جستجو کردن
Close this search box.

۰۶-۰۱ مواعظ – مواعظ ماه مبارک رمضان ۱۲۸۰ آقای کرمانی – چاپ – قسمت اول

مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ – قسمت اول

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱ *»

«موعظه اول»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

چون در اين ايّام متبرّكه ماه مبارك برحسب عادت و قرار بنابر اين است كه در ايّام اين ماه سخني گفته بشود و شماها البتّه تا حال دانسته‏ايد كه اين سخنان ما سخناني است كه بعضي از آن به بعضي مربوط است و به هم بسته، سخنهاي پراكنده نيست كه اگر يك كسي يك روز شنيد و يك روز نشنيد بتواند چيزي از آن بفهمد، همچو نيست‏اگر يك روز آمدي و يك روز نيامدي، آن روز كه آمدي از وسط مطلب مي‌شنوي و به شنيدن از وسط مطلب، چيزي فهميده نمي‌شود. پس اگر كسي طالب فهم و علم باشد، بايد به‏طور استمرار بيايد و گوش بدهد. اين درس است و موعظه است‏نمي‏شود كه اوّل سخن را نشنيده باشي و آخر سخن را بشنوي، يا اوّل سخن را بشنوي و آخر آن را نشنوي و چيزي از آن بفهمي؛ اين نخواهد شد. بلكه بسا آنكه اوّل سخن را بشنوي و چون آخر سخن را نشنوي، كفر مي‏شود. مثلاً اوّل سخن لا اله  است آن را شنيدي و آخرش كه الاّ اللّه است را نشنيدي. لا اله الاّ اللّه يعني نيست خدايي بجز خدا. حالا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲ *»

كلمه «نيست خدايي»، اين را شنيدي كه اوّل كلام بود، چرت زدي يا خوابت برد و «بجز خدا» را نشنيدي، مي‏روي مي‏گويي فلان‏كس كفر گفت. و بسا آنكه اوّل سخن را خواب هستي و چرت مي‏زني و ميان سخن بيدار مي‏شوي، به‏هوش مي‏آيي و ملتفت مي‏شوي مي‏بيني بالاي منبر من كفر مي‏گويم. حالا اوّلش را نشنيده‏اي كه من گفته‏ام مثلاً روزي عمر خطّاب در بالاي منبر مي‏گفت چنين و چنان و كفرهاي اوست نقل مي‏كنم‏مي‏روي مي‏گويي ديدم فلاني بالاي منبر كفر مي‏گفت. خير، آن حرف عمر بود دخلي به ديگران ندارد. و همچنين يك روز بيايي و يك روز نيايي همين‏طور مي‏شود. تكليفت هم نمي‏كنم كه لابدّاً حكماً بايست هر روز بيايي. بلكه عرض مي‏كنم كه اگر كسي طالب علم باشد و طالب باشد كه چيزي بفهمد، هر روز بايد بيايد و حاضر شود و گوش بدهد و دل بدهد تا چيزي بفهمد، والاّ نمي‏فهمد. و تدارك مجلس را پيش از آمدن مجلس بايد گرفت؛ خوابهايت را اوّل بكن كه خوابت نبرد، كارهايت را بكن‏حسابهايت را بكن كه وقتي به مسجد مي‏آيي فراغتي داشته باشي. كه اگر چنين كرديد منتفع مي‏شويد والاّ به حسب عادت به مسجد آمدن، فايده ندارد. اين يك مقدّمه بود، يك سفارشي بود براي كساني كه طالب علم و معرفتند كه خود را مهيّا كنند براي گوش دادن.

و مقدّمه ديگر براي آنچه درنظر است عرض كنم و آن مقدّمه اين است كه اين آيه شريفه را كه عرض مي‏كنم فقره‏اي از فرمان و قرآن خداوند عالم است جلّ شأنه. اگر فرماني از شاه براي شما بيايد و در آن احكامي بيان شده باشد و خطيبان را امر كند كه آن فرمان را براي شما بخوانند، نه اين است كه البتّه بايد همه شماها جمع شويد و به نهايت دقّت گوش بدهيد كه ببينيد اين پادشاه چه حكم كرده؟ كه تخلّف از آن نكنيد كه مورد مؤاخذه و انتقام پادشاه نشويد. حالا اين فقره‏اي است از فرمان خداوند عالم جلّ‏شأنه، خدايي كه جميع خلق را از عدم به وجود آورده، خدايي كه همه را رزق داده،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳ *»

خدايي كه حيات شما و موت شما را مالك است، خدايي كه مالك الملك است، مثل پيغمبر كسي را فرستاده و اين قرآن را كه فرمان اوست به او داده و در اين فرمان احكامي قرار داده. اين احكام را بايد به تمام قلب خود متوجّه باشيد، به تمام حواسّ خود توجّه داشته باشيد و ببينيد كه در اين فرمان چه ذكر شده. اگرچه كار قرآن به جايي رسيده كه اين قرآن حالا از اسباب شيداللهي و اسباب گدايي شده، سر كوچه‏ها مي‏نشينند و قرآن مي‏خوانند كه كسي چيزي به آنها بدهد؛ و اين هتك حرمت قرآن است كه آن را از اسباب شيداللهي و گدايي قرار بدهند. بعد از آني كه قرآن اين‏قدر خوار شد، ديگر آنوقت نمي‏ماند از براي قرآن تأثيري، و احترامي در قلبها. اگرچه گداها اقتدا به بزرگان حود مي‏كنند، وقتي كه بزرگانشان قرآن را اسباب يري يري خود قرار بدهند، قرآن را دورباش جلال خود قرار بدهند، آنها بروند در پيش روشان، در پيش روي جنازه‏شان قرآن بخوانند، وقتي آنها قرآن را اين‏طور خواندند گداها هم از آنها يادگرفتند سركوچه‏ها و جاهاي نامناسب بناكردند به خواندن قرآن و اين فرمان جليل عظيمي كه فرموده لو انزلنا هذاالقرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه يعني اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل كنيم خواهي ديد كه آن كوه، خاضع و خاشع خواهد شد از ترس خدا. حالا اين قرآن به اين عظمت از اسباب گدايي و شيداللهي شده. بعينه اين قرآن خواندن، لفظِ «بِدِه  در راه خدا» است؛ و اين را دكان گدايي و سرمايه گدايي خود قرار داده و به اين سرمايه مي‏خواهد منفعتها كند. روي پهن‏ها و جاهاي نجس كثيف مي‏نشيند و قرآن خدا را مي‏خواند. از آن‏طرف هم همين‏طور، آخر سر و ته كار بايد مثل هم باشد. نه آن قبح اين كار را مي‏فهمد نه اين قبح كارش را مي‏فهمد. آن قرآن را يري يري خود قرار مي‏دهد مثل فرّاش كه جلوي اين حكّام مي‏رود يري يري مي‏كند، و آن قاري در جلوي اين ملاّ مي‏گويد قل هو اللّه احد و اين را آن ملاّ دورباش جلال خود و اسباب جلال خود قرار مي‏دهد. از شما مي‏پرسم آيا مي‏شود يكي از فرمانهاي ناصرالدين‏شاه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴ *»

را اين‏طور كرد؟ اگر كسي با فرمان ناصرالدين‏شاه اين‏طور كند، البتّه شاه بدش مي‏آيد. بلكه اگر كاغذ يك رفيقت را اين‏طور بكني از تو مي‏رنجد. پس احترام قرآن را بايد داشت و آن طوري است كه بايد مؤدّب بنشيند، بايد رو به قبله باشد، بايد باطهارت باشد، بايد معطّر باشد، باتوجّه باشد، با قلب خاضع خاشع باشد، به اين‏طورها قرآن بخواند. قرآن را كه مي‏خواند متوجّه معنيش باشد افلايتدبّرون القرآن ام علي قلوب اقفالها بايد باتدبّر قرآن بخواند، قفل از دل خود باز كند، گريه كند درجايي كه ذكر جهنّم است و به خدا پناه ببرد، و سؤال كند از خدا در جايي كه ذكر بهشت است. اگر امري است عزم كند بر كردن آن، اگر نهيي است عزم كند بر ترك آن، حكايت امم سابقه است متوجّه شود و عبرت بگيرد. اين‏طور كه مي‏كنيد، حرمت قرآن را كه مي‏داريد اثر مي‏كند. هر دعايي را، هرچيزي را، هر متاعي را از متاعهاي دنيا و آخرت كه حرمت آن را نگاه داشتي، انتفاع از آن مي‏بري و اگر حرمت آن را نگاه نداشتي، انتفاع از آن نمي‏بري. حتي آنكه اگر حرمت لباس خود را نداري، توي هر كثافتي و هر نجاستي بنشيني و برخيزي، البته نفعي از آن نخواهي ديد و اگر حرمتش را نگاه داشتي و آن را تكاندي و حفظش كردي و روي گِل ننشستي، توي هر كثافت و نجاستي ننشستي، هر وقت كندي تاه كردي و جاي درستي گذاردي، اين براي تو مي‏ماند. حالا همچنين قرآن هم همين‏طور است، حديث هم همين‏طور است. اخبار و حديثها را كه مي‏خوانيد درنهايت توجّه و به آرامي بخوانيد، دل بدهيد و بخوانيد و حرمت بداريد، به شما نفع مي‏بخشد. اين را دانسته باشيد قاعده كليه است : آنچه را كه حرمت داشتي، روز به روز عظمت او در نزد تو زياد مي‏شود و منفعت از آن بيشتر مي‏بري و هرچه را كه حرمت آن را نداشتي، روز به روز عُظم آن چيز در نزد تو كم مي‏شود، عُظمش كه كم شد، اعتناي تو به آن كم مي‏شود، اعتناي تو كه به آن كم شد توجّه تو به آن كم مي‏شود، توجّه تو كه به آن كم شد محافظت آن را نمي‏كني؛ محافظت آن را كه نكردي آن چيز از دست تو خواهد رفت. آنوقت خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵ *»

مي‏گويد تو كه نمي‏خواهي آن را، من هم از تو مي‏گيرم. حالا وقتي كه كار قرآن به اينجا رسيد كه قرآن را اسباب سؤال و دكان گدايي قرار داد و حرمتي براي اين نمانْد، منتفع از آن نخواهد شدپس شماها كه اين آيه را مي‏شنويد ملتفت اين باشيد كه اين قرآن، فرماني است از خداوند عالم، بايد ملتفت اين باشيد كه خدايي كه خالق هزار هزار عالم است قرآن را فروفرستاده كه اعظم كتب آسماني است از نزد خود بر پيغمبر خود، و احترام قرآن زياده از احصاست و به قدري كه خدا بر خلق فضيلت دارد ـ و نامربوط است كه بگويم خدا بر خلقش فضيلت دارد ـ بلكه به قدري كه خدا بر خلق خود استعلا دارد، كلام خدا هم بر ساير كلمات همين‏قدر استعلا و برتري دارد. چقدر عظيم است امر قرآن ! و پيغمبر فرمود و به اتّفاق شيعه و سنّي پيغمبر اين را فرموده در وقتي كه وداع مي‏كرد با مردم كه انّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل‏بيتي من مي‏روم از ميان شما و دو امر نفيس عظيم درميان شما مي‏گذارم : يكي كتاب خداست، يكي عترتم و اهل‏بيتم. مي‏روم و دو ثَقَل درميان شما مي‏گذارم‏ثَقَلِ بزرگترِ آن دو امرِ نفيسِ اعظم، قرآن است و ثَقَلِ كوچكتر، آل‏محمّد است:. پس ببينيد امر قرآن چقدر عظيم است كه آن ثَقَل اكبر شده و آل‏محمّد: ثَقَل اصغر شده‏اند. ثَقل، لفظي است عربي، چيزي كه خيلي نفيس و پاك و پاكيزه است، عرب آن را ثقل مي‏گويد. بسا آن‏كه بعضي از جهّال ثِقْلين مي‏خوانند. ثِقْلين نامربوط است، معنيش اين مي‏شود كه دو چيز سنگين درميان شما مي‏گذارم و اين درست نيست. ثِقْلين نيست، ثَقَلين است؛ يعني دو امر نفيس عظيم. خدا جنّ و انس را هم از اين جهت ثَقَلان گفته است: سنفرغ لكم ايّها الثقلان، خطاب به جنّ و انس است. پس نيست درميان آسمان و زمين، خلقي نقيس‏تر از جنّ و انس، باقي ديگر حيوانات است و پست‏تر، و جنّ و انس دو خلق نفيس‏اند. حالا همچنين پيغمبر۹ مي‏فرمايد انّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي من مي‏روم و درميان شما دو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶ *»

امر نفيس بزرگ مي‏گذارم كه يكي كتاب خداست و يكي عترتم. ثقل اكبر كتاب خداست و ثقل اصغر اهل‏بيت است.

و راه بزرگتري قرآن اين است كه عرض مي‏كنم، شما اگر نديده‏ايد خيلي مردم ديده‏اند من هم ديده‏ام. مثلاً از پيش پادشاه بسا آنكه رقعه‏اي مي‏آيد پيش امين‏الدوله‏مي‏آيد پيش صدراعظم، مي‏آيد پيش آن شخصي كه پيشكار صدراعظم است و اميركبير است. يك رقعه‏اي از پيش پادشاه براي او مي‏آيد، تا رقعه را مي‏بيند اين برمي‏خيزد آن را مي‏گيرد و مي‏بوسد و بر سر خود مي‏گذارد و آنوقت مي‏گشايد و مي‏خواند و به مضمون آن عمل مي‏كند؛ رسم نوكري و بندگي همين است. حالا شكي در اين نيست كه حرمت امين‏الدوله در پيش پادشاه بيش از آن تكّه كاغذ است، باز هم شك نيست كه حرمت امين‏الدوله از آن يك خورده مركّبي كه برروي آن كاغذ است بيشتر است، ولكن چون آن رقعه منسوب به پادشاه است و چون حكم پادشاه در آن رقعه ثبت شده و اين، خود را بنده اطاعت پادشاه مي‏داند، آنرا احترام مي‏كند و حرمت آن را منظور مي‏دارد. و بسا آنكه از دست خود بر زمين نمي‏گذارد و تا آوردند بزودي مي‏گشايد و مي‏خواند و به مضمون آن عمل مي‏كند و تا نشسته در دست خود نگاه مي‏دارد و بر زمين نمي‏گذارد، بسا اينكه به كلاه خود مي‏زند مثل حكّام كه فرمان پادشاه را به كلاه خود مي‏زنند. اينها همه به جهت اين است كه اين رقعه منسوب است به پادشاه. حال همچنين قرآن منسوب است به خداوند عالم جلّ شأنه و منسوب است به پادشاه پادشاهان و پادشاه حقيقي. حالا چون فرمان اوست و براي پيغمبر آمده، پيغمبر اطاعت او را مي‏كند و مي‏فرمايد ان اتّبع الاّ مايوحي الي  من متابعت نمي‏كنم مگر قرآن را.

پس معلوم شد وحي خدا مطاع است و پيغمبر۹ مطيع است‏وحي خدا مطاع است و ائمّه سلام‏اللّه عليهم اجمعين مطيع و قرآن مطاع و متّبَع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷ *»

است. و چون اين احترام عظيم را قرآن دارد، پس شماها بايد به تمام دل خود متوجّه باشيد كه در اين فقره‏اي كه عرض مي‏كنم كه خداوند عالم چه حكم كرده و عزم كنيد به عمل كردن به مقتضاي آن. اگر چنين كرديد، به شرايط عبوديت عمل كرده‏ايد و معلوم است بنده‏ايد، لكن وقتي بنده ضعيف بي‏اعتنايي بكند به فرمان خداي خود، معلوم است اين طبل ياغيگري مي‏زند، بنده نيست. شخص به قرآن هرچه بي‏اعتنايي بيشتر مي‏كند، ايمانش ضعيف‏تر مي‏شود شيطان بر او غالبتر مي‏شود و اگر اعتنا كند و قرآن بخواند، شياطين از قلب او دور مي‏شوند.

باري به مناسبت عرض مي‏كنم كه از براي هرچيزي خداوند يك بهاري آفريده است كه در موسم آن بهار، آن چيز زياده مي‏شود و سرسبز و خرّم و همه‏جايي مي‏شود و در دست همه كس مي‏افتد. همچنين بهار قرآن هم ماه مبارك است، پس در اين ماه شريف اهتمام به قرآن خواندن بيشتر بايد كرد و در تصحيح قرآن و تصحيح قراءت آن بيشتر بايد كوشيد. سعي كنيد در مقابله آن، سعي كنيد در بيشتر خواندن و همراه يكديگر خواندن، و اهتمام كنيد در تصحيح كردن آن. غرض در اين ماه مبارك اهتمام زياد در خواندن قرآن به قدر امكان بايد كرد. چه بسيار جهّال و نافهم‏ها هستند كه خيالشان مي‏رسد كه قرآن خواندن به اين است كه بنشيند و قرآن را به دست بگيرد و ورّورّ سر و دست و پاش را خرد كند و ورّورّ بخواند و فخريّه كند كه ما روزي بيست جزو قرآن مي‏خوانيم. نه خير، اين‏طور قرآن خواندن دوپول نمي‏ارزد، بلكه قرآن خواندن آن است كه در وقت خواندنِ قرآن اگر معني آن را مي‏فهمي با تدبّر بخواني، اگر نمي‏فهمي كه سنگين و آرام بطور فصاحت قرآن را با قراءت بخواني. اگر قراءت نداري و عجمي‏اقلاً به ملايمت و به طور ادب بخواني والاّ ورّورّ قرآن خواندن به طور بي‏ادبي، اين ثوابي از براي تو ندارد، گناه از براي تو دارد. بلكه به طور ادب و به طور احترام از روي آرامي و ملايمت، اين‏طور قرآن هرچه بيشتر بخوانيد بهتر است.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸ *»

پس اين ماه مبارك، بهار قرآن خواندن است و زياد ان‏شاءاللّه در اين خصوص اهتمام كنيد. و خواندن قرآن از براي فهم قرآن مقرّر شده و فهم قرآن براي عمل كردن به آن است. حالا اگر از قرآن معني‏هاي آن را نمي‏فهميد، اقلاً اين آيه را كه در اين ايّام عرض مي‏كنم دل بدهيد و از براي عمل كردن يادبگيريد.

اين هم يك مقدّمه‏اي بود كه لازم بود كه في‏الجمله اشاره‏اي به آن شود تا آگاه شويد. پس ان‏شاءاللّه شما هم پياپي بشنويد تا بهتر به يادتان بماند، وانگهي در اين تأمّل كنيد كه اين ماه حكايت ديگري است، در اين ماه خود به خود نورانيّت مردم زياد مي‏شود. همچو از روز اوّل، احوالات همه‏كس رو به بهتري مي‏گذارد. بسا كسي كه در عرض سال پا به مسجد نگذارده، روز اوّل ماه مبارك كه مي‏شود به مسجد مي‏آيد. فكر كن براي چه همچو شده؟ چطور شد اين شخص مسجد آمد؟ بسا كسي كه در تمام سال قرآن را لاش را وانكرده، ماه مبارك كه مي‏شود هر روز قرآن مي‏خواند. فكر كن چه شداين تأثير از كجا بود؟ معلوم است اين ماه، ماه عظيمي است. بسا كسي كه در عمر خود دعا نخوانده است، در شبهاي ماه مبارك بنا مي‏كند دعا مي‏خواند و بسا كساني كه ابداً نافله نمي‏كردند، در اين ماه مبارك نوافل مي‏كنند، در اين ماه نماز شب‏گزار مي‏شوند. كساني كه فجر را نديده بودند در اين ماه هر روز اوّل وقت نماز صبح را مي‏كنند. در ولايتي كه صداي اذان بلند نمي‏شد، حالا ببين در هر محلّه‏اي صداي اذان بلند است؛ آثار اسلام از هرجايي نمايان است. همين‏كه رو مي‏آورد اين ماه، بدون اينكه مردم هنوز روزه شوند حالات تغيير مي‏كند، اوضاع تغيير مي‏كند. به جهت اينكه عزم و نيّت دارند كه دو روز ديگر رو به خدا بياورند؛ همان عزم، تأثير مي‏كند. در ايّام سال هم اگر عزم داشته باشند رو به خدا رفتن را، هميشه احوالشان خوب خواهد شدپس چون چنين است ان‏شاءاللّه حالا كه همچو ماه شريفي رو به شما آورده كه خود به خود احوال شما تغيير ميكند، پس حرمت آن را بايد زياد نگاه‏داشت. چرا كه اين ماه ماه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹ *»

خداست، در اين ماه شياطين غل مي‏شوند. ديگر اگر كسي باز معصيتي مي‏كند از شيطنت خود اوست والاّ ابليس و اولاد او، همه در غل و زنجيرند و خسارت براي كسي است كه باوجودي كه شيطان در زنجير است باز مرتكب معاصي مي‏شود. معلوم است ديگر از آن خباثت و شرارت خودش است. پس احترام اين ماه را اگر ما بداريم‏اثر در قلوب ما مي‏كند و اين رياضتي است كه خداوند عالم سالي يك دفعه قرار داده كه اين رياضت را بكشيد. امر كرده به كم‏خوردن، به كم‏خوابيدن، به كم نكاح‏كردن تااينكه حيوانيت خود را كم كنيد و جماديت و نباتيت خود را كم كنيد و بواسطه عبادات و طاعات، روحانيت و ملَكيت خود را زياد كنيد. پس در اين ماه حيوانيت شما مي‏كاهد و مَلَكيت شما قوّت مي‏گيرد. و غذاي ملائكه تهليل است، تكبير است و استغفار؛ و در اين ماه هم غذاي شماها در روزها تهليل است و تكبير و استغفار. چنانكه آنها هم اكل و شرب و نكاح نمي‏كنند، مؤمنين هم در روزهاي اين ماه اكل و شرب و نكاح نمي‏كنند لكن شبها را رخصتي داده‏اند كه قدري بخورند، قدري بخوابند به جهت آنكه حياتشان به اينهاست. لكن يك پاره جهّال نافهم‏ها شب را آن‏قدر مي‏خورند كه فردا صبح تُخَمه كرده‏اند و گند از حلقشان بيرون مي‏آيد. مي‏خوابند تا غروب آفتاب، وقتي برمي‏خيزد خيره است و تخمه كرده، نمي‏تواند نفس بكشد؛ حالا خيالش هم مي‏رسد روزه گرفته‏چه بسيار مردم كه بهارِ تعليفشان، بهارِ علف خوردنشان شبهاي ماه مبارك است چايي بخورند و غذا بخورند، آنوقت مي‏گويد شب‏چره بياور و هي سرِهم بخور و بخور تا صبح. بهارِ تعليفشان يعني بهار علف خوردنشان شبهاي ماه مبارك است. كاهو بخورد آنوقت سردي گرفت، چايي بيار چايي ميخورد. گرمي گرفت آبليمو بيار، هي بر سرِهم سردي گرفت گرمي بيار، گرمي گرفت سردي بيار تا طلوع صبح؛ آن وقت مي‏گويد من شب نخوابيدم. بيداري شب به اين تركيب مذموم است، پُرخوردن به اين‏طور كه وقتي برمي‏خيزد نماز صبح را بكند گيج باشد، نداند چه مي‏گويد؛ پس آن وقت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰ *»

مي‏خوابد تا غروب آفتاب. حالا آقا روزه هم گرفته‏اند. نه، اين تركيب نيست. اين ماه مبارك را قرار نداده‏اند براي اين بلكه اين ماه مبارك براي رياضت شما است، براي اين است كه كم بخوري، كم بخوابي، كم بگويي. براي اين است كه قرآن زياد بخواني تا اينكه حيوانيت تو بكاهد، نباتيت تو بكاهد تا گوشتهايي كه به لهو و لعب در بدن تو زياد شده بريزد، دومرتبه تو پاك بشوي از گناهان و آن اوساخي كه منشأ امراض بود در بدن تو، بدن تو از آنها پاك شود و به اين‏واسطه روحانيّت و مَلَكيّت تو زياد شود.

پس ان‏شاءاللّه بياييد عزم كنيم كه چنين كنيم. اين‏قدر خسارت نداشته باشيم كه نه بكنيم نه عزمِ كردن داشته باشيم. نه مي‏كنيم و نه عزمش را داريم بكنيم؛ اين ياغيگري است. پس در اين ماه شريف بياييد عزممان اين باشد كه كم بخوريم، كمتر بخوابيم، كمتر سخن بگوييم. وقتي كه خداوند عالم جلّ شأنه در اين ماه راضي نشده به اكلي كه مباح است، به شربي كه مباح است، به نكاحي كه مباح است چگونه راضي است به غيبت‏ها و فحش‏ها و تهمت‏ها؟ اگر نان حلال روزه ترا باطل مي‏كند، فحش حرام و غيبت حرام چگونه روزه ترا باطل نمي‏كند؟ نكاح طاعت است، داخل مستحبّات است، اكل بسا آنكه واجب مي‏شود، اگر اينها روزه تو را باطل مي‏كنندچگونه معاصي كه حرام است، يا مكروهات، آنها روزه ترا باطل نمي‏كنند؟ و آيا اين كارها روزه‏اي براي تو باقي مي‏گذارند؟ حاشا. چه بسيار مردم كه در اين ماه مبارك ندارند بهره‏اي مگر اينكه دهن را بسته‏اند، نمي‏توانند چيزي بخورند. اين خرها را كه از ماهان به شهر مي‏آورند مي‏خواهند چيزي نخورند آنها، خرابي نكنند يعني كشت و كار و زراعت كسي را نخورند، توبره كوچكي به سرش مي‏زنند كه نتواند چيزي بخورد، اين هم چيزي نمي‏خورد. حالا اين، روزه نگرفته، خر است توبره بر سرش زده‏اندنمي‏تواند چيزي بخورد. همچنين كساني كه مي‏گويند ما روزه‏ايم و مرتكب معاصي مي‏شوندچنين كسي روزه نيست. همان توبره به دهنش زده‏اند، چيزي نمي‏تواند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱ *»

بخورد. و نمي‏خورد و نمي‏آشامد ولكن مال مردم را در شكم خود مي‏خورد، مال يتيم را دارد در باطن مي‏خورد، فحش مي‏دهد، غيبت مي‏كند، تهمت مي‏زند، بغض با اولياي خدا مي‏ورزد. اين روزه نگرفته، اين بعينه روزه ابليس است، اين روزه‏گرفتن از قرب خداست، روزه گرفتن ابليس است  كه از همه طاعات روزه گرفته. لكن روزه مؤمن اين‏طور نيست، مؤمن مي‏بايد از جميع معاصي روزه بگيرد. بهتر مي‏خواهي، از جميع مكروهات بايد روزه بگيري، تا بتواني از بسياري از مباحات بايد روزه بگيري كه احتمال خطر در آنها هست. مثلاً سخن كم بگو مبادا سخن ناشايست از دهان تو بيرون آيد. بازار كم برو مبادا معامله‏اي بكني كه در او غش باشد، دروغي بگويي يا ظلمي در معامله‏اي بكني. در مجالس لهو و لعب مرو، مبادا غفلتي براي تو حاصل شود.

غرض در ماه مبارك رمضان روزه اوّل، روزه از محرّمات است كه از جميع آنها بايد روزه بگيري. روزه دويّم كه بالاتر است و بهتر است روزه گرفتن از مكروهات است، و سيوّم كه بالاتر و بهتر از اين است روزه گرفتن از مباحات است كه از آنها به قدري كه ممكن شود امساك كني و روزه بگيري. اگر كسي چنين كرد احوال او تغيير عظيم خواهد كرد و نورانيّت در قلب او احداث خواهد شد. كِي طاعت كرده‏ايم كه بعضي بحث مي‏كنند كه ما هرچه از اين كارها كرده‏ايم هيچ ترقّي نكرده‏ايم؟ بگو ببينم چه كار كرده‏ايم؟ يك نفر بگويد ببينم چه كار كرده است؟ شصت سال از عمرمان مي‏گذرديك نماز درست نكرده‏ايم، يك روزه درست نگرفته‏ايم، يك آن توجّه نكرده‏ايم. حالا ديگر مي‏خواهيم ترقّي هم بكنيم ؟!

بندگي هيچ نكرديم و طمع مي‏داريم  كه خداوندي از آن سيرت و اخلاق آيد

پس بركه قدح مي‏كنيم؟ چه بسيار مردمند كه بسا آنكه به اين واسطه به شريعت بي‏اعتقاد مي‏شوند؛ كه اين كارها و اين نمازها كسي را ترقّي نمي‏دهد. چه كار كرده‏اي‏كِي نماز كرده‏اي؟ نماز تو كه از فحش بدتر بود. فكر كن ببين توي اين نمازت چند تا زنا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲ *»

مي‏كني ؟! نمازي كه يك آنش، يك كلمه‏اش، يك تكبيرش، در هيچ‏يك از اينها توجّه نداشته باشي، چه نمازي شد؟ لكن طبيعت خلق اين است كه هركار كه مي‏كنند مي‏خواهند تقصير را گردن غيري گذارند. اينها كه جبري شده‏اند از آن كبر و انفه‏اي است كه دارند، مي‏خواهند تمكين از غيري نكنند، مي‏خواهند از بابت اين شريعت تقصير را گردن پيغمبر بگذارند كه اين قاعده‏اي كه گذارده‏است  درست قاعده‏اي نبوده اينها را كه گفته است سبب ترقّي نمي‏شود. بگو ببينم كدام‏يك از آنها را درست كردي؟ در مدت عمر خود چه كردي؟ كِي يك ذكر گفتي؟ يك لا اله الاّ اللّه از اوّل عمرت تا حال تحويل بده، و ندارد كه تحويل بدهد. اگر او خيالش مي‏رسد كه دارد، نه، من قبول نمي‏كنم. پس وقتي كه عمل به شريعت نشده، پس چه توقّع داريم ؟

حالا اين ماه مبارك را بياييم عزم كنيم بر عمل به شريعت. عمرها گذشت و به آخر رسيد، بياييد اين يك ماه را اقلاً روزه مثل آدميزاد بگيريم، بياييد عزم كنيم كه در اين ماه آن‏قدري كه مي‏توانيم مرتكب معاصي نشويم، اغلب اوقات متذكّر باشيم، جمع شويم براي عبادت خدا.

و اين را هم بدانيد كه اين حرفهايي كه من مي‏زنم هيچ دخلي به جايي نداردنمي‏خواهم كسي مسجدم بيايد و جمعيّت زياد شود. نه خير، هيچ فخري در اجتماع اين مردم نيست. هركس به اين اجتماع مغرور بشود احمق است. روي ميدان هم لوطيها بازي درمي‏آورند و شادي مي‏رقصانند، اين مردم اجتماع مي‏كنند. هيچ فخري در اجتماع اين مردم نيست، لكن براي شوكت اسلام و براي حفظ فرمايش پيغمبر و تعمير خانه خدا و براي امتثال امر خدا و رسول مي‏گويم كه خدا خواسته مسلمين در يك جا جمع بشوند، همه با هم صف بكشند در حضور او و عرض حاجات خود را به او بكنند. اين را خداوند عالم حكم كرده و دوست داشته نماز جماعت را. همچنين است هر پادشاهي از اين كار خوشش مي‏آيد كه رعيّت او بيايند در حضور او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳ *»

همه جمع بشوند و عرض حاجات خود كنند، البته او هم مطلبشان را برمي‏آورد. همچنين خدا دوست داشته كه مسلمين، همه در مساجد جمع شوند، همه با يكديگر به خاك افتند در حضور او، همه شفيع هم باشند، همه براي هم استغفار كنند. يكي مي‏گويد اللّهمّ اغفر لنا وارحمنا خدايا ما را بيامرز، آن ديگري هم مي‏گويد، و خدا همه را مي‏آمرزد. پس همه شما براي همه شما دعا مي‏كنيد و دعاي هريك براي ديگري مستجاب مي‏شود. اينهاست خاصيّت جمع شدن براي نماز جماعت.

پس ان‏شاءاللّه سعي كنيد كه در اين ماه اقامه جماعت كنيد. نمي‏گويم همه بياييد اينجا نماز كنيد، بلكه عرض مي‏كنم كه نماز جماعت بكنيد در هر جايي كه امام عادلي پيدا كرديد، در هر مسجدي كه باشد نماز كنيد. سعي كنيد در اين ماه مرتكب معاصي نشويد، طاعات را به قدر وسع ترك نكنيد. سعي كنيد در اين ماه كه همه‏تان نوافلتان را بكنيد و نوافل را ترك نكنيد. هزار خم و راستِ بي‏حاصل مي‏شويد، بياييد چند ركعت نافله را هم بكنيد؛ سهل است در اين ماه ترك نكنيد. هر گناهي كه براي نافله كردن به گردن شما نوشتند، آن گناه به گردن من، ثوابش مال شما؛ نافله اين يك ماه را اقلاً بكنيد. ديگر روز عيد مي‏خواهيد نكنيد، نكنيد. لكن اگر اين ماه را درست كرديد، اميدوارم كه بعد هم ترك نشود.

پس بياييد در اين ماه شريف فرايضمان را به وقت بكنيم، روزه‏مان‏را حفظ كنيم محرّمات را ترك كنيم، عزم هم بر ترك آنها داشته باشيم. خود اين عزم هم عبادتي است، پس ان‏شاءاللّه عزم مي‏كنيم كه بياييم طلب علم بكنيم، چه اينجا چه جاي ديگر هرجايي كه علم آل‏محمّد: ذكر مي‏شود؛ بلكه ان‏شاءاللّه خداوند عالم در اين ماه مبارك گناهان ما را بيامرزد و اگر ماه آخرِ عمر ماست، خاتمه ما به خير شده باشد؛ ضرري كه ندارد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴ *»

«موعظه دوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

چون اين آيه، آيه شريفه عظيمه‏اي است از كتاب خداوند عالم جلّ شأنه و به حول و قوّه خدا ان‏شاءاللّه ايّامي چند تفسير اين آيه را خواهيد شنيد، پس مناسب اين است كه اوّل في‏الجمله‏اي از كتاب خدا و شأن كتاب خدا و معني كتاب خدا را، چند كلمه‏اي از براي شما عرض كنم تااينكه شما قرآن را كه خليفه خداوند عالم است در روي زمين بشناسيد و معرفتي كامل به احوال قرآن پيدا كنيد. ولكن شرط فهم شمادل‏دادن و متوجّه شدن شماست به همه حواسّ خود والاّ هر كاري را كه دل ندهي درست نمي‏شود، علم چگونه مي‏شود كه دل‏ندهي و بفهمي؟

باري، شكي در اين نيست كه خداوند عالم جلّ شأنه ذاتي است كه با ذات او هيچ مخلوقي نيست. يعني خداوند عالم ذاتي است يگانه كه با ذات او غير اويي نيست و در رتبه ذات خدا، غير ذات خدا يافت نمي‏شود. پس قرآن در رتبه ذات خدا نبود و قرآن با ذات خداوند عالم نبود و خداوند بود و هنوز قرآني نيافريده بود، بعد از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵ *»

آن خداوند اوّل چيزي كه آفريد مشيّت خود را آفريد بجهت اينكه خدا هرچيزي را با خواهش خود مي‏آفريند. پس خواهش را خدا پيش از همه‏چيز قرار داده. اوّل خواهش و ميل خود را خداوند ايجاد كرده، بعد ساير چيزها را به خواهش خود ايجاد مي‏كند.

مي‏خواهم ان‏شاءاللّه عاميانه بگويم تا همه بهره ببرند. پس عرض مي‏كنم تو هر كاري مي‏كني با ميل و خواهش خود مي‏كني. نمي‏بيني به تو مي‏گويند چرا فلان‏جا رفتي؟ مي‏گويي دلم خواست. چرا خوردي؟ دلم خواست. چرا كردي؟ دلم خواست. پس هركاري را تو با خواهش خود مي‏كني و خواهش تو غير ذات تو است، دخلي به تو ندارد؛ تو ديروز بودي و اين خواهشهاي امروز را نداشتي. پس تو اوّل خواهشي را اظهار مي‏كني، بعد هركار كه مي‏خواهي بكني با خواهش خود مي‏كني. همچنين است خداوند عالم؛ ذات خدا بود و خواهش به هيچ چيز نداشت و اگر كسي بگويد خواهش داشت، پس همه چيزها با ذات خدا بايد قرين بشود نعوذباللّه. و حال آنكه خدا بود و هيچ چيز با او نبود پس معلوم است خواهش نداشت خدا، قبل از ايجاد ماسوي و اوّل بار خواهش خود را ايجاد فرمود، و خواهش خدا مشيّت خدا است ـ اين دو كلمه براي علما باشد ـ و آن خواهش را به خواهشي ديگر نبايد ايجاد كند. مثلاً هرچيزي به آب تر است ديگر آب، ذات خودش تر است، به چيزي ديگر نبايد آب را تر كرد. هر چيزي به روغن چرب است اما خود روغن را از جاي ديگر نبايد چرب كرد، خودش چرب است. همه چيز به نور روشن است ديگر خود نور نبايد روشني از كسي ديگر يادبگيرد و نور به او روشن شود. پس هركاري را با خواهش مي‏كني، ديگر خواهش را نبايد با خواهشي ديگر كرد؛ ديگر چيزي بالاتر از خواهش نيست. پس خداوند عالم جلّ شأنه خواهش را ايجاد كرد اوّل وهله و اوّل مرتبه، اين است كه حضرت صادق۷ مي‏فرمايد خداوند عالم ايجاد كرد مشيّت را به نفس خودش و بعد از آن جميع چيزها را به اين مشيّت آفريد. تو اوّل آب را درست مي‏كني، بعد از آن هرچه را كه خواستي تر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶ *»

كني به آب تر مي‏كني. تو اوّل روغن را درست مي‏كني، بعد هرچه را كه خواستي چرب كني با روغن چرب مي‏كني. تو اوّل نور را درست مي‏كني، بعد هرچه را كه خواستي، با نور روشن مي‏كني. حالا همچنين خداوند اوّل خواهش را آفريد، بعد هرچه را كه خلق كرد با خواهش خود خلق كرد و آن خواهش را بر او مسلّط كرد و به خواهش خود آن را درست كرد. همه شماها مي‏گوييد فلان كار را مي‏كنم اگر خدا بخواهد، معلوم است خواهش خدا پيش از همه كارهاست. و اين خواهش خدا هم پيش از قرآن آفريده شده، قرآن را خداوند عالم به خواهش خود ايجاد فرموده و آن‏طوري كه خداوند عالم خواسته، قرآن را ايجاد فرموده. پس خداوند عالم بود و قرآني نبود، و همچنين خواهش خداوند عالم بود و قرآني نبود و هرچه را آفريد با اين خواهش آفريد.

حالا با اين خواهش ببينيم خدا چه آفريده؟ به اتّفاق جميع مسلمين اوّل چيزي كه خواست بيافريند و اوّل چيزي كه آفريد وجود پاك محمّد و آل‏محمّد بود صلوات اللّه عليهم اجمعين. اوّل ماخلق‏اللّه به اتّفاق شيعه و سنّي ايشانند، و در اين خلاف ندارند كه ايشانند اوّل كاينات، ايشانند سابق بر تمام موجودات، ايشانند بهتر جميع مذروءات، ايشانند مهتر جميع مخلوقات؛ در اين كسي حرفي ندارد. پس ذات پيغمبرِ تو اشرف از قرآن است، قرآن كجا به ذات پيغمبر۹ ميرسد؟ چرا كه اوّل چيزي كه خدا به ميل و خواهش و مشيّت خود آفريد، وجود پاك پيغمبر بود صلوات اللّه و سلامه عليه و در ميان شيعه شكّي و ريبي در اين نيست كه وجود پاك دوازده امام و حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليهم اجمعين با پيغمبر، اين بزرگواران همه يك نورند، همه يك روحند، همه يك طينتند و همه يك ذات دارند. پس وجود اين بزرگواران همه يك وجود است اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد كلّنا محمّد اوّلِ ما محمّد است، وسطِ ما محمّد است، آخرِ ما محمّد است، همه ما محمّديم. پس چون همه محمّدند، ذات همه يك ذات است و آن ذات بر جميع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷ *»

كاينات مقدّم است. پس ذات مقدّس اين بزرگواران بر قرآن هم مقدّم است و قرآن كجا مي‏رسد به ذات پاك ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

پس بعد از آنكه خداوند نور پاك محمّد را آفريد صلوات اللّه عليه وآله، خداوند عقل پيغمبر را آفريد و روح پيغمبر را آفريد و نفس پيغمبر را آفريد و ساير مراتب پيغمبر را آفريد تا آنكه جسد پيغمبر را آفريد. پس چون جسد او را خلق كرد و خلقت مبارك او را تمام كرد و پيغمبر كه خلقتش تمام شد و ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم خلقتشان تمام شد. پس خلقت آن چهارده نفس مقدّس مطهّر تمام شد پيش از آني كه جميع كاينات را خدا بيافريند و پيش از آنكه هزار هزار عالم را بنياد كند وجود پاك اين بزرگواران را خلقت كرده بود و هزار هزار دهر پيشتر، ايشان بودند و هنوز آدمي خلق نكرده بود و عالمي خلق نكرده بود. ايشان بودند و عبادت مي‏كردند خدا را و به يگانگي خدا را مي‏پرستيدند و هيچ مخلوقي هنوز نبود؛ نه ملك مقرّبي بود نه نبي مرسلي بود، نه آسماني بود نه زميني بود، نه دنيايي بود نه آخرتي بود، نه قلمي بود نه لوحي بود، نه جنّتي بود نه ناري بود. هيچ خلقي نبود و ايشان بودند و خدا را به يگانگي مي‏پرستيدند در اين مدّت مديد. و مكرر عرض كرده‏ام كه اين هزار هزار دهر هر دهري صد هزار سال است و هر سالي صد هزار ماه است و هر ماهي صد هزار هفته است و هر هفته‏اي صد هزار روز است و هر روزي صد هزار ساعت است و هر ساعتي صد هزار سالِ اين دنيا است. به اين مدّت مديد خداوند پيغمبر خود را و ائمّه طاهرين:  را قبل از جميع كاينات آفريد. و بعد از آني كه خلق اين بزرگواران تمام شد، ايشان ناقص آفريده نشدند، جاهل آفريده نشدند، با صفات رذيله آفريده نشدند، منحرف از اعتدال آفريده نشدند، بلكه آفريده شدند كامل، آفريده شدند عالم، آفريده شدند قادر، آفريده شدند با اخلاق زكيّه، آفريده شدند با صفات حميده، آفريده شدند به جميع كمالات آراسته شده. نقص در وجود ايشان خدا نيافريد زيرا كه ايشان را آيت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸ *»

كمال خود قرار داد و ايشان را آيت علم و قدرت و نور و جلال و عظمت و كبرياي خود قرار داد. پس در وجود مبارك ايشان نقصي نبود.

بعد از آني كه خلقت اين بزرگواران تمام شد، مشيّت خدا و خواهش خدا بر اين قرارگرفت كه پيغمبران را بيافريند، پس پيغمبران را از نور جسد مقدّس پيغمبر ما صلوات اللّه عليه خلق كرد. صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و اقلاً صد و بيست و چهار هزار وصي آن پيغمبران را از نور جسد پيغمبر ما و ائمّه ما سلام‏اللّه عليهم اجمعين خداوند عالم آفريد. و امّا اين پيغمبران كه آفريده شدند شكّ در اين نيست كه نمي‏دانستند چيزي را مگر آنكه خدا به ايشان تعليم كند، نداشتند نوري مگر آنچه خداوند به ايشان بدهد و نداشتند كمالي مگر خدا به ايشان انعام كند، هيچ چيز در وجود ايشان نبود مگر آن چيزي كه خدا به ايشان بدهد. آيا كدام مخلوق از پيش خود علمي و كمالي و نوري دارد؟ اين نخواهد شد. بعد از آني كه بناشد كه حالا خداوند عالم به ايشان خير و نور و علم و كمال بدهد، ايشان كه دويّم ماخلق‏اللّه بودند نه اوّلِ ايشان، نمي‏شد بي‏واسطه از خدا بگيرند عطايي و نوري، و نمي‏شد بي‏واسطه خيري از خدا به ايشان برسد. نمي‏شد بي‏واسطه كمالي به ايشان برسد، ابداً. نه نوري نه خيري نه كمالي بي‏واسطه محمّد و آل‏محمّد سلام‏اللّه عليهم نمي‏شد به اينها برسد بلكه بايستي بواسطه اين بزرگواران هر خيري به پيغمبران و اوصياي پيغمبران برسد حالا اگر اين چهارده نفس مقدّس در آن درجه بالايي كه بودند و در رتبه عليايي خود ميماندند پيغمبران دسترس به ايشان نداشتند و ايشان را نمي‏شناختند و نمي‏ديدند و نمي‏توانستند نوري يا خيري يا كمالي از پيغمبر تو اخذ كنند ابداً ميسّرشان نبود. اگر مي‏توانستند از كسي كه نديده‏اند نوري يا خيري يا كمالي اخذ كنند، از خدا مي‏گرفتند. مثَلش آسان است، ببين آيا هيچ از ملائكه مي‏تواني چيزي ياد بگيري و از ايشان تعليم بگيري؟ ابداً، اين هرگز نمي‏شود. بجهت آنكه تو ملائكه را نمي‏بيني، تو صداي ايشان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹ *»

را نمي‏شنوي، بر اخلاق ايشان اطلاع نداري، چگونه از ملائكه تو مي‏تواني مطّلع شوي؟ همچنين پيغمبران از اين چهارده نفس مقدّس تا در عالم بالا و درجه عليا بودند نمي‏توانستند منتفع شوند و بهره‏اي از ايشان نمي‏بردند. خداوند عالم حكم كرد به پيغمبر و ائمّه طاهرين سلام‏اللّه عليهم اجمعين كه فرود رويد به رتبه پيغمبران، برويد در رتبه ايشان و لباس ايشان را بپوشيد و به زبان ايشان سخن بگوييد و علم مرا به ايشان بياموزيد و توحيد مرا و معرفت مرا به پيغمبران تعليم كنيد و ساير انوار را به پيغمبران افاضه كنيد و ايشان را به سوي قرب من و به سوي جوار من هدايت كنيد. پس پيغمبر و ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين فرود آمدند به رتبه پيغمبران و لباس آنها را پوشيدند و انا بشر مثلكم  به ايشان گفتند و به زبان ايشان با ايشان سخن گفتند كه ماارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه علم خدا را به ايشان تعليم كردند و حق را از براي ايشان ظاهر كردند.

حالا مي‏خواهيم بفهميم كه اين بزرگواران براي پيغمبران چه چيز ظاهر كردند و به پيغمبران چه آموختند؟ آيا كسي (مسلماني خ‏ل) گمان مي‏كند كه ذات خدا را آموختند؟ ذات خدا را كه نمي‏توان آموخت به كسي. ذات خدا را نمي‏توان از سينه به سينه به كسي تعليم كرد، بلكه خداوند عالم در رتبه ذات خود است هميشه، تغيير و تبديل نمي‏كند و كسي برآن اطلاع پيدا نمي‏كند. پس پيغمبر۹ به پيغمبران چه آموخته و چه چيز حالي ايشان كرده بجز ذات مقدّس خودش را و ذات ائمّه هدي را؟ و هكذا علم خود اين بزرگواران را و فضائل خود اين بزرگواران را، چرا كه خود ايشان بودند اسماء الهي، ايشان بودند افعال الهي، ايشان بودند صفات خدا، ايشان بودند انوار عظمت و جلال كبرياي خدا، ايشان بودند آيت يگانگي خدا، ايشان بودند رخساره تابان خدا و چشم بيناي او و دست تواناي او و زبان گوياي او و جميع اسماء و صفات او. پس آنچه را كه بايست به پيغمبران تعليم كنند معنيش همين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰ *»

بود كه خود را به پيغمبران بشناسانند و احوال خود را براي ايشان بگويند و افعال خود را به ايشان بنمايانند و خود را به ايشان بشناسانند. و چون خود را به پيغمبران شناسانيدند، پس نامهاي مبارك خود را به آنها آموختند و چون خود را براي پيغمبران آشكار كردند، پس نور عظمت و جلال كبرياي خدا را براي ايشان آشكار كردند.

آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وي رخ متاب

پس چون ايشان خواستند خدا را به پيغمبران بشناسانند، خود را به پيغمبران شناسانيدند به اينكه صفات خود را و اسماء خود را و احوال و كمالات خود را از براي پيغمبران ظاهر فرمودند. و جميع علم پيغمبران هم همين بود، و براي هركس هم كه پيغمبران تعليم كردند همه همين بود، علم نامهاي خدا بود علم صفات خدا بود، علم انوار خدا بود، علم كمالات خدا بود. همين‏ها را ياد مردم مي‏دادند، ديگر چيز ديگري كه ياد مردم ندادند. و پيغمبران هم همه اينها را از محمّد و آل‏محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين آموختند و محمّد و آل‏محمّد: خود را به ايشان شناسانيدند.

در اينجا دقيقه‏اي است آن را عرض كنم. شخصي است اسم او جعفر، ولايت او كرمان ـ جعفر كرماني ـ كسب او بقّالي، پدر او حسن، مادر او مثلاً زينب، اهل محلّه بازارشاه از اهل كرمان است. اين شخص را مي‏برند به خدمت پادشاه. آنجا پادشاه به نظري كه خود دارد يا به تجربه و امتحان، اين شخص را صاحب وجود مي‏فهمد مي‏فهمد مثلاً اين نوكري است بسيار شجاع و بسيار باتدبير و نوكري است بااخلاص و نوكري است پادار و از اين دولتخواه‏تر كسي پيدا نمي‏شود. پادشاه اين شخص را كه جعفر نام او است به منصبي از منصبها مفتخر و سرافراز مي‏كند. مثلاً او را منصب اميرتوماني مي‏دهد در درخانه خود، مي‏گويد ده‏هزار قشون ابواب‏جمعِ تو باشد. حالا اين شخص در ميان قشون، در ميان ولايت ايران معروف مي‏شود به اميرتومان، معروف مي‏شود به نوكر پادشاه. حالا ديگر حرمت او حرمت پادشاه مي‏شود، اطاعت او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱ *»

اطاعت پادشاه مي‏شود، هتك حرمت او هتك حرمت پادشاه مي‏شود؛ در آن خدماتي كه مأمور است ديدار او ديدار پادشاه مي‏شود، گفتار او گفتار پادشاه مي‏شود، كردار او كردار پادشاه مي‏شود. حالا اين شخص دو جهت پيدا كرد؛ جهت نفس خود او را كه نگاه مي‏كني همان جعفر پسر حسن پسر زينب مثلاً، آن بقال بازارشاهي است. ذات خود او همين است كه بود، ولكن از جهت اتّصال به پادشاه و از جهت آن خدمات لايقه كه به پادشاه كرده، به جهت آن دولتخواهي كه براي پادشاه دارد او را حيث منصبي است كه اميرتوماني است. حالا ديگر اين اميرتومان است، نام خود او گم شد «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته» جميع مردم او را به اميرتومان مي‏شناسند. اسم جعفر ازميان رفت، اسم پدرش گم شد، آن بقّالي و آن كسب از او زايل شد. احدي از آحاد نمي‏گويد اسم او را و نمي‏دانند اسم او را. آني هم كه مي‏داند اسم او را از يادش مي‏رود. اين حالا اميرتومان است و به جايي مي‏رسد كه امير قشون پادشاه است، به جايي مي‏رسد كه مقاتله با اين مقاتله با پادشاه است، اطاعت او اطاعت پادشاه است. چه تعجّب است از بعضي احاديث كه مي‏فرمايند سرور مؤمن سرور پيغمبر است و سرور پيغمبر سرور خداست، اذيّت مؤمن اذيّت پيغمبر است و اذيّت پيغمبر اذيّت خداست. به اين ظاهر نظر كنيد ببينيد چگونه رضاي آن شخص رضاي پادشاه شده؟ چگونه غضب او غضب پادشاه شده؟ ببين چگونه تقرّب به اين تقرّب به پادشاه است، ياغيگري به اين ياغيگري به پادشاه است؟ و حال آنكه در اين دنيا همه نسبتها عارضي است و بي‏اصل است و امّا نسبت به خداوند عالم نسبتها همه باطني است، نسبتها همه ذاتي است.

بعد از آني كه اين مثَل حكيمانه را يافتيد حالا عرض مي‏كنم كه از براي پيغمبر۹ دو جهت است؛ يك جهت مخلوقيّتي دارد كه مخلوق است جسمي دارد، روحي دارد، نفسي دارد، عقلي دارد، مراتبي دارد همه خلقي ولكن يك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲ *»

جهت اتّصالي به خداوند عالم دارد و آن منصب بزرگ اميرالامرايي است كه خدا او را به آن منصب مفتخر و سرافراز فرموده و اوست سلطان ماوري اوست پادشاه ماسوي اوست صاحب آخرت و دنيا، اوست صاحب غيب و صاحب شهاده؛ اينها همه منصب اوست، اينها همه كه در زيارت جامعه مي‏خواني همه منصبشان است كه ذكر مي‏كني برابر ايشان كه ايشان بر درِ خانه خداوند عالم، صاحب اين منصبها شده‏اند. و از جمله منصبها منصبهايي است كه درخانه اين پادشاهان، آن منصبها نيست اگرچه قائم‏مقامش را مي‏گويند لكن باز نمي‏فهمند و باقي آن‏ها را نمي‏گويند و نمي‏دانند و آن منصبها منصب مقامات است، منصب علامات است، منصب آيات است. اين منصب مقامات و علامات چه جور منصبي است؟ منصبي است كه لافرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك  منصبي است كه هركس صاحب آن منصب شد، ميان خدا و او هيچ فرق نيست مگر اينكه او بنده خدا و خلق خداست. والاّ در اسماء و صفات و افعال و كمالات، در جميع آثار ايشان آنچه دارند مال خداست و هيچ فرق ميان ايشان و خدا نيست. لكن وقتي كه به جسم او و خود او نگاه مي‏كني، الاّ انّهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك تمام اختيارشان به دست خداست. پس چون پيغمبر۹ صاحب اين منصبهاي عظيمه است در درخانه خدا، وقتي خود را مي‏خواست به پيغمبران بشناساند، منصبهاي خود را ذكر كرد براي آنها و فرمود نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها. به پيغمبران تعليم مي‏كردند اسماءاللّه را و ايشان اسماءاللّه بودند، به پيغمبران تعليم مي‏كردند صفات‏اللّه را و ايشان صفات‏اللّه بودند، تعليم مي‏كردند مقامات‏اللّه و علامات‏اللّه و آيات‏اللّه را و ايشان مقامات‏اللّه و علامات‏اللّه و آيات‏اللّه بودند. توصيف علم خدا مي‏كردند ايشان خازن آن علم بودند، توصيف قدرت خدا ميكردند ايشان محلّ آن قدرت بودند. غرض آنچه به پيغمبران تعليم مي‏كردند حالات خود را تعليم مي‏كردند؛

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳ *»

ذات خدا را كه نمي‏توان تعليم كرد. وقتي كه امر منحصر در اسماء و صفات و انوار شد، ايشانند صاحب منصب اسماء و صفات و انوار خدا. پس پيغمبر خود را به پيغمبران شناسانيد و در آن خودستايي، خدا را ستود و در آن خودنمايي، خدا را نمود و در تعريف خود، خدا را تعريف فرمود. حالا آن تعريفي كه كرده‏اند از براي پيغمبران و آنچه گفته‏اند از براي پيغمبران، آن بيانها جميعاً قرآن است؛ قرآني است كه بر پيغمبر نازل شده و همان بيانها كلام خداست. ببين مي‏فرمايد انّه لقول رسول كريم اين قرآن، قول و گفتار پيغمبر است. اين قولي كه از زبان پيغمبر درآمد، چون زبانش زبان خدا بود، كلام، كلام خداست و چون در ملأاعلي بود و بيان براي پيغمبر مي‏كرد و نازل شده بود قرآن بر پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله و از زبان پيغمبر بيرون مي‏آمد و آنچه از زبان پيغمبر۹ بيرون آمده، آنچه از جهت اعلاي او فرود آمده، آن قرآن است. چه عرض كنم كه مطالب بلند است براي عوام بكار نمي‏آيد.

باري عرض مي‏كنم كه آنچه پيغمبر براي پيغمبران گفت، قرآن خدا بود و كلام الهي بود كه بر قلب پيغمبر نازل شده بود. ميفرمايد نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين همچنين مي‏فرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً يعني مبارك است آنچنان خداوندي كه قرآن را نازل كرد بر بنده خود محمّد۹ تااينكه بر همه اهل عالمها نذير باشد. پس آن بزرگوار براي پيغمبران، قرآن خدا را خواند. پس آنچه در اين قرآن از اسماء بود شرح منصبهاي خود او بود، و آنچه در اين قرآن امر به معروف بود امر به متابعت صفات خود او بود، و آنچه در اين قرآن از قبايح مذمّت شده بود و نهي شده، از مخالفت صفات پيغمبر نهي شده، و آنچه در اين قرآن احوال امّتهاي ناجيه و اشخاص ناجيه ذكر شده بود بيان صفات پيغمبر و انوار و اشعّه پيغمبر بود، و آنچه در اين قرآن از امّتهاي هالكه و از اهل سجّين ذكر شده بود از مخالفت كنندگانِ خود پيغمبر ذكر شده بود و از عصيان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴ *»

خود بيان فرموده بود. پس اين قرآن بالتمام شرح احوال پيغمبر است. پس جميع اين قرآن از باي بسم‏اللّه تا سين الناس، جميعاً در صفات و احوال پيغمبر است جميعاً شرح ذات پيغمبر است، شرح عقل پيغمبر است، شرح نفس پيغمبر است، شرح علم پيغمبر است. جميعاً شرح جلالت او و عظمت و كبرياي او و اخلاق زكيّه او است و مذمّت از مخالفت او است. پس اين قرآن در رتبه پيغمبر۹ است. ظاهرش آن بياناتي بود كه براي پيغمبران شده بود و باطن قرآن وجود پاك خود آن بزرگوار بود صلوات‏اللّه عليه وآله. هيچ معني ديگر براي اين قرآن نبود ابداً مگر وجود پاك خودشان صلوات‏اللّه و سلامه عليهم اجمعين. پس ما اگر بياني در اين آيه بكنيم شايد جاهلي خيال كند يا بگويد اينها را فلاني از پيش خود مي‏گويد و به رأي خود مي‏گويد و مي‏خواند. من فسّرالقرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار. همچنين نيست، اشتباه مي‏كند هركه چنين بگويد.

عرض كرده‏ام يكوقتي كه چنانكه فقيهان و مجتهدان در مسائل دين كه حكم ميكنند، بعضي احكام را به حديث بخصوص حكم مي‏كنند و بعضي چيزها را به حديث مخصوص نمي‏گويند لكن به قاعده‏اي كه پيغمبر و امام به دست داده‏اند، موافق آن قاعده حكم مي‏كنند. مثلاً يك دفعه مي‏گويد آب دريا طاهر است بجهت آنكه فرموده‏اند ماءالبحر طهور آب دريا پاك است. حالا براي اين مسأله بخصوص حديث دارد و مي‏گويد. يك دفعه مي‏گويد آب فلان چاه در فلان خانه كه در فلان محلّه است پاك است، براي اين كه حديثي نداشت، هيچ جا همچو حديثي نبود كه آب چاه خانه حسن پسر جعفر مثلاً پاك است. همچو حديثي هيچ‏كس براي او روايت نكرده بود، پس اين را از كجا مي‏گويد؟ از آنجا مي‏گويد كه فرمودند خلق اللّه الماء طهوراً خداوند آب را پاك خلق كرده. از آن قاعده كليّه‏اي كه بدست داده‏اند كه خداوند آب را طاهر خلق كرده، به آن قاعده حكم مي‏كنند كه آب چاه خانه حسن پسر جعفر مثلاً پاك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵ *»

است و حال آنكه چنين حديثي وارد نشده.

همچنين در تفسير قرآن يكپاره آيات هست كه حديث مخصوص در تفسير آن آيه وارد نشده ولكن احاديث كليّه و قواعدي چند بدست داده‏اند ائمّه طاهرين سلام‏اللّه عليهم كه از آن قاعده كليّه، عالمِ به علم تفسير و مجتهدِ در علم تفسير و فقيه و دانشمند در علم تفسير از آن كليّات مي‏فهمد معاني قرآن را و همه قرآن را معني مي‏كند و درست هم معني كرده و از پيش خود معني نكرده. اگر مي‏گويي اينها را كه تو مي‏گويي از پيش خود تو است، پس من هم مي‏گويم آن مجتهدين هم كه در مسائل حكم مي‏كنند و احكام چيزها را مي‏گويند، همه از پيش خود مي‏گويند. حاشا و كلاّ كه چنين باشد نمي‏گويند مگر آنكه براي بعضي چيزها حديث بخصوصي دارند و اگر حديث بخصوصي هم براي بعضي ندارند به قاعده‏هايي كه امام به دستشان داده مي‏گويند همچنين علم قرآن علم مخصوصي است، علمي است مستقلّ مثل علم فقه در اين علم هم علمايي دارند، مجتهديني دارند، كتبي دارند، اوضاعي دارند و آن علما ميتوانند از قواعد كليه‏اي كه امام به دست ايشان داده تفسير قرآن را از آنها مي‏توانند بفهمند و بگويند. و حالا كه فهميدند و گفتند، از پيش خود نگفته‏اند بلكه به حديث گفته‏اند. پس بنابراين مي‏گويم كه اين قرآني كه شما در دست داريد، به يك كلمه مختصر از باي بسم‏اللّه تا سين الناس، نيست مگر از صفات پيغمبر۹ و نيست مگر نامهاي پيغمبر صلوات اللّه و سلامه عليه. جميع قرآن در مراتب و درجات و جلالت و عظمت قدر اوست و احوال هر امّتي كه در آن ذكر شده نيست مگر احوال امّت پيغمبر۹ و امّت پيغمبر نور پيغمبر است و نور پيغمبر شعاع پيغمبر و شيعه پيغمبر است. پس آنچه در اين كتاب ذكر شده، جميعاً احوال آفتاب وجود مبارك پيغمبر است، جميعاً تجلّيات انوار وجود آن بزرگوار است صلوات‏اللّه و سلامه عليه.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶ *»

پس اگر در اين ايّام شريف كه تفسير اين آيه را عرض مي‏كنم، اگر بشنويد از معني‏هاي قرآن به فضل خداوند عالم بعض عجايب را، آناني كه اندك علمي تحصيل كرده‏اند وحشتي نكنند. بدانند كه هر علمي قواعدي دارد، قانوني دارد. هر علمي علمايي دارد و علماي هر علمي آن علم را بهتر مي‏دانند. هركس عربيّتي خواند يا چهارروز به مدرسه رفت، يا دو كلمه ضرب ضربويي يادگرفت، تفسير قرآن مي‏فهمد؟ يا اصولي خواند، تفسير قرآن مي‏فهمد؟ اصول را چه كار به علم قرآن. يا دو كلمه فقه خواند، به علم قرآن ميرسد؟ فقه را چه كار به قرآن، به همين كه شخص دو ورق شرايع خواند، حالا نمي‏تواند بحث كند به علماي علم تفسير؛ چرا كه آنها هم علمايي دارند، كتبي دارند، اوضاعي دارند تحصيل بايد كرد آنها را تا فهميده شود. پس بعضي از نادانان و آنهايي كه قليل علمي تحصيل كرده‏اند حدّ خود را بدانند و قدر خود را بشناسند و پا از حدّ خود بيرون نگذارند و نگويند كه اين تفسير به رأي شد. وانگهي كه ناطق به اين سخنان اقرار دارد كه در تفسير قرآن از پيش خود چيزي گفتن حرام است ناطق به اين علوم و اين مطالب مسْلِم است و اقرار دارد كه تفسير به رأي جايز نيست، پس هرچه مي‏گويد مبنايي دارد و قواعد و قانوني دارد و از پيش خود نمي‏گويد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷ *»

«موعظه سوم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز مقصود اين بود كه قدري از فضايل قرآن را عرض كنم، و قدري عرض كردم تااينكه سخن رسيد به اينجا كه خداوند عالم جلّ شأنه بعد از آني كه خلقت محمّد۹ و اهل‏بيت طيّبين طاهرين او را تمام فرمود، از نور ايشان و شعاع ايشان پيغمبران و اوصياي ايشان را آفريد چنانكه بعد از خلقت آفتاب و بعد از تمام شدن خلقت آفتاب، خداوند نور آفتاب را خلقت ميفرمايد. ببين چگونه پس از آني كه خلقت تو تمام شد خداوند سايه تو را خلق ميكند. اگر خلقت تو تمام نشود، تو را سايه‏اي نيست. بعد از آني كه خلقت تو تمام شد، سايه تو به تركيب تو در روي زمين مي‏افتد. همچنين چراغ وقتي خلقت او تمام شد، نور او بر در و ديوار پيدا شد و هكذا آفتاب بعد از آني كه خلقتش تمام شد، نور او در مشرق و مغرب، ظاهر و هويدا شد همچنين آفتاب وجود مبارك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين بعد از آني كه به انجام رسيد و خلقت او در آسمان لاهوت تمام شد، نور او بر مشرق و مغرب عالم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸ *»

امكان تابيد و جميع عرصه امكان به نور مقدّس آن بزرگوار روشن شد. و از آن نوري كه از رخساره مبارك آن بزرگوار تابيد، خداوند عالم پيغمبران را از آن نور آفريد و آن نور از جسم محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين جدا شده بود و نور جسم آن بزرگواران بود كه حقيقت پيغمبران و عقل پيغمبران از آن نور آفريده شد. پس پيغمبران دانا و بينا شدند به معرفت خداوند عالم به جهت آن جلوه‏اي كه آفتاب وجود محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم از براي پيغمبران فرمود. به جهت آن جلوه پيغمبران عارف شدند به خداوند عالم. و همچنين عارف شدند به صفات خدا، عارف شدند به اسماء خدا و انوار خدا و آن صفاتي كه خداوند عالم دوست مي‏دارد، جميع اينها را بواسطه نور محمّدي۹ ايشان فهميدند.

و عرض كردم كه بعد از آني كه پيغمبر در رتبه پيغمبران آمد و لباس ايشان را پوشيد و مبعوث به رسالت شد براي پيغمبران، بنا كرد از براي پيغمبران شرح مقامات توحيد را كردن، شرح اسماء خدا و صفات خدا را كردن و محبوبات خدا را بيان كردن و جميع اينها را براي پيغمبران نقل كرد. اين سخن را در اينجا داشته باشيد تااينكه عرض كنم براي شما كيفيّت شناسانيدن را كه انسان هر چيزي را كه مي‏خواهد به كسي بشناساند، چگونه آن چيز را مي‏شناساند.

پست‏ترين مراتب شناسايي اين است كه براي آنكس بيان كني صفات آن چيز را كه از او پنهان است و خبر دهي. مثلاً زيد در جايي است پنهان و تو او را نديده‏اي، من مي‏خواهم از براي تو صفات زيد را بگويم. مي‏آيم پيش تو و براي تو كلماتي چند و حروفي چند بيان مي‏كنم كه زيد قامتش بلند است، زيد گونه‏اش سرخ است، ريش او چگونه است، لباس او چگونه است، كيفيّت احوال او چگونه است. جميع اينها را به بيان از براي تو بيان مي‏كنم و تو زيد پنهان را مي‏شناسي به اين كيفيّت كه من بيان مي‏كنم. اين پست‏ترين مقامات معرفت است. و از اين شناسايي بالاتر و بهتر آن است

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹ *»

كه از براي تو شكل زيد را بكشم و آن را بدهم تو تماشا كني، اين‏طور زيد را به تو بشناسانم. البته اين شكل براي تو حالات زيد را واضحتر مي‏كند. ببين اگر شكل زيد را ببيني و آنگاه زيد را در كوچه ببيني، بسا آنكه خواهي شناخت به همان شباهت. امّا اگر به زبان بشنوي صفات او را و در كوچه او را ببيني، بسا آنكه خيالات بسيار بكني و زيد را به حقيقت نخواهي شناخت. امّا آن بياني كه من صورت زيد را بكشم و به دست تو بدهم، البته واضحتر و روشنتر است از آن بياني كه من بگويم و تو بشنوي. و از اين بيان بالاتر و بهتر و شناسايي از اين بالاتر اين است كه خود زيد را بياورم نشان تو بدهم و تو زيد را ببيني. اين معرفت تو به زيد البته بهتر خواهد بود از اينكه شكل او را ببيني. چرا كه وقتي كه خود زيد را ببيني، ديگر براي تو شبهه‏اي باقي نمي‏ماند. و از اين مرتبه بالاتر و بهتر شناسايي و بيان ديگر است و آن اين است كه فرضاً اگر مرا تصرفي باشد مانند تصرّف پيغمبران و صاحب اعجازي باشم و بخواهم زيد را به تو بشناسانم، تو را به شكل زيد بكنم. پيغمبران مي‏توانستند كسي را به شكل كسي ديگر كنند. آيا نشنيده‏اي حضرت امام زين‏العابدين نشسته بود و حضرت باقر ايستاده بود و جابر در خدمت ايشان ايستاده بود. حضرت امام زين‏العابدين فرمود من كيستم؟ عرض كرد تويي علي‏بن‏الحسين. فرمودند او كيست؟ عرض كرد محمّدبن‏علي پسر شما. فرمودند نظر كن، نظر كرد. چون نظر كرد ديد حضرت باقر برگشت و به صورت حضرت امام زين‏العابدين۷ شد و حضرت امام زين‏العابدين به صورت حضرت باقر شد. باز بعد از آن برگشت حضرت سجّاد و به صورت خودش شد و حضرت باقر برگشت و به صورت حضرت باقر شد. غرض؛ پيغمبران و حجّتهاي خدا مي‏توانند كسي را به صورت كسي ديگر كنند. پس همچنين اگر آن توصيف كننده امامي باشد يا معصومي باشد و قوّه تصرّفي داشته باشد و تو را به صورت زيد كند، البته معرفت تو به زيد بيشتر خواهد شد. بجهت اينكه زيد را كه از دور مي‏ديدي، از اندرون او اطلاعي نداشتي و از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰ *»

شهوتها و اخلاق اندروني او اطلاع نداشتي و حالا كه تو را به صورت او كردند، از ظاهر و باطن او آنوقت آگاهي، و آنچه در دل زيد مي‏گذرد و آنچه در سينه زيد خطور مي‏كند، همه را تو دانا مي‏شوي و بينا مي‏شوي. اين اعلي درجات معرفت است و بالاتر از اين ديگر معرفتي نيست. از اين جهت در شرع، يقين را بر سه قسم قرار داده‏اند؛ علم‏اليقين و عين‏اليقين و حق‏اليقين. مراتب يقين اين سه مرتبه است؛ علم‏اليقين آن است كه براي تو علم را به طور دليل و برهان بيان كنند تاآنكه به بيان علم‏اليقين براي تو حاصل شود. عين‏اليقين آن است كه آن چيز را نشان تو بدهند و تو به‏طور مشاهده و علانيه آن چيز را ببيني و حق‏اليقين آن است كه ترا به آن چيز برسانند مثلاً من براي تو بيان مي‏كنم كه آتش سوزان است، بيان ميكنم كه آتش سرخ است، بيان مي‏كنم كه آتش گرم است و مي‏گويم دليل و برهان آن را تا تو يقين حاصل مي‏كني، اين علم‏اليقين است. عين‏اليقين آن است كه من آتش را به تو نشان مي‏دهم و تو آتش را مشاهده مي‏كني و مي‏بيني. و امّا حق‏اليقين آن است كه تو خود، آتش بشوي؛ و تو خود، سوزان شوي؛ و تو خود، افروزان شوي كه اگر به اين مقام رسيدي، حقيقت آتش براي تو علانيه و آشكار مي‏شود بهتر از آنكه به چشم خود آن را ببيني. آن كه به چشم ديدي ظاهر او را ديدي، چون آتش شدي به حقيقت آتش رسيدي.

همچنين خداوند عالم بعد از آني كه خواست به پيغمبران، خود را بشناساند، به همه مراتب معرفت، خود را شناسانيد. بجهت آنكه پيغمبران صاحب مرتبه‏هاي بسيار بودند و در هر مرتبه، مناسب طوري بود كه به آن‏طور بشناساند. پس از اين جهت هم خداوند عالم خواست پيغمبران را به جميع اقسام هدايت، هدايت كند و هدايت فرمود و به همه اقسام معرفت، خود را به ايشان شناسانيد و واسطه اين هدايت پيغمبر ما بود صلوات‏اللّه و سلامه عليه كه او خدا را به پيغمبران مي‏شناسانيد به همه اقسام معرفت. پس از جمله اقسام يكي بيان پيغمبر بود از براي پيغمبران. بيان پيغمبر براي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱ *»

پيغمبران، همين قرآني است كه مي‏بيني كه ديگر بياني از اين كاملتر نمي‏شود، جلوه‏اي از اين بالاتر نمي‏شود. آيا نمي‏بيني كه در حديث مي‏فرمايد لقد تجلّي اللّه سبحانه في كلامه لخلقه ولكن لايبصرون خداوند عالم جلّ شأنه در قرآن از براي خلق خود تجلّي فرموده ولكن غير از صاحب‏ديدگان، ساير مردم آن تجلّي را ملتفت نمي‏شوند و برنمي‏خورند. آيا نمي‏بيني كه خدا در كتاب خود ميفرمايد لاتدركه‏الابصار يعني ديده‏هاي مردم خدا را نمي‏بينند و اين تجلّي را شيعيان ملتفت شده‏اند و برخورده‏اند ولكن سنّيان اين تجلّي را نفهميده‏اند بجهت آنكه سنّيان مي‏گويند خداوند عالم ديده مي‏شود. اگر خدا را در اين كتاب و به اين كتاب شناخته بودند، چنين نامعقولي نمي‏گفتند و اگر كتاب را فهميده بودند و صفات خدا را در كتاب او ديده بودند، خدا را توصيف نمي‏كردند به صفاتي كه الآن توصيف مي‏كنند. طايفه‏اي خدا را به اين‏طور توصيف مي‏كنند كه مي‏گويند همين خلقي كه هستند خداست كه به اين شكلها درآمده. آسمان، زمين، در، ديوار، كوه، دشت، همه خداست كه به اين شكلها شده. اگر تجلّي خدا را در كتاب او مي‏فهميدند، هرآينه خدا را به اين‏گونه صفات توصيف نمي‏كردند. پس همانا نديده‏اند قول خدا را كه سبحان ربّك ربّ العزّة عمّايصفون و خدا را به اين‏گونه مزخرفات و نالايقها توصيف مي‏كنند. همچنين اگر بخواهم اختلاف كوري كوران را براي شما ذكر كنم، يعني آنهايي كه تجلّي خدا را در كتاب او نديده‏اند و به عقلهاي ناقص خود از براي خدا توصيف كرده‏اند، بيان كنم خيلي طول مي‏كشد لكن به طور مختصر عرض مي‏كنم كه خدا را اگر مي‏خواهيد در عالم ظاهر بشناسيد، از كتاب او بشناسيد و تخلّف از قرآن او نكنيد كه هلاك خواهيد شد. و صفات حقيقي خداوند عالم در اين قرآن مشروح است و بايد انسان توحيدش موافق قرآن باشد.

باري، پيغمبر ما از براي پيغمبران، خدا را كه توصيف كرد به قرآن توصيف كرد و بيان او از براي پيغمبران به قرآن بود، تجلّي خداوند در عالم ظاهر براي پيغمبران به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲ *»

قرآن بود. و اما عين‏اليقين هم از براي پيغمبران حاصل شد و اين آنجا بود كه محمّد و آل‏محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين در ميان ايشان ايستادند و قطب عالم ايشان شدند و بودند، و قلب عالمِ ايشان شدند و بودند و مرجع و ملاذ و قبله و پناه اهل آن عالم شدند و بودند، در ميان ايشان ايستادند و تجلّي رب‏العالمين و قائم مقام خداي آسمان و زمين بودند و در ميان پيغمبران ايستادند و خود را به ايشان نمودند. پيغمبران چون ايشان را ديدند، بواسطه ديدن ايشان خدا را شناختند. يگانگي ذات ايشان را كه ديدند پي به يگانگي خدا بردند، علم ايشان را كه ديدند پي به علم خدا بردند، قدرت ايشان را كه ديدند پي به قدرت خدا بردند، صفات ايشان را كه ديدند پي به صفات خدا بردند. زيرا كه ديدار ايشان ديدار خدا بود و گفتار ايشان گفتار خدا بود و كردار ايشان كردار خدا بود و نور ايشان نور خدا بود و جميع آنچه از ايشان جلوه مي‏كرد از خدا جلوه كرده بود. پس هرچه پيغمبران از ايشان ديدند از خدا ديدند كه من رآني فقد رأي الحق هركس ايشان را ديد جميع آنچه ديد از خدا ديده، هركس ايشان را فهميد جميع آنچه فهميد از خدا فهميده زيرا كه ايشان بودند نمايش خداوند عالم، ايشان بودند جلوه و پيدايي خداوند عالم چنانكه فرمود امّاالمعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم پس ايشان بودند پيدايي خداوند عالم در آن عالم و آنچه از ايشان ديدند همان نمايش خدا بود و پيدايي خدا بود.

و امّا توصيفي ديگر كردند براي پيغمبران و پيغمبران را خواستند برسانند به اعلي مقام، و رسانيدند. ولكن اين مقامي است بسيار دقيق نمي‏توان در اين مجالس مفصّل بيان كرد كه عوام هم بهره برند ولكن بجهت آنكه خيلي از خواص در مجلس هستند، نمي‏توان آنها را هم محروم كرد. پس عرض مي‏كنم كه بعد از آني كه پيغمبران را به اعلي درجات خود رسانيدند و تكميل كردند و به مقامي رسانيدند ايشان را كه آيت خدا شدند. آيا تو نشنيده‏اي كه جميع آسمان و زمين، آيات خدا هستند؛ همه جا هست

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳ *»

آيات خدا.

دل هر ذرّه را كه بشكافي آفتابيش در ميان باشد
و في كلّ شي‏ء له آية تدلّ علي انّه واحد

مقصود اين است كه در وجود پيغمبران، خداوند عالم آيت خود را گذارد و چون به بركت هدايت پيغمبر و جذب پيغمبر و ترقّي و تكميل دادن پيغمبر ايشان را، پيغمبران را به مقام آيت بودن رسانيد و ايشان چون در آن مقام درآمدند خود، آنجا عين آيت خدا شدند، آنجا خود، عين نامهاي خدا شدند، عين صفات خدا شدند. پس به مقام حق‏اليقين رسيدند به بركت وجود مبارك محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين.

بعد از آني كه كار آن عالم را پرداختند و پيغمبران را هدايت فرمودند و خلقِ پيغمبران تمام شد، خداوند عالم از شعاع پيغمبران، بني‏آدم را آفريد و انسان را خلق كرد. و چون بني‏آدم خلق شدند همه معرفت به خداوند عالم نداشتند. خداوند وجود مبارك پيغمبر را از آن اعلي درجات مقام او فروفرستاد به سوي اين عالم كه انزلنا اليكم ذكراً رسولاً يتلو عليكم آياتنا پيغمبر را نازل كرد از آن اعلي مقامات، در اين عالم ـ يعني در عالم بني‏آدم ـ فرستاد و لباس بشريّت به او پوشانيد و تعليم فرمود به او كه بگو انا بشر مثلكم  من بشري هستم مثل شما. اينك دست من، اينك پاي من، اينك سر من، اينك اكل و شرب من، اينك نكاح من، خواب من، بيداري من. در اين هنگام بشري هستم مثل شما ولكن فرقي كه با شما دارم اين است كه به من وحي شده است معرفت خداوند عالم و معرفت اسماء و صفات و انوار خدا و به شما چنين وحيي نشده است.

