مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ – قسمت اول
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱ *»
«موعظه اول»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
چون در اين ايّام متبرّكه ماه مبارك برحسب عادت و قرار بنابر اين است كه در ايّام اين ماه سخني گفته بشود و شماها البتّه تا حال دانستهايد كه اين سخنان ما سخناني است كه بعضي از آن به بعضي مربوط است و به هم بسته، سخنهاي پراكنده نيست كه اگر يك كسي يك روز شنيد و يك روز نشنيد بتواند چيزي از آن بفهمد، همچو نيستاگر يك روز آمدي و يك روز نيامدي، آن روز كه آمدي از وسط مطلب ميشنوي و به شنيدن از وسط مطلب، چيزي فهميده نميشود. پس اگر كسي طالب فهم و علم باشد، بايد بهطور استمرار بيايد و گوش بدهد. اين درس است و موعظه استنميشود كه اوّل سخن را نشنيده باشي و آخر سخن را بشنوي، يا اوّل سخن را بشنوي و آخر آن را نشنوي و چيزي از آن بفهمي؛ اين نخواهد شد. بلكه بسا آنكه اوّل سخن را بشنوي و چون آخر سخن را نشنوي، كفر ميشود. مثلاً اوّل سخن لا اله است آن را شنيدي و آخرش كه الاّ اللّه است را نشنيدي. لا اله الاّ اللّه يعني نيست خدايي بجز خدا. حالا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲ *»
كلمه «نيست خدايي»، اين را شنيدي كه اوّل كلام بود، چرت زدي يا خوابت برد و «بجز خدا» را نشنيدي، ميروي ميگويي فلانكس كفر گفت. و بسا آنكه اوّل سخن را خواب هستي و چرت ميزني و ميان سخن بيدار ميشوي، بههوش ميآيي و ملتفت ميشوي ميبيني بالاي منبر من كفر ميگويم. حالا اوّلش را نشنيدهاي كه من گفتهام مثلاً روزي عمر خطّاب در بالاي منبر ميگفت چنين و چنان و كفرهاي اوست نقل ميكنمميروي ميگويي ديدم فلاني بالاي منبر كفر ميگفت. خير، آن حرف عمر بود دخلي به ديگران ندارد. و همچنين يك روز بيايي و يك روز نيايي همينطور ميشود. تكليفت هم نميكنم كه لابدّاً حكماً بايست هر روز بيايي. بلكه عرض ميكنم كه اگر كسي طالب علم باشد و طالب باشد كه چيزي بفهمد، هر روز بايد بيايد و حاضر شود و گوش بدهد و دل بدهد تا چيزي بفهمد، والاّ نميفهمد. و تدارك مجلس را پيش از آمدن مجلس بايد گرفت؛ خوابهايت را اوّل بكن كه خوابت نبرد، كارهايت را بكنحسابهايت را بكن كه وقتي به مسجد ميآيي فراغتي داشته باشي. كه اگر چنين كرديد منتفع ميشويد والاّ به حسب عادت به مسجد آمدن، فايده ندارد. اين يك مقدّمه بود، يك سفارشي بود براي كساني كه طالب علم و معرفتند كه خود را مهيّا كنند براي گوش دادن.
و مقدّمه ديگر براي آنچه درنظر است عرض كنم و آن مقدّمه اين است كه اين آيه شريفه را كه عرض ميكنم فقرهاي از فرمان و قرآن خداوند عالم است جلّ شأنه. اگر فرماني از شاه براي شما بيايد و در آن احكامي بيان شده باشد و خطيبان را امر كند كه آن فرمان را براي شما بخوانند، نه اين است كه البتّه بايد همه شماها جمع شويد و به نهايت دقّت گوش بدهيد كه ببينيد اين پادشاه چه حكم كرده؟ كه تخلّف از آن نكنيد كه مورد مؤاخذه و انتقام پادشاه نشويد. حالا اين فقرهاي است از فرمان خداوند عالم جلّشأنه، خدايي كه جميع خلق را از عدم به وجود آورده، خدايي كه همه را رزق داده،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳ *»
خدايي كه حيات شما و موت شما را مالك است، خدايي كه مالك الملك است، مثل پيغمبر كسي را فرستاده و اين قرآن را كه فرمان اوست به او داده و در اين فرمان احكامي قرار داده. اين احكام را بايد به تمام قلب خود متوجّه باشيد، به تمام حواسّ خود توجّه داشته باشيد و ببينيد كه در اين فرمان چه ذكر شده. اگرچه كار قرآن به جايي رسيده كه اين قرآن حالا از اسباب شيداللهي و اسباب گدايي شده، سر كوچهها مينشينند و قرآن ميخوانند كه كسي چيزي به آنها بدهد؛ و اين هتك حرمت قرآن است كه آن را از اسباب شيداللهي و گدايي قرار بدهند. بعد از آني كه قرآن اينقدر خوار شد، ديگر آنوقت نميماند از براي قرآن تأثيري، و احترامي در قلبها. اگرچه گداها اقتدا به بزرگان حود ميكنند، وقتي كه بزرگانشان قرآن را اسباب يري يري خود قرار بدهند، قرآن را دورباش جلال خود قرار بدهند، آنها بروند در پيش روشان، در پيش روي جنازهشان قرآن بخوانند، وقتي آنها قرآن را اينطور خواندند گداها هم از آنها يادگرفتند سركوچهها و جاهاي نامناسب بناكردند به خواندن قرآن و اين فرمان جليل عظيمي كه فرموده لو انزلنا هذاالقرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه يعني اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل كنيم خواهي ديد كه آن كوه، خاضع و خاشع خواهد شد از ترس خدا. حالا اين قرآن به اين عظمت از اسباب گدايي و شيداللهي شده. بعينه اين قرآن خواندن، لفظِ «بِدِه در راه خدا» است؛ و اين را دكان گدايي و سرمايه گدايي خود قرار داده و به اين سرمايه ميخواهد منفعتها كند. روي پهنها و جاهاي نجس كثيف مينشيند و قرآن خدا را ميخواند. از آنطرف هم همينطور، آخر سر و ته كار بايد مثل هم باشد. نه آن قبح اين كار را ميفهمد نه اين قبح كارش را ميفهمد. آن قرآن را يري يري خود قرار ميدهد مثل فرّاش كه جلوي اين حكّام ميرود يري يري ميكند، و آن قاري در جلوي اين ملاّ ميگويد قل هو اللّه احد و اين را آن ملاّ دورباش جلال خود و اسباب جلال خود قرار ميدهد. از شما ميپرسم آيا ميشود يكي از فرمانهاي ناصرالدينشاه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴ *»
را اينطور كرد؟ اگر كسي با فرمان ناصرالدينشاه اينطور كند، البتّه شاه بدش ميآيد. بلكه اگر كاغذ يك رفيقت را اينطور بكني از تو ميرنجد. پس احترام قرآن را بايد داشت و آن طوري است كه بايد مؤدّب بنشيند، بايد رو به قبله باشد، بايد باطهارت باشد، بايد معطّر باشد، باتوجّه باشد، با قلب خاضع خاشع باشد، به اينطورها قرآن بخواند. قرآن را كه ميخواند متوجّه معنيش باشد افلايتدبّرون القرآن ام علي قلوب اقفالها بايد باتدبّر قرآن بخواند، قفل از دل خود باز كند، گريه كند درجايي كه ذكر جهنّم است و به خدا پناه ببرد، و سؤال كند از خدا در جايي كه ذكر بهشت است. اگر امري است عزم كند بر كردن آن، اگر نهيي است عزم كند بر ترك آن، حكايت امم سابقه است متوجّه شود و عبرت بگيرد. اينطور كه ميكنيد، حرمت قرآن را كه ميداريد اثر ميكند. هر دعايي را، هرچيزي را، هر متاعي را از متاعهاي دنيا و آخرت كه حرمت آن را نگاه داشتي، انتفاع از آن ميبري و اگر حرمت آن را نگاه نداشتي، انتفاع از آن نميبري. حتي آنكه اگر حرمت لباس خود را نداري، توي هر كثافتي و هر نجاستي بنشيني و برخيزي، البته نفعي از آن نخواهي ديد و اگر حرمتش را نگاه داشتي و آن را تكاندي و حفظش كردي و روي گِل ننشستي، توي هر كثافت و نجاستي ننشستي، هر وقت كندي تاه كردي و جاي درستي گذاردي، اين براي تو ميماند. حالا همچنين قرآن هم همينطور است، حديث هم همينطور است. اخبار و حديثها را كه ميخوانيد درنهايت توجّه و به آرامي بخوانيد، دل بدهيد و بخوانيد و حرمت بداريد، به شما نفع ميبخشد. اين را دانسته باشيد قاعده كليه است : آنچه را كه حرمت داشتي، روز به روز عظمت او در نزد تو زياد ميشود و منفعت از آن بيشتر ميبري و هرچه را كه حرمت آن را نداشتي، روز به روز عُظم آن چيز در نزد تو كم ميشود، عُظمش كه كم شد، اعتناي تو به آن كم ميشود، اعتناي تو كه به آن كم شد توجّه تو به آن كم ميشود، توجّه تو كه به آن كم شد محافظت آن را نميكني؛ محافظت آن را كه نكردي آن چيز از دست تو خواهد رفت. آنوقت خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵ *»
ميگويد تو كه نميخواهي آن را، من هم از تو ميگيرم. حالا وقتي كه كار قرآن به اينجا رسيد كه قرآن را اسباب سؤال و دكان گدايي قرار داد و حرمتي براي اين نمانْد، منتفع از آن نخواهد شدپس شماها كه اين آيه را ميشنويد ملتفت اين باشيد كه اين قرآن، فرماني است از خداوند عالم، بايد ملتفت اين باشيد كه خدايي كه خالق هزار هزار عالم است قرآن را فروفرستاده كه اعظم كتب آسماني است از نزد خود بر پيغمبر خود، و احترام قرآن زياده از احصاست و به قدري كه خدا بر خلق فضيلت دارد ـ و نامربوط است كه بگويم خدا بر خلقش فضيلت دارد ـ بلكه به قدري كه خدا بر خلق خود استعلا دارد، كلام خدا هم بر ساير كلمات همينقدر استعلا و برتري دارد. چقدر عظيم است امر قرآن ! و پيغمبر فرمود و به اتّفاق شيعه و سنّي پيغمبر اين را فرموده در وقتي كه وداع ميكرد با مردم كه انّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهلبيتي من ميروم از ميان شما و دو امر نفيس عظيم درميان شما ميگذارم : يكي كتاب خداست، يكي عترتم و اهلبيتم. ميروم و دو ثَقَل درميان شما ميگذارمثَقَلِ بزرگترِ آن دو امرِ نفيسِ اعظم، قرآن است و ثَقَلِ كوچكتر، آلمحمّد است:. پس ببينيد امر قرآن چقدر عظيم است كه آن ثَقَل اكبر شده و آلمحمّد: ثَقَل اصغر شدهاند. ثَقل، لفظي است عربي، چيزي كه خيلي نفيس و پاك و پاكيزه است، عرب آن را ثقل ميگويد. بسا آنكه بعضي از جهّال ثِقْلين ميخوانند. ثِقْلين نامربوط است، معنيش اين ميشود كه دو چيز سنگين درميان شما ميگذارم و اين درست نيست. ثِقْلين نيست، ثَقَلين است؛ يعني دو امر نفيس عظيم. خدا جنّ و انس را هم از اين جهت ثَقَلان گفته است: سنفرغ لكم ايّها الثقلان، خطاب به جنّ و انس است. پس نيست درميان آسمان و زمين، خلقي نقيستر از جنّ و انس، باقي ديگر حيوانات است و پستتر، و جنّ و انس دو خلق نفيساند. حالا همچنين پيغمبر۹ ميفرمايد انّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي من ميروم و درميان شما دو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶ *»
امر نفيس بزرگ ميگذارم كه يكي كتاب خداست و يكي عترتم. ثقل اكبر كتاب خداست و ثقل اصغر اهلبيت است.