آيا هيچ مثَل اين وحي را مي‏دانيد؟ گمانم بعضي ندانند، پس عرض مي‏كنم كه؛ اين چراغي كه شما مي‏بينيد اصلش از روغن است و فتيله. روغن جسمي است مانند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴ *»

ساير جسمها و فتيله هم جسمي است مانند ساير جسمها. نه فتيله را روشنايي است نه روغن را. اين فتيله و اين روغن را نه سوزاني است نه درخشاني است، نه صفايي است نه ضيايي است. لكن بعد از آني كه آتش پنهاني در اين روغن و فتيله مي‏افتد و در آن عمل مي‏كند و اين روغن را و اين فتيله را مي‏سوزاند و روغن و فتيله را لطيف مي‏كند و دودي لطيف مي‏كند. و باز آتش غيبي بر آن دود مسلّط مي‏شود و آن دود را داغ مي‏كند و آن دود را به نهايت داغي مي‏رساند تااينكه آن دود را سرخ مي‏كند ـ چنانكه پولي كه در آتش بماند سرخ مي‏شود، يا ذغالي كه در آتش بيفتد سرخ مي‏شود ـ حالا همچنين دود هم كه در آتش سرخ شد شعله مي‏شود و اين شعله مثل آن پول سرخ است و مثل آن ذغال سرخ. پس اين شعله در ميان جمع مي‏ايستد و به در و ديوار خطاب مي‏كند و مي‏گويد اي در و ديوار، من جسمي هستم مانند شما. اصل من روغن بود، آخر من دود سياه تيره بودم، در من روشنايي نبود، در من سوزاني نبود. من هم جسمي هستم مثل شما، لكن با شما يك فرق دارم و آن فرق اين است كه آتش پنهاني، علمِ حرارت خود را به من آموخته و علمِ درخشاني خود را به من آموخته، علمِ تاباني خود را به من آموخته و تعليم كرده و به شما در و ديوار تعليم نكرده است اگر شما تاباني مي‏خواهيد از من فرابگيريد، اگر روشنايي مي‏طلبيد در من و از من بيابيد و اگر حرارت مي‏طلبيد در من و از من بخواهيد. در شما نه حرارت است نه تاباني است نه سوزاني است و همه اينها را آتش پنهاني به من انعام كرده و خلعت افتخار اينها را به من پوشانيده و مرا در ميان شما خليفه و قائم‏مقام خود فرموده، و ديدار مرا ديدار خود قرار داده، كردار مرا كردار خود قرار داده. باورت نمي‏شود، دست بياور نزديك من، ببين چگونه سوزانم. باور نداري چشم بگشا به جانب من، ببين چگونه تابانم! و اين تاباني و سوزاني از آتش پنهاني است والاّ من همان دود تيره‏اي كه بودم هستم، هرگز خود را گم نمي‏كنم. اگر يك آن خودبيني كنم، اين بها و اين نور و صفا از من زايل خواهد شد. اگر يك آن من خودستايي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵ *»

كنم، حرارت آتش از من خواهد رفت و جلوه و پيدايي آتش از من زايل خواهد شد. پس چون من در راه آتش پنهاني خود را گم كرده‏ام و آتش را آشكار كرده‏ام، از خود زبان بسته‏ام و به ثناي او مترنّم شده‏ام، از خود كورم و به او بينا شده‏ام، از خود گنگم و به او سخنگو و سخن‏سنج شده‏ام و هكذا امثال اينها و اين‏گونه چيزها را اين چراغ بيان ميكند براي در و ديوار و مي‏گويد منم خليفه آتش پنهاني مي‏گويد منم قائم‏مقام آتش پنهاني، مي‏گويد منم آن كسي كه اطاعت من اطاعت آتش پنهاني است، منم آن كسي كه مخالفت من مخالفت آتش پنهاني است، منم آن كسي كه روكردن به من روكردن به آتش پنهاني است، منم رخساره آتش پنهاني كه طالبان آتش از گرداگرد، از هرطرف بايستي روي تضرّع به من كنند و آنچه از آتش مي‏طلبند از من بطلبند. خلاصه اين‏گونه وحي رسيد از آتش پنهاني به اين دود تيره ظلماني و اين آيتي است از آيات خداوند عالميان از اين جهت خداوند پيغمبر خود را در قرآن سراج منير ناميده و او را چراغ روشن كننده عرصه امكان نام گذارده. و چون چراغ است بايد مانند چراغ باشد والاّ توصيف و تشبيه او به چراغ، صواب نبود. پس آن بزرگوار در نزد خداوند عالم مانند چراغ است الاّ اينكه اين چراغ به آتش پنهاني درگرفته و آن وجود مبارك به نور توحيد درگرفته، به نور اسماء خدا و صفات خدا درگرفته و مشتعل شده. پس آن بزرگوار در ميان عالم امكان جلوه خداي واحد احد است كه دارد راه مي‏رود. اين‏گونه پيغمبر خود را بشناسيد و او را اين‏طور توصيف كنيد. نيست در عالم كسي مانند ذات مقدّس او، نيست در عالم كسي بهتر از او به اجماع جميع مسلمانان. فرمودند نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لن‏تبلغوا فرمودند كه شما ما را از رتبه ربوبيّت و خدايي فرود آوريد و آنچه در شأن ما مي‏خواهيد بگوييد. سبب اين فرمايش را آيا مي‏دانيد چيست؟ سبب اين است كه از ذات احديّه قديمه خداوند عالم جلّ شأنه كه گذشتي، اوّل كاينات، ايشانند. پس از خدايي ايشان را فرود بياور و جميع صفات و كمالات را براي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶ *»

ايشان ثابت كن كه ايشانند صاحب جميع فضايل و مقامات، و صاحب جميع مناقب و كمالات. آنچه جميع خلق دارند ايشان دارند و ايشان به تنهايي داراي جميع كمالات تمام خلقند ولكن جهّال قوم چنين در صفت پيغمبر خود نمي‏گويند. يكي از ملاّهاشان در عراق با خودم صحبت مي‏داشت. مي‏گفت واجب نكرده پيغمبر همه چيز را بداند، بسااينكه پينه‏دوز در كار خودش پينه‏دوزي را بهتر از پيغمبر بداند، يااينكه پيغمبر نداند. بسا آنكه زرگر، زرگري را بهتر از پيغمبر بداند يا پيغمبر نداند. پيغمبر بايد مردي باشد عالم و مسائل حلال و حرام را بداند. اين‏طور توصيف مي‏كنند مردم پيغمبر خود را، و خيال مي‏كنند كه پيغمبر همين‏طور است. مي‏خواهم بدانم اين پينه‏دوز چگونه در رتبه خود پيدا شده؟ آيا اين اوّل ماخلق‏اللّه است، يا اوّل ماخلق‏اللّه نيست؟ به اجماع مسلمانان اوّل ماخلق‏اللّه نيست. به اجماع مسلمانان اوّل ماخلق‏اللّه پيغمبر است. پس به اجماع مسلمانان پيغمبر به خدا نزديكتر است و اين پينه‏دوز از خدا دورتر. حالا بگو ببينم آيا مي‏شود در دوري‏از چراغ، نوري پيدا بشود كه در نزديكي چراغ پيدا نشده باشد؟ همچو چيزي معقول است؟ حاشا. اگر همه اين انوار از چراغ است كه بايد نزديكترِ به چراغ، روشن‏تر باشد و همچنين درجه به درجه تا به منتهاي دوري. پس اين پينه‏دوز كه پينه‏دوزي مي‏داند، اين علم را از كجا فراگرفته؟ خود او اين علم را خلق كرده يا خدا خلق كرده اگر مي‏گويد خودم آفريده‏ام مشرك مي‏شود. اگر مي‏گويد خدا آفريده، مي‏گويم خدا با ذاتش آفريده يا با مشيّتش؟ اگر با مشيّتش آفريده كه ايشانند محلّ مشيّت خدا و ايشانند امر خدا. پس چگونه مي‏شود اين علم پينه‏دوزي در عرصه امكان موجود شده باشد و پيغمبر از آن خبر نداشته باشد؟ مي‏خواهم بدانم اين را كه آفريده است و با چه آفريده و كجا (كي خ‏ل) آفريده و در چه رتبه آفريده؟ پس اگر خدا آفريده و با مشيّت آفريده كه با محمّد آفريده و بعد از محمّد آفريده. پس چگونه مي‏شود كه محمّد نداند و آن پينه‏دوز داناي به آن باشد. آيا سبب مي‏دانيد چيست؟ سبب اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷ *»

است كه خلق خدا دو جوره‏اند؛ خلقي است بزرگ و كلّي و خلقي است كوچك و جزئي. اگر خلق بزرگ و كلّي باشد ممكن نيست چيزي به اين پاييني برسد مگر آنكه از آن خلق گذشته باشد. آيا ممكن است از عرش چيزي به زمين برسد و آسمان از آن خبر نشود؟ همچو چيزي معقول نيست. و امّا اگر چيزي كوچك و جزئي باشد، مثل يك ستاره‏اي كه در يك طرف دنيا است، در آن گوشه دنيا يك ستاره‏اي است، حالا از اين‏طرف دنيا مي‏شود چيزي به زمين فرود آيد و به آن ستاره برنخورد ولكن ببينيم آيا مي‏شود از عرش چيزي به زمين بيايد و به آسمان برنخورد؟ اين محال است و نشدني است. حالا همچنين اشخاصي كه هستند يكي بزرگ و كلّي است مثل وجود محمّد و آل‏محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين معقول نيست چيزي از خدا برسد به مخلوقي مگر آنكه اوّل به ايشان برسد و از ايشان بگذرد و به ساير خلق برسد. اما باقي مؤمنان ممكن است بعضي چيزها به كسي برسد و به مؤمني كه از آن بالاتر است نرسيده باشد بجهت اينكه آن مؤمن، كوچك است و جزئي، و يك طرف افتاده است و اين يكي اگرچه پست‏تر است، يك طرف ديگر افتاده. پس مي‏شود از بالا چيزي به اين يكي كه پست‏تر است برسد و آن ديگري اگرچه رتبه‏اش بالاتر باشد، آن چيز به او نرسد. مثلاً شخص مقدّس صالح متّقي هست حالا از جانب خدا مي‏شود يك چيزي به او نرسد كه به يك كافري يا شخص ضعيفي رسيده باشد و علمي او داشته باشد و اين شخص صالح آن را نداشته باشد. حالا نمي‏توان گفت كه اين چيز كه به اين شخص ضعيف رسيده، اوّل به اين صالح رسيده بعد به او. نه، اين صالح جزئي است و كوچك است و در يك طرف افتاده است. ممكن است خدا به ديگري چيزي بدهد و اين خبر نشود. اينجاست كه پاي بعضي از آنها كه طالب معرفتند مي‏لغزد. متوجّه باشيد چه عرض مي‏كنم، پايتان نلغزد و غلو در دين خدا نكنيد.

اشخاص جزئي نمي‏شود داراي همه چيز باشند، آنها يك سمت افتاده‏اند. آيا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸ *»

نمي‏بيني مورچه به سليمان گفت اي پيغمبر تو بهتري يا پدرت؟ گفت پدرم. گفت پس چرا حروف اسم تو بيشتر از حروف اسم اوست؟ سليمان درماند. حالا ببين كه چه شد چيزي را سليمان نداند و مورچه بداند. آيا نشنيده‏اي كه حضرت موسي رفت در پيش خضر و از او تعليم گرفت مسائلي چند را و خضر دانست و موسي ندانسته بود و حال آنكه موسي درجه او بالاتر از خضر بود ولكن چون جزئي بود از يك طرف بالا بود، از همه طرف بالا نبود. پس شد كه خضر بداند يك چيزي كه موسي نداند، همچه چيزي ميسّر است. در همه عالم و در همه جزئيات امر اين‏طور است. پس طالبان معرفت پاشان در اينجا نلغزد و غلو نكنند كه بگويند شخص جزئي بايد همه چيز را بداند امّا مثل پيغمبر كه كلّي و بزرگ است معقول نيست كه هيچ چيز به مخلوقي برسد مگراينكه اوّل به آن بزرگوار برسد. از اين جهت ما رد كرديم آن حديث را كه شيعه و سنّي روايت كرده‏اند ـ نمي‏گويم صحيح است، مي‏گويم روايت كرده‏اند. من كه حديثش نمي‏دانم ـ لكن روايت كرده‏اند كه پيغمبر در نماز سهو كرد و در نماز چهارركعتي در دوركعتي سلام داد. بعد از آني كه نماز تمام شد، يكي از پشت سر پيغمبر عرض كرد كه امروز نماز را شكسته كردي يا سهو كردي؟ مي‏گويند فرمودند نه شكسته كردم نه سهو كردم. عرض ميكند كه بلكه تو دو ركعت نماز كردي. مي‏گويند حضرت رو كرد به ساير مأمومين فرمود آيا چنين است كه اين مرد مي‏گويد؟ عرض كردند بلي نماز را در دو ركعتي سلام دادي. پيغمبر برخاست و دو ركعت ديگر را كرد. مقصودم اين است كه عرض كنم آيا اين شعور كجا بود؟ آيا به آن شخص كه پشت سر پيغمبر بود از كجا رسيده بود؟ اين شعور در مأمومين از كجا پيدا شد و از كدام راه اين شعور به آنها رسيده بود؟ اگر از واسطه پيغمبر رسيده بود، پس پيغمبر اولي به اين بود كه خودش بفهمد سهو كرده. و سهو نمي‏كند چنانكه آنها نكردند. اگر مي‏گويند اين شعور از ممرّ ديگر به آنها رسيده بود، مي‏گويم پيغمبر۹ كلّي است و هيچ حادثي در ملك خدا خلق

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹ *»

نمي‏شود مگر بواسطه وجود مبارك پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه. پس اين شعوري كه در اين مأمومين بود بواسطه وجود مبارك پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه بود. پس چگونه مي‏شود پيغمبر نداند و آنها بدانند؟!

باري، مقصودم اين بود كه اين‏گونه است كيفيّت تعريف كردن پيغمبر صلوات‏اللّه عليه خدا را از براي خلق. پس چون آن بزرگوار آمد درميان بني‏آدم، خدا را به بني‏آدم شناسانيد. اوّلاً به بيان شناسانيد و قرآن آورد در ميان مردم و ثانياً نشان مردم داد. چون چراغ وجود مبارك او در اين عالم روشن شد و چراغ وجود مبارك او به آتش توحيد درگرفته بود. مردم او را كه ديدند همان ديدار خدا بود براي ايشان، از او كه شنيدند همان گفتار خدا بود براي ايشان. جميع آنچه از پيغمبر ديدند همان بود كه از خدا ديده بودند. اما حضرت پيغمبر بني‏آدم را ترقّي ديگري هم داد و جماعتي را از ميان بني‏آدم برانگيزانيد و ايشان را به مقام آيت بودن از براي خدا رسانيد و ايشان را به مقام آيت بودن از براي وجود خود رسانيد. پس آنها در ميان اين عالم شدند آيت خدا و شدند حجّت خدا و شدند نور او و شدند كمال او و شدند اسماء او و شدند صفات او. در ميان عالم راه رفتند و آيت خدا بودند و خداي خود را به حق‏اليقين شناختند و مردم بواسطه ايشان خدا را به عين‏اليقين شناختند و بواسطه علوم ايشان و بيانات ايشان خدا را به علم‏اليقين شناختند. اين است كه خدا براي اين سه طايفه نازل كرد در قرآن و به پيغمبر فرمود ادع الي سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن. اي پيغمبر، امّت تو سه طايفه‏اند؛ جماعتي را بايد به مقام حق‏اليقيني برساني، جماعتي را بايد به مقام عين‏اليقيني برساني، جماعتي را هم بايد به مقام علم‏اليقيني برساني. و آن بزرگوار هر سه طايفه را هدايت فرمود و همه بواسطه وجود مبارك آن بزرگوار به آن مقاماتي كه خواسته بود رسيدند.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰ *»

«موعظه چهارم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در مقدّمات تفسير اين آيه شريفه خواستم ولاقوّة الاّ باللّه كه قدري از مقامات قرآن و فضل قرآن را عرض كنم. عرض كردم كه خداوند عالم جلّ شأنه بعد از آني كه حضرت پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه را آفريد و از شعاع مقدّس او ساير پيغمبران را آفريد، آن بزرگوار را مبعوث كرد به سوي پيغمبران و بر او نازل كرد قرآن را بطوري كه عرض كردم در اين چند روز. بعد از آني كه خلقت پيغمبران تمام شد، از شعاع پيغمبران و نور پيغمبران، ساير مؤمنان را كه از رعيّت ايشانند آفريد. باز حضرت پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله را به سوي مؤمنان مبعوث كرد و قرآن را بطوري كه عرض كردم بر حضرت پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه نازل كرد و آن بزرگوار قرآن را بر مؤمنان خواند و به زبان ايشان از براي ايشان قرآن را بيان فرمود؛ بطوري كه ديروز مفصّل عرض كردم. و بعد از آني كه خلقت مؤمنان تمام شد، از شعاع مؤمنان و نور مؤمنان، خداوند عالم جن را آفريد، يعني مؤمنين جن را خداوند از شعاع مؤمنان انس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱ *»

آفريد. خداوند عالم مؤمنين جن را از شعاع مؤمنين انس آفريد و باز حضرت پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه را به سوي ايشان مبعوث كرد و قرآن را بر آن حضرت نازل كرد و آن بزرگوار قرآن را بر جنّيان به لغت ايشان خواند. و همچنين در هر عالمي حضرت پيغمبر را مبعوث فرمود و قرآن را بر او نازل كرد تا در اين عالم باز حضرت را به نبوّت مبعوث كرد و قرآن را بر او نازل كرد به لغت اهل اين عالم و قرآن را از براي اهل اين عالم پيغمبر خواند. در اين عالم هم آن حضرت را پيغمبر كرد و قرآن را بر او نازل كرد و پيغمبر قرآن را به زبان جسماني و به زبان اهل اين عالم براي ايشان خواندند. و در اين قرآن گذارد خداوند عالم جميع علوم خود را و جميع علم كاينات را خدا در اين قرآن گذارده. امّا در اول بجهت آنكه عرض كردم اين قرآن شرح احوال پيغمبر بود و شرح صفات پيغمبر است صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله و حضرت پيغمبر در عالمي كه او را آفريد، او را كلّ ماسوي قرارداد و اين مسأله‏اي است بسيار مشكل. چون بر زبانم جاري شد اميدوارم كه خداوند به طور واضحي بيان آن را هم بر زبانم جاري كند تا همه بفهمند.

عرض كردم خداوند حضرت پيغمبر را صلوات‏اللّه و سلامه عليه كلّ آفريد به اين معني كه در جميع ماسوي و در جميع هزار هزار عالم بجز وجود مبارك حضرت پيغبمر۹ وجود ديگري نيست. در جميع هزار هزار عالم غير از وجود مبارك او چيزي كه با او شمرده شود نيست. پس او است به تنهايي در جميع هزار هزار عالم و آنچه كه به‏نظر تو مي‏آيد از غيري كه در و ديواري و زيدي و عمروي و آسماني و زميني مي‏بيني، با او شمرده نمي‏شود. از براي تو در اين خصوص مثَلي بياورم. هرگاه تو داخل شوي در خانه‏اي كه در آن چراغي گذارده باشد و ديگر هيچ چيز غير از آن چراغ نباشد اگر از تو بپرسند كه در خانه چيست، در جواب مي‏گويي چراغ و نمي‏گويي چراغ و نور چراغ. زيرا كه نور چراغ با چراغ شمرده نمي‏شود و چراغ بي‏نور هم نشده است و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲ *»

نخواهد شد. چراغ يعني آن شعله كاملي كه براي او نور است. پس ديگر حاجت نيست كه بگويي در خانه، چراغ و نور چراغ است. همچنين هرگاه زيد در صحن خانه ايستاده باشد و بجز زيد در صحن خانه كسي ديگر و چيزي ديگر نباشد و به تو بگويند كه در صحن خانه كيست و چيست، مي‏گويي زيد و نمي‏گويي زيد و سايه زيد. سايه زيد با زيد شمرده نمي‏شود و نمي‏توان گفت كه زيد و سايه زيد دو نفرند. زيد يك نفر است و زيد بي‏سايه نمي‏شود. زيد آن است كه سايه داشته باشد.

مثَلي عاميانه عرض كنم تا واضح‏تر شود. هرگاه پادشاه را كسي مهماني كرد يا پادشاه وارد شهري شد. از تو بپرسند كه وارد شد؟ مي‏گويي پادشاه و نمي‏گويي پادشاه و مهتر پادشاه، مهتر با پادشاه شمرده نمي‏شود. و پادشاه كسي است كه قشون دارد و نوكر دارد و مهتر دارد. و اگر تو پادشاه را گفتي همه را گفتي بجهت آنكه پادشاه با آن همه، پادشاه است. بد نگفته «چون‏كه صد آمد نود هم پيش ماست» صد، پادشاهي است كه از عساكر او است نود و هشتاد و هفتاد و شصت؛ اينها همه عساكر صدند. اگر تو صد را داري، هشتاد داري، هفتاد داري، شصت داري، ده داري تا يك داري. اما با صد، يك شمرده نمي‏شود و صد و يك با هم شمرده نمي‏شوند زيرا كه يك از فروع صد است و از اجزاء صد است و فرع و اجزاء با كلّ شمرده نمي‏شوند. پس يك با صد شمرده نمي‏شود، بلي يك با صد شمرده مي‏شود در وقتي كه صد ويك باشد. يعني از صد يكي بالا باشد، آن يك با صد شمرده مي‏شود بجهت آنكه آن يك بالاي صد است و صد فرع آن است و صد از اجزاء آن است آنوقت صد ويك مي‏تواني بگويي. لكن آن يكي كه از بعض صد است و از اجزاء صد است، با صد شمرده نمي‏شود و صد كلّ است و او جزء.

درست ملتفت باشيد چه عرض مي‏كنم، اگر كسي با پيغمبر شمرده شود همدوش او است و مانند او است و از اجزاء پيغمبر و فروع پيغمبر است. پس پيغمبر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳ *»

است و فروع او همان يكي است لكن اگر وارد شهر شود پادشاه روم و پادشاه فرنگ حالا ديگر دو نفر وارد شهر شده‏اند. نه اين پادشاه از فروع آن پادشاه است و نه آن پادشاه از فروع اين پادشاه. اما مهتر پادشاه از فروع پادشاه است، همينكه پادشاه آمد با مهتر آمد و مهتر جزئي از اجزاء جلال او است. همچنين حضرت پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله وجود مبارك آن بزرگوار صاحب انوار است، صاحب فروع و اجزاء است. حالا اگر بايستي پيغمبر موجود كنند، بايستي با اين جاه و جلال، با اين ملك و مال او را موجود كنند و اگر نبايستي موجود كنند كه نمي‏كنند. اگر آفتاب بايستي خلق كنند كه بايستي با اين انوار خلق كنند و همه اين انوار در وجود آفتاب ضرور است و شرط بودن آفتاب انوار آفتاب است اگرنه مثل يك مجموعه مسي است كه چرخش كرده‏اند نوري كه ندارد همين‏طور سرخ مي‏نمايد. اگر بايستي آفتاب باشد، بايستي براي او انوار باشد والاّ آفتاب نيست. فرض كن اگر زيدي نقش كنند بر ديوار و زيدي در خارج ايستاده باشد. آن زيدي كه بر ديوار نقش شده زيد نيست. زيد كسي است كه سخن بگويد و او نمي‏گويد، زيد كسي است كه صنعتها كند و او نمي‏كند، زيد كسي است كه دانا و بينا باشد و او دانا و بينا نيست، زيد كسي است كه زنده و متحرّك باشد و آن زنده و متحرّك نيست. از اين جهت گفته‏اند:

گيرم كه مارچوبه كند تن بشكل مار كو زهر بهر دشمن و« معلوم»كو مهره بهر دوست

پس هرگاه مجموعه مسي را چرخ كنند و سرخ كنند، تن به شكل آفتاب كرده لكن كو آن نور و شعاع؟ پس آفتاب نيست. اگر آفتاب بي‏نور باشد، همان مجموعه سرخ خواهد بود. آفتاب وقتي آفتاب است كه انوار داشته باشد، آفتاب وقتي آفتاب است كه معادن و گياهها را بپروراند و عالم را تربيت كند، آنگاه آفتاب آفتاب است.

همچنين محمّد بن عبداللّه صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله وقتي محمّد است كه هزار هزار عالم طفيل وجود او باشد، وقتي محمّد۹ محمّد است كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴ *»

هزار هزار آدم و نسل آن هزار هزار آدم از امّت او باشند و بواسطه او خلعت وجود پوشيده باشند؛ همچنين وقتي محمّد محمّد است، والاّ محمّد نام توي دنيا پر است اسم خيلي كسها محمّد است ولكن آن محمّد خاتم انبياء، آن محمّد اوّل كاينات، آن محمّد سرور موجودات، آن مبدأ آيات، آن آيت توحيد، آن هيكل تفريد وقتي محمّد است كه جميع هزار هزار عالم از شعاع او باشند و اين انوار را داشته باشند. پس معلوم شد كه محمّد۹ وجودي است مشتمل بر وجود جميع كاينات و آنچه هست او است و نور او است و آنچه كه نه او باشد و نه نور او باشد، خدا همچو چيزي نيافريده. پس صحيح و درست است اگر بگويي خدا غير محمّد نيافريده. چنانكه آن شخص اگر بگويد من غير پادشاه را ميهماني نكرده‏ام درست گفته و همه مابقي، همه فرع پادشاهند و اجزاي پادشاهند. پس نمي‏شود پادشاه جايي باشد و آن عساكر و لشكر نباشند. حال همچنين نمي‏شود محمّد۹ پا به عرصه وجود بگذارد مگر آنكه هزار هزار عالم از شعاع وجود او بايد برپا باشند و هزار هزار آدم از نور او موجود و برپا باشند. پس اگر كسي در حقيقت پيغمبر را شناخت، كل را شناخته و اگر كسي پيغمبر را انكار كرد، كل را انكار كرده. پس قرآن كه مشتمل شد بر صفات محمّدي صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله، مشتمل شد بر علم جميع موجودات، مشتمل شد بر علم جميع ماسوي‏اللّه. اين قرآن علم پيغمبر است و همان وجود و هستي پيغمبر است و چون قرآن شرح احوال پيغمبر است و لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين هيچ تري و هيچ خشكي نيست مگر آنكه شرح احوال آن در قرآن هست.

و شايد جمعي از آناني كه از معاني قرآن خبري ندارند خيال كنند كه اين هيچ تري و خشكي نيست مگر آنكه شرح احوال آن در قرآن هست، تر را يعني تر به آب خيال كنند و خشك يعني خشك از آب خيال كنند. اگرچه در ظاهر هم همين است لكن در باطن معنيها دارد كه اگر عرض كنم به كار عوام نمي‏آيد لكن در مجلس خواص بسيارند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵ *»

به كار آنها مي‏خورد. پس عرض مي‏كنم هيچ چيز از علوم محمّدي و هيچ چيز از علوم علوي نيست مگر آنكه در قرآن شرح شده. آنچه تر است علم محمّدي است و آنچه خشك است علم علوي است. باز يعني علم جميع ارواح و علم جميع اجسام در قرآن است، آنچه تر است علم ارواح است و آنچه خشك است علم اجسام است. باز هيچ تر و خشكي نيست مگر در قرآن است يعني علم آخرت و علم دنيا. علم آخرت تر است و علم دنيا خشك است. باز علم غيب تر است و علم شهاده خشك است. پس هيچ تري و خشكي نيست مگر آنكه در قرآن است يعني هيچ علم غيبي و هيچ علم شهاده‏اي نيست مگر آنكه در قرآن شرح آن شده است. همچنين تر، علم عالم امراست و خشك علم عالم خلق و خداوند عالم در قرآن علم جميع عالم امر و علم جميع عالم خلق را شرح كرده. باز علم تر، علم جميع اسماءاللّه و علم جميع صفات‏اللّه و افعال‏اللّه است و علم خشك، علم ساير مخلوقات است. و جميع اينها را خداوند در قرآن بيان فرموده است. بجهت اينكه وجود مبارك محمّد۹ دنياست و آخرت است و شهاده است و غيب است، خلق است و امر است و محمّد و علي است، و جان و تن است. پس در جميع كاينات بجز وجود محمّد و مضافات محمّد صلوات‏اللّه و سلامه عليه چيزي ديگر نيست. جميع اينها وجود او است و پيدايي او است. اگر دانشمند بوديد در علم باطن قرآن ميفهميديد كه معني اين حديث همين است كه مي‏فرمايد خداوند عرش را كه آفريد بر او نوشت علي، وقتي كرسي را آفريد بر او نوشت علي، وقتي زمينها را آفريد بر آنها نوشت علي، وقتي آفتاب را آفريد بر او نوشت علي، وقتي ماه را آفريد بر او نوشت علي، وقتي آسمانها را آفريد بر آنها نوشت علي هر چه را كه آفريد بر او نوشت علي صلوات‏اللّه و سلامه عليه. پس در جميع كاينات انوار ايشان ظاهر و هويدا است. بهم ملأت سماءك و ارضك حتّي ظهر ان لااله الاّ انت خدايا تو، به محمّد و آل‏محمّد: پُركردي جميع فضاي آسمان خود را و جميع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶ *»

فضاي زمين خود را. آسمان خدا بسيار وسيع است و زمين خدا بسيار منيع است. خداوند عالم به وجود مبارك ايشان پركرده اين آسمان و زمين را و پركرده آسمان غيب و زمين شهاده را، و پركرده آسمان امر و زمين خلق را، پركرده آسمان نبوّت و زمين ولايت را، يعني جميع ماسوي را خداوند عالم از نور محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين پركرده. اگر كسي اين‏طور عارف شود به پيغمبر خود و امام خود، آنوقت مي‏داند كه در زيارت ايشان قطع مراحلي لازم نيست و در عرض حاجت نوشتني بر ايشان واجب نه. زيرا كه مي‏داند ايشان در جميع امكنه‏اند و پركرده‏اند عرصه ماسوي را به وجود شريف خود. پس از كجا به كجا مي‏رويد و كه را مي‏خواهيد؟ اينها را كه عرض مي‏كنم مي‏خواهم ان‏شاءاللّه بربصيرت و معرفت باشيد. ايشان همه‏جا هستند لكن خداوند را در زمين بقعه‏هايي چند است كه آن بقعه‏ها را در مواضعي آفريده كه در آن مواضع بركتها و خاصيتها قرار داده. نمي‏بيني كه خداي شافي و كافي در همه جا هست ولكن در فلفل گرمي آفريده كه هروقت تو را حاجتي به گرمي باشد فلفل بياشامي و در بنفشه سردي آفريده كه هرگاه تو را حاجتي به سردي باشد بنفشه بياشامي و حال آنكه خدا در فلفل هست در بنفشه هم هست و خدا شافي و كافي است. همچنين عرض مي‏كنم كه خداوند عالم در بقعه‏هاي زمين اختلافها قرارداده. خداوند در دريا هست در خشكي هست، لكن دريا را جسمي روان آفريده كه چون پا بر آن بگذاري فرو رود و زمين را جسمي سخت آفريده كه چون پا بر آن بگذاري ثابت بماند. خدا همه جا هست و خدا حافظ است در دريا و در صحرا لكن براي هريك خاصيتي آفريده. خداوند در خانه هست، در مسجد هست، در بازار هست، لكن در مسجد خاصيتها قرار داده كه چون تو در مسجد درآيي آن خاصيتها به تو مي‏رسد نه از آن بابت كه خدا در مسجد است، يا مسجد به خدا نزديكتر است از بازار. حاشا و كلاّبلكه براي مسجد خاصيت‏هايي است كه چون تو در اينجا آمدي در اينجا دعاي تو به آسمان بالا مي‏رود،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷ *»

در اينجا ملائكه رحمت بر تو نازل مي‏شوند و جميع مؤمنان را ملاقات مي‏كني و اخوان را مي‏بيني و چون مؤمنان همه در مسجد حاضر مي‏شوند همه از يكديگر اطلاع پيدا مي‏كنند و شهادت مي‏توانند در حق يكديگر بدهند.

اگرچه مسأله‏ها همه توي هم شد لكن اين مسأله را عرض مي‏كنم كه مردم از اين مسأله غافلند. مي‏خواهم بدانم شماها اگر در خانه خود نماز كنيد من چگونه مي‏دانم كه شما نماز كرده‏ايد؟ وقتي كه شما در خانه خود نماز كرده‏ايد من چگونه مي‏توانم بگويم فلان عادل است و نمازگزار است؟ من همچه شهادتي نمي‏توانم بدهم. ولكن وقتي شما را هر روز در مسجد ديدم، مي‏توانم آنوقت شهادت بدهم كه فلاني نمازگزار است و حافظ جميع اوقات است. پس نماز در مسجد را براي اين قرار داده‏اند كه همه برادران مؤمن حاضر شوند و همه از نمازگزاري يكديگر اطلاع پيدا كنند و شهادت بر عدالت يكديگر بدهند. بسا اينكه در مسجد برادري از براي خود پيدا مي‏كني كه پيشتر نداشتي مي‏بيني شخصي را در نهايت تقوي و صلاح، با او طرح اخوّت مي‏اندازي و آن را برادر خود مي‏گيري. اگر اين نشد اقلاً مسأله‏اي به گوش تو مي‏خورد، مسأله ياد مي‏گيري. اگر اين نشد نماز تو در ميان نمازها مقبول مي‏شود. معلوم است يكي را در ميان همه وانمي‏زنند. بركات خدا بر تو نازل مي‏شود و رحمت خدا تو را شامل مي‏گردد. در مسجد دعاي تو با دعاي مؤمنان بالا مي‏رود و ساير برادران كه دعا به جماعت مي‏كنند، به تو دعا مي‏كنند و مستجاب مي‏شود؛ اينها خاصيّت مسجد است. پس از اين جهت نماز در مسجد را سنّت كرده‏اند كه مؤمنان برگرد يكديگر حاضر شوند و اين خاصيت‏هايي كه عرض كردم به ظهور رسد نه از اين جهت كه خدا به مسجد نزديكتر است از بازار، يااينكه خدا شب در مسجد نعوذباللّه مي‏خوابد. حاشا، براي اين خاصيت‏هايي كه گفتم مسجد رفتن سنّت شده و اين خاصيت‏ها در بازار نيست، در خانه نيست. پس به جهت اين مأمور شدي كه به مسجد بيايي.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸ *»

همچنين از براي مواضع قبور محمّد و آل‏محمّد: خواصّي است نه از اين جهت كه پيغمبر به آنجا نزديكتر است از ساير جاها، يااينكه امام به آنجا نزديكتر است از ساير جاها. نه از اين جهت كه گوش امام در قبر او باشد و تو هر سخن را كه در پيش قبر مي‏گويي به گوش او ميرسد. حاشا و كلاّ، آيا نشنيده‏اي كه راوي از امام پرسيد كه آيا اگر قبر حسين را بشكافند، آن حضرت را در آنجا خواهند يافت؟ حضرت فرمودند چقدر كوچك است جثّه تو و چقدر بزرگ است مسأله تو. حسين در عرش است و به زوّار خود نظر مي‏كند. پس جاهل مباش كه چنان بپنداري كه امام توي قبر خوابيده و گوش او توي قبر او است و تو مي‏روي سخن خود را كه آنجا مي‏گويي به گوش او مي‏رسد. حاشا، همچه چيزي نيست. بلكه نسبت امام تو به اينجا و هند و سند و كربلا و روم و فرنگ يكسان است. امام صاحب چشمي بيناست كه همه جا را مي‏بيند، امام صاحب گوشي شنواست كه هر صدايي هرجا باشد مي‏شنود ولكن از براي مواضع قبور ايشان خواصّي است بجهت آنكه آنجاها موضعي است كه خداوند عالم بركات خود را در آنجا نازل كرده و از آنجا اعمال مردم صعود به آسمان مي‏كند و از آنجا دعاها بالا مي‏رود. غرض آنجاها مواضعي است شريفه و مواضعي است كه آن غباري كه از بدن مبارك آن حضرت ريخته در آنجا ريخته شده، مواضعي است كه خوني كه براي امام بود در آنجا ريخته شده مخلوط با خاك آن زمين شده. پس محل عنايت خداوند عالم شده. از اين جهت مردم از اطراف به آن مكانهاي شريف ميروند و در آنجا دعاها ميكنند. امام۷ كه حضرت صادق بودند و گويا ناخوش بودند به يكي از اصحاب خود فرمودند كسي را نايب كن از جانب من برود به كربلا دعا كند براي من. آن شخص گفته بود كه امام گفته بروي به كربلا نايب او باشي، براي او دعا كني. آن شخص گفته بود امام خودش كربلا است، حالا مرا نايب مي‏گيرد كه من براي او به كربلا بروم؟! خودش كربلا است، خودش حسين است. آمد آن واسطه به امام عرض

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹ *»

كرد كه چنين مي‏گويد. حالا لفظ حديث نظرم نيست، لكن فرمودند چيزي كه معنيش اين است كه خداوند عالم در زمين بقعه‏هايي دارد كه در آن بقعه‏ها خواسته دعا بشود، از اين جهت ميفرستم كه در آن بقعه دعا بشود. آنجا جاي دعا است، امام خواسته در آنجا دعا كرده بشود والاّ معلوم است او حسين است حسين اوست، همه يكي هستند. آيا حضرت پيغمبر اشرف بود يا خانه كعبه؟ حضرت پيغمبر طواف مي‏كرد و مي‏بوسيد حجرالاسود را و طواف به دور خانه مي‏كرد و رو به كعبه مي‏كرد. حالا كدام‏يك اشرفند، خانه كعبه يا حضرت پيغمبر؟ معلوم است پيغمبر۹ اشرف است بلكه مؤمن اشرف است از كعبه چنانكه امام۷ رو به كعبه كردند و فرمودند اي كعبه چقدر تو محترمي ولكن مؤمن از تو اشرف است. وقتي كه مؤمن از كعبه اشرف باشد چگونه پيغمبر۹ از خانه كعبه اشرف نباشد؟ پس اشرف است ولكن خداوند عالم كعبه را برگزيده و چنين قرار داده كه دعا در آن موضع كرده شود و از آنجا به آسمان بالا رود، و از اين جهت چنين قرار داده كه پيغمبر و غير پيغمبر طواف خانه كعبه كنند همچنين زيارت ائمه طاهرين:، اين زيارت، زيارت قبورشان است كه به آنجا مي‏روي و زيارت مي‏كني. اما زيارت خود ايشان، ايشان در جميع عالم حاضرند و هرجايي كه تو به ايشان عرضي داشته باشي مي‏تواني عرض حاجت خود را به ايشان بكني، مي‏تواني هر وقت بخواهي زيارت ايشان را در هرجا كه هستي بكني، ميتواني آيا نمي‏بيني كه مي‏فرمايند اگر كسي در ولايات دور باشد و بخواهد ما را زيارت كند، برود بر بالاي بام بلندي، يا صحراي گشاده‏اي و ما را زيارت كند؟ پس معلوم است كه همه جا هستند. پس تو گمان مكن كه اين سخن كه تو اينجا ميگويي اين صدا مي‏رود توي هوا و همچه طرق طرق ميكند تا ميرود به كربلا آنجا به گوش امام مي‏رسد. حاشا، چنين نيست و نبايد برود و نمي‏رود. بلكه امام تو در همين جا حاضر است و تو اگر در اينجا زيارت كني، او را زيارت كرده‏اي. اين است كه به امام عرض كردند كه ما را به شما

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰ *»

حاجتي است و در راه دوريم. مي‏خواهيم حاجت خود را عرض كنيم. فرمودند لبهاي خود را برهم بزن من مي‏شنوم حاجت تو را. همچنين است خبردار مي‏شوند اگر تو لبهاي خود را بجنباني. پس اگر در اينجا زيارت كني ايشان را، ايشان آگاه هستند و مي‏بينند.

خلاصه، مقصود اين بود كه اين بزرگواران در همه جا حاضرند و نام نامي ايشان بر همه جا نوشته شده. اگر چشم بينايي داشته باشي به هرچه نظر كني نام نامي ايشان بر آنجا ثبت است. يعني عكس جمال ايشان در آئينه وجود همه چيز افتاده است. لكن اگر كسي شه شناس باشد مي‏داند و مي‏فهمد.

ديده‏اي خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاه را «معلوم» در هر لباس

اگر بشناسي او را مي‏داني كه به هر صورتي چگونه جلوه مي‏كند. مي‌فرمايد حضرت امير اناالذي اتقلّب في الصور كيف اشاء يعني من آن كسي هستم كه به هر صورتي كه بخواهم درمي‏آيم. پس ايشانند كه در اين عالم جلوه كرده‏اند و غير ايشان چيزي نيست، غير وجود پاك محمّد صلّي‏اللّه عليه و آله بگو خدا هيچ نيافريده ابداً، ولكن قاعده محمّد آفريني اين است كه همچو بيافريند. محمدّ يعني هزار هزار عالم و هزار هزار آدم طفيل او باشند و شعاع او باشند و نور او باشند؛ پس خداوند او را به اين كيفيّت آفريده.

حالا بعد از آني كه او چنين است، پس شرح احوال پيغمبر كه در قرآن شده، شرح احوال جميع كاينات شده. پس ديگر چيزي باقي نمي‏ماند كه در قرآن شرح نشده باشد. مثل آنكه عرض كردم «چونكه صد آمد نود هم پيش ماست» پس اگر احوال صد را نوشتي، احوال نود را هم نوشته‏اي، احوال هشتاد و هفتاد و شصت و پنجاه، همه را نوشته‏اي. بجهت آنكه صد همين‏طور صد است و با اين جلال و دستگاه، صد است حالا همچنين محمّد صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله با اين جلال و دستگاه، محمّد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱ *»

است.

اين دو سه كلمه را براي علماي مجلس مي‏گويم، حكما گفته‏اند ليس الاّ اللّه و صفاته و اسماؤه چون حكما نظر را بالاتر بردند و به محمّد صلوات‏اللّه و سلامه عليه به نظر پيغمبري و به سيماي پيغمبري نظر كردند؛ به نظر ديگر به آن بزرگوار نگريسته‏اند، بلكه او را نامهاي خدا دانسته‏اند، او را صفات خدا شناخته‏اند، و او را انوار خدا گفته‏اند، پس چون به اين نظر نظر كرده‏اند گفته‏اند نيست چيزي غير از خدا و اسماء او و صفات او و انوار او. و همان صفت و همان نور، وجود پاك محمّد است۹ لكن نه به معني نبوّت، بلكه به معني اسم خدا بودن و صفت خدا بودن و نور خدا بودن. عرض كردم كه زيدنامي كه نوكر پادشاه شد و از ولايت خود رفت پيش پادشاه و او را منصب سرتيپي داد، دو جهت براي او هست : يك جهت زيد پسر عمرو است و يك جهت نوكر پادشاه و منصب سرتيپي است. همچنين براي محمّد صلوات اللّه و سلامه عليه دو جهت است : يك جهت نوكر پادشاه بودن و اين آية اللّه است، عنوان‏اللّه است، مقامات‏اللّه است و علامات‏اللّه است و يك جهت نام او محمّد است پدر او عبداللّه است، بنده‏اي است مخلوق و عبدي است مرزوق از براي خداوند عالم. اما آن منصب ديواني و آن مقاماتي كه دارد، نيست بجز آيات‏اللّه و اسماءاللّه و صفات‏اللّه و علامات‏اللّه و مقامات‏اللّه. پس بگو ليس الاّ اللّه و صفاته و اسماؤه نيست چيزي در حيّز وجود مگر خدا و مگر اسماء خدا و صفات خدا. پس از اين  جهت مؤمن و عارف به هرچه نظر كند جز نور خدا چيزي نمي‏بيند. آيا نشنيده‏اي حضرت امير۷ فرمود مارأيت شيئاً الاّ و رأيت اللّه قبله و بعده و معه نديدم چيزي را مگر آنكه اوّل خدا را پيش از آن ديدم. به هرچه نظر كردم، اوّل خدا را ديدم. و حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه در دعاي عرفه ميفرمايد ايكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتّي يكون هو المظهر لك اي خدا بغير از تو پيدايي براي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲ *»

هيچ چيز نيست. آيا براي غير تو پيدايي هست كه او تو را پيدا كند؟ آيا غير از تو چيزي پيدا هست؟ نه، غير از تو براي هيچ چيز پيدايي نيست. عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيباً  كور باد آن چشمي كه تو را نبيند. و اين دعا مستجاب شده و كور شده آن چشم كه او را نديده و غير او را ديده است و حال آنكه هرچه پا به عرصه وجود گذارده اسم خداست و صفت خداست و كمال خداست و نور خداست. باز در دعاي ديگر است لايري فيها نور الاّ نورك و لايسمع فيها صوت الاّ صوتك  اي خدا، در عرصه وجود ديده نمي‏شود نوري مگر نور تو و شنيده نمي‏شود صدايي مگر صداي تو. پس جميع اين صداهايي كه در عرصه وجود بلند است از صداي كن گرفته تا صداي ادناي مخلوقات، نيست مگر صداي خدا. همه صداي خداست لكن ديده بينايي بايد و گوش شنوايي بايد و معرفت كامله‏اي بايد باشد تا آنكه انسان آنچه را مي‏بيند و مي‏شنود بداند از كجا است.

خلاصه، مقصود اين بود كه علم پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله در قرآن شرح شده، علم كلّ كاينات در قرآن شرح شده. پس پيغمبر به اين عالم آمد و قرآن را به زبان اهل اين عالم براي اهل اين عالم خواند و چون اين عالم آخري آن عالمها است و اين آدم آخري آن آدمها است، پس اين قرآن هزار هزار باطن دارد. چرا كه در هر عالمي از براي قرآن باطني است و قرآن در هر عالمي به زبان اهل آن عالم نازل شده و مناسب اهل آن عالم است و اين هزار هزار باطن را بجز عالمي كه كامل باشد در علم آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين، ديگر كسي نمي‏داند. و اما شماها بدانيد كه در دست اين سنّيان، در دست اين مفسّران سنّي نيست از اين هزار هزار معني مگر يك معني و آن هم معني لغت ظاهر دنيا. تعجّب مي‏كنم از علماي خودمان كه سنّي را مفسّران مي‏دانند. در كتاب خود مي‏نويسند معني اين آيه به اتفاق مفسّران اين است و به اجماع مفسّران چنين. مي‏خواهم بدانم اين مفسّران كيانند؟ آيا سنّيها مفسّرند؟ آيا صاحب كشّاف

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳ *»

مفسر مي‏شود؟ بيضاوي سنّي مفسّر مي‏شود؟ و اجماع اينها و اتّفاق اينها فايده‏اي براي كسي دارد؟ نه واللّه، فايده ندارد. اينها را چه به علم آل‏محمّد:! قرآن در خانه آل‏محمّد: نازل شده و براي آل‏محمّد: شرح شده و سرّ الحبيب مع الحبيب و لايطّلع عليه الرقيب. قرآن سرّ حبيب است به سوي حبيب، بيگانه و رقيب اطلاعي بر او پيدا نمي‏كنند. رقيب چه مي‏داند آن اسرار را؟ پس آنها قرآن را چه ميدانند؟ واللّه ندانسته‏اند از قرآن مگر حروف و كلماتي ظاهر. پس نگاه كنيد در كتابهاشان، منتهاي فضلشان همين است كه بنويسند قرآن فلان‏قدر الف دارد فلان قدر باء دارد، فلان‏قدر جيم دارد. عمري را تلف كرده‏اند و اينها را شمرده‏اند. قرآن را تقسيمهاي مختلف كرده‏اند گاهي بر سي تقسيم كرده‏اند و گفته‏اند سي جزو است، و گاهي به هفت جزو و نيم تقسيم كرده‏اند و گفته‏اند قرآن چهار ربع است و هكذا دو نصفش كرده‏اند و گفته‏اند اين نصف القرآن است و باز عمر خود را تلف كرده‏اند كه آيات را در كجا بايد سرخي گذارد، كجا بايد وقف كرد و ايستاد، كجا بايد تند خواند كجا بايد كند خواند، آيات كدام مكي است، كدام مدني است، كدام سفري است‏كدام حضري است؛ نهايتِ علم سنّيان در قرآن اين است و يكپاره لغت ضرب ضربوي آن، همين‏ها را درست كرده‏اند اما بوي قرآن اصلاً و ابداً به مشام سنّيان نرسيده. خداوند قرآن را معمّا آفريده و علم قرآن را مخصوص آل‏محمّد: گردانيده تااينكه مردم مضطر باشند و معني قرآن را نفهمند و به اضطرار درِخانه آل‏محمّد: بروند و از ايشان قرآن را فرابگيرند.

باري، پس اين قرآني كه شما داريد شرح احوال محمّد است و چون شرح احوال محمّد است، پس محمّدي است بياني، محمّدي است كه به عالم سخن درآمده و شكل سخن شده. ببين يك عصا را وقتي تو بيان مي‏كني، مي‏گويي اين عصا چوب است، بلند است، يك ذرع و نيم قدش است، زرد است، كلفت است يا نازك است، و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴ *»

هكذا صفات عصا را مي‏گويي. حالا اين لفظهايي كه گفته‏اي همان عصا است كه در عالم بيان به سخن درآمده و اين سخنها مطابق با عصا است و عصاي بياني است. پس از براي عصا دو وجود است؛ وجودي است در خارج كه مي‏بيني در خارج كه به اين شكل ظاهر شده، لكن در بيان به شكل اين سخنان كه گفتي ظاهر شده. پس اين قرآن شما ـ همين قرآن ـ محمّد است۹ كه الآن در ميان شما است همين محمّدِ بياني است، همين ممحمّدِ قولي است كه در ميان شما راه ميرود اگر عزيز داشتيد اين محمّد را، محمّد را عزيز داشته‏ايد، اگر اين محمّد را خوار كرديد، محمّد را خوار كرده‏ايد. پس بايد اين قرآن را عزيز بداريد.

چون اين كلمه را گفتم ملتفت شدم كه اين را عرض كنم شخصي آمد خدمت حضرت پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه عرض كرد كه من از كسي سؤال كردم و گفتم بوجه‏اللّه چيزي به من بده. يعني به آبروي خدا چيزي به من بده. ديگر فارسي غير از اين ندارد، به آبروي خدا، براي خاطر خدا، همين چيزها معني بوجه‏اللّه است. باري عرض كرد كه من گفتم بوجه‏اللّه به من چيزي بده. آن شخص برخاست و پنج تازيانه به من زد. همين‏كه اين را عرض كرد حضرت برخاستند و پنج تازيانه ديگر به او زدند فرمودند چرا بوجه‏اللّه سؤال ميكني؟ به وجه لئيم خودت سؤال كن، يعني به رخساره لئيم خودت. چرا روي خدا را درميان مي‏آري؟ كه اگر مردم چيزي به تو ندهند آبروي خدا را بريزند. ميل ندارند به تو چيزي بدهند و تو مي‏گويي براي خاطر خدا بده حالا كه ندادند آيا نه اين است كه آبروي خدا را ريخته‏اند؟ بگو براي خاطر خودم بده. اگر داد تو را گرامي داشته و اگر نداد، همان خاطر تو را منظور نداشته، ديگر آبروي خدا را نريخته.

چون مجلس عام است بخصوصه اين را عرض مي‏كنم كه قومي از سادات هستند كه برمي‏خيزند در ميان امّت كه من پسر پيغمبرم، براي خاطر پيغمبر چيزي به من بده، براي خاطر علي بده، براي خاطر فاطمه بده، و هي آبروي آنها را به خاك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵ *»

مي‏ريزند. آيا نه اين است كه هركس نداد آبروي پيغمبر را ريخته؟ پس نبايد اين‏طور بگويند، پيغمبر را نبايد مايه سؤال و دكان گدايي قرار بدهند. مي‏پرسم از صاحب غيرتان شما كه كدام يك از شما راضي مي‏شويد كه پسر شما در مجلسي غريب برخيزد و بگويد من پسر فلان كسم، به من چيزي بدهيد؟ هرگز راضي نمي‏شويد بجهت آنكه به اين كلام تو ذليل مي‏شوي. همچنين هرگز رسول خدا۹ راضي نمي‏شود كه تو او را درميان مردم ضايع كني، خاطر پيغمبر را به زمين بزني براي اينكه يكتا پول گير تو بيايد، بدهي يك چيزي بگيري بخوري فضله بپزي. هرگز پيغمبر راضي نخواهد شد پس آن ساداتي كه چنين ميگويند به آنها مي‏گويم كه بايد حرمت جدّ خود را نگاه داريد و روي جدّ خود را به زمين نيندازيد كه بگوييد براي خاطر پيغمبر به من چيزي بده. بي‏ادبي نمي‏كنم كه بگويم به رخساره لئيم خودتان سؤال كنيد، مگوييد براي خاطر پيغمبر به من چيزي بدهيد، بگوييد براي خاطر خودم بدهيد، من مرد فقيري هستم چيزي ندارم به من چيزي بدهيد. و جدّ خود را دكان گدايي قرار ندهيد، ايشان را بگذاريد در جلال عظمت كبرياي خود باشند، نامشان را براي دوپول نبريد و روي ايشان را بر زمين نيندازيد.

و همچنين اين قرآن محمّد۹ است، محمّدي است بياني. حالا اين قرآن را توي كوچه‏ها نشستن و خواندن، در دروازه نشستن و خواندن، در توي پهن‏ها در سر هر رهگذري نشستن و خواندن الرحمن علّم القرآن و هي يكتا پول به من بده، معلوم است اين قرآن را دكان سؤال خود قرار داده و به خواندن قرآن در اين‏جاها قرآن را خوار مي‏كند. نمي‏بيني خدا مي‏فرمايد  اذا قري‏ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا هر وقت قرآن مي‏خوانند همه گوش شويد، متذكّر باشيد. حالا تو در ميان اين جمعيّت توي راه مي‏نشيني قرآن مي‏خواني، مردم بيچاره چه كار كنند؟ تو قرآن را آورده‏اي در همچه موردي مي‏خواني كه ممكن نيست سكوت كردن و گوش دادن مردم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶ *»

همه كار دارند، شغل دارند، حالا تو آمده‏اي در همچه جايي قرآن خدا را مي‏خواني و محمّد۹ را ذليل مي‏كني و اين را دكان گدايي خوا قرار داده‏اي. يكي خرما مي‏گذارد و پول مي‏خواهد، يكي نان مي‏گذارد و پول مي‏خواهد، يكي كشمش مي‏گذارد و پول مي‏خواهد، تو هم قرآن را آورده‏اي و پول مي‏خواهي و آن را دكان گدايي خود قرار داده‏اي. پس ان‏شاءاللّه هرجا ديديد سركوچه‏ها قرآن مي‏خوانند، بجهت احترام رسول خدا و بجهت احترام امير مؤمنان و ائمّه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم منع كنيد اگر مي‏دانيد مي‏شنوند بگوييد و اگر جمع كثيري قرار بگذارند كه بگويند و نهي كنند و پولش ندهند، پيش مي‏رود. جمع كثيري اگر بگويند و همه متّفق باشند، آنها هم موقوف مي‏كنند ولكن من يك نفري وقتي به كسي بگويم، نهايت همان وقت موقوف مي‏كند، باز وقتي ديگر مي‏خوانند. پس بنا بگذاريد هركدام ديديد منع كنيد. پس بايست بجهت احترام محمّد۹ كه اين قرآن، محمّد است در ميان شما، اين كار را بكنيد.

بلكه عرض مي‏كنم اين قرآن خليفة اللّه است، خليفه خداست در خلق او چنانكه عرض كردم حديثش را كه لقد تجلّي اللّه سبحانه في كتابه لعباده ولكن لايبصرون همين قرآن نوراللّه است و صفات‏اللّه است و اسماءاللّه است و آية اللّه است و خليفة اللّه است، لسان‏اللّه است. چه بسيار كساني كه قرآن مي‏خوانند و قرآن ايشان را لعن مي‏كند و مي‏گويد چنانكه مرا خوار كردي، خدا تو را خوار كند. چنانكه بركت را از من برداشتي خدا هم بركت را از تو بردارد. مرا خوار مي‏كني براي دوپول سياه!

خلاصه، اين قرآني كه در اينجا داريد خليفة اللّه است پس مواظبت كنيد براي اين خليفه خدا، اين است محمّدِ بياني۹، پس مواظبت كنيد بر خدمت پيغمبر. اين است خليفه پيغمبر پس مواظبت كنيد به زيارت خليفه پيغمبر بجهت آنكه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷ *»

او است خليفه پيغمبر و اوست نايب پيغمبر. و روكردن به او، زيارت پيغمبر است. همين‏كه قرآن سخن گفت، سخن او را چنان فرض كن كه از لب محمّد۹ بيرون آمده. پس چقدر بايد محلّ اعتنا باشد اين قرآن؟ وقتي قرآن ميخواني فرض كن كه امام زمان تو مي‏خواند و تو چقدر بايد اعتنا به فرمايش امام كني و مواظب باشي. و اگر تو را معرفت زياده باشد، وقتي قرآن ميخواني مي‏بيني وحي است نازل شده و خدا دارد با اين زبان با تو سخن مي‏گويد. پس تو بايد متأثّر بشوي و در قلب خود جادهي آن را و عزم بر عمل كردن به اوامر و نواهي آن كني. وقتي چنين كردي حرمت قرآن را داشته‏اي و قرآن در تو اثر مي‏كند و چون در تو اثر كرد آن‏وقت مي‏فهمي كه لو انزلنا هذاالقرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه خدا همچه قرار داده كه حرمت هرچيزي را كه نگاه داشتي آن چيز اثر كند واگر حرمت آن را نداشتي اثر آن تمام مي‏شود. عطاران اين را دانسته‏اند، مثلاً اگر فلفل را حرمتش را نگاه دارند و آن را درست حفظ كنند و آن را در حقّه و جعبه كنند و در آن را بگذارند خاصيّت آن باقي مي‏ماند و اگر او را در سر هر رهگذري و توي زباله‏ها ريختي و حفظش نكردي فلفل هم اثرش تمام مي‏شود. همچنين دارچيني و هكذا ساير چيزها مثلاً تربت سيدالشهدا۷ اگر او را در بسته داشته باشي و او را از عرق محافظت كردي، از بوي بد محافظت كردي، شفاست از براي تو و اگر حرمت آن را نگاه نداشتي، بوي آن و اثر آن تمام مي‏شود. ايمان همچنين است، نماز همچنين است، اگر حرمت نماز را داشتي، تو را از فحشاء و منكر باز مي‏دارد و اگر حرمت نماز را نداشتي، خورده خورده بي‏اعتنايي به نماز مي‏كني، خورده خورده آن را ترك مي‏كني. حتي اينكه خدا را اگر حرمت نداشتي عظمش از نظر تو ميرود، عظمش كه رفت توجّه تو تمام مي‏شود و هكذا لااله الاّ اللّه را كه حرمت آن را نگاه نداشتي به تو اثر نمي‏كند ولكن وقتي كه حرمت داشتي مي‏بيني يك كلمه لااله الاّ اللّه قلب را زير و رو كرد و ظلمات را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۸ *»

برانداخت. و همچنين مواعظ خدا و همچنين كلام خدا مي‏بيني اثر ميكند. همه بجهت اين است كه او را حرمت داشتي و هكذا برادر مؤمن خود را بايد احترام كني، حرمت بداري و همچنين پدر خود را بايد حرمت بداري، احترامش كني. در حضور او با ادب حرف بزني، بدرويي نكني، كج‏خلق نباشي و هكذا به مادرت و همچنين علما را بايد حرمت كني و هر عالمي را به قدري كه حرمت مي‏كني، به قدري كه حرمت آن را منظور داشتي براي تو اثر مي‏كند، دعاي او به تو اثر مي‏كند، علم او به تو خاصيت مي‏بخشد و اگر بي‏اعتنايي كردي براي تو هيچ خاصيّت نخواهد داد. مي‏بيني كلامش عظم ندارد در دل تو ابداً علمش به تو فايده نمي‏بخشد بجهت آنكه حرمت او را نداشتي. جميع دنيا همين‏طور است، يك كتابي كه داري اگر حرمت او را نداشتي، او را دست بچه‏ها دادي، آن را توي دست و پا انداختي، توي خاكروبه‏ها انداختي، پامال كردي، خورده خورده تمام مي‏شود و منفعتي به تو نخواهد داد و اگر حرمت آن را داشتي، آن را در جلد گذاردي، محافظتش كردي، صد سال براي تو مي‏ماند از آن منتفع خواهي شد و براي تو فايده خواهد داد. همچنين اين قرآن را اگر حرمت داشتي از او منتفع خواهي شد و براي تو اثر خواهد كرد. حالا از جمله احترامها يكي اين است كه تا مي‏گويند السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته، قرآن‏ها را لگد نكني.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۹ *»

«موعظه پنجم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در اين ايام گذشته بمناسبت، قدري از فضائل قرآن و مقامات قرآن را عرض كردم و فضائل قرآن و مقامات قرآن زياده از اين است كه بتوان در اين چند مجلس مختصر عرض كرد و لكن بقدر اقتضاي مجلس ذكر مي‏شود ان‏شاءالله. از براي قرآن مراتبي است بسيار، زيرا كه خداوند عالم جل شأنه هزار هزار عالم آفريده و هزار هزار آدم آفريده و اين عالم در آخر آن عالم‏هاست و اين آدم در آخر آن آدم‏هاست، و جميع اين هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را خداوند از شعاع محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين آفريده و به اتفاق جميع امّت از شيعه و سنّي، حضرت پيغمبر صلوات الله و سلامه عليه و آله اوّل ماخلق‏اللّه است بطوريكه در زيارت جامعه مي‏خواني لا يسبقه سابق و لا يفوقه فائق و لا يلحقه لا حق و لا يطمع في ادراكه طامع يعني اي سادات من خداوند عالم شما را در مقامي آفريده كه هيچ پيشي گيرنده‏اي بر مقام شما پيشي نگرفته، و هيچ برتري جوينده‏اي بر شما برتري نجسته، و هيچ ملحق

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۰ *»

شونده‏اي به شما ملحق نشده. يعني هيچ رسنده‏اي به شما نرسيده؛ اگرچه سابق بر شما كسي نيست، ولكن بيايد و ملحق به شما بشود، همچو چيزي نيست؛ و لا يطمع في ادراكه طامع مقام شما در جائي است كه هيچ طمع كننده‏اي طمع ادراك مقام شما را نكرده است پس مقام ايشان فوق ادراك جميع خلايق است و فوق مشاعر جميع خلايق است چنانكه حضرت امير فرمودند ظاهري امامة و وصيّة و باطني غيب ممتنع لايدرك ظاهر من امامت است و وصيت، يعني وصي پيغمبر بودن، و باطن من غيبي است كه ممتنع است و از ادراك خلايق بيرون است و احدي از آحاد آن را نمي‏تواند درك كند. همچنين مي‏فرمايد حضرت امير كه اناالذي لايقع علي اسم و لا شبه براي من نام و نشاني نيست، براي من شبيه در ملك خدا نيست. پس ايشان برتر از ادراك خلايق شده‏اند به حدّي كه نام از ايشان نيست، نشان از ايشان نيست. يعني از آن مقام اصلي ايشان و حقيقت اصلي ايشان نام و نشان نيست. لكن بعد از آني كه خداوند عالم از شعاع ايشان هزار هزار عالم را بنياد كرد، ايشان را فرستاد به رسالت در اين هزار هزار عالم و ايشان آمدند در هر عالمي و لباس اهل آن عالم را پوشيدند و به هيأت اشخاص آن عالم درآمدند و به اهل آن عالم فرمودند انا بشر مثلكم فرمودند ما بشري هستيم مثل شما، اينك دست من، اينك پاي من، اينك سر من، اينك صفات من مثل صفات شما است. بدن من مثل بدن شما است ولكن اين بدني است كه در عالم رسالت از براي خود گرفته‏اند و درميان مردم به آن ظاهر شده‏اند و اين است معني ظاهري امامة و وصيّة اين مقام مقام ظاهر ايشان است. مقام امامت يعني پيشوايي، پس اين مقام مقام پيشوايي ايشان است كه مي‏آيند درميان جمع، پيش روي جمع مي‏ايستند و امامِ‏جمع مي‏شوند تا جميع اقتدا به اعمال او و احوال او و اقوال او كنند. اگر جمع نبينند كسي را كه اقتدا به او كنند چگونه مي‏توانند پيروي صفات و احوال و اقوال و اعمال او را كنند؟ اين خلق لابدّند كه از براي ايشان پيشوايي از جنس ايشان باشد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۱ *»

لباس ايشان را بپوشد تا او را ببينند و از او بشنوند و به او پيروي كنند و اقتدا به او كنند از اين جهت آن حقايق مقدّسه لاهوتيّه در ميان هر عالمي آمدند و به لباس اهل آن عالم متلبّس شدند و به زبان اهل آن عالم با آنها سخن گفتند كه ماارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه رسول بايد به زبان قوم خود سخن گويد و انا بشر مثلكم گويد و چنانكه گفتند ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الاسواق بايد بخورد از آنچه قوم مي‏خورند و از آنچه قوم مي‏پوشند بپوشد تااينكه براي قوم اُسوه و مقتدا باشد. اين است كه حضرت امير ميفرمايد ظاهري امامة و وصيّة و باطني غيب ممتنع لايدرك ظاهر من امامت است و وصيّت و باطن من و حقيقت من غيب است و باطن من غيبي است كه ممتنع است از ادراك، كه ادراك احدي از آحاد به آن نمي‏رسد. و چنين است؛ زيرا كه خداوند عالم كه ايشان را آفريد و خلق ايشان را تمام كرد، از شعاع جسد ايشان پيغمبران را آفريد. از نور جسد ايشان اعلي درجات پيغمبران را خلق كرد و آنچه پيغمبران از خدا مي‏دانند و مي‏شناسند، آن چيزي است كه به واسطه نور جسد محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين بر ايشان تابش نموده. و تو از اين عجب مدار در حديثي مي‏فرمايد انّ الكروبيين قوم من شيعتنا خلقهم اللّه خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علي اهل الارض لكفاهم فلمّا سأل موسي ماسأل امر ربّه الي آخرالحديث. حاصل معني آن اين است كه كروبيين قومي هستند از شيعيان ما كه خداوند عالم آن كروبيين را در پسِ عرش آفريده. اگر نور يكي از كروبيين بر اهل زمين قسمت شود، همه آنها را كفايت مي‏كند بعد از آني كه موسي بن عمران از خدا سؤال كرد كه ربّ ارني انظر اليك اي خدا، خود را به من بنما كه من به تو نظر كنم. خدا يكي از كروبيين را كه قومي از شيعيان بودند امر فرمود كه به قدر سوراخ سوزني تجلّي كرد از براي موسي بن عمران. چون آن يك سرسوزن نور تابش كرد، كوه طور ازهم پاشيد و موسي غش كرد و هفتاد نفر بني‏اسرائيل كه همراه او بودند همه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۲ *»

افتادند و مُردند. بجهت اينكه يكي از شيعيان اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه و سلامه عليه تجلّي كرد به قدر سوراخ سوزني از نور خود براي موسي و طور و قوم و اين حالت براي ايشان دست داد و چون تجلّي شيعيان تجلّي خداست. آيا نمي‏بيني روشنايي اينجا روشني آفتاب است اگرچه آفتاب محاذات با اينجا نداشته باشد. روشني اينجا از اين روزنه است و روشني روزنه از آفتاب است. فرضاً اگر جايي ديگر هم باشد، پستوي ديگر هم باشد، آنجا هم روشن مي‏شود. آنجا محاذات با اينجا دارد و اينجا محاذات با روزنه دارد و روزن محاذات با آفتاب دارد. پس در حقيقت آن پستو هم روشن به نور آفتاب است. آيا نمي‏بيني كه چون آفتاب غروب كند تاريك مي‏شود همه جا؛ حالا همچنين اگر براي موسي تجلّي كرد يكي از شيعيان اميرالمؤمنين، خدا تجلّي كرده بجهت آنكه تجلّي مؤمن تجلّي خداست، ظهور مؤمن ظهور خداست. مي‏فرمايد هركه مؤمني را مسرور كند خدا را مسرور كرده. مي‏فرمايد كه چون بنده مؤمن به زيارت مؤمني رود خدا مي‏فرمايد ايّاي زرت و ثوابك علي اي بنده من، تو مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است. و مي‏فرمايد من آذي لي وليّاً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها خداوند در حديث قدسي مي‏فرمايد هركس يكي از اولياي مرا بيازارد، به ميدان جنگ من آمده است و مرا به مبارزت خود طلبيده است؛ و معلوم است:

هركه با فولاد بازو پنجه كرد ساعد سيمين خود را «معلوم‏است» رنجه كرد

هركه مؤمني را بيازارد، با خدا مبارزت كرده. و چون جميع آنچه از مؤمن است از خداست، جميع آنچه براي مؤمن است براي خداست، از اين جهت فرمود در كتاب خود كه تجلّي ربّه للجبل خدا تجلّي كرد براي موسي و حال آنكه تجلّي كرده بود براي موسي يكي از شيعيان اميرالمؤمنين.

باري، مقصود اين بود كه حقيقت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه عليهم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۳ *»

محجوب است از ديدار جميع كاينات و احدي از آحاد به آن نمي‏رسد ولكن بعد از آني كه خداوند، عالمها را از نور جسد مقدّس ايشان آفريد، ايشان را به رسالت فرستاد به سوي آن عالمها. ايشان هم آمدند در هر عالم و لابدّ و ناچار به لباس ايشان متلبّس شدند و به زبان ايشان با ايشان سخن گفتند و به طور ايشان رفتار كردند و از اين جهت درميان ايشان ايستادند و فرمودند انا بشر مثلكم ماهم بشري هستيم مثل شما. لكن بعضي از جهّال اين آيه را وسيله نقص فضايل آل‏محمّد قرار داده‏اند و هرگاه براي ايشان فضايل آن بزرگواران را ذكر كني متمسّك مي‏شوند به آيه انا بشر مثلكم مي‏گويند فرموده‏اند ما بشري هستيم مثل شما. پس اين فضيلتها را نداشتند و ايشان هم مثل ما مردماني بودند. لكن غافلند از اينكه اينجا مي‏فرمايد من بشري هستم مثل شما، يعني چه. يعني من مثل فرد فرد شما هستم؟ اگر معني آيه اين باشد كه خلاف لازم مي‏آيد بجهت آنكه يكي از افراد سياه است، يكي از افراد سفيد است. حالا پيغمبر مثل فرد فرد است، يعني هم سياه است هم سفيد؛ اينكه نمي‏شود. يكي از افراد گنگ است يكي از افراد گويا و زباندار است. حالا پيغمبر، هم گنگ است و هم گويا؛ اينكه نمي‏شود. يكي از افراد كور است و يكي از افراد بينا، حالا پيغمبر هم كور است و هم بينا؛ اينكه نمي‏شود. پس اين نامربوط است كه پيغمبر مثل فرد فرد مردم باشد. از افراد يكي زاني است يكي عفيف، حالا پيغمبر مثل هر دو است، كه نمي‏شود. در ميانه افراد يكي لاطي است يك باعصمت، پيغمبر مثل هردو است، كه نمي‏شود. پس معني آيه اين نشد كه پيغمبر مثل فرد فرد مردم است، بلكه معني آيه اين است كه من در تنِ بشريّتم و من در لباس نوع بشريت، مثل شما هستم. نه اينكه فاسقم مثل فاسقان شما، نه اينكه جاهلم مثل جاهلان شما، نه من مصيبت‏زده‏ام مثل مصيبت‏زدگان شما. حاشا، بلكه آنچه كمالي براي جنس بشر ثابت بود براي ايشان ثابت است. پس در بشر كور و بينا است ايشان بينايند، در بشر كر و شنوا است ايشان شنوايند، در بشر عالم و جاهل است ايشان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۴ *»

عالمند، در بشر قادر و عاجز هست ايشان قادرند، در بشر عادل و فاسق هست ايشان عادلند. پس جميع كمالاتي كه در نوع بشر يافت مي‏شود، ايشان آن را در مقام بشريّت دارند؛ كه «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري» جميع آن كمالات را ايشان دارا هستند در مقام امامت و ظاهر. اما آن حقيقت كه در مقام باطن و غيب ايشان است، آن غيب ممتنعي است كه ادراك نمي‏شود. نمي‏توان از او سخن گفت، چگونه مي‏توان از آن سخن گفت يا از آن بياني كرد؟ مي‏فرمايند نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لن‏تبلغوا ما را از رتبه خدايي فرود آوريد و آنچه در شأن ما از فضايل ما مي‏خواهيد بگوييد و نخواهيد رسيد به كنه فضايل ما. تا هرجا كه عقل تو مي‏رود مي‏تواني سخن بگويي. اما آنجايي كه از ادراك تو بيرون است و از شهادت و علم تو بيرون است، در آنجا چه مي‏تواني بگويي؟ در حديثي مي‏فرمايند كه از كتاب علم ما به شما نرسيده مگر الف نيمه تمامي، يك نصف الفي از كتاب علم ما و فضايل ما به شما بيشتر نرسيده است. پس وقتي كه از كتاب فضايل ايشان آن الف نيمه تمام رَسَد و سهم جميع پيغمبران و ملائكه شود، ديگر يك من و يك تو چه خواهيم گفت در فضايل ايشان و چه مي‏توانيم بگوييم؟

آيا نشنيده‏اي پيغمبر در شب معراج در آسمان چهارم به قطار شتري رسيدند كه مي‏گذشت. توقّف فرمودند كه از ميان شتررفتن چون مكروه است نگذرند، به اين جهت ايستادند. جبرئيل عرض كرد چرا توقّف فرموديد؟ فرمودند بجهت اينكه اين قطار شتر بگذرد. عرض كرد هيهات! اين قطار شتر را كسي اوّل و آخر آن را نديده و از براي اين قطار شتر گذشتني نيست. فرمودند برويم بپرسيم. رفتند پرسيدند از يكي از آن ساربانها كه مهار بر دوش او بود. فرمودند از كجا مي‏آيي و به كجا ميروي؟ عرض كرد تا خود را در حيّز وجود و هستي ديده‏ام، مي‏بينم اين مهار بر دوش من است و رو به اين سمت مي‏روم و نمي‏دانم از كجا مي‏آيم و به كجا ميروم. فرمودند بار اين شتران

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۵ *»

چيست؟ عرض كرد جميع بار اين شتران كتب فضايل اميرالمؤمنين است صلوات‏اللّه و سلامه عليه. آن است كتابهاي فضايل امير مؤمنان كه تا ملك خدا هست، آن قطار شتر روان است. و چون در مجلس علما هستند و بهره مي‏برند، اشاره به معني حديث مي‏كنم و آن اين است كه از مقامات خلق، شتر در مقام طبيعت است؛ و طبيعت، شتر است و طبيعت هر چيزي مقام شتر را دارد. وانگهي شتر سرخ‏مواست ـ اگرچه به كار عوام نمي‏خورد، سهل است براي علما باشد ـ پس عرض مي‏كنم براي هرچيزي طبيعتي است و آنچه در ملك خداست و ملك لايزول و لايزال كه نه اوّلي از براي آن است نه آخري كه در دعا مي‏خواني اللهمّ انّي اسألك باسمك العظيم و ملكك القديم آنچه در اين ملك لايزول و لايزال است طبيعتي دارد و طبيعت هر چيزي شتري است و بر او است مقام نفسانيّتي كه دارد و آن كتاب فضل علي‏بن‏ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه عليه و اين قطار شتري است كه از اوّل ابد تا آخر ازل مي‌رود و از براي آنها نهايتي نيست و جميع اينها فضايل علي‏بن ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه عليه.

باري، مقصود اين بود كه از اين همه كتاب فضايل علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه و سلامه عليه به تو نرسيده است مگر الف نيمه تمامي. حالا ديگر از اين الف نيمه‏تمام استنكاف كردن، وانگهي كه از اين هم مي‏دزدم و پنهان مي‏كنم و باطن آن را نگاه مي‏دارم براي خود و ظواهر آن را براي تو مي‏گويم، ديگر بعد از اين همه، از شيعه بسيار قبيح است كه از اين هم استنكاف كند و قبول نكند. ابن‏ابي‏الحديد ناصبي سنّي درباره علي‏بن‏ابي‏طالب مي‏گويد:

لولا حدوثك قلت انّك باري الارواح في الاجساد والمستنزع

اي علي، اگر نديده بودم كه تو تولّد كرده بودي از پدر و مادري، هرآينه مي‏گفتم كه جميع ارواح را تو در ابدان مي‏گذاري و تو نزع مي‏كني. ناصبي است و سنّي و اين‏طور

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۶ *»

مي‏گويد در فضل علي‏بن‏ابي‏طالب. مي‏گويد:

لولا مماتك قلت انّك تقسم الارزاق تعطي من تشاء و تمنع

اگر نه اين بود كه ديدم تو از دنيا رفتي و مُردي، هرآينه مي‏گفتم كه جميع ارزاق خلق را تو قسمت مي‏كني و تو ميدهي و مي‏گيري. مي‏گويد «علم الغيوب اليه غير مدافع» دراينكه تو عالم به جميع غيبها هستي، اينكه درش حرفي نيست. اين مسلّمي است. ببين ناصبي سنّي در فضل اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه چنين مي‏گويد، پس قبيح است كه شيعه در يكي از اينها تأمّل كند و اينها را نگويد و قبول نكند در فضايل آن بزرگوار.