و راه بزرگتري قرآن اين است كه عرض ميكنم، شما اگر نديدهايد خيلي مردم ديدهاند من هم ديدهام. مثلاً از پيش پادشاه بسا آنكه رقعهاي ميآيد پيش امينالدولهميآيد پيش صدراعظم، ميآيد پيش آن شخصي كه پيشكار صدراعظم است و اميركبير است. يك رقعهاي از پيش پادشاه براي او ميآيد، تا رقعه را ميبيند اين برميخيزد آن را ميگيرد و ميبوسد و بر سر خود ميگذارد و آنوقت ميگشايد و ميخواند و به مضمون آن عمل ميكند؛ رسم نوكري و بندگي همين است. حالا شكي در اين نيست كه حرمت امينالدوله در پيش پادشاه بيش از آن تكّه كاغذ است، باز هم شك نيست كه حرمت امينالدوله از آن يك خورده مركّبي كه برروي آن كاغذ است بيشتر است، ولكن چون آن رقعه منسوب به پادشاه است و چون حكم پادشاه در آن رقعه ثبت شده و اين، خود را بنده اطاعت پادشاه ميداند، آنرا احترام ميكند و حرمت آن را منظور ميدارد. و بسا آنكه از دست خود بر زمين نميگذارد و تا آوردند بزودي ميگشايد و ميخواند و به مضمون آن عمل ميكند و تا نشسته در دست خود نگاه ميدارد و بر زمين نميگذارد، بسا اينكه به كلاه خود ميزند مثل حكّام كه فرمان پادشاه را به كلاه خود ميزنند. اينها همه به جهت اين است كه اين رقعه منسوب است به پادشاه. حال همچنين قرآن منسوب است به خداوند عالم جلّ شأنه و منسوب است به پادشاه پادشاهان و پادشاه حقيقي. حالا چون فرمان اوست و براي پيغمبر آمده، پيغمبر اطاعت او را ميكند و ميفرمايد ان اتّبع الاّ مايوحي الي من متابعت نميكنم مگر قرآن را.
پس معلوم شد وحي خدا مطاع است و پيغمبر۹ مطيع استوحي خدا مطاع است و ائمّه سلاماللّه عليهم اجمعين مطيع و قرآن مطاع و متّبَع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷ *»
است. و چون اين احترام عظيم را قرآن دارد، پس شماها بايد به تمام دل خود متوجّه باشيد كه در اين فقرهاي كه عرض ميكنم كه خداوند عالم چه حكم كرده و عزم كنيد به عمل كردن به مقتضاي آن. اگر چنين كرديد، به شرايط عبوديت عمل كردهايد و معلوم است بندهايد، لكن وقتي بنده ضعيف بياعتنايي بكند به فرمان خداي خود، معلوم است اين طبل ياغيگري ميزند، بنده نيست. شخص به قرآن هرچه بياعتنايي بيشتر ميكند، ايمانش ضعيفتر ميشود شيطان بر او غالبتر ميشود و اگر اعتنا كند و قرآن بخواند، شياطين از قلب او دور ميشوند.
باري به مناسبت عرض ميكنم كه از براي هرچيزي خداوند يك بهاري آفريده است كه در موسم آن بهار، آن چيز زياده ميشود و سرسبز و خرّم و همهجايي ميشود و در دست همه كس ميافتد. همچنين بهار قرآن هم ماه مبارك است، پس در اين ماه شريف اهتمام به قرآن خواندن بيشتر بايد كرد و در تصحيح قرآن و تصحيح قراءت آن بيشتر بايد كوشيد. سعي كنيد در مقابله آن، سعي كنيد در بيشتر خواندن و همراه يكديگر خواندن، و اهتمام كنيد در تصحيح كردن آن. غرض در اين ماه مبارك اهتمام زياد در خواندن قرآن به قدر امكان بايد كرد. چه بسيار جهّال و نافهمها هستند كه خيالشان ميرسد كه قرآن خواندن به اين است كه بنشيند و قرآن را به دست بگيرد و ورّورّ سر و دست و پاش را خرد كند و ورّورّ بخواند و فخريّه كند كه ما روزي بيست جزو قرآن ميخوانيم. نه خير، اينطور قرآن خواندن دوپول نميارزد، بلكه قرآن خواندن آن است كه در وقت خواندنِ قرآن اگر معني آن را ميفهمي با تدبّر بخواني، اگر نميفهمي كه سنگين و آرام بطور فصاحت قرآن را با قراءت بخواني. اگر قراءت نداري و عجمياقلاً به ملايمت و به طور ادب بخواني والاّ ورّورّ قرآن خواندن به طور بيادبي، اين ثوابي از براي تو ندارد، گناه از براي تو دارد. بلكه به طور ادب و به طور احترام از روي آرامي و ملايمت، اينطور قرآن هرچه بيشتر بخوانيد بهتر است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸ *»
پس اين ماه مبارك، بهار قرآن خواندن است و زياد انشاءاللّه در اين خصوص اهتمام كنيد. و خواندن قرآن از براي فهم قرآن مقرّر شده و فهم قرآن براي عمل كردن به آن است. حالا اگر از قرآن معنيهاي آن را نميفهميد، اقلاً اين آيه را كه در اين ايّام عرض ميكنم دل بدهيد و از براي عمل كردن يادبگيريد.
اين هم يك مقدّمهاي بود كه لازم بود كه فيالجمله اشارهاي به آن شود تا آگاه شويد. پس انشاءاللّه شما هم پياپي بشنويد تا بهتر به يادتان بماند، وانگهي در اين تأمّل كنيد كه اين ماه حكايت ديگري است، در اين ماه خود به خود نورانيّت مردم زياد ميشود. همچو از روز اوّل، احوالات همهكس رو به بهتري ميگذارد. بسا كسي كه در عرض سال پا به مسجد نگذارده، روز اوّل ماه مبارك كه ميشود به مسجد ميآيد. فكر كن براي چه همچو شده؟ چطور شد اين شخص مسجد آمد؟ بسا كسي كه در تمام سال قرآن را لاش را وانكرده، ماه مبارك كه ميشود هر روز قرآن ميخواند. فكر كن چه شداين تأثير از كجا بود؟ معلوم است اين ماه، ماه عظيمي است. بسا كسي كه در عمر خود دعا نخوانده است، در شبهاي ماه مبارك بنا ميكند دعا ميخواند و بسا كساني كه ابداً نافله نميكردند، در اين ماه مبارك نوافل ميكنند، در اين ماه نماز شبگزار ميشوند. كساني كه فجر را نديده بودند در اين ماه هر روز اوّل وقت نماز صبح را ميكنند. در ولايتي كه صداي اذان بلند نميشد، حالا ببين در هر محلّهاي صداي اذان بلند است؛ آثار اسلام از هرجايي نمايان است. همينكه رو ميآورد اين ماه، بدون اينكه مردم هنوز روزه شوند حالات تغيير ميكند، اوضاع تغيير ميكند. به جهت اينكه عزم و نيّت دارند كه دو روز ديگر رو به خدا بياورند؛ همان عزم، تأثير ميكند. در ايّام سال هم اگر عزم داشته باشند رو به خدا رفتن را، هميشه احوالشان خوب خواهد شدپس چون چنين است انشاءاللّه حالا كه همچو ماه شريفي رو به شما آورده كه خود به خود احوال شما تغيير ميكند، پس حرمت آن را بايد زياد نگاهداشت. چرا كه اين ماه ماه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹ *»
خداست، در اين ماه شياطين غل ميشوند. ديگر اگر كسي باز معصيتي ميكند از شيطنت خود اوست والاّ ابليس و اولاد او، همه در غل و زنجيرند و خسارت براي كسي است كه باوجودي كه شيطان در زنجير است باز مرتكب معاصي ميشود. معلوم است ديگر از آن خباثت و شرارت خودش است. پس احترام اين ماه را اگر ما بداريماثر در قلوب ما ميكند و اين رياضتي است كه خداوند عالم سالي يك دفعه قرار داده كه اين رياضت را بكشيد. امر كرده به كمخوردن، به كمخوابيدن، به كم نكاحكردن تااينكه حيوانيت خود را كم كنيد و جماديت و نباتيت خود را كم كنيد و بواسطه عبادات و طاعات، روحانيت و ملَكيت خود را زياد كنيد. پس در اين ماه حيوانيت شما ميكاهد و مَلَكيت شما قوّت ميگيرد. و غذاي ملائكه تهليل است، تكبير است و استغفار؛ و در اين ماه هم غذاي شماها در روزها تهليل است و تكبير و استغفار. چنانكه آنها هم اكل و شرب و نكاح نميكنند، مؤمنين هم در روزهاي اين ماه اكل و شرب و نكاح نميكنند لكن شبها را رخصتي دادهاند كه قدري بخورند، قدري بخوابند به جهت آنكه حياتشان به اينهاست. لكن يك پاره جهّال نافهمها شب را آنقدر ميخورند كه فردا صبح تُخَمه كردهاند و گند از حلقشان بيرون ميآيد. ميخوابند تا غروب آفتاب، وقتي برميخيزد خيره است و تخمه كرده، نميتواند نفس بكشد؛ حالا خيالش هم ميرسد روزه گرفتهچه بسيار مردم كه بهارِ تعليفشان، بهارِ علف خوردنشان شبهاي ماه مبارك است چايي بخورند و غذا بخورند، آنوقت ميگويد شبچره بياور و هي سرِهم بخور و بخور تا صبح. بهارِ تعليفشان يعني بهار علف خوردنشان شبهاي ماه مبارك است. كاهو بخورد آنوقت سردي گرفت، چايي بيار چايي ميخورد. گرمي گرفت آبليمو بيار، هي بر سرِهم سردي گرفت گرمي بيار، گرمي گرفت سردي بيار تا طلوع صبح؛ آن وقت ميگويد من شب نخوابيدم. بيداري شب به اين تركيب مذموم است، پُرخوردن به اينطور كه وقتي برميخيزد نماز صبح را بكند گيج باشد، نداند چه ميگويد؛ پس آن وقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰ *»
ميخوابد تا غروب آفتاب. حالا آقا روزه هم گرفتهاند. نه، اين تركيب نيست. اين ماه مبارك را قرار ندادهاند براي اين بلكه اين ماه مبارك براي رياضت شما است، براي اين است كه كم بخوري، كم بخوابي، كم بگويي. براي اين است كه قرآن زياد بخواني تا اينكه حيوانيت تو بكاهد، نباتيت تو بكاهد تا گوشتهايي كه به لهو و لعب در بدن تو زياد شده بريزد، دومرتبه تو پاك بشوي از گناهان و آن اوساخي كه منشأ امراض بود در بدن تو، بدن تو از آنها پاك شود و به اينواسطه روحانيّت و مَلَكيّت تو زياد شود.
پس انشاءاللّه بياييد عزم كنيم كه چنين كنيم. اينقدر خسارت نداشته باشيم كه نه بكنيم نه عزمِ كردن داشته باشيم. نه ميكنيم و نه عزمش را داريم بكنيم؛ اين ياغيگري است. پس در اين ماه شريف بياييد عزممان اين باشد كه كم بخوريم، كمتر بخوابيم، كمتر سخن بگوييم. وقتي كه خداوند عالم جلّ شأنه در اين ماه راضي نشده به اكلي كه مباح است، به شربي كه مباح است، به نكاحي كه مباح است چگونه راضي است به غيبتها و فحشها و تهمتها؟ اگر نان حلال روزه ترا باطل ميكند، فحش حرام و غيبت حرام چگونه روزه ترا باطل نميكند؟ نكاح طاعت است، داخل مستحبّات است، اكل بسا آنكه واجب ميشود، اگر اينها روزه تو را باطل ميكنندچگونه معاصي كه حرام است، يا مكروهات، آنها روزه ترا باطل نميكنند؟ و آيا اين كارها روزهاي براي تو باقي ميگذارند؟ حاشا. چه بسيار مردم كه در اين ماه مبارك ندارند بهرهاي مگر اينكه دهن را بستهاند، نميتوانند چيزي بخورند. اين خرها را كه از ماهان به شهر ميآورند ميخواهند چيزي نخورند آنها، خرابي نكنند يعني كشت و كار و زراعت كسي را نخورند، توبره كوچكي به سرش ميزنند كه نتواند چيزي بخورد، اين هم چيزي نميخورد. حالا اين، روزه نگرفته، خر است توبره بر سرش زدهاندنميتواند چيزي بخورد. همچنين كساني كه ميگويند ما روزهايم و مرتكب معاصي ميشوندچنين كسي روزه نيست. همان توبره به دهنش زدهاند، چيزي نميتواند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱ *»
بخورد. و نميخورد و نميآشامد ولكن مال مردم را در شكم خود ميخورد، مال يتيم را دارد در باطن ميخورد، فحش ميدهد، غيبت ميكند، تهمت ميزند، بغض با اولياي خدا ميورزد. اين روزه نگرفته، اين بعينه روزه ابليس است، اين روزهگرفتن از قرب خداست، روزه گرفتن ابليس است كه از همه طاعات روزه گرفته. لكن روزه مؤمن اينطور نيست، مؤمن ميبايد از جميع معاصي روزه بگيرد. بهتر ميخواهي، از جميع مكروهات بايد روزه بگيري، تا بتواني از بسياري از مباحات بايد روزه بگيري كه احتمال خطر در آنها هست. مثلاً سخن كم بگو مبادا سخن ناشايست از دهان تو بيرون آيد. بازار كم برو مبادا معاملهاي بكني كه در او غش باشد، دروغي بگويي يا ظلمي در معاملهاي بكني. در مجالس لهو و لعب مرو، مبادا غفلتي براي تو حاصل شود.