پس عرض مي‏كنم كه حضرت پيغمبر و حضرت امير و ائمّه طاهرين و حضرت فاطمه زهرا سلام‏اللّه عليهم اجمعين، اين چهارده نفس مقدّس در مقام غيب و باطن، از ادراك جميع ملائكه مقرّبين بيرون بودند و از ادراك جميع انبياي مرسلين محجوب بودند و ملائكه مقرّبين و انبياء مرسلين الي آخرالدهر از ايشان خبري نخواهند داشت ابداً، لكن در مقام فضيلت و امامت و پيشوايي آمدند در ميان پيغمبران و لباس پيغمبران را پوشيدند و پيغمبران لباس ايشان را ديدند و در لباسْ آن فضايل و كمالات را از ايشان ديدند والاّ پيغمبران درحقيقت از ايشان آگاهي نداشتند. حالا بعد از آني كه آمدند درميان پيغمبران لابدّ بايستي از جانب خداوند عالم فرماني براي پيغمبران بياورند و آوردند، و بايستي احكامي براي آنها بگويند و گفتند. و آن فرمان و احكامي كه آوردند و گفتند، همين قرآن مجيدي بود كه در دست شماست پس اين قرآن را در عالم پيغمبران براي پيغمبران خواندند و احكام پيغمبران را حالي ايشان كردند. اين است كه خدا نازل فرموده تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خداوندي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود محمّد صلّي‏اللّه عليه و آله تااينكه بر اهل هزار هزار عالم، آن بزرگوار پيغمبر باشد. پس براي پيغمبران به زبان پيغمبران قرآن را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۷ *»

خواندند در هر عالمي. پس در هر عالمي لباس اهل آن عالم را پوشيدند و به زبان ايشان قرآن را براي ايشان خواندند تا تمام هزار هزار عالم را طي كردند تا آخر كه در اين عالم تشريف آوردند اين قرآن عظيم به صورت كلمات و حروفي كه مي‏بينيد ظاهر شده. و در همين عالم هم قرآن مظهرهايي چند دارد كه يكي از آن مظهرها اين كلمات و حروفي است كه شما مي‏بينيد كه به اينها جلوه كرده است. اين كلمات و حروف، ظاهر قرآن است در اين دنيا ولكن مپندار كه همين كلمات و حروف در همين عالم ظاهر قرآن است، بلكه از براي قرآن تجلّي‏ها است در همين عالم كه اين كلمات و حروف يكي از آنها است. از آن جمله خود اين عالم بالتمام، يكي از تجلّي‏هاي قرآن است. اين است كه آنچه در اين عالم است در قرآن است و آنچه در قرآن است در اين عالم است. از اين جهت مي‏فرمايد مافرّطنا في الكتاب من شي‏ء مي‏فرمايد و لارطب و لايابس الاّ في كتاب مبين اين عالم را خدا كتاب تكويني قرار داده و اين قرآن را كتاب تدويني قرار داده. پس اين عالم كتاب خداست مشتمل است بر سوره‏ها، مشتمل است بر آيه‏ها. جميع آفاق و انفس، آيات خدايند سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتّي يتبيّن لهم انّه الحق مي‏فرمايد انّ في خلق السموات والارض واختلاف الليل و النهار لايات لاولي‏الالباب  آسمانها و زمينها آيات خداست و جمله اين عالم كتاب خداست. و همين ظهور قرآن است ولكن قرآن در عالم سخن و بيان به صورت اين كتابي كه تو مي‏بيني ظاهر شده و همين كلمات و حروف، ظهور او است در خط و رسم، و آنچه مي‏خواني صورت قولي قرآن است والاّ از براي قرآن در هر عالم صورتي است. آيا نشنيده‏اي قرآن در روز قيامت مي‏آيد به صورت مردي بانهايت عظمت و نهايت جلال و كبريا. مي‏گذرد بر صفوف ملائكه مي‏گويند اين كدام ملك مقرّبي است كه ما او را نديده بوديم. مي‏گذرد بر صفوف پيغمبران مي‏گويند اين كدام پيغمبر مرسل است كه ما او را نديده بوديم، مي‏گذرد بر صف شهدا مي‏گويند اين كدام شهيد است كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۸ *»

ما او را نديده بوديم، مي‏آيد قرآن و مي‏ايستد در صحراي محشر و شفاعت مي‏كند آناني را كه متمسّك به او شده‏اند و او را خوانده‏اند. حالا تو به خيالت مي‏رسد قرآن همين زاج و مازو و دوده و همين كاغذ است؟ يااينكه به خاطرت مي‏رسد كه قرآن همين سخناني است كه مي‏خواني و مي‏شنوي؟ و از براي اين قرآن حقيقتي نيست؟ حاشا كه چنين باشد. اين قرآن گوش شنوايي دارد، اين قرآن زبان گويايي دارد، چشم بينايي دارد. آيا نشنيده‏اي كه مي‏فرمايد رُبّ تال للقرآن والقرآن يلعنه چه بسيار كسي كه قرآن ميخواند و قرآن او را لعنت مي‏كند. او مي‏خواند، او لعنتش مي‏كند. پس مي‏آيد اين قرآن و شهادت مي‏دهد كه فلان‏كس پسر فلان‏كس متمسّك به من شد و مرا خواند. و اگر گوش شنوا و چشم بينا ندارد، چگونه اين شهادت را مي‏دهد؟

خلاصه، اين قرآن در هر عالمي به صورتي جلوه كرده و در هر عالمي حامل علم پيغمبر است صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله و صورت علم پيغمبر است. بلكه در هر عالمي اين قرآن تجلّيي از تجلّيات محمّد بن عبداللّه۹ است. پس اين قرآن در ملأ اعلي به صورت روح‏القدس ظاهر شده، روح‏القدسي كه تو شنيده‏اي حقيقت همين قرآن و اعلي منازل همين قرآن است. فرمودند انّ روح‏القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقناالباكورة روح‏القدس در آن جنّات عليا، از بوستان ما ميوه نوباوه‏اي خورده. و اين روح‏القدس خلقي است اعظم از جبرئيل و اعظم از ميكائيل و اين روح‏القدس حقيقت همين قرآن را براي پيغمبر مي‏خواند و البته شنيده‏ايد كه خداوند عالم جلّ شأنه، ائمّه را در اين عالم به روح‏القدس مؤيّد كرده و اين روح‏القدس به كليّت خود به همراهي هيچ پيغمبري نبوده مگر محمّد بن عبداللّه۹ و به همراهي پيغمبر است و آن بزرگوار را به كليّت خود مؤيّد مي‏كند و مسدّد مي‏كند. و اما از براي ساير پيغمبران، يكي از اعوان خود را كه آن هم مسمّي به روح‏القدس است مي‏فرستد و پيغمبران را مؤيّد و مسدّد مي‏كند و به هر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۹ *»

پيغمبري عوني از اعوان او موكّل است و تسديد و تأييد مي‏كند. هر مؤمني را روح‏القدس تسديد مي‏كند، عوني از اعوان خود را مي‏فرستد و تسديد مي‏كند او را. اين است كه بعضي از شعرا كه مدح در شأن ايشان گفته بودند به او فرمودند لازلت مؤيّداً بروح‏القدس شعري گفته بود يا حرف خوبي زده بود، فرموده بودند تو دايم مؤيّد به روح‏القدسي تا مدح ما را مي‏كني. همه از اين بابت است كه يكي از اعوان روح‏القدس آمده در پيش آن كس و او را مؤيّد به آن خير كرده. لكن روح‏القدس كلّي در پيش پيغمبر است و از روزي كه پيغمبر تولّد كرده، به زمين آمده هنوز بالا نرفته. در خدمت پيغمبر بود مادامي كه پيغمبر در دنيا بود و چون پيغمبر از دنيا رحلت فرمود در خدمت حضرت امير۷ بود و بعد به همراهي حضرت امام حسن و امام حسين و يك يك از ائمّه: بود تااينكه در اين زمان در خدمت امام زمان است و مؤيِّد و مسدِّد او است. اخبار كلّ عالم را به آن حضرت عرض مي‏كند و اخبار جميع آسمان و زمين را براي آن حضرت ذكر مي‏كند و امام مطّلع بر آنها مي‏شود. و اين روح‏القدس حقيقت قرآن و مبدء قرآن است كه اين قرآن از اينجا كه بالا مي‏رود در عالم روح‏القدس مي‏رود، در آن جنّات اعلي كه ميرود در آنجا به صورت روح‏القدس مي‏شود. اين است كه خدا مي‏فرمايد و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ماالكتاب و لا الايمان ما روح را فروفرستاديم به سوي تو، يا روح را به تو وحي كرديم. آن روح، همين قرآن است. پس چون روح‏القدس حقيقت اين قرآن است هركس حامل اين قرآن است حامل روح‏القدس است و داراي آن روح است و هركس از حقيقت قرآن اطلاع و آگاهي ندارد، روح ندارد. روح و حيات، قرآن است و جميع حيات ايماني و جميع حيات علمي، به قرآن است. و هركس هر مؤمن و هر عالم به قدر آنچه از اين قرآن اطلاع دارد، روح‏الايمان دارد؛ و حقيقت روح‏الايمان و تمام روح‏القدس نيامده مگر در وجود پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله. پس اعلي مقامات او مقام روح‏القدس است و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۰ *»

هرچه تنزّل كرده، در هر عالمي از عوالم كه آمده به لباس اهل آن عالم درآمده تااينكه هزار هزار لباس در هزار هزار عالم پوشيد و براي اهل آن عالم ظاهر شد. در هر عالمي لباس آنها را پوشيد و به شكل اهل آن عالم درآمد تاآنكه در آخر همه آن عالمها كه اين عالم است، در اينجا از براي خود مظهرها گرفته و دراينجا هم صورتها دارد. قومي ساير صورتهاي او را مي‏شناسند و قومي ساير صورتهاي او را نمي‏شناسند. از شما مي‏پرسم ـشما قدري شعور خود را قوي كنيد و صورتهاي قرآن را بهتر بشناسيد ـ از شما مي‏پرسم عجالتاً كه حالا قرآن را بگوييد ببينم چيست آيا نه اين است كه اين قرآن كاغذي است كه آن را كاغذگر درست كرده و از كهنه‏هايي است كه آن را آسيا كرده و در آب كاغذگري ريخته و در قالب آن ريخته و كاغذ شده كاغذ كه غير از اين چيزي نيست مسلّماً. اما مركّبي كه مي‏بيني در اين قرآن به غير از زاج و مازو و صمغ و دوده چيزي ديگر نيست، مسلّماً چيزي ديگر نيست. بعد از آني كه با آن مركّب روي آن كاغذ هيأتهايي كه مقرّر شده از براي الف و باء و جيم و دال نقش شد، اين الف و باء و جيم و دال، همان مركّب است كه به اين شكلها درآمده و به اين شكلها ظاهر شده. به اين جهت اين اسمش شده قرآن و براي آن احترام عظيم است ولكن نمي‏دانم چه عرض كنم، خدا مي‏داند كه از براي جهّال خيلي مشكل است حرف زدن و انسان را بي‏رغبت مي‏كنند. ديروز من گفتم كه آن گداهايي كه سؤال مي‏كنند آن گداها نگويند كه به آبروي خدا چيزي به ما بده. عرض كردم گداها نگويند براي خاطر خدا چيزي بده، اين‏طور نگويند. خدا را مايه گدايي خود قرار ندهند از اين جهت پيغمبر به آن كسي كه اين‏طور گفته بود پنج تازيانه زدند. و گفتم مگوييد به آبروي پيغمبر بده، سادات نگويند به آبروي پيغمبر يا براي خاطر پيغمبر چيزي به ما بده، كه اگر كسي نداد پيغمبر را ذليل نكرده باشد. بگو من فقيرم چيزم بده، كه اگر ندادند آبروي تو ريخته شده باشد، آبروي پيغمبر ريخته نشده باشد. خدا را ذليل مكن، پيغمبر را ذليل مكن. ديشب مي‏بينم گدايي ميگويد كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۱ *»

مي‏گويند فلان‏كس گفته در راه خدا چيزي ندهيد. من گفتم گداها نگويند براي خاطر خدا بده، نگفتم كه كسي چيزي در راه خدا ندهد.

باري، حالا هم متذكّر شدم كه حالا كه اينها را گفتم شايد باز بروند طوري ديگر روايت كنند، پس باقيش را هم گوش كنيد. مگوييد فلان‏كس گفته قرآن كاغذ و مركّبي بيشتر نيست. پس عرض مي‏كنم كه اين كاغذي كه نوشته شده به اين حالت كه مي‏بينيد، همين، قرآن است و همين را احترام بايد كرد و بي‏وضو نمي‏توان دست بر اين گذارد. اگر استخفاف به اين قرآن بكني و به اين قرآن عمداً بي‏حرمتي بكني، في‏الفور كافر مي‏شوي، نجس مي‏شوي، زنت به خانه‏ات حرام مي‏شود، مالت مال وارث مي‏شود. لكن از تو مي‏پرسم اين كاغذ از كهنه ساخته شده بود يا نه؟ اين مركّب از زاج و مازو و صمغ و دوده ساخته شده يا نه؟ معلوم است از همين‏ها ساخته شده چطور شده اين احترام را پيدا كرده، حرمت‏دار شده؟ عرض مي‏كنم چون منسوب به خدا شده اين احترام را پيدا كرده، نسبت به خدا اين احترام را دارد. كعبه چطور شده اين احترام را پيدا كرده؟ سنگ و گچ است لكن چون منسوب به خدا شده اين احترام را پيدا كرد. حالا كسي استخفاف به اين خانه كعبه كند و بگويد اين سنگ و گچ است و سنگ و گچ حرمتي ندارد، كافر مي‏شود. بلي سنگ است و گچ لكن چون منسوب به خداست احترام او واجب است.

بهتر و واضح‏تر براي شما عرض كنم، لفظ فرعون را اگر شما بنويسيد روي كاغذي، مي‏توانيد آن را لگدمال كنيد، بسوزانيد، توي نجاست بيندازيد، مي‏توانيد؛ لكن فرعوني كه توي قرآن نوشته، بي‏وضو نمي‏توان بر آن دست گذارد. ببين چه احترامي براي قرآن است كه اين لفظ فرعوني كه توي قرآن نوشته بي‏وضو نمي‏توان بر آن دست گذارد. ببين چه احترامي براي قرآن است كه اين لفظ فرعوني كه توي قرآن است اگر او را بسوزاني كافر مي‏شوي، نجس مي‏شوي، مرتد مي‏شوي. چگونه نه و حال

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۲ *»

آنكه او توي قرآن است و قرآن منسوب شده به خداوند عالم. پس نسبت به خدا اين اثر را دارد كه اين كاغذي كه از كهنه است و اين مركّبي كه از زاج و مازو و دوده است و بر روي آن كاغذ اين كلمات رسم شده است، نسبت به خدا كه پيدا كرد اين اثر را و اين احترام را پيدا مي‏كند. و حالا روي اين كاغذ كلمات و حروف قرآن رسم شده و اين احترام را پيدا كرده. پس اگر چنين است، مؤمني كه خدا او را از خاك علّيين آفريده و از خاك علّيين برداشته و با آب رحمت خود خمير كرده و طينت او را به يد قدرت خود ساخته و از فاضل طينت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين او را آفريده، چنانكه امام زمان در دعا مي‏فرمايد اللهمّ انّ شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا اللهمّ اغفر لهم من الذنوب مافعلوه اتّكالاً علينا خدايا، بدرستي كه شيعيان ما خلق شده‏اند از فاضل طينت ما و به آب محبّت ما خمير شده طينت ايشان. خداوندا بيامرز براي ايشان گناهاني را كه بواسطه توكّل بر ولايت ما از ايشان سرزده، آن گناهان را بيامرز و ما را روز قيامت مفتضح مگردان و حساب ايشان را به ما واگذار.

باري، مقصود اين بود كه مؤمن به آب ولايت آل‏محمّد: طينت او خمير شده و از فاضل طينت آل‏محمّد: ساخته شده. و در حديثي ديگر مي‏فرمايد شيعتنا منّا كشعاع الشمس من الشمس شيعيان ما از ما، مثل شعاع آفتاب از آفتابند. پس شيعيان از شعاع آل‏محمّد: افريده شده‏اند. و در حديثي ديگر ميفرمايد انّ اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه خداوند عالم مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود آفريده. خوب مؤمني كه داريم از نور عظمت و جلال كبرياي خدايي آفريده شده و اين نقوش هم كه بر روي اين كاغذها به مركّبي كه از زاج و مازو ساخته شده، اين نقوش هم در سينه او نوشته است مسلّماً قرآن در سينه مؤمن نوشته شده؛ در اين حرفي نيست. پس همين نقشها كه در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۳ *»

سينه او نوشته شده و عوض كاغذ نور عظمت و جلال كبرياي خدا هم كه هست و اضافه بر اين براي تو شرح ميكند قرآن را و احكام قرآن را بيان مي‏كند و ناطق مي‏شود به اين قرآن زبان او، و در باطن او قرآن و باطن باطن قرآن و باطن باطن باطن قرآن تا هفتاد بطن همه در سينه او و قلب او جاگرفته و روي همين كاغذ اين كلمات و حروف ظاهر قرآن نوشته شده و به غير از ظاهر چيزي ديگر نيست و اگر هست عالمي كه در آن نظر مي‏كند مي‏فهمد، پس در سينه عالم است و روي اين كاغذ هيچ معني و باطني نيست، پس در سينه عالم است. حالا اگر اين قرآن كتاب‏اللّه است براي چه مؤمن كتاب‏اللّه نباشد؟ آخر كتاب‏اللّه صفحه‏اي است كه كلام‏اللّه بر آن نوشته شده، چيز ديگر نيست. همچنين مؤمن هم صفحه‏اي است از نور عظمت و جلال كبرياي خدا كه با مداد رحمت، كلام‏اللّه بر سينه او نوشته شده؛ اين است كه فرمودند مؤمن اعظم از قرآن است. از اين جهت مرحوم مجلسي روايت كرده است كه مؤمن اعظم از قرآن است، مؤمن اعظم از خانه كعبه است. امام۷ نظر كرد به خانه كعبه و فرمود اي كعبه، تو چقدر بزرگي و چقدر محترمي ولكن مؤمن اعظم از تو است، مؤمن اشرف از تو است. از اين جهت اگر مؤمني را به تو حاجتي باشد و تو در طواف مشغول باشي و آن مؤمن تو را ندا كند، بايد طواف را ترك كني و بروي حاجت آن مؤمن را رواكني.

باري، مقصود اين بود كه يكي از جلوه‏هاي قرآن مؤمن است لكن مؤمني كه معترف به قرآن باشد نه آن كسي كه منكر قرآن باشد. بلكه مؤمني كه همين قرآن در سينه او باشد و سينه او مشتمل باشد بر باطن و ظاهر قرآن. همچه مؤمني البته اشرف است از اين كتاب ظاهري كه بر روي كاغذ نوشته شده. حالا تو خيال نكني كه اين احترام دارد و او ندارد، حاشا. چنانكه او احترام دارد اين هم احترام دارد، بلكه به قدري كه مؤمن اعظم از قرآن است احترام او لازمتر از قرآن است. از اين جهت جميع معاملات با مؤمن معاملات با خداست. از اين جهت روز قيامت كه مي‏شود ـ حديث

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۴ *»

در وسايل است كه كتاب معروفي است و چاپ هم شده و در ميان مسلمانان پر است آن كتاب ـ خلاصه، در آن كتاب وسايل حديثي را ذكر مي‏كند كه چون روز قيامت شود، خداوند به كسي سرزنش ميكند و ميفرمايد در دنيا من مريض شدم چرا به عيادت من نيامدي؟ آن بنده عرض مي‏كند خدايا تو اجلّ از آني كه مريض شوي خداوند ميفرمايد فلان مؤمن مريض شد و تو به عيادت او نرفتي، و چون به عيادت او نرفتي ترك عيادت مرا كرده‏اي. باز مي‏فرمايد من در دنيا از تو طعام خواستم، چرا به من ندادي؟ عرض مي‏كند خدايا تو اجلّ از آني كه طعام خواهي. ميفرمايد فلان مؤمن از تو طعام خواست و به او ندادي، چون به او ندادي به من ندادي. و همچنين از تو آب خواستم به من آب ندادي، عرض مي‏كند خدايا تو اجلّ از آني كه آب بخوري مي‏فرمايد فلان مؤمن از تو آب خواست و تو به او ندادي. و باز در حديث ديگر رسول خدا۹ مي‏فرمايد من سرّ مؤمناً كمن سرّني و من سرّني فقد سرّاللّه هركه مؤمني را شاد كند مرا شاد كرده و هركه مرا شاد كند خدا را شاد كرده. پس اذيّت مؤمن اذيّت خداست، سرور مؤمن سرور خداست، احسان به مؤمن احسان به خداست، زيارت مؤمن زيارت خداست. آيا نشنيده‏اي حضرت امام موساي كاظم صلوات‏اللّه و سلامه عليه مي‏فرمايد من لم‏يقدر ان‏يزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا هركس مي‏خواهد به زيارت ما بيايد و نمي‏تواند، يا خرجي ندارد، يا راه مسدود است، يا بنيه سفر ندارد، غرض نمي‏تواند به زيارت ما بيايد مصمّم بشود به زيارت يكي از برادران صالح خود برود و چون يكي از برادران صالح خود را زيارت كرد ثواب زيارت ما در نامه عمل او نوشته مي‏شود. آيا مي‏داني ثواب زيارت ايشان چيست؟ مي‏فرمايد من زارالحسين بكربلا كمن زاراللّه في عرشه هركس حسين را در كربلا زيارت كند مثل كسي است كه خدا را در عرش زيارت كرده پس زيارت مؤمن زيارت خداست از اين جهت وقتي به زيارت مؤمن مي‏روي خداوند ميفرمايد ايّاي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۵ *»

زرت و ثوابك علي اي بنده، تو مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است.

باري، مقصود اين بود كه يكي از جلوه‏هاي قرآن، مؤمن است. حالا بنابراين جميع پيغمبران جلوه‏هاي قرآنند در اين عالم، جميع مؤمنان جلوه‏هاي قرآنند در اين عالم، تمامي اين عالم از آسمان و زمين، جميعاً جلوه قرآن است و اعظم جلوه‏هاي قرآن در اين عالم وجود مبارك محمّد و آل‏محمّد است صلوات‏اللّه و سلامه عليهم اجمعين از اين جهت حضرت امير روز قيامت به منبر وسيله برمي‏آيد. خدا مي‏فرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق اين است كتاب ما كه با شما به حق و راستي سخن مي‏گويد. پس حضرت امير سلام‏اللّه عليه كتاب‏اللّه است، حضرت پيغمبر كتاب‏اللّه است، ائمّه طاهرين و حضرت فاطمه زهرا صلوات‏اللّه و سلامه عليهم، اينها كتاب‏اللّه‏اند و تمام مؤمنان كتاب‏اللّه‏اند. لكن يك قرآن سي جزو است و تمام قرآن است، يك قرآن هشت جزو است و از يس تا آخر قرآن است، باز يك قرآن هم يك جزوي است از عمّ تا آخر قرآن و قرآن است و يك سوره هم قرآن است، يك آيه هم قرآن است؛ همه قرآن است ولكن بزرگ و كوچك دارد. هر جلوه‏اي قدري از قرآن است، لكن آن قرآن جامع كامل تامّ، وجود مبارك پيغمبر است و ائمّه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين. قرآنهاي كوچكتر، قرآنهاي وجود پيغمبران است كه كوچكترند و سينه همه لوح خداوند عالم است و بر آن لوح‏ها كتاب خدا نوشته شده و اگر كاغذي كه از كهنه ساخته شده حامل قرآن مي‏تواند باشد، سينه موسي و عيسي چگونه نمي‏تواند حامل قرآن باشد؟ و از آن قرآنها كوچكتر فرموده‏اند سينه مؤمنان و قلب مؤمنان است. چگونه نه و حال آنكه قلب المؤمن عرش الرحمن وقتي قلب مؤمن عرش رحمن باشد، حامل قرآن هم مي‏تواند بشود. مي‏فرمايد ماوسعني ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن حديث قدسي است كه خدا مي‏فرمايد زمين من گنجايش مرا نداشت، آسمان من گنجايش مرا نداشت ولكن دل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۶ *»

مؤمن گنجايش مرا داشت. پس وقتي دل مؤمن به اين وسعت باشد البته حامل قرآن تواند بود. پس مؤمن هم جلوه قرآن است و قرآن است و در اين عالم اين قرآني كه از كاغذ و مركّب ساخته شده، اين هم قرآن است و محترم است واستخفاف كننده به اين قرآن كافر است. كسي كه به اين قرآن استخفاف كند و به نظر خواري به اين قرآن نظر كند، عرض كردم مرتد مي‏شود. و آنچه هم مي‏خوانند مردم و سخنهايي كه از دهانشان به قرآن بيرون مي‏آيد، آن هم يك صورت قرآن است. همه صورتهاي قرآن است و همه كتاب محمّد است۹ و همان مؤمن و همان موسي و همان عيسي، همه كتاب محمّدند كه از آسمان بر محمّد۹ نازل شده است و تمامي اين كتاب در فضائل علي بن ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه عليه؛ هيچ نيست مگر فضل علي بن ابي‏طالب. آسمان كتاب فضل علي است، زمين كتاب فضل علي است، مؤمن كتاب فضل علي است، هر پيغمبري از پيغمبران كتاب فضل علي است، جميع ماكان و مايكون كتاب فضايل علي‏بن‏ابي‏طالب‏اند صلوات‏اللّه و سلامه عليه.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۷ *»

«موعظه ششم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در ايّام گذشته بجهت مقدّمه در تفسير اين آيه شريفه قدري از فضايل قرآن را عرض كردم. اگرچه فضايل قرآن از اندازه حوصله اين خلق بيرون است و اين خلق نمي‏توانند فضايل قرآن را چنانكه بايد و شايد بفهمند و متحمّل بشوند، پس همين‏قدرها كه عرض شد در امثال چنين مجالس كه عوام و خواص شريكند كفايت مي‏كند. شروع مي‏كنيم بحول‏اللّه و قوّته در تفسير اين آيه شريفه كه يك فقره از قرآن مجيد است. اوّلاً فارسي مي‏كنيم اين آيه را تااينكه عوام و خواص در معني ظاهر اين آيه شريك بشوند.

اين را دانسته باشيد كه تفسير قرآن و معني قرآن غير از اين است كه لفظ عربي را به فارسي بياورند. اين معني قرآن نيست، اين عربي را به فارسي كرده. نمي‏بيني اگر كتابي در علمي نوشته شده باشد به زبان تركي، همين كتاب را به زبان فارسي ترجمه كنند علم آسان نمي‏شود. تركي به فارسي آمده است، لكن علم به همان اشكال خود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۸ *»

باقي است مگر كسي شرح آن علم را كند و آن علم را واضح كند والاّ ترجمه زباني به زباني ديگر، به هيچ‏وجه من‏الوجوه منفعت نمي‏بخشد، علم آسانتر نمي‏شود. همه اينها زبانند، هر قومي به زباني سخن مي‏گويد. لكن علم آن چيزي است كه در دل است و آن چيزي كه در دل است تركي و فارسي و عربي برنمي‏دارد. آنچه بر زبان است تركي و فارسي و عربي برمي‏دارد والاّ اندرون تركها همان مسأله علمي است و اندرون عرب مسأله علمي است، بر همان صفت؛ اندرون هندي هم همان مسأله علمي است، بر همان صفت؛ اندرون فارسها هم همان مسأله علمي است، بر همان صفت؛ در اندرون دل فرق نمي‏كند. عربي و فارسي در زبان فرق مي‏كند. پس ما هرگاه ترجمه كرديم اين آيه را به زبان فارسي، آنوقت شماها با عرب يكسان مي‏شويد در دانستن آن. بعد هركسي به قدر علمش و به قدر فهمش و به قدر ذكاوتش از معني آيه، حالا ديگر مطلبها بفهمد. والاّ عربي او را فارسي كردن، اين علم نيست و فخري نيست. پس به همين‏طور فخر نكنند كساني كه زبان عربي را يادگرفته‏اند و فارسي مي‏كنند آن را. چه فخري است زبان عربي دانستن؟ زبان عرب اگر فخر بود پس بايستي قاطرچيهاي عرب و شتردارهاي عرب افخر بني‏آدم باشند و حال آنكه هيچ فهمي هم ندارند. زبان عربي دانستن هيچ دخلي به ايمان ندارد، زبان عربي دانستن دخلي به عزّت و شرف كسي ندارد. پس كمالي نيست كه قومي عمري صرف ميكنند در عربي يادگرفتن، عمري تلف مي‏كنند كه زبان عربي يادبگيرند و چون يادگرفتند كبري مي‏فروشند كه ما عربي يادگرفته‏ايم، ما طلاّب علوم دينيّه هستيم. حالا عربي يادگرفتي، عربي چه كرده به تو؟ بر ايمان تو چه افزوده؟ عربي هم يادگرفتي آخر چه شد؟ همين شد كه قالَ يعني گفت يقولُ مي‏گويد. قاطرچيهاي عرب هم كه اين را راه مي‏برند و هيچ فخري و شرفي هم ندارند و عجم بعد از زحمت بسيار كه عمري را صرف كند پنجاه سال درس بخواند و عربي يادبگيرد آخر مثل آن قاطرچي عرب يادندارد و راه نمي‏برد و به آن فصاحت و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۹ *»

خوبي كه آن قاطرچي عرب عربي مي‏داند، اين نمي‏داند و آن نكات كه او مي‏فهمد اين نمي‏فهمد. چنانكه عرب هم كه پنجاه سال فارسي بخواند، همسر يك قاطرچي عجم فارسي يادنمي‏گيرد و آن نكاتي كه در زبان فارسي است نمي‏فهمد پس فخري در زبان نيست، اينها زبان است. فخر در علم است، شرف در علم است كه آن حقيقت مسأله و حقيقت علم را كسي بداند. پس معذور نيستيد شما كه بگوييد عربي نمي‏دانيم، به فارسي تحصيل علم كنيد. مگر علم در عربي است؟ علم هيچ دخلي به عربي و تركي و فارسي ندارد. علم چيزي است كه از او تعبير مي‏آورند در فرنگستان به زبان فرنگي و از او تعبير مي‏آورند در تركستان به زبان تركي، و از او تعبير مي‏آورند در عربستان به زبان عربي، و تعبير مي‏آورند فارسيان به زبان فارسي. پس معذور نيستيد شما در طلب علم كه ما ملاّ نيستيم، ما عربي نمي‏دانيم. عربي دانستن دخلي به علم ندارد. اگر بگوييد فهم نداريم، مي‏گويم چطور فهم نداريد و حال آنكه در امور دنيا چنان دقيقيد و موشكافي مي‏كنيد كه ديگران آن‏قدر فهم در امور دنيا ندارند. پس من نمي‏دانم چطور سرّي است كه در امور دنيا اين‏همه فهم داريد و شعور داريد و در امر آخرت فهم نداريد. خير فهم داريد، شعور داريد. بگوييد كار نمي‏كنيم، تحصيل علم نمي‏كنيم و حال آنكه رسول خدا۹ فرمود طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم يعني هركس پا به دايره اسلام گذارده، طلب علم براي او واجب است چنانكه ساير فرايض واجب است. مپندار كه طلب علم ادناي فرايض است، واللّه طلب علم از نماز واجبتر است، از روزه واجبتر است، از حج و خمس و زكوة واجبتر است. زيرا كه تو به علم، خدا را توحيد مي‏كني. به علم، تو نبي را مي‏شناسي. تو به علم، حدود نماز خود را مي‏داني. تو به علم، حدود روزه و زكوة و خمس و حج و جهاد خود را مي‏داني. اگر علم نباشد كه جهل است و در جهل، خدا شناخته نمي‏شود. به جهل نبي و امام شناخته نمي‏شوند و حدود و شرايع و احكام دانسته نمي‏شود. پس بدانيد كه علم اعظم واجبات و فرايض

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۰ *»

خداوند عالم است كه نازل شده از آسمان. فريضه‏اي براي بني‏آدم به عظمت اين علم نازل نشده. ببينيد كه چقدر كوتاهي مي‏كنند در اين فريضه و تعجّب اينجاست كه با وجود اينكه اين فريضه به اين عظمت است، مردم آن را ترك مي‏كنند و در تحصيل اين فريضه كوتاهي مي‏كنند. قومي قومي را عادل مي‏شمرند و حال آنكه در اين فريضه كوتاهي كرده‏اند و استخفاف به اين فريضه كرده‏اند. ببين اگر كسي به نماز استخفاف كند و آن را خوار شمرد حال او چه خواهد بود؟ كسي كه نماز را خوار شمارد و استخفاف به آن كند، كافر مي‏شود. پس ببين كسي كه طلب علم نكند و به طلب علم استخفاف كند حال او چه خواهد بود؟ البته ترك اين فريضه و خوارشمردن آن اعظم است از ترك نماز و خوارشمردن آن. از اين جهت رسول خدا۹ فرمودند طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم طلب كردن علمِ دين فريضه است بر هر مسلماني، بلكه جميع فرايض تعطيل و تقصير و شكستگي برمي‏دارد و طلب علم تقصير و شكستگي برنمي‏دارد. و مقصودم از اين تقصير و شكستگي اين است كه هر فريضه را مي‏توان كوتاهش كرد و او را شكست. ببينيد نمازي كه فريضه است وقتي سفر كردي دوركعتش ساقط مي‏شود. در هنگام خوف، ركوع و سجودش ساقط مي‏شود. خوف زيادتر شد، در هنگام جنگ، به چهار تكبير اقتصار بايد كرد. و همچنين روزه را در سفر بايد ترك كرد و هكذا حج را با عدم استطاعت ترك بايد كرد و غيرمستطيع حجّي بر او واجب نيست و هكذا در جهاد، عاجز و بيمار و كور و غيرقادر جهادي بر او واجب نيست. و هكذا در خمس و زكوة، اگر مال كسي به حد نصاب نرسيده خمس و زكوة بر او واجب نيست لكن در طلب علم استثناء نكرده كسي را رسول خدا۹. بلكه مكرر فرموده طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم هركس پا به دايره اسلام گذارده طلب علم بر او واجب و فريضه است كه ديگر تقصير برنمي‏دارد. هرچيزي وقتي دارد، روزه وقتي دارد ماه مبارك بايد روزه گرفت، نماز وقتي دارد پنج وقت دارد، حج وقتي دارد و آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۱ *»

وقتي است كه شخص مستطيع مي‏شود و از منزل خودش تا چهار پنج روز به عيد قربان و دهم ذيحجّه بايد خود را به مكّه برساند و در آن دو سه روز مناسك را بجاآورد، و هكذا جهاد در فصل بخصوصي است ولكن در تحصيل علم وقتي نيست. فرمودند طلب العلم فريضة علي كلّ حال يعني طلب علم واجب است در هر حالي زيرا كه در هر حالي و در هر آني كه تحصيل علم نكرده در آن وقت جاهل است و به جهل، خدا شناخته نمي‏شود. به جهل، پيغمبر شناخته نمي‏شود، به جهل، اسلام برپا نمي‏شود. اين را دانسته باشيد كه جميع دنيا تاريك است مگر جايي كه روشنايي باشد. آيا مي‏توان در اين شبهه كرد كه جميع دنيا تاريك است مگر جايي كه روشنايي است؟ اين شبهه‏بردار نيست. وقتي امر چنين است، پس جميع عالم جهل است مگر جايي كه علم باشد. اگر علم را از دنيا برداشتي باقي مي‏ماند جهالت. پس جميع خرابيهاي معاش و معاد مردم و جميع خرابيهاي سلوك و رفتار مردم و جميع خرابيهاي بدن و دين و دنياي مردم همه از جهل و ناداني مردم است. هيچ چيز در ملك خدا خراب نمي‏شود مگر از جهالت. پس معلوم شد جميع دنيا جهل است مگر موضعي كه در آن علم پيدا شود. پس در جميع دنيا خرابي است مگر مواضعي كه علم آنجا باشد، آنجا صلاح است و در جاهاي ديگر فساد است. آنها علم نيست، جهل است و از جهل، صلاح برنمي‏خيزد خرابي و فساد برمي‏خيزد. مي‏خواهي تجربه كني يك ساعت را بده دست كسي كه جاهل است در علم ساعت‏سازي، خرابش مي‏كند. نمي‏تواند اصلاحش بكند، افسادش مي‏كند؛ كذلك علم در ساير موجودات. پس طلب علم از جمله فرايض شد و صلاح دين و دنيا و آخرت شد و اعظم فرايض دين شد. پس برشما باد به طلب علم، پس مگوييد راه ما دور است يا نزديك زيرا كه فرمودند اطلبواالعلم ولو بالصين طلب علم كنيد اگرچه بايد به چين رفت. اگر طوري باشد كه در اينجا يافت نشود علم، بايد رفت به چين و طلب علم كرد. آن چيني كه معروف است كه غريبه را راه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۲ *»

نمي‏دهند، تو اگر صد هزار حيله بايد بكني كه داخل چين بشوي، واجب است بر تو كه آن كار را بكني و داخل چين بشوي و علم را طلب بكني و آن را فرابگيري؛ اين بر تو واجب است. و عرض كردم كه علم در عربي و فارسي نيست، اينها زبان است. اگر چنين بود بايد در عرب هيچ جاهل يافت نشود، همه بايد عالم باشند و حال آنكه هيچ مزيّتي ندارد عرب بر عجم. زبان عربي يادگرفتن علم نيست، علم را بايد تحصيل كرد. پس جميع عالم را عرض كردم جهل است مگر جايي كه علم باشد و علم يافت نمي‏شود مگر در معدن علم و اين مسلّمي است كه طلا در هيچ جاي عالم نيست مگر هرجا كه معدن طلا باشد. علم هم يافت نمي‏شود مگر هرجا كه معدن علم باشد. بلي اگر از معدن بيرون برده‏اند، در جاهاي ديگر هم يافت مي‏شود لكن جاهاي ديگر كه هست عاريه‏اي است كه از اينجا برده‏اند و معدن علم، علمايند. اصل مسأله را مي‏خواهيم بفهميم، شكي در اين نيست كه معدن علم علما هستند. پس علم نيست مگر در نزد عالم. بعد از آني كه چنين شد، حالا طلب علم كه فريضه است، حالا آيا انسان بايد از جهّال طلب كند علم را يا از علما؟ معلوم است از علما بايد طلب كرد. حالا كه بايد از علما طلب كرد، آيا بايد به نزد علما بروند و طلب كنند يا نه؟ نرفته كه نمي‏توان طلب كرد. پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه اوّلِ واجبات رفتن پيش عالم است، بايد پيش علما رفت و علم تحصيل كرد. پس رفتن واجب و تحصيل علم كردن واجب و عمل كردن به آن واجب. چيز عجيبي است، حكايت غريبي است، شماها بايد اهتمام كنيد و طلب علم كنيد و الحمدللّه رب العالمين شماها زيادتر از ساير مردم طلب علم مي‏كنيد و شماها داناتر و بيناتر شده‏ايد به بركات ائمّه طاهرين: از بس شنيده‏ايد. اين را هم عرض كنم، مي‏خواهم ببينم اصل علم چه چيز است؟ بياييم بشكافيم. ماها خودمان نمي‏دانيم لكن آل‏محمّد: مي‏دانند و ايشان فرمودند العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحب علم نوري است كه خدا در دل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۳ *»

هركس كه دوست مي‏دارد آن را مي‏اندازد. حالا كه علم، نور است پس جهل، ظلمت است. پس مواضع جهل مواضع ظلمت و تاريكي است و مواضع علم مواضع نور و روشنايي است. از اين جهت فرمودند العلم نور علم نور است. حالا كه نور شد منيري مي‏خواهد كه اين نور از پيش منير جدا شود مثل آنكه نور چراغ از چراغ جدا مي‏شود و مثل آنكه نور آفتاب از آفتاب جدا مي‏شود. پس نور علم از حيّز او كه عالِم است جدا مي‏شود، پس هركس متوجّه آن عالِم شد و رو به سوي آن عالِم كرد، علم از براي او حاصل مي‏شود و اگر كسي متوجّه آن عالم نشد و رو به سوي او نكرد، علم از براي او حاصل نخواهد شد پس دانستيد كه علم نور است و بايد به نزد منير آن رفت. حالا بشكافيم مسأله را ببينيم آيا غير محمّد و آل‏محمّد: در ملك خدا نوري هست؟ وقتي مي‏شكافيم مسأله را مي‏بينيم خداوند در قرآن، پيغمبر خود را سراج منير ناميده؛ مي‏فرمايد انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً پس پيغمبر سراج منير است بطور اطلاق سراج منير عرصه امكان است و سراج منير جميع ماسوي‏اللّه است. پس نوري براي كسي نيست مگر نوري كه از محمّد و آل‏محمّد: جدا شده باشد و علم نور است و ظلمت جهل است. پس نيست علمي در ملك خدا مگر علم آل‏محمّد:. از آل‏محمّد كه گذشتي، جميع ماسوي برضلالتند و برجهالتند و اصل جهلند و اصل ظلمتند. پس آنچه از دشمنان ايشان سرمي‏زند علم نيست، جهل است. علم آن است كه از محمّد و آل‏محمّد: حاصل مي‏شود. آيا نمي‏بيني خدا در قرآن ميفرمايد انّما يخشي‏اللّه من عباده العلماء اين است و غير از اين نيست كه مي‏ترسند از خدا علما. يعني غير عالم از خدا نمي‏ترسد، عالم از خدا مي‏ترسد. در دعا مي‏خواني ليس لمن لم‏يخشك علم اي خدا، براي كسي كه از تو نمي‏ترسد علمي نيست. باز در دعاي ديگر مي‏خواني لا علم الاّ خشيتك اي خداعلمي نيست مگر ترس از تو پس علم آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۴ *»

است كه سبب خشيت از خداوند عالم بشود و شك نيست كه علوم اعدا سبب خشيت از خدا نمي‏شود. علمهاي ساير مردم سبب ترس از خدا نمي‏شود، پس اينها علم نيست؛ و علم نيست مگر آنچه از آل‏محمّد: رسيده باشد. پس هركس نقل كند از محمّد و آل‏محمّد: آن علم است و هركس نقل كند از ديگران، علم نيست. هرگز علم خدا در پيش حنفي و شافعي و مالكي و حنبلي پيدا نمي‏شود. هرگز علم خدا در پيش فرنگي و يهودي و مجوسي پيدا نمي‏شود، و آنچه اينها دارند واللّه علم نيست، ابداً حاصل ندارد.

چون سخن به اينجا رسيد يك كلمه عرض كنم كه لازم است. چه بسيار مردم در اين زمان در اين بلاد، بعد از آني كه اين صنايع عجيبه را از فرنگي ديدند كه تا حال در اسلام نبوده و پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه اظهار نكرده، در ميان اسلام تا حال نبوده و اين صنايع عجيبه را فرنگيان كرده‏اند، در نظر ايشان بسيار عجيب نمود و مانند معجز قرار دادند براي آنها و در قلب خود گفتند كه انبيا نياوردند اين صنايع عجيبه را پس همانا اينها داناترند از انبيا. اگرنه چرا انبيا اين صنايع را نياوردند؟ و اين شبهه شده در ذهن آنها و در آن ضمن قلبهاشان بسا آنكه فرنگيان را اعلم از پيغمبر دانسته‏اند ولكن بواسطه سطوت اسلام نتوانسته‏اند به زبان جاري كنند، لكن از فحواي كلامشان ظاهر مي‏شود كه فرنگيان را اعلم از پيغمبر خيال كرده‏اند.

سرّ اينها را عرض كنم. اوّل بياييم ببينيم پيغمبر يعني چه؟ اصل اين مسأله را ببينيم اين دنيا يعني چه؟ و اين دنيا را براي چه آفريده و كه آفريده؟ خالقي دارد اين دنيا يا ندارد؟ البته خالقي دارد. حالا كه اين دنيا را آفريده آيا به لغو آفريده يا به حكمت آفريده؟ اگر بگويد به لغو آفريده كه في‏الفور كافر مي‏شود، لامحاله ميگويد به حكمت آفريده. اگر به حكمت آفريده كه براي فايده‏اي آفريده، حالا بياييم ببينيم آن فايده چيست، محلّ اعتنا هست يا نيست؟ آيا اين ملك به اين عظمت را و اين آفتاب و ماه و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۵ *»

ستارگان را و اين برّ و بحر را و اين طول مدّت را كه آفريده، و اين همه نعمايي و آلايي كه آفريده براي خوردن و تغوّط كردن و مُردن و خاك شدن آفريده؟ براي همين آفريده كه بخورند و تغوّط كنند، كسب كنند، باز تحصيل اطعمه بكنند و بخورند و تغوّط كنند تا آخر بميرند و خاك بشوند؟ حاشا و كلاّ اين فايده نيست، هيچ فايده ندارد. اينها را بيندازد توي يكديگر و اينها شرّ و شورّي بكنند، برسرهم بكوبند و تحاسد و تباغي و تعدّي بريكديگر بكنند. همين بخورند و تغوّط بكنند، همين و بس. آخر هم بميرند و خاك بشوند و باز قومي ديگر را بيافريند، آنها هم بزنند به كلّه هم و آنها هم شرّي و شورّي كنند و اين سر توي آخور آن بكند، آن سر توي آخور اين بكند، اين مال آن را بربايد و بخورد و آن مال اين رابربايد و بخورد، آخر هم بيفتند و بميرند و خاك شوند. و همچنين قومي ديگر به همين دستور. براي همين اين خلق را آفريده؟ حاشا كه براي اين كار آفريده باشد. خدا مي‏فرمايد ولقد علمتم النشأة الاولي فلولا تذكّرون شما كه ديديد اين عالم دنيا را، چرا متذكّر آخرت نمي‏شويد؟ پس بدانيد اين عالم را خدا براي امري عظيم در آخرت آفريده و از پسِ اين عالم، جنّتي است و ناري است نيكان به جنّت بايد بروند و بدان به جهنّم بايد بروند. مهمل نگذارده خداوند اين عالم را، براي فضله پختن نيافريده. آيا جميع آسمان و زمين را براي همين آفريده كه منتهاي همّ اين دنيا و حاصل آن اين باشد كه هي از سوراخ بالا جاكنند و از سوراخ پايين بيرون كنند پس نيست مگر براي آخرت و مگر براي تحصيل جنّت و مگر براي نعمتهاي جاويدان و آن حيات ابدي. پس پيغمبران را اين خدا فرستاده، پادشاه نيستند كه به غلبه پادشاه شده باشند. ايشان را خدا فرستاده كه خلق را دعوت به سوي دين خدا كنند و دعوت به سوي جنّات نعيم بكنند. پيغمبر براي اين آمده كه خلق را به اطاعت بدارد، خلق را از معصيت بازدارد؛ پس پيغمبران براي اين آمده‏اند. نيامده‏اند براي اينكه چرخ كرباس‏بافي ياد مردم بدهند، نيامده‏اند دنياي مردم را تعمير كنند حالا فرض كن چرخ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۶ *»

هم درست كردند و ياد تو هم دادند و پول هم گير تو آمد و خوردي و تغوّط هم كردي، چطور شد؟ پيغمبر براي اين نيامده، بلكه براي امور حاصل‏دار آمده، براي فايده حاصل‏دار آمده، براي فايده ديگر آمده‏اند نه از براي امور دنيا و تسهيل امور دنيا. و چون براي آخرت آمده‏اند، هرچه تو را مشغول مي‏كند از آخرت، تو را نهي از آن مي‏كنند  و هرچه تو را رو به خدا مي‏كند و زاهد در دنيا و راغب در آخرت مي‏كند، بايد تو را به آن امر كرده باشند؛ و اگر غير از اين بكنند حكيم نيستند. پس پيغمبران صلوات‏اللّه و سلامه عليهم آنچه از عالم به كار آخرت مي‏آمد و توشه آخرت مي‏شد مردم را بايد به آن بدارند و به آن امر كرده باشند و هرچه مانع از توجّه به آخرت است و مانع از تحصيل جنّت و دار جزاست، مردم را بايد از آن منع كنند. پس نيامده‏اند پيغمبران اين حيله‏هاي فرنگيان را ياد مردم بدهند، اين تدبيرهاي پوچ باطل كه هر روزي كلكي درآورند كه نگاه كن ببين اين چطور زرد زرد مي‏زند، اين چطور سرخ سرخ مي‏زند، اين چطور همچو صدايي مي‏دهد. بيابرويم تماشاخانه آنجا يك درختي كشيده كه چطور است. خوب، حالا نگاه كردي زرد زرد هم زد، سرخ سرخ هم زد، تو هم ديدي، تماشاخانه هم رفتي، آنجا هم يك درختي كشيده بودند و تو هم ديدي، اينها همه را تماشا كردي، چطور شد؟ عمري تلف كردي به غفلت و بي‏حاصل. به اين‏طور روزم را شام كردم و شام هيچ ندارم ابداً، از دنيا واشده‏ام، از آخرت واشده‏ام شما اين را بدانيد كه آن پادشاه كه اين كلك را درآورده از براي منافع خود درآورده. آنهايي كه مشعول اين كارها مي‏شوند و اين چيزها را طالب مي‏شوند از حماقت خودشان است والاّ آن مردكه اين كلك را درآورده كه به اين مي‏خواهد جمعي احمق را تسخير كند پولي از آنها درآورد. حالا چرا ما آن احمق باشيم كه مغرور به اين اوضاع بشويم حاصل اين اوضاع چيست؟ اينكه از اين بابت. پس پيغمبران از اين جهت اين‏گونه صنايع را از مردم پنهان كردند و منع از آنها كردند، نه اينكه جاهل به اينها بودند بلكه صلاح خلق در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۷ *»

اينها نبود؛ اينكه يك راه.

وجه ديگري كه اين علوم را پنهان كرده‏اند عرض كنم واللّه صلاح خلق به هيچ‏وجه نيست كه براي آنها چرخي درست كنند كه روزي هزار من پنبه بريسد. اصل خلقت بني‏آدم خلقتي است كه براي صنعت موضوع شده. اين انگشتها و اين دست و پنجه به اين‏طور، معلوم است براي صنعت آفريده شده و اين انسان اگر مشغول به كسب نباشد لابدّ است از هرزه‏روي، لابدّ است از هرزه‏گردي، لابدّ است از هرزه‏گويي، لابدّ است از غفلت؛ غفلت كه آمد اشتغال به معاصي مي‏آيد. اولاد سلاطين چرا معصيت بيش از همه كس مي‏كنند؟ بجهت اين است كه كسب و شغل ندارند، مهاري به سرشان زده نشده، افتاده‏اند توي دنيا، نان مفت دارند مي‏خورند و مرتكب معاصي مي‏شوند. بني‏آدم همينكه كسب ندارد و بيكار است، حكماً عاصي مي‏شود و اين مردم كه برسرهم سرِ كوچه‏ها مي‏نشينند و پاهاشان را روي هم مي‏اندازند و تخمه مي‏شكنند و بنامي‏كنند يكتا فحشي به اين دادن و يكتا هرزه به آن گفتن، يك نامربوطي گفتن، همه از بيكاري است. اينها كه شكار مي‏روند بيكارند، اينها كه تازي نگاه‏مي‏دارند بيكارند. شب مطالعه ندارد، شراب مي‏خورد، كاري ديگر ندارد، كسب ندارد، مي‏رود جنده‏بازي ميكند. كاري كه ندارد معطّل است، شيطان يك حكمي به او مي‏كند، كار ندارد لابدّ به معاصي مي‏افتد.

پس خداوند عالم براي بني‏آدم كسب قرار داده، حالا يك سلطاني بيايد چرخي درست كند كه روزي هزار من پنبه بريسد، مي‏بيني ده‏هزار نفر بي‏كسب شده‏اند، مشغول معاصي شده‏اند و هكذا ساير تسهيلاتي كه قرارداده‏اند. خداوند عالم خواسته است كه اين مردكه اين قدمهاي كوچك را بردارد تا ده روز به يزد برسد، خواسته خري بيست من بار بردارد تااينكه جمع كثيري مشغول باشند، معطّل باشند. حالا يك اسبابي درست كنند كه چند روز راه را به يك ساعت بروند، جميع اين مردم از چاروادار و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۸ *»

باركش و جمع كثيري ديگر بايد از كار بيكار بشوند. و چون بيكار شدند آنوقت به معاصي مي‏پردازند؛ پس اگر همچو اسبابي درست كنند صلاح مردم نيست اين مردم بايد نان شبشان را به زحمتِ‏روز پيدا كنند تا ديگر فرصت معصيت نداشته باشند. مهاري است اين كسب كه برسر اين مردم زده. پس پيغمبران اين‏گونه كسبها ياد مردم ندادند، راه‏آهن درست نكردند، چرخ درست نكردند تا به دست خود اين مردم كار كنند و همه كار كنند و همه گرفتار باشند تااينكه معصيت نكنند والاّ معصيت مي‏كردند. پس بدان كه تدبير پيغمبران درست است، جميع مفاسدي كه در ملك پيدا مي‏شود همه از اين است كه مردم بيكارند، هرگاه مشغول باشند و گرفتار كسب و كار باشند فساد نخواهند كرد. باري، برويم برسر مسأله.

مسأله اين بود كه اينها علم نيست، علم آن است كه از محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين بروز كرده، علم آن است كه سبب ترس از خدا مي‏شود والاّ علم هندسه و علم نجوم و علم هيأت و علم رمل و اين علمها كه فرنگيان درآورده‏اند علم نظام‏پياده و امثال اينها، اينها سبب ترس از خدا نمي‏شود و سبب خوف نمي‏شود پس علمي نيست مگر آنچه عظمت خدا را براي تو مكشوف كند، علمي نيست مگر آنچه جلالت پيغمبر را براي تو واضح كند، علمي نيست مگر آنچه جلال و عظمت و كمال خدا را براي تو آشكار كند، علمي نيست مگر آنچه اخلاص و محبّت تو را به اميرمؤمنان و ائمّه طاهرين زياد كند، علمي نيست مگر آنچه عظمت جنّت و نار را براي تو آشكار كند، علمي نيست مگر آنچه تو را راغب به آخرت و زاهد در دنيا كند علم نيست مگر در نزد پيغمبران، علم نيست مگر در نزد مؤمناني كه منقطعند به سوي پيغمبران. علم همان است كه ميف‏رمايد لا علم الاّ خشيتك علم نيست مگر ترس از تو، آن علم است. آنهاي ديگر هيچ علم نيست. پس علم و خشيت در كتاب خداست و در سنّت رسول است.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۹ *»

حالا از جمله آيات كتاب اين آيه مباركه‏اي است كه تازه شروع كرده‏ايم. اگرچه يك سال است شروع كرده‏ايم ولكن در اين ايّام، خدا خواسته ان‏شاءاللّه از تفسير اين آيه عرض شود. پس يكي از آيه‏هاي كتاب اين است كه مي‏فرمايد ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون معني فارسيش اين است كه ميفرمايد من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي اينكه مرا پرستش كنند، عبادت كنند. بعد مي‏فرمايد مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون من از ايشان جيره و مواجبي نمي‏خواهم. خدا مي‏فرمايد خلق بني‏آدم و جنها نه از براي اين است كه به من رزقي بدهند و جيره و مواجبي به من بدهند و مااريد ان‏يطعمون نمي‏خواهم ايشان به من اطعام كنند، به من صدقه بدهند، طعامي بدهند، به من لقمه ناني بدهند چنانكه اطعام مساكين مي‏كنند. من از براي اين نيافريدم جن و انس را بلكه انّ‏اللّه هوالرزّاق ذوالقوّة المتين خداوند عالم او است رزّاق و او است صاحب قوّت و قدرت. او را حاجتي به خلق نيست. شما را براي عبادت آفريده‏ام نه از براي نفع‏رسانيدن به خودم آفريده‏ام. معقول نيست و براي اين نيست كه براي نفع به خودم آفريده باشم.

در اين آيه كلمه‏اي است و در آن نكته‏اي است كه بر ساير مفسّران مخفي مانده است و از آنها پنهان است و آن اين است كه مي‏فرمايد ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون و در بسياري از جاهاي قرآن جن را مقدّم بر انس داشته. سرّ مقدّم داشتن جن در اينجا اين است كه جن خساستش بيشتر از انس است و خسيس‏تر و دني‏تر است و پست‏تر از انسان است و شخص پست‏تر را كه براي كاري درست كرده‏اند واجب نيست كه شخص بهتر را هم براي آن كار درست كرده باشند؛ وانگهي آن پست‏تر براي بندگي كه هست. حالا مي‏فرمايد من خلق نكردم جن را بلكه انس را هم كه جلالتشان بيشتر است و علمشان بيشتر است، كمالشان بيشتر است اينها هيچ‏يك را نيافريده‏ام مگر براي بندگي. جن كه معلوم است كه براي عبادت خلق شده است، مي‏فرمايد بلكه انس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۰ *»

را هم نيافريدم مگر براي عبادت. پس بجهتي كه انس اشرف است، مؤخّر داشته؛ مي‏فرمايد جن را، بلكه انس را هم كه اشرف از جن است نيافريدم مگر از براي پرستش كه مرا پرستش كنند. اين ترجمه فارسي اين آيه است. حالا شما و عرب در معني اين آيه و در ترجمه‏اش مساوي شديد و حالا ديگر عرب بر شما فضلي ندارد و شما نقصاني از آنها نداريد. ديگر هرچه بكند ذهن شما و هرچه علم شما در اين مقام بالاتر رود.

پس بحول و قوّه خداوند شروع مي‏كنيم در تفسير اين آيه شريفه و از علومي كه خداوند به اين ناچيز انعام كرده در تفسير اين آيه براي شما عرض مي‏كنم.

پس عرض مي‏كنم ازجمله مسائلي كه براي معني اين آيه و دانستن اين آيه واجب است اين است كه اوّل كلمه كلمه اين آيه را شرح كنيم. همچو معني كلمه كلمه را بگوييم كه هرچيزي چگونه است و هرچيزي چه معنيها دارد. پس اوّلاً كلمات را عرض ميكنم.

حالا خداوند اوّلاً مي‏فرمايد ماخلقت معني خلق را عرض كنم كه خلق چه معني دارد، چطور است، كيفيّت اين خلق چيست، اسباب اين خلق چيست؟ اينكه شنيده‏ايد كه مي‏فرمايد «من خلق نكردم» خلق، يعني چه؟ چه معني دارد؟ اوّلاً دانسته باشيد كه خداوند عالم جلّ شأنه به يگانگي خود قديم است و ازلي و پاينده خداوند عالم تنها و يگانه و قديم بود و ازلي و هيچ‏كس با او نبوده و هيچ‏كس با او نخواهد بود. از براي ذات مقدّس او ابتدايي نيست و از براي ذات مقدّس او انتهايي نيست، و خداوند عالم بود و هيچ مخلوقي نبود، ابداً هيچ نبود. اين خداي يگانه خواست كه خلقي خلق كند، اين خداي يگانه خواست خلقي را از عدم به وجود آورد و از نيستي به هستي آورد خلقي را. و اين را بدان كه اين خلق به خداوند عالم برپا هستند، مپنداريد كه ساختن خدا خلق را مثل ساختن بنّاست بِنا را كه اين بنّا آمد و اين بِنا را ساخت و آن بنّا رفت از پي كار خود يا مُرد يا فاني شد و اين بِنا برحال خود باقي است. خدا هم كه اين عالم را ساخت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۱ *»

في‏المثل حالا ديگر اگر خدا نباشد، اين ابنيه همين‏طور باقي خواهد ماند. حاشا و كلاّ كه چنين باشد بلكه نسبت خلق به خداوند عالم، نسبت به مشيّت خداوند عالم مثل نور چراغ است از چراغ و مثل نسبت نور آفتاب است به آفتاب. اگر آفتاب نباشد جميع انوار، يك آن تمام مي‏شود و اگر آفتاب باشد انوار برپا و برقرار است. خلق نسبت به خدا چنين‏اند كه اگر عنايت خدا نباشد جميع خلق به عرصه عدم خواهند رفت كه گويا ذكري از ايشان نبوده ابداً نه اينكه خداوند اين ابنيه را ساخت و آنجا گذارد و حالا مثل كوزه چندي كه كوزه‏گر ساخته و دست خود را از آن كوزه برداشته و كوزه برحال خود باقي است. بلكه مثل صداي تو است نسبت به تو كه تا صداي تو از دهان تو بيرون مي‏آيد و تو صدا مي‏دهي صدا هست و همين‏كه صدا را نگاه داري هيچ صدا نيست، چرا كه نيست مي‏شود و فاني ميشود. و هكذا مثل حركت تو به دست تو كه اگر دست خود را حركت بدهي حركت ميكند و اگر حركت ندهي، دست ساكن است و حركتي براي او نيست مطلقاً همچنين خداوند عالم اگر مشيّت خود را از خلق بگيرد و عنايت خود را از خلق بردارد، جميع هزار هزار عالم فاني مي‏شود مثل اطاق نوراني  كه چراغ را از آن بيرون ببري كه جميع آن ظلمت خالص مي‏شود. اين‏طوريد شماها در نزد خداوند عالم نه آنكه از براي شما استمساكي و وجودي و هستيي هست كه شماها هم يك چيزي هستيد، اگرچه خدا عنايت خود را از شماها بردارد؛ حاشا و كلاّ. پس نسبت خلق به خداوند عالم مثل نسبت نور است به منير ولكن اين را دانسته باشيد كه ذات خداوند عالم منير نمي‏شود ذات خداوند عالم آن پناه خلق كه بايد مردم به او بسته باشند نمي‏شود. بلكه خداوند به قدرت كامله خود، اوّل وجودي كه آفريد وجود پاك محمّد بود صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله كه آن وجود مقدّس محبّت خداست، آن وجود مقدّس محبوب خداست، آن وجود مقدّس امر خداست و حكم خداست و جميع كاينات نسبت به آن وجود مقدّس مانند پرتو چراغند نسبت به چراغ. جميع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۲ *»

كاينات نسبت به آن وجود مقدّس مثل صداي  صدادهنده‏اند نسبت به صاحب صدا. يعني اگر صدادهنده دهان خود را برهم گذارَد و صدا ندهد، صدا از عالم تمام ميشود. واللّه اگر محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم لب از امداد خلايق ببندند و خطاب كن را حبس كنند از عالم، جميع ماسوي‏اللّه معدوم مي‏شوند و باقي نميماند در ملك چيزي. بلكه فاني مي‏شوند بالتمام و جميع ماسوي نسبت به آن وجود مقدّس صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله عرض كردم به منزله نور چراغ است از چراغ. بمحضي كه دست پيش چراغ بداري و حجابي ميان چراغ و ساير خانه قرار بدهي، جميع انوار از اين خانه تمام مي‏شوند. همچنين اگر محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم عنايت خود را از اين خلق بردارند جميع كاينات فاني مي‏شوند. پس جميع كاينات طفيل وجود محمّد و آل‏محمّدند صلوات‏اللّه عليهم و مثل سايه هستند از براي وجود مقدّس او يا مانند نور آفتابند نسبت به آفتاب. پس اين بزرگواران را خداوند عالم از عدم به وجود آورد و ايشان را خداوند امر خود و حكم خود قرار داد و به اجماع مسلمانان، به اتّفاق كلّ مسلمانان ايشانند اوّل ماخلق‏اللّه كه هيچ پيشي‏گيرنده‏اي بر ايشان پيشي نگرفته، هيچ برتري جوينده‏اي برايشان برتري نجسته. اين را شيعه و سنّي همه قبول دارند و به اين اقرار دارند. درويشها توي كوچه‏ها و بازارها مي‏گويند پيغمبر بهتر موجودات است، سرور كاينات است، اين داخل مسلّميّات اسلام است. پس ايشان اوّل ماخلق‏اللّه‏اند، سنّيها در گلدسته‏ها فرياد مي‏كنند «السلام علي اوّل ماخلق‏اللّه» و سنّيها اقرار دارند اين را كه پيغمبر اوّل ماخلق‏اللّه است و در اين شبهه‏اي نيست در اسلام. پس او است آن چراغ منيري كه خداوند او را در عرصه امكان روشن كرده و او است امر خدا و حكم خدا و جميع ماسوي نور مقدّس پيغمبرند و شعاع آن بزرگوارند.

اگر بگويي پيغمبر را چگونه خدا آفريد، اينجا براي تو بياني واضح كنم تا مسأله را خوب بفهمي. مي‏گويم جميع مردم به پيغمبر هدايت جستند، پيغمبر۹

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۳ *»

چطور شد هدايت يافت؟ كي او را هدايت كرد؟ اگر مي‏گويي خدا خود پيغمبر را هدايت كرد و ساير مردم را پيغمبر هدايت كرد، عرض مي‏كنم خدا پيغمبر را خلق كرد بي‏واسطه كسي، او را از عدم به وجود آورد بي‏واسطه و بدون كيفيّت پيدا شد؛ بعد جميع كاينات را بواسطه پيغمبر آفريد. آفتاب را خداوند بنفسه آفريد، بعد جميع روزگار را به آفتاب روشن كرد و اين مطلب مثَلهاي بسيار دارد. مثلاً آنچه در دنيا تر است به آب تر است، ديگر آب به چه‏چيز تر است؟ آب خودش اصل تري است. آب به چيزي ديگر تر نيست. همچنين آنچه در دنيا چرب مي‏شود به روغن چرب ميشود اما روغن به ذات خود چرب است و خود او چربي است، نبايد به چيزي ديگر او را چرب كرد. و هكذا هرچه در دنياست به نور روشن است، حالا ديگر نور به چه چيز روشن است؟ به ذات خود روشن است، نبايد به چيزي ديگر روشن شود. همچنين خلق خدا درجات دارند، اين خلق بواسطه آن خلق پيدا شد آن خلق هم بواسطه خلق ديگري پيدا شد. آن بواسطه خلق ديگر، همچنين ميرود سلسله وجود تا به خلق اوّل و خلق اوّل را ديگر نمي‏تواني بگويي آن بواسطه كه خلق شده. مثَل عاميانه عرض كنم؛ زيد پسر عمرو است، عمرو پسر كيست؟ پسر بكر است. بكر پسر كيست؟ پسر خالد است و همچنين مي‏شمري تا مي‏رسي به حضرت آدم. حالا حضرت آدم پسر كيست؟ پدرش كه بود؟ حضرت آدم پدر نداشته، حضرت آدم اوّل ماخلق‏اللّه است. او اوّل كسي است كه خدا به دست قدرت خود او را خلق كرده. سلسله پدر و پسر اينجا منتهي مي‏شود. حالا همچنين جميع سلسله خلق منتهي مي‏شود به اوّل ماخلق‏اللّه. به اوّل ماخلق‏اللّه كه رسيد حالا او از چه پيدا شد؟ او از چيزي پيدا نشد، او از خود ابتداء خلق شد، او به ذات خود اوّل است مثل آنكه همه چيزها به روغن چربند، روغن به چه چيز چرب است؟ روغن ديگر به خودش چرب است. همچنين جميع كاينات منتهي مي‏شوند به آن اوّل ماخلق‏اللّه، حالا آن اوّل ماخلق‏اللّه از كجا پيدا شد؟ آن از جايي پيدا نشده. پس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۴ *»

از اينجا بدان كه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم سابقي بر وجود ايشان نيست اين است كه در زيارت جامعه مي‏خواني لايسبقه سابق و لايفوقه فائق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه طامع شما اي آل‏محمّد در جايي هستيد كه هيچ پيشي‏گيرنده‏اي بر شما پيشي نگرفته و هيچ برتري‏جوينده‏اي بر شما برتري نجسته و هيچ رسنده‏اي به شما نرسيده، هيچ طمع‏كننده‏اي طمع ادراك مقام شما را نكرده. پس جميع سلسله خلق منتهي به محمّد است۹ و او از جايي بيرون نيامده و بواسطه كسي پيدا نشده. پس اين است كه فرمودند نحن اوّل‏الخلق و بواسطه او ساير خلق و اشياء موجود شده‏اند كه فرمودند نحن سبب خلق الخلق پس ايشانند سبب‏الاسباب، ايشانند مبدء اسباب موجودات و لامحاله اين خلق، اوّل مي‏خواهد كه به آن منتهي شوند. ببين اعدادي كه تو داري تا هرجا باشد، صدهزارباشد، جميع آن اعداد بايد منتهي شود به آن عددي كه نام او يك است. چنانكه جميع ذرّيه آدم منتهي مي‏شوند به آدم۷ همچنين جميع مخلوقات منتهي مي‏شوند به محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم بجهت آنكه به اتّفاق اهل اسلام، اوّل ماخلق‏اللّه ايشانند. پس اينكه مي‏فرمايد ماخلقت الجن والانس الاّ ليعبدون كيفيّت خلقت به طور اختصار ـ كه مناسب اين مجلس باشد و بعد از آن بيانهاي طويل كه عرض كردم و مجلس به طول نينجامد ـ اين است كه خداوند، اوّل وجود مقدّس محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم را بنفسه آفريد كه ديگر هيچ سبب براي خلقت ايشان نبود. بعد بواسطه ايشان هزار هزار عالم را آفريد. پس بگو؛

به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را اگر نازي كند ازهم بپاشد جمله قالبها

پس اگر محمّد۹ چشم التفات از كاينات بردارد، جميع كاينات پا به عرصه عدم خواهند گذاشت و هرگاه عنايت داشته باشد، ماسوي موجود است، و هرگاه عنايت را جزئي بردارد به قدر آن جزئي، معدوم مي‏شود و هرگاه عنايت كلّي را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۵ *»

برداشت به كلّي معدوم مي‏شود. پس در جميع امور متمسّك به ايشان باشيد و استمداد از ايشان كنيد و بدانيد كه آنچه ايشان اراده كنند همان اراده خداست مي‏فرمايند نحن اذا شئنا شاءاللّه و يريداللّه مانريده اگر ما بخواهيم خدا خواسته است، و خدا مي‏خواهد چون ما بخواهيم. خدا در قرآن هم خبر داده از اين مطلب و ماتشاؤن الاّ ان‏يشاءاللّه اي آل‏محمّد، شما نمي‏خواهيد مگر آنچه را كه خدا خواسته. پس مشيّت ايشان مقرون به مشيّت خداست و مشيّت خدا مقرون به مشيّت ايشان است.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۶ *»

«موعظه هفتم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

ديروز عرض كردم كه براي تفسير اين آيه شريفه شروع مي‏كنيم در شرح كلمه كلمه اين آيه تا حقيقت هر كلمه را بفهميم، بعدازآن ببينيم تركيب اين كلمات چه مي‏شود. بعد از آني كه اينها را به يكديگر مي‏چسبانيم ببينيم چه از اين ميانه بيرون مي‏آيد. كلمه اوّل ماخلقت بود و خواستم كيفيّت خلق را به عرض شما برسانم و چون در آخر مجلس بود، مطلب ناتمام ماند و هرچه خدا خواسته باشد امروز عرض مي‏شود.

پس عرض مي‏كنم براي معرفت اين معني و معني اين آيه مقدّمه‏اي اوّل عرض كنم كه اين مقدّمه در گوش شما باشد تا وقتي كه خدا خواسته باشد. بلكه بگويم تا آخر ماه، بلكه بعد از اين ماه هم تا هروقت كه خدا بخواهد ان‏شاءاللّه آن مقدّمه را فراموش مكنيد و بناي دين و ايمان را بر اين مقدمّه بگذاريد كه اگر از اين مقدّمه تجاوز كنيد از اسلام بيرون مي‏رويد چه جاي اينكه از ايمان بيرون برويد و آن مقدّمه اين است كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۷ *»

هركس گمان كند كه غير از خداوند عالم جلّ شأنه خالقي ديگر هست، هركس كه اعتقاد كند كه خالقي ديگر غير از خداوند عالم هست كه او بطور استقلال، خودش كاره‏اي باشد، يعني مستقلاً او خلق عالمها را كرده و او است خالق و خدا خالق نيست همچنين كسي كافر است و از دين اسلام بيرون است و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. مپنداريد كه معرفت آن است كه انسان يك چيز خلاف قاعده‏اي بگويد يا فضيلت آن است كه انسان يك چيزي خلاف ظاهر اسلام بگويد، چنين نيست. بلكه آن حقيقتي كه از آن بالاتر نيست، بايد موافق ظاهر اسلام باشد، موافق ظاهر ايمان باشد پس آن باطن، باطن اين ظاهر نيست اگر با اين ظاهر وفق ندارد و آن ظاهر، ظاهر اين باطن نيست اگر با اين باطن وفق ندارد. باطن به منزله جان است ظاهر به منزله تن است، مناسبت مابين جان و تن لازم است. روح انساني در تن انساني مي‏گنجد نه در تن سگ و روح سگ در تن سگ مي‏گنجد نه در قالب انساني. هر روحي مناسبت با بدن خود بايد داشته باشد. ببين آن حيوان كه سبُع است و درنده است و روح او و شهوت او مايل به درندگي و پاره‏كردن است، اگر آن روح را در تن گوسفند گذارند، كه اين تن نه آن نيشهاي پاره‏كننده را دارد نه آن چنگالهاي درنده را دارد. روح درنده با آن بدن گوسفند چه كند؟ با كدام نيش پاره كند؟ با كدام چنگال بدرد؟ روح درنده آن بدن درنده را مي‏خواهد آن نيشهاي درنده را مي‏خواهد، آن مچهاي كلفت را مي‏خواهد، آن دهن گشاده را مي‏خواهد. همچه بدني مي‏خواهد تا بتواند به آن پاره كند و شكار با آن كند بدن گوسفند به كار درنده نمي‏خورد. نجّار مي‏خواهد بتراشد و ببُرد و سوراخ كند حالا تو قلمداني به دست او بدهي، با اين قلمدان چه بكند؟ بتراشد، ببُرد، سوراخ كند، چه بكند با اين قلمدان؟ اين قلمدان آلت اين كار نيست. همچنين بدن گوسفند آلت آن روحي سبُعي نيست. براي آن روح درنده كه طالب درندگي و صاحب شجاعت است و نمي‏ترسد، بدني لازم است كه از براي آن آلاتي و ادواتي مناسب اين كار باشد و همچنين روح

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۸ *»

گوسفندي كه طالب خوردن و چريدن است، براي او اسباب و آلاتي مناسب است كه با آن بخورد و بياشامد و بچرد و بيفتد. و روح انساني چون انواع صنعتها را بايد بكند، دستها به او داده، اين انگشتان را به او داده. ببين يكي را كوتاه‏تر كرده و باريك‏تر، بجهت حاجتي كه چنين باشد يكي را قدري بلندتر و درشت‏تر كرده، بجهت حاجتي كه چنين باشد. يكي را بلندتر و قويتر كرده‏اند بجهت حاجتي كه چنين باشد. بندها در آن قرار داده‏اند تا با اينها بنويسد و با اينها صنايع بعمل آورد. حالا اگر روح درنده را در بدن انسان گذارند، آن آلات و ادوات دريدن را ندارد. همچنين روح انساني كه كاتب است و خيّاط است و نجّار است وصاحب صنايع غريبه عجيبه، اين را ببرند در بدن بز بگذارند، با بدن بز، انسان چه كار بكند؟ كتابت كند، خيّاطي كند؟ نمي‏شود. ببين خداوند حكيم جلّ شأنه چگونه هر روحي را در بدن مناسب آن قرارداده از اين جهت است كه صاحبان علم قيافه همينكه به بدن كسي نگاه مي‏كنند، از صورت اين بدن، كيفيّت روح او و نفس او را ميفهمند. از باريكي و درازي و لاغري و چاقي و كلفتي و سفيدي و سياهي و صورتهاي اعضا و جوارح او، از انگشتان و صورت و دست و پاي هركسي حكم بر احوال روح او مي‏كنند. مثلاً انگشتان كشيده باريك دراز، صاحب صنعت مي‏شود. پس هر باطني مناسب ظاهر بايد باشد.

گمان نكنيد مسأله باطني كسي بگويد كه با ظاهر اسلام درست نيايد، آن باطنِ اين باشد؛ حاشا. يااينكه مسائل ظاهري بگويد كه با باطن درست نيايد، آن ظاهرِ اين باشد؛ حاشا. اين بدن، بدنِ آن روح نيست و آن روح، روحِ اين بدن نه. اين است كه فرمودند چيزي كه معنيش اين است كه لا ظاهر الاّ بالباطن و لا باطن الاّ بالاظاهر الظاهر والباطن مقرونان پس اگر كسي در مقام فضيلت بگويد كه پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله يا اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه و ائمّه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم يا يكي ديگر از خلق، مستقلّند در ايجاد كردن خلايق و خدا ايجاد نكرده و كسي ديگر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۹ *»

ايجاد مي‏كند، يا پيغمبر يا ائمّه يا يكي ديگر از خلق، هركس چنين بگويد عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. بيزاري مي‏جوييم به سوي خداوند عالم از چنين كسي؛ و از دين او و مذهب او و طريقه او بيزاريم. نمي‏خواهيم در دنيا بر آن طريقه باشيم و نمي‏خواهيم بر آن طريقه محشور باشيم؛ پس اين دين ما نيست. و همچنين هركس گمان كند ـ ايني كه مي‏گويم «هركس گمان كند» بجهت اين است كه باطل را كسي يقين نمي‏كند ـ پس هركس چنين گمان كند و اين را اعتقاد خود قرار بدهد كه پيغمبر يا ائمّه سلام‏اللّه عليهم اينها با خداوند عالم شريكند و خدا و اينها خلق را خلق كرده‏اند و اين شركتشان به طور مشاع است، يعني خدا و پيغمبر۹ همه در همه شريكند، هركس اين‏طور اعتقاد كند، مشرك است به خداي عزّ و جلّ و خلق خدا را با خدا شريك كرده؛ عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين و چنين كسي كافر شده و نجس شده و مرتد شده و غالي و مشرك شده و ما از او و دين او و مذهب او بيزاريم اين دين حق نيست و نامربوط است. و هركس بگويد كه خدا و پيغمبر يا ائمّه طاهرين سلام‏اللّه عليهم بايكديگر شريكند در خلق كردن، لكن به طور تقسيم؛ مثلاً آخرت را خدا متكفّل شده و دنيا را اينها يا برعكس، يا مثلاً آسمان را خدا متكفّل شده و زمين را اينها يا برعكس، يا خيرات و انوار را خدا متكفّل شده و شرور را اينها يا برعكس، خلاصه تقسيم بكند اين مخلوقات را، بعضي را بگويند خدا آفريده بعضي را پيغمبر يا ائمّه يا كسي ديگر از خلق، همچنين كسي در اين امّت به منزله گبر است و ثَنَوي مذهب است و كافر است و مشرك است به خداي عزّوجلّ بيزاريم از او و از دين او و مذهب او عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين؛ پس اين هم نامربوط است.

و همچنين هركس گمان كرد يا اين را اعتقاد خود قرار داد كه پيغمبر يا ائمّه: يا خلقي ديگر وكيل است از جانب خدا در خلق نه مستقلّند و نه شريكند در خلق ولكن وكيلند از جانب خدا كه خلق كنند آسمان و زمين و مخلوقات را. مثلاً

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۰ *»

خدا پيغمبر خود را وكيل كرده يا اميرالمؤمنين را وكيل كرده ـ چنانكه يكپاره احمقها مي‏گويند اميرالمؤمنين وكيل كارخانه خداست ـ هركس اين‏طور بگويد و بگويد اينها كار ميكنند و خدا كار نمي‏كند، مثل اينكه تو كسي را وكيل مي‏كني كه براي تو بيع كند، او مي‏رود بازار براي تو بيع مي‏كند و تو در خانه خود نشسته‏اي، همچنين خدا بيكار است و وكيل مي‏كند پيغمبر و ائمّه را و پيغمبر و ائمّه مباشرند و خدا كاري نمي‏كند، همچنين كسي به منزله يهود اين امّت است و عليه لعنة اللّه و الملائكة والناس اجمعين مپندار كه فضيلت اين است كه خدا پيغمبر و ائمّه را وكيل كرده، فرموده شما برويد خلق كنيد و رزق بدهيد و بميرانيد و زنده كنيد، من گوشه‏اي بنشينم بيكار باشم يا جلال من مانع از اين باشد كه خود بكنم. هركس همچه بگويد يا همچه خيال كند ـ يعني اعتقاد كند، والاّ اگر به خاطر او بگذرد و از آن بيزاري بجويد ضرري ندارد ـ .