غرض در ماه مبارك رمضان روزه اوّل، روزه از محرّمات است كه از جميع آنها بايد روزه بگيري. روزه دويّم كه بالاتر است و بهتر است روزه گرفتن از مكروهات است، و سيوّم كه بالاتر و بهتر از اين است روزه گرفتن از مباحات است كه از آنها به قدري كه ممكن شود امساك كني و روزه بگيري. اگر كسي چنين كرد احوال او تغيير عظيم خواهد كرد و نورانيّت در قلب او احداث خواهد شد. كِي طاعت كردهايم كه بعضي بحث ميكنند كه ما هرچه از اين كارها كردهايم هيچ ترقّي نكردهايم؟ بگو ببينم چه كار كردهايم؟ يك نفر بگويد ببينم چه كار كرده است؟ شصت سال از عمرمان ميگذرديك نماز درست نكردهايم، يك روزه درست نگرفتهايم، يك آن توجّه نكردهايم. حالا ديگر ميخواهيم ترقّي هم بكنيم ؟!
بندگي هيچ نكرديم و طمع ميداريم | كه خداوندي از آن سيرت و اخلاق آيد |
پس بركه قدح ميكنيم؟ چه بسيار مردمند كه بسا آنكه به اين واسطه به شريعت بياعتقاد ميشوند؛ كه اين كارها و اين نمازها كسي را ترقّي نميدهد. چه كار كردهايكِي نماز كردهاي؟ نماز تو كه از فحش بدتر بود. فكر كن ببين توي اين نمازت چند تا زنا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲ *»
ميكني ؟! نمازي كه يك آنش، يك كلمهاش، يك تكبيرش، در هيچيك از اينها توجّه نداشته باشي، چه نمازي شد؟ لكن طبيعت خلق اين است كه هركار كه ميكنند ميخواهند تقصير را گردن غيري گذارند. اينها كه جبري شدهاند از آن كبر و انفهاي است كه دارند، ميخواهند تمكين از غيري نكنند، ميخواهند از بابت اين شريعت تقصير را گردن پيغمبر بگذارند كه اين قاعدهاي كه گذاردهاست درست قاعدهاي نبوده اينها را كه گفته است سبب ترقّي نميشود. بگو ببينم كداميك از آنها را درست كردي؟ در مدت عمر خود چه كردي؟ كِي يك ذكر گفتي؟ يك لا اله الاّ اللّه از اوّل عمرت تا حال تحويل بده، و ندارد كه تحويل بدهد. اگر او خيالش ميرسد كه دارد، نه، من قبول نميكنم. پس وقتي كه عمل به شريعت نشده، پس چه توقّع داريم ؟
حالا اين ماه مبارك را بياييم عزم كنيم بر عمل به شريعت. عمرها گذشت و به آخر رسيد، بياييد اين يك ماه را اقلاً روزه مثل آدميزاد بگيريم، بياييد عزم كنيم كه در اين ماه آنقدري كه ميتوانيم مرتكب معاصي نشويم، اغلب اوقات متذكّر باشيم، جمع شويم براي عبادت خدا.
و اين را هم بدانيد كه اين حرفهايي كه من ميزنم هيچ دخلي به جايي نداردنميخواهم كسي مسجدم بيايد و جمعيّت زياد شود. نه خير، هيچ فخري در اجتماع اين مردم نيست. هركس به اين اجتماع مغرور بشود احمق است. روي ميدان هم لوطيها بازي درميآورند و شادي ميرقصانند، اين مردم اجتماع ميكنند. هيچ فخري در اجتماع اين مردم نيست، لكن براي شوكت اسلام و براي حفظ فرمايش پيغمبر و تعمير خانه خدا و براي امتثال امر خدا و رسول ميگويم كه خدا خواسته مسلمين در يك جا جمع بشوند، همه با هم صف بكشند در حضور او و عرض حاجات خود را به او بكنند. اين را خداوند عالم حكم كرده و دوست داشته نماز جماعت را. همچنين است هر پادشاهي از اين كار خوشش ميآيد كه رعيّت او بيايند در حضور او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳ *»
همه جمع بشوند و عرض حاجات خود كنند، البته او هم مطلبشان را برميآورد. همچنين خدا دوست داشته كه مسلمين، همه در مساجد جمع شوند، همه با يكديگر به خاك افتند در حضور او، همه شفيع هم باشند، همه براي هم استغفار كنند. يكي ميگويد اللّهمّ اغفر لنا وارحمنا خدايا ما را بيامرز، آن ديگري هم ميگويد، و خدا همه را ميآمرزد. پس همه شما براي همه شما دعا ميكنيد و دعاي هريك براي ديگري مستجاب ميشود. اينهاست خاصيّت جمع شدن براي نماز جماعت.
پس انشاءاللّه سعي كنيد كه در اين ماه اقامه جماعت كنيد. نميگويم همه بياييد اينجا نماز كنيد، بلكه عرض ميكنم كه نماز جماعت بكنيد در هر جايي كه امام عادلي پيدا كرديد، در هر مسجدي كه باشد نماز كنيد. سعي كنيد در اين ماه مرتكب معاصي نشويد، طاعات را به قدر وسع ترك نكنيد. سعي كنيد در اين ماه كه همهتان نوافلتان را بكنيد و نوافل را ترك نكنيد. هزار خم و راستِ بيحاصل ميشويد، بياييد چند ركعت نافله را هم بكنيد؛ سهل است در اين ماه ترك نكنيد. هر گناهي كه براي نافله كردن به گردن شما نوشتند، آن گناه به گردن من، ثوابش مال شما؛ نافله اين يك ماه را اقلاً بكنيد. ديگر روز عيد ميخواهيد نكنيد، نكنيد. لكن اگر اين ماه را درست كرديد، اميدوارم كه بعد هم ترك نشود.
پس بياييد در اين ماه شريف فرايضمان را به وقت بكنيم، روزهمانرا حفظ كنيم محرّمات را ترك كنيم، عزم هم بر ترك آنها داشته باشيم. خود اين عزم هم عبادتي است، پس انشاءاللّه عزم ميكنيم كه بياييم طلب علم بكنيم، چه اينجا چه جاي ديگر هرجايي كه علم آلمحمّد: ذكر ميشود؛ بلكه انشاءاللّه خداوند عالم در اين ماه مبارك گناهان ما را بيامرزد و اگر ماه آخرِ عمر ماست، خاتمه ما به خير شده باشد؛ ضرري كه ندارد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴ *»
«موعظه دوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
چون اين آيه، آيه شريفه عظيمهاي است از كتاب خداوند عالم جلّ شأنه و به حول و قوّه خدا انشاءاللّه ايّامي چند تفسير اين آيه را خواهيد شنيد، پس مناسب اين است كه اوّل فيالجملهاي از كتاب خدا و شأن كتاب خدا و معني كتاب خدا را، چند كلمهاي از براي شما عرض كنم تااينكه شما قرآن را كه خليفه خداوند عالم است در روي زمين بشناسيد و معرفتي كامل به احوال قرآن پيدا كنيد. ولكن شرط فهم شمادلدادن و متوجّه شدن شماست به همه حواسّ خود والاّ هر كاري را كه دل ندهي درست نميشود، علم چگونه ميشود كه دلندهي و بفهمي؟
باري، شكي در اين نيست كه خداوند عالم جلّ شأنه ذاتي است كه با ذات او هيچ مخلوقي نيست. يعني خداوند عالم ذاتي است يگانه كه با ذات او غير اويي نيست و در رتبه ذات خدا، غير ذات خدا يافت نميشود. پس قرآن در رتبه ذات خدا نبود و قرآن با ذات خداوند عالم نبود و خداوند بود و هنوز قرآني نيافريده بود، بعد از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵ *»
آن خداوند اوّل چيزي كه آفريد مشيّت خود را آفريد بجهت اينكه خدا هرچيزي را با خواهش خود ميآفريند. پس خواهش را خدا پيش از همهچيز قرار داده. اوّل خواهش و ميل خود را خداوند ايجاد كرده، بعد ساير چيزها را به خواهش خود ايجاد ميكند.
ميخواهم انشاءاللّه عاميانه بگويم تا همه بهره ببرند. پس عرض ميكنم تو هر كاري ميكني با ميل و خواهش خود ميكني. نميبيني به تو ميگويند چرا فلانجا رفتي؟ ميگويي دلم خواست. چرا خوردي؟ دلم خواست. چرا كردي؟ دلم خواست. پس هركاري را تو با خواهش خود ميكني و خواهش تو غير ذات تو است، دخلي به تو ندارد؛ تو ديروز بودي و اين خواهشهاي امروز را نداشتي. پس تو اوّل خواهشي را اظهار ميكني، بعد هركار كه ميخواهي بكني با خواهش خود ميكني. همچنين است خداوند عالم؛ ذات خدا بود و خواهش به هيچ چيز نداشت و اگر كسي بگويد خواهش داشت، پس همه چيزها با ذات خدا بايد قرين بشود نعوذباللّه. و حال آنكه خدا بود و هيچ چيز با او نبود پس معلوم است خواهش نداشت خدا، قبل از ايجاد ماسوي و اوّل بار خواهش خود را ايجاد فرمود، و خواهش خدا مشيّت خدا است ـ اين دو كلمه براي علما باشد ـ و آن خواهش را به خواهشي ديگر نبايد ايجاد كند. مثلاً هرچيزي به آب تر است ديگر آب، ذات خودش تر است، به چيزي ديگر نبايد آب را تر كرد. هر چيزي به روغن چرب است اما خود روغن را از جاي ديگر نبايد چرب كرد، خودش چرب است. همه چيز به نور روشن است ديگر خود نور نبايد روشني از كسي ديگر يادبگيرد و نور به او روشن شود. پس هركاري را با خواهش ميكني، ديگر خواهش را نبايد با خواهشي ديگر كرد؛ ديگر چيزي بالاتر از خواهش نيست. پس خداوند عالم جلّ شأنه خواهش را ايجاد كرد اوّل وهله و اوّل مرتبه، اين است كه حضرت صادق۷ ميفرمايد خداوند عالم ايجاد كرد مشيّت را به نفس خودش و بعد از آن جميع چيزها را به اين مشيّت آفريد. تو اوّل آب را درست ميكني، بعد از آن هرچه را كه خواستي تر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶ *»
كني به آب تر ميكني. تو اوّل روغن را درست ميكني، بعد هرچه را كه خواستي چرب كني با روغن چرب ميكني. تو اوّل نور را درست ميكني، بعد هرچه را كه خواستي، با نور روشن ميكني. حالا همچنين خداوند اوّل خواهش را آفريد، بعد هرچه را كه خلق كرد با خواهش خود خلق كرد و آن خواهش را بر او مسلّط كرد و به خواهش خود آن را درست كرد. همه شماها ميگوييد فلان كار را ميكنم اگر خدا بخواهد، معلوم است خواهش خدا پيش از همه كارهاست. و اين خواهش خدا هم پيش از قرآن آفريده شده، قرآن را خداوند عالم به خواهش خود ايجاد فرموده و آنطوري كه خداوند عالم خواسته، قرآن را ايجاد فرموده. پس خداوند عالم بود و قرآني نبود، و همچنين خواهش خداوند عالم بود و قرآني نبود و هرچه را آفريد با اين خواهش آفريد.
حالا با اين خواهش ببينيم خدا چه آفريده؟ به اتّفاق جميع مسلمين اوّل چيزي كه خواست بيافريند و اوّل چيزي كه آفريد وجود پاك محمّد و آلمحمّد بود صلوات اللّه عليهم اجمعين. اوّل ماخلقاللّه به اتّفاق شيعه و سنّي ايشانند، و در اين خلاف ندارند كه ايشانند اوّل كاينات، ايشانند سابق بر تمام موجودات، ايشانند بهتر جميع مذروءات، ايشانند مهتر جميع مخلوقات؛ در اين كسي حرفي ندارد. پس ذات پيغمبرِ تو اشرف از قرآن است، قرآن كجا به ذات پيغمبر۹ ميرسد؟ چرا كه اوّل چيزي كه خدا به ميل و خواهش و مشيّت خود آفريد، وجود پاك پيغمبر بود صلوات اللّه و سلامه عليه و در ميان شيعه شكّي و ريبي در اين نيست كه وجود پاك دوازده امام و حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه عليهم اجمعين با پيغمبر، اين بزرگواران همه يك نورند، همه يك روحند، همه يك طينتند و همه يك ذات دارند. پس وجود اين بزرگواران همه يك وجود است اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد كلّنا محمّد اوّلِ ما محمّد است، وسطِ ما محمّد است، آخرِ ما محمّد است، همه ما محمّديم. پس چون همه محمّدند، ذات همه يك ذات است و آن ذات بر جميع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷ *»
كاينات مقدّم است. پس ذات مقدّس اين بزرگواران بر قرآن هم مقدّم است و قرآن كجا ميرسد به ذات پاك ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين.