همچنين هركس اعتقاد كند و بگويد پيغمبر و ائمّه: مستقلّ در ايجاد نيستند، شريك در ايجاد نيستند نه به طور مشاع نه به طور قسمت شده، و وكيل خدا هم نيستند كه خدا آنها را وكيل كرده باشد در ايجاد و خود بيكار نشسته باشد ولكن به اذن خداوند عالم ميكنند آنچه را كه مي‏كنند. خدا به ايشان اذن مي‏دهد كه خلق كنيد ايشان هم خلق مي‏كنند، خدا به ايشان اذن مي‏دهد كه رزق بدهيد ايشان هم رزق مي‏دهند، و ايشان به اذن خدا زنده مي‏كنند و مي‏ميرانند چنانكه تو اذن مي‏دهي به غلام خود كه اين كار را تو بكن و غلام تو به اذن تو آن كار را مي‏كند. وكيل، باز يك استقلالي دارد و اما غلام قادر بر چيزي نيست. هرگاه تو اذن دادي بر او كه بردار و بگذار و فلان و فلان كن و او هم بكند، به اذن تو كرده. از پيش خود نكرده است، مستقلّ نيست در آن كار، شريك تو نيست، وكيل تو نيست. بلكه آقا نشسته در خانه بيكار و غلام به اذن او كار ميكند. هركس بگويد ائمّه طاهرين به اين‏طور به اذن خدا كار مي‏كنند و خدا نمي‏كند و خدا مباشر نيست، همچنين كسي عليه لعنة اللّه والملائكة والناس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۱ *»

اجمعين اين هم به منزله يهود است كه قالت اليهود يداللّه مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بماقالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء. پس اين مذهب، مذهب باطلي شد و هركس به اين مذهب برود ما از او و از دين او و مذهب او بيزاريم نامربوطي است گفته. و امّا اگر كسي بگويد خداوند عالم جلّ شأنه وحده لاشريك له باستقلال خود و به مشيّت و اذن و امر خود و به فعل خود و به دست خود خداوند عالم جلّ شأنه خالق و رازق است و زنده‏كننده و ميراننده است، براي او شريكي نيست، براي او وكيلي نيست، براي او وزيري نيست، براي او شوركننده‏اي نيست به هيچ‏وجه من‏الوجوه، اين كس مؤمن است حقّا و ما براين دينيم و اين دين ماست حقّا. و از خدا سؤال مي‏كنيم كه ما را بر اين دين ثابت بدارد و بر اين دين بميراند و بر اين دين محشور كند. اين است كلام محكمي كه در گوش شما گفتم بايد باشد. فضيلت آن نيست كه شخص، غلو در دين خدا بكند و يك مزخرفي و نامربوطي بگويد. واللّه كه حاجت به غلو نيست و مع‏ذلك دين خدا چنان اسرار در او گذارده شده كه اگر مردم آنها را بدانند بسا آنكه ديوانه شوند و سر به بيابان گذارند و بسا آنكه گوينده را كافر دانند و بسا آنكه او را بكشند و انكار كنند آنها را. و اسرار در دين خدا زياده از اينها است ولكن باوجود اينها نيست مگر مطابق با آنچه عرض كردم و نه اين است كه غلوي در دين خدا باشد. پس به خاطرتان نرسد كه بخواهيد عارف بشويد، عارف شدن و فضيلت ذكركردن اين باشد كه اينجا و آنجا بنشينيد و هي آهي بكشيد و بگوييد علي خالق است و علي رازق است و علي قاسم‏الارزاق است. نه، اينها فضيلت نيست، اينها معرفت نيست. بايد سخن را به طوري كه ايشان راضيند گفت، به طوري كه ايشان برآنند بگوييد. آيا نشنيده‏اي تو آن حديث را كه مي‏فرمايد ادني مرتبه‏اي كه انسان ناصب مي‏شود، ادني مرتبه‏اي كه انسان مشرك مي‏شود اين است كه كسي به هسته خرما بگويد سنگ‏ريزه و اين را دين خود قرار بدهد و دوست بدارد هركس آن‏طور بگويد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۲ *»

دشمن بدارد هركس خلاف آن بگويد. همچو كسي در ادني درجه نصب است و ناصب در ادني درجه كفر است و كافر در ادني درجه شرك است و مشرك به خدا. وقتي امر اين‏طور است چگونه خواهد بود حال محمّد و آل‏محمّد: اگر در ايشان غلو بكنيد؟ پس در ايشان غلو نكنيد و آنچه ايشان راضي نيستند و نگفته‏اند مگوييد. مخالفين شما حق دارند، مي‏گويم حق دارند يعني اين كلمه را راست مي‏گويند بجهت آنكه يكپاره سخنهاي بي‏معني از بعضي از شماها مي‏شنوند كه آن سخنها را مي‏بيني خلاف ظاهر اسلام است و واقعاً هم درست نيست. مثل اينكه يك احمق برود جايي بنشيند پيش اين و پيش آن بگويد علي رازق خلق است؛ همچو كسي مشرك شده. بلكه اگر پيش من هم بگويد مشرك است، پيش هركس بگويد مشرك شده. حالا يا اينجا يا آنجا يا تنها يا پيش كس ديگر، وقتي اين حرف را ميزند، او هم مي‏گويد تو كافر شده‏اي و دروغ نمي‏گويد. هركس علي را رازق بداند كافر است، همچنين هركس علي را خالق بداند كافر است. بگويد علي خالق است، علي خلق را خلق كرده به طور استقلال يا به طور شراكت يا به طور وكالت يا به طور اذن گرفتن علي را خالق بداند كافر است، عليه لعنة اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. اگر بگذارند رفقا كه مخالفين سخن از خود من بشنوند، بر من بحثي نمي‏توانند بكنند ولكن يكپاره مطالب را كج مي‏فهميد، كج نقل مي‏كنيد و زبان مخالف بر شما دراز مي‏شود و مي‏گويند اينها در دين خدا غلو كرده‏اند و راست هم مي‏گويند و حق هم دارند.

مَثَلي براي حقيقت اين مطلب براي شما عرض كنم. از تو سؤال ميكنم كه اين عينك بلوري كه مي‏گيري زير آفتاب و مي‏سوزاند پنبه را، از تو سؤال مي‏كنم براي من بيان كن كه آيا در عينك هيچ حرارتي هست كه اين حرارت عينك باشد؟ كه ازبس داغ است و حرارت دارد پنبه را به حرارت خود مي‏سوزاند؛ حاشا و كلاّ. آيا عينك مستقل در سوزانيدن است كه مي‏گويد اي آفتاب مي‏خواهي تو باش مي‏خواهي مباش، من

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۳ *»

مي‏سوزانم؟ هركس بگويد عينك به طور استقلال پنبه را سوزانيده است و آفتاب نسوزانيده نامربوط گفته حرف نامربوطي زده و هرگاه كسي بگويد عينك با آفتاب شريك است، نصف حرارت از آفتاب است و نصف حرارت از عينك، نصف سوزانيدن از آفتاب است و نصف قوّت سوزانيدن از عينك است، ببينيم همچو كسي راست گفته يا دروغ؟ دروغ گفته، بجهت آنكه عينك بسا آنكه دست مي‏گذاري مي‏بيني يخ كرده، هيچ حرارتي در عينك نيست، چگونه شريك است با آفتاب؟ پس شريك نيست يقيناً اين‏هم غلط است و بديهي است كه نامربوط است. آيا عينك وكيل آفتاب است به اين‏طور كه آفتاب عينك را وكيل خود كرده در سوزانيدن و خودش رفته در رختخواب مغرب خوابيده و نمي‏سوزاند؟ همچو چيزي نيست، حاشا و كلاّ؛ اين هم نامربوط است. و آيا آفتاب اذن داده به عينك كه تو بسوزان من خسته‏ام نمي‏توانم كاري بكنم، يا خوابم مي‏آيد تو مأذوني از جانب من كه پنبه را بسوزاني و عينك به اذن آفتاب مي‏سوزاند شك نيست كه اين هم نامربوط است. اگر كسي بگويد آفتاب به تنهايي خود آفتاب به حرارت خود بسوزاني خود پنبه را مي‏سوزاند، او است سوزاننده اين پنبه و او است صاحب حرارت و سوزاني و قوّت، نهايت حرارت خود را و قوّت خود را و سوزاني خود را از عينك اظهار كرده و اين بلور را حجابي براي خود قرار داده؛ از پس اين حجاب، خود مي‏سوزاند پنبه را به تنهايي. هركس چنين بگويد او راست گفته و او حق گفته. و همچنين از تو مي‏پرسم آيا ارّه مستقل است در بريدن و او بريده است اين چوب را نه استاد نجّار، ارّه اين را بريده؛ اين نامربوط است. آيا ارّه با نجّار در بريدن اين چوب با هم شريكند در بعضي از بريدن؟ حاشا و كلاّ. يا شريك است در همه بريدن؟ حاشا و كلاّ؛ نامربوط است. آيا استاد نجّار ارّه را وكيل كرده كه تو برو ببُر و خودش خوابيده و ارّه خود به خود مي‏بُرد؟ حاشا و كلاّ كه چنين باشد؛ اين هم نامربوط است. آيا ارّه مأذون است از استاد نجّار كه نجّار اذن به او داده كه مي‏بُرد چوب را؟ حاشا و كلاّ.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۴ *»

لكن تمام علم از براي نجّار است، تمام حركت قوّت و بريدن براي نجّار است، تمام صنعت براي نجّار است وحده لاشريك له ولكن او مي‏كند با هر اسبابي كه مي‏خواهد. نجّار ميكند با هر آلتي كه صلاح ميداند. آلت را هم خود او ساخته، خود او مهيّا كرده، خود او است مسبّب الاسباب من غير سبب. اوّل سبب را ساخته بعد چيزها را با آن سبب ساخته چنانكه شخص كاتب، اوّل مركّب را ساخته و بعد با اين مركّب مي‏نويسد شخص صنعتكار اوّل آلات و اسباب ميسازد، چكش مي‏سازد، سنداني درست مي‏كند، انبري مي‏سازد. اوّل برميدارد اسبابي مي‏سازد، بعد با اين اسباب آنچه بايد بكند مي‏كند. حالا همچنين خداوند عالم در اين شك نيست كه آنچه خواسته بكند، از براي او اسبابي قرار داده كه با آن اسباب هر كاري كه مي‏خواهد بكند. دريا را مي‏خواهد به موج درآورد اسباب اين كار را بادهاي تند قرار داده، باد را مي‏وزاند، دريا را به موج مي‏آورد مي‏خواهد زمين را گرم كند آفتاب را مرتفع مي‏كند به اين سبب زمين را گرم مي‏كند لكن رأيش قرار گرفته با اسباب گرم كند. خدا مي‏سوزاند لكن مشيّت او قرار گرفته با آتش بسوزاند، خدا مي‏شكند لكن مشيّت او قرار گرفته كه با سنگ بشكند، خدا مي‏بُرد گردن را لكن با كارد. هر كاري را با اسباب مي‏كند، اينست كه فرمودند در حديث ابي‏اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها خدا قرار نداده در حكمت خود چيزي را جاري بكند مگر آنكه اوّل اسباب كار را مهيّا مي‏كند و بعد آن كار را اصلاح مي‏كند با آن. ببين در اين دنيا هيچ‏كاري اصلاح نمي‏شود مگر به اسباب. خداست شفادهنده لكن با اسبابش كه دواها باشد، حكمت اقتضا كرده كه با دوا شفا دهد. نظرم مي‏آيد حديثي ظنّ غالبم اين است نبيّي از انبياء مريض شد و عرض كرد به خدا كه خدايا من دوا نمي‏خورم، به طبيب رجوع نمي‏كنم، تو كه مرا مريض كرده‏اي تو شفا بده. وحي به او رسيد كه اين نمي‏شود، بايد از همان راهي كه من قرار داده‏ام بروي به طبيب رجوع بكني و دوا بخوري و چاق شوي؛ امر همه‏جا همين‏طور است. ببين زرع را خدا خود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۵ *»

زرع مي‏كند و لكن اسبابي آفريده، گاوي خلق كرده، آلات شخمي خلق كرده كه زمين را شخم مي‏كني، تخمي آفريده كه مي‏پاشي، آبي آفريده كه آب را جاري كني، آفتاب آفريده تربيت مي‏كند و گياه را مي‏روياند و گندم را سبز مي‏كند و مي‏رساند و تو مي‏خوري، و خدا رازق است و خدا تو را روزي داده. پس اينكه خدا كارها را با اسباب بكند منافاتي ندارد با اينكه خدا به يگانگي خود آنچه را كه بايد بكند مي‏كند. حالا اگر اين معني را دانستي، بگوئي باد دريا را به موج درآورْد، يا بگوئي آتش دامن مرا سوخت، غلط نگفته‏اي. و لكن اگر بفهمي اين سوزانيدن را خدا كرده مؤمني و اگر چنان بداني كه آتش به استقلال يا به شراكت يا به وكالت خود سوزانيده آن‏وقت مشركي و كافري.

بعد از آني‏كه اين مقدمات را دانستي و فهميدي و گمانم اين است كه نهايت وضوح را پيدا كرد و عوام و خواص همه بهره بردند، حالا اعظم اسباب را بايد بشناسي. اين هوا و باد اسباب شد از براي حركت دريا و پريشان كردن خاك، و آفتاب سبب شد براي رويانيدن نباتات، براي تربيت گياه‏ها. آب سبب شد براي مددرسانيدن به اين نباتات، و هكذا هر چيزي سببي براي كاري شد و بالاتر از اين سببهاي جزئي يك سببي پيدا مي‏شود كه سببِ ده كار مي‏شود. مثلاً وجود سلطان، سبب امنيت ولايت است، سبب اين هست كه بعضي بر بعضي طغيان نكنند، سبب اين هست كه اربابِ صنايع ترقي كنند، سبب اين هست كه علم دين در عالم منتشر شود و هكذا. مي‏بيني سبب است براي ده كار، بيست كار. همچنين يك كسي را مي‏بيني سبب است براي اينكه نجّاري از او بروز كند، سبب اين هم هست كه زرگري از او بروز كند، همين شخص كتابت هم مي‏كند سبب اين كار هم هست، ملا هم هست سبب ملائي هم هست، فقيه هم هست و هكذا. اين سبب است براي صد صنعت و صد صنعت راه مي‏برد. اسباب مختلف مي‏شوند؛ يكپاره چيزها سببهاي كلّي مي‏شوند، يكپاره چيزها سببهاي جزئي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۶ *»

مي‏شوند به اينطور كه بالاتر از سببهاي جزئي سببهاي كلّي مي‏شوند و بالاتر از سببهاي كلّي سببهاي كلي‏تر، و بالاتر آنها سببهاي كلي‏تر و هكذا بالاتر و بالاتر مي‏رود اين اسباب تا منتهي مي‏شود اين اسباب به سبب اعظم. و سبب اعظم آن اوّل ماخلق‏اللّه است كه پيش از آن خلقي نباشد؛ نيست كسي كه پيش از آن خلق شده باشد. پس سبب جميع اسباب، و اعظم از جميع اسباب وجود مبارك اوّل ماخلق‏اللّه است صلوات‏اللّه و سلامه عليه اين است كه فرمودند نحن سبب خلق‏الخلق و در زيارت ايشان مي‏خواني ما من شي‏ء منا الاّ و انتم له السبب و اليه السبيل. پس ايشانند سبب از براي جميع ماسوي‏اللّه و نيست سببي ديگر بالاتر از ايشان، و نيست سببي كلي‏تر از ايشان؛ پس خداوند عالم آنچه كرده با اين سبب اعظم كرده. ببين آنچه اوّل درست مي‏كني بلاسبب بايد آن را درست كني. پس آن سبب اوّل بلاسبب است و باقي سببها جميعاً به سببِ آن سببِ اوّل درست شده. مثَلي عرض كنم، نجّار جميع آنچه مي‏سازد از چوب مي‏سازد امّا چوب را از چيزي ديگر نمي‏سازد. چوب چوب است، چوب را از چوبي ديگر نمي‏سازد. پس جميع در و پنجره را قطعه‏اي از چوب برمي‏دارد و به آن شكل مي‏سازد اما چوب را از چوب ديگر نمي‏سازد. چوبي ابتداءً زراعت مي‏كند و آن‏را مي‏بُرد و به اين شكلها مي‏كند. ديگر از چوب ديگري چوب را نساخته و ساير صنعتهاي خود را از چوب مي‏كند. خدا مي‏فرمايد و من الماء كلّ شي‏ء حي از آب هر زنده‏اي آفريده شده. مي‏فرمايد امام۷ خدا نسب هر چيزي را به آب قرار داده و نسب آب را به چيزي ديگر قرار نداده. آب را به چيز ديگري نيافريده و لكن هر زنده‏اي را به آب آفريده. حالا اين آب سبب اعظم اوّل است براي خلق زندگان ولكن آب را به چه سببي آفريده؟ سببي ديگر ندارد، آب خودش آب است. همچنين اين سببها، جميع اين سببها، جميع اين اسباب و جميع اين مسبّبات از وجود پاك محمّد است۹ و از ائمّه طاهرين است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين. اما خالق

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۷ *»

وحده لا شريك له خداوند عالم است جل شأنه، رازق خداوند عالم است وحده لا شريك له و زنده كننده خداوند عالم است، و ميراننده خداوند عالم است وحده لا شريك له و لكن خالقيّت او و نور خالقيّت او از عينك وجود محمّدي به اين طرف افتاده و تا نور خالقيت خدا نيفتد در دل محمّد۹، تا در دل آن بزرگوار نيفتد و از رخساره آن بزرگوار بيرون نتابد، به هيچ مخلوقي تعلّق نخواهد گرفت. بايد اوّل به او برسد بعد از او به ساير مخلوقات برسد. درست ملتفت باشيد چه عرض كردم، شما يك دفعه مي‏گوييد اين چاقوي قلمدان من خوب مي‏بُرد، اين چاقوي قلمدان من بد مي‏بُرد. آيا چاقوي قلمدان خوب مي‏برد، راست است يا دروغ است؟ معلوم است راست است و لكن چاقو خودش بُرنده نيست. قوّت و قدرت از تو است، چاقو نه مستقل است در بريدن، نه شريك است در بريدن، نه وكيل تو است. بلي اسباب كار است. تو مي‏بُري، با چاقو مي‏بُري و مي‏گوئي چاقو خوب مي‏بُرد. نسبت بريدن را به چاقو دادن، به اين معني ايمان است؛ و اگر بگوئي خطا نيست. چنانكه خداوند در كتاب خود اين‏گونه نسبتها به چيزها داده است و ائمّه طاهرين: در احاديث خود اين‏گونه نسبتها به چيزها داده‏اند. فلان چيز مثلاً صفرا را قطع مي‏كند، فلان چيز بلغم را كم مي‏كند يا زياد مي‏كند. ائمه كه ديگر شرك بنا نيست بگويند، پس آنچه مي‏فرمايند حق است. حالا اگر مي‏فهمي چه مي‏گوئي و مي‏گوئي، درست مي‏گوئي و اگر نفهميده مي‏گوئي، غلو در دين خدا كرده‏اي. آيا چاقو سبب بريدن هست و مي‏برد و سبب اعظم خلق نمي‏برد؟ خدا مي‏داند تعجب مي‏كنم از اين مردم كه اگر بگوئي فلفل خوردم مرا گرم كرد نمي‏پرسند به اذن خدا يا بي‏اذن خدا؛ به محضي كه گفتي علي‏بن‏ابي‏طالب چنان كرد، في‏الفور برآشفته مي‏شود مي‏پرسد به اذن خدا يا بي‏اذن خدا؟ در جواب او من عرض مي‏كنم كه اين بي‏اذن خدا كه تو مي‏گويي به اين‏طوريكه تو مي‏گويي شرك است به خدا و من به آن دين متديّن نمي‏توانم بشوم و آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۸ *»

را كفر مي‏دانم يعني خداوند قوّه به او بدهد و خدا نكند و او بكند؛ اين شرك است و اين كفر است. پس آني را كه تو نهايت ايمان خود قراردادي، آن شرك است. بلكه خدا وحده لاشريك له كار مي‏كند، نهايت اسباب كار او علي بن ابي‏طالب است و اين چه حقدي است و اين چه حسدي است كه راضيند فلفل سبب باشد براي گرم كردن مزاج و علي بن ابي‏طالب صلوات‏اللّه عليه را اگر من بگويم جميع مردم كه حرارت بر ايشان غالب مي‏شود، علي تسخين كرده، راضي نمي‏شود و في‏الفور مي‏پرسد به اذن خدا يا بي‏اذن خدا. همچنين رطوبتي كه بر جميع اين خلق غالب مي‏شود، اگر بگويم علي مي‏كند، آنگاه مي‏بيني شاقّ است بر ايشان و اوقاتشان تلخ مي‏شود و توي دهنشان سياه مي‏شود، رگهاي گردنشان سيخ مي‏شود و برافروخته مي‏شوند بطوري كه آدم را مي‏خواهند بدرند و بخورند. خوب چه شد فلفل گرم است و تسخين مي‏كند و بنفشه سرد است و تبريد مي‏كند، فلفل تجفيف و خشكي مي‏كند، بنفشه تري و نرمي مي‏كند و خداوند از ملك خود معزول نشده؛ اگر اين‏طور باشد و خدا هم معزول نشده باشد، چرا ائمّه طاهرين: اگر سبب باشند و جميع تسخيني كه در عالم مي‏شود ايشان كرده باشند، عيب مي‏كند؟ كجاي دنيا عيب مي‏كند و كفر كجا مي‏شود وقتي اين‏طور دانستي؟ چه مي‏شود هيچ چيز در ملك خدا حركت نكند مگر به واسطه اميرالمؤمنين و ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم؟ خوب عباي تو به واسطه تو حركت مي‏كند و تو آن را حركت داده‏اي و خدا معزول نشده و هيچ جا هم عيب نكرده، اگر چنين است كه عباي خودت را خودت حركت مي‏دهي و خدا معزول نيست و شريك با خداوند نشده‏اي، چه مي‏شود كه در جميع هزار هزار عالم، هيچ چيز از جاي خود حركت نكند مگر محرّك او علي بن ابي‏طالب باشد صلوات اللّه و سلامه عليه، به كجاي دنيا ضرر دارد؟ در زيارت ايشان كه مي‏خواني بكم تحرّكت المتحرّكات و سكنت السواكن اي آل‏محمّد، به شما حركت مي‏كنند جميع حركت‏كنندگان و به شما ساكنند جميع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۹ *»

ساكن‏شوندگان. پس آسمانهاي دوّار به واسطه ايشان حركت كنند و اين زمينهاي برقرار به واسطه ايشان مستقرّ شده باشند، به كجاي دنيا ضرر دارد؟ آيا هيچ مي‏داني سبب اين چيست كه شاقّ است بر ايشان كه به واسطه اميرالمؤمنين آسمانها بگردد و زمينها برقرار باشد؟ اين است كه اميرالمؤمنين را خيال مي‏كنند همين جثّه‏اي كه يك ذرع و نيم در نيم ذرع است؛ اميرالمؤمنين همين جسم است. مردم از خود به غير از جسم چيزي ديگر نمي‏دانند. به يكي از مرشدين گفتم وجود چه چيز است؟ دست گذارد به سر خود، به سينه خود، به شكم خود، به دستهاي خود، به زانوهاي خود گفت اين وجود من. وجود را همين جسم مي‏دانند و به غير از اين جسم چيزي ديگر نمي‏فهمند. وقتي فهم مردم اين باشد كه وجود را همين بدن بدانند و وجود اميرالمؤمنين را همين يك ذرع و نيم قد در نيم ذرع پهنا بدانند، وقتي چنين شد، تعجّب مي‏كنند از اينكه علي در همه جا هست يعني چه؟ به جهت اينكه به خيالش مي‏رسد علي همين يك ذرع و نيم در نيم ذرع است و اين نمي‏شود در هند هم باشد در كربلا هم باشد در مدينه هم باشد، در همه جا باشد؛ اين معقول نيست و حالا انكار مي‏كند و اگر بشناسد علي را و بفهمد، هرگز انكار اين معني را نخواهد كرد. پس از تو مي‏پرسم كه آيا نه اين است كه جان تو پر كرده است تن تو را؟ در آن آني كه در سر تو جان هست  همان آن در پاي تو جان هست، در همان آن كه از سر تو خبر دارد در همان آن از پاي تو خبر دارد. ببين اگر خاري به پاي تو برود، روح تو در همان آن خبر مي‏شود. در آن آني كه در دست راست تو است، از دست چپ تو خبردار است. پس روح تو در تن تو، از همه جاش خبر دارد. چه تعجّبي است؟ روح تو در تن تو، هم در سر تو است هم در پاي تو است، هم در دست راست تو است هم در دست چپ تو است. وقتي كه در سر تو است و خار به پاي تو مي‏رود، نبايد سير كند از سر تو و بيايد تا به پاي تو و از پاي تو خبر شود. حالا اگر يك كسي باشد از اين آدم بزرگتر باشد ـ مثلاً شتر و فيل و كرگدن كه بزرگتر است از اين جثّه ـ حالا آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۰ *»

روح شتر و فيل و كرگدن، آيا در سر او هست در هنگامي كه در پاي او هست؟ بلي هست. آيا در همان هنگامي كه آگاه است از سر او در همان هنگام آگاه هست از پاي او يا نه؟ البته آگاه است. اوّلاً مي‏پرسم كه آيا اين عالم زنده است يا مرده؟ يك چيز ديگري مي‏پرسم؛ يك شخصي در بياباني دارد مي‏آيد، حالا يك كسي به اين بگويد تو جان نداري و مرده‏اي، آيا اين حرف معقول است؟ جواب مي‏گويد من چطور مرده‏ام؟ اين سر، اين دست، اين پا، اين راه‏رفتن، اين حرف زدن، اين سخن‏گفتن، اين چشم، اين گوش؛ من چطور مرده‏ام؟ اين حرف آدم ديوانه است. اگر بگويي تو همين تن خالي هستي و ديگر جان نداري مي‏گويد من چطور جان ندارم؟ اين چشم، اين گوش، اين زبان، اين حرف، اين معني، اين صنعت، اين راه؛ چطور جان ندارم؟

حالا اين عالم جان ندارد يا دارد؟ اگر مي‏گويي جان ندارد كه حكايت همان مرد است و اگر عالم جان دارد كه مقصود همين است. آخر عالم چطور جان ندارد؟ حالا ده هزار سال است اين عرش به يك اندازه دارد راه مي‏رود، ده هزار سال است اين آفتاب حركت مي‏كند، اين ماه حركت مي‏كند، ستاره‏ها حركت مي‏كنند. نزديك هم مي‏آيند از هم دور مي‏شوند، بالا مي‏آيند پايين مي‏آيند. اگر عالم جان ندارد چطور باد حركت مي‏كند، چطور مي‏ايستد؛ دريا به موج مي‏آيد، مي‏ايستد؛ زمين حركت مي‏كند، مي‏ايستد؛ چهارفصل از پي يكديگر مي‏آيند، گياههاي عجيب از زمين بيرون مي‏آيد، گلهاي رنگين از اين زمين بيرون مي‏آيد، جمادات عجيبه غريبه متولّد مي‏شود، اين‏همه حيوانات در اين‏عالم به‏عمل مي‏آيند، اين‏همه انسان بعمل مي‏آيند. اگر در پسِ پرده جاني نيست، انسان از كجا جان مي‏آورد؟ اگر جاني نيست، اين حيوانها از كجا زنده مي‏شوند؟ اين گياهها چطور مي‏رويند و نموّ مي‏كنند؟ پس عالم جان ندارد، حرف نامربوطي است. حالا كه جان دارد، جان هركسي در تن هركسي است. جان اين عالم هم در تن اين عالم است و زنده است و هرچيزي را به فصل خود و در وقت خود، به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۱ *»

اندازه خود و هنگام ضرورت در اين عالم مي‏رساند و جاري مي‏كند بطوري كه جميع حكماي عالم حيران شده‏اند از اين باران به وقت آمدن و از اين به اندازه آمدن. شوخي نيست اين حكمت، آدم عاقل هوش از سرش مي‏رود. شما ببينيد اين آهو بزرگ مي‏شود، چرا بايد دائم بزرگ نشود؟ آخر همين‏طور بزرگ بشود و بشود تا اينكه به بزرگي شتري بشود و بشود الي ماشاءاللّه. مي‏بيني به يك اندازه‏اي كه رسيد، بزرگتر نمي‏شود. چرا اين درختها، هر درختي به اندازه‏اي كه رسيد ديگر بزرگتر نمي‏شود؟ پس اندازه‏اي است براي هر درختي. اگر همه بزرگ مي‏شدند، ديگر چيزها از هم ممتاز نمي‏شدند. مثلاً اگر برگ توت بزرگ مي‏شد و مي‏شد تا عالم را پُر مي‏كرد، و برگ بيد هم بزرگ مي‏شد و مي‏شد به همين‏طور، حالا من چه مي‏دانم كدام برگ بيد است كدام برگ توت است. اگر درخت چنار آمد و بزرگ شد و شد تا يك شهر را گرفت، بيد هم همين‏طور بزرگ مي‏شد، حالا من چه مي‏دانستم كدام درخت چنار است و كدام درخت بيد؟ و ببين چه اندازه قرار داده در حكمت خود! در خلقت هر چيزي اندازه‏اي است، درخت را اندازه‏اي است كه تا آنجا كه آمد مي‏ايستد. هريكي شكلي دارد، هيأتي دارد، حالا باوجود اين‏همه حكمت آيا باز عالم بي‏تدبير است و بي‏مدبّر است؟ آيا باز پسِ پرده چيزي نيست؟ آيا باز جان ندارد نعوذباللّه؟ پس اين عالم جان دارد، همه جاش هم جان دارد و حالا كه جان دارد و همه جاش هم جان دارد، چه شده كه جان عالم از تن خود خبر ندارد؟ پس جان عالم از يمين عالم و يسار عالم و بالاي عالم و پايين عالم، بايد از همه جاش خبر داشته باشد مثل جان تو كه در تن تو از همه جاش خبر دارد. حالا جان اين عالم مخلوق خداست يا خود خداست هركس بگويد جان اين عالم خودِ خداست كافر است، كه گفته خدا جانِ مخلوق است و خلاف ضرورت اسلام گفته. اگر براي اين عالم جاني است مخلوق، آن مخلوق كيست؟ آيا پست‏تر از محمّد است۹ يا خود محمّد است يا بهتر از محمّد است؟ اگر مي‏گويد كه بهتر از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۲ *»

محمّد است۹ كه خلاف ضرورت اسلام گفته؛ به ضرورت اسلام بهتر از او و اشرف از او خدا خلقي خلق نكرده. اگر مي‏گويد آن جان پست‏تر از محمّد است، پس محمّد جان جانان است كه از جان عالم بالاتر است و اگر مي‏گويد خود محمّد است كه محمّد جان است و او جان جهان است و اگر جان جهان است كه كجا مانع است كه حركت‏دهنده اين تن او باشد و او حركت دهد جميع اين عالم را. پس چرا انكار مي‏كني؟ پس به‏طور ايمان و برهان بگو كه بكم سكنت السواكن و تحرّكت المتحرّكات پس بگو زمين را ايشان نگاه مي‏دارند، كوهها را ايشان ساكن كرده‏اند، آسمانها را ايشان مي‏گردانند، زمين را ايشان برقرار دارند.

جابر رفت خدمت حضرت امام زين‏العابدين۷ و شِكوه كرد خدمت آن حضضرت كه اهل مدينه سب مي‏كنند شما را و انكار فضايل شما مي‏كنند و دوستان علي را دشمن مي‏دارند؛ شكايت كرد. حضرت فرمودند فردا بيا. فردا كه آمد خدمت حضرت، حضرت به امام محمّد باقر فرمودند برد در فلان‏جا و آن قوطي را بياورحضرت امام محمّد بافر رفتند و يك قوطي آوردند، فرمودند اين قوطي را ببر بالاي مسجد پيغمبر، مسجد مدينه، جابر را هم فرمودند تو هم برو و تماشا كن. جابر رفت در خدمت حضرت امام محمّد باقر بالاي بام مسجد، سر حقّه را گشادند و يك خياطه زردي از توي اين حقّه بيرون آوردند و سرش را دادند به جابر و فرمودند نگاه‏دار، مبادا حركتش بدهي. آنوقت آن سر ديگر اين را كه در دست خودشان بود – جابر مي‏گويد – ديديم كمي به قدر ذرّه‏اي اين خياطه را حركت دادند. من عرض كردم حالا از اين چطور شد؟ فرمودند برو سر ديوار تماشا كن. آمد سر ديوار ديد در اين مدينه زن و مرد جميعاً به فغان آمده‏اند و زلزله شده و شورشي افتاده در خانه‏ها و بعضي از آنها خراب شده، مردم به كوچه و بازار ميدوند و فرياد مي‏كنند. يكي مي‏گويد قيامت شد يكي‏مي‏گويد رجفه شد، يكي‏مي‏گويد هدّه شد، يكي‏مي‏گويد اين چه زلزله‏اي بود!

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۳ *»

داد و بيداد و فغان است كه از مدينه بلند است. فرمودند بيا پايين، آمد پايين. فرمود سرش را بگير، گرفت. آن خياطه را حركتي سخت‏تر از حركت اوّل دادند، فرمودند برو تماشا كن. جابر مي‏گويد در اين دفعه ديدم مخدّرات و عروسان همه از حجله‏ها بيرون دويده‏اند توي كوچه‏ها، خانه‏ها خراب شده، بازارها خراب شده، همه شيون مي‏كنند، فرياد مي‏كنند، هركسي يك چيزي مي‏گويد. يكي مي‏گويد گفتم اين‏قدر معصيت نكنيد اينها همه از معصيت است، يكي مي‏گويد قيامت شد، يكي مي‏گويد هدّه شد، يكي مي‏گويد رجفه شد، هركسي يك حرفي مي‏زند، همه به اين‏طرف و آن‏طرف مضطربانه مي‏دوند و نمي‏دانند چه كنند تا آخر عقلشان به اينجا رسيد كه بياييد برويم دست به دامان امام زين‏العابدين بزنيم؛ و همه بر در خانه آن حضرت امدند به توبه و الحاح و تضرّع. پس بدانيد كه آن خياطه را حركت مي‏دهند ايشان، بكم تحرّكت المتحرّكات و سكنت السواكن پس بايد دست به دامان ايشان زد و بايد مسألت كرد هر حاجتي را از ايشان. مال از جاي خود حركت نمي‏كند پيش تو بيايد مگر به اذن ايشان، از پيش تو جايي نمي‏رود مگر به اذن ايشان، كشتي غرق نمي‏شود مگر به امر ايشان، هيچ مالي منفعت نمي‏كند مگر به امر ايشان، رزق زياد نمي‏شود مگر به امر ايشان. مي‏فرمايد مابين طلوعين ما تقسيم مي‏كنيم ارزاق خلايق را. آخر اين نان از جاي خود بايد حركت كند تا بيايد پيش تو، اگر بايد حركت بكند كه بكم تحرّكت المتحرّكات نان از توي سفره تا پيش دهان تو بايد حركت بكند و بيايد بكم تحرّكت المتحرّكات از توي دهان تو بايد حركت كند تا توي معده برود بكم تحرّكت المتحرّكات بايد حركت كند تا هضضم شود، جميع حركتي كه در اين عالم مي‏شود از جان اين عالم و از جان جهان است و هركس جان جهاني غير از اين جان دارد، برود پي جان خود، برود پي جان جهان خود. اما ما كه جان جهانمان محمّد است۹ و واللّه كه امروز امام شماست جان شما و جان جهان شما. همين‏طور كه اگر جان در تن نباشد بدن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۴ *»

مي‏گندد و فاسد مي‏شود و به زبان كرماني مي‏شهلد و مي‏پوسد و ازهم مي‏ريزدهمين‏طور واللّه همه عالم هم جان دارد، اگر جاندار نباشد همه اين عالم ازهم خواهد ريخت و خراب خواهد شد چنانكه در هنگام قيامت وقتي كه تبدّل الارض غيرالارض والسموات آن روز كه مي‏خواهند اين آسمان و زمين را تغيير و تبديل كنند، وجود پاك محمّد۹ را از زمين بلند مي‏كنند و چون جان از تن عالم رفت، عالم مي‏ميرد و ديگر حاسّ و محسوسي باقي نمي‏ماند، شعور براي اين عالم باقي نمي‏ماند، اين عالم ازهم خواهد ريخت، آسمان ازهم ريخته مي‏شود، زمين ازهم مي‏پاشد و خدا بنياد مي‏كند زميني ديگر از نو و آسماني ديگر از نو. و اين‏طور مي‏شود بجهت آنكه اين بزرگواران عنايت خود را از اين عالم برمي‏دارند. پس ايشانند جان جهان و امروز جان جهان، امام زمان تو است صلوات‏اللّه و سلامه عليه. او است جان جهان، او خبردار است از جميع عضو عضو تو. اين جان خبر از همه اعضا دارد، از همه چشمها او نظر مي‏كند و مي‏بيند. مگو امام مرا كجا مي‏بيند، امام از توي چشمهاي تو، از توي حسّ تو، از توي خيال تو، تو را مي‏بيند و خبردار مي‏شود. ببين اگر خار به پاي تو برود، جان تو از توي لامسه تو از توي پاي تو چگونه خبردار مي‏شود، همين‏طور از جميع ذره ذرّه اعضاي تو، از جميع احوال تو امام مطّلع است. پس از چشم تو مي‏بيند، از گوش تو مي‏شنود. الست اولي بكم من انفسكم قالوا باجمعهم بلي امام تو اولي است به تو از جان تو، اولي است به چشم تو از چشم توپس امام تو از چشم تو دارد حالا تو را مي‏بيند. امام از چشم من، تو را دارد مي‏بيند، از چشم بينندگان تو را مي‏بيند، از چشم ملائكه تو را مي‏بيند، از چشم جن تو را مي‏بيند و مطّلع است از تو چنانكه در تاريكي تو از خودت مطّلعي و در تاريكي حاجت به چشم نداري و از خودت مطّلعي و چون سخن تو از خودت ناشي ميشود از آن باخبر و آگاهي، به همين‏طور امام تو صلوات‏اللّه عليه از جميع ذرّه ذرّه اين عالم باخبر است و آگاه، زيرا كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۵ *»

سبب اعظم است. پس خلقي در اين عالم نيست مگراينكه ايشانند سبب اعظم او، و رزقي در اين عالم به كسي نمي‏رسد مگر آنكه ايشانند سبب اعظم او، و حياتي و موتي در اين عالم نيست مگر آنكه ايشانند سبب اعظم او. پس دست به دامان ايشان بزنيد و حاجات خود را از ايشان بخواهيد كه ايشان حاضرند و مي‏شنوند. راوي عرض كرد ما از شما دوريم و مي‏خواهيم حاجات خود را به شما عرض كنيم و دستمان به شما نمي‏رسد. فرمودند لبهاي خود را برهم بزن، ما مي‏شنويم حاجت تو راهمچنين حضرت امير۷ فرمودند به رميله كه ما از احوال شما مطّلعيم. عرض كرد از آنهايي كه در مدينه هستند يا آنهايي كه دورند؟ فرمودند از همه شما ما خبر داريم، ما مريض مي‏شويم به مرض شما. وقتي كه شما مريض مي‏شويد، به مرض شماها ما مريض مي‏شويم. كار مؤمن به جايي مي‏رسد كه به همّ و غمّ مؤمن، امام مهموم و مغموم مي‏شود، به مرض مؤمن امام مريض مي‏شود، به جميع آنچه بر مؤمن وارد مي‏آيد امام مطّلع است. بجهت آنكه او است جان جهان و جان جانان. خار به پاي تو مي‏رود ولكن به جان تو اثر مي‏كند. همچنين جميع آنچه به اين عالم اثر ميكند به امام اثر مي‏كند. پس تا مي‏توانيد به ايشان متمسّك باشيد، تا مي‏توانيد در همه جا، در همه حال ايشان را حاضر و ناظر بدانيد و غلو در دين خدا مكنيد و ايشان را مستقل مدانيد جان كه در تن تو هست آيا هيچ خدا از خدايي خود معزول شده و جان تو مستقلاً كارهاي تو را مي‏كنديا جان شريك است با خدا؟ حاشا و كلاّ. خداست تدبيركننده تن به جان. همچنين خداست خالق محمّد و آل‏محمّد و اين ملك، و خداست مستولي‏كننده محمّد و آل‏محمّد بر اين ملك، و خداست تدبيركننده در اين ملك به واسطه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۶ *»

«موعظه هشتم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

پيش از شروع كردن در تفسير آيه دو سه كلمه‏اي عرض كنم به جهت مناسبت گفتند جمعي كه نماز مي‏كنند، پيش از خبركردنِ مكبّر به ركوع مي‏روند يا به سجود مي‏روند يا سر برمي‏دارند، اين درست نيست بايد به نماز اهتمام كرد. اين نماز ديگر چيزي نيست كه بازي باشد كه من بخواهم به اين يك كسي را گول بكنم. كه را گول مي‏كنم؟ اين نماز ميان ماست و ميان خداوند عالم. اين را بدانيد كه تا ظاهر اين نماز درست نباشد تكليف ظاهري شما ساقط نمي‏شود، و تا باطن اين نماز درست نباشد تكليف باطني شما ساقط نمي‏شود. خودم بعضي را ديده‏ام كه با وجودي‏كه سنّشان بالارفته، هنوز ركوع و سجودشان را درست بجا نمي‏آورند. و خيلي قبيح است كه انسان چهل‏سال پنجاه‏سال شصت سال از سنّش بگذرد و هنوز ركوع و سجود نمازش را درست بجانياورد پس بايد انسان ملتفت باشد، وقتي مي‏ايستد به استقامت بايد بايستد، كمر او راست باشد. وقتي به ركوع مي‏رود بايد آرام بگيرد تا آنكه ذكر خود را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۷ *»

تمام كند، وقتي سربرمي‏دارد بايد به تمام بدن راست بايستد نه آنكه يك خورده سربالا كند و في‏الفور دومرتبه به سجده برود، بلكه بايد درست مستقيم بايستد تا كمر او راست شود؛ ولكن مي‏بينم بعضي را كه هيچ اعتنا ندارند. بايد سجود كه مي‏رود در حال سجود بايد كه آرام بگيرد و هيچ حركت نكند تا ذكر خود را تمام كند، سر كه برداشت كمر خود را راست بگيرد و درست بنشيند بعد دومرتبه به سجود برود، باز در سجود آرام بگيرد تا ذكر مي‏كند. يك پاره‏اي را مي‏بينم نماز كه مي‏كنند مثل اين مرغهايي كه چنگ و منقار به زمين مي‏زنند كه دانه برچينند، همين‏طور سر به زمين مي‏زنند؛ اين درست نيست. چون به سجده رود بايد در سجده آرام مبگيرد تا ذكر را تمام كند و چون سربردارد باز مستقيم شود و آرام بنشيند و اين نشستن را براي استراحت قرار داده‏اند كه استراحت بكند، بعد دومرتبه برخيزد به ركعت ديگر مشغول شود. و در جماعت پيش از امام تكبير نمي‏توان گفت، بعد از آني كه امام تكبير گفت و مكبّر خبرداد، آن وقت بايد تكبير گفت. نمي‏توان پيشتر به ركوع رفت، حالا پيشتر هم به ركوع رفتي حاصلش چه چيز است؟ چه فايده‏اي داد به تو تا سلام نگويند كه تو از نماز فارغ نمي‏شوي، پس چه حاصل دارد براي تو اينكه پيشتر به ركوع رفتي؟ و همچنين نمي‏نوان پيشتر از امام به سجده رفت، حالا پيشتر هم به سجده رفتي چه شد؟ تا سلام نگويند كه از نماز فارغ نمي‏شوي. مي‏فرمايند در حديث انّما جعل الامام ليؤتمّ به فاذا ركع فاركعوا و اذا سجد فاسجدوا يعني امام را براي اين قرار داده‏اند كه اقتدا به او كنند، پس وقتي كه ركوع كرد شما هم ركوع كنيد و چون سجود كرد شما هم سجود كنيد، پيشتر نبايد به ركوع بروي، پيشتر نبايد به سجود بروي و اگر كه سهواً پيشتر رفتي سربردار و دومرتبه بهمراهي او برو؛ اين يك مطلب بود كه مي‏خواستم عرض كنم.

يكي ديگر آنكه مظنّه شما نشنيده‏ايد كه همين‏كه مكبّر «قد قامت الصلوة» گفت و خبر كرد، حرام است سخن بر اهل مسجد. امام فرموده‏اند، من نمي‏گويم. نمي‏دانم چه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۸ *»

خبر است؟ چرا اين‏قدر قيل و قال مي‏كنند و حرف ميزنند؟ خدا مي‏داند چنان قيل و قال است كه از غلبه قال و قيل من حمد و سوره‏ام را نمي‏فهمم چه مي‏خوانم. امام مي‏فرمايد كلام حرام است بر اهل مسجد وقتي مؤذّن «قد قامت الصلوة» گفت. پس انشاءاللّه بعد از «قد قامت الصلوة» ديگر حرف زدن و قال و قيل را موقوف كنيم. برويم برسر تفسير آيه شريفه.

از جمله فقرات اين آيه شريفه كه بناي تفسير آن را داشتيم يكي ديگر كلمه جن و انس است كه مي‏فرمايد ماخلقت الجنّ والانس  و جن و انس را شناختن يك قدري مشكل است، مثل همه علم حكمت، همه چيزها را به طور حقيقت فهميدن مشكل است. اما اصل جن قومي بودند كه خداوند عالم جلّ شأنه پيش از آنكه حضرت آدم را بيافريند جن را خلق كرده بود و ملك زمين و روي زمين همه در دست جن بود و ايشان مدبّر بودند در زمين و سلطنت مي‏كردند در زمين و عبادت خدا را مي‏كردند در زمين. و آن جنّيان را خداوند عالم از آتش خلق كرده بود چنانكه شماها را از خاك آفريده ولكن شما را كه از خاك آفريده نه اين است كه هيچ آب داخل نداريد و هوا داخل نداريد و آتش داخل نداريد، همچو نيست. نمي‏بيني اين بدن شما حرارت دارد پس آتش دارد، نمي‏بيني رطوبت دارد، اين بدن تر و تازه است، پس آب داخل دارد. نفس مي‏كشي معلوم است باد هم داخل دارد. خاك تنها نيست ولكن خاك، بر اين سه تاي ديگر غلبه دارد و جزء خاكي او بيشتر است. از اين جهت گفته مي‏شود انسان را خدا از خاك آفريده والاّ خاك تنها كه هيچ آتش و هوا و آب داخل نداشته باشد نيست. پس خاك او غالب است و چون خاك اين بدن غالب است احكام خاك بر او غالب است. آيا نمي‏بينيد چون خاك او زياده است از اجزاء ديگر فرود مي‏آيد رو به خاك؟ اگر در ميان هوا هم او را ببري، به‏محضي كه رهاش كردي فرود مي‏آيد و اگر هواي او غالب بود بالا مي‏رفت. آيا نمي‏بيني اگر خيكي را پُرباد كني و ببري ته دريا، به محضي كه رهاش

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۹ *»

كردي، از آن ته دريا مي‏آيد بالا روي آب مي‏ايستد و داخل كره هوا مي‏شود؟ بجهت اينست كه هواي او غالب است.

حالا جن را خداوند عالم از آتش آفريده لكن نه آنكه او را از آتش تنها آفريده باشد، بلكه آتش او غالب است بر باقي چيزهاي ديگر. و آنچه من از احاديث و ساير دليلها فهميده‏ام اين است كه جن را از آتش اين دنيا كه ما مي‏بينيم نيافريده‏اند، از اين آتش آفريده نشده است. نه اين است كه جن را از اين آتش كه ما مي‏بينيم آفريده باشند بلكه از باطن اين آتش و روح اين آتش او را آفريده‏اند. اگر از اين آتش او را آفريده بودند، مي‏بايستي اگر در خانه‏اي جن جمع شوند، ده تا بيست تا جن كه در يك خانه جمع شوند، هواي خانه را گرم كنند. بجهت آنكه اين آتش هرجا كه جمع مي‏شود آنجا گرم مي‏شود. هيچ تفاوت نمي‏كند با انسان، نمي‏بيني انسان اگر چند نفر از آنها در خانه‏اي جمع شوند، آن خانه از جسم خاكي پر مي‏شود و خاصيت خاكي در آن خانه زياد ميشود؟ همچنين جن اگر از آتش اين دنيا بود، بايستي در جايي كه جمع مي‏شوند آنجا را گرم كنند و آثار آتش آنجا پيدا شود و چنين نيست. بلكه از باطن اين آتش و روح اين آتش خلق شده‏اند. همچنين از آن باقي عناصر هم كه داخل دارند، از باطن آنها داخل دارند، از اين ظاهر نيست.

پس اصل جنّيان از روحانيانند، از اين عالم نيستند. كسي با اين چشم ايشان را نديده و كسي با اين چشم ايشان را نمي‏بيند مگر به اعجاز پيغمبري از پيغمبران. مثل سليمان كه اعجاز كرد و جن و شياطين را براي مردم اظهار كرد، و مثل اينكه پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمّه طاهرين: گاهي جن را نشان مردم مي‏دادند و مردم به اعجاز ائمه و پيغمبر مي‏ديدند آنها را.امّا اينها كه خيال مي‏كنند ديده‏اند، با اين چشم نيست. اگر چشم را برهم گذارند باز مي‏بينند. آنهايي كه گاهي جن را ديده‏اند تصديق مرا مي‏كنند. و اگر با اين چشم يك نفر جن را ببيند، جميع مردم بايد جن را ببينند. آخر توي اين اطاق كه ده

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۰ *»

بيست نفر آدم نشسته‏اند، چشم يك نفري چيزي را ديد چرا باقي ديگر نمي‏بينند؟ من هم كه اين چشم را دارم، چرا من نمي‏بينم؟ پس با اين چشم نيست و جنيان روحانيانند و از عالم روحانيانند و لطيفند. پيش از آني كه خداوند حضرت آدم را بيافريند جن در روي زمين بودند و ملك زمين با ايشان بود و در روي زمين عبادت خدا را مي‏كردند تااينكه جنيان طغيان كردند و بناي معصيت را گذاردند. خداوند عالم ملائكه‏اي را به قتل ايشان و اتلاف ايشان فرستاد و ملائكه آمدند و تمام كردند آنها را كه عاصي و سركش بودند و ازجمله آنها يكي اين ابليس لعين بود، اين شيطان بود. او را اسير كردند ملائكه و بردند او را به آسمانها. شيطان نه اينكه اسم اين مرد ملعون است، اسم اين حارث بود. شيطان لفظ عربي است فارسيش يعني «دور از رحمت خدا» و هركس دور از حمت خداست اين شيطان است. شيطان دخلي به جن ندارد و نه اينكه از بابت جن بودن او را شيطان مي‏گويند بلكه از بابت دوربودن از رحمت خدا او را شيطان مي‏گويند. بجهت آنكه هركس دور از رحمت خدا شد و اعمال ناشايست كرد، اين شيطان مي‏شود. شيطان دخلي به جن ندارد، از انس هم مي‏شود باشد. خدا در قرآن مي‏فرمايد شياطين الجن والانس يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً شياطين انس هم هستند. پس هر انساني كه متمرّد شد از خداوند عالم و تمرّد از گفته خدا كرد شيطان است. اگرچه از بني‏آدم باشد شيطان است و مأيوس از رحمت خدا و دور از رحمت خدا. پس اگرچه از بني‏آدم باشد ظاهراً، همين‏كه دور از رحمت خدا شد و تمرّد كرد و متمرّد شد شيطان است. و اين شيطان معروف يك نفري بود از جنّيان متمرّد شد، شيطان شد؛ دخلي به همه جن ندارد.

مثَلي عرض كنم، در ميانه شما يك نفري از بلوچ ياغي بشود، حالا اسم اين ياغي است و اين يك نفر ياغي است ديگر طايفه اين، ياغي نيست. ياغي اسم بلوچ نيست بلكه بلوچ اسم آن طايفه است. همچنين كرماني ياغي نيست، آن يك نفر كرماني كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۱ *»

ياغي شد، ياغي است. آن يك نفر يزدي كه ياغي شد، ياغي است والاّ يزدي ياغي نيست. حالا همچنين شيطان و ابليس اسمي است مثل ياغي، نه اين است كه اين دخلي به جن داشته باشد والاّ اصل اين حارث نام از جنيان بود. حالا ديگر ياغي شده است اسمش را شيطان گذارده‏اند. حالا از اين جهت هركس هم كه تمرّد كرد از فرمان خدا، اسمش شيطان ميشود. همچنين هر طايفه حيواناتي كه تمرّد مي‏كنند از فرمان خدا، شيطان مي‏شوند. جماداتي كه تمرّد مي‏كنند از فرمان خدا آنها هم شيطان مي‏شوند. همه آنها شياطينند و هريكي چون تمرّد كرده‏اند مردم را وامي‏دارند به معاصي و اين كار هر شيطاني است. شيطان انس مي‏آيد كنار تو مي‏نشيند و مي‏گويد ديشب يك شراب خيلي خوبي خورديم، چطور شراب خوبي بود، چطور كيفي داشت، چطور ما را از دنيا غافل كرد! بنا ميكند خواندن و زمزمه كردن تااينكه وامي‏دارد اين را به شراب خوردن. اين شيطان است خورده خورده وامي‏دارد رفيق خود را به معاصي، اين ميشود شيطان. مي‏گويد برو تو چقدر مردكه بي‏عرضه‏اي هستي! خيلي بيكاره‏اي! تو ايستاده‏اي تو را فحش بدهد! بزن توي كلّه‏اش، چه كن چه كن. يك مرتبه مي‏بيني يك فسادي برپا مي‏كند. اين شد شيطنت، هيچ فرق نمي‏كند، شيطان است. هركس هركس را به معصيت وامي‏دارد ابليس او است. هركس ياغيگري كرد ابليس است. پس شياطين دسته ياغيها هستند مي‏خواهد شيطان انس باشد، مي‏خواهد شيطان جن باشد، مي‏خواهد شيطان سنگ باشد، همه اينها شيطانند.

حالا بعد از آني كه اينها را دانستي معلوم است درجات شياطين مختلف مي‏شود معلوم است كه هرچه فهم و شعور كسي بيشتر شد، او طريقه شيطنت و مكر را بهتر مي‏داند و حيله بهتر مي‏كند. يعني در عالم شيطنت مي‏گويم بهترند والاّ هرچه بيشتر مي‏داند بدتر است و هرچه شيطان خر باشد و نفهم باشد، صرفه دارد براي انسان. شيطان خر چطور مردم را گول مي‏زند؟ خرخرانه يك شيطنتي مي‏كند و يك چيزي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۲ *»

مي‏گويد؛ ولكن آن حيله‏باز و ناپاك مكّار غدّار، چنان شيطنت مي‏كند و نرم‏نرم تو را گول مي‏كند يكدفعه خبر مي‏شوي مي‏بيني تخته از زيرپاي تو كشيده شد، از مغز به زمين مي‏خوري؛ نفهميدي اين سر آب را از كجا براي تو پايين كرده. معلوم شد مدار شيطنت به شعور و عقل است. حالا سنگ چه كار مي‏تواند بكند؟ ترا چگونه گول مي‏زند نهايت سنگ خوشگلي است، برق برق مي‏زند، صفايي دارد، دل ترا مي‏برد؛ همين‏قدر شيطان است. ديگر ياد تو نمي‏دهد فحش بده، غيبت بكن. همين‏قدر برق ميزند و صفايي دارد. گول اين صفا را مي‏خوري، كار ديگر نمي‏كند.

غرض همين‏كه شيطان نافهم باشد صرفه انسان در آن است و نمي‏تواند انسان را زياد فاسد كند و هرچه فهم و شعور زياد مي‏شود، ضرر او بيشتر است. حالا ببين اگر يك كسي است كه به هيچ وجه من‏الوجوه اين كس از علم نانوايي خبر ندارد، آيا اين مي‏تواند مردم را در طريقه نانوايي گول بزند و معاصي و تزويرات نانوايي را ياد مردم بدهد؟ البته نمي‏تواند، نمي‏داند بگويد چه كار بكن نان سنگين بشود چه كار بكن ترازو سنگين بنمايد، آرد را چه چيز داخلش بكن كه سنگين بشود، آتش را چه چيز بكند كه سنگين بكند. اگر علم نانوايي را داشته باشد چنان شيطنت مي‏كند و آن نكته‏هاي غلّ و غش نانوايي را مي‏داند كه ديگر از آن بالاتر نمي‏شود. پس معلوم است شعور آن كار را بايد داشته باشد تا شيطنت آن كار را بكند. همچنين اگر عطاري نداند آن نكته‏هاي شيطنت عطاران را كجا خواهد دانست؟ و آنچه من فهميده‏ام گويا اعظم شياطين كسبه، شياطين عطاران باشند كه از آنها بالاتر كم اتّفاق مي‏افتد در ميان صنعت‏ها، يك صنعتِ اينهايي كه شياطين عطارانند اين است كه قتل نفس مي‏كنند، به جاي دوايي كه مي‏بايد بدهند، دوايي مي‏دهند كه سمّيت دارد. از بابت ناداني و نافهمي هر دوايي كه باشد مي‏دهد. گاه است ملاّ هم نيست، نسخه را مي‏گيرد و قاشق را دراز مي‏كند و از اين و از آن و از آن، هر دوايي كه هست برمي‏دارد و مي‏پيچد و مي‏دهد. يك دفعه مي‏بيني سم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۳ *»

داده براي آن بيمار و قتل نفس واقع شده. نه خيال كند عطاري و بگويد من زهر را عمداً نداده‏ام، بيماري كه مزاج او حرارت دارد تو دواي گرم به او داده‏اي، براي او سم است. بيماري كه سردي دارد تو دواي سرد به او داده‏اي، براي او سمّ است. پس تو او را كشته‏اي، پس شريك خون او شده‏اي به اينكه دوايي را نفهميده داده‏اي. اين يك شيطنت عطاران كه قتل نفس جمعي را مي‏كنند، ده‏تا و بيست‏تا و سي‏تا و چهل‏تا و پنجاه‏تا و صدتا و دويست‏تا، مردم را همين‏طور كشته‏اند. يكي ديگر از صنعت و شيطنت عطاران اينكه مسلمانان را ناخوش مي‏كنند به جهت آنكه دواي بَدَل مي‏دهند، آن دواي اصلي را نمي‏دهد هر دوايي كه اسم او را مي‏داند براي آن يك قلابي پيدا كرده و بدَل مي‏دهد. براي هر دوايي يك دوايي بدَل آن را جسته دارد. حتي آنكه خاكشير را تخم ديگري عوضش مي‏دهند، از براي هر چيزي بدَلي درست كرده‏اند. هر علف سبزي را بدَل هر علف سبزي مي‏دهند، هر آبي را بدَل هر عرقي مي‏دهند، عوض هر ريشه‏اي ريشه چيز ديگري مي‏دهند، بدَل دواي كوهي دواي باغي مي‏دهند به مردم و مردم را مريض مي‏كنند. اين هم يك شيطنت عطاران است. شيطنت ديگر عطاران اينكه دوايي كه بايد به وزن بدهند همين‏طور قاشق را دراز مي‏كند و نكشيده برمي‏دارد و مي‏پيچد و مي‏دهد. يكي ديگر آنكه چون دوا است، اگر دو نخود زيادتر يا كمتر بشود مريض كننده و كشنده خواهد بود و حالا اينها همين‏طور مي‏كنند. پس از اين بابت هم يك معصيت ديگر مي‏كنند. يكي آنكه هر چيزي را يك بدَل برايش درست كرده‏اند، اين هم يك معصيت ديگر. يكي ديگر آنكه دواي تازه را بايد بدهد، دواي كهنه مي‏دهد كه مريض كننده است، اين هم معصيت ديگر. يكي ديگر آنكه دواي پُرخاك مي‏دهند، اين هم معصيت ديگر. خاك را به عوض دوا داده و به جاي دوا خاك كه خوردنش حرام است داده، آن را به بيمار مي‏دهند و به گردن او است. يكي ديگر آنكه دروغ مي‏گويد و گناه دروغ را هم دارد. پس معلوم شد كه در ميان اين كسبها و صنعت‏ها گناه عطاران

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۴ *»

بسيار است، گويا گناه آن از همه كسبها بيشتر است چرا كه اينها بازي با جان مسلمين مي‏كنند بازي با مال مسلمين مي‏كنند. چه خانواده‏ها را كه ويران نمي‏كنند، چه فرزندان را كه يتيم نمي‏كنند، چه زنان را كه بيوه نمي‏كنند، چه مالها را كه تلف نمي‏كنند. حالا ساير كسبه همان با مال مسلمين بازي مي‏كنند ديگر كاري دست جان مردم ندارند. اينها را گفتم كه شما يادبگيريد والاّ من متفرّقه حرف نمي‏زنم، آنچه مي‏گويم معني دارد.

باري؛ پس شياطيني كه عطاري نمي‏دانند نمي‏توانند در عطاري اغوا كنند مگر آن شيطاني كه آن نكات عطاري را بداند. ببين عقلِ كه به اين مي‏رسد، ريشه‏اي طبابت كرده بودند براي كسي آن ريشه سياه بود رفته بودند پيش عطاري، ريشه سفيدي را برداشته بود سياه كرده بود و به جاي آن دوا داده بود. حالا اين شيطنت را، اين نكته را كه مي‏داند به غير از آن شيطاني كه عطاري بداند؟ و اين دواها را اين‏طور داخل هم بكند و عوض هم بفروشد و باعث خون مسلمانان بشود نعوذباللّه اين خيلي معصيت است و از معصيت‏هاي بزرگ هم است و مردم غافلند از اين و بحول‏اللّه و قوّته كه اينها بركت هم نمي‏كنند. الحمدللّه يكتاشان حاجي نشدند، يكتاشان كربلايي نشدند، هميشه بر مصيبت و پريشاني هستند الاّ قليلي، نادري، كه خداوند عالم اسبابي از براي آنها فراهم آورده براي امتحان ديگران كه بگويند مي‏شود ما هم صاحب دولت بشويم و به اين امتحان بشوند والاّ باقيشان هميشه در عذابند. پس هركس هر علمي را بداند همينكه متمرّد شد شيطان مي‏شود و در آن علم مي‏تواند اغوا بكند مردم را و اگر هيچ علمي نداشته باشد نمي‏تواند كسي را اغوا بكند. يكتا الاغ چه اغوايي مي‏تواند بكند ولكن وقتي در فني استاد شد آن فن را به طور كمال ياد دارد، مي‏تواند اغوا بكند. متمرّد كه شد شيطان است، همينكه شيطان شد مردم را اغوا مي‏كند و از اين قراري كه عرض كردم كاملتر شياطين آن شيطاني است كه در دو علم اطلاع دارد، كاملتر از آن شيطاني است كه در سه علم مهارت دارد، كاملتر از آن شيطاني است كه در چهار علم مهارت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۵ *»

دارد، كاملتر آن است كه در جهاتي چند بتواند مردم را گمراه كند. معلوم است شيطاني كه مالْ‏رُباست پست‏تر است از شيطاني كه ايمانْ‏رُباست. حالا مي‏خواهيم شيطان ايمان‏رُبا را بشناسيم تو را به خدا قسم بگو ببينم شيطان ايمان‏ربا چه كار بايد بكند، به چه قاعده ايمان مردم را بايد بربايد؟ آيا بايد بناي نانوايي بگذارد؟ شيطان نانوا چه مي‏كند؟ نهايتش كم مي‏فروشد. كه را به اين گمراه كرده؟ چه كند، پينه‏دوزي بكند؟ از شيطنت‏هاي پينه‏دوزي نمي‏توان مردم را گمراه كرد. لامحاله آن شيطان ايمان‏ربا بناي علمي بايد بگذارد، در توي علوم هم هر باطلي مال شيطان است هر حقي مال رحمان است. پس شيطان ايمان‏ربا همه چيزش را بايد درست بكند. حالا شكلش را مثل شكل علما بايد بكند. مگو شيطان خود را به شكل علما نمي‏كند، خير، مي‏كند. و حالا كه مي‏خواهد خود را به شكل علما بسازد، بايد چه كند لامحاله عمامه مولوي بايد برسر بگذارد، عصاي آبنوسي بايد بردست بگيرد، لامحاله رداي نازك بردوش بايد بگيرد، گامهاي كوچك كوچك بردارد، لاحول و لاقوّة الاّ باللّه بگويد، صداش را همچو نازك و ضعيف بكند مثل صداي بيماري كه ده سال بيماري كشيده باشد، از آن زير كومه عمامه زيرچشمي نگاه كند، سرش را درست بالا نكند، همچو نازك نازك راه برود، نازك نازك حرف بزند، نازك بپوشد، نازك بخورد، همه‏اش نازك باشد. از آن طرف هم بناگذارد به ايمان‏ربايي و حق را به باطل ممزوج كردن. بايد طوري بكند كه مردم گول او را بخورند. اگر يك طوري راه رود كه گول او را نخورند كه استاد نيست در شيطنت، اگر نفهمد چطور گول بزند كه او نهايت حماقت را دارد، كسي گولش را نمي‏خورد. ببين چه استادي در فنّ خود داشت ابي‏بكر ملعون كه در مقابل علي‏بن‏ابي‏طالب ايستاد و امر را بر مردم مشتبه كرد بطوري كه عقلا را گمراه كرد. اين خيلي مهارت و استادي مي‏خواهد كه همچو كاري بكند. پس بدان كه آن اعظم اعظم اعظم شياطين مي‏بايد انسي باشد و مي‏بايد عالم باشد. در ميان عالَم انس هم بايد دانا باشد، بايد صاحب علمي و زهدي و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۶ *»

تقواي باطلي باشد. اگر در دنيا زاهد نباشد كار پيش نميرود. بايد خشت بمالد، بايد گرسنگي بر خود بگذارد، بايد خشن بپوشد، بايد بيدارخوابي بكشد، نماز شب بكند، بايد گريه بكند آنقدر كه همسايه‏ها را به تنگ بياورد، اين‏طور بايد بكند تا گول او را بخورند والاّ خود به خود كسي گول او را نمي‏خورد. پس بايد خيلي مهارت داشته باشد و مي‏دانم كه شياطين خيلي با من دشمن مي‏شوند بواسطه اين حرفها، بجهت آنكه من آن نكات كارشان را بروز مي‏دهم. پس آن شيطان بايد در علم خود نهايت مهارت را داشته باشد تا بتواند كار را از پيش ببرد. و باز بر شما واضح باشد كه نباتات از سنگهايي كه هستند البته حياتشان بيشتر است و اثرشان بيشتر است و شما مي‏دانيد كه حيوانات البته از نباتات حياتشان بيشتر است و مناسبتشان به انسان بيشتر و شيطنتشان عظيم‏تر است همچنين جن از حيوانات شعورشان بيشتر است و علمشان در شيطنت از حيوانات بيشتر است. و همچنين شيطنت شيطان انس از جن هزار مرتبه عظيم‏تر است، مناسبتشان به انسان بيشتر است، بيشتر اغوا مي‏كنند از اين شيطان جنّي حارث نام. خدا مي‏فرمايد انّ كيد الشيطان كان ضعيفاً شيطان جنّي كيدش ضعيف است امّا مي‏فرمايد انّ كيدكنّ عظيم انسان مناسبتش به انسان بيشتر است، بهتر گول ميزند. زني را كسي بخواهد گول بزند پيره‏زالي را بفرستد گولش كند آسانتر است تا يك مردي را بفرستد به جهت آن‏كه همجنس است. طفلي با طفلي ديگر مناسبتش بيشتر است، با او بهتر رام مي‏شود.

در زمان حضرت امير زني آمد خدمت آن حضرت بناكرد جزع كردن و گريه و زاري كردن كه طفلي داشته‏ام رفته بربالاي بام و از روي بام آمده بر روي ناودان، اگر صدا كنم مي‏ترسم از آن بالا پايين بيفتد نمي‏دانم چه كنم  و بناكرد جزع كردن و گريه و زاري كردن. حضرت فرمودند يك طفلي ديگر را ببرند بالاي آن بام بگذارند. طفلي را بردند بالاي بام، آنجا مشغول بازي شد و آنجا بود. آن طفل كه او را ديد بناكرد آمدن تا آمد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۷ *»

پيش آن طفل بر روي بام. پس هرچيزي به جنس خود ميل مي‏كند، كبوتر با كبوتر رام مي‏شود كلاغ با كلاغ رام مي‏شود، حيوان با حيوان رام مي‏شود. ببين يك الاغ سوار هستي و مي‏روي، هزار شتر از اين راه بگذرد هيچ روبرنمي‏گرداند، هزار اسب از اين راه بگذرد هيچ روبرنمي‏گرداند و ملتفت نمي‏شود. همين‏طور دارد ميرود اما يك خر آدوري ماده كه از دور پيدا مي‏شود گوشهاش را تيز مي‏كند، بنامي‏كند صدادادن. اين چه مناسبت است؟ يك مناسبتي مابين اينها مي‏بايد باشد. همچنين نميتوانند ساير خلق، انسان را مثل انسان گول بزنند ممكن نيست. پس شيطان انس از جميع شياطين اعظم است و آن شيطان كه انسي است در شيطنت بايد كار او به جايي رسيده باشد كه در شيطنت خودش اعظم انس شده باشد. بايد عالم باشد، حكيم باشد، بايد علم الهي داشته باشد، بايد فقاهت داشته باشد، بايد صاحب زهد و ورع و تقوي باشد، صفاتي كه مردم به آن مايلند داشته باشد تا بتواند مردم را گول كند، گمراه كند. پس،

اي بسا ابليس آدم‏رو كه هست «بد نگفته» پس به هر دستي نبايد داد دست

مردم همين‏طور گول ساير ابالسه را مي‏خورند، گول ابليس اعظم را مي‏خورند و اين شكل شكل ابليس است. بگو ببينم خود را به شكل اعدا درست كند بهتر گول مي‏تواند بزند يااينكه به شكل اولياء خدا خود را درست كند؟ البته به شكل اوليا خود را بسازد بهتر مي‏تواند گول بزند پس تو به شكل نگاه مكن، شكلي كه ترا محبوب است مي‏شود به آن شكل درآيند و تو را گمراه كنند؛ پس مغرور به حُسن شكل مشو. نه، همينكه يكي را مي‏بيني كه از سفيدي و شستگي عمامه‏اش برق مي‏زند و عصا در دست دارد و عبا بر دوش و نازك نازك راه مي‏رود، حالا بگويي به‏به چه آقاي خوبي است، قربانش بروم. چرا قربانش بروي؟ قربان چه چيزش ميروي؟ قربان عمامه‏اش مي‏روي؟ قربان تحت‏الحنكش مي‏روي، قربان رداش مي‏روي، قربان صداش مي‏روي، قربان چه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۸ *»

ميروي؟ قربان كه مي‏روي؟ براي چه قربانش مي‏روي؟

اين را عرض كنم، از شما مي‏پرسم مگر بايد شياطين در جميع امور خلاف كنند؟ مگر عمر نماز نمي‏كرد؟ مگر عمر نماز ظهر را چهارركعت نمي‏كرد؟ خير، نماز ظهر را چهارركعت مي‏كرد و نماز عصر را هم چهار ركعت مي‏كرد، نوافلش را هم مي‏كرد والاّ خود به خود چطور مي‏توانست اين همه مردم را گمراه كند؟ پس تو به نماز، عمر را نبايد امتحان كني، به نافله‏كردن عمر را نبايد امتحان كني. مگر عمر روزه نمي‏گرفت؟ خير، مي‏گرفت. پس تو به روزه نمي‏تواني او را امتحان كني. شياطين صدهزار كار مي‏كنند كه درست است تا بتوانند آن كارهاي باطله خود را بكنند امتحان كن او را به دنيا، ببين راغب به دنياست يا راغب به دنيا نيست. اگر حرامي براي او حاصل شود، ببين خود را چگونه بر روي آن مي‏اندازد؟ ببين و بدان كه همه اين كارها را براي جمع حرام اين دنيا مي‏كرده و اگر ديدي كه از حرام هم اجتناب مي‏كند اگرچه منافع كلّي براي او داشته باشد، باز اگر همه چيز او را درست ديدي و از حرام هم اجتناب مي‏كند، دنيا هم نمي‏خواهد، باز گول او را مخور چه بسيار كساني كه خشن مي‏پوشند از براي طلب دنيا، جميع اموالشان را صدقه مي‏دهند براي طلب دنيا بجهت آنكه دنيا دوجور است؛ يك رياستي است در دنيا و يك حاصل رياست و مال دنياست. بسيار عقلا هستند كه از سرِ نفعش و مالش گذشته‏اند و همان محض استيلاي رياست را طالبند. جميع مايملك خود را مي‏دهند براي رياست. مي‏گويد همه مال براي آن است والاّ هندو هم مال دارد، چه مصرف؟ يك كرور پول هم دارد، هي روي هم مي‏گذارد چه حاصلي براي او دارد؟ والاّ روزي يك عبّاسي بيشتر نمي‏خواهد بخورد بيشتر از جامه‏اي نمي‏خواهد بپوشد. مقصود اين است كه هستند عقلايي كه ترك دنيا مي‏كنند، جميع مال را خرج رياست باطله مي‏كنند مي‏خواهد رياستي پيدا كند كه اگر بگويد خاقان چين را براي من بياوريد، في‏الفور براي او حاضر كنند. پس ببين طلب او براي رياست باطل چطور است. علامت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۹ *»

او را مي‏خواهي، ببين اقرار او براي اهل حق چطور است، اهل حق را ببين تصديق مي‏كند يا نمي‏كند، و ببين آنهايي كه يقيناً برحقند با آنها چون است و به اين او را امتحان كن.

نكته‏اي كه بر عمر گرفته‏اند جميع علماي شيعه كه نكته‏گير بوده‏اند، عقلهاي خود را سرِهم كرده‏اند كه بر عمر نكته بگيرند در مدت هزار و دويست سال هفده غلط يا هجده غلط از او گرفته‏اند. ببين چطور مردكه راه مي‏رفته كه در مدت خلافتش هفده غلط يا هجده غلط از او گرفته‏اند پس باقي را درست كرده بود ولكن مخالفت كرده آل‏محمّد را و مخالفت كرده علي‏بن‏ابي‏طالب را. مگر خيالتان مي‏رسد كه آل‏محمّد را هم بي‏دليل مخالفت مي‏كرد و زور بود؟ خير، دليل درست مي‏كرد. ببين ابوبكر گريه مي‏كرد و به حضرت فاطمه عرض مي‏كرد آقازاده، اي سيّده من، من چه كنم؟ من كه از خودم نمي‏گويم. پدرت گفته اين فدك را بدهم به مسلمانان من كه دروغ نمي‏گويم. حالا شما مي‏خواهيد فرمان پدرتان را خلاف كنيد، من چه كار كنم؟ اگر مي‏خواهي من از مال خود به تو پيشكش مي‏كنم. پدرت همچو گفته، حالا تو ميخواهي خلاف گفته پدرت بكني و فدك را مي‏خواهي. اين‏طورها به اين حيله‏ها كار خود را پيش مي‏بردند. شما خيالتان مي‏رسد حضرت امير را كشيدند و مسجد بردند بي‏دليل و برهان همچو كاري كردند؟ ابوبكر مي‏گفت پيغمبر فرموده هرجا امّت من اجماع كردند، حق با آنهاست. حالا امّت اجماع كرده‏اند و مرا خليفه كرده‏اند و علي مخالفت اجماع مي‏كند، پس مخالفت حق كرده. بايد كشيد او را و برد به مسجد. دليل درست مي‏كند و حرفها را مي‏سازد و اين كار را مي‏كند والاّ اگر بخواهد به زور همچو كاري بكند، بيايد بكشد حضرت امير را ببرد، مردم تمكين نمي‏كردند پس اين كار را سر و صورت مي‏دهد، دليل برايش درست مي‏كند. دليل علم اصول مي‏آورد، ببين اوّل اجماع اثبات مي‏كند، بعد مي‏گويد علي خروج از اجماع كرده. پس اينها را به ادلّه و برهان و اجتهاد بر گردن مردم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۰ *»

ثابت مي‏كند و مردم را گمراه مي‏كند. ولكن انسان بايد صاحب هوش باشد و ميان حق و باطل خودش بدون غرض نگاه كند و گول نخورد. باري، خدا مي‏داند هيچ غرضي نداشتم اينها را بگويم، به سر اميرالمؤمنين هيچ غرضي نداشتم اين حرفها را بزنم ديگر خدا خواست.

مقصودم اين بود كه شياطين طايفه ياغي را مي‏گويند، ديگر آن شيطان خواه انسي باشد خواه جنّي باشد، خواه حيواني باشد خواه نباتي باشد خواه جمادي باشد، ولكن اعظم شياطين شيطان انس است پس از اين دليل و برهان كه عرض كردم معلوم شد اعظم اعظم اعظم شياطين ابي‏بكر عليه‏اللعنة والعذاب است و او است شيطان اعظم و اوست آن شيطاني كه در مقابل رحمان ايستاد و اين حارث بدبخت كه نام او ابليس شده به متابعت ابي‏بكر است كه نام او شيطان شده. آيا نشنيده‏ايد شما كه در زمان پيغمبر اين حارث جنّي روزي پشيمان شد كه چه غلطي بود كردم به آدم سجده نكردم و مردود شدم و گفت ديگر حالا توبه مي‏كنم و قبر حضرت آدم را سجده مي‏كنم. در اثنايي كه ميرفت قبر آدم را سجده كند عمر را ملاقات كرد عمر كفت كجا مي‏روي؟ گفت مي‏روم قبر آدم را سجده كنم كه آن روز همچو غلطي كرده‏ام و حالا به اين‏طور مردود شده‏ام، حالا تائب شده‏ام و مي‏روم به قبر او سجده كنم. عمر گفت تو عجب ديوانه‏اي هستي! تو به خود او سجده نكردي حالا مي‏روي به قبرش سجده مي‏كني؟! پشيمان شد و گفت به حق خدا قسم آن روز هم كه مأمور شدم به سجده آدم، عزم كردم به سجده او، تو پيش چشم من آمدي و مرا نهي كردي. پس انسان امر او اعظم است و درجه او بالاتر است و خلقت او پيش از خلقت جن است.

باري جنّيان پيش از حضرت آدم در زمين بودند و دولت دولت ايشان بود، و در زمين خدا را عبادت مي‏كردند و بعد از آني كه خدا آنها را منقرض كرد، ملائكه بعضي را اسير كردند و اين حارث از آنها بود. آن وقت مشيّت خدا قرار گرفت كه حضرت آدم را از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۱ *»

خاك بيافريند و حضرت آدم را از خاك آفريد و در وجود مبارك حضرت آدم قرارداد انوار محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين را كه هزار هزار دهر پيش از ساير موجودات خدا آنها را آفريده بود. آن انوار عظيمه را در صلب حضرت آدم قرارداد و نور مقدّس آن بزرگواران از پيشاني و رخساره حضرت آدم جلوه‏گر شد و چون محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه عليهم اجمعين اسماء خدا بودند و صفات خدا بودند و رخساره تابان خدا بودند و چشم بيناي خدا و گوش شنواي خدا و زبان گوياي خدا و دست تواناي خدا بودند و وجه تابان خدا بودند، خداوند عالم آنها را در صلب حضرت آدم قرارداد. ملائكه مأمور شدند از جانب خداوند عالم كه سجده كنند براي خدا لكن رو به حضرت آدم. اينكه شنيده‏ايد كه ملائكه سجده براي آدم كردند، براي خود آدم نبود. سجده از براي غير خدا شرك است، سجده براي خود حضرت آدم به استقلال، اين كفر مي‏شود و شرك است به خداوند عالم ولكن چون نور محمّد و آل‏محمّد: را خدا در صلب حضرت آدم قرارداد و از رخساره حضرت آدم نور محمّد و آل‏محمّد: پيدا بود و از وجود محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين جلوه خدا آشكار بود و خداوند عالم در هيچ چيز و هيچ مكان آن‏طور كه در محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم جلوه كرده بود جلوه نكرده بود. هرچيزي خودش هم پيدا بود اگر خدا در چيزي ديگر هم جلوه كرده بود خود او هم پيدا بود آن را هم يك طوري مي‏نمود، مگر در محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم كه خودشان پيدا نبودند و اصلاً خودشان پيدا نيستند سر تا پا اسم خدايند. مثلاً اگر بگويي زيد آمد هيج‏كس خيال نمي‏كند زاء و ياء و دال آمد، همه كس مي‏گويد آن شخصي كه نام او زيد است آمد. آنقدر اين زاء و ياء و دال خود را در نزد آن مرد گم كرده و آن مرد را نموده است كه حالا من نمي‏توانم حالي عوام بكنم كه زاء و ياء و دال نام زيد است نه خود زيد. اين‏قدر گم شده زاء و ياء و دال كه عوام مي‏گويند فلاني چه مي‏گويد؟ زاء و ياء و دال چه چيز

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۲ *»

است؟ اين نام به‏طوري گم است كه نمي‏توان نشان عوام داد كه نام زيد غير زيد است. چون چنين است زيد يعني آن آدم و اين زاء و ياء و دال در نزد آن شخص آن‏قدر مضمحل نيست كه محمّد و آل‏محمّد در نزد خدا مضمحلّند و عبوديّت محمّد و آل‏محمّد: در نزد خدا هزار هزار كرور مرتبه بيشتر از اين زاء و ياء و دال است در پيش آن شخص. پس چون در وجود محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم جز خدا پيدا نيست، چرا كه نام خدايند. اينها همه در علم است والاّ شخص عامي از اوّل عمرش تا آخر عمرش مي‏گويد فلان‏كس آمد فلان‏كس رفت و اين چيزها را نمي‏داند ولكن شخص عالم به جهت آنكه گرفتار علم است يك چيز ديگري هم مي‏فهمد. همچنين وجود مبارك پيغمبر صلوات اللّه و سلامه عليه در نزد خداوند عالم صد هزار هزار كرور مرتبه بيشتر از آن زاء و ياء و دال مضمحل‏تر و فاني‏ترند و ايشان نماينده‏ترند از براي خدا از اين زاء و ياء و دال براي زيد. پس نيستند جز نامهاي خدا و نام در نزد صاحب نام گم است، نيستند جز صفتهاي خدا و صفت در نزد صاحب صفت گم است. چه فايده مطلب بسيار مشكل است، مطلبي است كه علما و حكما در آن درمانده‏اند و من طالب اينم كه براي عوام اين را حالي كنم.

از جمله صفتها مثلاً سياه است، سياه صفتي است براي آن شخص سياه؛ و سفيد صفتي است براي آن شخص سفيد. اگر كسي بگويد سياه را بگو بيايد، هيچ‏كس خيال نمي‏كند كه يعني سين و ياء و الف و هاء مقصود است، همه مي‏گويند آن غلام‏سياه را گفته كه اين سياهي صفت او است. پس صفات در نزد صاحب صفات گمند و نامها در نزد صاحب نام گمند و ايشانند صفتهاي خدا و نامهاي خدا. پس تو مي‏گويي يااللّه، حالا از اين يااللّه آيا «الف و لام و الف و لام و هاء» را كه مي‏گويي مي‏خواهي و مقصود تو همين است و همين را مي‏خواني؟ استغفراللّه، هرگز همچو چيزها را نميخواهي و نمي‏خواني ولكن مي‏خواني صاحب نام را و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم در نزد خدا نامند. نحن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۳ *»

واللّه الاسماء الحسني التي امركم‏اللّه ان‏تدعوه بها پس ايشانند نام خدا و تو به نام خدا، خدا را مي‏خواني. چون اين‏جوره مخلوق و اين نامهاي حسناي خدا در وجود مبارك آدم جلوه‏گر بود، ملائكه بايستي خدا را به نامهاي خدا بخوانند و ملائكه بايستي سجده كنند خدا را. حالا آيا در كدام جهت ظاهرتر از حضرت آدم بود؟ در آسمان، در زمين، در سنگ، در گياه، در درخت، در حيوان، در آفتاب، در كجا ظاهرتر بود؟ ملائكه رو به كدام طرف مي‏كردند كه اولي و احسن از حضرت آدم بود؟ كه آن نامهاي مبارك خدا در سينه او باشد. نامهاي خدا در سينه حضرت آدم بود و نامهاي خدا در زبان آدم بود و نامهاي قدس خدا در دل حضرت آدم بود. پس هيچ جهتي از جهات عالم بهتر براي سجده از طرف حضرت آدم پيدا نمي‏شد. اين بود كه خدا به ملائكه فرمود كه سجده كنيد براي آدم، همه ملائكه سجده كردند براي آدم مگر ابليس متمرّد ملعون، آن هم دخلي به ملائكه نداشت، از جن بود لكن چون او را اسير كرده بودند، به آسمان برده بودند از اهل آسمان شده بود و اين مثَل را خدا در قرآن ذكر كرده كه و اذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل في‏الارض خليفة تا آنجا كه و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس ابي و استكبر و كان من الكافرين و اين را خداوند عالم مثَل زده از براي اين امّت كه خداوند عالم در آنجا امر كرد ملائكه را به سجده آدم، در اينجا آيت خدا كه پيغمبر باشد صلوات‏اللّه و سلامه عليه كه خداوند جهان است و آيت خداست، در روز عيد غدير بر منبر برآمد فرمود اسجدوا لادم همه شماها اي ملائكه سجده كنيد براي آدم. آنجا خدا گفت به ملائكه، اينجا هم خداوند گفت به ملائكه خود و اينها همه ملائكه خداوندند، يعني مملوك خداوند عالمند و مملوكند براي اين خداوند. پس اين مردم مملوكند براي پيغمبر به شهادت اينكه خود پيغمبر در روز عيد غدير به شهادت جميع شيعه و سنّي بر بالاي منبر گفت الست اولي بكم من انفسكم قالوا باجمعهم بلي در روز غدير بر بالاي منبر فرمود اي گروه مردمان، آيا من به شما

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۴ *»

اولي از خود شما نيستم؟ آنهايي كه بودند همه گفتند تو اولايي به ما از ماها. پس اگر چنين شد همه مملوكند، پس مالكِ تو است، پس تو خودت براي خودت نيستي، تو از براي اويي. پس چشم تو مال او است، گوش تو مال او است، اعضا و جوارح تو همه مال اوست. آيا نمي‏بيني كه تو به محبّت خودت و شهوت خودت نمي‏تواني بيني خود را ببُري و اگر پيغمبر بفرمايد كه بيني خودت را ببُر، بر تو واجب است ببُري. پس چون بر تو واجب مي‏شود معلوم است مال او بوده. اگر پيغمبر بفرمايد كه بكُش فرزند خود را، چنانكه فرمود توبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم وقتي كه خدا بني‏اسرائيل را به واسطه موسي امر كرد كه يكديگر را بكشند روا باشد، حضرت پيغمبر چطور همچو حكمي نمي‏كند؟ اگر حكم كند كه بايد بكشي فرزند خود را، واجب مي‏شود بر تو آن را بكشي. پس پيغمبر اولي است به شما از شما و به مال شما از شما و به زن شما از شما اولي است پيغمبر به فرزند شما از شما، پس شما مملوك پيغمبريد. پس جميع امّت ملك بودند و مملوك بودند و او بود خداوند آن ملائكه. اين خداوند به اين ملائكه فرمود اسجدوا لادم خاضع شويد جميع شماها براي اين آدم و آدم اينجا حضرت امير بود كه او را بلند كرد و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه و چون آدم بود پس امر كرد ملائكه را كه از براي حضرت آدم سجده كنند، يعني براي علي‏بن‏ابي‏طالب خاضع شوند و تمكين براي او كنند و اطاعت كنند براي علي‏بن‏ابي‏طالب. جميع ملائكه تمكين كردند، جميع امّت و رعيّت تمكين كردند الاّ ابليس و اتباع ابليس كه آنها تمكين نكردند و سجده نكردند. همچنين در روز عيد غدير، مؤمنان كه ملائكه حقيقي بودند خاضع شدند براي علي‏بن‏ابي‏طالب ولكن منافقان به تبعيت ابليس خضوع نكردند و سجده براي علي‏بن‏ابي‏طالب نكردند. حالا در اينجا چه شده بود كه ملائكه بايد تمكين براي علي‏بن‏ابي‏طالب كنند و خاضع براي او شوند، اين براي چه بود؟ بجهت اين بود كه خداوند در علي جلوه كرده بود و چنانكه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۵ *»

آنجا خدا در آدم جلوه كرده بود در اينجا هم خدا در علي جلوه كرد و پيغمبرِخدا گفت علي نفس من است، علي خود من است و علي گفت انا محمّد و محمّد انا و خدا تصديق او را كرد و در شأن او آيه انفسنا و انفسكم  را نازل كرد و باز هم فرمود ماكان لاهل‏المدينة و من حولهم من‏الاعراب ان‏يتخلّفوا عن رسول‏اللّه و لايرغبوا بانفسهم عن نفسه حضرت امير۷ نفس خود پيغمبر و خودي پيغمبر بود و فاني در پيغمبر بود و نام پيغمبر و صفت پيغمبر بود. نمي‏بيني گفت انا محمّد يعني من ميم و حاء و ميم و دالم؟ نه، يعني هركس مرا ببيند جز آن ذات مقدّس هيچ چيز ديگر از من نخواهد فهميد و بجز ذات مقدّس محمّدي از او جلوه‏گر نيست. انا محمّد يعني من نام محمّدم و محمّد انا يعني محمّد معناي من است و حقيقت من است. من ظاهر محمّدم و محمّد باطن من است. چون چنين بود حضرت فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه هركس من مولاي اويم و راست مي‏گويد و مرا به مولايي خود قبول دارد، علي مولا و صاحب اختيار اوست چرا كه من در علي جلوه كرده‏ام، من در علي مسكن كرده‏ام، علي مهبط نبوّت من است، علي محل ظهور اسرار نبوّت من است، اسرار نبوت من همه در سينه علي پنهان است. پس هركس مطيع من است و امّت من است مي‏بايست اطاعت كند علي‏بن‏ابي‏طالب را چنانكه خدا به ملائكه فرمود اگر مي‏خواهيد سجده براي من كنيد، به سوي حضرت آدم سجده كنيد و ملائكه از آن روز كه فرمود اسجدوا لادم سجده كنيد از براي آدم، تاكنون و از امروز تا روز قيامت از براي آدم و خلفاي او سجده مي‏كنند، و از براي مؤمنان مطيعند و منقاد و همه خاضع و خاشعند. آيا نشنيده‏اي كه يك مرد از امّت محمّد كه سلمان باشد اشرف از جبرئيل است؟ پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود انّ الملائكة لخدّامنا و خدّام شيعتنا از اين جهت كه خدا گفت اسجدوا لادم و ملائكه قرارشان اين است كه فرمايشي كه شد مستمر مي‏كنند آن كار را و تخلّف از آن نمي‏كنند، همچنين پيغمبر كه فرمود اسجدوا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۶ *»

لادم براي علي سجده كنيد، يعني خاضع و خاشع شويد، اين فرمايش را كه فرمود، جميع ملائكه كه مؤمنان باشند از آن روز تا روز قيامت مطيع علي‏بن‏ابي‏طالب شدند و هستند و تخلّف از قول علي نمي‏كنند و خاضع و خاشع براي او هستند و از سجده در آن درگاه بازنمي‏ايستند. در حديثي مي‏فرمايد اگر جايز بود سجده براي غير خدامن حكم مي‏كردم ضعفاي شيعه را كه براي متوسّطان در ولايت علي سجده كنند. پس بدان كه مي‏شود همچو الفاظي را گفت. پس پيغمبر۹ امر كرد ملائكه را كه سجده كنيد براي آدم و براي علي سجده كنيد چرا كه او است آدم. حالا علي را ببينيم چطور آدم شد و چرا به او آدم گفتند و چرا بايد آدم به او بگويند؟ آدم را آدم گفتند بجهت آنكه جميع انس از اولاد اوست و اوّل ماخلق اللّه در عالم اناسي اوست و او چگونه آدم نباشد و حال آنكه هزار هزار عالم و هزار هزار آدم همه از نسل شعاع او است. جميع هزار هزار عالم از نسل و نور اوست. پس آدم حقيقي و آدم اوّل و آدم بزرگ اوست و چگونه آدم اوّل نباشد و حال آنكه جميع شيعيان و مؤمنان همه فرزند اويند و از نور اويند؛ پس اوست آدم اوّل. از براي چه چيز است در زيارت ششم و باقي زيارات مي‏خواني مي‏ايستي روبروي اميرالمؤمنين و مي‏گويي السلام علي آدم صفوة اللّه پس آن بزرگوار براي همين آدم است، آدم اوّل و آدمي كه جميع موجودات از نسل اوست و آنچه شنيده‏ايد كه خداوند هزار هزار آدم آفريده، آن بزرگوار اوّلي آن آدمهاست و اوست آدمِ‏اوّل و جميع اين هزار هزار آدم همه از نسل آن بزرگوار است. پس خداوند عالم گفت به مؤمنان كه ملائكه باشند اسجدوا لادم خاضع شويد براي علي فسجد الملائكة كلّهم اجمعون الاّ ابليس جميع مؤمنان كلاً براي علي خاضع و خاشع شدند، چون خداوند را در او ديدند و راهي به سوي خداوند جز او نديدند؛ الاّ ابليس، آن خليفه اوّل و اتباعش و اشياعش لعنهم‏اللّه. آنها ابي و استكبر و كان من الكافرين و از كفّار شدند خداوند در زمان حضرت پيغمبر شرح احوال روز غدير و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۷ *»

احوال آن روز را به اين‏زبان مثَل آورد براي پيغمبر خود كه بداند كه بعد از او در تشريع و شريعت او همان خواهند كرد كه در تكوين و ايجاد كردند و تخلّف از فرمان او خواهند كرد و بر خليفه او استكبار خواهند كرد. پس ابليس لعين و ابليس اعظم اعظم اعظم ابابكر است لعنة اللّه عليه، و جميع ابالسه و شياطين اتباع اويند و هركس يك سر سوزن تمرّد كرده گول اينها را خورده، مغرور به علم اينها شده، به عمل اينها مغرور شده و شيطان است و تمرّد از قول خداوند كرده و عمل به قول اينها كرده نعوذباللّه.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۸ *»

«موعظه نهـم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

چون در ايّام گذشته قرار براين گذاشتيم كه كلمه كلمه اين آيه شريفه را شرح كنيم بعد از آن كلمات را به هم پيوسته كنيم و آن معني كه از مجموع كلمات بعمل مي‏آيد عرض كنيم كلمه خلقتُ را كه مي‏فرمايد ماخلقت الجنّ والانس اين كلمه خلقتُ را به طور اختصار و اجمال عرض كردم و بديهي است و شايد دانسته باشيد كه اگر بناباشد به‏طور تفصيل عرض كنم، همان كلمه خلقتُ تاآخر ماه كافي است ولكن به طور اختصار بايد عرض كنم تا همه گفته شود. وانگهي كه علي‏حسب‏العادة و به‏طوري كه برخود حتم كرده‏ام كه چنانكه در سالهاي قبل عادت داشتيم كه از اواسط اين ماه كه هنگام اجتماع مردم است و چون بيكارند و شغلي ندارند مي‏خواهند روزي را شب كنند و بيكارند و جمع مي‏شوند، ما هم فرصت را غنيمت مي‏دانيم كه احوالات ظهور و رجعت امام زمان و ساير ائمّه أنام را بيان كنيم. امسال هم اگر خدا مشيّتش قراربگيرد ان‏شاءاللّه بيان خواهيم كرد و ايّامي چند هم صرف آن مي‏شود. و چون چنين بود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۹ *»

نمي‏شود به‏طور تفصيل هر كلمه‏اي را عرض كنم، پس به‏طور اجمال خلقتُ را عرض كردم. بعد از اين كلمه، كلمه جن و انس است كه ديروز در آن كلمه شروع كرده‏ايم و عرض كردم كه خدا چنانكه انس را از خاك آفريده جن را از آتش آفريده و چنانكه انسان خاكي از ساير عناصر دارد، همچنين جنّ آتشي از ساير عناصر دارد. نهايت چون خاك بر بدن انسان غالب بوده گفته شد كه انسان از خاك آفريده شده و چون آتش بر بدن جن غالب بود گفته شد از آتش خلق شده؛ والاّ نه جن از آتشِ تنهاست و نه انس از خاكِ تنها. حالا اين دو خلق در ميان خلق اين عالم و در ميان جميع مخلوقات نفيس‏ترين خلايقند و بهترين خلايقند زيرا كه نفيسي و بهتري شي‏ء به آن روحانيت او است و به آن حقيقت او است و در جن و انس حقيقتي بروز كرده و در آنها يك روحانيّتي است كه در ساير مخلوقات آن‏گونه روحانيّت نيست از اين جهت هم خداوند عالم هم جن و انس را در كتاب خود ثقلان ناميده و فرموده سنفرغ لكم ايّه الثقلان فبأي آلاء ربّكما تكذّبان و ثَقَلان يعني دو ثَقَل و ثَقَل در زبان عربي، شي‏ء نفيس را مي‏گويند مثل آنكه پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه عليه چون خواست نفيسي قرآن و عترت خود را بفرمايد فرمود انّي تارك فيكم الثقلين كتاب‏اللّه و عترتي اهل‏بيتي يعني دو امر نفيس من در ميان شما مي‏گذارم يكي از آن دو امر نفيس عظيم كتاب خداست و يكي عترتم، اهل‏بيتم. در آن خطبه‏اي كه مي‏خواندند براي وداع مردم در آن خطبه بود فرمودند من از ميان شما ميروم و در ميان شما دو چيز نفيس مي‏گذارم؛ نفيس يعني دو امر بسيار نيكو. حالا دو امر نيكو يكي كتاب خداست يكي اهل‏بيت او و درحقيقت از اين دو نفيس‏تري از حضرت پيغمبر۹ باقي نمانده و نفيس‏ترين چيزي كه از آن بزرگوار باقي مانده، اين كتاب است و اين عترت كه اين دو چيز نفيس را پيغمبر گذارده همچنين خداوند عالم جن و انس را دو امر نفيس و دو خلق نفيس فرموده به‏جهت آنكه در اين دو روحانيّتي است كه در ساير چيزها و خلق‏ها نيست. از جمله چيزها و خلق‏ها يكي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۰ *»

جماداتند، سنگ و كلوخ است و آب و هواي خالي و آتش خالي، اين جمادات، اينها را مي‏بيني كه جان در ايشان نيست، مرده‏اند اموات غيراحياء و ما يشعرون ايّان يبعثون نه علمي دارند، نه كمالي دارند، نه عملي مي‏توانند بكنند پس جمادات نيستند به منزله جن و انس. همچنين از جمادات كه گذشتي نباتات است، يعني گياهها. اين درختها و علفها و بتّه‏ها گياه‏هايي كه از زمين سبز مي‏شوند اگرچه في‏الجمله جاني و حياتي در آن‏ها هست لكن حياتِ شعور نيست، حياتِ حركت نيست كه يعني از روي غرض و عمد راه بروند، اين حيات در آنها نيست. جاني دارند تا آن جان در تن او است سرسبز و خرّم است و چون اين جان بيرون رفت مي‏خشكد. پس گياهها هم به‏منزله جن و انس نخواهند بود و به شرافت جن نيستند.

از آنها كه گذشتيم حيوانات است، بعضي از آنها حشراتند كه در اندرون زمين مكوّن مي‏شوند مثل كرمها و خراطين و ساير جانوراني كه در زمين متكوّن مي‏شوند. و بعضي از آنها حيواناتي هستند كه در روي زمين مكوّن مي‏شوند و با پا راه مي‏روند ولكن ضعيفند مانند مورچه و مانند جُعَل كه اينها روي زمين مكوّن مي‏شوند و باز حشراتند و يك پاره ديگر حيواناتي درشتند مانند گوسفند و آهو و امثال اينها. يك پاره ديگر درشت‏ترند از اينها مانند خر و قاطر و امثال آنها. يك پاره ديگر درشت‏ترند از اينها مثل شتر و درشت‏تر مثل فيل و كرگدن. اينها همه حياتي دارند كه جنبش مي‏كنند و راه مي‏روند و دارند حياتي كه به آن مي‏بينند و مي‏شنوند و ذائقه دارند و طعم چيزها را مي‏فهمند ولكن فهم و دانش و سخنگويي و معني‏سنجي در ايشان نيست و تدبيري از روي فكر و از روي عقل از ايشان سرنمي‏زند اگرچه يك پاره‏اي حركات مي‏كنند و يك پاره صنعتها از ايشان برمي‏آيد مانند آنكه براي خود آشيانه‏ها و منزلها مي‏سازند؛ اينها همه از روي طبيعت است. من نمي‏گويم، حضرت صادق مي‏فرمايد. اين كلام او است كه از باطن هرچيزي آگاه است و او مي‏فرمايد حيوانات اين كارها را از روي شعور

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۱ *»

نمي‏كنند بلكه طبيعتشان مجبول بر اين است و خدا ايشان را چنين آفريده كه اين كار را مي‏توانند بكنند و مي‏كنند لكن نه از روي تدبير و رويّه و عقل. پس اينها هم به شرافت جن و انس نيستند.

از اينها هم كه گذشتيد ـ اگرچه علم آنها را نداريد، لكن مي‏توانيد بشنويد ـ آسمانها و ستارگانند. آنها هم نيستند به شرافت جن و انس، زيرا كه آسمان هم مثل هوا جسمي است كه زنده و دايم است به جهت قوّت حياتي كه دارد و دائم مثل چرخ مي‏گردد و اين ستاره‏ها هم جسمهايي هستند نوراني و از براي آنها هم نفس ناطقه‏اي كه در انسان هست نيست و مانند حيوانات اين آسمانها و اين ستارگان دائم درحركت و جنبشند مثل ساعت كه دايم درجنبش است و درحركت. ساعت هم جسمي است و حركت هم ميكند، وقت را هم درست مي‏گويد و شب و روز و اوقات و ساعات را در وقت خود خبرمي‏دهد ولكن باز اين است كه مي‏بيني. نيست از براي او كه اين اوقات را از روي علم بداند. حالا كدام ساعت از روي علم، ساعات و اوقات را نشان مي‏دهد؟ بلكه همين‏طور بي‏شعور است و خبرمي‏دهد. همچنين آسمان و ستارگان از روي علم و رويّه حركت نمي‏كنند ولكن مي‏بيني ازروي طبيعت حركت كرده‏اند و مي‏كنند و طلوعي و غروبي براي آنها هست. باري، آسمانها هم به شرافت جن و انس نيستند پس ازجمله اين مخلوقات همين جن و انس شرافت دارند و بهترين مخلوقاتند از اين‏جهت خدا فرمود خلق لكم ما في‏الارض جميعاً و فرمود سخّر لكم ما في‏السموات و ما في‏الارض آسمان و زمين به تسخير انسان درآمده، آيا كفايت نمي‏كند در شرافت انسان كه حكم به زمين دارد و آن را اثاره مي‏كند. اثاره عربي است فارسيش يعني شخم مي‏كند زمين را، آن را برمي‏گرداند و گِل مي‏كند و عمارت مي‏سازد و در آن عمل مي‏كند چنانكه مي‏خواهد. و در آب عمل مي‏كند چنانكه مي‏خواهد و در هوا عمل ميكند به هرطوري كه مي‏خواهد، او را حبس مي‏كند، او را مي‏وزاند به‏هر قسمي كه بخواهد در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۲ *»

آن عمل ميكند. در آتش عمل ميكند به هر قسمي كه بخواهد. تصرّف مي‏كند در آسمان؛ تصرّفِ بيّن، ردّ آفتاب است كه آن را برگردانيد حضرت پيغمبر براي حضرت امير و حضرت امير هم آفتاب را برگردانيدند و شق‏القمر كردند و همچنين تصرّفات ديگر مي‏كنند. قومي ديگر به يك پاره‏اي تصرّفات از علمهاي سيميا كه گفتن آن در اين مجلس به كار عوام نمي‏آيد تسخيراتي چند دارند و به آن تسخيرات تصرّفات چندي ميكنند در آسمانها. اگرنه نفس انساني مستعلي بود بر آسمانها و برتر بود، اين‏گونه تصرّفات در همه اين اوضاع نمي‏توانست بكند و اين صنعت‏هاي عجيب و غريب را نمي‏توانست ابراز بدهد و اين تغييرات را در چيزها نمي‏داد. چگونه تغييرات كه مس را نقره مي‏كند، چيزهاي عجيب و غريب از او سرمي‏زند، احيا مي‏كند چيزي چند را اماته مي‏كند چيزي چند را. اگرنه اين بود كه انسان مستولي و مستعلي بود بر آن چيزها، اينها از او برنمي‏آمد. نمي‏گويم همه استيلا دارند، نهايت نوع انسان استيلا بر ساير مخلوقات دارد. ديگر حالا توي مردم يك نفري يا دو نفري چشمش نابينا باشد، دليل اين نيست كه انسان بايد نابينا باشد. يك نفري، دو نفري شَل باشد، دليل اين نيست كه انسان بايد شل باشد و حالا كه يك نفر دو نفر شل پيدا شد، نه اين است كه انسان مخلوق نيست براي راه‏رفتن. پس ضعفاي اناسي كه نمي‏توانند تصرّف در آسمان و زمين بكنند به‏واسطه اعراضي است كه ايشان را مانع شده. مرض اعراض است كه به‏واسطه ضعف امراض نمي‏توانند تصرّف در آسمان و زمين بكنند والاّ انسان را خداوند عالم صاحب اين خانه قرارداده و اين آسمان عظيم سقف خانه او است و اين زمين، سطح خانه اوست و اين درياها حوضهاي خانه اوست. همچنين اين رودها و شطهاي عظيم جدولهاي خانه اوست. اين بيابانها و كوهها هيمه‏دان خانه اوست، اين معدنها خزائن خانه اوست، اين حيوانها باركش خانه اوست، اين جنگلها و باغ و بوستانها باغچه‏هاي خانه اوست. انسان را آفريده‏اند و او را صاحب اين خانه كرده‏اند و اين خانه را براي او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۳ *»

بنياد كرده‏اند و او را مكلّف كرده‏اند كه در اين خانه چكونه راه برود.

همچنين جن بر ساير مخلوقات شرافت دارد، خدا آنها را صاحب تصرّف كرده قوّت و قدرت به آنها داده، حيات به آنها داده، علم و حكمت به آنها داده. نهايت درجه جن پست‏تر است از درجه انسان و شعور جنّيان پست‏تر و كمتر است از شعور انسان الاّ اينكه اين مردم هركس غيرخودشان است حسن ظن به او دارند. مثلاً همينكه يكي آمد و رختش فرنگي است، بسا اينكه اين مردكه آنجا تون‏تاب بوده و هيچ كار هم بلد نبوده، حالا آمده اينجا و رختش هم فرنگي است، حالا به‏محض همينكه رخت فرنگي پوشيده، ساعت دستش مي‏دهند كه ببين اين كار مكبّ است يا كار كسي ديگر بابا اين چه مي‏داند مكبّ كيست! اين آنجا تون‏تاب بوده، نه هركه فرنگي شد يا لباس فرنگي پوشيد از جميع علم فرنگيها اطلاع دارد. اين تلگراف چه ميداند چه چيز است، اين پينه‏دوز بوده در ولايت خودش. واجب نكرده يك پينه‏دوز فرنگي جميع علوم فرنگيان را بداند، خود حكماي فرنگستان جميع علوم فرنگيان را نمي‏دانند. آنجا هم هر ولايتي صنعتي دارند، چاقو يك ولايتي مي‏سازند همه ولايتي نمي‏توانند بسازند. ساعت را ولايتي ديگر مي‏سازند، چيز ديگر را ولايتي ديگر مي‏سازند، همه را از همه ولايت‏هاي فرنگ مي‏خرند و بارمي‏كنند مي‏آورند ايران و مي‏فروشند. مردم هم كه مي‏بينند اينها را، حالا خيالشان مي‏رسد جميع فرنگي‏ها جميع علوم فرنگيان را مي‏دانند. همينكه مردكه رختش فرنگي شد، حالا بايد از جميع علوم فرنگي‏ها باخبر باشد، حالا مشورت هم از او مي‏كنند، مشورت چه مي‏داند مردكه پينه‏دوز. چون چنين است و اين مردم به هرچه غير از خودشان است اعتقاد زياد دارند، به همين‏طوراست اعتقادشان درباره جن. مي‏گويند جن همه چيزهاي دنيا را بايد بداند، يكتا جني كه پيدا كردند اخبار غيب از او مي‏پرسند، علوم از او مي‏پرسند، صنعت كيميا از اين مي‏پرسند، معني شعر از اين مي‏پرسند، مي‏گويند پول براي ما بياور. بابا چه از جان اين بيچاره مي‏خواهي؟! اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۴ *»

درميان جنها پينه‏دوز است روزي صد دينار دارد، حالا تو وقتي خيلي زور به سرش بياوري يك شاهيش را به تو مي‏تواند بدهد. حالا اين جني را كه گير مي‏آورد مي‏خواهد جميع ماكان و مايكون را از اين احوال بپرسد. همچو نيست، توي آنها هم جهّال دارند، احمقها دارند، ديوانه‏ها دارند. جني است كور است، جني است شل است، جني است گنگ است و هكذا. آن اعلي اعلي عالِمشان از انسان پست‏تر است. ندارند علم انسان را و آن دقايقي را كه انسان در كارهاي خود دارند، آنها ندارند و نمي‏توانند بفهمند و آنها هم ميترسند از انسان مثل اينكه شير درنده از انسان مي‏ترسد شير از انسان مي‏گريزد و ميرود تا متعرّضش نشوي و تا نترسد برجان خود قصد تو را نمي‏كند. زيرا كه نفس قهّاري انسان دارد كه جميع چيزها از انسان مي‏ترسند و اينكه بعضي مي‏ترسند، از ضعف نفس خودشان است. اگر نفس خود را نگاه دارند و خودداري كنند، جميع چيزها از انسان مي‏ترسند، جميع اين جنها از انسان مي‏ترسند اگر از شما نمي‏ترسيدند جنيان هركار به روز هركس مي‏خواستند مي‏آوردند ولكن خداوند عالم نفوسشان را ضعيف آفريده از انسان درحذرند، از انسان در رعبند خداوند ملائكه را بر آنها مسلّط فرموده كه آنها را و شرّ آنها را از انسان بگردانند مثل آنكه خدا ملائكه را بر آنها مسلّط فرموده بر همه مارها و عقربها و جانورهاي گزنده و درنده كه آن ملائكه آنها را و شرّ آنها را از شماها دور مي‏كنند. آنها نفوسشان چنان ضعيف است كه خود عقرب و گرگ از شما درحذر است. حالا يك نفري يا بيشتر در ميان انسان پيدا شود كه آن يك نفر از گرگ بترسد دليل اين نيست كه همه انسانها از گرگ مي‏ترسند. انسان صاحب نفس ناطقه است، شما تعجّب كنيد از تأثير نفس، نفس چنان تأثيري دارد كه در توي خود انسان تصوّر كنيد، شاه مردي است از بني‏آدم، آن هم مردي است مثل ساير مردم و از اولاد آدم است لكن خداوند عالم جلّ شأنه از حكمت بالغه خود به اين پادشاه يك نفسي داده است كه همچنان‏كه اين شخص ضعيف چشمش به پادشاه مي‏افتد،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۵ *»

بنامي‏كند لرزيدن، زبانش بند مي‏شود احوالش دگرگون مي‏شود، بسا آنكه شاه خيره به كسي نگاه كند غش كند و بيفتد. ببين چگونه نفسي است كه سي منزل راه، شصت منزل راه نفس او تأثير مي‏كند كه مردم به ادب راه مي‏روند. و اين از قوّت نفسانيّتي است كه در پادشاه است والاّ گوشت است و پوست است و رگ و پي و استخوان و از بني‏آدم است. چطور شد كه شاه نگاه به كسي كه كرد اين مي‏لرزد؟ وقتي مي‏خواهند او را به حضور شاه ببرند خود را گم مي‏كند، بسا آنكه شده ترسيده غش كرده. اين همه به جهت قوّت نفسانيّت او است. پس انسان از جميع چيزها شرافتش بيشتر و بالاتر است. جميع اين حيواناتي كه هستند از انسان ترسانند، در هرحال، در خوابش، در بيداريش از او مي‏ترسند. حالا تو خوابيده‏اي چرا گربه نمي‏آيد پاي تو را بخورد؟ گوشت كه هست، پوست كه هست چرا نمي‏آيد پاي تو را بخورد؟ به جهت اين است كه گربه در هراس است از انسان. خوابيده‏اي سگ چرا نمي‏آيد پاي تو را بخورد؟ به جهت اين است كه سگ در هراس است از انسان. خداوند عالم ملائكه را موكّل فرموده بر اين حيوانات كه شرّ آنها را از انسان بگردانند، مگر وقتي كه مقدّر شده باشد يك نفري درميان صدهزار نفر. به جهت اينكه خدا نشان مردم بدهد كه اگر من خواسته باشم شما را هلاك كنم، يك حيواني را بر شما مسلّط مي‏كنم تا بدانيد كه اگر مشيّت من قرارگرفته بود چنين مي‏شد. همچنين جن از انسان درحذر است به جهت ضعفي كه در خلقت جن و نفس جن است. بجهت آنكه خداوند عالم انسان را از خاك آفريده و از آن خاك درختي آفريده، درخت معيّني است كه از خاكِ‏انسان آفريده شده و از آن درخت آتشي آفريده كه هوالذي جعل لكم من الشجرالاخضر ناراً و از آن آتش جن را خدا خلق كرده. پس اين جن از شعاع انسان است و نور انسان و رعيّت انسان است و محشر آنها پست‏تر از محشر انسان است و بهشت آنها اگر از اهل بهشت باشند پست‏تر از بهشت انسان است؛ با انسان در يك درجه جمع نمي‏شوند. و صورت جن مشوّه است، طوايف جن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۶ *»

بسيار است. بعضي از اصناف جن صورتهاشان شبيه به انسان است و از شباهت انسان كم‏كم دور مي‏شوند و مي‏شوند تا خرده خرده بعضي از آنها به صورت حيوانات هستند. به صورت سگ، به صورت مار، به صورت يكپاره جانوران مي‏شوند و هي شباهتشان به انسان كم مي‏شود و هي متغيّر مي‏شوند و هي درجاتشان مختلف مي‏شود تا بر هيأت جانوران مي‏شوند آن اعلي درجاتشان في‏الجمله شباهتي به انسان دارند ولكن صاحبان نفسند، صاحبان روحند، صاحبان فكرند، صاحبان علم و عملند، اينها همه به جهت اينكه جن روحانيند و از آتش خلق شده‏اند. و عرض كرده‏ام كه اين حرف كه جنيان از آتش خلق شده‏اند نه از ظاهر اين آتش است بلكه از باطن اين آتش است. به جهت اينكه روحانيند و صاحب قوّت و قدرتند لكن كرگدن هم قوّت دارد، دخلي به شرافت انسان ندارد. آنها هم صاحب قوّت و قدرتند و بسيار تُنْدسير و بسيار طويل‏العمر مي‏شوند به جهت آنكه بدن ايشان بسيار از آفات دور است مثل اين خاكيان قريب به آفات نيستند. بسا آنكه جني عمر مي‏كند دوهزار سال، سه هزار سال، چهارهزار سال، هفت هزار سال. بسا جني كه از عهد پيغمبر تا حالا عمر كرده است. شيخ ما فرموده بودند اينها كه حديث غديرخم را روايت مي‏كنند، به چندين واسطه روايت مي‏كنند ولكن من حديث غديرخم را به يك واسطه روايت مي‏كنم. يكي از جنيان براي من روايت مي‏كند حديث غديرخم را و مي‏گويد من در روز غدير خم در زير منبر رسول خدا بودم آن وقتي كه دست حضرت امير را گرفت و او را بلند كرد و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه. و تصرّفات عجيب و غريب مي‏كنند به جهت روحانيّتي كه دارند و تسلّطي كه دارند. گاهي خداوند به جهت اينكه مردم بدانند كه اگر ما بخواهيم جن را بر شما مسلّط مي‏كنيم گاهي بر يك و دوئي جن را مسلّط مي‏فرمايد. پس چون روحاني است و لطيف است داخل مي‏شود در بدن انسان و از همه جاي بدن مي‏تواند داخل بشود. جن يك طوري است كه دستش را مي‏گذارد به اين ديوار و فرومي‏كند و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۷ *»

مثل اينكه چيزي برابرش نباشد، مي‏گذرد از آن طرف ديوار بيرون مي‏آيد و ديوار سوراخ هم پيدا نمي‏كند. خود جن از توي اين ديوار عبور مي‏كند و مي‏گذرد مثل اينكه توي شاهراه مي‏رود، براي او هيچ ديوار مانع نيست. تعجّب مكن از اين، آيا نه اين است كه تابه آهن را بر روي آتش مي‏گذاري، آتش مي‏آيد از آن زير در شكم تابه فرومي‏رود به حيّز خودش مثل آنكه تو در شاهراه مي‏روي، آتش هم در شكم تابه فرومي‏رود و از آن طرف بيرون مي‏آيد و مي‏رود به حيّز خودش. جن هم همينطور به ديوار كه مي‏رسد داخل ديوار مي‏شود و از ديوار مي‏گذرد و ديوار را هم نمي‏شكافد. داخل بدن انسان هم به همين كيفيّت مي‏تواند بشود. پس داخل مي‏شود در بدن انسان و مي‏رود توي دلش و جگرش و رگ و پي او بعد او را به هرطور كه مي‏خواهد حركت مي‏دهد. غرض اينكه اگر بركسي خدا خواسته باشد به جهت عبرت ديگران، اين‏طور جن را مسلّط مي‏كند. اين است كه در احاديث است شيطان مثل خون در رگ و پي مردم مي‏رود. شيطان از جن است و حارث نام دارد، ملائكه او را اسير كردند و بردند به آسمان و در آسمان بود. وقتي ملائكه آمدند و سجده كردند براي آدم آن جني كه حارث نام داشت چون سجده نكرد و متمرّد شد، گفتندش شيطان رجيم همچنين انسي‏ها هم بني‏آدمند، همينكه تمرّد كردند شياطين انسند. حيواناتي كه تمرّد كردند شياطين حيواني هستند، نباتاتي كه تمرّد كردند شياطين نباتي هستند جماداتي كه تمرّد كردند شياطين جمادي هستند، هركس كه تمرّد كرد آن شيطان است. پس آن حارث نام داخل مي‏شود در تن انسان مثل آنكه خون در تن انسان جاري مي‏شود. بعد از آني كه جاري شد در همه بدن و رفت توي دلش و با روحش مخلوط مي‏شود، حالا ديگر هرگاه بناي تصرّف گذارد اين شخص ديوانه مي‏شود و احوال او متغيّر مي‏شود و حالت او مثل حالت آن جني مي‏شود. ديگر تا آن جن چه حالت داشته باشد. اگر آن جن كور است آن شخص جني هم كور مي‏شود، اگر آن جن كه در تن او رفته است كر است اين شخص جني هم كر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۸ *»

مي‏شود، اگر آن جن شل است آن جني هم شل است، هر حالتي كه آن جن دارد كه در بدن شخص رفت اين شخص جني هم آن حالت را پيدا مي‏كند. حتي آنكه در لحسا يك ضعيفه‏اي بود روزهاي چهارشنبه كه مي‏شد جني مي‏شد و جني كه به او تعلّق مي‏گرفت مرد عالمي بود. روزهاي چهارشنبه كه مي‏شد رختهاي زنانه را مي‏كَند و رختهاي مردانه مي‏پوشيد و عمامه برسر مي‏گذارد و مي‏نشست. علما هم انگاره او را داشتند، مي‏دانستند چه روز ديوانه مي‏شود مي‏آمدند مجلس آن زن مي‏نشستند و آن زن هم بنامي‏كرد درس گفتن و بيان مسائل كردن و تحقيق در علوم كردن و مي‏گفت و مي‏گفت تا آن وقتي كه افاقه مي‏شد، برمي‏خاست مي‏رفت توي خانه، رختهاي زنانه مي‏پوشيد. مي‏رفت توي خانه و جاهل و نادان و هيچ نمي‏دانست. پس علم را آن داشت كه در تن اين بود، اين خودش هيچ علم نداشت. اين آيتي است براي شما كه عرض كنم مطلبي را. مطلبم از اين حرفها درس جن دادن نيست، از اينها فضايل بيرون مي‏آيد، اينها آيات خداست. چنانكه جن در بدن كسي كه رفت ديوانه شد و بدن او را به حركت درآورد، آن جنهاي متمرّد هم كه در ابدان اشخاص رفتند، صاحب آن بدنها ديوانه مي‏شوند لكن به حالت آن جن متمرّد از ايشان حركتها سرمي‏زند؛ آن وقت اين ديوانه مي‏شود. اصل اين ديوانه به زبان عربي شيطان است چرا كه ديو زبان فارسي است و عربي ديو جن است و اين لفظ «انه» كه آخر ديوانه است لفظ نسبت است مثل اينكه مي‏گويي كفش زنانه، كفش مردانه. كفش زنانه يعني منسوب به زن، كفش مردانه يعني منسوب به مرد. پس ديوانه هم يعني منسوب به ديو، يعني جني. حالا هرگاه جن در تن كسي رفت به او مي‏گويند ديوانه، يعني منسوب به جن. ديگر اگر آن ديو متمرّد باشد و اگر از درگاه رانده شده باشد و عاصي باشد، اسم او را به عربي شيطان مي‏گويند؛ اين جن متمرّد شيطان جن است حالا اگر در بدن اين شخص شيطاني از شياطين رفته باشد، حالت اين حالت شيطان است و شيطان‏هاي متمرّد هم مختلفند.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۹ *»

آنها هم اصناف دارند، انواع دارند. اين جني‏ها هم حركات قبيح دارند و جلفند و هرزه‏اند. حالا جني كه توي بدن اين شخص مي‏رود اين هم آن جلفيها را مي‏كند، آن هرزگيها را مي‏كند. شماها ببينيد انسانها چقدر هرزه‏اند جنها هفتاد مرتبه لغوتر و جلف‏تر از انسانهايند، فحّاش‏ترند و حرف‏مفت‏زن‏ترند، آنها خيلي ديوانه‏ترند، عقلشان خيلي كمتر و قوّتشان بيشتر است، هرزه هم كه هستند هرزگيها را بيشتر از انسانها مي‏كنند. اين است كه مردكه جني رختهاش را پاره مي‏كند، خودش را مي‏زند، معلوم مي‏شود كه آن جني كه توي اين بدن رفته جن جلفي، هرزه‏اي، ديوانه‏اي است. اين كه رختهاش را پاره مي‏كند تقصير آن جن است كه توي اين بدن رفته. حالا شياطين كه جنهاي متمرّد باشند بسا آنكه از جنها معقوليّتشان بيشتر است و شيطنتشان هم بيشتر است، آنها در بدن كسي كه رفتند ديگر رختهاش را پاره نمي‏كند، آنها هم جن هستند و متمرّدند ولكن مرد موقّري است، مرد مدبّري است، مرد حكيمي است مرد عالمي است در توي جنيان ولكن متمرّد است در درگاه خدا و عاصي است در توي جنّيان ولكن صاحب هوش و تدبير است. او در بدن كسي كه درمي‏آيد ديگر رختهاش را پاره نمي‏كند، توي كوچه‏ها نمي‏دود، ميان مردم بي‏خود فرياد نمي‏زند بانهايت وقار راه مي‏رود. ديگر آن شيطان اگر توي تقدّسش درآمد، يعني اين تقدّس سنّي‏ها شيطانِ‏مقدّسي هم مي‏شود آن شيطان در تن اين مولانا كه درآمد مي‏بيني نهايت تقوي و زهد را دارد لكن نه للّه و نه في‏اللّه، بلكه براي حيله، براي گول‏زدن مردم، براي خدعه با مسلمين و تحصيل دنيا. به محضي كه اين شيطان توي تن اين آقا درآمد، في‏الفور عمامه مولوي برسر مي‏گذارد، عصاي آبنوسي در دست، عباي نازك بر دوش، گامها را كوچك مي‏كند و لاحول و لاقوّة الاّ باللّه مي‏گويد، عصا مي‏زند و ساده‏لوح مي‏شود. ديگر حالا مهتاب را با برف تميز نمي‏دهد، بنامي‏كند اظهار تقدّس كردن، اسم خودش را گم مي‏كند، اسم پدرش را گم مي‏كند. خبر كه ندارند مردم در تن مولانا كه درآمده اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۰ *»

شيطاني است در تن اين بيچاره درآمده. دليلش را مي‏خواهي كه اين شيطان است ببين در خفيه، آنجايي كه كسي نفهمد زن صديقش گيرش بيايد خيانت مي‏كند، مال صغير گيرش بيايد مي‏خورد، مال كبير گيرش بيايد مي‏خورد. معلوم شد كه آن تقدّسها دخلي به اين حرفها نداشت. اين جني است در تن اين رفته، آن جن مرد مقدّسي بوده، يعني تقدّس تمرّدي داشته. در تن اين درآمده و اين ديوانه شده و مردم نمي‏دانند، خيالشان مي‏رسد ديوانه كسي است كه رختش را پاره كند. خير، جنِ رخت‏پاره‏كن كه آمد رختش را پاره مي‏كند، جن ساكت كه آمد مي‏نشيند و سكوت مي‏كند. چه بسيار كسان كه جن در بدنشان كه آمد صاحب آفات مي‏شوند، سردرد مي‏گيرند، كمردرد مستمري مي‏گيرند، همه اينها جني‏اند. حالا اين جن آقا هم مقدس است در تن اين درآمده چه بكند، اين هم مقدّس مي‏شود. آن جني كه در تن اين آمده بسيار مرد حيله‏بازي، مكّاري، خدّاعي است. تقوايي و تقدّسي براي حيله و مكر دارد و حالا اين بدن را به اين كارها مي‏دارد. شاهد اينكه اين جن است اين است كه هرجا قُلا كند، بداند كه كسي خبر نمي‏شود، جايي بروز نمي‏كند، آنجا ببين چطور ميدان‏داري مي‏كند. چنان مي‏ربايد و مي‏گريزد كه گوش تا گوش خبر نمي‏شود، مال صغير است خوب است، مال كبير است خوب است، جگر بيوه‏زنان را كباب مي‏كند و اشك چشم يتيمان را اَفشُره ميكند و مي‏خورد مثل جان آدم. اين دليل اين است كه آقا ديوانه است و جن او مقدّس است، اين هم مقدّس شده. بسا آنكه آن ديوي كه به اين تعلّق مي‏گيرد عالم است، آن جن فاضل است، در بدن كسي كه درآمد بنا مي‏كند تحقيق كردن مثل همان ضعيفه لحسايي. حالا مي‏خواهي ببيني ديوانه است يا نه، امتحان كن او را در رشوه‏خوردن. ببين پانصدتومان مي‏گيرد كه دين خدا را تغيير بدهد، حلالي را حرام كند، حرامي را حلال كند. اگر ديدي اين‏جوره كارها مي‏كند بدان آقا ديوانه است مسلّماً اين علمي كه مي‏بيني دارد مال او نيست، اجتهادي كه مي‏كند مال او نيست، مال آن شيطان است كه در تن او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۱ *»

رفته. مي‏بيني جميع اوقاف را صاحب مي‏شود، اموال يتامي را صاحب مي‏شود، مال غائبين را صاحب مي‏شود، حلال خدا را حرام مي‏كند، حرام خدا را حلال مي‏كند، از هيچ چيز باك ندارد، جميع اين كارها را وسيله جلال خود قرارداده، تقرّب به سلاطين را طالب است، مي‏خواهد دائم در پيش آنها باشد، جميع اعمالش را مي‏بيني براي دنياست دخلي به دين ندارد، معلوم است اين آقا ديوانه است؛ ديگر دخلي به كسي ندارد، هركه مي‏خواهد باشد ديوانه است، من باشم ديوانه‏ام پسر من باشد ديوانه است. همچنين بسا آنكه آن شيطاني كه به كسي تعلّق مي‏گيرد شيطان منافق نمّام مفسدي است، اين شيطان در تن كسي كه رفت، اين در توي ولايتي كه افتاد، همسر هفت گراز كه توي فاليز بيفتد بيشتر خرابي مي‏كند. جميعاً را بهم‏مي‏اندازد، اين را به آن مي‏اندازد آن را به اين مي‏اندازد، همچو قربهً‏الي‏الشيطان جميع فساد ولايت را او مي‏كند، به هرطوري كه باشد، به هر قسمي كه ممكن بشود اضرار مردم مي‏كند. خبر ندارند آقا ديوانه شده است. و بسا آنكه جنّي كه در تن اين است مقدّس و دعاخوان است و هي برسر هم دعا مي‏خواند، باز به همان تجربه كن ببين چطور ديوانه است. همه اينها ديوانه‏اند لكن مي‏بيند كه اينها رختهاشان را پاره نمي‏كنند، مي‏گويد اينها ديوانه نيستند. خير به همان نشاني‏ها كه گفتم ببين چطور ديوانه است. باري؛ اينها مقصودم نبود، اگرچه منفعتي هم داشت لكن مقصود نبود، مقصود بعد مي‏آيد. اينكه حكايت ديوانه.

امّا آن شخص عاقل و بري از ديو و مبرّا از ديو، آن كسي است كه حضرت صادق صلوات‏اللّه عليه فرمودند و آن اين است كه عرض كردند به حضرت صادق صلوات‏اللّه و سلامه عليه عقل چه چيز است؟ فرمودند العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان فرمودند عقل آن چيزي است كه خداي رحمان به او عبادت كرده مي‏شود عبادت خدا به آن مي‏شود و كسب جنان به آن مي‏شود، كسب بهشت به آن مي‏شود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۲ *»

عرض كردند فما الذي في معاوية؟ پس ايني كه در معاويه است چيست اين‏همه تدبير، اين‏همه حيله كه با اين‏همه ناچيزي خود را در مقابل علي‏بن‏ابي‏طالب واداشته بود، اين چه بود در معاويه؟ فرمودند تلك النكراء تلك الشيطنة و هي شبيهة بالعقل و ليست بعقل اين نكراست، اين شيطنت است، اين شبيه به عقل است و عقل نيست. پس چه بسيار مردم كه بانهايت وقار در ميان خلق راه مي‏روند در نهايت تدبير هم راه مي‏روند و نهايت تصرّف در صنايع و در پول‏پيداكردن از هر بابي را دارند ولكن چون به حقيقت مي‏شكافي، آقا ديوانه است و عاقل نيسست و عقل نيست. ايني كه دارد نكراء و شيطنت است، به جهت اينكه كسب جنان نمي‏كند عبادت رحمان نمي‏كند، تحصيل جهنّم مي‏كند. شاهد اين آنكه از حلال و حرام هيچ انديشه نمي‏كند. مي‏گويد پول مرا بده، مي‏گويي اين مال صغير است، هروقت گيرم بيايد پول تو را مي‏دهم. مي‏گويد من صغير و كبير سرم نمي‏شود، پول مرا بده تا بروم. باز شاهدش اينكه ربا مي‏خورد، مال هركس هست خوب است. مي‏گويد تو پول مرا بده حواله گمرك كن، تو بده، به هركس حواله مي‏كني بكن، پول مرا بده؛ مثل بسياري از تجّار كه اين‏طور هستند. حالا كه همه‏كس با من بد شده، بگو تجّار هم بد شوند، من حق را مي‏گويم. مثلي براي اين تجّار و مال اين تجّار جسته‏ام، به حوض آبي من اينها را تشبيه كرده‏ام كه اين شخص يك كاسه آب از اين حوض برداشته و به كسي داده، عوضش يك كاسه بول توش ريخته. يك كاسه ديگر از آن آب برداشته به كسي داده عوضش يك كاسه بول توش ريخته و هكذا آخر كار مي‏بيني جميع حوضش بول شده اول پول حلالش را داده و پول حرام گرفته، باز آن بقيّه را هم پول حلالش را داده پول حرام گرفته، باز آن بقيه ديگر را هم داده و پول حرام گرفته تا آخركار جميع مايملك او را مي‏بيني حرام است. مثل آتش جهنّم است به جهت آنكه مال حلالش رفته و به جاي حلال، حرام پركرده و مايه جهنّم شده. تكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۳ *»

هذا ماكنزتم لانفسكم حالا ببين اين عقل است؟ آيا همچو كسي عاقل است؟ نه‏واللّه، ديوانه است. هركس جهنّم تحصيل مي‏كند ديوانه است. عاقل آن كسي است كه كسب بهشت مي‏كند، توشه آخرت تحصيل مي‏كند، عبادت خدا مي‏كند. پس لامحاله چنين تاجري كه چنين كارهايي كه گفتم مي‏كند ديوانه است. آن جنّي كه در تن اين است تاجر بسيار ماهري است، پول را مي‏داند چطور بايد تحصيل كرد. و اين مرد موقّري است، مرد مدبّري است، رختهاش را پاره نمي‏كند، آن جوره جن در بدن اين نيست.

چون اين مثلها را يافتي و اشهد باللّه كه همه اينها مثَل است و براي مثَل عرض كردم، چه مي‏شود كه تنبيهي هم باشد. پس عرض مي‏كنم كه قومي ديگر هم در مقابل اين ديوانگان هستند كه چنانكه ديو در بدن اينها درمي‏آيد، قلوب آنها مسكن ملائكه مي‏شود، ملائكه در تن آنها مثل خون در تن جاري مي‏شوند در جميع دل و جگر و اعضا و جوارح او جاري مي‏شوند و آن ملائكه اهل تسبيحند، آن ملائكه اهل تهليلند، اهل تقديسند، اهل سجودند، اهل ركوعند، اهل صدقند، اهل صفايند، اهل وفايند. واللّه اگر با كسي نزديك شوند نه از راه مكر و حيله است، اشهد باللّه اگر از كسي دوري كنند دوريشان تنزّه است، قربشان بركت است. اگر مي‏گويند همان است كه مي‏گويند و در دلشان است، نمي‏گويند چيزي كه در آن خيال حيله داشته باشند. نگاه كه مي‏كنند واللّه براي خير نگاه مي‏كنند و اگر نگاه نمي‏كند براي حفظ دينش است، نه اين است كه خيال مكر مي‏كند و نگاه نمي‏كند. يا كبر مي‏كند و نگاه نمي‏كند، واللّه نه از جهت مكر است نه از جهت كبر و عُجب است. اگر گمان مي‏كند كه اگر از آن راه بروم بسا آنكه محنتي بر ايمانم برسد، صدمه‏اي بر دينم برسد، از آن راه نمي‏رود. تند مي‏رود، كند مي‏رود، مي‏فهمد، نمي‏فهمد، مي‏گويد، نمي‏گويد، مي‏كند، نمي‏كند، آنچه مي‏كند يا نمي‏كند ملاحظه در آن مي‏كند كه اين كردن يا نكردن، صلاح دين و دنياي من در آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۴ *»

هست يا نيست. اين معاشرت براي من خير است يا نه، گفتن اين قول براي من خير است يا نه، اين سفر براي من خير است يا نه؛ جميعش را ملاحظه مي‏كند و اين وقتي است كه ملَك در توي اين بدن منزل كرده و در جميع بدن اين شخص ملَك رفته و خيالات او خيالات ملَكي است. ملائكه هم اصناف مختلفند، پس در ملائكه چه بسيار ملَك كه حامل علم نجوم است، ملكي كه موكّل به مشتري است حامل علم نجوم است، ملكي كه موكّل به زحل است حامل علم حكمت است، ملَكي كه موكّل به زهره است علم فقه ميداند، هر ملكي چيزي را موكّل است و علمي را داراست. حالا اين ملكي كه در تن اين شخص درمي‏آيد بايد ديد چه ملك است و چه كار از او برمي‏آيد كه او را به آن كارها امر كرده، به آن حالتها داشته. بعضي ملائكه هستند كه آنها ملائكه غضبند، او را غضوب مي‏كنند؛ با اعداي خدا غضوب مي‏شوند. بعضي ملائكه رحمتند او را رحيم مي‏كنند با اولياي خدا. خلاصه كسي كه ملك در تن او درآمد، ملك او را به حركت درمي‏آورد، اين داخل عقلا است. عاقل در پيش ما همچو كسي را مي‏گويند والاّ جميع خلق گول شيطان را مي‏خورند و چون گول شيطان را خورده‏اند ديوانه‏اند. ديگر چيزي نمي‏خواهد، آيه قرآن است كه خدا خبر داده كه شيطان قسم خورده است كه لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين اغوا مي‏كنم اي خدا همه بني‏آدم را مگر آن بندگان خالص تو را كه به آنها دستم نمي‏رسد ولكن باقي را، همه را گمراه مي‏كنم. حالا اين قسم را خورده و خدا هم تصديقش كرده. حالا آيا اغوا كرده يا نكرده البته كرده الاّ عباداللّه مخلصين را كه آنها عاقلند و شيطان دسترسي به آنها ندارد.

عرض كردم اسم شيطان ديو است و ديو معني فارسي شيطان است. پس هركس اطاعت شيطان كرد، او ديوانه است. هركس عبادت او خالص شد، او مردي است عاقل، هركس عبادت رحمان كرد، كسب جنان كرد، او عاقل است. و طورش را كه در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۵ *»

بدن انسان درمي‏آيد اين بود كه عرض كردم ولكن هر طعامي نمك مي‏خواهد و مزه هر طعامي نمك است و هر مسأله كه عنوان مي‏شود فضيلت آل‏محمّد: را بايد ذكر كرد. چون اينها را دانستي ببين از اين بيان چه فضيلتي عظيم بيرون مي‏ايد. پس چنانكه ديديد قومي ملَك بر ايشان مستولي مي‏شود و قومي جن بر ايشان مستولي مي‏شود، آيا گمان تو در محمّد و آل‏محمّد: چيست؟ بر آنها چه مستولي شده و از اندرون دل آنها چه درآمده؟ اگر نمي‏داني من عرض كنم، در اندرون آنها نور توحيد است، در اندرون آنها نور اسماء و صفات خداست، در اندرون آنها ذكر عظمت و جلال كبرياي خداوند عالم است جلّ‏شأنه. و چنانكه در اينهايي كه عرض كردم كه جن وقتي در كسي درگرفت چطور غلبه مي‏كند، بسا كسي كه جني است و فارسي زبان است ولكن جنّش عرب است. جن كه توي بدن اين رفت بنامي‏كند عربي حرف‏زدن درحالي كه جني شده در نهايت فصاحت و بلاغت حرف ميزند و چون برگشت جنّش، او هم برمي‏گردد و همان فارسي زبان است. وقتي كه جن اين‏طور مستولي مي‏شود بر اين بدن، ببين چطور خواهد بود حال خداي لطيف خبير وقتي كه بر محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم مستولي شود و نور عظمت و جلال كبرياي خدا بر ايشان مستولي شود! و در ايشان پيدا نيست مگر نور خداوند عالم جلّ‏شأنه. گفت:

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار«معلوم» چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

به طوري كه «تو آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته» نيست در باطن ايشان چيزي مگر اسماء خدا و نيست چيزي مگر صفات خدا و نيست چيزي مگر افعال خدا. جز خدا در ايشان جلوه‏گر نيست. واللّه كه از چشم محمّد و آل‏محمّد:ناظر نيست مگر خداوند عالم و از گوش محمّد و آل‏محمّد: شنوا نيست مگر خداوند عالم، و همچنين از دست محمّد و آل‏محمّد: كننده نيست مگر خداوند عالم نمي‏گويم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۶ *»

خدا در توي شكم ايشان رفته چنانكه جن در توي شكم جنّي رفته به‏جهت آنكه جن مخلوقي است از مخلوقات و مكان دارد و در توي شكم جنّي مكان مي‏گيرد و خداوند لامكان‏له است و خدا را مكاني نيست و او در شكم پيغمبر نبايد درآيد ولكن انوار عظمت او و جلال كبرياي او از هرجا كه تجلّي كرد، آن آثار از او بروز مي‏كند و ظاهر مي‏شود. بد نگفته است:

اگر دست علي دست خدا نيست چرا دست دگر «معلوم است» مشكل‏گشا نيست

اگر دست علي دست خداوند عالم نيست، چرا دستي ديگر ردّشمس نمي‏كند و اگر در دست علي درآمده كه دست خداست. اگر دست علي دست خدا نيست، چرا دستي ديگر از مدينه سبيل معاويه را نمي‏كند؟ اين چه دست است كه با اين دست كوتاه از كوفه به شام، سبيل معاويه را مي‏كند؟ اگر چشم علي چشم خدا نيست، پس چرا چشمي ديگر مانند چشم او بينا نيست كه از مشرق و مغرب عالم، از هيچ‏جا غافل نيست؟ اگر قوّت و قدرت علي قوّت و قدرت خدا نيست پس چگونه دوازده هزار عالم را به يك طرفة العين آن بزرگوار سير مي‏كند؟ حديث بساط را مگر نشنيده‏ايد كه چگونه در آن مدّت قليل اين همه عالمها را طي فرمود؟ اينها نيست مگر به‏جهت اينكه اسماء و صفات خدا در ايشان متجلّي شده و ايشان ممتلي شده‏اند به صفات خدا و افعال خدا. پس نميكنند كاري را مگر آنچه را كه خدا كرده باشد و نمي‏گويند چيزي را مگر آنچه را كه خدا گفته باشد، نمي‏بينند چيزي را مگر آنكه آن‏را خدا ديده باشد، پيدا نيست از ايشان مگر خدا، معامله با ايشان معامله با خداست. آيا نشنيده‏اي كه فرمودند من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه يعني هركه زيارت كند حسين را در كربلا، خدا را در عرش زيارت كرده. زيارت يعني ديدني، فارسي مي‏گويد ديدني، عرب مي‏گويد زيارت. يعني هركس حسين را ببيند، خدا را در عرش ديده. اگر نه اين است كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۷ *»

رؤيت ايشان رؤيت خدا است، چطور ديدار ايشان ديدار خداست؟ پيغمبر فرمود من رآني فقد رأي الحق هركه مرا ببيند حق را ديده.

در يك حديثي ابوبصير عرض كرد به حضرت صادق صلوات‏اللّه عليه قومي روايت مي‏كنند كه خدا را مي‏توان در آخرت ديد. فرمودند در دنيا هم مي‏توان ديد عرض كرد چطور در دنيا هم مي‏توان ديد؟ فرمودند تو الان نمي‏بيني خدا را؟ عرض كرد اين حديث را جايي روايت بكنم؟ فرمودند نه. ولكن نشنيده و روايت كرده كه به ما رسيده.

عرضم اين بود كه اگر عارف و بينا باشي و ديده‏اي داشته باشي شه‏شناس كه تا شناسي شاه را در هر لباس، اگر همچو ديده‏اي داشته باشي، نمي‏بيني در وجود محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين چيزي بجز نور خدا. پيدا نيست از ايشان جز خدا، و به اين حديث فهمانيدند كه اگر روايتي هم هست كه خدا را در آخرت مي‏توان ديد، مقصود از آن روايت اين است كه آن ديدن در رخساره محمّد است و در رخساره آل‏محمّد است صلوات‏اللّه عليهم چرا كه ديدار ايشان ديدار خداست. اين است كه خدا ميفرمايد وجوه يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة رخساره‏هايي چند هستند در روز قيامت كه با طراوت و شادابي هستند و به خدا نظر مي‏كنند. بديهي است كه خدا ديده نمي‏شود ولكن ديدار محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم ديدار خداست.

بعد از آني كه اين فضيلت را به طور اختصار دانستي، اگرچه مجلس به طول انجاميده، مختصر فضيلتي ديگر عرض كنم و آن اين است كه چنانكه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم در نزد خداوند عالم اين‏طورند كه ممتليند از انوار عظمت و جلال كبرياي خدا و جميع معامله با ايشان معامله با خدا شده، همچنين قومي از شيعيان ايشان هم هستند كه ممتليند از نور محمّد وآل‏محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه نيست بر لوح دلشان جز الف قامت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۸ *»

نيستند مگر بر طريقه ايشان و نيستند مگر حامل علم ايشان و نيستند مگر نام نامي ايشان و نيستند مگر صفات ايشان. پس ايشان ممتليند به نور محمّد وآل‏محمّد سلام‏اللّه عليهم. من نمي‏گويم، خودشان مي‏فرمايند انّ لنا مع كلّ ولي اذناً سامعةً و عيناً ناظرةً و لساناً ناطقاً ما اهل‏بيت را در نزد هر شيعه‏اي چشمي بيناست و گوشي شنواست و زباني گوياست. پس ايشان در جميع مشرق و مغرب عالم، در جميع اولياي خود جلوه‏گرند. پس چه بسيار اولياء هستند كه ديدار ايشان ديدار آل‏محمّد است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين، گفتار ايشان گفتار آل‏محمّد است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين، كردار ايشان كردار آل‏محمّد است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين و واللّه كه اذيّت ايشان اذيّت محمّد وآل‏محمّد است، تهمت بر ايشان تهمت بر محمّد وآل‏محمّد است و هكذا؛ سرور ايشان سرور خداست، ديدن ايشان ديدن خداست. من كه نمي‏گويم، حضرت كاظم صلوات‏اللّه عليه مي‏فرمايد من لم‏يقدر ان‏يزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا هركس نتواند به زيارت ما بيايد، زيارت كند صالح اخوان خود را كه براي او ثواب زيارت ما نوشته مي‏شود. ثواب زيارت ايشان ثواب زيارت خداست در عرش چنانكه شنيدي و من لم‏يقدر ان‏يصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا هركس نتواند صله ما اهل‏بيت كند و پيشكشي براي ما اهل‏بيت بياورد، يا خُلق خوشي نسبت به ما به عمل بياورد، اين صله كند اصل اين صله به معني وصل كردن است. صله كني او را، يعني وصل كني او را به خودت، يا خودت را به او وصل كني. به هرطوري كه هست صله رحم بايد بكني، يعني كه وصل كني رحم را به خودت و قطع نكني. ميفرمايد رحم را صله كن اگرچه به سلام باشد، صله او كن اگرچه به عطا باشد. حالا در اين حديث كه ذكر شد مي‏فرمايد هركس نتواند صله ما اهل‏بيت كند، صله كند يكي از برادران صالح خود را ثواب صله ما در نامه عمل او ثبت و نوشته مي‏شود. همان است كه ما را صله كرده باشد و اين وقتي است كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۹ *»

محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم در مؤمن جلوه‏گر باشد. پس اوست كسي كه جمال محمّد و آل‏محمّد است، اوست كسي كه جلال محمّد و آل‏محمّد است، اوست آئينه سرتاپانماي محمّد و آل‏محمّد. مرأي او مرأي محمّد و مسمع او مسمع محمّد است صلوات‏اللّه و سلامه عليه وآله. ولكن باز علامت دارد؛ آدم ديوانه با آدم ربّاني خيلي فرق دارد. مؤمن ربّاني آن است كه ربّ در او جلوه‏گر است. لكن ديوانه، ديو در او جلوه‏گر است؛ در مؤمن خدا جلوه‏گر است. آيا نشنيده‏اي كه مي‏فرمايد علي ممسوس في ذات‏اللّه علي ممسوس در ذات خداست. ممسوس به زبان عربي يعني ديوانه، ممسوس كسي است كه مسّه‏الشيطان كه مي‏فرمايد كالذي يتخبّطه الشيطان من المسّ حالا مي‏فرمايد علي ممسوس به ذات خداست يعني در او خدا جلوه كرده، در جميع اعضاي او خدا جلوه‏گر شده. حالا خدا چه‏كاره است؟ خدا مقصود كلّ است، خدا مدبّر كلّ است، خدا مقدّر كلّ است، خدا خالق كلّ است، خدا رازق كلّ است، خدا محيي كلّ است، خدا مميت كلّ است، عالم به كلّ است و هكذا هرچه درباره خدا مي‏خواهي اعتقاد كن. حالا خداي به آن عظمت در علي جلوه‏گر است و شريكي با علي قرار نداده كه نصف اين صفات در او جلوه كرده باشد و نصفي در علي. واللّه كه ايشانند مجمع جميع صفات خدا و كمالات خدا و فداي آن شيعه و آن كاملي شوم كه مجمع اسماء و صفات امام خود باشد، مجمع اسماء و صفات نبي خود باشد و نبي او ممسوس في ذات‏اللّه است، پس او ممسوس به نور نبوّت است و نبي ممسوس في ذات‏اللّه است. ببين چه آثار از او بروز مي‏كند! نگويند يكپاره كه ما چه مي‏دانيم، مي‏بينيم آن طرف يكي ادعا مي‏كند، اين طرف يكي ادعا مي‏كند. يكي مي‏گويد من مرشدم، مدبّرم، من چه كنم. يكي مي‏گويد من عالمم، فقيهم. هريكي مي‏گويد من. ما بيچاره ضعفا در اين ميانه چه كنيم؟ چرا نمي‏داني؟ چنان مي‏داني كه هيچ‏كس مثل تو نمي‏داند. چرا؟ ناداني؟ مي‏خواهي ببيني چه‏طور مي‏داني؟ اگر هزار تومان داشته باشي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۰ *»

و بخواهي سفر بروي، ببين چطور مي‏شناسي و مي‏داني به كدام‏يك بسپاري و بروي. مي‏داني نزد كه مي‏گذاري. ببين چطور است، پيش كدام كه گذاشتي ورمي‏مالد و مي‏خورد و پيش كي كه گذاشتي درست نگاه مي‏دارد. پس البته مي‏شناسي كه پول را پيش آن نمي‏گذاري، مي‏روي مي‏گردي يكي را پيدا مي‏كني كه خيانت نكند. اگر همچو كسي را پيدا نكردي تا بيع شرط از او نگيري دستش نمي‏دهي، تا قبض از او نگيري نمي‏دهي؛ پس خوب مي‏شناسي. اين مردمان صاحبان هوشند، مگر تو خيال مي‏كني مردم نمي‏شناختند ابوبكر و عمر را؟ خير، خوب مي‏شناختند، شريك در تدبيرهاشان بودند. خوب مي‏شناختند لكن آن جنسيّت كه آمد، آن دوستي هم مي‏آيد. يك پاره‏اي هستند كه همچو خود بخود مي‏بيني عمر را دوست مي‏دارند، باوجودي‏كه او را نمي‏شناسند. اين از جنسيّت است. آيا تو خيال مي‏كني ابوعبيده نمي‏شناخت عمر را؟ ابوعبيده مثل خود عمر است، ديگر با عمر چطور مخالفت مي‏كند؟ پس ابوبكر، عمر را مي‏شناخت بجهت آنكه ابوبكر خود عمر است، عمر ابوبكر است. خودش خودش را چگونه مخالفت مي‏كند؟ همچنين يكپاره‏اي ديوانگان هستند كه همان جني كه در او درآمده در اين يكي هم درآمده، اين همان است و آن همين است، هردو با هم برادرند، ازهم دست برنمي‏دارند. پس مي‏شناسند يكديگر را و مع‏ذلك از هم دست برنمي‏دارند والاّ خدا مي‏داند كه به حقيقت مي‏شناسي. چگونه شما نمي‏شناسيد آن كس را كه ادّعاي ارشاد مي‏كند و نشسته است توي مزبله؟ كدام نبي مرسلي توي مزبله نشسته؟ مردكه ديوانه است و برهنه و مكشوف‏العورة توي كوچه‏ها راه مي‏رود، بچه‏ها سنگ به بدن اين زده‏اند بدنش زخم شده و خون بر اعضاي او جاري شده و چرك نشسته و مگس‏ها بر روي آن نشسته‏اند. توي طويله‏ها هم خوابيده، پهن‏ها لاي اين زخم‏ها رفته تعفّن مي‏كند. اين چطور ولي خدا مي‏شود باشد؟ مردكه مكشوف‏العوره‏است، چطور ولي خدا مكشوف‏العوره مي‏شود باشد؟ اين چطور مدبّر آسمان و زمين مي‏شود باشد؟

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۱ *»

چطور وعدش قول صدقي است كه لا كذب فيه است؟ اين چطور سلطنت بخش است؟ چطور ملك خدا را مالك است؟ و تو مي‏خواني براي او كه قل اللهمّ مالك الملك تؤتي‏الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء چطور اعتقاد مي‏كني كه اين ولي خداست؟ چگونه نمي‏فهميد؟ مي‏فهميد. حجّت خدا واضح است، اين‏گونه پيغمبر از اوّل دنيا تا آخر دنيا كه ديده است؟ پيغمبر مكشوف‏العورة هرگز خدا نفرستاده.

از اين يك خرده بالاتر عرض كنم، مي‏خواهم بدانم چطور ولي خدا مي‏تواند باشد كسي كه جميع كمال او اين باشد كه چُنباطمه بنشيند و سكوت كند و هي آه‏بكشد و هي نگاه به سرقليان كند و آه‏بكشد و هنوز هرّ را از برّ نمي‏داند، هنوز فرق ميان رَب و رُب نگذاشته، نمازش را هنوز بلد نيست، استنجا نمي‏تواند بكند. جميع كمالش همين است كه زبان خود را كج‏بگيرد و بگويد بابا ما از هند آمده‏ايم. چطور شد اين ولي خدا شد و مدبّر آسمان و زمين شد؟ ببين آيا نمي‏شناسيد؟ پس مي‏شناسيد، حجّت خدا واللّه بر خلقش تمام است بخصوص از براي شما كه خوب شما را بيدار كرده‏ام. جاهل شما عالم شده، بي‏خبر شما باخبر شده، نابيناي شما بينا شده. عيوب را مي‏فهميد، حق و باطل را به شما نموده‏ام. واللّه غرض ندارم، اينها را نمي‏گويم براي خودم، نگويند تو فلان و فلان را بد مي‏داني و مي‏گويي مردم بايد پيش من بيايند. نه چنين است، نمي‏گويم كه تو بيا مرا ولي بدان. مكرر عرض كرده‏ام و باز هم عرض مي‏كنم كه اگر اولياي اميرالمؤمنين در روز قيامت همين‏قدر مرا نسبت به خود بدهند و بگويند اين سگ ماست، من فخر خواهم كرد و همين بسَم است. سگ اصحاب اميرالمؤمنين از سگ اصحاب كهف كمتر نخواهد بود و محترم‏تر است. پس همين‏قدر مرا نسبت به خود بدهند، همين‏قدر مرا مضاف به خود بكنند، بگويند اين سگي از ماست، من شرفم در همين است ديگر چيزي نمي‏خواهم. حالا ديگر هرچه خدا بيشتر بدهد، بهتر.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۲ *»

مقصود اين است كه حالا غرضم از اينها كنايه به خودم نيست، حق و باطل را مي‏خواهم بيان كنم. همچنين درطرف مقابل هم رو به كسي ندارم، شخص معيّني را هم ندارم در آن طرف كه اينها را با او داشته باشم. نمي‏گويم تابع شخص معيّني باشيد يا متابعت شخص معيّني را مكنيد. اصل مسأله است كه براي شما بيان مي‏كنم، دخلي به كسي ندارد. حالا يك كسي خيال كند كه اين حرف به ديوار خورد، دخلي به من ندارد به هرچه مي‏خواهد بخورد. خدا هم توي قرآن حكايت موسي و فرعون و كفّار و بت‏پرستان همه را مي‏فرمايد، هرتايي هم به يك جايي ميخورد، بخورد. دخلي به جايي ندارد. غرض اين بود كه مردم مي‏فهمند حق و باطل را.

يك درجه ارشاد از اين بالاتر عرض كنم. يك درجه بالاتر اين است كه  مردكه چهاركلمه شعر حافظ و مولاهم ازبركرده و مي‏خواند و آه هم مي‏كشد، نگاه به سقف خانه هم مي‏كند و هي اينجا و آنجا نشستن و خوش‏مشربي كردن و شعرخواندن و همه كمال او در اين است كه چايي آق‏پر تحصيل كند، قند اُرُسي پيدا كرده و تنباكوي عطري و يك اطاق دنج خلوتي هم گيرآورده، همه كمال او همين است. آيا اين مي‏شود حجّت خدا؟ خير. بالاتر از اين را هم بگويم، فرض كن عارف هم باشد، يكپاره مسائل عرفان هم يادگرفته باشد. مي‏خواهم بدانم اين چطور به آسمان رفته كه هنوز از زمين خبرندارد؟ چطور عارف شده و هنوز خودش مقلّد مجتهديني است كه عمل به مظنّه مي‏كنند؟ چطور عارف شده و ارشاد مي‏كند و هنوز در نمازش تابع اهل مظنّه است؟ همچو كسي چگونه مي‏تواند ولي خدا باشد؟ مدبّر آسمان و زمين باشد؟ مردكه ادعا مي‏كند ما خلق مي‏كنيم، ما رزق مي‏دهيم، جان‏بخشي مي‏كنيم. جان مي‏گيريم، منصب مي‏دهيم. مردكه! اين حرفها را بينداز برو تو استنجا يادبگير. تو را چه‏كار به اين حرفها و كارها؟! و به همين‏طورند امثال و اقران زياد دارند. يك جوره‏شان هم سركوچه مي‏نشينند و يك شعري مي‏خوانند و معني مي‏كنند و ضرب مردم را مي‏گيرند. آيا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۳ *»

اينهايند حجّت خدا؟ پس پوشيده نيست. و همچنين آيا نمي‏فهميد و نمي‏شناسيد كسي كه طالب دنياست با كسي كه طالب دنيا نيست؟ آن كسي كه رشوه مي‏گيرد و آن كسي كه رشوه نمي‏گيرد، آيا اينها يكي هستند؟ يكي را مي‏بيني وارد ولايتي مي‏شود، وقتي كه مي‏آيد ـ كسي را نمي‏گويم مثَل است كه مي‏آورم ـ مثلاً من وارد ولايتي مي‏شوم، اوّل كه مي‏آيم يك كليچه كولي پوشيده‏ام و از اين گرگابيها هم درپا دارم، با اين حالت مي‏آيم وارد اين ولايت مي‏شوم. توي اين مدرسه مي‏مانم، پنج شش ماه كه مي‏گذرد مسلماني مرا به خانه‏اش مي‏برد و منزل مي‏دهد. با مردم آن ولايت آشنا مي‏شوم و بناي آمد و شد مي‏گذارم. پنج شش ماه كه مي‏گذرد مي‏بيني خانه وسيع پيدا مي‏كنم، دِهِ شش‏دنگي پيدا مي‏كنم، آسيا پيدا مي‏كنم، باغ بالا پيدا مي‏كنم، باغ پايين پيدا مي‏كنم، فروش و ظروف پيدا مي‏كنم. اينها از كجا آمد؟ مسأله فقه چه تأثيري داشت؟ مي‏خواهم بدانم يادگرفتن اينكه اقلّ حيض سه روز است و اكثرش ده روز است چطور براي اين اينهمه اسباب درست كرد؟ يادگرفتن مسأله نفاس كه چند روز مدت نفاس است، يااينكه خر را كه مي‏فروشي تا سه روز اختيار فسخ با مشتري است، اين‏جور چيزها چطور دِه شش‏دنگي براي آدم درست مي‏كند؟ پس بدان كه مجتهد باغ بالاييم، مجتهد آسياب پايينيم، مجتهد دِه شش‏دنگي هستيم والاّ واللّه ما تجربه كرده‏ايم كه هرچه در مسائل دقيقتر مي‏شويم، هيچ از توش درنمي‏آيد، يك شاهي توش ندارد. من هرچه يادبگيرم كه پر جبرئيل چندتاست و چطور است و چه رنگ است، هيچ از اين چيزها پول به آدم نمي‏دهند، و هرچه از مطالب حكمت تحصيل كنم، پول توش نيست. هرچه مسائل فقه يادبگيرم پول توش نيست. بلكه ملك و مال را به حيله، به مكر، به اغماض پيدا مي‏كند والاّ چطور مي‏شود كه به پنج سال كه بنده اجتهاد كردم بيست هزار تومان پيدا مي‏كنم؟ چه اكسيري در مسأله حيض و نفاس بود؟ پس شماها بدانيد كه علم را وسيله دنياي خود قرار داده‏اند اگرنه چرا فقهاي ديگر هم هستند كه نان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۴ *»

شب ندارند؟

پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه هر صاحب چشمي حق و باطل را مي‏داند مگراينكه اغماض و روپوشي كنند.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۵ *»

«موعظه دهـم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

مقصود اين بود كه اين آيه شريفه را كلمه كلمه معني كنيم و بعد از آنيكه كلمات آن را دانستيد، آن‏وقت تركيب آن كلمات را ببينيم چه مي‏شود، و از اينكه بعضي از اين كلمات را با بعضي ملاحظه كنيم ببينيم چه بيرون مي‏آيد. ديروز و پريروز سخن در معني جن و انس بود كه مي‏فرمايد ماخلقت الجنّ والانس و بعضي از مطالب جن و انس را عرض كردم ديگر تا هرچه خدا خواسته باشد امروز عرض كنم.