پس بعد از آنكه خداوند نور پاك محمّد را آفريد صلوات اللّه عليه وآله، خداوند عقل پيغمبر را آفريد و روح پيغمبر را آفريد و نفس پيغمبر را آفريد و ساير مراتب پيغمبر را آفريد تا آنكه جسد پيغمبر را آفريد. پس چون جسد او را خلق كرد و خلقت مبارك او را تمام كرد و پيغمبر كه خلقتش تمام شد و ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم خلقتشان تمام شد. پس خلقت آن چهارده نفس مقدّس مطهّر تمام شد پيش از آني كه جميع كاينات را خدا بيافريند و پيش از آنكه هزار هزار عالم را بنياد كند وجود پاك اين بزرگواران را خلقت كرده بود و هزار هزار دهر پيشتر، ايشان بودند و هنوز آدمي خلق نكرده بود و عالمي خلق نكرده بود. ايشان بودند و عبادت ميكردند خدا را و به يگانگي خدا را ميپرستيدند و هيچ مخلوقي هنوز نبود؛ نه ملك مقرّبي بود نه نبي مرسلي بود، نه آسماني بود نه زميني بود، نه دنيايي بود نه آخرتي بود، نه قلمي بود نه لوحي بود، نه جنّتي بود نه ناري بود. هيچ خلقي نبود و ايشان بودند و خدا را به يگانگي ميپرستيدند در اين مدّت مديد. و مكرر عرض كردهام كه اين هزار هزار دهر هر دهري صد هزار سال است و هر سالي صد هزار ماه است و هر ماهي صد هزار هفته است و هر هفتهاي صد هزار روز است و هر روزي صد هزار ساعت است و هر ساعتي صد هزار سالِ اين دنيا است. به اين مدّت مديد خداوند پيغمبر خود را و ائمّه طاهرين: را قبل از جميع كاينات آفريد. و بعد از آني كه خلق اين بزرگواران تمام شد، ايشان ناقص آفريده نشدند، جاهل آفريده نشدند، با صفات رذيله آفريده نشدند، منحرف از اعتدال آفريده نشدند، بلكه آفريده شدند كامل، آفريده شدند عالم، آفريده شدند قادر، آفريده شدند با اخلاق زكيّه، آفريده شدند با صفات حميده، آفريده شدند به جميع كمالات آراسته شده. نقص در وجود ايشان خدا نيافريد زيرا كه ايشان را آيت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸ *»
كمال خود قرار داد و ايشان را آيت علم و قدرت و نور و جلال و عظمت و كبرياي خود قرار داد. پس در وجود مبارك ايشان نقصي نبود.
بعد از آني كه خلقت اين بزرگواران تمام شد، مشيّت خدا و خواهش خدا بر اين قرارگرفت كه پيغمبران را بيافريند، پس پيغمبران را از نور جسد مقدّس پيغمبر ما صلوات اللّه عليه خلق كرد. صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و اقلاً صد و بيست و چهار هزار وصي آن پيغمبران را از نور جسد پيغمبر ما و ائمّه ما سلاماللّه عليهم اجمعين خداوند عالم آفريد. و امّا اين پيغمبران كه آفريده شدند شكّ در اين نيست كه نميدانستند چيزي را مگر آنكه خدا به ايشان تعليم كند، نداشتند نوري مگر آنچه خداوند به ايشان بدهد و نداشتند كمالي مگر خدا به ايشان انعام كند، هيچ چيز در وجود ايشان نبود مگر آن چيزي كه خدا به ايشان بدهد. آيا كدام مخلوق از پيش خود علمي و كمالي و نوري دارد؟ اين نخواهد شد. بعد از آني كه بناشد كه حالا خداوند عالم به ايشان خير و نور و علم و كمال بدهد، ايشان كه دويّم ماخلقاللّه بودند نه اوّلِ ايشان، نميشد بيواسطه از خدا بگيرند عطايي و نوري، و نميشد بيواسطه خيري از خدا به ايشان برسد. نميشد بيواسطه كمالي به ايشان برسد، ابداً. نه نوري نه خيري نه كمالي بيواسطه محمّد و آلمحمّد سلاماللّه عليهم نميشد به اينها برسد بلكه بايستي بواسطه اين بزرگواران هر خيري به پيغمبران و اوصياي پيغمبران برسد حالا اگر اين چهارده نفس مقدّس در آن درجه بالايي كه بودند و در رتبه عليايي خود ميماندند پيغمبران دسترس به ايشان نداشتند و ايشان را نميشناختند و نميديدند و نميتوانستند نوري يا خيري يا كمالي از پيغمبر تو اخذ كنند ابداً ميسّرشان نبود. اگر ميتوانستند از كسي كه نديدهاند نوري يا خيري يا كمالي اخذ كنند، از خدا ميگرفتند. مثَلش آسان است، ببين آيا هيچ از ملائكه ميتواني چيزي ياد بگيري و از ايشان تعليم بگيري؟ ابداً، اين هرگز نميشود. بجهت آنكه تو ملائكه را نميبيني، تو صداي ايشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹ *»
را نميشنوي، بر اخلاق ايشان اطلاع نداري، چگونه از ملائكه تو ميتواني مطّلع شوي؟ همچنين پيغمبران از اين چهارده نفس مقدّس تا در عالم بالا و درجه عليا بودند نميتوانستند منتفع شوند و بهرهاي از ايشان نميبردند. خداوند عالم حكم كرد به پيغمبر و ائمّه طاهرين سلاماللّه عليهم اجمعين كه فرود رويد به رتبه پيغمبران، برويد در رتبه ايشان و لباس ايشان را بپوشيد و به زبان ايشان سخن بگوييد و علم مرا به ايشان بياموزيد و توحيد مرا و معرفت مرا به پيغمبران تعليم كنيد و ساير انوار را به پيغمبران افاضه كنيد و ايشان را به سوي قرب من و به سوي جوار من هدايت كنيد. پس پيغمبر و ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين فرود آمدند به رتبه پيغمبران و لباس آنها را پوشيدند و انا بشر مثلكم به ايشان گفتند و به زبان ايشان با ايشان سخن گفتند كه ماارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه علم خدا را به ايشان تعليم كردند و حق را از براي ايشان ظاهر كردند.
حالا ميخواهيم بفهميم كه اين بزرگواران براي پيغمبران چه چيز ظاهر كردند و به پيغمبران چه آموختند؟ آيا كسي (مسلماني خل) گمان ميكند كه ذات خدا را آموختند؟ ذات خدا را كه نميتوان آموخت به كسي. ذات خدا را نميتوان از سينه به سينه به كسي تعليم كرد، بلكه خداوند عالم در رتبه ذات خود است هميشه، تغيير و تبديل نميكند و كسي برآن اطلاع پيدا نميكند. پس پيغمبر۹ به پيغمبران چه آموخته و چه چيز حالي ايشان كرده بجز ذات مقدّس خودش را و ذات ائمّه هدي را؟ و هكذا علم خود اين بزرگواران را و فضائل خود اين بزرگواران را، چرا كه خود ايشان بودند اسماء الهي، ايشان بودند افعال الهي، ايشان بودند صفات خدا، ايشان بودند انوار عظمت و جلال كبرياي خدا، ايشان بودند آيت يگانگي خدا، ايشان بودند رخساره تابان خدا و چشم بيناي او و دست تواناي او و زبان گوياي او و جميع اسماء و صفات او. پس آنچه را كه بايست به پيغمبران تعليم كنند معنيش همين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰ *»
بود كه خود را به پيغمبران بشناسانند و احوال خود را براي ايشان بگويند و افعال خود را به ايشان بنمايانند و خود را به ايشان بشناسانند. و چون خود را به پيغمبران شناسانيدند، پس نامهاي مبارك خود را به آنها آموختند و چون خود را براي پيغمبران آشكار كردند، پس نور عظمت و جلال كبرياي خدا را براي ايشان آشكار كردند.
آفتاب آمد دليل آفتاب | گر دليلت بايد از وي رخ متاب |
پس چون ايشان خواستند خدا را به پيغمبران بشناسانند، خود را به پيغمبران شناسانيدند به اينكه صفات خود را و اسماء خود را و احوال و كمالات خود را از براي پيغمبران ظاهر فرمودند. و جميع علم پيغمبران هم همين بود، و براي هركس هم كه پيغمبران تعليم كردند همه همين بود، علم نامهاي خدا بود علم صفات خدا بود، علم انوار خدا بود، علم كمالات خدا بود. همينها را ياد مردم ميدادند، ديگر چيز ديگري كه ياد مردم ندادند. و پيغمبران هم همه اينها را از محمّد و آلمحمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين آموختند و محمّد و آلمحمّد: خود را به ايشان شناسانيدند.
در اينجا دقيقهاي است آن را عرض كنم. شخصي است اسم او جعفر، ولايت او كرمان ـ جعفر كرماني ـ كسب او بقّالي، پدر او حسن، مادر او مثلاً زينب، اهل محلّه بازارشاه از اهل كرمان است. اين شخص را ميبرند به خدمت پادشاه. آنجا پادشاه به نظري كه خود دارد يا به تجربه و امتحان، اين شخص را صاحب وجود ميفهمد ميفهمد مثلاً اين نوكري است بسيار شجاع و بسيار باتدبير و نوكري است بااخلاص و نوكري است پادار و از اين دولتخواهتر كسي پيدا نميشود. پادشاه اين شخص را كه جعفر نام او است به منصبي از منصبها مفتخر و سرافراز ميكند. مثلاً او را منصب اميرتوماني ميدهد در درخانه خود، ميگويد دههزار قشون ابوابجمعِ تو باشد. حالا اين شخص در ميان قشون، در ميان ولايت ايران معروف ميشود به اميرتومان، معروف ميشود به نوكر پادشاه. حالا ديگر حرمت او حرمت پادشاه ميشود، اطاعت او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱ *»
اطاعت پادشاه ميشود، هتك حرمت او هتك حرمت پادشاه ميشود؛ در آن خدماتي كه مأمور است ديدار او ديدار پادشاه ميشود، گفتار او گفتار پادشاه ميشود، كردار او كردار پادشاه ميشود. حالا اين شخص دو جهت پيدا كرد؛ جهت نفس خود او را كه نگاه ميكني همان جعفر پسر حسن پسر زينب مثلاً، آن بقال بازارشاهي است. ذات خود او همين است كه بود، ولكن از جهت اتّصال به پادشاه و از جهت آن خدمات لايقه كه به پادشاه كرده، به جهت آن دولتخواهي كه براي پادشاه دارد او را حيث منصبي است كه اميرتوماني است. حالا ديگر اين اميرتومان است، نام خود او گم شد «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته» جميع مردم او را به اميرتومان ميشناسند. اسم جعفر ازميان رفت، اسم پدرش گم شد، آن بقّالي و آن كسب از او زايل شد. احدي از آحاد نميگويد اسم او را و نميدانند اسم او را. آني هم كه ميداند اسم او را از يادش ميرود. اين حالا اميرتومان است و به جايي ميرسد كه امير قشون پادشاه است، به جايي ميرسد كه مقاتله با اين مقاتله با پادشاه است، اطاعت او اطاعت پادشاه است. چه تعجّب است از بعضي احاديث كه ميفرمايند سرور مؤمن سرور پيغمبر است و سرور پيغمبر سرور خداست، اذيّت مؤمن اذيّت پيغمبر است و اذيّت پيغمبر اذيّت خداست. به اين ظاهر نظر كنيد ببينيد چگونه رضاي آن شخص رضاي پادشاه شده؟ چگونه غضب او غضب پادشاه شده؟ ببين چگونه تقرّب به اين تقرّب به پادشاه است، ياغيگري به اين ياغيگري به پادشاه است؟ و حال آنكه در اين دنيا همه نسبتها عارضي است و بياصل است و امّا نسبت به خداوند عالم نسبتها همه باطني است، نسبتها همه ذاتي است.