عرض كردم جميع جن را خداوند از آتش آفريده و انس را از خاك آفريده، ولي انس را از ظاهر خاك آفريده در اين دار دنيا و جن را از باطن آتش آفريده و چنانكه آتش از خاك محجوب است جن هم از ديدن خاكيان محجوب است و ديده نمي‏شود و جميع انس از اولاد حضرت آدم علي نبيّنا وآله و۷‏اند و خداوند عالم حضرت آدم را كه آفريد، از طينتي كه فاضل آمد از پهلوي چپ حضرت آدم، از آن طينت، حوّا را آفريد. بعد از آن مابين آدم و حوّا نكاح واقع ساخت و تزويج كرد مابين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۶ *»

آنها. و نه چنان‏است كه عامّه خيال كرده‏اند كه حضرت حوّا را از ضلع ايسر آدم كه دنده پهلوي چپ او باشد خدا آفريد، و همچنين نيست. اين را عوام خيال مي‏كنند و احاديثي در اين باب مي‏بينند و سرخود يك چيزي ميگويند و نمي‏فهمند. بلكه آن طينتي كه خداوند عالم آن را گرفت از براي خلقت حضرت آدم و از آن طينت حضرت آدم را آفريد و از آن جنس طينتي كه در پهلوي چپ او بود قدري فاضل آمد. چون آن طينتي را كه خدا گرفت براي خلقت حضرت آدم، هرقدري از آن كه مناسب بود براي سر، از آن سر را آفريد. هر قدري كه مناسب بود براي دست، از آن دست را آفريد. هرقدري از آن كه مناسب بود براي پا، از آن پا را آفريد. هرقدري كه مناسب پهلوي راست و دنده‏هاي راست او بود، از آن پهلوي راست و دنده‏هاي راست را آفريد. هرقدري كه مناسب با پهلوي چپ بود، از آن پهلوي چپ را آفريد. حالا آن قدري كه مناسب با پهلوي چپ او بود از اندازه بدن حضرت آدم فاضل آمد، از آنچه فاضل آمد حوّا را از آن آفريد. اين زبان ظاهر بود.

اما اگر باطن اين را مي‏خواهي، معنيش را مي‏خواهي عرض كنم هر مخلوقي را خداوند عالم از دو چيز آفريده؛ عقلي و نفسي. عقل او مي‏خواند او را به سوي خداوند عالم جلّ شأنه و مي‏خواند او را به سوي اطاعت خداوند عالميان و به سوي كسب بهشت، و نفس او او را مي‏خواند به سوي معصيت خداوند عالميان و او را مي‏خواند به سوي خطيئات و دوري از خداوند عالم. در انسان اين دو گوهر را خداوند عالم قرارداد تا انسان مختار شود. اگر در انسان نور تنها خدا قرار داده بود، بجز اعمال نوري چيزي از او برنمي‏آمد و بجز طاعات و اعمال خير چيزي از او خاسته نمي‏شد. و اگر در انسان نفس تنها آفريده شده بود، بجز معصيت و اعمال شرّ چيزي از او خاسته نمي‏شد، بجز اعمال ظلماني و معاصي چيزي از او برنمي‏آمد. پس اگر در انسان عقل تنها قرار داده بود و به غير از عبادت كاري نمي‏كرد، مستحق ثواب نبود، مستحق مدح نبود، مستحق

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۷ *»

جنّت از خداوند عالم نبود. چرا كه به‏طور اضطرار اين عبادت را كرده بود و قادر بر معصيت نبود كه معصيت نكرده. آن خواجه كه زنا نميكند نه از حُسن طينت اوست، قدرت ندارد. نمي‏توان او را مدح كرد كه تو خوب آدمي هستي كه زنا نمي‏كني. نه‏خير، اين قدرت بر زنا ندارد كه نمي‏كند، چه مدحي دارد؟ شارب‏الخمري كه در مدت يكسال در بيابان تنها مانده باشد و شرابي بدستش نيامده باشد، نمي‏توان او را مدح كرد كه تو خوب آدمي هستي، تو شارب‏الخمر نيستي و شراب نمي‏خوري. مدحي ندارد. تو شراب پيدا كن، آنوقت معلوم تو مي‏شود كه شراب‏خوار است يا نه. از اين جهت فرمودند دائم‏الخمر كسي نيست كه هرشب شراب بخورد، بلكه دائم‏الخمر كسي است كه هروقت بگير او مي‏آيد مي‏خورد. اگر ده روز درميان گيرش بيايد مي‏خورد، يك ماه گيرش بيايد مي‏خورد، هر روزه هم گيرش بيايد مي‏خورد. پس آن كسي كه در بيابان است، شارب‏الخمر است اگرچه حالا گيرش نيايد و نخورد. و نمي‏توان او را مدح كرد و تعظيم كرد كه تو شراب نمي‏خوري و خوب آدمي هستي. همچنين نمي‏توان فلان خواجه را مدح كرد كه تو خوب آدمي هستي، زنا نكردي. خير، خوب آدمي نبود، قدرت زنا نداشت. پس اگر قدرت معصيت نداشت و آلت معصيت كه نفس امّاره باشد نداشت، نبايستي او را بر طاعت مدح كرد و نبايستي او را بر طاعت ثواب داد. بجهت آنكه خلقت او از نور بود و كارهاي نوري مي‏كرد و نداشت ظلمتي كه ببينيم اختيار ظلمت را هم مي‏كند يا نه؛ پس بر طاعاتي كه كرده ثواب ندارد. آيا نمي‏بيني و نمي‏داني ـ و اگر نمي‏داني بدان ـ كه ملائكه ثواب ندارند بر طاعاتشان مگر بسيار ضعيف. ملائكه اجري ندارند بر طاعاتي كه مي‏كنند بجهت آنكه ملَك مخلوق است براي آن كار و غير آن از او برنمي‏آيد منهم ركوع لايسجدون و منهم سجود لاينتصبون و منهم قيام لايسأمون هريكي از ملائكه در خدمتي كه مخلوق است ملازم آن خدمت است. تا مُلك خداست ملَكِ راكع هميشه در ركوع است، ملَكِ ساجد هميشه در سجود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۸ *»

است. ملَك راكع مخلوق است براي ركوع و هميشه ركوع مي‏كند و غير از اين از او كاري برنمي‏آيد، مدحي هم ندارد. پس عصمت ملائكه مدحي براي ملائكه نشد. اما عصمت پيغمبر۹مدح دارد چرا كه پيغمبر هم مي‏تواند بكند و هم مي‏تواند نكند، و نمي‏كند. اما ملَك معصيت از او برنمي‏آيد ابداً به اين جهت ترقّي از براي آنها حاصل نمي‏شود. پس جبرئيل از روزي كه خدا او را آفريده صاحب همان درجه‏اي است كه خدا در روز اوّل او را در آن درجه آفريده. صدهزار سال عبادت كند در همان درجه است. چرا ترقّي نمي‏كند؟ همان است كه هست؛ بجهت آنكه ثوابي و مدحي براي اين عبادت ندارد. اما انسان به اندك عبادتي ترقّي مي‏كند. اگر يك شب عبادت كند ترقّي مي‏كند بجهت آنكه باوجود ظلمانيّتي كه دارد، باز معصيت نمي‏كند. اما ملائكه ندارند ظلمانيّتي كه به آن مختار باشند و شياطين ندارند آن نورانيّت را مگر ضعيف، بسيار كم. و اين شياطين غير از آن شياطيني است كه ديروز عرض كردم. اين‏جور شياطين، شياطيني ديگرند، آنها در مقابل ملائكه‏اند، شيطان انس نيستند، شيطان جن نيستند. باري جور ديگر خلقي هستند. پس ملائكه ندارند مدحي بر طاعت چرا كه قدرت بر معصيت ندارند. اگر انسان هم قدرت بر معصيت نداشت و طاعت مي‏كرد، مدح نداشت و چون مدح بر طاعت نداشت، مستحق جنّت نبود و خلق جنّت بي‏مصرف بود و لغو.

باري، خدا انسان را از نور تنها نيافريده، همچنين اگر او را از ظلمت تنها آفريده بود و از نفس تنها آفريده بود و او را معصيت مي‏كرد، بر معصيت هيچ ملامت نداشت. به ظلمت هيچ كس ملامت نكرده كه تو چرا ظلمتي چنانكه به نور هيچ‏كس اجر نمي‏دهد بجهت نوربودن او. زيرا كه آن مخلوق است بر نوربودن و اين مخلوق است بر ظلمت بودن. اگر انسان از ظلمت تنها و نفس تنها آفريده شده بود و معصيت مي‏كرد، مذمّتي نداشت بر معصيت و مستحق جهنم نبود و خلقت جهنّم لغو بود. پس خداوند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۹ *»

عالم جلّ‏شأنه در انسان عقلي و نفسي آفريده، عقل او را دعوت‏كننده به سوي رحمان و كسب‏كننده جنان قرارداده و نفس او را دعوت‏كننده به سوي شيطان و دوري‏كننده از خداي رحمان و سوي سجّين و جهنّم قرارداده و اين انسان را كه مركّب از اين دو كرد، مختار شد. مي‏تواند از راه عقل برود، مي‏تواند از راه نفس برود. ولكن در انسان، به اختلاف، اين دو را قرارداد. در مردان دو جزء عقل قرار داده‏اند و يك جزء نفس امّاره و در زنان دو جزء نفس امّاره قرار داده‏اند و يك جزء عقل. از اين جهت شهادت دو زن مثل يك مرد شده. دو زن كه پيدا شدند، دو جزء عقل پيدا مي‏شود آنوقت همسر يك مرد، عقل پيدا مي‏شود. و همچنين چون مالك ملك عقل بود، مالك جميع اموال عقل بود و آنها يك جزء عقل داشتند و دو جزء نفس ارث به زنان يك رسَد داده‏اند و به مردان دو رسَد، و به زنان نصف مردان داده‏اند بجهت آنكه مالك‏الملك، عقل است. و چون اين كلمه را گفتم بد نيست في‏الجمله آن را شرح كنم.

مردم غافلند از اين عقل، مالك اين دنيا و مالك‏الرقاب و مالك‏الملك، عقل است. پادشاهي كه مالك روي زمين است اگر عقل از سر او برود، او را كُند مي‏كنند، ملك را از دست او مي‏گيرند. چطور شد؟ تن او كه همان تن است، شكل او همان شكل است، دست و پا و چشم و گوش، همان دست و پا و چشم و گوش. جان داشت حالا هم جان دارد، زنده است، مي‏خورد، مي‏خوابد، همه‏اش همان است ولكن آن عقل كه مالك ملك بود، او از سرش پرواز كرد از اين‏جهت زن او را مي‏دهند به ديگري، از اين‏جهت مال او را قسمت مي‏كنند ميان وارث. پس مالك اموال شما، عقل شماست و شوهرِ زن شما، عقل شماست. عقل كه از سرت بيرون رفت اينها را مي‏گيرند از تو. مثل كسي كه مرده باشد اگرچه اين جان دارد، لكن زن او را گرفتند، مال او را به وارث دادند. پس زن، زنِ عقل بود. مال، مالِ عقل بود. ديوانه كه شدي اينها را از تو مي‏گيرند به يك عاقل ديگري مي‏دهند. پس به اين عقل، تو املاك خود را تدبير مي‏كني. به اين عقل، تو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۰ *»

تجارت خود را اصلاح مي‏كني. به اين عقل، تحصيل دنيا و آخرت براي خود مي‏كني. به اين عقل، منصب‏هاي عاليه مي‏دهند. سرهنگ و سرتيپ، عقل است. عقل كه از سر او بيرون رفت، سرهنگي و سرتيپي را از او مي‏گيرند به عاقلي ديگر مي‏دهند. پس سرهنگ، عقل بود. سرتيپ، عقل بود. عقل بود كه پادشاه بود؛ همه به سبب اين عقل است. همچنين تحصيل آخرت را تو به عقل مي‏كني بجهت آنكه تو به عقل اطاعت رحمان مي‏كني. پس مدار عالم بر عقل است و ببين چقدر مردم غافلند از اين عقل و حق اين عقل را نمي‏شناسند. جميع اين مردم در اضمحلال اين عقل سعي مي‏كنند، قومي چرس مي‏كشند كه عقل را از سر خود بيرون كنند؛ مردكه تو ديوانه مي‏شوي. قومي بنگ مي‏خورند كه عقل برود از سر ايشان، قومي به شراب اين را از سر خود بيرون مي‏كنند. مردكه شراب مي‏خورد كه عقل برود از سر او. و هكذا قومي ديگر به تكميل نكردن، عقل را ضعيف مي‏كنند. هر چيزي را هرچه مدد به او مي‏رساني قوّت مي‏گيرد. نمي‏بيني هرچه تحصيل علم و كمال مي‏كند عقلش زياد مي‏شود. قومي به تحصيل علم نكردن، ضعيف مي‏كنند عقل را. اگر شخص عالم باشد طور غريبي است اين علم و عقل. اگر شخص عالم باشد به فرنگ برود احترام مي‏كنند او را، به چين و ماچين برود او را احترام مي‏كنند و حرمت مي‏دارند او را، او را عزّت مي‏كنند، از او مسأله‏ها مي‏پرسند، او را مقدّم مي‏دارند. همينكه ديوانه شد، ريش او را مي‏گيرند توي سرش مي‏زنند، هرجا باشد بيرونش مي‏كنند. در جميع دنيا عقل محترم است. چيز غريبي است! عجب چيز مطلوبي است اين عقل! و قومي سعي مي‏كنند در ضعيف كردن اين عقل به تحصيل علم‏نكردن. چرا همچو مي‏كني بابا؟! سعي كن در تحصيل علم تا روز به روز عقل تو زياد شود، حرمت تو زياد شود طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم طلب كن علم را و اين عقل را تا كار تو درست شود و هر خللي و نقصاني كه در كار تو باشد از نقصان درآيد. و مردم اين عقل را كم ميكنند به معاصي، كم مي‏كنند به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۱ *»

طاعت‏نكردن و ملازمت شريعت‏نكردن، به ملازمت علما و عقلانكردن. خدا مي‏داند كم مي‏شود عقل به ملازمت نكردن شريعت بجهت آنكه همين شريعت، بيان عقل و تفصيل عقل است. هركس از اين راه برود، روز به روز عقل او زيادتر مي‏شود، مطاع‏تر مي‏شود بواسطه اين شريعت. آخر چه گفته؟ گفته دروغ مگو. دروغ كه نگفتي ببين چگونه مطاع مي‏شوي، احترام تو را مي‏كنند، مدح مي‏كنند تو را، مي‏گويند فلان‏كس حرفش تخلّف ندارد. اين از چه چيز است؟ از شريعت است، چيز ديگري نيست. گفته وفا داشته باش، وفا كه كردي جميع مردم تو را مدح مي‏گنند. گفته غيبت مكن، وقتي نكردي جميع مردم تو را مدح مي‏كنند. تهمت نزدي تو را مدح مي‏كنند، مال مردم را مخور، از محرّمات اجتناب كن، واجبات را بجابياور، اداي حقوق مردم را بكن. اين كارها را كه كردي در ميان جميع مردم تو محترم مي‏شوي، پيش هر طايفه عزيز مي‏شوي. لكن آدم بي‏وفاي فاسق فاجر دروغگوي مفسد بي‏حياي مال‏مردم‏خور كه به شريعت پيغمبر عمل نمي‏كند، هيچ‏جا عزّتي ندارد و در پيش هيچ‏كس محترم نيست. شريعت، همه بيان عقل است.

خلاصه، اينها كه عرض كردم تنبيه به اين بود كه باوجودي كه صاحب زن شما عقل شماست، مالك ملك و ارباب ملك شما عقل شماست، باوجود اين چرا در نقصان اين مي‏كوشيد و چرا اين عقل را عمداً يك كاري مي‏خواهيد بكنيد كه از سر خودتان دور كنيد؟ مي‏خواهيد عقل را از شراب از سر خود بيرون كنيد؟ آن كسي كه شراب مي‏خورد كأنّه  پيش از اين ديوانه شده كه مي‏خواهد عقل را از سر خود بيرون كند مثل آنكه به كسي گفتند روي حصير مخواب، فقر مي‏آورد. گفت فقر، روي حصير خوابيدن مي‏آورد. همچنين تا آدم ديوانه نباشد چرا عقل را بايد از سر خود بيرون كند؟ معلوم است ديوانه بوده كه خواسته شراب بخورد و عقل را از سر خود بدركند. پس ان‏شاءاللّه ما بايد سعي كنيم در تقويت عقل و كاري كنيم كه قوّت عقل ما بيشتر شود.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۲ *»

باري برويم بر سر مطلب.

مطلب اين بود كه زنها يك رسد عقل دارند و دو رسد نفس، و مردها دو رسد عقل دارند و يك رسد نفس. از اين جهت زنها يك رسد ارث دارند و مردها دو رسد ارث مي‏برند. حاصل سخن اينكه زن را از نفس آفريده، حالا چرا دو رسد نفس دارد و يك رسد عقل و مرد دو رسد عقل دارد و يك رسد نفس؟ بجهت اينكه عقل جانب راست است و عقل جانب خداست و طرفي است كه بسوي خداست و نفس جانب چپ اوست و جانبي است كه بسوي شيطان است و چون زن را از نفس آفريدند گفتند از پهلوي چپ آدم، حوّا را آفريدند. باطن اين سخن اين بود كه عرض كردم نه اينكه از پهلوي حضرت آدم كَندند و حوّا را ساختند. چرا چنين كنند؟ مگر خدا خميره نداشت يا طينت نداشت كه بيايد از پهلوي آدم بكَند و ببرد، حوا را بسازد؟ حاشا، وانگهي حضرت آدم با او نكاح مي‏كند، خودش با خودش نكاح مي‏كند؟! همچو چيزي خدا نمي‏كند. پس حضرت حوّا را خدا از پهلوي چپ آدم آفريد، يعني دو رسد نفس براي حوّا آفريد. از اين جهت خدا زن را نفس مرد قرار داد و در كتاب خود نازل كرد كه خلق لكم من انفسكم ازواجاً خداوند خلق كرد براي شما زنها از نفسهاي شما. پس زنها نفس مردها هستند و از اين جهت هر داهيه‏اي كه بر سر مرد مي‏آيد از طرف زن اوست و از اطاعت كردن اوست براي زن او كه نفس او است. بجهت آنكه انس او با اوست، او بهتر اغوا مي‏كند او را. اين علم را ابليس لعين خوب مي‏دانست بعد از آني كه خداوند عالم حضرت آدم را نهي كرد از خوردن شجره، ابليس خواست كه آدم بخورد از آن شجره، خواست اغوا كند حضرت آدم را از او نپذيرفت. ابليس رفت پيش حوّا اغوا كرد او را، آنوقت حضرت حوّا رفت و آدم گول حوّا را خورد و از آن شجره تناول كرد. مناسبت مابين ابليس و آدم نبود، شيطان رفت حوّا را گول كرد، حوّا رفت پيش آدم و دليل آورد براي آدم كه آن منعي كه از اين شجره كرده بودند، آن منع منسوخ شد و خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۳ *»

حالا ديگر راضي است به خوردن آن شجره. به اين دليل كه ما مي‏رويم پيش آن شجره اگر ملائكه ما را منع كردند معلوم مي‏شود ممنوعيم از خوردن اين درخت و اگر ملائكه ما را نهي نكردند معلوم است كه ممنوع نيستيم. اين را ابليس ياد حوّا داده بود چون مي‏دانست آدم را خدا فاعل مختار آفريده و به ملائكه فرموده ساير حيوانات بهشت را منع كنيد از خوردن شجره و نفرموده انسان را منع كنيد. فرموده انسان فاعل مختار است، علم به او مي‏دهم و او خود مي‏داند و نفرموده او را منع كنيد. حوّا اين را از ابليس يادگرفته بود، حوّا هم به آدم گفت و آدم هم از اين غفلت كرد و چنان پنداشت كه اين دليلي كه مي‏آورد حالا ديگر خدا راضي است. رفتند پيش درخت، ديدند ملائكه آنها را منع نكردند چون فاعل مختار بودند. رفتند پيش درخت و دست كردند ديدند هيچ‏كس منعشان نكرد، همچو پنداشتند كه خدا راضي است و خوردند و آدم در مسأله اشتباه كرد. مقصود اين است كه آدم بواسطه حوّا، گول خورد.

باري، چون سخن از شجره درميان آمد في‏الجمله از احكام شجره عرض كنم. اين شجره كه در بهشت است و همه درختهاي بهشت جميع چيزها را بارمي‏آورد. يك درخت او انگور مي‏دهد، خرما مي‏دهد، انار مي‏دهد، گندم مي‏دهد، سيب مي‏دهد. هر متاعي و هر ميوه‏اي از يك درخت بهشت بعمل مي‏آيد و مؤمن از يكتاي آن درختها، از يك درخت، همه ميوه‏اي مي‏خورد و ديگر براي او ضرور نيست از آنجا جاي ديگر برود، آنچه مي‏خواهد از اين درخت مي‏تواند بكَند؛ احاديث مختلف شده كه آن درخت چه درخت بوده. بعضي گفته‏اند گندم بوده، بعضي گفته‏اند انار بوده يا انگور بوده. ايني كه درميان مردم مشهور شده است مي‏گويند گندم بوده‏است والاّ احاديث مختلف است و سبب اختلاف احاديث هم همين است كه يك درخت، همه ميوه‏اي مي‏دهد. سهل است همان گندم تنها را بخوري بخواهي سيب باشد سيب است براي تو، بخواهي انار باشد انار است براي تو، آنچه بخواهي همان است براي تو. پس از اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۴ *»

جهت مختلف شد احاديث در اين درخت. حالا ببينيم اين چه درخت بوده، درختهاي بهشت از هر نوع ثمري مي‏دهد از براي مؤمن و ثمرهاي معنوي مي‏دهد چنانكه ميوه مي‏دهد و خرما مي‏دهد از خواص آنهاست كه ميوه‏هاي معنوي هم مي‏دهد. به اين معني كه خرماي او را كه مي‏خوري مسائل علمي مي‏شود، عقل تو زياد مي‏شود به همان معرفت تو زياد مي‏شود، حكمت براي تو حاصل مي‏شود. تو هي خرما مي‏خوري و هي مسائل توحيد براي تو آشكار مي‏شود اين است كه فرمودندالجنّة اسفلها اكل و شرب و اعلاها علم همچنانكه شخص عالم بسا آنكه لقمه ناني در اين عالم بردارد و نظر به اين لقمه كه مي‏كند كه اين را بخورد، از كيفيت خوردن اين لقمه و از خائيدن آن يك لقمه و از رنگ و طعم آن يك لقمه علمهاي وافر براي آن شخص حاصل شود. همچنين در بهشت خرماي آن را كه مي‏خوري تمام آن علم مي‏شود. همچنين هر ميوه‏اي از ميوه‏هاي او خيري و علمي و حكمتي بار مي‏دهد. پس اينها را كه يافتي بدان كه اختلاف درميان احاديث نيست. و باز چيزي ديگر هم هست كه در حديث ديگر فرمودند، فرموده‏اند اين شجره، شجره علم آل‏محمّد: بوده، شجره علم خير و شر بوده است و در بهشت درختي بوده كه آن درخت علم آل‏محمّد:بوده و ميوه او مخصوص ذائقه ايشان بوده و احدي از اهل جنّت قابل آنكه از آن ميوه بخورند نبوده است و مخصوص همان بزرگواران است.

جام بلور و شراب لعل، خاصان را رسد عام را كهنه سفال و درديي اندر خور است

پس هركس در بهشت قابليتي دارد و آن درخت مخصوص آل‏محمّد است از شدّت صفايي و نورانيّتي كه در آن ميوه‏ها بوده و حكمتها و علمهايي كه از آن حاصل مي‏شده و آن درخت مخصوص آل‏محمّد: بوده و حضرت آدم را خدا نهي كرد از نزديك شدن به آن درخت، فرمود لاتقربا هذه الشجرة نزديك اين درخت مرويد. ببين، گفته

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۵ *»

نزديكش مرويد، خوردنش به‏طريق اولي. فرمود نزديك اين درخت مرويد زيرا كه مقام شما نيست و خوردن آن حكمت در خور شأن شما نيست، مبادا نزديك آن درخت برويد و طمع در علم آل‏محمّد بكنيد كه چنان بپنداري كه مي‏تواني از آن علم بهره‏اي ببري؛ پيش اين درخت مرو كه نمي‏تواني. و حضرت آدم هم نتوانست برود، نه او رفت نه حوّا. زيرا كه آن درخت در درجه عاليه‏اي بود، در مكان رفيعي بود كه دسترس احدي نبود. به‏طور اشاره فرمود لاتقربا هذه‏الشجرة والاّ دسترس آدم نبود ابداً و نمي‏توانست نزديك برود، محال بود. آيا نشنيده‏اي كه لو عَلِمَ ابوذر ما في قلب سلمان لكفّره اگر بداند ابوذر كه در قلب سلمان چيست، سلمان را تكفير مي‏كند. سبب اين است كه ابوذر متحمّل علم سلمان نيست و طاقت شنيدن آن علم را ندارد ابداً اين است كه به يكي از ائمّه بعضي از اصحابشان عرض كردند كه شما چرا از اسرار خود براي ما نمي‏گوييد؟ فرمود شخص قويي در ميان خودتان پيدا كنيد كه بتواند متحمّل بشود. رفتند شخص جواني كه بنيه قوي داشت آوردند. حضرت او را بردند يك گوشه، يك كلمه از اسرار خود در گوش او گفتند، في‏الفور پير شد و موهاي او سفيد شد و آن يك كلمه را هم فراموش كرد. امام فرمودند رحمت خدا تدارك كرد او را كه فراموش كرد آن كلمه را والاّ هلاكش مي‏كرد. پس چه بسيار علم كه كسي را طاقت شنيدن آن نيست، طاقت فهم آن نيست. پس علم آل‏محمّد: را كه طاقت مي‏آورد؟! مي‏داني چه علمي است؟! علم آل‏محمّد: علمي است كه فرمودند لايحتمله ملك مقرّب و لا نبي مرسل و لا عبد امتحن‏اللّه قلبه للايمان متحمّل آن نمي‏شود نه ملك مقرّبي، نه نبي مرسلي، نه بنده ممتحني. قيل فمن يحتمله؟ قال نحن. عرض كردند پس كه متحمّل مي‏شود؟ فرمودند خود ما. پس آن‏جوره علمي كه مخصوص آل‏محمّد: است، آدم آن را نمي‏تواند درك كند. آيا در زيارت جامعه نخوانده‏اي لايسبقه سابق و لايفوقه فائق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۶ *»

طامع يعني درجه شما در جايي است كه هيچ پيشي‏گيرنده‏اي بر شما پيشي نگرفته و هيچ برتري‏جوينده‏اي بر شما برتري نجسته و هيچ ملحق‏شونده‏اي و رسنده‏اي به شما نرسيده و هيچ طمع‏كننده‏اي طمع ادراك مقام شما را نكرده. هيچ‏كس طمع ادراك مقام ايشان را نمي‏تواند بكند، آدم چطور مي‏توانست طمع ادراك مقام ايشان را بكند؟ پس آدم از آن شجره نخورد ابداً ولكن در بهشت درختي ديگر بود كه از ظلّ آن درخت آفريده شده بود و از سايه آن بود. سايه‏هاي اين دنيا ندارند خاصيت صاحب سايه را و در بهشت همچو نيست. سايه درخت خاصيتي دارد جداگانه، سايه انسان خاصيتي دارد جداگانه. سايه درخت، اثر درخت مي‏بخشد. آن درخت سايه در بهشت انداخته بود، آن درخت نوري در بهشت افكنده بود كه ممنوع نبود آدم از خوردن او، زيرا كه آن، مثل آن درخت بود و آدم ممكنش بود پيش آن سايه برود، ممكنش بود به ظلّ آن درخت برسد. به اصل نمي‏توانست برسد، لكن به فرع مي‏رسيد. خدا او را از اصل منع كرده بود نه از فرع. پس اين هم باعث شبهه شد براي آدم كه آني كه ما را منع كرده‏اند اين نيست، اين را منع نكرده‏اند. و مطلوب از پيغمبران و محبوب از پيغمبران آن است كه ايشان را از معصيتي كه منع مي‏كنند، از شبيه آن معصيت هم بايد گريزان باشند، نهايت تقوي اين است كه از شبيه او گريزان باشند. از اين جهت پيغمبر ما در شرع ما فرموده است كه كسي كه پدر و مادرش مجوس است وقتي كه نماز مي‏كند بايد آتش پيش روش نباشد. بلاشك اين كه نماز مي‏كند مسلم است، بلاشك خداپرست است آتش نمي‏پرستد ولكن پيش روي نماز او آتش نبايد باشد چون شبيه به آتش‏پرستان مي‏شود؛ فرموده‏اند مكن اين كار را. همچنين كساني كه بت‏پرست بوده‏اند پيش روي نمازشان بايد صورتي نباشد تا شبيه به بت‏پرستان نشود، و حال آنكه براي خدا نماز مي‏كند و به خاطرش هم بت‏پرستي نمي‏آيد لكن چون شبيه به بت‏پرستان مي‏شود اگر اين پرده‏اي كه پيش روي نماز او است در آن صورتي نقش كرده باشند، گفته‏اند رو به آن نماز مكن.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۷ *»

حالا نهايت تقوي در اين بود كه حضرت آدم ممنوع باشد از شبيه آن درخت، لكن منعي كه براي كمال او بود نه آنكه حرام بود بر او بلكه كمال او در آن بود كه آن شبيه را هم نخورد ولكن رفت و از آن شبيه خورد و به آن واسطه او را از بهشت بيرون كردند.

باري، مقصود اين بود كه بيان كنم زن را خداوند عالم از پهلوي چپ مرد آفريده و معلوم شد ان‏شاءاللّه و هيچ‏يك از اينها را نمي‏توان در اين ايّام، تمام شرح كرد و همين قصّه درخت و حضرت آدم را در ايّامي چند بلكه تمام ماه، بلكه بيشتر اگر عرض كنم كفايت آن را نمي‏كند لكن مي‏خواهيم چيزي هم گفته باشيم و مطلب ناتمام مي‏ماند. پس عرض مي‏كنم زن را خداوند از پهلوي چپ مرد آفريده و دو رسد نفس در او جلوه كرده و يك رسد عقل، به اين معني كه نفس در حوّا جلوه كرده است و عقل در حضرت آدم. بعد از آني كه خداوند عالم ميان آدم و حوّا تزويج كرد، فرمانبرداري آدم را بر حوّا واجب كرد بجهت آنكه حوّا نفس امّاره را دارد و نفس امّاره مطاع نمي‏تواند باشد چرا كه مي‏فرمايد لن‏يجعل اللّه للكافرين علي‏المؤمنين سبيلاً نمي‏شود زن بر مرد مستولي باشد. ازجمله دليلها بر فساد مذهب فرنگيان اين است كه آنها زنهاشان مطاعند و مردهاشان مطيع زنهايند و اين خلاف قاعده است. زنها بلاشبهه عقلشان ناقص است و نمي‏توانند كاري از پيش ببرند، بايد زن مطيع باشد از براي مرد. به اين جهت بر حوّا واجب شد مطيع حضرت آدم باشد و اينها نكاح كردند و از ميان اينها اولاد بعمل آمد. بعد كه تناكح كردند و اولاد بسيار از ايشان بعمل آمد و همه برادر و خواهر بودند، تناكح در ميان اولاد محال شد. بجهت آنكه همه خواهر و برادر بودند و نمي‏شد تناكح كنند. خداوند از حكمت بالغه‏اي كه داشت و به قهّاريتي كه حضرت آدم بر جن و ملائكه داشت و به استيلايي كه بر آنها بواسطه اسمايي كه خدا به او آموخته بود داشت، يكي از جنّيان را آورد مجسّم كرد. چنانكه سليمان بر آنها مستولي شد و آنها را مجسّم كرد، حضرت آدم هم جنّي را آورد او را مجسّم كرد و آورد او را و به يكي از پسران خود داد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۸ *»

و از بهشت حوريه‏اي آوردند و آن حوريه را هم مجسّم كردند به قدرت نبوّت و به قدرت آن اسمهاي عظيمه آن حوريه را مجسّم كردند و آن حوريه را هم دادند به يكي از پسران خود. اينها مجسّم كه شدند نكاح كردند، آن وقت ممكن شد با اولاد آدم تناكح كنند. و آنچه استدلال مي‏كنند مجوس، به حلال بودن خواهر كه مي‏گويند پس حضرت آدم چه كرد؟ همه اولادش خواهر و برادر بودند. آنها از اين سرّ غفلت دارند و نفهميده‏اند و نفهميده استدلال كرده‏اند. باري، بعد از آني كه پسرعمو و دخترعمو درست شد، چون حلال بود گرفتن دخترعمو و دختر عمّه و اولاد خالو و اولاد خاله، و اينجا هم دختر عمو و پسرعمو پيدا شد، اينها به يكديگر ممكن شد برسند و رسيدند و از اينها اولاد بعمل آمد. و چون خداوند عالم در حكمت بالغه خود چنين قرار داده بود كه ولد از نطفه مادر باشد، نطفه پدر بمنزله پنيرمايه است و نطفه مادر بمنزله شير است كه اين بوي پنيرمايه شير را مي‏بندد، همچنين نطفه مادر به بوي نطفه پدر عقد مي‏شود و مي‏بندد. و چون اين را دانستي استبعاد مكن كه چگونه از مريم عيسي تولّد كرد باوجودي‏كه پدري نداشت. نطفه، نطفه مريم بود و مهيّا كرد آن را دميدن روح‏القدسي كه بمنزله رايحه بود، بمنزله پنيرمايه بود كه عيسي از آن تولّد شد. و شايد از آنچه عرض كردم بفهمي كه آنچه در تواريخ است كه اهل آن شهري كه همه زنانند كه هيچ مرد در آنجا نيست ولكن در آنجا درختي هست كه رايحه او مثل رايحه نطفه مرد است، از او كه بكار مي‏برند آبستن مي‏شوند و اولاد از ايشان بعمل مي‏آيد بجهت خاصيّت ارحامشان، بي‏شوهر از ايشان دختر بعمل مي‏آيد. باري، مقصود اين بود كه اولاد از نطفه زن است و از اين جهت شباهت تمام به‏سوي مادر دارد و سوي او سوي مادر است و اخلاق فرزند به مادر شبيه است، بيشتري از مردم به اخلاق مادر و به پشته و رشته مادر مي‏روند الولد الحلال يشبه بالخال شباهت صوري بيشتري به طرف مادر مي‏رود، احوالشان و اخلاقشان به طرف مادر مي‏رود از اين جهت فرمودند دايه را نجيب و خوشگل و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۹ *»

پاكيزه بايد گرفت بجهت آنكه شير او احوال و اخلاق او را تغيير مي‏دهد. وقتي كه بعد از منعقد شدن، شير احوال و اخلاق را تغيير دهد، ببين اصل نطفه كه از مادر است چقدر اثر مي‏كند؟! پس آن اولادي كه از اولاد آن جنّيه مجسّمه بود، آنها اخلاق جنّيان را گرفتند و آنهايي كه از اولاد آن حوريه بودند، شباهت به آن حوريه و اخلاق آن حوريه پيدا كردند و به اين واسطه اخلاق جن و اخلاق حوري در ميان آدميان شايع شد و هركس احوال و اخلاق او احوال و اخلاق آن جن است، حكماً اين از اولاد آن جنّيه است، حكم او حكم آن جنّيه است. و هركس اخلاق و احوال او اخلاق و احوال حوري شد، حكم حكم آن حوري شد براي او. از اين جهت است اين اختلاف اخلاق در ميان بني‏آدم پيدا شد. حالا ببين چقدر آسان شد حديث كه مي‏فرمايند الاكراد قوم من الجن قد كشف لهم الغطاء كُردها طايفه‏اي از جنّند پرده از ايشان برداشته شده.آنها بني‏آدمند ولكن بعد از آني كه در ايشان اخلاق جنّيه و جنّيان و خالوهاي ايشان اثر كرد مي‏بيني متخلّق به اخلاق آنها شده‏اند. از اين جهت قومي از بني‏آدم از جنّند به خالوهاشان رفته‏اند و هركس متخلّق به اخلاق نيك شده است و رفته باشد به طرف آن حوريه، آنها حوراء انسيّه خواهند بود، داخل انس شمرده مي‏شوند. حالا گاه هست سوي پدر بر فرزند غلبه مي‏كند و پسر مي‏شود و گاه است سوي مادر بر فرزند غلبه مي‏كند و دختر مي‏شود. پس در ميان مردم خيلي جن پيدا مي‏شود بسياري بر طبيعت جنّند و معاصيي را كه مرتكب مي‏شوند بواسطه آن رگ جنّي و خالوهاي جنّي‏شان است. اين است كه اهل جهنّم در جهنّم مي‏گويند ربّنا ارنا اللذين اضلاّنا من الجنّ والانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين اين دوتايي كه در اين آيه است، دويمي جن است و اوّلي انس است. ابوبكر انسي بود چرا كه حرامزاده نبود و عمر جنّي بود؛ خدا در اين آيه به رمز نامشان را برده. اهل جهنّم مي‏گويند ربّنا ارنا اللذين اضلاّنا من الجن والانس خدايا بنما به ما آن دو نفري كه ما را گمراه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۰ *»

كردند كه يكي از آنها جني بود و يكي انسي. آنها را نشان ما بده تا ما آنها را زير پاي خود بگذاريم، و لگدكوب كنيم آنها را تا عذاب آنها زياد شود. اوّليش انسي بود و دويميش جني بود. پس اولاد آدم در ميان مردم به اين تركيب منتشر شدند.

و يك رگي ديگر هم در ميان مردم پيدا شد كه اين را لازم است عرض كنم و دانستن شما واجب است و آن رگ را بايد قطع كنيد از خود و خود را عادت دهيد به آنچه مي‏گويم تا آن رگ قطع شود و آن اين است كه هرگاه زن و شوهر مواقعه مي‏كنند، اگر در آن حين نام خدا را نبرند و در هنگام نزول نطفه، نام خدا را نبرند، بسم‏اللّه نگويند، شيطان در اين وقت مي‏آيد مي‏نشيند در همانجايي كه مرد مي‏نشيند و او هم مواقعه مي‏كند. او هم نطفه خود را داخل مي‏كند با نطفه مرد در رحم زن مي‏ريزد و آن ولدي كه حاصل مي‏شود نطفه شيطان است. اين است كه خدا فرموده و شاركهم في الاموال و الاولاد اين‏طور در اولاد شريك مي‏شود و اين نطفه از شرك شيطان بعمل مي‏آيد. حالا كه نطفه نطفه شيطان و شرك شيطان است، وقتي بزرگ شد اين بدبخت بجز اعمال شيطاني چه مي‏كند؟ فساد عالم در دست اين است. پس خود را عادت دهيد كه در آن وقت بسم‏اللّه بگوييد، متذكّر خدا باشيد تا در آن وقت جهت عقل شما و مَلَكيّت شما غلبه كند و نور آن نام خدا كه ذكر مي‏شود شيطان را دور كند و اگر اولاد بشود، نوراني و از اهل صلاح و تقوي شود.

باري، پس به اين‏طور درميان مردم اولاد پيدا شد، يك پاره‏اي اولاد شيطان شدند و آن رگ خالوهاي ايشان در آنها غلبه كرد و جني شدند و منسوب به جن شدند، همين‏طور كه رگ مادر كه بر انسان غلبه مي‏كند دختر مي‏شود، رگ جنيش هم كه زياد شد جنّي مي‏شود. پس به اين‏طور سه جوره اولاد درميان بني‏آدم پيدا شد؛ يك پاره جني شدند، يك پاره انسي شدند، يك پاره شيطان و اولاد شيطان شدند در ميان اين عالم راه افتادند و اين فتنه و شرّ و شور را در عالم سرپا كردند. حالا اولاد آدم كه از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۱ *»

جانب پدر و مادر اولاد آدمند، مؤمنان‏اند و شيعيان اميرالمؤمنين‏اند و مؤمنانِ به هر پيغمبري در هر عصري هستند مؤمنان به پيغمبر و ائمّه طاهرينند و ثابتان بر طريقه محمّد و آل‏محمّدند؛ اينهايند كه از اولاد آدمند، از رگ پدر و مادر هر دو تا. حالا ببين چه اشكال عظيم از اين آيه برطرف شد كه خدا مي‏فرمايد و لقد كرّمنا بني‏آدم و حملناهم في البرّ والبحر و رزقناهم من الطيّبات و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً مي‏فرمايد كه ما مكرّم داشتيم بني‏آدم را و ايشان را در برّ و بحر زمين برداشتيم و ايشان را طيّبات روزي كرديم و ايشان را فضيلت داديم بر بسياري از خلق. تو را به خدا قسَم بگو ببينم چه تكريم كرده خدا عمر خطّاب را؟! يا بگو بني‏آدم نيست، يا بگو بني‏آدم هست و مكرّم و مفضّل است. پس بفهم كه بني‏آدم نيستند كساني كه خدا در شأن آنها مي‏فرمايد كأنّهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة منافقان گويا خرهايي هستند رم‏كننده از شير. شير، اسداللّه‏الغالب است و آنهايي كه رم‏مي‏كنند آنهايي هستند كه انكار امامت و وصايت او را كردند. خرهايي هستند مستنفرة، يعني نفرت‏كننده. حالا آيا كساني را كه خدا در حق آنها مي‏فرمايد خرهاي رم‏كرده شده، آيا اين‏جور كسان مكرّمند كه مي‏فرمايد و لقد كرّمنا بني‏آدم حاشا و كلاّ. واللّه منافقان بني‏آدم نيستند، مشركان بني‏آدم نيستند. مگر نخوانده‏اي قرآن را كه خدا به حضرت نوح مي‏فرمايد انّه ليس من اهلك يعني اين فرزند تو نيست، اين اولاد تو و اهل‏بيت تو نيست، من تو را و اهل‏بيت تو را وعده نجات داده‏ام و نجات مي‏دهم. پس چنانكه پسر نوح اولاد نوح نبود، اينها هم كه به ظاهرِ بشره آدمند پسر آدم نيستند. پس اولاد آدم نيست مگر مؤمن. آيا تو نمي‏داني بچّه كبوتر كبوتر مي‏شود، بچّه كلاغ كلاغ مي‏شود، بچّه آدم آدم؟ نوح پيغمبر خداست و مؤمن، از همچو آدمي چطور همچو خري بعمل مي‏آيد؟! پس نيست بني‏آدم، رگ خالوها در تن او هست، يا شيطان در نطفه او شريك شده و فرزند، فرزند شيطان است. پس به همين قاعده جميع كفّار، جميع اين مشركين، جميع اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۲ *»

منافقين، جميع اين هفتاد و دو فرقه كه امّتِ ضلالتند، اينها جميعاً جنّند، بني‏آدم نيستند. بني‏آدم نيست مگر يك فرقه ناجيه كه هفتاد و سيّومي باشد. اين امّت هفتاد و سه فرقه‏اند، يك فرقه از آنها ناجيند و از اهل بهشتند، آن فرقه از اولاد آدمند و خدا آنها را مكرّم داشته؛ چه تكريمي! مكرّم داشته آنها را به جنّات نعيم، مكرّم داشته به قرب جوار خود، مكرّم داشته به اينكه ملائكه را خدّام ايشان كرده. فرمودند انّ الملائكة لخدّامنا و خدّام شيعتنا و كدام تكريم از اين بيشتر كه ملائكه، خدّام ايشان باشند؟ پس مؤمنان را خدا مكرّم داشته و چگونه مكرّم داشته كه فرموده الذين يؤذون المؤمنين والمؤمنات بغير مااكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً ايشان را مكرّم داشته به اينكه اذيّت ايشان را خدا اذيّت خود قرار داده، زيارت ايشان را زيارت خود قرار داده، رضاي ايشان را رضاي خود قرار داده، مرض ايشان را مرض خود قرار داده، سيري و گرسنگي ايشان را سيري و گرسنگي خود قرار داده. آيا نشنيده‏اي خدا در روز قيامت توبيخ ميكند كسي را و مي‏فرمايد من مريض شدم چرا به عيادت من نيامدي؟ عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه مريض شوي. مي‏فرمايد فلان بنده مؤمن من مريض شد، عيادت او عيادت من بود. باز مي‏فرمايد چرا من از تو طعام خواستم به من ندادي؟ عرض مي‏كند خدايا تو اجلّ از آني كه طعام خواهي. مي‏فرمايد فلان مؤمن از تو طعام خواست، طعام دادن به او طعام دادن به من بود. و همچنين در خصوص آب دادن همين‏طور مي‏فرمايد. پس كدام تكريم از اين عظيمتر كه خدا مؤمن را متّصل به خود كرده؟ و انّ نور المؤمن لاشدّ اتّصالاً باللّه من نورالشمس بالشمس نور مؤمن متّصل‏تر است به نور خدا از شعاع آفتاب به آفتاب. پس راست شد آيه و درست شد؛ و تو را به خدا اگر اين معني را من نگفته بودم، معني اين آيه را چه‏كارش مي‏كردي؟ بگو ببينم عمر خطّاب چه مكرّمي دارد؟ پس اينكه خدا مي‏فرمايد و لقد كرّمنا بني‏آدم يعني ما مكرّم داشتيم مؤمن را و حملناهم في البرّ و البحر و حمل كرديم او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۳ *»

را به ظاهر در برّ بر پشت حيوانات، بر پشت شترها و در كجاوه‏ها؛ و در بحر بر كشتيها ايشان را حمل كرديم. ولكن از براي اين برّ و بحر باطني است، دريا هميشه تأويل فتنه‏هاست و برّ هميشه تأويل ايّام راحت و نيكي و خوشي است. بحر به معني ظلمت و تاريكي است، بحراني يعني ظلماني. اما برّ از بِرّ است و بِرّ نيكي است، ايّام رفاه است، ايّام ظهور دولت حق است، ايّام ظهور آل‏محمّد است، ايّام ظهور نور ائمه طاهرين؛ اينها برّ است. و اوقات فتنه و غلبه فتنه‏ها و فتنه‏هاي متراكم كه موجهاي فتنه است كه بر بالاي يكديگر برمي‏خيزد، اين بحر است. و خداوند تكريم كرده مؤمن را در زمانهاي غيبت و زمانهاي ظهور، مؤمن را خدا محافظت كرده در همه اين احوال زيرا كه در دريا نشسته‏اند در سفينه نوح. فرمود مثل اهل‏بيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجي و من تخلّف عنها غرق مثَل اهل‏بيت من مثَل كشتي نوح است، هركه بر آن سوار شد نجات يافت و هركه از آن تخلّف كرد غرق شد. و تو مي‏داني كه كشتي، در طوفان درياي فتنه‏ها واجب مي‏شود؛ چنانكه كشتي، در طوفان موجهاي دريا لازم است. پس هركس در طوفان درياي فتنه‏ها متمسّك به ولايت آل‏محمّد: شد نجات يافت و مؤمن را خدا در دريا در سفينه نوح جاداده؛ و در برّ، خداوند عالم مؤمن را برداشته و ثقل او و سنگيني‏هاي او را خدا متحمّل شده. و اگر كيفيّت برداشتن خدا مؤمن را بگويم شايد بر بعضي گران آيد.

خلاصه، خداوند عالم جلّ شأنه مؤمن را مكرّم داشته و خدا او را محمول قرارداده و حمل كرده خداوند مؤمن را و رزقناهم من الطيّبات يعني علوم آل‏محمّد: را روزي ايشان كرديم. واللّه مؤمن ميخورد از علوم آل‏محمّد:، مي‏خورد از روزيهاي طيّب، از علمهاي آل‏محمّد: واللّه منافق مي‏خورد از خبائث، از چيزهاي قذر. در حق مؤمن مي‏فرمايد يحلّ لهم الطيّبات و يحرّم عليهم الخبائث واللّه خبيثات، علمهاي منافقين است كه همه خبيث است از اين جهت مي‏فرمايد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۴ *»

الخبيثات للخبيثين و مي‏فرمايد الطيّبات للطيّبين علمهاي طيّب مال طيّبين طاهرين است و علمهاي خبيث مال خبيثين است. پس خداوند عالم به مؤمن طيّبات روزي كرده، به مؤمن علوم آل‏محمّد:داده. و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً خدا مؤمن را بر بسياري از خلق فضيلت داده. بر چه فضيلت داده؟ بر اين خرهاي مستنفره فضيلت داده، بر اين اولاد شياطين، بر اين جن، بر اين منافقين. و پيشي داده او را بر بسياري از خلق خداوند شيعيان آل‏محمّد: را تفضضيل داده نه بر كلّ، بر بسياري از خلق. و آنهايي كه شيعيان را بر آنها تفضيل نداده، آنها محمّد وآل‏محمدند صلوات‏اللّه عليهم اجمعين. همچنين پيغمبرانند كه شيعيان را بر ايشان تفضيل نداده ولكن بر ساير خلق، غير از محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم و پيغمبران، او را بر ساير مخلوقات فضيلت داده. پس كجايند آن مفسّراني كه در اين آيه درمانده‏اند در آنجاش كه مي‏فرمايد و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً اين كثير كيست؟ حيران شده‏اند. ببين معني آيه چقدر سرراست و درست است!

خلاصه بعد از آني كه بيان كردم اولاد آدم را ان‏شاءاللّه شما شناختيد آنها را و بني‏آدم را شناختيد و سايرين بني‏آدم نيستند. مثل آنكه فرض كن اگر مردي يك گلوله سربي بخورد و آن گلوله سرب دفع بشود، اين اولاد او نيست. از اين سر آمده از آن سر بيرون رفته. خداوند نطفه‏هاي مؤمنين را نازل مي‏كند از عرش خود به كرسي و از آن به شجره مُزن و از آن مي‏آيد در ابر و از ابر همراه باران مي‏آيد و بر هر گياهي كه نطفه مؤمن بايد بشود، ديگر هركه او را بخورد خواه كافر بخورد خواه مؤمن بخورد، ولدي كه از او تولّد مي‏شود آن ولد مؤمن است. بجهت اينكه از عرش آمده و از عليين آمده و بايد عود به عليين كند؛ چرا كه از آنجا آمده. اما منافقين نطفه آنها از سجّين بخار ميكند و بالا مي‏ايد و به درخت زقّوم مي‏رسد و از آنجا بخار مي‏كند و مي‏آيد بالا و بر گياههاي اين عالم مي‏نشيند و هركس آن گياه را خورد، آنچه از او تولّد كرد منافق است ديگر خواه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۵ *»

مؤمن باشد خواه كافر. و ولد كافر در صلب مؤمن، آن گلوله سربي است كه شخص مي‏خورد و از او دفع مي‏شود، دخلي به او ندارد ابداً. همچنين مؤمن در صلب كافر مانند آن دانه ياقوتي است كه كسي آن را فروبرد و از او جدا شود، هيچ دخلي به او ندارد ابداً. اين است كه خدا در قرآن مي‏فرمايد لا انساب بينهم يومئذ جميع نسبها در روز قيامت منقطع مي‏شود. پيغمبر مي‏فرمايد ينقطع كلّ سبب و نسب الاّ سببي و نسبي يااينكه الاّ نسبي همه اين سببها و نسبها منقطع خواهد شد. يا مانند آن گلوله يا مانند آن دانه ياقوت كه از آن جدا شد. فلان پسر فلان، اينها احكام اين دنيا است، اما احكام اخروي، اولاد آدم، مؤمنانند. اين را بدان يك نفر انسان در جهنّم نخواهد رفت و يك نفر حيوان در بهشت نخواهد رفت. جميع آنهايي كه به جهنّم مي‏روند بر صورت حيواناتند، همه مثل سگ فرياد مي‏كشند، مثل خر عرعر مي‏كنند، مثل شتر قرقر مي‏زنند. همه آنها به صورت درندگانند، به صورت حشرات، همه حيوانند. انسان آنجا نمي‏رود، اولاد آدم آنجا نمي‏رود. همچنين در بهشت بجز اولاد آدم و انسي و آدميزاد، ديگر در بهشت يافت نمي‏شود. اگرچه مطلب تمام نشد لكن سينه‏ام تنگ است.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۶ *»

«موعظه يازدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در تفسير فقرات اين آيه شريفه و كلمات آن سخن در معني جن و انس بود و قدري از معاني جن و انس را عرض كردم ولكن سخن ديروز ناتمام ماند و اگر خدا بخواهد تتمّه كلام ديروز را امروز عرض مي‏كنم، اگرچه سينه‏ام تنگ است و صدايم نمي‏رسد لكن به‏قدري كه ميسّر است عرض مي‏كنم.

ديروز عرض كردم كه انسان را خداوند عالم از عقلي و نفسي آفريده و تتمّه اين كلام اين است كه پدران و مادران مردم سه نوعند؛ يك نوع پدر و مادر جسماني دنياوي است كه پدري، مادري را نكاح مي‏كند ـ يعني مادرِ فرزند خودش را نه مادرِ خودش راـ و از ميان اين‏دو، خدا به آنها ولدي عطا مي‏فرمايد بطوري كه عرض كردم از نطفه مادر به‏واسطه نطفه پدر. نطفه پدر به منزله پنيرمايه است و نطفه مادر به منزله شير است كه اصل فرزند از نطفه مادر مي‏شود و نطفه پدر باعث بستن آن و منعقد شدن آن مي‏شود. و كيفيّت تولّد ولد را ديگر مناسب نيست در اين مجالس بيان كردن و بيان آن حاصلي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۷ *»

براي عوام ندارد. اين پدر و مادر، پدر و مادر دنياوي است. در اين دنيا پدر و مادري است كه مي‏شود عارضي باشد، و حقيقي نباشد پدر و مادري آنها و اين فرزند از شكم مادر بيرون آمده و در او به‏طور عاريه بوده چنانكه خدا مي‏فرمايد يخرج الحي من الميّت و يخرج الميّت من الحي يعني مؤمن را خداوند از صلب كافر و رحم كافر بيرون مي‏آورد و كافر را از صلب مؤمن و رحم مؤمن بيرون مي‏آورد. پس مؤمن در صلب كافر مانند ريگي است كه خورده باشد آن كافر و فروداده باشد آن را، يا قطعه ياقوتي كه فروبرده باشد آنرا. آن قطعه ياقوت از اندرون او بيرون آيد و چون او را شستشو كردي همان ياقوتي است كه بوده و همان بهايي كه داشته دارد، هيچ ضرري به ياقوت نمي‏رسد اگر از شكم او بيرون آيد، اگرچه ملوّث شده باشد باز همان ياقوت است. آيا نمي‏بيني محمّدبن‏ابي‏بكر كه از جمله بزرگان شيعه بود و از جمله نيكان بود و از جمله پاكان و خوبان بود، از صلب ابي‏بكر بود و از اين‏جهت به هيچ‏وجه من‏الوجوه ضرري به او نرسيد و او فرزند عارضي ابوبكر است نه فرزند حقيقي او؛ به‏جهت اينكه جزء ابي‏بكر نيست. و هر فرزندي جزء پدر است و اين جزء ابي‏بكر نبوده به اين دليل كه ابي‏بكر، كلّش خبيث است و اين جزء، طاهر است و اين جزءِ طاهر نمي‏شود كلّش خبيث باشد. نمي‏شود يك حوضي بول باشد، يك كاسه آب طاهر از اين حوض بعمل آيد. پس محمّد پسر ابي‏بكر نيست، جزء ابي‏بكر نيست. اگر جزء ابي‏بكر بود رجس و نجس و كافر بود و چون جزء او نيست ولد او نيست اگرچه به حسب ظاهر عاريه پسر او بود و در صلب او و در رحم مادر او عاريه بود. لكن اين نطفه‏اي بوده كه از عرش فرودآمده و به آسمانها رسيده و از آسمانها به ابر رسيده و از او به باران آمده و با باران بر گياهها ريخته شده و آن گياهها را ابوبكر خورده و در شكم او نطفه محمّد بعمل آمده و رفته در رحم مادر او بوده بطور عاريه. والاّ اصل او از علّيين است و ابي‏بكر از سجّين است. اصل مؤمن از طينت بهشت و طينت علّيين است، عود او هم باز به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۸ *»

همان‏جاست. ببين اگر تو از هوا بگيري يك خيكي را پر از باد كني و آن را ببري ته دريا بداري، تا او را آنجا رهاكردي مي‏آيد بالا و عود مي‏كند به مركز خود كه هوا بود و از آنجا آمده بود. مي‏آيد در عالم هوا و در حيّز خود كه هوا باشد مي‏ايستد. حال همچنين طينت مؤمن از علّيين فرود آمده است نهايت چند صباحي با ابوبكر بوده، بعد از او جدا شده و باز عود مي‏كند به مركز خود و عالم خود كه علّيين است و مي‏رود در بهشت و همان‏جا خواهد بود.

و همچنين عاريه است نطفه كافر در صلب و رحم مؤمن، به جهت آنكه نطفه كافر از سجّين است و از آن ته‏ترين جهنّم بخاري برخاسته و بر درخت زقّوم نشسته و از آنجا بخار مي‏آيد بر گياه اين عالم مي‏نشيند و اگر آن گياه را مؤمني بخورد، در شكم او مثل يك سنگريزه كه فروببرد، آن نطفه عاريه در اندرون او و صلب و رحم او هست. بعد از آني كه بيرون آمد و از آلودگي آن مؤمن پاك شد، همان سنگي كه بوده و همان طينت جهنّم كه بوده هست. روز به روز فرومي‏رود تا به منتهاي حدّ شقاوت خود كه رسيد آنوقت به منتهاي اجل خود مي‏رسد و در درَك خود قرار خواهد گرفت. و اين پدر و مادر در اينجا عارضي براي اين بودند و اين خبيث جزء آن مؤمن نبوده. مؤمن را فرض كن حوضي است پر از گلاب باشد، حالا نمي‏شود يك كاسه بول از اين بردارند. مؤمن جميع او طيّب است و طاهر و از طينت علّيين است، چطور جزء او خبيث مي‏شود؟ پس پسر نوح، جزء نوح نيست بجهت اينكه نوح طيّب است و طاهر است و معصوم، و جزء طيّب و طاهر معصوم، بايد طيّب و طاهر معصوم باشد. اين پدر و مادر ظاهري، پدر و مادر دنيايي‏اند. وقتي كه انسان مُرد و او را در قبر گذاردند، اين نسب منقطع شد. اينجا به او زيد پسر عبداللّه مي‏گفتند، بسا آنكه توي قبر كه رفت، زيد پسر عمرو به او ميگويند. حالا مي‏خواهيم بدانيم آيا اين پسر كيست؟ پدرش را بشناسيم. پدرش آن كسي است كه طينت اين از جزء طينت او است و جزء اوست. اين فرزند، فرزند اوست

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۹ *»

و در علم خدا و در لوح محفوظ است. و عرض خواهم كرد كه هركسي جزء كسي است.

و امّا پدر و مادر ديگري است از براي نفس امّاره انسان، براي نفس امّاره يك پدري است و يك مادري است. پدرِ نفس امّاره ابوبكر است و مادرِ نفس امّاره عمر است و اين نفس امّاره از نطفه ابوبكر است و كاسه‏اي از حوض بول اوست؛ و نطفه او، صورت در رحم عمر گرفته و از اعمال عمري صورت گرفته. مي‏پرسم از شما، همه چيز را خوب است آدم بربصيرت باشد. مي‏پرسم از شما كه عمل نفس امّاره كذب است يا نه؟ بلي كذب است. آيا كذب از صورت عمر نيست؟ از صورت عمر است و اوست كاذب. آيا آن كسي كه نفاق دارد، مصوّر به صورت كيست؟ اين صورت از كيست؟ اين صورت عمر است. آن كسي كه لاطي و زاني است، به صورت كيست؟ صورت عمر است. آن كسي كه مرتكب ساير معاصي مي‏شود، اين صورت كيست؟ صورت عمر است. مي‏خواهم بدانم اين معاصي ازكجا پيش اين آمده؟ آيا اين معاصي از بهشت نازل شده؟ شرب خمر و لواط و زنا و فسق و فجور از بهشت آمده و از بهشت است؟ هيچ عاقلي تمكين اين حرف كه اينها از بهشت آمده نمي‏كند. آيا اين اعمال، صفت محمّد وآل‏محمّد است نعوذباللّه؟ آيا اين اعمال، صفت اولياست نعوذباللّه؟ شك در اين نيست كه اين اعمال، صفت محمّد وآل‏محمّد: نيست. آيا اين صفت، صفت شيعيان اميرالمؤمنين و آناني كه متابعت كرده‏اند ائمّه طاهرين را در جزيي و كلّي، اين صفت، صفت ايشان است؟ حاشا و كلاّ. عقل خودت را حَكَم كن، پيش خودت فكر كن، ببين هرزگي، لوطيگري، لواط كردن، لواط دادن، زناكردن، زنادادن، قماركردن، دروغ گفتن، اين اعمال ناشايست كردن، خود تو بگو، اين صفات صفات كيست؟ آيا اميرالمؤمنين اين صفات را دارد؟ حاشا و كلاّ؛ اين صفات صفات اعداي ايشان است، در پيش اعداي ايشان است، در پيش ابي‏بكر و عمر است. پس معلوم شد اين صورتها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۰ *»

صورت ابي‏بكر است و عمر. اگر كسي حضرت امير را ديده باشد در آن حالاتي و صفاتي كه داشت، مي‏ايستاد به نماز و اشك او جاري بود و غش مي‏كرد و از خوف خدا از شعور و حسّ مي‏افتاد. خشك مي‏شد به طوري كه پاي او را اگر حركت مي‏دادند سر او حركت مي‏كرد، سر او را اگر حركت مي‏دادند پاي او حركت مي‏كرد و شبانه‏روزي هزار ركعت نماز مي‏كرد و هزار بنده از كسب دست خود خريد و آزاد كرد، به اين حالت. حالا شخصي از چين آمده و اين حالت را از آن حضرت مي‏ديد و نمي‏دانست كه اين حضرت امير است و امام است. از چين آمده بود و يك شخصي را مي‏ديد به اين حالت. و مي‏آمد مي‏رفت مجلس يزيدبن‏معاويه و يزيد را هم نمي‏شناخت، آنجا هم مي‏ديد شخصي را قمار مي‏بازد و شطرنج بازي مي‏كند، شراب مي‏خورد، هرزگي مي‏كند. اينها را مي‏بيند و نمي‏داند اين يزيد است. بعد مي‏آيد درميان شهري مي‏بيند يك كسي را كه همان اعمال يزيد را مي‏كند، آن كارهايي كه او ميكرد اين هم مي‏كند، آيا نه اين است كه مي‏گويد اين شخص از تابعان اوست؟ مي‏بيند عملش مثل عمل يزيد است، مي‏گويد اين از پيروان اوست، با او يك جورند. و باز در آن شهر يك كسي را مي‏بيند كه در نهايت تضرّع و زاري نماز مي‏كند و از خوف خدا گريه مي‏كند و كسب حلال ميكند، آيا نه اين است كه ميگويد اين از جنس شخص اوّلي است؟ اين از جنس اميرالمؤمنين است. بديهي است كه مي‏گويد اين از جنس آن شخص اوّلي است به جهت اينكه اين هم همان كارها كه او مي‏كرد مي‏كند. الاّ اينكه انسان در غفلت است وقتي گوينده گفت، آنوقت متذكّر مي‏شود. پس نفس امّاره صورتش صورت عمر است و مادّه و طينت نفس امّاره از مادّه و طينت ابي‏بكر است و ابوبكر پدر است از براي نفس امّاره و اين نفس امّاره جزيي است از كلّ ابي‏بكر، كاسه بولي است از حوض بول او و از منجلاب بول او.

و امّا والدين ديگري هم ان‏شاءاللّه داريم كه آن والدين عقلند. آن عقلي كه به او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۱ *»

عبادت رحمان مي‏شود، آن عقلي كه به او كسب جنان مي‏شود. براي عقل هم پدري و مادري است. پدر عقل، محمّدبن‏عبداللّه است صلوات‏اللّه و سلامه عليه و مادرِ عقل، علي‏بن‏ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه عليه. ببين چگونه صورت عقل و اعمال عقل و كردار او و رفتار او مانند علي است! امر نمي‏كند مگر به خير و نهي نمي‏كند مگر از شرّ، مرتكب نمي‏شود مگر آنچه رضاي خدا در آن است. پس عقل، صورت او، صورت علي‏بن‏ابي‏طالب است و بر صفت علي‏بن‏ابي‏طالب است و اما اصل طينت او و مادّه او، از نور محمّد است۹ پس حضرت پيغمبر پدر اوست و حضرت امير مادر اوست. ببين چگونه شرح آنها در كتاب و سنّت شده است! مي‏فرمايند در احاديث عديده انا و علي ابوا هذه الامّة من و علي پدر و مادر اين امّتيم. خوب حالا ببينيم ايشان چگونه پدر و مادر اين امّتند؟ هركسي كه خودش يك پدر و مادري دارد، ايشان چطور پدر و مادرند؟ معلوم است مقصود ايشان نه پدر و مادر جسماني است، باز معلوم است مقصود ايشان نه پدر و مادر نفس امّاره است، بلكه ايشان پدر و مادري هستند روحاني، نوراني و عقلاني و ايماني كه اين روح‏الايماني كه در بدن مؤمن است، اين روح‏الايمان، فرزند پيغمبر است و فرزند اميرالمؤمنين است. آيا نخوانده‏اي در قرآن و ندانسته‏اي كه شيعه و سنّي اجماع دارند براينكه حضرت امير نفس پيغمبر است به نصّ كتاب و اجماع امّت؟ بعد از آنكه نفس پيغمبر شد، يعني خودي پيغمبر شد، خداوند فرمود خلق لكم من انفسكم ازواجاً خداوند از براي شما از نفسهاي شما جفت آفريده. پس جفت محمّد نيست مگر علي. علي است مناسب محمّد، و علي است جفت محمّد از اين جهت فرمود انا و علي ابوا هذه الامّة و حضرت امير مقام مادر را پيدا كرد براي شيعيان و مؤمنان و حضرت پيغمبر پدر است براي مؤمنان. خدا در قرآن مي‏فرمايد النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امّهاتهم پس خداوند از نفس پيغمبر۹براي پيغمبر، زوج آفريد و ازواج او را امّهات مؤمنين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۲ *»

ناميد. پس حضرت امير، مادر است براي مؤمنان. باز ديديم خداوند مي‏فرمايد يصوّركم في الارحام كيف يشاء صورت را خداوند در رحم قرار مي‏دهد نه در پشت پدر. در پشت پدر، نه پسري و نه دختري معلوم است. نه زيبايي و نه زشتي، نه سياهي و نه سفيدي. همه اينها در شكم مادر پيدا مي‏شود. پس در پشت پدر اختلافي نيست، همه اختلاف در مادر و در شكم مادر است. در شكم مادر يكي سياه مي‏شود يكي سفيد، يكي كوتاه مي‏شود يكي بلند، يكي زشت مي‏شود يكي زيبا، يكي پسر مي‏شود يكي دختر. اختلاف در شكم مادر است از اين است كه وقتي كه نطفه در رحم مادر قرارمي‏گيرد، خداوند دو ملَك خلاّق ميفرستد كه مي‏روند در رحم و آنجا مي‏نشينند. عرض مي‏كنند خداوندا چه بيافرينيم اين نطفه را به شكل پسر كنيم يا به شكل دختر؟ سياه كنيم يا سفيد؟ كوتاه كنيم يا بلند؟ آنچه حكم بشود از خداوند كه اين طفل را به آن صورت كنيد، آن دو ملَك او را همان‏طور خلق مي‏كنند و آنچه تقدير آن طفل شده است خداوند در شكم مادر املا مي‏كند به آن دو ملَك و آن دو ملَك مي‏نويسند و در پيشاني او مي‏گذارند. اين است آن سرنوشتي كه در شكم مادر نوشته مي‏شود، جميع آنها نوشته مي‏شود و در پيشاني او گذارده مي‏شود. پس معلوم شد كه در پشت پدر اختلافي نيست و در پشت پدر، پسري و دختري و زشتي و زيبايي و سعادتي و شقاوتي نيست. از اين جهت فرمودند السعيد من سعد في بطن امّه والشقي من شقي في بطن امّه سعيد آن كسي است كه سرنوشت او بر سعادت شده و شقي كسي است كه سرنوشت او بر شقاوت شده.

پس از آنچه عرض شد دانستيم كه در پشت پدر، اختلافي نيست و شنيديم حديثي را از رسول خدا۹ كه به علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه و سلامه عليه فرمودند كه ليس الاختلاف في اللّه و لا في و انّما الاختلاف فيك يا علي اختلافي در خدا نيست و اختلافي در من نيست. اختلاف در خدا نيست بجهت آنكه خدا خالق است و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۳ *»

در پيش خدا، سعادت و شقاوت و حُسن و قبح و پسري و دختري، به هيچ وجه در پيش خدا نيست و در پشت پدر هم اينها امتياز نيافته‏اند. در شكم مادر كه رفت، آنجا صورت پيدا مي‏كند پس ليس الاختلاف في اللّه بجهت آنكه خدا خالق است، در ذات خدا اختلافي نيست و لا في پيش من هم نيست. وقتي كه اين امّت در صلب من بودند، در پيش من اختلافي نداشتند. سعادت و شقاوت ايشان در نزد من نبود، در نزد من همه يكرنگ بودند، در پيش من قابل سعادت و شقاوت هردو بودند. بعد از آني كه آمدند پيش تو اي علي، و ولايت تو را بر ايشان عرضه كردم و آنها را موكّل به تو كردم و تو را وليعهد خود گردانيدم و سلطان بر آنها كردم و امر آنها را مفوّض به تو كردم، اختلاف در پيش تو پيدا شد. هركس ايمان به تو آورد مؤمن شد و هركس ايمان به تو نياورد و انكار تو را كرد كافر شد، و هركس با تو شريكي قرارداد مشرك شد. اين اختلافها همه در پيش علي‏بن‏ابي‏طالب است و اين سرّي است كه خدا در ملك خود قرارداده و اين اسباب آزمايشي است. پس وليعهدي براي هر سلطاني لازم است، زيرا كه هر سلطاني و هر بزرگي بعد از آني كه امر او در ملك او نهايت استقلال را پيدا كرد، و گردنكشان دنيا نتوانستند از حكم او تجاوز كنند، گردنكشان البته پيش او فرود مي‏آيند و اما در دلهاشان انكار مي‏كنند و آن بغضها و كينه‏ها را در دل دارند. ولي چه كنند؟ از سطوت اين پادشاه نمي‏توانند اظهار مافي‏الضمير خود را بكنند.

و شما اين سخن را اينجا داشته باشيد تااينكه مطلبي براي مقدّمه عرض كنم كه دانستن آن لازم است و آن اين است كه بزرگ در دنيا بر دو قسم است؛ يك بزرگي است حاجت دارد به كوچكان خود و زيردستان خود و نوكران خود و يك بزرگي است كه حاجت به كوچكان و زيردستان خود ندارد، ابداً. آن بزرگي كه حاجت به كوچكان دارد، تدبيرها مي‏كند كه كوچكان ازهم نپاشند و لابدّ است به رضاي كوچكان حركت كند و اينها را به طمع بيندازد و گاهي آنها را بترساند كه از بابت آن خوف و آن رجاء، بر دور او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۴ *»

باشند و در حقيقت اين بزرگ، فقير است و آنها غني؛ بجهت آنكه در اين چيزها محتاج به آنهاست. شما خيال مكنيد كه اين بزرگ، غني است بلكه محتاج است به اينكه آنها حراست كنند او را، آنها خدمت كنند او را، آنها نان به اين بدهند، آب به اين بدهند، به اين لباس بدهند. محتاج است به اينكه آنها عزّت بدهند به اين، محتاج است كه آنها تمكين كنند تا سلطنتي بر آنها داشته باشد. در حقيقت اين بزرگ محتاج است به سوي آن خلق و آن خلق احتياجي به او در اين خصوصها ندارند. پس آن بزرگ كه محتاج است به اين كوچكها، لابد است كه اسباب اجتماع اين كوچكها را بچيند و تدبيرها بكند براي اجتماع اين كوچكها تا اينكه اين ملك ازهم نپاشد و سلسله ازهم نريزد و امر باقي بماند براي خودش و خانواده خودش البته تدبيرها مي‏كند و همه تدبيرهايي كه مي‏كند برگرد اين نقطه مي‏گردد كه اين جمعيّت و اين جماعت ازهم نپاشد. حالا هر بزرگي در هر طبقه‏اي در هرجايي كه هست محتاج است به آن اتباع خود لابدّ است متابعت كند كوچكان و تابعان خود را و به رضاي آنها راه رود، دم اين را ببيند، دم آن را ببيند، اين را ريشخند كند، آن را ريشخند كند. اگر مي‏بيند محتاج است تحصيل رضاي او به انكار حقي، انكار حق بكند. اگر محتاج شود به بي‏انصافي، بي‏انصافي كند. اگر محتاج شود به ظلمي، ظلم كند؛ اغلب مردم و جميع اهل دنيا اين‏طورهايند و اين بد صفتي است و بسيار بد صفتي است كه شخص بجهت خاطر نوكرهاي خود اگر آنها خلاف قاعده بكنند حمايت آنها را بكند، بگويد خير همچو كاري نكرده. نفهميده، نسنجيده من بگويم خير نوكر من اين كار را نكرده و حمايت او را بكنم. اينها بجهت حاجتشان است به اينها والاّ اگر شخص مطيع حق باشد بايد حق بگويد، بايد حق را قوّت بدهد زيرا كه حق خداست و حق از جانب خداست و انسان بايد هميشه حق را نصرت كند. حتي آنكه عرض مي‏كنم كه لجاج كردن به اين راه درست نمي‏آيد، تو بايد حق را ببيني. هرچه حق است آن را بگويي والاّ مستبد به رأي بودن به اين‏طور كه من

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۵ *»

همچو حرفي زده‏ام، من بايد از قولم برنگردم، اين با حق نمي‏سازد. خير، بايد از حرفت برگردي اگر حق نيست و اگر برنگردي معانده با خدا كرده‏اي و آنچه از جانب خداست انكار كرده‏اي. پس مؤمن هروقت كه ببيند حقي را بايد اطاعت كند و هرجا ببيند باطلي را، اگرچه در نفس خود ببيند، بايد آن راترك كند. آدم بايد نوكر حق باشد. شماها را نصيحت مي‏كنم به اينكه شما نوكر حق باشيد، با چيزي بسته نباشيد، حق را در هرجا ببينيد او را تمكين كنيد و تسليم داشته باشيد. آخر ببينيد بالاتر از اين سخن ديگر نمي‏شود كه در زيارت جامعه است اللهمّ انّي لو وجدت شفعاء اقرب اليك من محمّد واهل‏بيته الاخيار الائمّة الابرار لجعلتهم شفعائي اليك خدايا اگر من از محمّد وآل‏محمّد به تو نزديكتري مي‏ديدم، آنها را شفيع مي‏كردم به درگاه تو؛ اين خيلي حرف بزرگي است. بسته به محمّد نكرده‏اي خود را، بسته به ائمّه نكرده‏اي خود را، معلوم است بسته به خدا بايد باشي و بگويي خدايا اگر تو غير از اينها را بپسندي، من هم آن را مي‏پسندم و آن را شفيع مي‏كنم؛ خيلي امر عظيمي است. پس انسان بايد هميشه طالب حق باشد، هميشه بايد معين حق باشد. اگر همچو نكرد خاذل حق و دشمن حق شده و با حق و اهل حق و ائمّه هدي معانده كرده. پس اين صفت را سعي كنيد تحصيل كنيد.

پس آن كسي كه درصدد اجتماع تابعان خود است و هميشه نصرت تابعان خود را مي‏كند اگرچه نامربوط گفته باشند هميشه خطاهاشان را چشم مي‏پوشد و آنها را از ديگران هم مي‏پوشاند. هميشه منفعتها و حرامها براشان پيدا مي‏كند، رشوه‏ها به آنها ميدهد، ميهماني‏هاشان مي‏كند، تعارفشان مي‏كند و همه مقصود او اين است كه جماعت ازهم نپاشد. چه بسيار مردم كه به اين‏طور سالها مريد نگاه مي‏دارند و دائم درصدد اينند كه ازهم نپاشند.

و اما بزرگي ديگر هست كه او به هيچ‏وجه من‏الوجوه محتاج به كسي نيست.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۶ *»

مي‏خواهند ناصر او باشند مي‏خواهند خاذل او باشند، مي‏خواهند مجتمع بشوند مي‏خواهند نشوند، مي‏خواهند ايمان بياورند مي‏خواهند نياورند من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين اگر يك نفر كافر بشود، خداوند از جميع عالمها بي‏نياز است ياايّهاالناس انتم الفقراء الي اللّه واللّه هو الغني الحميد اي مردم! شما فقير به سوي خدائيد و خدا غني است، و همچنين پيغمبري كه از جانب خداست و همچنين ائمّه كه از جانب خدايند آنها هم اغنيا هستند. هركس مي‏خواهد ايمان بياورد بياورد، هركس مي‏خواهد نياورد هرطوري مي‏خواهند سلوك بكنند. خوب بكنند، بد بكنند، فرقي نمي‏كند. اين‏طورند كه مردم اگر مي‏دهند بدهند، نمي‏دهند ندهند. مي‏آيند بيايند، نمي‏آيند نيايند. ايمان مي‏آورند بياورند، نمي‏آورند نياورند. هرچه خود مي‏خواهند بكنند بكنند، آسيب مي‏رسانند برسانند نمي‏رسانند نرسانند. جماعتي هستند كه با مردم به اين‏طورند، چون اين‏طورند آنها درصدد تدبير اين نيستند كه جماعت ازهم نپاشند، در فكر تدبير اين نيستند، سعي ندارند كه جماعت برپا باشد. پيداست كه حضرت امير نه اين است كه سوء تدبير داشت كه با مردم اين‏طور سلوك مي‏كرد. سنّي‏ها مي‏گويند عمر بجهت اينكه مردم مجتمع باشند بر اسلام و همه به ذمّه اسلام باقي بمانند، تخلّف از شرع مي‏كرد. خودشان مي‏گويند بجهت اينكه مردم مجتمع باشند گاهي تخلّف از شرع مي‏كرد و هرطوري كه صلاح ملك را مي‏ديد، آن‏طور مي‏كرد. از اين جهت ملك او دوام پيدا كرد. اما علي تخلّف نمي‏كرد از شريعت. چون علي تخلّف نمي‏كرد از شريعت، بعضي مردم طاقت مي‏آوردند بعضي طاقت نمي‏آوردند. اما عمر گاهي خلاف شرع مي‏كرد بجهت اينكه مردم ازهم نپاشند. عمر مي‏ديد مردكه طاقت يكشاهي ندارد، صد دينارش مي‏داد، طاقت ندارد يك عباسي مي‏داد. ديگر مي‏خواهد خلاف شرع بشود مي‏خواهد نشود. اما علي مي‏گويد از بيت‏المال يك دينار به تو مي‏رسد، هركار مي‏خواهي بكن قسمت تو اين است، زيادتر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۷ *»

به تو نمي‏رسد. چون علي تخلّف نمي‏كرد بعضي طاقت نمي‏آوردند و مي‏رفتند. حالا نه اين است كه اين از سوء تدبير علي‏بن‏ابي‏طالب بود. حاشا، اين از سوء تدبير آن حضرت نبود. مگر پيغمبر نمي‏توانست در زمان خود آن دو سه نفر منافقين را گردن بزند؟ مگر آنها را نمي‏شناخت؟ مگر مستحق نبودند؟ و نكرد، و اين از سوء تدبير او نبود. آيا نمي‏توانست امر علي را اوضح از اين بكند؟ پنج سال، شش سال، هفت سال هي برسرهم لازال بگويد و مردم را رجوع به او بدهد؟ مگر نمي‏توانست كار او را محكم كند؟ مگر نمي‏شناخت آن‏ها را؟ ولكن محتاج نبود پيغمبر به اين امّت از اين جهت بر او نازل شد من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر هركس مي‏خواهد ايمان بياورد و هركس مي‏خواهد كافر بشود. پس ايشان محتاج نبودند به اين خلق چون محتاج نبودند اسباب آزمايش را خودشان مي‏چيدند چنانكه خداوند در قرآن نازل كرد الم احسب الناس ان‏يتركوا ان‏يقولوا آمنّا و هم لايفتنون و لقد فتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين آيا مردم گمان كردند كه ما ايشان را همچو وامي‏گذاريم و آزمايش نمي‏كنيم ايشان را؟ اين نمي‏شود، همچنانكه ما پيشينيان را آزمايش كرديم تا معلوم شود راستگو از دروغگو. پس چون در زمان حضرت پيغمبر گردنكشان عالم تمكين كردند و مؤمن و منافق همه به ظاهر ايمان داشتند، و مي‏دانست پيغمبر كه اينها ايمان ندارند، اسباب فتنه درميان مردم قرارداد و علي‏بن‏ابي‏طالب را به خلافت نصب كرد و چندان اصراري هم در اين نكرد و دشمنان او را هم تلف نكرد و اين امر را سست انداخت و به علي سفارش كرد كه بعد از من شمشير مكش، با اينها مدارا كن. آيا نشنيده‏ايد كه بعد از آني كه عمر داخل خانه حضرت امير شد، حضرت از حجره مباركه بيرون تشريف آوردند، فرمودند بيرون رو از اين خانه كه اگر بخواهم شمشير مي‏كشم از اوّل اين قوم و از آخر اين قوم بيرون مي‏روم. عمر همينكه ديد علي‏بن‏ابي‏طالب همچو فرمود ترسيد و از خانه بيرون رفت و دانست كه دروغ نمي‏گويد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۸ *»

و اگر بخواهد، مي‏كند. پس پيغمبر وصيّت كرده بود به علي كه شمشير مكش، بگذار اينها هركار مي‏خواهند بكنند. و نمي‏داني كه چه كار با اينها كردند به همين شمشيرنكشيدن. چطور اسباب آزمايشي براي اينها فراهم آوردند، چطور اسبابي كه تا ظهور امام اسباب آزمايش در اين عالم عَلَم شد و دوست و دشمن آنها از هم جدا گرديد. هركس دوست علي بود از پي علي رفت، هركس ايمان خالص داشت از پي علي رفت، هركس به ناحق بود از پي عمر و ابوبكر رفت.

باري، مقصود اين بود كه حضرت امير اسباب آزمايش است، اسباب آزمايش نيك و بد در پيش علي است. همچنين در پيش هر وصيي، در پيش هر خليفه‏اي اسباب آزمايش است. پس اوّل حضرت امير شمشير را غلاف كرد و كسي از آنها ايمان نياورد به او مگر چهار نفر، و باقي امّت مرتد شدند تا اينكه ابوبكر خلافت كرد، بعد از آن عمر خلافت كرد، بعد از آن عثمان خلافت كرد. بعد از عثمان آنوقت به حسب ظاهر حضرت امير خليفه شد، حالا خليفه چهارم شد، جميع سنّيان هم تمكين از او كردند و باز برگرد او دوست و دشمن پيدا شد. بر دور او جمعيّت كردند و چون بر دور او جمعيّت كردند عذر نديد كه ديگر حالا شمشير نكشد، حالا ديگر اسباب سلطنت جمع است شمشير كشيد و محاربه كرد. چون جنگ كرد باز مردم آمدند داخل شدند در تولاّي او به حسب ظاهر و كم‏كم منافق هم در ميانه پيدا شد. وصيّت كرد به امام حسن كه بعد از من مصالحه كن با معاويه و با اينها مدارا كن، محاربه مكن. چون آن حضرت از دنيا رفت حضرت امام حسن هم با معاويه صلح كرد و مدارا كرد و با  آنها محاربه نكرد. مردم رفتند فوج فوج پيش معاويه و از او برگشتند و طعنه‏ها بر آن حضرت زدند، به او گفتند السلام عليك يا مذلّ‏المؤمنين و از او منصرف شدند. مقصود اين است كه باز فتنه در ولي شد و حسن و علي يكي هستند؛ مقصودم اين بود كه فتنه‏ها هميشه در ولي و خليفه مي‏شود. همچنين دولت ائمّه بعد از ايشان منتشر شد و امر ائمّه سلام‏اللّه عليهم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۹ *»

كم‏كم در شيعه واضح و هويدا شد و در ميان شيعه پيدا شدند مؤمنان و منافقان. اين يهوديگري تخمي ندارد كه بپاشند و سبز شود بلكه آن بخاري كه از سجّين برمي‏خيزد و بر درخت زقّوم مي‏نشيند و از آن بر گياه مي‏نشيند، آن گياه را هركس خورد، از توي شكم او يهودي بيرون مي‏آيد. پس چه بسيار كسي كه پدر او شيعه، مادر او شيعه و او يهودي است اگرچه از سطوت اسلام نتواند مذهب خود را ابراز دهد ولكن به‏طور نفاق تشيّعي ابراز مي‏دهد لكن اندرون او يهودي است و بيرون او شيعه. عمر و ابوبكر، اندرونشان بت‏پرست بود و در ظاهر مسلمان بودند. ابوبكر و عمر ادّعاي اسلام مي‏كردند. همچنين امروز دولت شيعه دولت عظيمي است، بلاد اسلام از بلاد كفر جدا شده، سطوت اسلام زياد است، احدي جرأت نمي‏كند يهوديتِ اندرون خود را ابراز دهد، اظهار تشيّع مي‏كند. همچنين نصراني بودن تخمي ندارد مثل همان. بسا آنكه ولد در اين دنيا از پدر شيعه است، از مادر شيعه است لكن اندرون نصراني است. بيرون اظهار تشيّع مي‏كند و به حسب ظاهر ما مكلّفيم كه به ظاهر با مردم راه برويم و كساني كه به تهمتها نسبتها به باطن مردم مي‏دهند، آنها از مذهب اسلام بيرونند. حضرت پيغمبر دختر مي‏داد به عثمان. آيا عثمان مسلم بوده يا كافر بوده؟ البته كافر بوده. آيا كافر كه بوده به ظاهر كافر بوده يا به باطن كافر بوده؟ معلوم است به ظاهر كافر نبوده. اگر مي‏گويي ظاهر عثمان كافر بوده پس نسبت خطا به پيغمبر۹ داده‏اي. پس باطنش كافر بوده ظاهرش مؤمن بوده. پس پيغمبر حكم به باطن عثمان نكرد و مذهب پيغمبر و دين پيغمبر اين نبوده كه به باطن كسي حكم كند. پس آن منافقاني كه اينجا و آنجا مي‏نشينند و مي‏گويند شيخيها باطنشان غير ظاهرشان است، اينها همينكه حجّت بر ايشان تمام شده باشد و همچو حكمي بكنند و همچو بگويند، از مذهب پيغمبر و دين پيغمبر۹ بيرون مي‏روند. مي‏گويد تو خبر نداري اينها توي دلشان مذهبي ديگر دارند و آن را بروز نمي‏دهند. به من بگو ببينم تو چه مذهبي داري كه همچو حكمي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۰ *»

مي‏كني؟ تو بر مذهب كيستي كه حكم به باطن مي‏كني؟ اگر تو بر مذهب پيغمبري كه پيغمبر دختر به عثمان داد، با ابوبكر و عمر پيغمبر غذا مي‏خورد. پيغمبر همچو مي‏كرد تو چطور شده كه مي‏گويي باطنشان غير ظاهرشان است؟ چطور شده همچو شده؟ اينها كه اذان مي‏گويند، فرياد مي‏كنند در اذان خود اشهد ان لا اله الاّ اللّه اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه۹ نماز را كه بهتر از شما در پنج وقت مي‏كنند، نوافل را كه بهتر از شما مي‏كنند، زكات كه بيش از شما مي‏دهند، خمس كه بيشتر از شما مي‏دهند. در توي اينها حج هم هركدام مستطيع باشند مي‏روند، توي اينها حاجي بيش از شما است، زيارت هم كه بيش از شما مي‏روند، فضائل اميرالمؤمنين را كه بيش از شما مي‏گويند، حالا چطور شده است كه تو مي‏گويي اينها باطنشان غير از ظاهرشان است؟ پس بدان كه اين نفاقي است كه مي‏كنند، اين حيله‏اي است كه در شريعت مطهّره مي‏كنند كه مي‏گويند اينها باطنشان غير از ظاهرشان است. تو چطور فهميدي؟ تو رمّالي؟ تو جفّاري؟ از باطن مردم چه خبر داري؟ اگر جايز است حكم به باطن، من هم مي‏گويم تو هم در باطن يهودي هستي و حالا اظهار تشيّع مي‏كني. اگر اين قوم با ما اين‏گونه عمل مي‏كنند، پس ما هم عمل كنيم و درباره آنها چنين بگوييم. و ما ان‏شاءاللّه اين‏گونه عمل نمي‏كنيم و همچو نمي‏گوييم چرا كه اين قول، خلاف شرع است. پس قائل به اين قول كه اينها باطنشان غير از ظاهرشان است، كه اين را بگويند و به مقتضاي آن عمل كنند، از دين پيغمبر بيرون مي‏روند. اين ضروري اسلام است كه پيغمبر دختر به عثمان داده و ضروري اسلام است كه پيغمبر مدارا با آنها كرده و آنها مسجد او مي‏آمدند و آنها را منع نمي‏كرد و كسي كه خلاف اين كند از ضرورت اسلام بيرون رفته. پس اينها عوام‏فريبي است، جهّال را مي‏خواهند گول بزنند.

باري؛ چون در اين امّت در باطن، يهوديان و نصرانيان پيدا شدند، هندوها پيدا شدند، مجوسان و مشركان و كفّار پيدا شدند ولكن از سطوت اسلام نمي‏توانند بروز

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۱ *»

بدهند، خداوند عالم در هر عصري اسباب فتنه‏اي مي‏چيند و برمي‏انگيزاند دعوت‏كنندگان به سوي باطل و دعوت‏كنندگان به سوي حق را ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة و اين سنّت خداست و لن تجد لسنّة اللّه تبديلاً و لن‏تجد لسنّة اللّه تحويلاً اين سنّتي است گذارده كه در هر عصري كه مردم داخل هم شوند فتنه‏اي برمي‏انگيزاند و آنها را ازهم جدا مي‏كند تا اينكه فتنه بزرگ بيايد و آن امام است صلوات‏اللّه و سلامه عليه و آن بزرگوار وقتي مي‏آيد كه اغلب خلق مرتد شده‏اند لكن در باطن والاّ در ظاهر به همين تركيبي كه هست هستند؛ در باطن كافر شده‏اند. او مي‏آيد و فاروق ميان حق و باطل مي‏شود و باطل را از حق جدا مي‏كند و با آن حق غلبه مي‏كند بر باطل و باطل را از زمين برمي‏اندازد تااينكه در مشرق و مغرب نماند مگر دولت حق و ظهور حق چنانكه خدا مي‏فرمايد هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كلّه ولو كره المشركون خدا، پيغمبر را به حق، به پيغمبري فرستاد و او را غالب خواهد كرد بر همه اديان، بر جميع دينها و اين نصرت به ظهور امام است صلوات‏اللّه و سلامه عليه.

باري، برويم برسر مطلب، اينها مقصود نبود، ديگر خدا خواست اين حرفها زده شود. اينها از آنجا برخاست كه اختلاف، در ولايت علي‏بن‏ابي‏طالب است كه خليفه بعد از پيغمبر است. هر خليفه‏اي سبب اختلاف مي‏شود. خليفه، مقام مادر را پيدا مي‏كند و رحم مادر مي‏شود براي مردم. و مردم در رحم مادر ممتحن مي‏شوند و اختلاف پيدا مي‏شود. پس مردم در ولايت علي اختلاف كردند و بعضي به واسطه علي مؤمن شدند و بعضي به واسطه علي كافر شدند؛ معلوم است حضرت امير، مادر اين امّت است و به اين مناسباتي كه عرض شد پس انا و علي ابوا هذه الامّة.

پس معلوم شد از آنچه عرض كردم كه براي انسان سه پدر و مادر است؛ يك پدر و مادر، پدر و مادرِ عقل اوست كه محمّد وآل‏محمّدند صلوات‏اللّه و سلامه عليهم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۲ *»

اجمعين و اين آن پدر و مادري است كه عقوق آنها گناه كبيره است. اين آن پدر و مادري است كه حق اينها با حق خدا قرين است كه مي‏فرمايد و قضي ربّك الاّ تعبدوا الاّ ايّاه و بالوالدين احساناً خدا حتم كرده كه شما عبادت نكنيد مگر خدا را و به والدين احسان كنيد. عبادت خدا گفتن لا اله الاّ اللّه است و بالوالدين احساناً محمّد رسول‏اللّه و علي ولي‏اللّه است، اينها آن والدينند كه بايد احسان به اينها كرد و خدمت اينها را بر وجه احسن و حسن بجاآورد. اگر خدمت كرديم به ايشان احسان كرديم به ايشان. احسان يعني حسن رفتاركردن نه اين احساني كه عجمها مي‏گويند. هرنيكي كه با كسي كردي احسان به او است. احسان به آل‏محمّد، اطاعت آل‏محمّد است و امتثال فرمان ايشان احسان به ايشان است. و قضي ربّك الاّ تعبدوا الاّ ايّاه و بالوالدين احساناً اين والدينند كه مي‏فرمايد لاتقل لهما افّ و لاتنهرهما و قل لهما قولاً كريماً اين والديني كه فرموده همين والدين است كه در هر حال انسان بايد متابعت كند ايشان را؛ اين يك والدين.

و والدين دويّم والدين نفس امّاره مي‏باشند و آن والدين، والديني هستند كه خدا مي‏فرمايد و ان جاهداك علي ان‏تشرك بي ماليس لك به علم فلاتطعهما اگر پدر و مادر مجاهده كنند با تو كه مشرك شو به خدا، تو اطاعت مكن آنها را. و آن پدر و مادر، ابي‏بكر و عمرند كه آنها جدّ و جهدشان در شب و روز به واسطه اعوانشان اين است كه عصيان كني خدا را و مشرك شوي به خدا، و تو مأموري كه مخالفت كني ايشان را.

امّا پدر و مادر سيّوم پدر و مادر دنيايي هستند كه خدا مي‏فرمايد و صاحبهما في الدنيا معروفاً با آنها در دنيا درست راه برو. و جمعي را مي‏شنوم به پدر و مادر خود درشت مي‏گويند، مگر از حرمت پدر و مادر غافلي؟! آيا نمي‏داني اگر كلمه اُفّ بگويي به پدر و مادر دنيايي خود، عاق مي‏شوي. عاقّ والدين شده‏اي و عقوق والدين از گناهان كبيره است و بدان كه در آتش جهنّم خواهي رفت و خداوند براي تو قرار داده

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۳ *»

است آتش جهنّم را، وعده كرده است براي تو آتش جهنّم را، واجب كرده است براي تو آتش جهنّم را. اگر كسي ادّعا كند كه من شيخي‏ام و شيخي كار و بارش بايد موافق شرع باشد. شماها معروفيد پيش مخالفينتان به نيكي. مي‏گويند تو شيخي هستي، چرا دروغ مي‏گويي؟ تو شيخي هستي، چرا مال مردم مي‏خوري؟ پس شماها معروفيد به نيكي و چون چنين است بايد ان‏شاءاللّه نباشد در ميان شما كسي كه يك سر سوزن به والدين خود بدي كند يا درشت به پدر بگويد، يا فرياد بزند بر او، يا بر او مقدّم شود، يا بدون اذن او كاري كند. اگر خلاف رضاي او كرده‏ايد و او را از خود رنجانيده‏ايد، خدا مي‏داند عاقّ شده‏ايد، عاقّ والدينيد. اين عاقّ نيست كه پدر بگويد من تو را عاقّ كردم. عوام همچو خيال مي‏كنند معني عاقّ را، بلكه عاقّ يعني عاصي. در كتب لغت نوشته‏اند عاقّ يعني عاصي. عاقّ، صفت تو است وقتي پدر را مخالفت كردي، تو عاقّي تا مخالفت كردي، ديگر مي‏خواهد بگويد تو را عاقّ كردم مي‏خواهد نگويد، تو عاقّ هستي. چه بسيار مردم كه در حيات پدر عاقّ پدر نيستند، بعد از آني كه مُرد او را عصيان مي‏كنند. وصيّت كرده به وصيّت او عمل نمي‏كنند، گفته دَين مرا بده نمي‏دهد، گفته مرا ببر به كربلا نمي‏برد، اين عاقّ است. و چه بسيار مردم كه عاقّ پدرند، بعد از وفات از عاقّي بيرون مي‏آيند. پدر راضي نبوده از آنها لكن بجهت احسانها و استغفارهايي كه براي پدر كرده است از عاقّي بيرون مي‏آيد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۴ *»

«موعظه دوازدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در ايّام گذشته قرار بر اين گذاشتيم كه كلمه كلمه اين آيه شريفه را معني كنيم، بعد كلمات را به يگديگر ربط بدهيم و تا كلمه خلقت الجنّ والانس را به‏طوري كه لايق اين مجالس بود و ممكن بود، معني آن عرض شد. معني‏هاي قرآن بسيار است و نمي‏توان همه آنها را در چنين مجالس ذكر كرد بلكه همه آنها را براي خواصّ نمي‏توان گفت و در مجلسهاي خاصّ نمي‏توان گفت بجهت آنكه يكپاره معاني هست كه لايق خصّيصين است، يعني خاصّ‏الخاص  و آن كساني كه مي‏توانند علوم ائمه طاهرين را متحمّل بشوند، آنها متحمّل علوم آن معاني مي‏توانند باشند نه هركس عالم به ظاهر شد لايق است كه آن اسرار آل‏محمد: را بشنود. اگر چنين بود نمي‏فرمودند لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله اگر ابوذر آن علمي كه در دل سلمان است بشنود و بداند آن را و خبر از آن علم بشود، سلمان را خواهد كشت. پس سلمان كه از جمله ضروريّات اسلام است جلالت شأن او، و ابوذر هم كه ازجمله ضروريّات اسلام است

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۵ *»

بزرگي قدر او، باوجود اين مي‏فرمايند كه اگر ابوذر بداند در دل سلمان چيست، هرآينه او را خواهد كشت. بجهت آنكه سلمان در درجه دهم ايمان بود و ابوذر در درجه نهم ايمان بود و طاقت نداشت ابوذر كه بشنود آنچه را كه سلمان مي‏دانست. پس همه معاني قرآن را علما نمي‏توانند بشنوند، آن نصيب خاصّ‏الخاص شيعه است. بلكه براي قرآن معنيي هست كه آن بزرگان شيعه هم آن را نمي‏توانند متحمّل بشوند و طاقت نمي‏آورند و آن علم مخصوص آل‏محمّد است:. خود ايشان مي‏توانند متحمّل آن بشوند. و آيا نشنيده‏اي كه امام زمان پس از آنكه به كوفه تشريف مي‏آورند، بيرون مي‏آورد عهدي و به اصحاب خود و كسان خود و به آن كساني كه به همراه او هستند و براي او شمشير زده‏اند و بزرگان دنيايند و در عصر او بزرگتر از آنها در دنيا نيست، آن عهد را نشان مي‏دهد. مي‏فرمايد ايمان بياوريد به اين عهد اين‏طور به من ايمان بياوريد. آن اصحاب و آن بزرگان جميعاً كافر مي‏شوند بغير از يازده نفر و وزير ـ يعني حضرت عيسي ـ و باقي ديگر متحمّل نمي‏شوند و مي‏گويند تو صاحب ما نيستي و مي‏روند به اطراف دنيا مي‏گردند تااينكه مأيوس مي‏شوند كه غير از او صاحبي نداريم. دو مرتبه مي‏آيند خدمت حضرت و از روي خضوع و خشوع تمكين آن حضرت را مي‏كنند. روايتي شنيدم ولكن خودم نديدم، شنيدم وقتي كه دومرتبه مي‏آيند و قبول مي‏كنند و خاضع و خاشع مي‏شوند، چنان استخوانهاي آنها صدا مي‏كند كه صداي استخوانهاي آنها را تا خيلي راه هركه باشد مي‏شنود كه تزلزل در اندامشان از عظمت آن كلمه افتاده است. شكي در اين نيست كه آن كلمه نيست مگر تفسير لااله الاّالله محمّد رسول‏اللّه علي و احدعشر من ولده وفاطمة الصدّيقة اولياءاللّه اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم آن كلمه مطلبي است از باطن اين چهار كلمه و چيزي غير از اين نيست. اين است كه حضرت امير فرمود و ربّ جوهر علم لو ابوح به، اين شعر گويا از حضرت امام زين‏العابدين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۶ *»

است؛ مي‏فرمايد:

و ربّ جوهر علم لو ابوح به لقيل لي انت ممّن يعبد الوثنا

چه بسيار جوهر علمي كه در سينه من هست كه اگر اظهار كنم آن را، هرآينه به من خواهند گفت تو بت‏پرستي.

و لاستحلّ رجال مسلمون دمي يرون اقبح ما يأتونه حسنا

و اگر بروز دهم هرآينه مردماني مسلمان خون مرا در آن هنگام حلال خواهند دانست و اين امر قبيح را نيكو مي‏شمرند.

و قد تقدّم في هذا ابو حسن الي الحسين و وصي قبله الحسنا

و حال آنكه آنچه در سينه من است از علم، همان علمي است كه حضرت امير به امام حسن تعليم فرمود و به امام حسين رسيده. باري اين علم همان علم است كه در سينه ايشان است كه مي‏فرمايد اگر بروز دهم، مي‏گويند تو بت‏پرستي. پس چنين مطالب علمي هست و مستعدّ چنين مطالب بايد شد. و نه هرچه ذهن تو آن را قبول نكند مي‏تواني مسارعت به انكار كني و او را وابزني. چرا كه بسا آنكه آن مطلب مطلبي است از مطالب حقّه و تو متحمّل آن نيستي و حالا كه وازدي، حق را وازده‏اي.

خلاصه برويم برسر مطلب كه معني كلمه ليعبدون باشد كه خداوند مي‏فرمايد من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا عبادت كنند. در اين كلمه مطالب بسيار است و معرفتهاي بيشمار، و هرقدر كه مقدّر شده باشد ان‏شاءاللّه عرض خواهد شد.

اوّلاً بايد براي شما معني عبادت را عرض كنم. عبادت در زبان عربي يعني آن شغلي كه عبد بايد آن‏طور سلوك كند و آن كار را بكند. به زبان فارسي عبادت يعني بندگي. بندگي يعني آن چيزي كه منسوب است به بنده. در زبان فارسي قاعده اين است كه هرگاه در آخر كلمه هاء باشد، وقتي او را مي‏خواهند نسبت بدهند، آن هاء را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۷ *»

برمي‏دارند، گافِ فارسي جاي آن هاء مي‏گذارند. مثل اينكه آسوده را آسودگي مي‏گويند، بنده را بندگي مي‏گويند، رسته را رستگي مي‏گويند. حالا بنده كلمه‏اي است و اسمي است براي غلامي كه تو آن را مي‏خري، يا آنكه به ارث به تو مي‏رسد، يا آنرا هديه براي تو آورده‏اند، يا آن را به تو بخشيده‏اند؛ اين را بنده مي‏گويند. و اين بنده را تو مالك مي‏شوي، يعني قادر بر خريد و فروش آن مي‏شوي و مملوك تو مي‏شود. حالا اين بنده تكليفاتي دارد، آن تكليفات را بندگي مي‏گويند مثل تكليفاتي كه نوكر مي‏كند كه آنرا نوكري مي‏گويند؛ يعني آنچه منسوب به نوكر است و نوكر بايد آنرا بعمل آورد. بنده هم آن كارهايي كه مي‏كند بندگي است، يعني منسوب به بنده است و بنده بايد آنها را بعمل آورد؛ همچنين كاري را بندگي مي‏گويند. حالا اين بندگي و رسمِ بنده‏بودن و طريقه بنده‏بودن اين است كه امتثال فرمان آقا را بكند. نه اين است كه بندگي آن است كه درِ خانه آقا را جاروب كند، يا آب بپاشد، يااينكه آبي بدست او دهد، اينها بندگي باشد؛ بندگي اين نيست. بجهت آنكه بسا آقا بگويد برو امروز درِ خانه فلان‏كس را جاروب كن، حالا بيايد بگويد من بنده توام چرا بروم درِ خانه او را جاروب كنم؟ اين عاصي مي‏شود. بندگي آن است كه ببيند رضاي مولاي او در چيست، امتثال فرمان او را بكند. اگر غير از اين كرد، امر مولا و هواي مولا را ترك كرده، پس به هواي خود راه‏رفته و به هواي خود راه‏رفتن كار و شأن آزادگان است. بجهت آنكه آزاد، كاري كه مي‏كند وقتي به او مي‏گويند چرا كردي؟ مي‏گويد دلم خواست. به جايي مي‏رود، مي‏گويند چرا رفتي؟ مي‏گويد دلم خواست. مي‏دهد، مي‏گويند چرا دادي؟ مي‏گويد دلم خواست. همچو كسي آزاد است، كسي بر او حرفي ندارد. امّا بنده شأنش اين است كه وقتي كاري را كرد و گفتند چرا كردي؟ بگويد مولاي من گفت. بگويند چرا خوردي؟ بگويد مولاي من گفت. چرا گفتي؟ مولاي من گفت. اگر بنده به هواي خود كار كند و هواي مولا را ترك كند، اين ادّعاي آزادي كرده و ادّعاي آزادي، ادّعااي آقايي است و ادّعاي آقايي،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۸ *»

خود را همدوش آقا دانستن است و اين خطاي عظيم و غلطي بزرگ است.

پس امتثال فرمان خدا بندگي خداست و جميع ماسوي‏اللّه بنده خدايند. پس جميع ماسوي‏اللّه بايست امتثال فرمان خدا را كنند بجهت آنكه معني بندگي آن است كه امتثال فرمان آقا را بكنند. من بخواهم توي خانه خود آقا را جاروب كنم و آب بپاشم و اگر بگويد برو در خانه فلان را جاروب كن، نروم و نكنم، اين بندگي نشد؛ اين خودرأيي است. پس جميع ماسوي‏اللّه بنده‏اند براي خدا از محمّد بن عبداللّه۹ گرفته تا ادناي خلق. و بنده بايد امتثال فرمان كند، اگر امتثال فرمان نكرد به هواي خود راه‏رفته و به ميل و رضاي خود حركت كرده و چون چنين كرده هواي خود را خداي خود گرفته و پرستش هواي خود را كرده. پس شريك با مولاي خود قرار داده، يا خود مدّعي مولايي است. و اگر مدّعي مولايي است، مدّعي خدايي است و اين كفر است. پس هر عاصيي در حقيقت، چون بشكافي، جميع عصات يا ادّعاي خدايي دارند يا غير خدا را پرستيده‏اند. من نمي‏گويم بلكه خدا در قرآن اين را فرموده است و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون ايمان نمي‏آورند اكثري از مردم به خدا مگر آنكه مشركند. و اين شرك، شرك عبادت است، اين هوي و هوس‏پرستي است. پس اغلب مؤمنان كه به ظاهر مؤمنند، اكثر آنها مشركند به خداي عزّوجلّ. يعني شرك عبادت نه شرك ظاهري كه باعث نجاست و ارتداد او بشود و از او اجتناب لازم باشد. اگر اين بود، امان از ميان برمي‏خاست؛ بلكه اين شرك باطني است. از او مي‏پرسم چرا كردي؟ اگر گفت دلم خواست، پس عبادت كرده دل خود را و شرك آورده به خداي عزّوجلّ و اگر گفت خداي من گفته بود، دروغ گفته است زيرا كه خدا امر به معصيت نمي‏كند، خدا امر به نيكي مي‏كند انّ اللّه يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذي‏القربي و ينهي عن الفحشاء والمنكر والبغي پس خدا به معصيت امر نمي‏كند. پس هر عاصيي در حقيقت مشرك شده است اين‏طور است نظر بزرگان و خاصّان شيعه محاسبه نفس خود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۹ *»

را به‏طورهاي عظيم مي‏كنند، حتّي اينكه مؤمن خالص، محاسبه مي‏كند نفس خود را. به او مي‏گويد در اين آن متوجّه غير خدا شدي و چون متوجّه غير خدا شدي پشت به خدا كردي و چون پشت به خدا كردي اعراض از حق كردي، مستحق شدي كه اين آيه شريفه در شأن تو باشد كه من اعرض عن ذكري فانّ له معشية ضنكاً و نحشره يوم‏القيامة اعمي قال ربِّ لِمَ حشرتني اعمي و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسي عرضم اين است كه مؤمن اين‏گونه محاسبه مي‏كند نفس خود را كه اي نفس! در اين هنگام كه از خدا فراموش كردي، رو به غيرخدا كردي و چون رو به غيرخدا كردي پشت به خدا كردي، اعراض از خدا كردي و چون اعراض از خدا كردي در اين هنگام پشت به نور كردي و چون پشت به نور كردي رو به ظلمت كردي، رو به سجّين كردي و چون رو به سجّين كردي رو به سجّين رفتي و چون رو به سجّين رفتي رو به جهنّم رفتي و چون رو به جهنّم رفتي قرب به جهنّم پيدا كردي، پس بُعد از خدا و بُعد از علّيين و بُعد از جنّت پيدا كردي، پس مستحق عذاب اليم شدي، پس محروم از ثواب عظيم شدي. همين‏كه مؤمن اين‏گونه محاسبه مي‏كند با نفس خود، ترسان مي‏شود از خدا و اشك او مي‏ريزد و خاضع مي‏شود و مي‏گويد اناالذي عصيت جبّارالسماء اقرار مي‏كند كه من معصيت خداي آسمان را كرده‏ام. اين است كه امام۷ در دعا مي‏خواند كه خدايا اگر من با مژگان خود روي زمين را شخم كنم و از عوض آب، آب‏خاكستر بخورم و چنان گريه كنم كه بقدر درياهاي عالم اشك از چشم من جاري شود، اين كم است در آنچه من مستحقّم نزد تو از عذاب. اين‏طور دقيق مي‏كنند كار را و اين‏طور بر خود سخت مي‏گيرند، تا اين نفس چموش را رام كنند و اينها كار ماها نيست، كار من و شما نيست، كار ديگران است. ما باز برويم آن حرفهاي كلفت كاري خودمان را بزنيم.

مطلب اين بود كه بنده اگر به رأي خود عمل كند، ادّعاي مولايي و خدايي كرده و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۰ *»

اگر بنده است بايستي امتثال فرمان مولاي خود را كند. پس دانستي حقيقت بندگي امتثال فرمان است نه اين عمل و آن عمل است. اگر اعمال مطابق با فرمان آمد، عبادت خداست و اگر مطابق فرمان نيامد معصيت است، عبادت نيست. پس عظيم نيايد درنظر شما اعمال آناني كه خودسري مي‏كنند و آناني كه به رأي و هواي خود اعمالي مي‏كنند، آنها بندگي نيست، آنها معصيت است. اين است كه مي‏فرمايد لايبالي الناصب صلّي ام زنا صام ام سرق مي‏فرمايد هيچ تفاوتي نمي‏كند بر دشمن ما اهل‏بيت چه نماز كند چه زنا كند، چه روزه بگيرد چه دزدي كند. اگر شما ببينيد كه از سرشب تا صبح بر قدمهاي خود مي‏ايستد و تا صبح تضرّع و زاري مي‏كند و بر خود مي‏پيچد مثل مارگزيده، اگر ببينيد قرآن را در يك‏شب ختم مي‏كند، هزار ركعت نماز مي‏كند، روزها را روزه مي‏گيرد، اينها عظيم ننمايد در نظر شما. زيرا كه عبادت خودسري نيست، عبادت امتثال فرمان است. اگر آن بنده، مولاي او يك كلمه گفته است و امتثال كرده است و باقي را چون مولاي او چيزي نگفته خوابيده، و آن ديگري به خودسري از پيش خود درخانه را جاروب كرده، آب پاشيده، بازار رفته،نان خريده، آب كشيده تا غروب آفتاب خود را به تعب انداخته و جميع خدمات را از پيش خود كرده، كلّ كاري كه كرده و مولاي او راضي نبوده، عظيم ننمايد براي شما كه اين يك را عابد بدانيد و آن ديگري را كاهل در عبادت. پس امتثال در عبادت اگرچه كم باشد، كافي است و شافي و آن زحمتهاي بيجايي كه مردم دارند مي‏كشند، دو پول سياه نمي‏ارزد. يعني سنّيان و اصحاب رأي و اصحاب هوي و هوس و كساني كه در دين خدا به قياس حكم مي‏كنند، اگر عمر كنند تمام دنيا را در مدت عمر خود، همه عمر خود را روزه بگيرند، شبها تا صبح عبادت كنند و جميع مقام خود را مابين ركن و مقام قرار بدهند و خدا را پرستش كنند تا مانند زه كمان بشوند، اين‏قدر عبادت كنند كه قدشان خم بشود مانند كمان و لاغر شوند مانند زه كمان، اين‏طور عبادت كنند و اين عبادت را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۱ *»

از آل‏محمّد: نگرفته باشند، ايشان را دَمَرو به آتش جهنّم خواهند انداخت. از پيش خود نمي‏گويم، حديث است اين را كه عرض كردم. پس او را به جهنّم خواهند انداخت و اين اعمال را از او قبول نخواهند كرد. پس مغرور نكنند قومي شما را به كثرت ذكر و به زيادتي ذكرهاي شفوي ـ كه مثلاً ميم زياد داشته باشد ـ بكنند و تسبيح دست بگيرند و هي ذكر بكنند و هي نماز كنند، مغرور نشويد. ببين براي چه مي‏كنند؟ آيا اين را براي اصلاح دنياي خود مي‏كنند، براي هواي خود مي‏كنند، براي شهرت خود مي‏كنند، براي معروف شدن به زاهدي و عابدي مي‏كنند؟ تااينكه صله‏ها بسيار برسد، زكات بسيار بدهند، حرمتهاي بسيار به ايشان كنند. ببينيد براي چه مي‏كنند اين كارها را؟ اگر براي هواي خود مي‏كنند، براي غرضهاي دنيايي كه امتثال فرمان مولا نيست مي‏كنند، عملگي است، بندگي نيست. بلكه با زنا هيچ فرق ندارد يعني در گناه، هر دو گناه است والاّ فرق دارد اين نماز با اين زنا. درجه اين زنا بالاتر است در جهنّم از درجه آن نماز و درجه آن نماز پست‏تر است در جهنّم و عذابش زيادتر است. آيا نمي‏بيني غذايي كه غليظتر است وقتي فاسد مي‏شود عفونت او كمتر است؟ و غذايي كه لطيفتر است وقتي فاسد مي‏شود متعفّن‏تر است؟ مردار حيوان را ببين و مردار انسان را هم ببين، مردار انسان گنديده‏تر است از مردار حيوان، مردار حيوان كمتر عفونت مي‏كند زيرا كه هرچه خساست بيشتر مي‏شود عفونت او كمتر مي‏شود. و همچنين عفونت مردار حيوان بيشتر است از عفونت نبات فاسد، تااينكه نباتات عفونت جزئي دارند، جمادات ديگر هيچ عفونت نمي‏كنند. چنين است اعمال، هر عملي كه صورت او لطيفتر است و بهتر، چون فاسد شد و ضايع شد و حرام شد، گندش بيشتر خواهد شد و عفونتش زيادتر خواهد شد. زيرا كه به اين‏واسطه گول‏زده و مغرور كرده قومي را و بجهت آنكه در زنا گول‏كردن قومي نيست. اين است كه حضرت امير مي‏فرمايد قصم ظهري اثنان عالم متهتّك و جاهل متنسّك دونفر پشت مرا شكستند؛ يكي عالمي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۲ *»

كه عاصي است و يكي جاهلي كه عابد است. جاهل عابد، به عبادت خود مردم را گول مي‏كند و چون رجوع به او مي‏كنند، به جهل خود نامربوطي چند مي‏گويد و مردم به حسن ظن خود آنها را از او قبول مي‏كنند و گمراه مي‏شوند. و عالم فاسق، فسقهاي خود را به واسطه علم خود مي‏پوشاند و مردم را گول مي‏زند و اغوا مي‏كند به علم خود. حضرت امير مي‏فرمايد اين دونفر پشت مرا شكسته‏اند؛ نعوذباللّه.

مقصود اين است كه عبادت اگر براي غيرخدا باشد، عذابي است براي او و آن پست‏ترين دركهاي جهنّم مال عبادت عابداني است كه براي غيرخدا عبادت كرده‏اند و مشرك شده‏اند به خداي عزّوجلّ و قومي را هم مشرك كرده‏اند و گمراه كرده‏اند به عبادت خود. و امّا آن عبادتي كه براي خدا باشد، كمِ او بسيار است، يك ذرّه او كفايت مي‏كند براي نجات انسان. پس چشم شماها روشن باد كه اگر شماها در تمام عمر خود يك حسنه مقبوله داشته باشيد بدانيد كه عاقبت امر شما نجات است و به آن داخل بهشت خواهيد شد و خداوند شما را در آتش جهنّم مخلّد نخواهد كرد اگرچه آن عمل يك كلمه لااله الاّاللّه باشد. اگر كسي در تمام عمر خود دو ركعت نماز براي خدا كرده باشد، خداوند جميع نمازهاي او را مقبول خواهد كرد؛ عبادت اين‏طور است. خداوند عالم چنان رؤوفي است كه در تمام عمر خود يك آن امتثال فرمان او را كردي، ناجي هستي. عفو اين‏طور است، عظمت اين‏طور است، مهرباني اين‏طور است و او است شكور و اوست رؤوف و اوست عطوف. يك آن تو رو به او بكن، ببين چگونه رأفت و رحمتش شامل حال تو مي‏شود! امّا من كه رويم سياه است بجهت آنكه يك آن از آنات در تمام عمر خود، از اوّل عمرم تا حالا نمي‏بينم در خود عمل خالص خداپسندي. يك عملي كه در آن هيچ شائبه‏اي نباشد به خود راه‏بردار نيستم و خاك برسر بنده‏اي كه شصت سال عمر از خدا گرفته و درتمام عمرش صحّت و نعمت و سلامت و راحت، خدا به او داده و در اين شصت سال يك كلمه فرمانبرداري خدا نكرده؛ واي بر حال

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۳ *»

همچو بنده‏اي. و خدا مي‏داند كه اگر چشم بينايي داشتيم مي‏ديديم كه چگونه در عذاب جهنّم غوطه مي‏خوريم. فرمودند اگر صفات تو را بر تو عرضه كنند، هرآينه دشمن خواهي داشت آن را و همين صفات، جهنّم است و سزاي بنده گناهكار بجز جهنّم چيست؟

مثَلي در اين خصوص براي شما عرض كنم، فكر كن ببين اگر من يك غلامي داشته باشم كه در وقتي كه در شكم مادر بوده به او مهرباني كرده‏ام، محبّت به او كرده‏ام، او را حفظ كرده‏ام، براي خاطر او به مادرش مهرباني كرده‏ام، نعمت داده‏ام، لباس داده‏ام، طعام و شراب خوب مهيّا كرده‏ام تااينكه اين طفل در شكم او درست تربيت بيايد. در همان شكم مادر غذايي براي او مهيّا كرده‏ام و چون تولّد كرده خود او را از سرما و گرما و جانوران حفظ كرده‏ام، از گرسنگي و تشنگي حفظ كرده‏ام، پستان مادرش را براي او پُر از شير كرده‏ام كه هروقت گرسنه شود طعام او مهيّا باشد. مادر را به او مهربان كرده‏ام تا طفل بوده طبيعتها را به او مهربان كرده‏ام تااو را پرورش كنند و در هر وقتي مايحتاج او را مناسب او براي او فراهم آورده‏ام، بندگان خود را پرستار او قرار داده‏ام تااينكه او را پرورش دهند، لباس به او داده‏ام، غذا به او داده‏ام، هر روز غذاي او را براي او فرستاده‏ام تااينكه بزرگ شده. آن وقت عقل و شعور به او داده‏ام، پول داده‏ام، سرمايه داده‏ام تااينكه كسب كند، محتاج مردم نباشد. چون بزرگتر شده زن به او داده‏ام، هر روز نعمتها و خلعتها براي او فرستاده‏ام. بزرگتر شده او را درميان مردم محترم كرده‏ام، عزيز نموده‏ام، عزّتها به او داده‏ام، مردم از او حرمتها داشته‏اند. پنجاه سال، شصت سال از عمرش گذشت بااينهمه مهرباني، بااينهمه لطف، بااينهمه مرحمت كه نسبت به او كرده‏ام و داشته‏ام در اين مدت مديد، در اين شصت سال يك كلمه فرمان مرا نبرده باشد و يك آن پيش من نيامده باشد. علاوه براين مي‏رود نزد ديگران و گدايي مي‏كند و ميرود نزد غيرها و دشمنان من شكايت مرا مي‏كند، تملّق آنها را ميگويد، اقرار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۴ *»

به بندگي آنها مي‏كند. اينهمه مهرباني به او كرده‏ام، اين‏همه مرحمت و لطف به او داشته‏ام و دارم، از او توقّع مي‏كنم كه تو يك نگاه به من بكن، از اوّل عمرش تا آخر عمرش يك نگاه به من نمي‏كند، يك دفعه، يك آن رو به من نمي‏آيد. حالا بگو ببينم اين غلام مستحقّ چقدر عقوبت و انواع عذاب خواهد بود؟ اين‏طور هست و من همين‏قدر راضيم كه اقرار و اعتراف به معصيت خود كند و نمي‏كند. بلكه هرجا يك نفر از دوستان مرا ببيند با او خشم مي‏كند و عداوت مي‏كند، هرجا سراغ مي‏كند كه در آنجا مرا دشمني است مي‏رود در خانه او رو به او مي‏رود، با او انس مي‏گيرد، با او طرح دوستي مي‏اندازد، از او چيز مي‏طلبد تااينكه دوست مي‏شود با او به‏طوري كه اگر يك روز آن دشمن من او را راه ندهد گريه‏ها ميكند، اين طرف و آن‏طرف مي‏رود و واسطه‏ها روي كار ميكند، رشوه‏ها مي‏دهد كه مرا به خود راه بده تااينكه اذيّت مولايم را بتوانم بكنم و يك دفعه بر در خانه من نمي‏آيد، از من چيزي نمي‏طلبد. باوجودي كه من گفته‏ام تو هرچه مي‏خواهي از من بخواه، من به تو مي‏دهم و نمي‏آيد و ميرود در خانه دشمن من از او طلب مي‏كند. و هركس هم كه او را ملامت كند كه اگر تو بنده فلاني، چرا پيش دشمن او مي‏روي، از او بدش مي‏آيد، كينه او را در دل مي‏گيرد، با او عداوت مي‏كند. و اگر كسي او را بر عمل او تعريف كند كه خوب كردي با دشمن مولاي خود ساختي و اطاعت او را كردي و فرمان مولاي خود را نبردي و او را تحريص و ترغيب كند بر نافرماني مولاي خودش و بر عصيان آقاش، از همچو كسي خوشش مي‏آيد، با همچو كسي دوست مي‏شود. حالا بگو ببينم سزاي اين غلام چيست؟ او را چه عقوبتي كنند خوب است؟ خدا مي‏داند كه مستحق جميع عذابهاست، هر عذابي كه آقا ميتواند اگر به اين غلام بكند مستحق است و سزاوار است. و حالِ ما، در پيش خداي خود مثل حالِ همان غلام است. و اينها را هم مي‏گوييم و مي‏شنويم و باز متنبّه نمي‏شويم و اين بجهت اين است كه فكر كار خود نيستيم، به فكر نمي‏افتيم، فكر نمي‏كنيم، اگر فكر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۵ *»

مي‏كرديم كار آسان بود.

مختصر عرض كنم، تا به چيزي نگاه نكني نمي‏بيني و اگر بخواهي چيزي را ببيني تا نظر از غير او ندوزي، او را نمي‏تواني درست ببيني. معلوم است تا اين‏طرف و آن‏طرف نگاه مي‏كني، نمي‏تواني ببيني. ديدن هر چيزي همين‏طور است. به اين ستون بخواهي نگاه كني، تا از جميع آنچه غير از او است نظر برنداري، نمي‏تواني به اين نگاه كني؛ هرچيزي همين‏طور است. وقتي نظر از ماسوي دوخت و به ماسوي نظر نكرد به آن چيز مي‏تواند نظر كند، وقتي كه نظر كرد مي‏تواند ببيند. پس تا نظر به چيزي نكرده، نمي‏تواند آن چيز را ببيند، و نمي‏تواند نظر به چيزي كند تا از ماسواي آن چيز قطع نظر نكند. پس اوّل انقطاع از غير خدا لازم است تا بتواني نظر در امر دين كني، و انقطاع از دنيا لازم است تا بتواني نظر در امر آخرت كني و هروقت كه نظركردي مي‏بيني. ولكن تو كِي فرصت كردي كه به فكر كار خود بيفتي؟ دنيا كِي فرصت به تو داد؟ شخصي با لب خود نشسته بود بازي مي‏كرد تا وقت نماز گذشت. به او گفتند چرا نماز نكردي؟ گفت من كِي فرصت كردم نماز كنم؟ حالا تو هم ازبس در دنيا فرورفته‏اي، كِي فرصت مي‏كني به آخرت خود بپردازي؟ وانگهي كه اگر گاهي هم خيال كني، خيالات واهي است. مي‏خواهي صحبتي بداري، مي‏خواهي حرفي بزني، از اين‏جوره حرفها مي‏زني. مي‏خواهي تفنّني بكني از روي تفنّن حرف آخرت و ديني مي‏زني و منّتي برسر خدا و رسول مي‏گذاري. لكن كجا؟! كِي مي‏كني و كِي دنيا فرصت مي‏دهد؟ از روي تفنّن حرفي بود زدي و گذشت و رفت. توي دلت كِي ياد آخرت افتادي؟ چيزي كه به يادش نبودي آخرت بود، و همين‏طور به غفلت مي‏گذراني و آسوده نشسته‏اي كه اجل به ناگاه مي‏رسد. چه بسياري كه برخاستند و ننشستند، چه بسياري كه نشستند و برنخاستند! مي‏خواهم بدانم از چه ايمني و چه مي‏داني كه امشب در كجا افطار خواهي كرد؟ امشب در يكي از سه جا خواهي بود؛ امشب يا در برهوت خواهي بود، يا در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۶ *»

وادي‏السلام، يا در خانه خود. از كجا ايمن شدي و به چه چيز ايمن شدي؟ و ببينيد كه بااين حالت كه نمي‏دانيم امشب كجا ميهمانيم، و از اين سه تا بيرون نيست، و با وجود اينكه نمي‏دانيم، متذكّر نمي‏شويم. ببينيد ما چقدر به غفلت فرورفته‏ايم و چه بسيار مشكل است كه تا بحال كه متذكّر نشده‏ايم، بعد از اين متذكّر شويم. يا كسي باشيم كه خواسته باشيم خوب شويم. واللّه نمي‏بينم خواسته باشند خوب بشوند، چه جاي اينكه خوب بشوند. نمي‏خواهند خوب بشوند بلكه رشوه‏ها ميدهند و واسطه‏ها تعيين مي‏كنند، پول مي‏دهند كه بد باشند. آيا همچو بنده‏اي را چه بايد كرد؟ معالجه اين را چگونه مي‏توان كرد؟ آيا همچو بنده‏اي چگونه مستحقّ رأفت و رحمت خواهد شد؟ اين چه غلطي است، كه هركار مي‏خواهند مي‏كنند و مي‏گويند خدا كريم است؟! اگر راست مي‏گويي پس زراعت مكن بگو خدا رازق است. هيچ كسب مكن، بنشين يك گوشه‏اي و بگو خدا رازق است! چطور شد معامله دنيا همه نقد است و معامله آخرت همه نسيه است؟! حضرت امير مي‏فرمايد يزعم انّه يرجواللّه كذب والعظيم ماباله لايتبيّن رجاؤه في عمله و كلّ من رجا عرف رجاؤه في عمله گمان مي‏كند كه اميد به خدا دارد، به خداي عظيم قسم كه دروغ مي‏گويد. اگر راست مي‏گويد چرا اميدش در عملش پيدا نيست؟ و هركس كه اميدي دارد، اميدش در عملش پيدا است يرجواللّه في‏الكبير و يرجو العباد في‏الصغير فيعطي العبد مالايعطي الربّ اميد داري كه فلان‏كس به تو پول دهد، ده دفعه مي‏روي به در خانه او، از كسي اگر ده خوبي مي‏خواهي، هر روزه در خانه‏اش مي‏روي، به هرچيزي كه اميد داري او را رسيدگي مي‏كني. حالا حضرت امير مي‏فرمايد چطور است كه هركس اميد به چيزي دارد رسيدگي مي‏كند، از پي او مي‏رود و تو خدا را اميد داري و اصلاً رسيدگي نمي‏كني. به بنده‏ها در چيز كوچك بي‏قابليّت اميد داري به اين‏طور رسيدگي مي‏كني و به خدا اميد داري كه جنّة عرضها كعرض السماء والارض است به تو بدهد، اميد داري كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۷ *»

حيات جاويدان به تو بدهد، آن‏طور كه كوچكي و خضوع مي‏كني براي برات سه تومان مواجب، آن‏طور در مدت عمر خود براي خدا خضوع نمي‏كني و آن‏طور به در خانه خدا نمي‏روي، پس چگونه تو اميد داري به خدا؟! پس دروغ مي‏گويي كه اميد به خدا دارم.

اين را عرض كنم كه نه مردم از خدا مي‏ترسند، نه مردم به خدا اميد دارند، نه خدا را دوست مي‏دارند. محرّك جميع چيزها حبّ است و رجا است و خوف، از هرچه اين سه تا را بردارند، حركت براي او نخواهد بود. آن كه مي‏آيد براي اميد مي‏آيد، آن كه ميرود از خوف ميرود، آن كه مي‏رود و مي‏آيد از محبّت است، از راه محبّت است هم مي‏رود و هم مي‏آيد. وقتي كه اين سه تا موقوف شد، ديگر از چه بابت حركت بكند؟ محرّكي ندارد، چگونه حركت كند؟ هيچ چيز بي حركت‏دهنده حركت نمي‏كند. سنگ از آسمان كه به زمين مي‏آيد، به محبّت حيّز خود مي‏آيد. تو كه از گرگ مي‏گريزي، از خوف است. رو به بازار كه مي‏روي، اميد است. و اگر ما به خداوند خود يكي از اين سه تا را داشتيم، مي‏بايستي حركت كنيم، به يكي از اين سه حركت كنيم. پس چون نمي‏كنيم يكي از اين سه تا را، معلوم است دروغ مي‏گوييم. نه خوف داريم، نه اميد، نه محبّت. نمي‏گويم همه شماها، و خلاف ادب نمي‏كنم. حسن ظن بايد داشت، لكن مي‏گويم دروغ مي‏گويند مگر خالصان شما اگرچه يك نفر باشند. مگر مؤمنان خالص، آنها اميد دارند به خداي خود، آنها خوف دارند از خداي خود، آنها محبّت دارند به خداي خود. اما علامت خوف گريختن است، هركس نگريخت و گفت مي‏ترسم، دروغ مي‏گويد. آن كس كه خوابيده است در سر سوراخ افعي به نهايت اطمينان و مي‏گويد از اين افعي مي‏ترسم، دروغ مي‏گويد. بجهت آنكه به او مي‏گويند اگر مي‏ترسيدي سر سوراخ نمي‏خوابيدي. حالا اين انساني كه فرموده انّ الانسان لفي خسر انسان در زيانكاري است، اين انسان بدبخت اگر از خدا مي‏ترسيد، مي‏گريخت. يعني مرتكب

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۸ *»

معاصي نمي‏شد و عصيان او را نمي‏كرد. تو كه معصيت خدا را مي‏كني، آيا مي‏گويي خدا صادق است يانه؟ البته صادق است. آيا رسول او صادق است يا نه؟ البته صادق است و نمي‏تواني بگويي صادق نيست. و اگر رسول صادق است آيا قرآن او حق است يا نه؟ اگر مي‏گويي نه، كاري دست تو نيست، برو پي كار خودت، روي سخن با تو نيست و اگر مي‏گويي حق است، كه خداي صادق به لسان پيغمبر صادق در قرآن حق، براي عاصين جهنّم را وعده كرده است. حالا تو نمي‏ترسي از جهنّم و معصيت خداي جبّار را مي‏كني مي‏فرمايد مااصبرهم علي‏النار در معني اين آيه كه مي‏فرمايد چقدر صبورند اهل جهنّم بر آتش، يعني چقدر عاصيند. يعني چطور صبر داري كه اين معصيت را مرتكب مي‏شوي؟! صبوري مردم اينجاست والاّ در آخرت كجا مي‏توانند صبر داشته باشند؟ در اين دنياست كه معصيت مي‏كند با دهن خندان و هيچ باك ندارد. حالا اين شخص چطور خائف است از خدا كه با دهن خندان و صورت بشّاش در نهايت ذوق و شوق مرتكب مي‏شود معاصي را؟ بلكه با رشوه‏ها، با تحفه‏ها، با وسيله‏ها، با بيدارخوابيها، با زحمتها در طلب آن معاصي هي فكر مي‏كند و تدبير مي‏كند كه يك طوري بشود كه اين معصيت را من به انجام برسانم و باوجود اين مي‏گويد من از خدا مي‏ترسم. حالا خدا باورش شد به همين كه تو گفتي مي‏ترسم؟! هرچيزي علامتي دارد، علامت خوف گريختن از عصيان است. وقتي نمي‏گريزي از عصيان، معلوم است نمي‏ترسي. و علامت اميد، طلب كردن آن چيز است. ببين وقتي كه اميد داري كه سلطان برات مواجب تو را بدهد، هي مي‏روي، هي مي‏آيي، هي تملّق مي‏گويي براي اهل درخانه سلطان و لازال سعي مي‏كني تا درست شود. ببين اين مشّاقها چطور هرچه كار مي‏كنند و نمي‏شود باز دست برنمي‏دارند و دايم در طلب مي‏باشند، معلوم است اميد دارد، نااميد نشده. مي‏بيند نشد، باز هم مي‏كند بلكه اين دفعه بشود. علامت اميد، طلب است. حالا ما مي‏گوييم اميد داريم به بهشت، دروغ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۹ *»

مي‏گوييم. اگر كسي اميد بهشت داشته باشد، بايد شب و روز در طلب باشد. اين بهشت مانند معدن است كه خداوند عالم بندگان خود را دلالت بر معدن كرده. هرچه مي‏كني و كار مي‏كني در معدن چيزي داري و اگر نمي‏كني، نداري. قرآن اين را تصديق مي‏فرمايد ليس للانسان الاّ ما سعي. و ان سعيه سوف يري نيست براي انسان مگر آنچه را كه سعي كرده. حالا اگر نااميد نشده‏باشي بايد كار بكني، بايد شب و روز در اين معدن كاركني، كوشش كني تا معلوم شود كه تو هنوز اميدت قطع نشده. جاهل ما نگويد كه ما كه نمازهامان را كرده‏ايم، روزه هم كه هستيم، ديگر كاري نبايد بكنيم. عرض مي‏كنم كه جميع مردم در امر دنيا خيلي مبصّرند اگرچه براي يك دينار ضرر باشد خيلي مبصّري مي‏كنند و متحمّل نمي‏شوند و درصدد چاره آن برمي‏آيند. حالا اگر بخواهي قيمت اين نمازها را بداني عرض كنم خودمان بانهايت دقّتمان اين نمازها و روزه‏هاي خودمان را با آن مبصّري كه داريم، يك سال نماز و يك ماه روزه را بيست قراني، هجده قراني قيمت روش گذارده‏ايم و نماز و روزه مي‏فروشيم ـ يعني آنهايي كه از ما نماز و روزه مي‏فروشند نه همه ـ مقصود اين است كه اين قيمتي است كه خودهامان گذارده‏ايم، حساب كن ببين نمازي چند مي‏شود؟ حالا با اين نمازي كه دوپول نمي‏ارزد، آن بهشتي را كه خدا مي‏فرمايد جنة عرضها كعرض السماء والارض از خدا مي‏خواهيم. نمي‏دهند به آدم به اين نماز و روزه‏ها بهشت را مگر اينكه خالص باشد و براي خدا باشد و آن‏طوري باشد كه خدا مي‏خواهد. و امّا محبّت را كه ديگر نمي‏دانم و نمي‏توان از او سخن گفت. حكيمي وصيّت كرده بود كه اگر او تو بپرسند كه خدا را دوست مي‏داري يا نه، سكوت كن. بجهت آنكه اگر گفتي ها، دروغ گفته‏اي. اگر گفتي نه، كافر شده‏اي پس سكوت كن. و راست گفته. محبّت آن چيزي است كه در هرجا پيدا شد، بي‏اختيار اقتضاهاش همراهش هست. اگر اولاد داري مي‏فهمي، اگر عاشق شده‏اي مي‏فهمي، ديگر نمي‏خواهد همان شوقي و ذوقي كه به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۰ *»

دنيا داري، همان حرصي كه داري، هماني كه به دنيا داري، اسمش محبّت است. شصت سال از عمرت مي‏رود، براي دنيا نه خواب داري نه آرام داري، نه خوراكت را مي‏فهمي، سرهم تحصيل دنيا مي‏كني و خسته نمي‏شوي، كسالت برايت نمي‏آورد و غافل از دنيا نمي‏شوي. آنچه مي‏كني براي دنيا مي‏كني، اگر به كسي سلام مي‏كني براي دنيا مي‏كني، ديدن كسي مي‏روي براي دنيا مي‏روي. مي‏آيي براي دنيا، مي‏روي براي دنيا، هرچه مي‏كني براي دنيا؛ اين معني محبّت است. حالا بياييم ما ببينيم كه آيا همچو كاري نسبت به خدا كرده‏ايم يا نكرده‏ايم؟ ابداً چيزي كه يادمان نبوده خدا ولكن فقيه نيست كسي كه مردم را مأيوس از خدا كند و عالم نيست و امروز من شماها را ترسانيدم لهذا سخنان با رفق و مدارا هم بايد براي شما بگويم. پس اگرچه شما را ترسانيدم لكن هديه‏اي هم دارم براي شما كه باعث اميدواري شماست و آن هديه‏اي كه باعث اميدواري است اين است كه اگرچه ما محبّت خدا را در دل خود اين‏طور نمي‏يابيم لكن سبب دارد و سبب اين است كه بنده حادث مناسبت با خداي قديم ندارد. آيا ما با خدا از يك طينتيم؟ اين معني ندارد. با خدا از يك نوريم؟ معني ندارد. با خدا همشهري هستيم؟ معني ندارد. با خدا خالو و خواهرزاده‏ايم؟ كه همچو چيزي نيست. پس چون مناسبت با خدا نداريم احساس محبّت خدا را نمي‏توانيم بكنيم ولكن مناسبت با اولياي خدا داريم الحمدللّه مناسبت با دوستان او داريم و دليل اين اين است كه خدا ميداند كه همينكه اسم آنها را مي‏شنويم دلمان پر مي‏زند. پس معلوم شد كه ما دوست مي‏داريم اولياي خدا را، هرجا كه آنها هستند دل ما مايل به جانب آنهاست و دوست ميداريم اعمالشان را و صفاتشان را اگرچه خودمان آن اعمال را نكرده باشيم و به آن صفات متّصف نباشيم؛ لكن الحمدللّه آن صفات و آن اعمال را دوست مي‏داريم. آنچه اوّل درجه دوستي است كه دوستي اعمالشان و صفاتشان باشد، ما داريم اگرچه خود نكنيم و اميد نجاتي كه براي ما هست همان ولايت اولياء و براءت از اعداست. اما اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۱ *»

ولايت اولياءاللّه و براءت از اعداءاللّه اين هم درجات دارد. به طور كمالش را اگر نداريم، آنهايي كه به طور كمال دارند، آنها را دوست مي‏داريم.

احبّ الصالحين و لست منهم لعلّ اللّه يرزقني صلاحا

اقلاً بد آنها را نمي‏توانيم بشنويم، خوب است. اعمال آنها را دوست مي‏داريم، خوب است. اگر به آنها شاديي برسد شاد مي‏شويم، اگر به آنها غمي برسد غمگين مي‏شويم و تعمّد هم كه بر مخالفت نمي‏كنيم. اگر معصيتي هم از ما سربزند بر خود سخطناكيم و از آن عمل بدمان مي‏آيد و از خودمان كه آن عمل را كرده‏ايم بدمان مي‏آيد و از دشمنان آل‏محمّد: بدمان مي‏آيد آن‏قدر كه اگر شاديي به آنها برسد ما محزون مي‏شويم، اگر غمي به آن‏ها برسد ما خوشحال مي‏شويم، از اعمال آنها بدمان مي‏آيد، از حركات و سكنات آنها بدمان مي‏آيد، از علمهاي آنها بدمان مي‏آيد، از عملهاي آنها بدمان مي‏آيد، از لباسهاي ايشان، از گفتارشان، از كردارشان و جميع آنچه متعلّق به آنهاست بدمان مي‏آيد و اگر آن اعمال از خودمان هم سربزند خدا مي‏داند از روي عمد نيست، پشيمانيم و راضي نيستيم. در درگاه خدا عذري كه نداريم لكن يك وقتي عرض كردم كه من عذري كه براي خودمان پيدا كرده‏ام يك عذر است و آن اين است كه خدا ما را معصوم نيافريده و از معصيت بدمان مي‏آيد. در حديث فرمودند خدا نخواسته از شما مگر دو چيز؛ يكي اينكه هر نعمتي كه به شما مي‏رسد اعتراف كنيد كه از جانب او است و شكر آن را بجابياوريد و به اين جهت خدا نعمت شما را زياد كند، و يكي آنكه معصيتي كه از شما سرمي‏زند اقرار و اعتراف كنيد در درگاه او به تقصير و به اين جهت خدا گناهان شما را بيامرزد. ولي اين را بدانيد كه هرچه معصيت بيشتر شد از خدا دورتر مي‏شويم ولي پشيمانيم و توبه مي‏كنيم و بازگشت بسوي او مي‏كنيم و اميدوار به لطف و كرم و رحمت اوييم و چون اميد ما به خداست اميد ما را نااميد نخواهد كرد وانگهي كه اين يكي هم هست كه فرمودند حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة و بغضه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۲ *»

سيّئة لاتنفع معها حسنة دوستي اميرالمؤمنين يك ثوابي است كه با بودن او هيچ گناه ضرر نمي‏رساند و دشمني او يك گناهي است كه با بودن او هيچ عبادت و طاعتي نفع نمي‏بخشد. مقصود اين است كه اميدواري ما به خداست و به دوستي اميرالمؤمنين است صلوات‏اللّه و سلامه عليه. ولايت آن بزرگوار را داريم و اميدواريم به ولايت آل‏محمّد و به ولاي اولياي ايشان و براءت از دشمنان ايشان. لكن در اينجا دقيقه‏اي است كه لازم است عرض كنم و بر شما هم لازم است كه بشنويد و آن اين است كه ولايت اولياء آل‏محمّد: و براءت از اعداي ايشان مايه نجات و سبب اميدواري هست لكن بشرط اينكه اين‏طور نباشد كه با هركس دشمني داريم، كلاه ناصبي بودن برسرش بگذاريم، بگوييم اين ناصب است و آن را دشمن بداريم. يا هركس را كه خودمان دوست مي‏داريم كلاه ولايت برسرش بگذاريم و بگوييم اين ولي است و آن را دوست بداريم، و ناصبي را دوست بداريم و با ناصبي دوستي كنيم و عدوّ آل‏محمّد: را به اين واسطه تمجيد و تعظيم و تكريم كنيم. علامتش را اگر مي‏خواهي بداني كه ناصب است اين است كه از فضايل اميرالمؤمنين خوشش نمي‏آيد. نمي‏شود شخص ولي آل‏محمّد: باشد و از فضايل ايشان خوشش نيايد، دروغ مي‏گويد، اين نمي‏شود كه عاشق تعريف معشوقش را بشنود و بدش آيد و بگويد خير، معشوق من چنين نيست. آيا هرگز شده است كه براي عاشق تعريف چشمهاي معشوقش را بكنند، بگويند چشمهاي معشوق تو بادامي است، كج‏خلق بشود بگويد غلط كردي، چرا همچو مي‏گويي؟ جشمهاي معشوق من باباقوري است. تعريف قدش را بكني كه مثلاً مثل سرو است، متغيّر بشود كه اي ملعون چرا همچو مي‏گويي؟ قد معشوق من كج و واج است و هكذا هر تعريفي كه از معشوقش بكني بدش بيايد. اين هرگز نشده است، اگر همچو شد معلوم است كه اين عاشق او نيست و دروغ مي‏گويد چرا كه عاشق همچو نمي‏شود باشد. همچنين نمي‏شود كسي ادّعاي دوستي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۳ *»

علي‏بن‏ابي‏طالب را بكند و از فضايل آن بزرگوار بدش بيايد. اگر مي‏خواهي بشناسي ناصب كيست، ناصب آن كسي است كه ذكر فضايل اميرالمؤمنين را كه براي او مي‏كني متغيّر مي‏شود و كج‏خلق مي‏شود، رگهاي گردنش سيخ مي‏شود، توي دهنش سياه مي‏شود به طوري كه مي‏خواهد ترا بكشد. و دوست علي كسي است كه از فضايل علي و گوينده آن خوشش مي‏آيد، هرجا كه ذكر فضايل آن بزرگوار مي‏شود دلش پرمي‏زند، ازجا كنده مي‏شود، بي‏اختيار در آن مجلس حاضر مي‏شود، سرتاپا گوش مي‏شود. و احاديث بسيار در تعريف ناصب از آل‏محمّد: رسيده و شيخ حرّ عاملي بسياري از آنها را در وسائل ذكر كرده از آن جمله حديثي است كه مي‏فرمايد ليس الناصب من نصب لنا اهل‏البيت لانّك لن‏تجد احداً يقول انّي ابغض محمّداً وآل‏محمّد: بل الناصب من نصب لكم و هو يعلم انّكم تتولّونا و انتم من شيعتنا ناصب نيست آن‏كسي كه نصب عداوت ما اهل‏بيت بكند بجهت آنكه تو ابداً نخواهي يافت همچو كسي را كه بگويد من دشمن مي‏دارم محمّد وآل‏محمّد را بلكه ناصب آن كسي است كه نصب عداوت با شما شيعيان مي‏كند و حال آنكه ميداند شما ما را دوست مي‏داريد و شما از شيعيان ماييد. باز در حديثي ديگر مي‏فرمايد انّ اللّه سبحانه لم‏يخلق خلقاً انجس من الكلب و انّ الناصب لنا اهل‏البيت انجس من الكلب خدا خلقي را خلق نكرده كه نجس‏تر از سگ باشد و ناصب ما اهل‏بيت از سگ نجس‏تر است. باز فرمودند دوست دار دوست علي را اگرچه كشنده پدر و پسر تو باشد و دشمن دار دشمن علي را اگرچه پدر و پسر تو باشد. اين‏طور باشي در دوستي اميرالمؤمنين نه اينكه اگر طلبي از كسي داريد و نمي‏دهد، بگوييم اين ناصبي است و آن را دشمن داريم.

پس ختم ميكنم مجلس را به ذكر اين حديث فضيلت كه مي‏فرمايند من ذكر فضيلة من فضايل علي۷ غفراللّه له ماتقدّم من ذنوبه و ماتأخّر و من سمع

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۴ *»

فضيلة من فضايل علي۷ غفراللّه له ما اكتسب بأذنه من‏الذنوب هركس ذكر كند فضيلتي از فضايل علي‏بن‏ابي‏طالب را خدا مي‏آمرزد براي او گناهان گذشته و آينده او را و هركه بشنود فضيلتي از فضايل آن بزرگوار را، هرگناهي كه با گوش خود كرده خدا آن را مي‏آمرزد. اين حديث ديگر را هم ذكر كنم از فضايل آن بزرگوار كه سير نمي‏شوم، مي‏فرمايد من كتب فضيلة من فضايل علي۷ بعث اللّه ملكاً يستغفر له مادام منه اثر و بني له بكلّ حرف بيتاً في‏الجنّة هركس بنويسد فضيلتي از فضايل آن بزرگوار را، خدا برمي‏انگيزاند براي آن ملكي را كه تا اثري از آن نوشته هست براي آن نويسنده استغفار كند و براي او به هر حرفي خانه‏اي در بهشت بنافرمايد.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۵ *»

«موعظه سيزدهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

اوّلاً پيش از شروع در مطلب عرضي بكنم و آن اين است كه فكر كنيد. كارها بايد از روي فكر باشد، هر عملي كه فكر در آن نيست لغو است؛ پس كار لغو هم كه بد است. بايد فكر كنيد كه اين اجتماع شما از براي چه چيز است؟ اگر از براي عبادت است به رسم عبادت حركت كنيد، اگر براي طلب علم است به رسم طلب علم كردن حركت كنيد، اگر براي تماشاست، مسجد جاي تماشا نيست. تماشاي چه مي‏كنيد؟ تماشايي كه ندارد. آني كه تماشا دارد و جمع مي‏شوند مردم و عظم اين مجالس را هم كم كرده است، آن مجالسي است كه شادي روي ميدان مي‏آورند، خرس روي ميدان مي‏آورند بازي مي‏دهند. جاي تماشا آنجاست و آن اجتماع عظم اين مجالس را كم كرده. مغرور كسي است كه به اجتماع شماها، به اجتماع جهّال مغرور شود. غروري ندارد، هيچ جلالي براي احدي نيست اين اجتماعها، اگر درويشي روي ميدان قصه حسين‏كُرد بخواند بيش از اين جمع مي‏شوند. لكن شما فكر كنيد كه براي چه اينجا آمده‏ايد؟ اگر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۶ *»

براي عبادت آمده‏ايد مي‏خواهم بدانم اين چه عبادت است كه فحش به يكديگر بدهيد، كُتره بگوييد، اذيّت مسلمانان بكنيد، هنوز نماز مردم تمام نشده، تشهّد مردم تمام نشده قرآنها را لگدكنيد، تربتها را لگدكنيد. اين قال قال در مسجد چه چيز است؟ حالا آيا به اين‏طور آمده‏ايد عبادت كنيد؟ عجب عبادتي كرديد! لكن طوري است كه نمي‏توان نفس كشيد، نمي‏توان به كسي چيزي گفت. نه حلال مي‏توان گفت نه حرام مي‏توان گفت. اوّلاً آن جاگرفتن و به اين‏طور كه هي فحش به يكديگر بدهيد و دعوا با يكديگر بكنيد و از براي يك نفر جاي ده نفر گرفتن و اين نوكرها و بچه‏ها و سياه‏ها هركاري كه خواسته باشند بكنند و آن خلاف ادبها را نسبت به بزرگتر كردن و بزرگ و كوچك نشناختن، اينها معني ندارد؛ اينكه حكايت جاگرفتن. بعد از آن قال قال كردن و فرياد كردن و دعوا كردن، مانع ذكر مردم شدن، مانع قرآن مردم شدن، اينها درست نيست. خودت كه نمي‏خواني ديگران را هم كه نمي‏گذاري بخوانند؛ اينها خلاف است. اينها خطاب به كساني است كه اين‏جور عملهاي قبيح مي‏كنند، با آنهايي كه نمي‏كنند حرفي ندارم. باري، اين هم اين كارها، بعد هم كه گوش نمي‏دهي، سرش را مي‏شنوي تهش را نمي‏شنوي. «لااله»اش را مي‏شنوي «الاّاللّه»اش را يا چرت زدي يا با رفيقت حرف زدي و نشنيدي. آن وقت مي‏روي مي‏گويي فلان‏كس كفر گفت و هكذا. هي اينها را تغيير و تحريف بدهي، مثل اينكه من گفته‏ام اسم پيغمبر را مايه گدايي خود قرارندهيد، رفته بودند گفته بودند فلاني گفته چيزي در راه خدا ندهيد. اين‏طور هم كه گوش مي‏دهيد، اين هم ثمرات اين كارهاتان. چكار بكند آدم؟ پس جمع كه مي‏شويد براي خدا جمع بشويد و درست جمع شويد، به قاعده عبادت، به قاعده تحصيل علم جمع شويد. اينجا خانه خدا است، اينجا درخانه خداست، بايد به طور احترام داخل شد، بايد ادب كنيد، به طور خفّت در مسجد سلوك نكنيد، بايد خاضع بشوي، بايد متذكّر بشوي كه در حضور خدا نشسته‏اي. باري، چون فايده ندارد همين‏قدر بس است

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۷ *»

ولكن پيش من آسان است، اگر ديدم كه بناشد كه معصيت بشود و خانه خدا را حرمت نداريد، من هم موقوف مي‏كنم، ديگر موعظه نمي‏كنم؛ خود دانيد. باري، برويم برسر مطلب زيرا كه هستند عقلايي و علمايي و مؤمنيني، صالحيني كه آنها منتفع مي‏شوند و گوش مي‏دهند.

سخن در تفسير اين آيه شريفه در معني عبادت بود و عرض كردم از براي اين كلمه مطلبهاي عظيم است، مطالب بيشمار است. بقدري كه در اين مجالس مي‏توان گفت و اميدوارم كه آنها را كجش نكنند. ديگر گاه هست كه اميدم هم نااميد بشود، لكن آن‏قدري كه اميدوارم كج نكنند و تغيير و تحريف ندهند، آن‏قدر چيزها را مي‏توانم بگويم. اما مطالبي را كه مي‏گويم اگر بگويم مي‏ترسم كجش بكنند، نه اين است كه يك چيزي توي دلم باشد غير از اينها كه مي‏گويم. پس نه اين است كه همين حرف را هم كجش كنند، بگويند آن چيزي كه در دلش است همين‏هاست. عرضم اين است كه مطالب، نازك است تاكجش كردي كفر مي‏شود. از اين جهت آن‏جور حرفها را نمي‏توان در اين مجالس ذكر كرد ولكن به‏قدري كه صلاح اين مجلس هست و اميدوارم كه عيبي نكند، همان‏قدر را عرض مي‏كنم. قدري ديروز عرض كردم، مطالب ديگر كه از اين كلمه بيرون مي‏آيد و مي‏خواهم عرض كنم، محتاج به مقدّمه‏اي است. چون مطالب من مطالب علم است و قصّه نيست و علم را بايد به تمام حواسّ خود ملتفت و متوجّه شد، به تمام قلب خود متوجّه بشويد، شايد بعض آنها را بفهميد. پس عرض مي‏كنم مقدّمه‏اي كه فهم اين مقدّمه از براي هر مسلم واجب است و در فهم بسياري از مطالب و عقايد اسلاميّه دانستن آن لازم است كه در حقيقت هركس اين مقدّمه را نداند، عقايد او عقايدي است كه خلل در آنها راهبر مي‏شود.

پس عرض مي‏كنم خداوند عالم جلّ شأنه قديم است و قديم نه به اين معني است كه عوام گفتند و مي‏گويند؛ يعني هميشه بوده و هميشه خواهد بود. اين معني

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۸ *»

قديم نيست، بلكه هميشه اسمي است از براي زمانهاي گذشته و زمانهاي آينده و خداوند ما خالق زمان است و پيش از زمان بوده و زمان فاني مي‏شود و خدا باقي است. هميشه‏ها در پيش خداي ما منقطع است، هميشه‏ها در پيش خداي ما فاني است، خداي ما هميشه‏آفرين است نه آنكه هميشه بوده. اين هميشه بوده، كمالي براي خدا نيست. هميشه‏بوده‏ها را او مي‏آفريند، هميشه‏ها را او مي‏آفريند، زمانهاي گذشته را او از عدم به وجود آورده، زمانهاي آينده را او از عدم به وجود مي‏آورد. پس اين كمالي براي خدا نيست كه بگوييم در جميع زمانهاي گذشته خدا بوده، در جميع زمانهاي آينده هست؛ اين كمالي نيست. بلكه اين معني قديم نيست و اين قديم، مالِ ملك خداست و ملك خدا به اين معني قديم است. كج نفهميد، اين را من نمي‏گويم در دعاست. اللهمّ انّي اسألك من منّك باقدمه و كلّ منّك قديم اللهمّ انّي اسألك بمنّك كلّه خدايا من از تو سؤال مي‏كنم به عطاي تو، سؤال مي‏كنم ازجمله عطاهاي تو، آن عطاي قديمتر تو را و همه عطاهاي تو قديم است. خدايا از تو سؤال مي‏كنم به همه عطاهاي تو. حالا كسي كه عطاي او قديم است و قديم را مي‏بخشد، خود او متّصف به صفت خلق خود نمي‏شود. باز دعاي ديگر است كه مي‏فرمايد اللهمّ انّي اسألك باسمك العظيم و ملكك القديم خدايا من از تو سؤال مي‏كنم به نام عظيم تو و به ملك قديم تو. اين ملك قديم كدام است؟ اين ملك قديم آن ملكي است كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود در جميع زمانهاي گذشته و در جميع زمانهاي آينده. آيا نه اين است كه خود اين زمان هم ملك خداست؟ اين زمانهاي گذشته كه بوده و اين زمانها كه هست، خودش جزيي از ملك خداست. پس ملك خدا قديم است و هميشه بوده و هميشه خواهد بود. در دعاي صحيفه خوانده‏اند مقدّسان، در آن دعايي كه پس از نمازشب بايد خواند اللهمّ يا ذاالملك المتأبّد بالخلود والسلطان اي خدايي كه ملك تو ابدي است و خالد است، يعني هميشه بوده و هميشه خواهد بود. اين صفت ملك خداست و اين ملك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۹ *»

قديم است. پس اين قديمي كه به اين معني باشد، كه يعني هميشه بوده و هميشه خواهد بود، اين قديم لايق خدا نيست و هركس خدا را اين‏گونه قديم خيال كند، چنين كسي، خدا را به صفت مخلوقات توصيف كرده. بيابيد چه عرض مي‏كنم، به جميع حواسّ خود متوجّه باشيد. اينها مطالبي است كه در اينها علما درمي‏مانند و در كتابهاي خود اينها را به آدابي مي‏نويسند و خداوند از فضل خود اين زبان آسان را به اين ناچيز عطافرموده كه اين‏گونه مطالب را به اين زبانهاي آسان براي شماها عرض مي‏كنم. لكن اينها مطالبي است عظيمه و داخل مطلبهاي بسيار مشكل است.