بعد از آني كه اين مثَل حكيمانه را يافتيد حالا عرض ميكنم كه از براي پيغمبر۹ دو جهت است؛ يك جهت مخلوقيّتي دارد كه مخلوق است جسمي دارد، روحي دارد، نفسي دارد، عقلي دارد، مراتبي دارد همه خلقي ولكن يك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲ *»
جهت اتّصالي به خداوند عالم دارد و آن منصب بزرگ اميرالامرايي است كه خدا او را به آن منصب مفتخر و سرافراز فرموده و اوست سلطان ماوري اوست پادشاه ماسوي اوست صاحب آخرت و دنيا، اوست صاحب غيب و صاحب شهاده؛ اينها همه منصب اوست، اينها همه كه در زيارت جامعه ميخواني همه منصبشان است كه ذكر ميكني برابر ايشان كه ايشان بر درِ خانه خداوند عالم، صاحب اين منصبها شدهاند. و از جمله منصبها منصبهايي است كه درخانه اين پادشاهان، آن منصبها نيست اگرچه قائممقامش را ميگويند لكن باز نميفهمند و باقي آنها را نميگويند و نميدانند و آن منصبها منصب مقامات است، منصب علامات است، منصب آيات است. اين منصب مقامات و علامات چه جور منصبي است؟ منصبي است كه لافرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك منصبي است كه هركس صاحب آن منصب شد، ميان خدا و او هيچ فرق نيست مگر اينكه او بنده خدا و خلق خداست. والاّ در اسماء و صفات و افعال و كمالات، در جميع آثار ايشان آنچه دارند مال خداست و هيچ فرق ميان ايشان و خدا نيست. لكن وقتي كه به جسم او و خود او نگاه ميكني، الاّ انّهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك تمام اختيارشان به دست خداست. پس چون پيغمبر۹ صاحب اين منصبهاي عظيمه است در درخانه خدا، وقتي خود را ميخواست به پيغمبران بشناساند، منصبهاي خود را ذكر كرد براي آنها و فرمود نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها. به پيغمبران تعليم ميكردند اسماءاللّه را و ايشان اسماءاللّه بودند، به پيغمبران تعليم ميكردند صفاتاللّه را و ايشان صفاتاللّه بودند، تعليم ميكردند مقاماتاللّه و علاماتاللّه و آياتاللّه را و ايشان مقاماتاللّه و علاماتاللّه و آياتاللّه بودند. توصيف علم خدا ميكردند ايشان خازن آن علم بودند، توصيف قدرت خدا ميكردند ايشان محلّ آن قدرت بودند. غرض آنچه به پيغمبران تعليم ميكردند حالات خود را تعليم ميكردند؛
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳ *»
ذات خدا را كه نميتوان تعليم كرد. وقتي كه امر منحصر در اسماء و صفات و انوار شد، ايشانند صاحب منصب اسماء و صفات و انوار خدا. پس پيغمبر خود را به پيغمبران شناسانيد و در آن خودستايي، خدا را ستود و در آن خودنمايي، خدا را نمود و در تعريف خود، خدا را تعريف فرمود. حالا آن تعريفي كه كردهاند از براي پيغمبران و آنچه گفتهاند از براي پيغمبران، آن بيانها جميعاً قرآن است؛ قرآني است كه بر پيغمبر نازل شده و همان بيانها كلام خداست. ببين ميفرمايد انّه لقول رسول كريم اين قرآن، قول و گفتار پيغمبر است. اين قولي كه از زبان پيغمبر درآمد، چون زبانش زبان خدا بود، كلام، كلام خداست و چون در ملأاعلي بود و بيان براي پيغمبر ميكرد و نازل شده بود قرآن بر پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه وآله و از زبان پيغمبر بيرون ميآمد و آنچه از زبان پيغمبر۹ بيرون آمده، آنچه از جهت اعلاي او فرود آمده، آن قرآن است. چه عرض كنم كه مطالب بلند است براي عوام بكار نميآيد.
باري عرض ميكنم كه آنچه پيغمبر براي پيغمبران گفت، قرآن خدا بود و كلام الهي بود كه بر قلب پيغمبر نازل شده بود. ميفرمايد نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين همچنين ميفرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً يعني مبارك است آنچنان خداوندي كه قرآن را نازل كرد بر بنده خود محمّد۹ تااينكه بر همه اهل عالمها نذير باشد. پس آن بزرگوار براي پيغمبران، قرآن خدا را خواند. پس آنچه در اين قرآن از اسماء بود شرح منصبهاي خود او بود، و آنچه در اين قرآن امر به معروف بود امر به متابعت صفات خود او بود، و آنچه در اين قرآن از قبايح مذمّت شده بود و نهي شده، از مخالفت صفات پيغمبر نهي شده، و آنچه در اين قرآن احوال امّتهاي ناجيه و اشخاص ناجيه ذكر شده بود بيان صفات پيغمبر و انوار و اشعّه پيغمبر بود، و آنچه در اين قرآن از امّتهاي هالكه و از اهل سجّين ذكر شده بود از مخالفت كنندگانِ خود پيغمبر ذكر شده بود و از عصيان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴ *»
خود بيان فرموده بود. پس اين قرآن بالتمام شرح احوال پيغمبر است. پس جميع اين قرآن از باي بسماللّه تا سين الناس، جميعاً در صفات و احوال پيغمبر است جميعاً شرح ذات پيغمبر است، شرح عقل پيغمبر است، شرح نفس پيغمبر است، شرح علم پيغمبر است. جميعاً شرح جلالت او و عظمت و كبرياي او و اخلاق زكيّه او است و مذمّت از مخالفت او است. پس اين قرآن در رتبه پيغمبر۹ است. ظاهرش آن بياناتي بود كه براي پيغمبران شده بود و باطن قرآن وجود پاك خود آن بزرگوار بود صلواتاللّه عليه وآله. هيچ معني ديگر براي اين قرآن نبود ابداً مگر وجود پاك خودشان صلواتاللّه و سلامه عليهم اجمعين. پس ما اگر بياني در اين آيه بكنيم شايد جاهلي خيال كند يا بگويد اينها را فلاني از پيش خود ميگويد و به رأي خود ميگويد و ميخواند. من فسّرالقرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار. همچنين نيست، اشتباه ميكند هركه چنين بگويد.
عرض كردهام يكوقتي كه چنانكه فقيهان و مجتهدان در مسائل دين كه حكم ميكنند، بعضي احكام را به حديث بخصوص حكم ميكنند و بعضي چيزها را به حديث مخصوص نميگويند لكن به قاعدهاي كه پيغمبر و امام به دست دادهاند، موافق آن قاعده حكم ميكنند. مثلاً يك دفعه ميگويد آب دريا طاهر است بجهت آنكه فرمودهاند ماءالبحر طهور آب دريا پاك است. حالا براي اين مسأله بخصوص حديث دارد و ميگويد. يك دفعه ميگويد آب فلان چاه در فلان خانه كه در فلان محلّه است پاك است، براي اين كه حديثي نداشت، هيچ جا همچو حديثي نبود كه آب چاه خانه حسن پسر جعفر مثلاً پاك است. همچو حديثي هيچكس براي او روايت نكرده بود، پس اين را از كجا ميگويد؟ از آنجا ميگويد كه فرمودند خلق اللّه الماء طهوراً خداوند آب را پاك خلق كرده. از آن قاعده كليّهاي كه بدست دادهاند كه خداوند آب را طاهر خلق كرده، به آن قاعده حكم ميكنند كه آب چاه خانه حسن پسر جعفر مثلاً پاك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵ *»
است و حال آنكه چنين حديثي وارد نشده.
همچنين در تفسير قرآن يكپاره آيات هست كه حديث مخصوص در تفسير آن آيه وارد نشده ولكن احاديث كليّه و قواعدي چند بدست دادهاند ائمّه طاهرين سلاماللّه عليهم كه از آن قاعده كليّه، عالمِ به علم تفسير و مجتهدِ در علم تفسير و فقيه و دانشمند در علم تفسير از آن كليّات ميفهمد معاني قرآن را و همه قرآن را معني ميكند و درست هم معني كرده و از پيش خود معني نكرده. اگر ميگويي اينها را كه تو ميگويي از پيش خود تو است، پس من هم ميگويم آن مجتهدين هم كه در مسائل حكم ميكنند و احكام چيزها را ميگويند، همه از پيش خود ميگويند. حاشا و كلاّ كه چنين باشد نميگويند مگر آنكه براي بعضي چيزها حديث بخصوصي دارند و اگر حديث بخصوصي هم براي بعضي ندارند به قاعدههايي كه امام به دستشان داده ميگويند همچنين علم قرآن علم مخصوصي است، علمي است مستقلّ مثل علم فقه در اين علم هم علمايي دارند، مجتهديني دارند، كتبي دارند، اوضاعي دارند و آن علما ميتوانند از قواعد كليهاي كه امام به دست ايشان داده تفسير قرآن را از آنها ميتوانند بفهمند و بگويند. و حالا كه فهميدند و گفتند، از پيش خود نگفتهاند بلكه به حديث گفتهاند. پس بنابراين ميگويم كه اين قرآني كه شما در دست داريد، به يك كلمه مختصر از باي بسماللّه تا سين الناس، نيست مگر از صفات پيغمبر۹ و نيست مگر نامهاي پيغمبر صلوات اللّه و سلامه عليه. جميع قرآن در مراتب و درجات و جلالت و عظمت قدر اوست و احوال هر امّتي كه در آن ذكر شده نيست مگر احوال امّت پيغمبر۹ و امّت پيغمبر نور پيغمبر است و نور پيغمبر شعاع پيغمبر و شيعه پيغمبر است. پس آنچه در اين كتاب ذكر شده، جميعاً احوال آفتاب وجود مبارك پيغمبر است، جميعاً تجلّيات انوار وجود آن بزرگوار است صلواتاللّه و سلامه عليه.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶ *»
پس اگر در اين ايّام شريف كه تفسير اين آيه را عرض ميكنم، اگر بشنويد از معنيهاي قرآن به فضل خداوند عالم بعض عجايب را، آناني كه اندك علمي تحصيل كردهاند وحشتي نكنند. بدانند كه هر علمي قواعدي دارد، قانوني دارد. هر علمي علمايي دارد و علماي هر علمي آن علم را بهتر ميدانند. هركس عربيّتي خواند يا چهارروز به مدرسه رفت، يا دو كلمه ضرب ضربويي يادگرفت، تفسير قرآن ميفهمد؟ يا اصولي خواند، تفسير قرآن ميفهمد؟ اصول را چه كار به علم قرآن. يا دو كلمه فقه خواند، به علم قرآن ميرسد؟ فقه را چه كار به قرآن، به همين كه شخص دو ورق شرايع خواند، حالا نميتواند بحث كند به علماي علم تفسير؛ چرا كه آنها هم علمايي دارند، كتبي دارند، اوضاعي دارند تحصيل بايد كرد آنها را تا فهميده شود. پس بعضي از نادانان و آنهايي كه قليل علمي تحصيل كردهاند حدّ خود را بدانند و قدر خود را بشناسند و پا از حدّ خود بيرون نگذارند و نگويند كه اين تفسير به رأي شد. وانگهي كه ناطق به اين سخنان اقرار دارد كه در تفسير قرآن از پيش خود چيزي گفتن حرام است ناطق به اين علوم و اين مطالب مسْلِم است و اقرار دارد كه تفسير به رأي جايز نيست، پس هرچه ميگويد مبنايي دارد و قواعد و قانوني دارد و از پيش خود نميگويد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۷ *»
«موعظه سوم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز مقصود اين بود كه قدري از فضايل قرآن را عرض كنم، و قدري عرض كردم تااينكه سخن رسيد به اينجا كه خداوند عالم جلّ شأنه بعد از آني كه خلقت محمّد۹ و اهلبيت طيّبين طاهرين او را تمام فرمود، از نور ايشان و شعاع ايشان پيغمبران و اوصياي ايشان را آفريد چنانكه بعد از خلقت آفتاب و بعد از تمام شدن خلقت آفتاب، خداوند نور آفتاب را خلقت ميفرمايد. ببين چگونه پس از آني كه خلقت تو تمام شد خداوند سايه تو را خلق ميكند. اگر خلقت تو تمام نشود، تو را سايهاي نيست. بعد از آني كه خلقت تو تمام شد، سايه تو به تركيب تو در روي زمين ميافتد. همچنين چراغ وقتي خلقت او تمام شد، نور او بر در و ديوار پيدا شد و هكذا آفتاب بعد از آني كه خلقتش تمام شد، نور او در مشرق و مغرب، ظاهر و هويدا شد همچنين آفتاب وجود مبارك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين بعد از آني كه به انجام رسيد و خلقت او در آسمان لاهوت تمام شد، نور او بر مشرق و مغرب عالم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۸ *»
امكان تابيد و جميع عرصه امكان به نور مقدّس آن بزرگوار روشن شد. و از آن نوري كه از رخساره مبارك آن بزرگوار تابيد، خداوند عالم پيغمبران را از آن نور آفريد و آن نور از جسم محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين جدا شده بود و نور جسم آن بزرگواران بود كه حقيقت پيغمبران و عقل پيغمبران از آن نور آفريده شد. پس پيغمبران دانا و بينا شدند به معرفت خداوند عالم به جهت آن جلوهاي كه آفتاب وجود محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم از براي پيغمبران فرمود. به جهت آن جلوه پيغمبران عارف شدند به خداوند عالم. و همچنين عارف شدند به صفات خدا، عارف شدند به اسماء خدا و انوار خدا و آن صفاتي كه خداوند عالم دوست ميدارد، جميع اينها را بواسطه نور محمّدي۹ ايشان فهميدند.
و عرض كردم كه بعد از آني كه پيغمبر در رتبه پيغمبران آمد و لباس ايشان را پوشيد و مبعوث به رسالت شد براي پيغمبران، بنا كرد از براي پيغمبران شرح مقامات توحيد را كردن، شرح اسماء خدا و صفات خدا را كردن و محبوبات خدا را بيان كردن و جميع اينها را براي پيغمبران نقل كرد. اين سخن را در اينجا داشته باشيد تااينكه عرض كنم براي شما كيفيّت شناسانيدن را كه انسان هر چيزي را كه ميخواهد به كسي بشناساند، چگونه آن چيز را ميشناساند.
پستترين مراتب شناسايي اين است كه براي آنكس بيان كني صفات آن چيز را كه از او پنهان است و خبر دهي. مثلاً زيد در جايي است پنهان و تو او را نديدهاي، من ميخواهم از براي تو صفات زيد را بگويم. ميآيم پيش تو و براي تو كلماتي چند و حروفي چند بيان ميكنم كه زيد قامتش بلند است، زيد گونهاش سرخ است، ريش او چگونه است، لباس او چگونه است، كيفيّت احوال او چگونه است. جميع اينها را به بيان از براي تو بيان ميكنم و تو زيد پنهان را ميشناسي به اين كيفيّت كه من بيان ميكنم. اين پستترين مقامات معرفت است. و از اين شناسايي بالاتر و بهتر آن است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۹ *»
كه از براي تو شكل زيد را بكشم و آن را بدهم تو تماشا كني، اينطور زيد را به تو بشناسانم. البته اين شكل براي تو حالات زيد را واضحتر ميكند. ببين اگر شكل زيد را ببيني و آنگاه زيد را در كوچه ببيني، بسا آنكه خواهي شناخت به همان شباهت. امّا اگر به زبان بشنوي صفات او را و در كوچه او را ببيني، بسا آنكه خيالات بسيار بكني و زيد را به حقيقت نخواهي شناخت. امّا آن بياني كه من صورت زيد را بكشم و به دست تو بدهم، البته واضحتر و روشنتر است از آن بياني كه من بگويم و تو بشنوي. و از اين بيان بالاتر و بهتر و شناسايي از اين بالاتر اين است كه خود زيد را بياورم نشان تو بدهم و تو زيد را ببيني. اين معرفت تو به زيد البته بهتر خواهد بود از اينكه شكل او را ببيني. چرا كه وقتي كه خود زيد را ببيني، ديگر براي تو شبههاي باقي نميماند. و از اين مرتبه بالاتر و بهتر شناسايي و بيان ديگر است و آن اين است كه فرضاً اگر مرا تصرفي باشد مانند تصرّف پيغمبران و صاحب اعجازي باشم و بخواهم زيد را به تو بشناسانم، تو را به شكل زيد بكنم. پيغمبران ميتوانستند كسي را به شكل كسي ديگر كنند. آيا نشنيدهاي حضرت امام زينالعابدين نشسته بود و حضرت باقر ايستاده بود و جابر در خدمت ايشان ايستاده بود. حضرت امام زينالعابدين فرمود من كيستم؟ عرض كرد تويي عليبنالحسين. فرمودند او كيست؟ عرض كرد محمّدبنعلي پسر شما. فرمودند نظر كن، نظر كرد. چون نظر كرد ديد حضرت باقر برگشت و به صورت حضرت امام زينالعابدين۷ شد و حضرت امام زينالعابدين به صورت حضرت باقر شد. باز بعد از آن برگشت حضرت سجّاد و به صورت خودش شد و حضرت باقر برگشت و به صورت حضرت باقر شد. غرض؛ پيغمبران و حجّتهاي خدا ميتوانند كسي را به صورت كسي ديگر كنند. پس همچنين اگر آن توصيف كننده امامي باشد يا معصومي باشد و قوّه تصرّفي داشته باشد و تو را به صورت زيد كند، البته معرفت تو به زيد بيشتر خواهد شد. بجهت اينكه زيد را كه از دور ميديدي، از اندرون او اطلاعي نداشتي و از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۰ *»
شهوتها و اخلاق اندروني او اطلاع نداشتي و حالا كه تو را به صورت او كردند، از ظاهر و باطن او آنوقت آگاهي، و آنچه در دل زيد ميگذرد و آنچه در سينه زيد خطور ميكند، همه را تو دانا ميشوي و بينا ميشوي. اين اعلي درجات معرفت است و بالاتر از اين ديگر معرفتي نيست. از اين جهت در شرع، يقين را بر سه قسم قرار دادهاند؛ علماليقين و عيناليقين و حقاليقين. مراتب يقين اين سه مرتبه است؛ علماليقين آن است كه براي تو علم را به طور دليل و برهان بيان كنند تاآنكه به بيان علماليقين براي تو حاصل شود. عيناليقين آن است كه آن چيز را نشان تو بدهند و تو بهطور مشاهده و علانيه آن چيز را ببيني و حقاليقين آن است كه ترا به آن چيز برسانند مثلاً من براي تو بيان ميكنم كه آتش سوزان است، بيان ميكنم كه آتش سرخ است، بيان ميكنم كه آتش گرم است و ميگويم دليل و برهان آن را تا تو يقين حاصل ميكني، اين علماليقين است. عيناليقين آن است كه من آتش را به تو نشان ميدهم و تو آتش را مشاهده ميكني و ميبيني. و امّا حقاليقين آن است كه تو خود، آتش بشوي؛ و تو خود، سوزان شوي؛ و تو خود، افروزان شوي كه اگر به اين مقام رسيدي، حقيقت آتش براي تو علانيه و آشكار ميشود بهتر از آنكه به چشم خود آن را ببيني. آن كه به چشم ديدي ظاهر او را ديدي، چون آتش شدي به حقيقت آتش رسيدي.
همچنين خداوند عالم بعد از آني كه خواست به پيغمبران، خود را بشناساند، به همه مراتب معرفت، خود را شناسانيد. بجهت آنكه پيغمبران صاحب مرتبههاي بسيار بودند و در هر مرتبه، مناسب طوري بود كه به آنطور بشناساند. پس از اين جهت هم خداوند عالم خواست پيغمبران را به جميع اقسام هدايت، هدايت كند و هدايت فرمود و به همه اقسام معرفت، خود را به ايشان شناسانيد و واسطه اين هدايت پيغمبر ما بود صلواتاللّه و سلامه عليه كه او خدا را به پيغمبران ميشناسانيد به همه اقسام معرفت. پس از جمله اقسام يكي بيان پيغمبر بود از براي پيغمبران. بيان پيغمبر براي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۱ *»
پيغمبران، همين قرآني است كه ميبيني كه ديگر بياني از اين كاملتر نميشود، جلوهاي از اين بالاتر نميشود. آيا نميبيني كه در حديث ميفرمايد لقد تجلّي اللّه سبحانه في كلامه لخلقه ولكن لايبصرون خداوند عالم جلّ شأنه در قرآن از براي خلق خود تجلّي فرموده ولكن غير از صاحبديدگان، ساير مردم آن تجلّي را ملتفت نميشوند و برنميخورند. آيا نميبيني كه خدا در كتاب خود ميفرمايد لاتدركهالابصار يعني ديدههاي مردم خدا را نميبينند و اين تجلّي را شيعيان ملتفت شدهاند و برخوردهاند ولكن سنّيان اين تجلّي را نفهميدهاند بجهت آنكه سنّيان ميگويند خداوند عالم ديده ميشود. اگر خدا را در اين كتاب و به اين كتاب شناخته بودند، چنين نامعقولي نميگفتند و اگر كتاب را فهميده بودند و صفات خدا را در كتاب او ديده بودند، خدا را توصيف نميكردند به صفاتي كه الآن توصيف ميكنند. طايفهاي خدا را به اينطور توصيف ميكنند كه ميگويند همين خلقي كه هستند خداست كه به اين شكلها درآمده. آسمان، زمين، در، ديوار، كوه، دشت، همه خداست كه به اين شكلها شده. اگر تجلّي خدا را در كتاب او ميفهميدند، هرآينه خدا را به اينگونه صفات توصيف نميكردند. پس همانا نديدهاند قول خدا را كه سبحان ربّك ربّ العزّة عمّايصفون و خدا را به اينگونه مزخرفات و نالايقها توصيف ميكنند. همچنين اگر بخواهم اختلاف كوري كوران را براي شما ذكر كنم، يعني آنهايي كه تجلّي خدا را در كتاب او نديدهاند و به عقلهاي ناقص خود از براي خدا توصيف كردهاند، بيان كنم خيلي طول ميكشد لكن به طور مختصر عرض ميكنم كه خدا را اگر ميخواهيد در عالم ظاهر بشناسيد، از كتاب او بشناسيد و تخلّف از قرآن او نكنيد كه هلاك خواهيد شد. و صفات حقيقي خداوند عالم در اين قرآن مشروح است و بايد انسان توحيدش موافق قرآن باشد.
باري، پيغمبر ما از براي پيغمبران، خدا را كه توصيف كرد به قرآن توصيف كرد و بيان او از براي پيغمبران به قرآن بود، تجلّي خداوند در عالم ظاهر براي پيغمبران به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۲ *»
قرآن بود. و اما عيناليقين هم از براي پيغمبران حاصل شد و اين آنجا بود كه محمّد و آلمحمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين در ميان ايشان ايستادند و قطب عالم ايشان شدند و بودند، و قلب عالمِ ايشان شدند و بودند و مرجع و ملاذ و قبله و پناه اهل آن عالم شدند و بودند، در ميان ايشان ايستادند و تجلّي ربالعالمين و قائم مقام خداي آسمان و زمين بودند و در ميان پيغمبران ايستادند و خود را به ايشان نمودند. پيغمبران چون ايشان را ديدند، بواسطه ديدن ايشان خدا را شناختند. يگانگي ذات ايشان را كه ديدند پي به يگانگي خدا بردند، علم ايشان را كه ديدند پي به علم خدا بردند، قدرت ايشان را كه ديدند پي به قدرت خدا بردند، صفات ايشان را كه ديدند پي به صفات خدا بردند. زيرا كه ديدار ايشان ديدار خدا بود و گفتار ايشان گفتار خدا بود و كردار ايشان كردار خدا بود و نور ايشان نور خدا بود و جميع آنچه از ايشان جلوه ميكرد از خدا جلوه كرده بود. پس هرچه پيغمبران از ايشان ديدند از خدا ديدند كه من رآني فقد رأي الحق هركس ايشان را ديد جميع آنچه ديد از خدا ديده، هركس ايشان را فهميد جميع آنچه فهميد از خدا فهميده زيرا كه ايشان بودند نمايش خداوند عالم، ايشان بودند جلوه و پيدايي خداوند عالم چنانكه فرمود امّاالمعاني فنحن معانيه و ظاهره فيكم پس ايشان بودند پيدايي خداوند عالم در آن عالم و آنچه از ايشان ديدند همان نمايش خدا بود و پيدايي خدا بود.
و امّا توصيفي ديگر كردند براي پيغمبران و پيغمبران را خواستند برسانند به اعلي مقام، و رسانيدند. ولكن اين مقامي است بسيار دقيق نميتوان در اين مجالس مفصّل بيان كرد كه عوام هم بهره برند ولكن بجهت آنكه خيلي از خواص در مجلس هستند، نميتوان آنها را هم محروم كرد. پس عرض ميكنم كه بعد از آني كه پيغمبران را به اعلي درجات خود رسانيدند و تكميل كردند و به مقامي رسانيدند ايشان را كه آيت خدا شدند. آيا تو نشنيدهاي كه جميع آسمان و زمين، آيات خدا هستند؛ همه جا هست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۳ *»
آيات خدا.
دل هر ذرّه را كه بشكافي | آفتابيش در ميان باشد | |
و في كلّ شيء له آية | تدلّ علي انّه واحد |
مقصود اين است كه در وجود پيغمبران، خداوند عالم آيت خود را گذارد و چون به بركت هدايت پيغمبر و جذب پيغمبر و ترقّي و تكميل دادن پيغمبر ايشان را، پيغمبران را به مقام آيت بودن رسانيد و ايشان چون در آن مقام درآمدند خود، آنجا عين آيت خدا شدند، آنجا خود، عين نامهاي خدا شدند، عين صفات خدا شدند. پس به مقام حقاليقين رسيدند به بركت وجود مبارك محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين.
بعد از آني كه كار آن عالم را پرداختند و پيغمبران را هدايت فرمودند و خلقِ پيغمبران تمام شد، خداوند عالم از شعاع پيغمبران، بنيآدم را آفريد و انسان را خلق كرد. و چون بنيآدم خلق شدند همه معرفت به خداوند عالم نداشتند. خداوند وجود مبارك پيغمبر را از آن اعلي درجات مقام او فروفرستاد به سوي اين عالم كه انزلنا اليكم ذكراً رسولاً يتلو عليكم آياتنا پيغمبر را نازل كرد از آن اعلي مقامات، در اين عالم ـ يعني در عالم بنيآدم ـ فرستاد و لباس بشريّت به او پوشانيد و تعليم فرمود به او كه بگو انا بشر مثلكم من بشري هستم مثل شما. اينك دست من، اينك پاي من، اينك سر من، اينك اكل و شرب من، اينك نكاح من، خواب من، بيداري من. در اين هنگام بشري هستم مثل شما ولكن فرقي كه با شما دارم اين است كه به من وحي شده است معرفت خداوند عالم و معرفت اسماء و صفات و انوار خدا و به شما چنين وحيي نشده است.
آيا هيچ مثَل اين وحي را ميدانيد؟ گمانم بعضي ندانند، پس عرض ميكنم كه؛ اين چراغي كه شما ميبينيد اصلش از روغن است و فتيله. روغن جسمي است مانند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۴ *»
ساير جسمها و فتيله هم جسمي است مانند ساير جسمها. نه فتيله را روشنايي است نه روغن را. اين فتيله و اين روغن را نه سوزاني است نه درخشاني است، نه صفايي است نه ضيايي است. لكن بعد از آني كه آتش پنهاني در اين روغن و فتيله ميافتد و در آن عمل ميكند و اين روغن را و اين فتيله را ميسوزاند و روغن و فتيله را لطيف ميكند و دودي لطيف ميكند. و باز آتش غيبي بر آن دود مسلّط ميشود و آن دود را داغ ميكند و آن دود را به نهايت داغي ميرساند تااينكه آن دود را سرخ ميكند ـ چنانكه پولي كه در آتش بماند سرخ ميشود، يا ذغالي كه در آتش بيفتد سرخ ميشود ـ حالا همچنين دود هم كه در آتش سرخ شد شعله ميشود و اين شعله مثل آن پول سرخ است و مثل آن ذغال سرخ. پس اين شعله در ميان جمع ميايستد و به در و ديوار خطاب ميكند و ميگويد اي در و ديوار، من جسمي هستم مانند شما. اصل من روغن بود، آخر من دود سياه تيره بودم، در من روشنايي نبود، در من سوزاني نبود. من هم جسمي هستم مثل شما، لكن با شما يك فرق دارم و آن فرق اين است كه آتش پنهاني، علمِ حرارت خود را به من آموخته و علمِ درخشاني خود را به من آموخته، علمِ تاباني خود را به من آموخته و تعليم كرده و به شما در و ديوار تعليم نكرده است اگر شما تاباني ميخواهيد از من فرابگيريد، اگر روشنايي ميطلبيد در من و از من بيابيد و اگر حرارت ميطلبيد در من و از من بخواهيد. در شما نه حرارت است نه تاباني است نه سوزاني است و همه اينها را آتش پنهاني به من انعام كرده و خلعت افتخار اينها را به من پوشانيده و مرا در ميان شما خليفه و قائممقام خود فرموده، و ديدار مرا ديدار خود قرار داده، كردار مرا كردار خود قرار داده. باورت نميشود، دست بياور نزديك من، ببين چگونه سوزانم. باور نداري چشم بگشا به جانب من، ببين چگونه تابانم! و اين تاباني و سوزاني از آتش پنهاني است والاّ من همان دود تيرهاي كه بودم هستم، هرگز خود را گم نميكنم. اگر يك آن خودبيني كنم، اين بها و اين نور و صفا از من زايل خواهد شد. اگر يك آن من خودستايي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۵ *»
كنم، حرارت آتش از من خواهد رفت و جلوه و پيدايي آتش از من زايل خواهد شد. پس چون من در راه آتش پنهاني خود را گم كردهام و آتش را آشكار كردهام، از خود زبان بستهام و به ثناي او مترنّم شدهام، از خود كورم و به او بينا شدهام، از خود گنگم و به او سخنگو و سخنسنج شدهام و هكذا امثال اينها و اينگونه چيزها را اين چراغ بيان ميكند براي در و ديوار و ميگويد منم خليفه آتش پنهاني ميگويد منم قائممقام آتش پنهاني، ميگويد منم آن كسي كه اطاعت من اطاعت آتش پنهاني است، منم آن كسي كه مخالفت من مخالفت آتش پنهاني است، منم آن كسي كه روكردن به من روكردن به آتش پنهاني است، منم رخساره آتش پنهاني كه طالبان آتش از گرداگرد، از هرطرف بايستي روي تضرّع به من كنند و آنچه از آتش ميطلبند از من بطلبند. خلاصه اينگونه وحي رسيد از آتش پنهاني به اين دود تيره ظلماني و اين آيتي است از آيات خداوند عالميان از اين جهت خداوند پيغمبر خود را در قرآن سراج منير ناميده و او را چراغ روشن كننده عرصه امكان نام گذارده. و چون چراغ است بايد مانند چراغ باشد والاّ توصيف و تشبيه او به چراغ، صواب نبود. پس آن بزرگوار در نزد خداوند عالم مانند چراغ است الاّ اينكه اين چراغ به آتش پنهاني درگرفته و آن وجود مبارك به نور توحيد درگرفته، به نور اسماء خدا و صفات خدا درگرفته و مشتعل شده. پس آن بزرگوار در ميان عالم امكان جلوه خداي واحد احد است كه دارد راه ميرود. اينگونه پيغمبر خود را بشناسيد و او را اينطور توصيف كنيد. نيست در عالم كسي مانند ذات مقدّس او، نيست در عالم كسي بهتر از او به اجماع جميع مسلمانان. فرمودند نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لنتبلغوا فرمودند كه شما ما را از رتبه ربوبيّت و خدايي فرود آوريد و آنچه در شأن ما ميخواهيد بگوييد. سبب اين فرمايش را آيا ميدانيد چيست؟ سبب اين است كه از ذات احديّه قديمه خداوند عالم جلّ شأنه كه گذشتي، اوّل كاينات، ايشانند. پس از خدايي ايشان را فرود بياور و جميع صفات و كمالات را براي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۶ *»
ايشان ثابت كن كه ايشانند صاحب جميع فضايل و مقامات، و صاحب جميع مناقب و كمالات. آنچه جميع خلق دارند ايشان دارند و ايشان به تنهايي داراي جميع كمالات تمام خلقند ولكن جهّال قوم چنين در صفت پيغمبر خود نميگويند. يكي از ملاّهاشان در عراق با خودم صحبت ميداشت. ميگفت واجب نكرده پيغمبر همه چيز را بداند، بسااينكه پينهدوز در كار خودش پينهدوزي را بهتر از پيغمبر بداند، يااينكه پيغمبر نداند. بسا آنكه زرگر، زرگري را بهتر از پيغمبر بداند يا پيغمبر نداند. پيغمبر بايد مردي باشد عالم و مسائل حلال و حرام را بداند. اينطور توصيف ميكنند مردم پيغمبر خود را، و خيال ميكنند كه پيغمبر همينطور است. ميخواهم بدانم اين پينهدوز چگونه در رتبه خود پيدا شده؟ آيا اين اوّل ماخلقاللّه است، يا اوّل ماخلقاللّه نيست؟ به اجماع مسلمانان اوّل ماخلقاللّه نيست. به اجماع مسلمانان اوّل ماخلقاللّه پيغمبر است. پس به اجماع مسلمانان پيغمبر به خدا نزديكتر است و اين پينهدوز از خدا دورتر. حالا بگو ببينم آيا ميشود در دورياز چراغ، نوري پيدا بشود كه در نزديكي چراغ پيدا نشده باشد؟ همچو چيزي معقول است؟ حاشا. اگر همه اين انوار از چراغ است كه بايد نزديكترِ به چراغ، روشنتر باشد و همچنين درجه به درجه تا به منتهاي دوري. پس اين پينهدوز كه پينهدوزي ميداند، اين علم را از كجا فراگرفته؟ خود او اين علم را خلق كرده يا خدا خلق كرده اگر ميگويد خودم آفريدهام مشرك ميشود. اگر ميگويد خدا آفريده، ميگويم خدا با ذاتش آفريده يا با مشيّتش؟ اگر با مشيّتش آفريده كه ايشانند محلّ مشيّت خدا و ايشانند امر خدا. پس چگونه ميشود اين علم پينهدوزي در عرصه امكان موجود شده باشد و پيغمبر از آن خبر نداشته باشد؟ ميخواهم بدانم اين را كه آفريده است و با چه آفريده و كجا (كي خل) آفريده و در چه رتبه آفريده؟ پس اگر خدا آفريده و با مشيّت آفريده كه با محمّد آفريده و بعد از محمّد آفريده. پس چگونه ميشود كه محمّد نداند و آن پينهدوز داناي به آن باشد. آيا سبب ميدانيد چيست؟ سبب اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۷ *»
است كه خلق خدا دو جورهاند؛ خلقي است بزرگ و كلّي و خلقي است كوچك و جزئي. اگر خلق بزرگ و كلّي باشد ممكن نيست چيزي به اين پاييني برسد مگر آنكه از آن خلق گذشته باشد. آيا ممكن است از عرش چيزي به زمين برسد و آسمان از آن خبر نشود؟ همچو چيزي معقول نيست. و امّا اگر چيزي كوچك و جزئي باشد، مثل يك ستارهاي كه در يك طرف دنيا است، در آن گوشه دنيا يك ستارهاي است، حالا از اينطرف دنيا ميشود چيزي به زمين فرود آيد و به آن ستاره برنخورد ولكن ببينيم آيا ميشود از عرش چيزي به زمين بيايد و به آسمان برنخورد؟ اين محال است و نشدني است. حالا همچنين اشخاصي كه هستند يكي بزرگ و كلّي است مثل وجود محمّد و آلمحمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين معقول نيست چيزي از خدا برسد به مخلوقي مگر آنكه اوّل به ايشان برسد و از ايشان بگذرد و به ساير خلق برسد. اما باقي مؤمنان ممكن است بعضي چيزها به كسي برسد و به مؤمني كه از آن بالاتر است نرسيده باشد بجهت اينكه آن مؤمن، كوچك است و جزئي، و يك طرف افتاده است و اين يكي اگرچه پستتر است، يك طرف ديگر افتاده. پس ميشود از بالا چيزي به اين يكي كه پستتر است برسد و آن ديگري اگرچه رتبهاش بالاتر باشد، آن چيز به او نرسد. مثلاً شخص مقدّس صالح متّقي هست حالا از جانب خدا ميشود يك چيزي به او نرسد كه به يك كافري يا شخص ضعيفي رسيده باشد و علمي او داشته باشد و اين شخص صالح آن را نداشته باشد. حالا نميتوان گفت كه اين چيز كه به اين شخص ضعيف رسيده، اوّل به اين صالح رسيده بعد به او. نه، اين صالح جزئي است و كوچك است و در يك طرف افتاده است. ممكن است خدا به ديگري چيزي بدهد و اين خبر نشود. اينجاست كه پاي بعضي از آنها كه طالب معرفتند ميلغزد. متوجّه باشيد چه عرض ميكنم، پايتان نلغزد و غلو در دين خدا نكنيد.
اشخاص جزئي نميشود داراي همه چيز باشند، آنها يك سمت افتادهاند. آيا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۸ *»
نميبيني مورچه به سليمان گفت اي پيغمبر تو بهتري يا پدرت؟ گفت پدرم. گفت پس چرا حروف اسم تو بيشتر از حروف اسم اوست؟ سليمان درماند. حالا ببين كه چه شد چيزي را سليمان نداند و مورچه بداند. آيا نشنيدهاي كه حضرت موسي رفت در پيش خضر و از او تعليم گرفت مسائلي چند را و خضر دانست و موسي ندانسته بود و حال آنكه موسي درجه او بالاتر از خضر بود ولكن چون جزئي بود از يك طرف بالا بود، از همه طرف بالا نبود. پس شد كه خضر بداند يك چيزي كه موسي نداند، همچه چيزي ميسّر است. در همه عالم و در همه جزئيات امر اينطور است. پس طالبان معرفت پاشان در اينجا نلغزد و غلو نكنند كه بگويند شخص جزئي بايد همه چيز را بداند امّا مثل پيغمبر كه كلّي و بزرگ است معقول نيست كه هيچ چيز به مخلوقي برسد مگراينكه اوّل به آن بزرگوار برسد. از اين جهت ما رد كرديم آن حديث را كه شيعه و سنّي روايت كردهاند ـ نميگويم صحيح است، ميگويم روايت كردهاند. من كه حديثش نميدانم ـ لكن روايت كردهاند كه پيغمبر در نماز سهو كرد و در نماز چهارركعتي در دوركعتي سلام داد. بعد از آني كه نماز تمام شد، يكي از پشت سر پيغمبر عرض كرد كه امروز نماز را شكسته كردي يا سهو كردي؟ ميگويند فرمودند نه شكسته كردم نه سهو كردم. عرض ميكند كه بلكه تو دو ركعت نماز كردي. ميگويند حضرت رو كرد به ساير مأمومين فرمود آيا چنين است كه اين مرد ميگويد؟ عرض كردند بلي نماز را در دو ركعتي سلام دادي. پيغمبر برخاست و دو ركعت ديگر را كرد. مقصودم اين است كه عرض كنم آيا اين شعور كجا بود؟ آيا به آن شخص كه پشت سر پيغمبر بود از كجا رسيده بود؟ اين شعور در مأمومين از كجا پيدا شد و از كدام راه اين شعور به آنها رسيده بود؟ اگر از واسطه پيغمبر رسيده بود، پس پيغمبر اولي به اين بود كه خودش بفهمد سهو كرده. و سهو نميكند چنانكه آنها نكردند. اگر ميگويند اين شعور از ممرّ ديگر به آنها رسيده بود، ميگويم پيغمبر۹ كلّي است و هيچ حادثي در ملك خدا خلق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۳۹ *»
نميشود مگر بواسطه وجود مبارك پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه. پس اين شعوري كه در اين مأمومين بود بواسطه وجود مبارك پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه بود. پس چگونه ميشود پيغمبر نداند و آنها بدانند؟!
باري، مقصودم اين بود كه اينگونه است كيفيّت تعريف كردن پيغمبر صلواتاللّه عليه خدا را از براي خلق. پس چون آن بزرگوار آمد درميان بنيآدم، خدا را به بنيآدم شناسانيد. اوّلاً به بيان شناسانيد و قرآن آورد در ميان مردم و ثانياً نشان مردم داد. چون چراغ وجود مبارك او در اين عالم روشن شد و چراغ وجود مبارك او به آتش توحيد درگرفته بود. مردم او را كه ديدند همان ديدار خدا بود براي ايشان، از او كه شنيدند همان گفتار خدا بود براي ايشان. جميع آنچه از پيغمبر ديدند همان بود كه از خدا ديده بودند. اما حضرت پيغمبر بنيآدم را ترقّي ديگري هم داد و جماعتي را از ميان بنيآدم برانگيزانيد و ايشان را به مقام آيت بودن از براي خدا رسانيد و ايشان را به مقام آيت بودن از براي وجود خود رسانيد. پس آنها در ميان اين عالم شدند آيت خدا و شدند حجّت خدا و شدند نور او و شدند كمال او و شدند اسماء او و شدند صفات او. در ميان عالم راه رفتند و آيت خدا بودند و خداي خود را به حقاليقين شناختند و مردم بواسطه ايشان خدا را به عيناليقين شناختند و بواسطه علوم ايشان و بيانات ايشان خدا را به علماليقين شناختند. اين است كه خدا براي اين سه طايفه نازل كرد در قرآن و به پيغمبر فرمود ادع الي سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن. اي پيغمبر، امّت تو سه طايفهاند؛ جماعتي را بايد به مقام حقاليقيني برساني، جماعتي را بايد به مقام عيناليقيني برساني، جماعتي را هم بايد به مقام علماليقيني برساني. و آن بزرگوار هر سه طايفه را هدايت فرمود و همه بواسطه وجود مبارك آن بزرگوار به آن مقاماتي كه خواسته بود رسيدند.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۰ *»
«موعظه چهارم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در مقدّمات تفسير اين آيه شريفه خواستم ولاقوّة الاّ باللّه كه قدري از مقامات قرآن و فضل قرآن را عرض كنم. عرض كردم كه خداوند عالم جلّ شأنه بعد از آني كه حضرت پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه را آفريد و از شعاع مقدّس او ساير پيغمبران را آفريد، آن بزرگوار را مبعوث كرد به سوي پيغمبران و بر او نازل كرد قرآن را بطوري كه عرض كردم در اين چند روز. بعد از آني كه خلقت پيغمبران تمام شد، از شعاع پيغمبران و نور پيغمبران، ساير مؤمنان را كه از رعيّت ايشانند آفريد. باز حضرت پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه وآله را به سوي مؤمنان مبعوث كرد و قرآن را بطوري كه عرض كردم بر حضرت پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه نازل كرد و آن بزرگوار قرآن را بر مؤمنان خواند و به زبان ايشان از براي ايشان قرآن را بيان فرمود؛ بطوري كه ديروز مفصّل عرض كردم. و بعد از آني كه خلقت مؤمنان تمام شد، از شعاع مؤمنان و نور مؤمنان، خداوند عالم جن را آفريد، يعني مؤمنين جن را خداوند از شعاع مؤمنان انس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۱ *»
آفريد. خداوند عالم مؤمنين جن را از شعاع مؤمنين انس آفريد و باز حضرت پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه را به سوي ايشان مبعوث كرد و قرآن را بر آن حضرت نازل كرد و آن بزرگوار قرآن را بر جنّيان به لغت ايشان خواند. و همچنين در هر عالمي حضرت پيغمبر را مبعوث فرمود و قرآن را بر او نازل كرد تا در اين عالم باز حضرت را به نبوّت مبعوث كرد و قرآن را بر او نازل كرد به لغت اهل اين عالم و قرآن را از براي اهل اين عالم پيغمبر خواند. در اين عالم هم آن حضرت را پيغمبر كرد و قرآن را بر او نازل كرد و پيغمبر قرآن را به زبان جسماني و به زبان اهل اين عالم براي ايشان خواندند. و در اين قرآن گذارد خداوند عالم جميع علوم خود را و جميع علم كاينات را خدا در اين قرآن گذارده. امّا در اول بجهت آنكه عرض كردم اين قرآن شرح احوال پيغمبر بود و شرح صفات پيغمبر است صلواتاللّه و سلامه عليه وآله و حضرت پيغمبر در عالمي كه او را آفريد، او را كلّ ماسوي قرارداد و اين مسألهاي است بسيار مشكل. چون بر زبانم جاري شد اميدوارم كه خداوند به طور واضحي بيان آن را هم بر زبانم جاري كند تا همه بفهمند.
عرض كردم خداوند حضرت پيغمبر را صلواتاللّه و سلامه عليه كلّ آفريد به اين معني كه در جميع ماسوي و در جميع هزار هزار عالم بجز وجود مبارك حضرت پيغبمر۹ وجود ديگري نيست. در جميع هزار هزار عالم غير از وجود مبارك او چيزي كه با او شمرده شود نيست. پس او است به تنهايي در جميع هزار هزار عالم و آنچه كه بهنظر تو ميآيد از غيري كه در و ديواري و زيدي و عمروي و آسماني و زميني ميبيني، با او شمرده نميشود. از براي تو در اين خصوص مثَلي بياورم. هرگاه تو داخل شوي در خانهاي كه در آن چراغي گذارده باشد و ديگر هيچ چيز غير از آن چراغ نباشد اگر از تو بپرسند كه در خانه چيست، در جواب ميگويي چراغ و نميگويي چراغ و نور چراغ. زيرا كه نور چراغ با چراغ شمرده نميشود و چراغ بينور هم نشده است و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۲ *»
نخواهد شد. چراغ يعني آن شعله كاملي كه براي او نور است. پس ديگر حاجت نيست كه بگويي در خانه، چراغ و نور چراغ است. همچنين هرگاه زيد در صحن خانه ايستاده باشد و بجز زيد در صحن خانه كسي ديگر و چيزي ديگر نباشد و به تو بگويند كه در صحن خانه كيست و چيست، ميگويي زيد و نميگويي زيد و سايه زيد. سايه زيد با زيد شمرده نميشود و نميتوان گفت كه زيد و سايه زيد دو نفرند. زيد يك نفر است و زيد بيسايه نميشود. زيد آن است كه سايه داشته باشد.
مثَلي عاميانه عرض كنم تا واضحتر شود. هرگاه پادشاه را كسي مهماني كرد يا پادشاه وارد شهري شد. از تو بپرسند كه وارد شد؟ ميگويي پادشاه و نميگويي پادشاه و مهتر پادشاه، مهتر با پادشاه شمرده نميشود. و پادشاه كسي است كه قشون دارد و نوكر دارد و مهتر دارد. و اگر تو پادشاه را گفتي همه را گفتي بجهت آنكه پادشاه با آن همه، پادشاه است. بد نگفته «چونكه صد آمد نود هم پيش ماست» صد، پادشاهي است كه از عساكر او است نود و هشتاد و هفتاد و شصت؛ اينها همه عساكر صدند. اگر تو صد را داري، هشتاد داري، هفتاد داري، شصت داري، ده داري تا يك داري. اما با صد، يك شمرده نميشود و صد و يك با هم شمرده نميشوند زيرا كه يك از فروع صد است و از اجزاء صد است و فرع و اجزاء با كلّ شمرده نميشوند. پس يك با صد شمرده نميشود، بلي يك با صد شمرده ميشود در وقتي كه صد ويك باشد. يعني از صد يكي بالا باشد، آن يك با صد شمرده ميشود بجهت آنكه آن يك بالاي صد است و صد فرع آن است و صد از اجزاء آن است آنوقت صد ويك ميتواني بگويي. لكن آن يكي كه از بعض صد است و از اجزاء صد است، با صد شمرده نميشود و صد كلّ است و او جزء.
درست ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، اگر كسي با پيغمبر شمرده شود همدوش او است و مانند او است و از اجزاء پيغمبر و فروع پيغمبر است. پس پيغمبر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۳ *»
است و فروع او همان يكي است لكن اگر وارد شهر شود پادشاه روم و پادشاه فرنگ حالا ديگر دو نفر وارد شهر شدهاند. نه اين پادشاه از فروع آن پادشاه است و نه آن پادشاه از فروع اين پادشاه. اما مهتر پادشاه از فروع پادشاه است، همينكه پادشاه آمد با مهتر آمد و مهتر جزئي از اجزاء جلال او است. همچنين حضرت پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه وآله وجود مبارك آن بزرگوار صاحب انوار است، صاحب فروع و اجزاء است. حالا اگر بايستي پيغمبر موجود كنند، بايستي با اين جاه و جلال، با اين ملك و مال او را موجود كنند و اگر نبايستي موجود كنند كه نميكنند. اگر آفتاب بايستي خلق كنند كه بايستي با اين انوار خلق كنند و همه اين انوار در وجود آفتاب ضرور است و شرط بودن آفتاب انوار آفتاب است اگرنه مثل يك مجموعه مسي است كه چرخش كردهاند نوري كه ندارد همينطور سرخ مينمايد. اگر بايستي آفتاب باشد، بايستي براي او انوار باشد والاّ آفتاب نيست. فرض كن اگر زيدي نقش كنند بر ديوار و زيدي در خارج ايستاده باشد. آن زيدي كه بر ديوار نقش شده زيد نيست. زيد كسي است كه سخن بگويد و او نميگويد، زيد كسي است كه صنعتها كند و او نميكند، زيد كسي است كه دانا و بينا باشد و او دانا و بينا نيست، زيد كسي است كه زنده و متحرّك باشد و آن زنده و متحرّك نيست. از اين جهت گفتهاند:
گيرم كه مارچوبه كند تن بشكل مار | كو زهر بهر دشمن و« معلوم»كو مهره بهر دوست |
پس هرگاه مجموعه مسي را چرخ كنند و سرخ كنند، تن به شكل آفتاب كرده لكن كو آن نور و شعاع؟ پس آفتاب نيست. اگر آفتاب بينور باشد، همان مجموعه سرخ خواهد بود. آفتاب وقتي آفتاب است كه انوار داشته باشد، آفتاب وقتي آفتاب است كه معادن و گياهها را بپروراند و عالم را تربيت كند، آنگاه آفتاب آفتاب است.
همچنين محمّد بن عبداللّه صلواتاللّه و سلامه عليه وآله وقتي محمّد است كه هزار هزار عالم طفيل وجود او باشد، وقتي محمّد۹ محمّد است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۴ *»
هزار هزار آدم و نسل آن هزار هزار آدم از امّت او باشند و بواسطه او خلعت وجود پوشيده باشند؛ همچنين وقتي محمّد محمّد است، والاّ محمّد نام توي دنيا پر است اسم خيلي كسها محمّد است ولكن آن محمّد خاتم انبياء، آن محمّد اوّل