پس خداوند عالم اين‏گونه قديم نيست، بلكه خداوند عالم قديم است، معنيش غناي خداست از ماسواي او و فقر سايرين است به سوي او. خدا از جميع كاينات بي‏نياز است. يعني از اوقات بي‏نياز است، بي‏نياز است از اينكه بر او وقتي بگذرد. خدا از امكنه بي‏نياز است، بي‏نياز است كه در امكنه سكنا كند. از زمين بي‏نياز است كه در او مستقر شود و بر آن راه‏رود، از آسمان بي‏نياز است كه بر او سايه افكند، از غيب بي‏نياز است كه غيب در او تدبيري كند، از شهاده بي‏نياز است كه شهاده او را هويدايي بخشد. بي‏نياز است از جميع ماسواي خود، حاجت نه به وقتي دارد نه به مكاني دارد نه به خالقي و رازقي محتاج است نه به كسي كه زير بازوي او را بگيرد، يعني كمك او را بكند؛ محتاج به هيچ‏يك از اينها نيست. اين است معني قديمي كه شايسته براي خداست و ماسواي او حادثند و معني حادث يعني فقير به سوي خداوند عالم. چنانكه در قرآن از اين شرح فرموده و فرموده ياايّهاالناس انتم الفقراء الي‏اللّه واللّه هوالغني الحميد شماييد فقيران به خدا و خداست غني و بي‏نياز. پس خداوند عالم در درجه قدم خود بود و در درجه قدم خود هست و جميع ماسواي خداوند عالم حادثند و مخلوق. آنچه سواي خداست حادث است و فقير و محتاج به سوي خداوند عالم چنانكه حضرت رضا صلوات‏اللّه عليه مي‏فرمايد حق و خلق لاثالث بينهما و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۰ *»

لاثالث غيرهما يعني خداست و خلق، نه ثالثي درميان خدا و خلق است و نه ثالثي غير خدا و خلق است. ديگر سيّومي نيست كه پس از خلق يا پيش از خلق باشد. هرچه قديم و پاينده نيست حادث است و هرچه حادث نيست قديم است، سيّوم برنمي‏دارد. پس خداست و خلق، ديگر غير از اين دوتا چيزي نيست. اما خلق لازمند در درجه خلقي خود، يعني واجب است هميشه مخلوق باشد، هميشه حادث باشد، هميشه در درجه حدوث باشد، هميشه در درجه خلقي خود باشد. اما خدا واجب است كه در درجه قدم باشد. پس خداوند عالم جلّ شأنه از قدم خود زايل نمي‏شود كه متغيّرالاحوال بشود و متغيّرالاحوال نمي‏شود كه بيايد حادث بشود؛ خداوند عالم جلّ شأنه ابداً فرود نمي‏آيد به رتبه خلق. همچنين حوادث و مخلوقات، هرگز از درجه مخلوقيّت خود بالا نمي‏روند كه به رتبّه خدا برسند و هرگز نمي‏شود به رتبه قديم روند و قديم شوند و رتبه خدا وسعت غير خدا را داشته باشد و رتبه‏اي در آنجا پيدا بشود. و عرض كردم كه قدم خدا ذات خداست، رتبه‏اي چون رتبه مخلوقات براي خدا نيست و چون چنين است پس خلق توي ذات خدا نمي‏توانند بروند. پس خلق هميشه مخلوقند و در رتبه مخلوقاتند و خداوند هميشه قديم است و در رتبه قدم است.

باز عرض مي‏كنم كه مخلوقاتي را كه خداوند عالم از عدم به وجود آورده نه اين است كه قطعه‏اي از ذات خود كنده باشد و آن را به شكل مخلوقات ساخته باشد، كه اصل مخلوقات ذات خدا باشد. حاشا و كلاّ! چه كند انسان؟ معني حق و باطل را نگويد، چگونه نگويد؟ اگر بگويد، براي اين محملها قرار مي‏دهند و چيزها مي‏گويند. پس مذهب آناني كه اين است كه خدا به شكل مخلوقات درمي‏آيد، خلاف مذهب اسلام است و جميع مذهب اسلام از اين تبرّي مي‏كنند و اين را كفر مي‏دانند كه خدا به شكل مخلوقات باشد، به شكل سگ و خوك و به شكل در و ديوار و زمين و آسمان و كثافات و نجاسات درآيد. اين چه مذهبي است؟ اين مذهب باطلي است، و تو مگو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۱ *»

همچو مذهبي نيست. خير، هست؛ اين است كه گفته‏اند. چه كنم كه ماه مبارك رمضان است و مسجد هم هست و روزه هم هستيم، لكن حق و باطل بايد بيان شود. گفته‏اند:

جمال يار كه پيوسته بي‏قرار خود است چه در خفا و چه در پرده «معلوم» برقرار خود است
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا به راه خويش نشسته «معلوم» در انتظار خود است

مي‏گويد خداست كه خود او به صورت ليلي درآمده، خود او به صورت مجنون درآمده، به صورت وامق درآمده، به صورت عذرا درآمده. و همچنين اشعاري چند براي اين مذهب ساخته‏اند و گفته‏اند. مي‏گويد:

من و تو عارض ذات وجوديم مشبّكهاي «معلوم» مشكوة وجوديم
چو ممكن گرد امكان برفشاند «مي‏گويد» بجز واجب دگر چيزي نماند

و هكذا گفته‏اند:

پيداست سرّ وحدت از اعيان اما تري‏النقش في‏المرايا «معلوم» والنفس في‏القوي

مي‏گويد:

انظر فما رأيت سوي البحر اذ رأيت موج بدا «معلوم»و منه بدا فيه ما بدا

حاصل فارسيش اين است كه گفته‏اند خداوند عالم مثل درياست كه به موج كه مي‏آيد، موجهاي مختلف از دريا برمي‏خيزد و موجها كه آرام گرفت، همان دريا باز درياست. نوشته است در كتاب خود كه دريا چون نفَس زند بخارش گويند، چون متراكم شود ابرش خوانند، چون فروچكد بارانش نامند، چون روان شود سيلش خوانند، چون به دريا رسد همان دريا باشد. همين‏طورها گفته‏اند، مي‏خواهد بگويد كه آخر كار همه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۲ *»

خدا مي‏شوند و اين است معني انّا للّه و انّا اليه راجعون.

براي دين بايد گفت انّا للّه و انّا اليه راجعون. خدايي كه به شكل سگ و خوك و در و ديوار و زمين وآسمان درآيد، همچو خدايي براي همان‏ها خوب است. خدايي كه مسجود محمّدبن‏عبداللّه۹ باشد، نمي‏شود. پس اين مذهب به اجماع مسلمانان كفر است، به اتّفاق مسلمانان كفر است، به ضرورت اسلام كفر است و صاحبش مرتد و نجس.

ولكن مذهب حق و ايمان و مذهب آل‏محمّد: آن است كه خداوند عالم جلّ شأنه ذاتي است كه او را مناسبت با مخلوقات نيست و مخلوقات را مناسبتي به ذات خدا نيست. خداوند عالم خلقي را از عدم به وجود آورده به امر كن گفت  كن و به اين امر، جميع كاينات، يكون و موجود شدند و به هيچ‏وجه از ذات خود چيزي نكنده آن را به شكل مخلوقات بسازد. خدا تقار خمير نيست كه چونه چونه از او برداشته شده باشد و خلق را از او ساخته باشد. اين دريا همان تقار خمير است، يك چونه او اين موج شده، يك چونه او آن موج ديگر، يك چونه او آن موج ديگر. خدايي كه مانند دريا باشد، تقار خمير است كه چونه چونه از آن گرفته‏اند تا تمام شده. از اين قرار خدا قسمت شده، ده منش به عرش رسيده، هشت منش به كرسي رسيده، چند منش به آسمان، چند منش به زمين تا تمام شده. همچو خدايي خداي ما نيست. و نه خيال كني كه اين مذهبشان نيست، اين انااللّهي كه مي‏گويد از همين بابت است، ليس في جبّتي سوي‏اللّه كه جناب مرشد گفت ـ يعني آن قديمي‏ها گفتند ـ براي همين معني است. از اينجاست كه ادّعا مي‏كنند ما خالقيم، ما رازقيم، همه مطلبشان اين است كه من ذاتم خداست لكن از اين اعتبارات بريده‏ام. چشم از مني و تويي بربسته‏ام، به مرشد رسيده‏ام، پس به خدا رسيده‏ام. مرشدي گفته بود كه سي سال است كه در اين سي سال نگفته‏ام مگر به خدا، نديده‏ام مگر خدا، نشنيده‏ام مگر از خدا. از روزي كه وحدت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۳ *»

وجود را فهميده بوده، از آن روز اين‏طور شده بود. يك كتابي در تهران ديدم فصلها قرار داده بود. مثلاً رفته بود دكان زرگري فصلي براي اين قرار داده بود، اوست كوره، اوست دم، اوست سندان؛ اسباب زرگري را يكي يكي گفته بود. از آنجا رفته بود دكان پينه‏دوزي فصلي براي آن قرار داده بود، اوست سوزن، اوست درفش، اوست مشته وهكذا از آنجا رفته بود دكان ديگري و فصل ديگري و هكذا جميع مخلوقات را همه فصل فصل قرار داده بود و گفته بود همه آنها خداست.

هر لحظه به شكلي بت عيّار درآمد                  دل برد و «معلوم» نهان شد

همچو خدايي به كار ما مسلمين نمي‏آيد، همچو خدايي به كار ما نمي‏خورد. اصل اين مسأله از مذهب نصاري برخاسته است و نصاري به اين واسطه به همين مسأله عيسي را خدا دانستند. اوّل از نصاري برخاست، بعد به يهود رسيد و عُزير را به اين واسطه پسر خدا دانستند، بعد از آنها داخل اسلام شد و اين مذهبها كه مي‏بينيد پيدا شد. برويم برسر مسأله خود.

پس عرض مي‏كنم كه مخلوق به رتبه خالق نمي‏رسد. مخلوق حواسّي از جنس ذات خدا ندارد، چشم مخلوق از جنس ذات خدا نيست، پس خدا را نمي‏بيند. گوش مخلوق از جنس ذات خدا نيست، پس خدا را نمي‏شنود. ذائقه او از جنس ذات خدا نيست و شامّه او از جنس ذات خدا و لامسه او از جنس ذات خدا نيست، پس خدا را احساس نمي‏كند. خيال او از جنس ذات خدا نيست، پس خدا به خيال او درنمي‏آيد. و فكر مخلوقات، ذات خدا نيست، پس خداوند عالم به فكر درنمي‏آيد. اين است كه حضرت امير صلوات‏اللّه عليه مي‏فرمايد كلّ ما ميّزتموه في اوهامكم بادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم آنچه شما به عقل و فهم خود بفهميد، به آن نازكتر فهم خود، آن مخلوقي است مثل خود شما، خدا نيست. باز حضرت امير فرمود انّما تحدّ الادوات انفسها و تشير الآلات الي نظائرها يعني آلات اشاره مي‏كنند به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۴ *»

چيزي كه نظير خودشان باشد و حواسّ درك مي‏كنند چيزي را كه از جنس خودشان باشد و خدا از جنس مخلوق نيست. اين مسأله را بايد در دلهاي خود مستحكم كنيد و اين اصلي است در معرفت كه هركس اين اصل را ندارد، در عقايد پاي او خواهد لغزيد.

پس ما محال و ممتنع است كه ذات خدا را درك كنيم، يا خيال او را كنيم، يا اشاره به سوي او كنيم، يا عبادتي براي او بجابياوريم. حاشا و كلاّ! يا اسمي از براي او بتوانيم ذكر كنيم. مخلوق عاجز و زبان‏بسته سخنها منقطع. چنانكه حضرت امير مي‏فرمايد انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله الطريق مسدود والطلب مردود دليله آياته و وجوده اثباته يعني كسي‏كه طلب كند خدا را مردود مي‏شود، و هركس راه به سوي خدا را بخواهد مسدود است. منتهاي مخلوق به مخلوقي مثل خودش است و بازگشت او به هم‏شكل خودش است، نمي‏تواند كسي به ذات خدا برسد. پس ما نمي‏توانيم ذات خدا را درك كنيم، اين امر محال است و ممتنع، اين خيال را مسلم از سر خود بايد بيرون كند. حالا كه همچو شد، ديديم خداوند عالم در حديث قدسي مي‏فرمايد كنت كنزاً مخفيّاً فاحببت ان‏اعرف فخلقت الخلق لكي‏اعرف يعني من گنج پنهاني بودم، دوست داشتم كه مرا بشناسند. خلق را خلق كردم تا مرا بشناسند. اين چه‏طور مي‏شود؟ معرفت كه ممتنع شد و محال شد و خدا خلق را هم براي معرفت آفريده. پس ما چه كار بكنيم؟ اين آيه را هم كه نازل كرد كه ما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون و فرمود اوّل عبادة اللّه معرفته اوّل عبادت خدا معرفت خداست. خداي نشناخته را چگونه مي‏توان عبادت كرد؟ پس خدا ما را براي معرفت آفريده، در اين شك و شبهه نيست كه خدا ما را براي عبادت آفريده و ما هم نمي‏توانيم او را بشناسيم، معالجه اين كار چيست؟ اوّلاً ملاحظه بايد كرد كه شايد مابين اين دو مسأله كه عرض شد منافاتي نباشد بلكه در حقيقت معرفت هم ممكن باشد. فكر كنيد اصل معرفت يعني چه؟ آيا تو زيد را در دنيا مي‏شناسي؟ البته زيد را تو در دنيا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۵ *»

مي‏شناسي، در اين شبهه‏اي نيست. به زبان تركي و عربي و فارسي، به هر زبان مي‏گويند فلان زيد را شناخت. حالا كه زيد را شناخت صحيح است و درست است بگويد من زيد را مي‏شناسم، خوب حالا تو از زيد چه ديده‏اي كه او را شناخته‏اي؟ رنگ زيد را ديده‏اي، رنگ زيد، زيد نيست. بجهت آنكه گاهي رنگ زيد زرد مي‏شود، گاهي سرخ مي‏شود، گاهي بهق‏اسود مي‏گيرد ناخوشيي است مي‏گيرد كه سياه مي‏شود، گاهي پيس مي‏شود و تمام بدن او سفيد مي‏شود، همه اينها تغيير مي‏كند و زيد، زيد است. پس اين رنگ كه ديديم زيد نيست، زايل مي‏شود و مي‏رود و مي‏آيد. پس معرفت زيد به رنگش نيست. همچنين اندام و بلندي و كوتاهي و كلفتي و لاغري، زيد نيست دخلي به زيد ندارد بجهت آنكه وقتي بچّه بود كوچك بود، بزرگ شد هيأتي ديگر و اندامي ديگر براي او پيدا شد. لاغر بود چاق شد و باز زيد، زيد است و تو مي‏گويي من زيد را مي‏شناسم و اندام او تغيير مي‏كند، پس اندام هم دخلي به زيد ندارد. اگر مي‏گويي همين جسمي كه دست مي‏مالم به او زيد است، مي‏پرسم چه چيز اين زيد است؟ اگر نرمي او را مي‏گويي زيد است، پس وقتي كه درشت مي‏شود بايد زيد نباشد و حال آنكه همان وقت هم زيد است؛ در وقت نرمي و درشتي، هردو زيد است. اگر مي‏گويي گرمي بدن او زيد است، پس وقتي كه بدن او سرد است بايد زيد نباشد و حال آنكه همان وقت هم زيد است، در وقت گرمي بدن او و سردي بدن او، هردو زيد است. پس رنگ زيد كه زيد نشد، هيأت و اندام و بلندي و كوتاهي و چاقي و لاغري كه زيد نشد، نرمي و درشتي و گرمي و سردي كه زيد نشد، پس چه چيز او زيد است؟ آيا وزنش زيد است؟ پس يك وقتي سي من بود، لاغر شد بيست من شد، بايد حالا زيد نباشد و حال آنكه حالا هم زيد است. آيا گوشتهاش زيد است؟ ناخوش شد گوشتهاش هم آب شد رفت، باوجود اين زيد است و مي‏گويي زيد را مي‏شناسم. و همچنين جميع آنچه تو از زيد مي‏شناسي و مي‏بيني، همه زايل مي‏شود و مي‏آيد و مي‏رود و تو مي‏گويي زيد را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۶ *»

مي‏شناسم و حال آنكه نمي‏بيني با چشم مگر رنگ زيد را، و لامسه تو درك نمي‏كند مگر بدن زيد را، تو رو نمي‏كني مگر به بدن زيد و رنگ و شكل زيد و اينها هيچ‏يك زيد نيستند. اينها جلوه‏هاي زيدند، خود زيد اينها نيست و تو خود زيد را نشناخته‏اي، به هيچ چشمي ذات زيد را نديده‏اي و نمي‏تواني ديد. خود روح زيد و حقيقت زيد در ملأ اعلي است و اينها جلوه‏هاي او است. پس معني معرفت نه اين است كه تو ذات زيد را ديده باشي و او را شناخته باشي ولكن جلوه زيد را ديده‏اي و آن جلوه را شناخته‏اي و چون آن جلوه را شناخته‏اي، شناختن تو زيد را همان است نه غير آن. پس منتهاي معرفت كه شك در آن نيست كه همان معرفت ما به زيد است و چون آن كار را كرديم مي‏گوييم ما زيد را خوب مي‏شناسيم، همان است كه جلوه‏هاي او را بشناسيم و نمي‏بينيم مگر جلوه او را و ظهور او را. پس مقصود از شناختن، شناختن جلوه است نه شناختن ذات. پس معرفت  خدا نه معرفت ذات خداست. پيغمبر گفت ما عرفناك حقّ معرفتك خدايا ما نشناختيم تو را حقّ شناختن تو. پس معرفت ما براي خدا معرفت جلوه خداست، معرفت آيات خداست، معرفت انوار خداست، معرفت خلق خداست، معرفت آثار خداست. همين‏كه اينها را ما فهميديم آنوقت مي‏گوييم ما خدا را شناخته‏ايم. پس ما مأمور نيستيم از جانب خدا به شناختن ذات خدا، مأمور نيستيم به رسيدن به ذات خدا. به اين هرگز مأمور نبوده‏ايم و نيستيم، چگونه نه و مي‏فرمايد لايكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها و مي‏فرمايد لايكلّف اللّه نفساً الاّ ماآتيها خدا تكليف نكرده به احدي مگر آنچه در وسع اوست و تكليف نكرده به احدي مگر آنچه را كه به او داده است. و شناختن ذات خدا در وسع ما نيست و خداوند عالم ذات خود را به ما نداده تا ما آن را بشناسيم. پس ما مأموريم آيات خدا را بشناسيم. اگر آيات خدا را شناختيم، خدا را شناخته‏ايم اين است كه ميفرمايد دليله آياته و وجوده اثباته يافتن خدا اثبات خداست، ديگر چيز ديگري نيست. نصيب خلق از خدا، آيات

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۷ *»

خداست. نصيب ما همين است كه دليل بگيريم و اثبات خدا كنيم. حالا اگر آيات خدا را شناختي خدا را شناختي و اگر آيات خدا را نشناختي خدا را نشناختي. پس دروغ مي‏گويند آناني كه آيات خدا را نشناخته‏اند و مي‏گويند ما خدا را مي‏شناسيم، بلكه هركس آيات خدا را و آثار و انوار و علامات خدا را شناخته او خدا را شناخته و هركس نشناخته خدا را نشناخته. حالا ببينيم اين آيات چه چيز است. دراينكه خداوند آيات بسيار دارد، در اين شبهه‏اي نيست. آيات كوچك دارد، آيات بزرگ دارد؛ آيات خدا بسيار است. ميفرمايد در كتاب خود كه سنريهم آياتنا في‏الافاق و في انفسهم حتّي يتبيّن لهم انّه الحق مي‏فرمايد انّ في خلق السموات والارض لايات در خلق آسمان و زمين، خدا آيات قرار داده، در آفاق و انفس خداوند عالم آيات خود را نشان داده. آيات خدا بسيار است، حالا ببينيم چه آيت، آيت كامل است. كدام آيت آيتي بزرگ است؟ كدام آيت، آيتي است جامع و كلّي و كدام آيت، آيتي است جزيي؟ دراينكه شكي نيست كه يك سنگ‏ريزه هم از آيات خداست لكن در اين سنگ‏ريزه همه اسماء خدا نيست، همه انوار خدا نيست. يك شاخه گياه آيتي است از آيات خدا، لكن در اين شاخه همه اسماء خدا و همه آيات خدا نيست. آن آيتي كه جامع جميع اسماء و صفات است و آيت عظماي خدا و علامت كبراي خداست، آن آيت عظمي و آن علامت كبري، اعظم خلق خداست و اشرف خلق خداست نه اخسّ خلق خدا. پس معلوم شد كه آيتي در ملك خدا عظيم‏تر از وجود محمّدبن‏عبداللّه و آل‏اطهار او صلوات‏اللّه عليهم اجمعين نيست و نخواهد بود؛ ايشانند آيات‏اللّه. وقتي عيسي و مادر او آيات‏اللّه باشند كه فرموده و جعلنا ابن‏مريم و امّه آية ما پسرمريم و مادرش را آيت قرار داده‏ايم. وقتي مريم و عيسي آيت خدا باشند، محمّدبن‏عبداللّه و آل‏اطهار او صلوات‏اللّه عليهم اجمعين چگونه آيت خدا نيستند؟ حضرت امير ميفرمايد اي آية للّه اكبر منّي كدام آيت براي خداست بزرگتر از وجود من؟ حضرت امير مي‏فرمايد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۸ *»

كدام آيه براي خدا بزرگتر از من؟ و خداوند كدام آيه را نشان داده به خلق كه عظيم‏تر از ما باشد؟ چيست كه عظيم‏تر از ايشان باشد؟ آيا سنگ عظيم‏تر است از ايشان، آيا نباتات عظيم‏ترند از ايشان، حيوان عظيم‏تر است، انسانهايي كه غيرايشانند اعظمند از ايشان؟ آيا باد اعظم از ايشان است، آتش اعظم از ايشان است؟ حاشا و كلاّ بلكه آيت اعظم اعظم اعظم خدا وجود پاك محمّد است۹. پس مراد از معرفت، معرفت محمّد است۹ پس خداوند گنج پنهاني بود و هست اين خلق را نيافريد مگر از براي معرفت محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين. اگر اين بزرگواران را شناختيد خدا را شناخته‏ايد و اگر ايشان را نشناختيد خدا را نشناخته‏ايد. شاهد مي‏خواهي در زيارت ايشان كه مي‏خواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و من تخلّي عنهم فقد تخلّي عن اللّه يعني سلام بر آن جماعتي كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و هركس ايشان را نشناخت و جاهل به ايشان شد جاهل به خدا شده، هركس ايشان را واگذاشت خدا را واگذاشته. پس معلوم شد معرفت ايشان معرفت خداست. فرمودند نحن الاعراف الذين لايعرف اللّه الاّ بسبيل معرفتنا ماييم آن اعرافي كه خدا شناخته نمي‏شود مگر به راه معرفت ما. در زيارت جامعه مي‏خواني من اراداللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم اي سادات من هركس اراده خدا كند ابتدا بايد به شما كند و هركس قصد خدا كند بايد توجّه به سوي شما كند و هركس توحيد خدا كند بايد از شما بپذيرد. و احاديث بسيار در اين خصوص رسيده است كه فرموده‏اند معرفت ما معرفت خداست و معني معرفت خدا همين است لاغير. چنانكه معرفت زيد معرفت ظواهر زيد بود و ديدن همين رنگ و شكل و تن او بود. همچنين معرفت خدا معرفت آيات خداست و آيات خدا محمّد وآل‏محمّد است صلوات‏اللّه عليهم اجمعين. پس معني حديث شريف كه مي‏فرمايد كنت كنزاً مخفيّاً فاحببت ان‏اعرف فخلقت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۹ *»

الخلق لكي‏اعرف اين شد كه من دوست داشتم مردم محمّد را۹ بشناسند، خلق را خلق كردم براي اينكه محمّد را بشناسند. واللّه جميع اين ملك و جميع اين هزار هزار عالم مخلوقند از براي وجود پاك محمّد۹. اينها را آفريده كه اينها باشند انوار محمّد۹ و باشند آثار محمّد۹ و باشند رعيّت محمّد۹ و باشند در تحت امتثال محمّد۹. ندارند ملاذي جز محمّد۹، ملجأي جز محمّد ندارند، حاكمي و سلطاني جز محمّد ندارند. حكومت محمّد حكومت خداست، سلطنت او سلطنت خداست. شرح اين معني را خدا در قرآن كرده و بهترين عبارات و مختصرترين عبارات آن است كه خدا در قرآن بيان فرموده. چه گفته؟ گفته الحمد للّه در اين كلمه فضايلي چند خداوند عالم براي محمّد۹ ذكر كرده كه منتهي و مافوق ندارد. آيا تو اين حمد را شناخته‏اي؟ اين حمد بحسب لغت و بحسب عربيّت، مصدر محمود است و محمّد و حقيقت محمّد، حمد است. محمّد به زبان عربي يعني حمد كرده شده. يعني جميع كاينات، حمد براي او كردند و او را حمد گفتند و خدا او را حمد كرده و او را حمد خلق كرده. و او را حمد كرده، يعني او را حمد آفريده و حمدها را براي او آفريده و او را حمد كرده پس اوست محمود. فرمود عسي ان‏يبعثك ربّك مقاماً محموداً پس آن بزرگوار محمود است، يعني حمد كرده شده و محمّد است يعني حمد كرده شده. يعني خدا او را حمد آفريده و سپاس گفته خود را به او؛ پس آن بزرگوار حقيقتش حمد است. آيا نشنيده‏اي در روز قيامت منبر وسيله را مي‏آورند مي‏گذارند در وسط محشر و نيست در قيامت درجه‏اي اعظم از منبر وسيله و حضرت پيغمبر مي‏آيد در بالاي آن منبر وسيله و تمام كاينات در پاي منبر به حالت تشهّد و به هيأت تشهّد مي‏نشينند، جميع كاينات بر هيأت تشهّد نشسته‏اند و او بر منبر وسيله نشسته و نفَس از اهل محشر برنمي‏آيد مگر به طور خفا. اين است كه خدا مي‏فرمايد و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الاّ همساً از براي آيت رحمت خدا و براي نام الرحمن خدا، جميع صداها خاشع است و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۰ *»

از خلق نمي‏شنوي مگر همسِ خفي. ديگر هيچ صدايي از جايي برنمي‏آيد و جميع كاينات حيرانند كه آيا درباره ما چه حكم خواهد كرد. و آن بزرگوار بر منبر وسيله برآمده و در درجه دويّم و يك پلّه پايين‏تر حضرت امير صلوات‏اللّه و سلامه عليه ايستاده. در اين اثنا مي‏آورند از براي حضرت پيغمبر لوايي كه آن را لواي حمد مي‏گويند و آن عرشه منبر وسيله كه پيغمبر بر آن عرشه نشسته، اسم آن عرشه مقام محمود است. مقام محمود آن عرشه منبري است كه پيغمبر در مقام محموديّت بر آن عرشه برآمده و محمود كاينات شده. زيرا كه حمد از براي ولي‏نعمت است و اوست ولي‏نعمت جميع كاينات و منعم جميع موجودات و آن بزرگوار محمود ماسوي است و بر آن عرشه نشسته در مقام محمود. در اين هنگام مي‏آورند لواي حمد را كه براي آن سه شقّه است؛ يك شقّه آن لوا جميع اهل محشر را گرفته و بر سر همه سايه انداخته و امّا آن دو شقّه ديگرش را اگر بخواهم ذكر كنم به كار اين مردم نمي‏خورد و در اين مجالس كسي نمي‏فهمد. باري، در آن وقت پيغمبر مي‏فرمايد لواي حمد را بدهيد به دست علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه عليه و حضرت امير حامل لواي حمد است. زيرا كه حضرت امير ولي نعمت است و رساننده قسمت؛ و پيغمبر است حاكم بحق. خود پيغمبر اجلّ از اين است كه مباشر قسمت و رسانيدن باشد بلكه از او است حكمي مطلق و از حضرت امير است اعطاء كلّ ذي‏حقّ حقّه والسوق الي كلّ مخلوق رزقه از اين جهت او را حضرت اميرالمؤمنين گفتند. اَميرُ به زبان عربي يعني كيل مي‏دهم و آن اَميرُ كه مي‏فرمايد يعني كيل مي‏دهم به مؤمنين كيل مي‏دهم ارزاق خلايق را، كيل مي‏دهم مددهاي خلايق را، كيل مي‏دهم فيضها را، عطاي وجود با تمام شهود، جميع اينها بر دست مقدّس علي‏بن‏ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه عليه. پس او بايد حامل لواي حمد باشد اگرچه سلطان اين لوا پيغمبر است و مالك اين لوا پيغمبر است لكن در دست حضرت امير نعمتها جاري مي‏شود. اين است كه مي‏فرمايد مابين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۱ *»

طلوعين ما قسمت مي‏كنيم ارزاق خلايق را. پس جميع مددها و فيضهاي هزار هزار عالم همه بر دست حضرت امير جاري مي‏شود و اوست ولي نعمت كلّ كاينات. من از پيش خود نمي‏گويم، توي زيارت جامعه است اگر نمي‏خواهي و راضي نيستي برو پاك كن. توي زيارت جامعه است و اولياء النعم اي ائمّه من؛ شماييد ولي نعمتهاي خلايق. ولي جميع نعمي كه به خلق مي‏رسد شماييد. پس حضرت امير ولي نعمت است. پس اگر ولي نعمت است، حمد و سپاس مال ولي نعمت است. پس حضرت امير لواي حمد را برمي‏دارد و حامل لواي حمد، اوست. اين حديث را وقتي پيغمبر ميفرمودند كه علي حامل لواي حمد است عمر عرض كرد لواي به اين بزرگي را علي چطور برمي‏دارد؟ عقلش همين بود! خلاصه پس لواي حمد بر دست حضرت امير است و ساير كاينات در زير لواي اويند.

از همه اين حرفها غرضم اين بود كه عرض كنم كه آن لوا لواي حمد است و پيغمبر در مقام محمود نشسته است. در آنجا نام او محمود است، در آسمان نام او احمد است، در زمين نام او محمّد است. پس ببين اسم دنيايي او، اسم آخرتي او، اسم آسماني او، اسم زميني او همه از حمد اشتقاق شده. اينها نيست مگر بجهت آنكه وجود پاك محمّد۹ سپاس خداست. خدا بعد از آني كه خواست خود را در ميان ملك خود سپاس كند و سپاس كرد، حالا مي‏خواهم بدانم آن سپاسي و ستايشي كه خدا خود را به آن سپاس و ستايش سپاس كرده، خلق خداست يا ذات خداست؟ شكي و شبهه‏اي در اين نيست كه خلق خداست و ذات خدا نيست و ذات خدا براي خلق آشكار نشده و نخواهد شد. بعد از آني كه آن سپاس خلق خدا شد، اعظم خلق خدا به اتّفاق جميع مسلمانان، محمّد است۹. پس ذات پاك محمّد۹خود سپاس خداست. و بعد از آني كه خدا خواست خود را ستايش كند به اعظم ستايشها، محمّد را آفريد در عرش عظمت و جلال خود. هركس او را شناخت، آن ستايشي كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۲ *»

خدا از براي خود كرده بود، آن ستايش را شنيد و او هم خدا را ستايش كرد. هركس آن بزرگوار را نشناخت، خدا را ستايش نكرده. تو مي‏خواهي زيد را ستايش كني چه مي‏كني؟ مي‏گويي زيد شجاعي است چنين و چنان، بيان شجاعت اوست مي‏كني. مي‏گويي سخي است، بيان سخاوت او را مي‏كني. مي‏گويي زيد جواد است، بيان جود او را مي‏كني و هكذا همين‏طور زيد را ستايش مي‏كني. حالا خدا هم مي‏خواهد خود را ستايش كند چه مي‏گويد؟ مي‏گويد من قادرم اين قدرت من، من عالمم اين خزانه علم من، من حي جاويدانم اين حيات جاوداني من، من قادر بر مايشاءام اين قدرت بر مايشاء. اين وجود پاك محمّد۹ همين است قدرت خدا، همين است علم محيط خدا، همين است قدرت نافذ خدا، همين است نور مشرق خدا، همين است نعمت شامله خدا، همين است رحمت واسعه خدا. خدا اين را كه به عرصه امكان ابراز داد، سپاس خود را ابراز داد. اين را كه در ملك خود ظاهر كرد، ستايش خود را براي خلق اظهار كرد. واللّه شناسندگان محمّد۹ سپاس خدا را كرده‏اند، شناسندگان محمّد۹ ستايشگران خدايند، واللّه منكران محمّد منكران سپاس خدايند. از كدام راه به خدا رسيده‏اند؟ از كدام راه خدا را شناختند؟ اگر مي‏گويند كه خود، خدايند غلط كرده‏اند، هرگز خلق خدا نمي‏شود. اگر مي‏گويند از راهي نزديكتر از محمّد به خدا رسيده‏اند، دروغ مي‏گويند راهي نزديكتر از محمّد ندارند. خدا در كسي ديگر غير از محمّد ظاهر نشده، خدا جلوه نكرده مگر در او. پس معلوم شد كه منكران محمد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين منكران ستايش خدايند و جاهلان به محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم جاهلان ستايش خدايند، ستايشگران محمّد وآل‏محمّد ستايشگران خدايند. واللّه ذكر ايشان ذكر خداست، فضل ايشان تسبيح و تهليل و تقديس خداست. آيا هيچ مي‏فهمي در ركوع نماز خود مي‏گويي سبحان ربّي العظيم و بحمده اين «و بحمده» اينجا چه كاره است؟ در سجده نماز خود مي‏خواني سبحان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۳ *»

ربّي الاعلي و بحمده منزّه است پرورنده اعلاي من و بحمد او، اين «و بحمده» يعني چه، اينجا چه كاره است؟ اين سبحان ربّي العظيم و بحمده اين «و بحمده» به كجا بند است؟ و آنها هيچ نمي‏دانند. پس معني آن اين است كه سبحان ربّي الاعلي و بحمده يعني پاك است خداي اعلاي من و بواسطه حمد او، يعني بواسطه ستايش او، يعني بواسطه وجود پاك محمّد۹ تسبيح مي‏كنم او را به علوّ و بواسطه محمّد۹دانسته‏ام كه خدا اعلي است. سبحان ربّي العظيم و بحمده پاك است خداي عظيم من و بواسطه محمّد دانسته‏ام كه خدا عظيم است. اين را از كجا فهميدم؟ بعد از آني كه محمّد را شناختم دانستم خدا عظيم است. چون خدا خودش را به عظمت وصف كرد، من دانستم خدا عظيم است. وجود پاك محمّد۹ عظمتي است كه خدا نشان مردم داده و گفته اين است عظمت من. مثل اينكه كسي پشت سر تو باشد و قباي تو را نبيند و تو بخواهي رنگ قباي خود را به او نشان دهي، پارچه قرمزي را مي‏آوري و نشان او مي‏دهي مي‏گويي قباي من اين رنگ است، آن وقت او مي‏فهمد قباي تو چه رنگ است. حالا بعد از آني كه خداوند عالم خواست عظمت خود را براي خلق خود بيان كند و نشان بدهد، محمّد را۹آشكار كرد براي مردم كه اين است عظمت من، و بعد از آني كه خواست علوّ خود را براي خلق آشكار كند علي‏بن‏ابي‏طالب صلوات‏اللّه عليه را آشكار كرد. اين است كه در حديث فرمودند اوّل مااختار لنفسه العلي العظيم اوّل اسمي كه خدا اختيار كرد براي خود، اين دو اسم است. فرمود اين دو تا را من براي خود اختيار كرده‏ام؛ علي كه علي است و عظيم، محمّد است كه اين دو اسم خدايند. آيا نخوانده‏اي آن حديث را كه مي‏فرمايد نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها آيا نمي‏داني اوّل ماخلق‏اللّه اين دو بزرگوارند؟ پس العلي العظيم، محمّد است و علي. علي را كه ديدم دانستم كه خدا اعلاست، عظيم را يعني محمّد را كه ديدم دانستم كه خدا عظيم است. پس من به حمد خدا يعني به بركت محمّد۹و به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۴ *»

تعريف محمّد۹ و به معرفت محمّد۹ دانسته‏ام كه خداي من سبّوح است و عظيم. و من به حمد خدا، يعني به بركت علي و به تعريف علي و به معرفت علي دانسته‏ام خدا سبّوح است و اعلي است. پس من تسبيح مي‏كنم خدا را و به محمّد تسبيح مي‏كنم او را كه همچو مي‏شود ـ براي كسي كه ملاّيي داشته باشد مي‏گويم همچو مي‏شود ـ كه اسبّح ربّي العظيم و بحمده اسبّحه، اسبّح ربي الاعلي و بحمده اسبّحه آنهايي كه ملاّ هستند فهميدند چه عرض كردم.

باري، برويم برسر همان فارسيهاي خودمان. مقصود اين بود كه وجود پاك محمّد۹ ستايش خداست، يعني آن ستايشي كه خدا خواسته براي خود بكند مثل آن جامه قرمزي كه خواستي نشان بدهي، آوردي نشان دادي. حالا خدا هم خواست ستايش كند ذات پنهاني خود را، پيغمبري آفريد عليم، پيغمبري آفريد قديم، پيغمبري آفريد حكيم، پيغمبري آفريد نور، پيغمبري آفريد حي، پيغمبري آفريد پاينده، پيغمبري آفريد يگانه و او را نشان مردم داد و گفت اين ستايش من. لوح وجود اين را بخوان و از روي لوح وجود اين، مرا ستايش كن. حالا من هم اگر لوح وجود محمّد را توانستم بخوانم، مي‏توانم ستايش خدا را بكنم. و تا نشناسم، نمي‏توانم ستايش كنم خدا را؛ پس اوّل بايد من اين بزرگواران را بشناسم. معرفت ايشان معرفت خداست، جهل به ايشان جهل به خداست.

برويم برسر كلمه‏اي كه مي‏خواستم عرض كنم؛ الحمد للّه، الحمد يعني محمّد، او است حمد، او است حقيقت حمد، او است مادّه حمد. حمد، حقيقت محمّد است. حالا مي‏فرمايد الحمد للّه حمد مال خداست، اين حمد مخصوص خداست، مال خودش كه نيست مال مردم ديگر هم كه نيست، پس مال خداست. ببين چه فضلي در اين كلمه براي پيغمبر بيان كرده! چشم پيغمبر چشم خودش نيست و چشم ديگران هم نيست، مال خداست، پس چشم خداست. گوش محمّد گوش خودش نيست. گوش تو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۵ *»

گوش خودت است مي‏گويي گوشم مي‏خارد، مي‏گويي گوشم شنيد، پس گوش تو مال خودت است اما گوش پيغمبر گوش خودش نيست، گوش خداست از اين جهت شنيدن او شنيدن خداست. چشمش چشم خداست از اين جهت ديدن او ديدن خداست. دست محمّد دست خودش نيست، دست خداست، پس دادن او دادن خداست، گرفتن او گرفتن خداست. از پيش خود نمي‏گويم خدا در قرآن مي‏فرمايد آيا نخوانده‏اي كه انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه مي‏فرمايد اي محمّد آن كساني كه دست به دست تو مي‏گذارند، دست به دست خدا گذارده‏اند يداللّه فوق ايديهم يعني دست تو بالاي همه دستهاست. باز در قرآن مي‏فرمايد و مارميت اذ رميت ولكنّ اللّه رمي آن خاكي كه تو ريختي به چشم كفّار، تو نريختي. در دعوايي پيغمبر خاك از زمين مي‏خواست بردارد، حضرت امير از زمين برداشت به دست پيغمبر داد و پيغمبر خاك را به چشم كفّار پاشيد. باد برد آن خاك را و همه را كور كرد، خدا آيه نازل كرد كه ما رميت اذ رميت ببين حضرت امير خاك را از زمين برداشت و به دست پيغمبر داد و پيغمبر به چشم كفّار ريخت، خدا فرمود و مارميت اذ رميت ولكنّ اللّه رمي اي پيغمبر! اين خاك را تو بر چشم كفّار نريختي وقتي كه ريختي، بلكه خدا ريخت. بجهت آنكه دست او دست خداست. اگر دست محمّد دست خدا نيست چطور اين كارها را مي‏كند؟ پس بد نگفته است:

اگر دست علي دست خدا نيست چرا دست ديگر «معلوم» مشكل‏گشا نيست

پس دست پيغمبر دست خودش نيست، دست خداست. پس آنچه مي‏كند خدا كرده است. پاي محمّد پاي خودش نيست پاي خداست، جلوه محمّد جلوه خودش نيست جلوه خداست، همينكه او جلوه كرد خدا جلوه كرده است؛ جلوه او جلوه خداست. من نمي‏گويم، خودش مي‏فرمايد من رآني فقد رأي الحق توي كتابهاي ملاّ محمدباقر پر است كه من زارالحسين بكربلا كان كمن زاراللّه في عرشه پس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۶ *»

جلوه ايشان جلوه خداست، پس روح ايشان روح خداست مال خودشان كه نيست پس مال خداست، پس روح خداست. هركس از اين استنكاف كند، عيسي را بهتر از پيغمبر دانسته. پس روح محمّد روح خداست، نفس محمّد نفس خداست. توي زيارت هفتم است السلام علي نفس‏اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه‏التي من عرفها يطمئنّ پس اين بزرگوار نفسش نفس خداست، علمش علم خداست، قدرتش قدرت خداست، حبّش حبّ خداست، بغضش بغض خداست، اعتصام به او و پيوستن به او اعتصام به خدا و پيوستن به خداست، و انقطاع از او انقطاع از خداست، واللّه انكار فضل او انكار ستايش خداست، اقرار به فضل او اقرار به ستايش خداوند عالم است.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۷ *»

«موعظه چهاردهم»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يوم‏الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه در كتاب مبارك خود مي‌فرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني عبادت بود و حقيقت عبادت را مي‏خواستم و لاقوّة الاّ باللّه بيان كنم؛ عرض كردم كه عبادت يعني بندگي. بندگي نه آن است كه خدمتي بكني از براي آقا، نه اين است كه خدمتي تو از پيش خود بكني. بلكه حقيقت بندگي، فرمانبرداري مولاست. اگر فرمان داده، بايد بكني؛ و اگر فرمان نداده باشد و تو از پيش خود، اگر هزار خدمت بكني، بندگي نكرده‏اي. جميع اينها نيست مگر خودرأيي، به رأي خود راه‏رفتن، به هواي خود حركت كردن. بندگي آن است كه به اذن مولا آن را بكني، به فرمان او كاري بكني. اين معني را در چند روز به طور اختصار عرض كردم. ديروز به طور اختصار مقدمه‏اي عرض كردم و آن اين بود كه خداوند عالم جلّ‏شأنه از رتبه قدم خود فرود نمي‏آيد در ميان بندگان كه لباس بندگان را بپوشد در ميان بندگان راه رود، بندگان هم از رتبه مخلوقيّت بالا نمي‏روند به رتبه خدايي كه مانند خداي احد شوند و خداي احد را درك كنند؛ اين مسلّم بود و با برهان عرض كردم. بعد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۸ *»

عرض كردم كه خداوند عالم ماها را هم از براي معرفت آفريده، پس همانا كه مراد خدا از معرفت، معرفت صفات خداست و معرفت آيات خداست نه معرفت ذات خدا؛ و اينها را ديروز عرض كرده بودم. پس بنابراين نمي‏توانند اين خلق كه در رتبه مخلوقيّتند، از خدا چيزي بشنوند. اين خلق قابليّت آن ندارند كه بي‏واسطه از خداوند عالم چيزي بشنوند و امري و نهيي از خدا بي‏واسطه به اين مردم برسد، اگرچه خدا قادر است ولكن مردم را قابليّت اين مقام نيست. اگر قابليّت اين مقام را داشتند، همه آنها پيغمبران بودند و تو مي‏داني كه خلق، همه، پيغمبران نيستند و قابليّت اين مقام را ندارند. چگونه و حال آنكه صد و بيست و چهارهزار پيغمبر و صد و بيست و چهارهزار وصي پيغمبر بر اين مردم مبعوث شدند و اين مردم را تعليم كردند و اين مردم هنوز بيني خودشان را نمي‏توانند پاك كنند، هنوز صورت خود را درست نمي‏توانند بشويند، استنجا ياد نگرفته‏اند، پس چگونه اين خلق قابليّت اين را داشتند كه از خداوند عالم بي‏واسطه بشنوند؟ از خداوند بي‏واسطه شنيدن مقام پيغمبري است، مقام رسالت است. خداوند عالم مي‏توانست امر خود را و نهي خود را به مردم، همه، بشنواند ولكن مردم را آن قابليّت نيست كه همه بي‏واسطه از خدا بشنوند. پس چون شنيدن از خدا بي‏واسطه براي خلق ممكن نشد، فرمان او را نمي‏دانند و چون نمي‏دانند، نمي‏توانند امتثال فرمان او را بكنند. اگر تو از پادشاه چيزي نشنيده باشي، تو را چگونه ممكن است امتثال فرمان؟ پادشاه را نديده‏اي، امتثال فرمان او چگونه ممكن مي‏شود براي تو؟ پس مردم اگر نتوانستند از خدا امر و نهيي را بشنوند، نمي‏توانند فرمان خدا را هم امتثال كنند زيرا كه نمي‏دانند خدا چه مي‏فرمايد و فرمايش او چيست، حكمش چيست، نمي‏دانند رضاي خدا و غضب خدا چيست. پس اگر مردم خودشان نشنيدند، امتثال هم نمي‏توانند بكنند و چون امتثال فرمان او نكردند، عبادت او را نمي‏توانند بكنند. بجهت آنكه عبادت، امتثال فرمان بود، و عمل به امر و نهي مولا بود. من كه امر و نهي مولا را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۹ *»

نمي‏دانم، چگونه امتثال كنم؟ و چون امتثال نكردم، بندگي او را نكرده‏ام. پس هرچه بعد از اين بكنم خودسري و خودرأيي است و خودپسندي و خودپرستي. پس بنابراين خداوند عالم ما را براي شنيدن از خود خلق نكرده، اگر براي اين خلق كرده بود مي‏شنيديم و پيغمبر بوديم. ما را براي اينكه همه پيغمبر باشيم و بي‏واسطه بشنويم نيافريده و ما را براي اين نيافريده كه بي‏واسطه امتثال فرمان او را كنيم. پس لامحاله در ميان ما و خداوند عالم بايستي واسطه باشد، بايستي كسي باشد كه امتثال ما از براي آن كس باشد، فرمانبرداري ما از براي آن كس باشد. اين ممكن است براي ما ولكن امتثال خدا ممكن نيست، فرمان‏بردن ما از براي خدا محال است و ممتنع و خداوند خلق را براي امر ممتنع نيافريده بلكه براي امري كه ممكن است و موافق حكمت، آفريده. پس خداوند عالم درميان خود و خلق، پيغمبر فرستاد و آن پيغمبر را چنان آفريد كه از خداوند مي‏تواند بشنود و امر و نهي خدا را از خدا بفهمد، و از خدا به او امر و نهي ممكن است برسد. چنين پيغمبري آفريد كه او از خداوند عالم بگيرد و به ساير خلق برساند. پس امركننده به خلق، اين نبي مي‏بايد باشد و نهي كننده خلق، اين نبي بايد باشد و گوش خلق به صداي اين نبي بايد باشد، امتثال خلق براي فرمان اين نبي بايد باشد؛ اگر همچو چيزي شد عبادت خداوند بعمل آمده. ولكن اينجا يك اشكالي است و تا به تمام قلب خود متوجّه نشوي نخواهي فهميد كه چه عرض مي‏كنم، آن هم صاحبان هوش و ذكاوت والاّ هرجاهلي كه هرگونه سخن و مطلبي را كمتر شنيده، نمي‏فهمد. آناني كه انس به علم و حكمت دارند خواهند فهميد چه عرض مي‏كنم و آن اين است كه من به طور كلّي عرض كردم كه خلق از خدا نمي‏شنود و مخلوق نمي‏تواند درك خدا را بكند و به خدا نمي‏تواند برسد، پس پيغمبر كه گفتيم از خدا مي‏گيرد، اين به چه معني است؟

پس عرض مي‏كنم كه پيغمبر۹ مخلوق است و حادث و آن بزرگوار به خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۰ *»

نمي‏تواند برسد و محال است و ممتنع كه بتواند برسد، بلكه جلال و عظمت كبرياي خدا را اگر مي‏خواهي بداني، همان‏قدر كه خداوند عالم از سنگ خارا دوراست، از محمّدبن‏عبداللّه۹ همان‏قدر دور است و همان‏قدر كه خدا به سنگ خارا نزديك است همان‏قدر به محمّدبن‏عبداللّه نزديك است. ميان خدا و خلق مسافت نيست، ميان خدا و خلق دوري و نزديكي نيست كه او به يكي نزديكتر باشد و از يكي دورتر، بلكه خدا به جميع مخلوقات خود نزديك است و از جميع مخلوقات خود دور است. خداوند عالم اولي به هرچيزي از هرچيزي است و خداوند عالم در مكانِ هستي هرچيزي از او ظاهرتر است و در هرچيزي از خود او موجودتر است و خداوند قرب و بُعدش به جميع مخلوقات يكسان است ولكن محمّدبن‏عبداللّه۹، او به خدا نزديك است و آن سنگ خاره دور است از خدا و امّا خدا به سنگ خاره و پيغمبر يكسان است نزديكي او و دوري او. اگر مثَل مي‏خواهي عرض كنم، فرض كن اگر آجري يا خشتي در روي زمين بگذاري و آئينه‏اي هم كنار آن در روي زمين بگذاري در برابر آفتاب، اگر ريسماني بگيري از پيش اين آئينه تا پيش آفتاب و از پيش آن خشت تا پيش آفتاب، هردو يكسان است. آفتاب همان قربي كه به خشت دارد همان قرب را به آئينه دارد و همان‏قدري كه دور است از خشت، همان‏قدر دور است از آئينه ولكن آئينه خود را صفا داده و زنگ خودي را از خود زدوده و خود را صيقلي كرده و رخساره تابان آفتاب را آئينه جلوه شد و آجر ادّعاي خودي مي‏كند و خودنمايي دارد و كثافت را از خود دور نكرده، قلب خود را صيقلي نكرده از اين جهت نماينده آفتاب نشده و از اين جهت قرص آفتاب در نزد او جلوه نكرده؛ اما قرب و بُعد آفتاب به آجر و آئينه يكسان است. چنين است سنگ خارا و محمّدبن‏عبداللّه۹ كه در نزد خدا همان‏طور كه خداي سنگ خارا است، همان‏طور كه خداي شيطان است، همان‏طور خداي محمّد است۹. به هيچ‏وجه تفاوت نمي‏كند، ولكن محمّدبن‏عبداللّه۹ زنگ خودي را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۱ *»

از خود و از دل خود زدوده و قلب خود را چنان صيقلي كرده كه انوار عظمت و جلال كبرياي خدا در او جلوه كرده و نامها و صفتهاي خدا شده. و اما شيطان خودي خود را از خود زايل نكرده، ظلمت را از خود دور نكرده، هميشه خودستايي كرده، هرگز خدا را نستوده، خدا را ظاهر نكرده. پس دوري و نزديكي براي بندگان است نه از براي خداوند عالم، اين است كه در دعا ميخواني انّك لاتحتجب عن خلقك الاّ ان‏تحجبهم الامال دونك و در نسخه‏اي ان‏تحجبهم الاعمال دونك خدايا تو از كسي پوشيده و پنهان نيستي ولكن مخلوقات به عمل‏هاي خود محجوبند و بواسطه اعمال و آمالشان، ديده ايشان از تو كور شده و آنها تو را نمي‏توانند ببينند والاّ تو از كسي پنهان نيستي. غرض، خداوند همان نسبتي كه به سنگ تيره دارد همان نسبت را به پيغمبر۹ دارد ولكن پيغمبر۹ خود را در جنب خدا فاني كرده و چنان باطن خود را صافي كرده و زنگ خودي را از خود زدوده و چنان خودي را از خود زدوده كه به غير خدا چيزي از او پيدا نيست.

مي‏خواهم دراينجا عرض كنم كه كيفيّت شنيدن پيغمبر وحي خدا را چگونه است، كه چگونه پيغمبر۹ وحي خدا را مي‏شنيد. و تو مي‏داني كه از ذات خدا صدايي بيرون نمي‏آيد، ذات خدا بهم نمي‏خورد مثل دو دست كه بهم بخورد و صدا بدهد، يا آنكه خدا از اندرونش صدايي مثل صداي توپ و خمپاره بيرون آيد و به گوش پيغمبر بخورد، و از براي خدا سينه و حلقومي و دهان و زبان باشد كه اين اعضا بهم بخورد و صدايي از ميان اينها بيرون آيد. پس صدا از ذات خدا بيرون نمي‏آيد و معقول نيست اين‏طور خداوند عالم به پيغمبر امري كند مثل اينكه تو با دهان و زبان خود به بنده خود امر مي‏كني و مي‏گويي بايست، برو، بخور، بكن. و معلوم نيست كه از ذات خدا نهيي بيرون آيد كه بگويد به پيغمبر مرو، و مگو، و مخور چنانكه تو به بنده خود نهي مي‏كني، از دهان تو صدايي بيرون مي‏آيد كه مكن، و مرو، و مخور؛ از ذات خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۲ *»

صدايي بيرون نمي‏آيد كه اي محمّد چنين و چنان كن. بهم بخورد مثلاً پهلوهاي خدا و صدايي بكند يا در شكم خدا مثلاً خاليگاهي باشد و هوايي باشد كه آن را بيرون مي‏كند و صدا مي‏دهد. حاشا و كلاّ. پس خداوند از ذات او صدايي برنمي‏آيد و نيست صدايي كه كسي بشنود. پس سخن خدا به پيغمبر مي‏رسد كه خداوند چنانكه آسمان آفريده و چنانكه زمين آفريده، صدا هم همين‏طور مي‏آفريند. صدا هم خلق ميكند چنانكه براي موسي در درخت، صدايي خلق كرد. حالا نه اين بود كه خدا آمد توي درخت و صدا داد و دهان خدا بهم خورد و از دهان او صدا درآمد، بلكه ذات خداوند عالم جلّ‏شأنه ذاتي است احدي و يگانه كه آن ذات، تغييرپذير نيست ولكن هروقت كلامي اراده مي‏كند بگويد، خلق مي‏كند كلامي در آسمان يا در عرش يا در هوا يا در درخت كلامي مي‏آفريند، گفته مي‏شود كه خدا تكلّم كرد و خدا امري كرد و نهيي كرد. و آن كلامي كه خدا مي‏آفريند مخلوق خداست، پس آن كلام و آن سخن، خلق خداست و خدا از عدم به وجود آورده كلامي را و او را كلام خود قرار داده، آن كلمه را سخن خود قرار داده. بفهم چه مي‏گويم، چنانكه خدا آسمان آفريده و زمين آفريده و در و ديوار آفريده، كلامي هم مي‏آفريند. مخلوق خداست، اسمش كلام خداست. مثل اينكه آسمان مخلوق خداست، كلام خدا هم مخلوق خداست. آيا نمي‏بيني اين قرآن كلام خداست معذلك مخلوق خداست و دست به او مي‏گذاري و برمي‏داري آن را وامي‏كني و مي‏خواني، و خدا را نمي‏توان به او دست گذارد؟ شكي نيست كه اين قرآن كلام خدا است، پس كلامي خدا آفريده و گفته اين كلام من. همين‏طور خداوند قرآني خلق كرد، گفته شد كه خدا تكلّم كرد. بفهميد چه عرض كردم، اين بود معني كلام خدا و سخن‏گفتن خداو وحي خدا به پيغمبر۹. پس نه اين است كه جبرئيل در آسمان نشسته بود، يكدفعه صدايي مثل صداي توپ بلند مي‏شد كه قل هو اللّه احد مثلاً و اين صدا از توي ذات خدا بيرون آمد نعودباللّه، اين كفر مي‏شود. بلكه خداوند عالم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۳ *»

مي‏آفريند سوره قل هو اللّه احد را و او را خلق مي‏كند چنانكه زيد را خلق مي‏كند و بر روي لوح نوشته مي‏شود و بعد از آني كه ميكائيل به لوح نظر مي‏كند، آن سوره را در آنجا مي‏بيند و ميكائيل براي جبرئيل حكايت مي‏كند و براي او مي‏خواند و جبرئيل به آن سوره بر پيغمبر نازل مي‏شود. كلام خدا به اين‏طور است نه اين است كه خدا بايد سخن بگويد و پيغمبر بايد از خدا سخني بشنود، حاشا و كلاّ.

بعد از آني كه فهميدي كلام خدا مخلوقي است از مخلوقات و خدا آن را خلق كرده، عرض مي‏كنم كه آيا اين كلامي كه خدا آفريده و مخلوق خداست، آيا اين كلام بهتر از پيغمبر است و پيشتر از پيغمبر است يا خود پيغمبر است و در رتبه پيغمبر است؟ يا رتبه اين كلام از پيغمبر پست‏تر است و بعد از پيغمبر آفريده شده؟ پيغمبر بوده و آن سخن نبوده و بعد اين سخن را آفريده؟ كدام‏يك را اختيار مي‏كني؟ اگر بگويي كلام خدا بهتر از پيغمبر است، خلاف ضرورت كلّ اسلام گفته‏اي زيرا كه در اسلام و از ضروريات اسلام است كه پيغمبر اوّل ماخلق‏اللّه است و بهتر مخلوقات و سرور موجودات است و هيچ‏كس با آن بزرگوار برابري نمي‏كند. در زيارت جامعه مي‏خواني در جلالت شأن و علوّ قدر و مكان او كه لايسبقه سابق و لايفوقه فائق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه طامع حاصل معني اين فقرات اين است كه مقام پيغمبر و علوّ رتبه او در جايي است كه هيچ ملحق شونده‏اي به پيغمبر ما ملحق نمي‏شود و هيچ برتري جوينده‏اي بر پيغمبر ما برتري نمي‏جويد و هيچ پيشي گيرنده‏اي بر پيغمبر ما پيشي نمي‏گيرد. پس هيچ چيز بر پيغمبر پيشي نگرفته و بر او برتري نجسته. پس كلام، چگونه از پيغمبر بهتر خواهد بود؟ اين محال است كه بهتر از پيغمبري خدا آفريده باشد و بالاتر و پيشتر از آن بزرگوار خدا نيافريده و اگر امر خدا و نهي خدا و كلام خدا پست‏تر از پيغمبر باشد و مدتي پيشتر خدا پيغمبر خود را خلق كرده باشد ـ كه امر و نهي نبوده و بعد پيدا شده ـ لازم مي‏آيد كه خدا پيغمبر خود را اوّل جاهل و نادان آفريده باشد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۴ *»

سالهاي دراز بوده كه پيغمبر نادان بوده و بعد از مدّتها خدا امر و نهي را آفريده و باو تعليم كرده باشد. حاشا و كلاّ؛ پيغمبر داناست و اگر داناست كه به تعليم خدا داناست و اگر مي‏گويي نادان است، پس از اين قرار سالهاي دراز پيغمبر بوده و خدا او را نادان آفريده بود و از اين قرار مدّتهاي مديد پيغمبر نه توحيد مي‏دانست، نه نماز مي‏دانست، نه عبادت و طاعت مي‏دانست و نه علمي داشت تااينكه خداوند در رتبه پست، كلامي آفريد و در آن رتبه خلقي خلق كرد. حاشا و كلاّ كه چنين باشد، پيغمبر در همان آني كه خلق شد، در همان درجه‏اي كه آفريده شد، ذاتي علاّمه آفريده شد. ذاتي دانا خلق شد، ذاتي قادر بر مايشاء خلق شد و هيچ‏كس بر او پيشي نگرفته بود و خود او كلام خدا بود، خود او كلمه خدا بود. آيا نه اين است كه در قرآن خوانده‏اي كه بكلمة منه اسمه المسيح عيسي بن مريم خداوند حضرت عيسي را كلمه خود در قرآن ياد كرده و او را كلمه خود خوانده. اگر عيسي كلمه خداست چگونه پيغمبر كلمه خدا نيست؟ مي‏فرمايد و جعلنا ابن مريم و امّه آية ما مريم را و پسر مريم را آيه‏اي از آيات خود قرار داديم. پس اگر عيسي يك كلمه شد و مريم يك كلمه شد و دو تا يك آيه شدند، چگونه پيغمبر ما صلوات‏اللّه و سلامه عليه كلمه جامعه خدا نيست؟ و حال آنكه مي‏خواني در قرآن و تلقّي آدم من ربّه كلمات فتاب عليه حضرت آدم از خداي خود كلماتي چند آموخت و مي‏داني آن كلمات، محمّد وآل‏محمّدند صلوات‏اللّه عليهم اجمعين كه نام ايشان را خداوند عالم تعليم حضرت آدم كرد و حضرت آدم متمسّك به دامن ولايت ايشان شد تا نجات يافت. و كلمات خدا، ائمّه طاهرينند صلوات‏اللّه عليهم اجمعين. پس ايشانند كلام خدا، ايشانند كلمه خدا، ايشانند كتاب خدا. آيا نشنيده‏اي كه در روز قيامت كه حضرت امير بر منبر وسيله برمي‏آيد آن وقت خدا به مردم مي‏فرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق اين است كتاب ما كه بر شما براستي و درستي سخن مي‏گويد؛ پس حضرت امير كتاب ناطق خداست. و يك روزي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۵ *»

من براي شما كيفيّت كتاب را عرض كردم و عرض كردم كه اگر مي‏شود اين قرآن قرآن باشد و كتاب خدا باشد، سينه مؤمن و سينه امام و پيغمبر چگونه قرآن نمي‏شود باشد؟ پس ايشانند كتاب اللّه و خود آن بزرگوارانند كلام خدا، خود آن بزرگوارانند كتاب خدا، خود ايشانند آيه آيه و سوره سوره كتاب خدا. پس خداوند وقتي كه پيغمبر را آفريد، او را كتاب خود آفريد، او را كلام خود آفريد، او را امر و نهي خود آفريد. پس پيغمبر امر و نهي خداست؛ ببين مي‏فرمايد امّا المعاني فنحن معانيه و نحن امره و حكمه ماييم امر خدا، ماييم حكم خدا. پس اين بزرگواران خود امر خدايند و خود نهي خدايند و خود ايشان كلام خدايند و خود ايشان علم خدايند. پس امر و نهي خدا را نبايستي از جايي بشنوند. حاشا و كلاّ؛ بنايستي كه از خدا صدايي برآيد كه آن صداي خدا باشد، بلكه صدا از خدا برآمده ولكن آن صدايي كه از خدا برآمده، آن صدا، وجود پاك محمّد و علي است صلوات‏اللّه و سلامه عليهما و آلهما. اين است كه مي‏فرمايد خدا در قرآن عمّ يتسائلون عن‏النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون مي‏فرمايد اي محمّد! مردم از چه سؤال مي‏كنند؟ از آن خبر بزرگي كه در آن اختلاف كرده‏اند سؤال مي‏كنند؟ مي‏فرمايد در حديث اي نبأ للّه اعظم منّي كدام خبر براي خدا از من بزرگتر؟ آيا ديگر خبري از وجود علي‏بن‏ابي‏طالب بزرگتر مي‏شود؟ خبر ميدهد از توحيد ذات خدا، خبر مي‏دهد از توحيد صفات خدا، خبر مي‏دهد از توحيد افعال خدا، خبر مي‏دهد از توحيد عبادت خدا، خبر مي‏دهد از هويّت خدا، خبر ميدهد از الوهيّت خدا، خبر ميدهد از احديّت خدا، خبر مي‏دهد ازصمديّت خدا و خبر مي‏دهد ازاينكه خدا از چيزي بيرون نيامده و چيزي از او بيرون نيامده و براي خدا شبيه و مانندي نيست. پس در ملك خدا كدام خبر از علي‏بن‏ابي‏طالب بزرگتر است؟ آيا خبر اينكه فلان‏جا كي حاكم شد و كي عزل شد خبر بزرگ است؟ خبر اينكه فلان كوه را كندند و خراب كردند اينها خبر بزرگ است و اميرالمؤمنين كه خبر از توحيد ذات خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۶ *»

مي‏دهد و خبر از خداي جليل عظيم مي‏دهد خبر بزرگ نيست؟ حاشا كه چنين باشد. پس كدام خبر از اين بزرگتر است؟ پس ذات مقدّس پيغمبر و اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه و سلامه عليهما وآلهما خبر بزرگ خدايند و خداوند اين خبر را به ما داده و خدا كند كه خبردار شده باشيم و خبرداشته باشيم. چه بسياري از مردم كه مي‏ميرند و خبر ندارند. خبر ندارند، يعني امام ندارند و امام نشناختند. خبر اسمي است از اسماء اميرالمؤمنين به دليل اينكه خداوند او را در قرآن نبأ عظيم ناميده در آنجا كه مي‏فرمايد ويستنبئونك أحقٌّ هو اي پيغمبر مردم از تو احوال خبر را مي‏گيرند، از تو طلب نبأ مي‏كنند، خبر از تو مي‏گيرند و طلب خبر از تو مي‏كنند، كيفيت احوال علي‏بن‏ابي‏طالب را از تو مي‏پرسند. از تو مي‏پرسند كه أحقٌّ هو كه آيا حق است آن خبر؟ تو بگو الحقّ مع علي و علي مع الحق حق با علي است و علي با حق است قل اي و ربّي انّه لحقّ بگو آري، بدرستي كه به پرورنده من قسم كه او حق است، علي حق است و ديدار او ديدار حق است و گفتار او گفتار حق است و كردار او كردار حق است. پس به پيغمبر خبرها رسيده از خداوند لكن اين‏طور كه گفتم اگرچه در پسِ پرده گفتم و چنانكه بايست آشكار نكردم ولكن تمام سخن را گفتم و خبر براي شما آوردم و خبر را به شما شناسانيدم. از اين واضح‏تر اگر مي‏خواهيد چنانكه خدا او را توصيف كرده توصيف كنيد و آن اين است كه خداوند مثَل براي وجود پاك پيغمبر۹به چراغ زده در آيه نور كه مي‏فرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقيّة و لاغربيّة يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور. خداوند مثل از براي قابليّت محمّد۹ آورده به زيت، مثَل آورده به روغن. زيت كه در چراغ مي‏كني و روشن مي‏كني و مثَل از براي وجود آن حضرت زده به چراغي كه از آن زيت درگرفته. پس تو اگر تدبّر كني در چراغ، شايد كيفيّت خبرداري محمّد۹ را از خدا بفهمي. تدبّر كن در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۷ *»

چراغ و درگرفتن او از آتش، ببين اين چراغ چگونه مي‏شود كه خدا آن را مثَل محمّد قرار داده؟ و طريق خبرداري محمّد را خدا از اين چراغ به تو نشان مي‏دهد. اصل اين چراغ اين است كه آتشي مي‏آورند به نزديكي اين روغن، و اين فتيله براي اين است كه روغن خورده خورده بسوزد. و اصل چراغ از روغن است نه از فتيله، فتيله براي اين است كه روغن را بكشد از ته چراغ به اين دمِ چراغ و براي اينكه روغن خورده خورده به چراغ برسد. آيا نديده‏اي اين روغن را كه داغ مي‏كنند، اگر زياد داغ شد مشتعل مي‏شود؟ آتش تمام روغن را يكدفعه مشتعل مي‏كند. پس آتش روغن را مشتعل ميكند نه فتيله را. پنبه خالي را نديده‏اي كه مشتعل نمي‏كند؟ پس شعله از روغن است، آتش كه بر اين روغن مستولي شد، اين روغن را دود مي‏كند و بلند مي‏شود و لطيف ميشود. اگر آتش كم باشد دود مي‏شود و همان دود به هوا مي‏رود و اگر آتش مستولي بر آن دود شد و اين دود را سرخ كرد، آن دود سرخ شده شعله مي‏شود و نام او شعله مي‏شود. حالا اين شعله چه چيز است؟ اصل او دود روغن است ولكن آتش پنهاني در او درگرفته، آتش پنهاني در او شدّت كرده تااينكه در او جلوه‏گر شده و او را از خود بي‏خود كرده و آن دود رخساره خود را پنهان كرده آتش را نشان داده، خود را گم كرده آتش را يافته. از صفت خود زبان بسته به صفت آتش زبان گشوده و چون در راه آتش، خود را اين‏طور فاني كرده، آتش هم نام نامي خود را بر سر او نهاده و افتخار نور خود را به او داده و خلعت حرارت و سوزندگي خود را بر او پوشانيده. پس شعله شد در ميان جمع و نوراني شد و حال آنكه اصل او دود تيره بود، و سوزان شد و حال آنكه اصل او روغن يخ‏كرده بود و شعله تابان شد و در ميان جمع نام نامي آتش و شعله آتش شد. هركس طالب آتش شد رو به او كرد و هركه از او روگردان شد از آتش روگردان شده. پس او هدايت‏كننده جمع شد، پس او نماينده نيك و بد شد و ما هم به نور جمال او حسن و قبح را فهميديم و به نور جمال او، راه را از چاه دانستيم؛ به نور جمال او زشت و زيبا را تميز داديم. اگر اين چراغ نبود راه از

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۸ *»

چاه شناخته نمي‏شد، نيك از بد ممتاز نمي‏شد، سياه از سفيد معلوم نمي‏شد. همچنين است آن سراج منير عرصه امكان كه وجود پاك محمّد است۹. قابليّت محمّدي به منزله آن زيت و به منزله آن روغن است كه به آتش توحيد درگرفته. در اين شعله آتش ظاهري درگرفته، آتش عنصري در او جلوه كرده و آثار آتش در او هويدا شده اما در زيت قابليّت محمّدي۹ آتش توحيد درگرفته، آتش اسماء و صفات الهي درگرفته، پس در ميان جمع جلوه كرده به نور اسماء خدا، جلوه كرده به نور صفات خدا. رضاي او رضاي خداست، غضب او غضب خداست، زيرا كه خود را گم كرده و خدا را يافته. خدا در شأن ايشان مي‏فرمايد ماتشاءون الاّ ان‏يشاءاللّه اي آل‏محمّد! مشيّت شما به چيزي تعلّق نمي‏گيرد مگر به آنچه مشيّت خدا به آن قراربگيرد. هرچه مشيّت شما به آن قرارگرفت مشيّت خدا به آن قرارگرفته. پس رضاي ايشان رضاي خداست، سخط ايشان سخط خداست و پسند ايشان پسند خداست، كراهت ايشان كراهت خداست. پس امر ايشان امر خداست و نهي ايشان نهي خداست. خداوند ايشان را از نور ذات خود آفريد و امر هزار هزار عالم را به ايشان واگذارد؛ نه واگذاردني كه از دست خدا بيرون رفته باشد. آيا ايران را خدا به ناصرالدين شاه واگذارده يا نه؟ هركس مي‏گويد نه دروغ مي‏گويد. هركس مي‏گويد آري، آيا خدا معزول شده؟ آيا ناصرالدين شاه با خدا شريك است؟ آيا خدا او را وكيل كرده؟ نه شريك خداست، نه وكيل خداست، بلكه بنده‏اي از بندگان خداست. خداوند امر ايران را به او مفوّض كرده، او هم حكم ميكند و مي‏گيرد و مي‏بندد و مي‏زند و مي‏كشد و مي‏بخشد و خدا هم از خدايي خود عزل نشده. نمي‏دانم اين چه حسدي است و اين چه بغضي است كه با آل‏محمّد دارند؟ كه اگر بگويي ايشان را خداوند عالم آفريده و امر هزار هزار عالم را مفوّض به ايشان كرده، نمي‏توانند بشنوند. حالا كجا عيب كرد؟ از تو چه كم شد كه خدا هزار هزار عالم را به ايشان واگذارد؟ خدا در قرآن همين بيان مرا مي‏فرمايد أم يحسدون الناس علي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۹ *»

ماآتيهم اللّه من فضله فقد آتينا آل‏ابراهيم الكتاب والحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً آيا حسد مي‏برند به محمّد وآل‏محمّد كه خداوند از فضل خود به ايشان داده؟ خدا به ايشان داده كتاب و حكمت را و خدا به ايشان داده ملك عظيم را. پس وقتي خدا مي‏فرمايد، چرا حسد مي‏برند؟ خدا از فضل خود به ايشان داده، حالا كجاي دنيا عيب ميكند كه امر ملك به ايشان مفوّض شده باشد؟ آيا عباي تو را خدا به تو داده يا نه؟ اگر مي‏گويي نه، بگذار و برو. و اگر از توست و خدا آن را به تو داده و امر عبا را مفوّض به تو فرموده و خدا از خدايي عزل نشده حالا همين‏طور كه تو مالك عبايي و عبا مال تو است و امر آن واگذار به تو است، ايشان هم مالك هزار هزار عالمند و باوجود اين هم خدا عزل نشده. پس ايشان آنچه بخواهند بكنند مي‏كنند. بخواهند آسمان را زمين كنند، زمين را آسمان كنند، مي‏كنند. بجهت آنكه خدا به ايشان واگذاشته. آيا خدا امر خانه تو را به تو واگذاشته يا نه؟ اگر وانگذاشته و تو مالك نيستي برو بيرون و اگر واگذارده پس به تو تسلّط داده، مي‏تواني سقف خانه خود را زمين اطاق كني و زمين را سقف. سقف را خراب كني و ببري توي باغچه و باغچه كني و خاكهاي زمين را برداري و دومرتبه سقف از نو بسازي. پس از تو برمي‏آيد كه زمين خانه خود را سقف خانه خود كني و سقفش را زمين. مي‏كوبي سقف را و خراب مي‏كني و خاك آن را در باغچه مي‏ريزي و خاك از زمين برمي‏داري و سقف خانه را مي‏سازي؛ اين را مي‏تواني. حالا وقتي اين عالم مفوّض شد به آل‏محمّد: پس اگر بخواهند واللّه زمين را آسمان مي‏كنند و آسمان را زمين، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا، آنچه بخواهند بكنند مي‏كنند و خدا هم از خدايي معزول نشده. بگو ببينم چطور شده كه از كار تو خدا از خدايي معزول نشده و از كار ايشان خدا معزول مي‏شود؟ نعوذباللّه، حاشا و كلاّ و آن‏طوري كه آنها مضمحلّ در جنب خدايند به آن‏طور تو مضمحلّ نيستي. تو كه مستقلّ نيستي شريك خدا نشدي، وكيل خدا نشدي، آنها هم همين‏طورند نه وكيل خدايند نه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۰ *»

شريك خدا؛ حاشا و كلاّ. از اين جهت افعال ايشان افعال خداست، اقوال ايشان اقوال خداست، احوال ايشان احوال خداست، صفات ايشان صفات خداست، نامهاي ايشان نامهاي خداست، ديدار ايشان ديدار خداست، رضا و غضب ايشان رضا و غضب خداست، امر و نهيشان امر و نهي خداست، امتثال فرمانشان امتثال فرمان خداست. پس هر آن‏كس كه امتثال كرد فرمان آل‏محمّد را سلام‏اللّه عليهم اجمعين، عبادت خدا كرده. عرض كردم ايشان همچو كه خلق شده‏اند در اوّل خلقت همچو خلق شده‏اند كه همه باعلمند و علم‏اللهند، همه باقدرتند و قدرة اللهند، آمر و ناهيند و امر و نهي خدايند. از روز اوّل همچو خلق شده‏اند والاّ از پيش خدا هر روز توپي زده نمي‏شود كه امر و نهي خدا به گوش محمّد بخورد، بلكه خداوند محمّدي آفريده دانا به جميع حقايق، محمّدي آفريده بينا، عالم به جميع ماسوا، محمّدي آفريده مطيع خداوند. نمي‏خواهد محمّد۹ مگر آنچه را كه خدا مي‏خواهد، نمي‏گويد مگر آنچه را كه خدا مي‏گويد. پس چنين ذات شريفي نگاه مي‏كند به حقيقت هرچيزي و اين ذات شريف مي‏شنود هر مسأله‏اي را و مي‏داند حقيقت آن را و صلاح آن را بيان مي‏كند و آن بزرگوار است وحي خدا و آن بزرگوار است نطق خدا و آن بزرگوار است كلام خدا. وحي بزرگ خدا محمّد است، ديگر وحيي از اين بالاتر نمي‏شود وكذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان روح محمّد وحي شده به محمّد۹ چنانكه آتش به روغن وحي مي‏كند كه منم سوزان، وحي مي‏كند كه منم فروزان، منم چنين و چنان. همان‏طور كه آتش پنهاني وحي به اين دود مي‏كند، خدا هم وحي به محمّد۹ مي‏كند و همان روح محمّد وحي خداست، همان روح كاشف از حقايق اشياست، همان روح است علم به حقايق اشيا، با آن روح حقايق جميع ماسوي را مي‏بيند، با آن روح جميع ماسوي را مي‏داند. پس چون تو سؤال مي‏كني با آن روحي كه وحي خداست مطلع مي‏شود بر سؤال تو و حقيقت آن را مي‏بيند و صلاح و فساد تو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۱ *»

را مي‏داند و جواب مي‏گويد چنانكه شايست و بايست. پس ماآتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا آنچه پيغمبر، شما را به آن امر كرده بگيريد و آنچه شما را از آن نهي كرده ترك كنيد. بجهت آنكه آنچه پيغمبر گفته خدا گفته و به هركس خدا گفته همين‏طور گفته و از زبان محمّد۹ گفته. پس امتثال فرمان محمّد امتثال فرمان خداست و خدا ما را براي امتثال آفريده و خدمت‏كردن و عبادت‏كردن خدا، امتثال فرمان محمّد است. هركس محمّد را اطاعت كرد خدا را عبادت كرده اين است كه در قرآن فرموده من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت كند رسول را اطاعت كرده خدا را. ديگر امروز سينه‏ام تنگ است.

و صلّي‏اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين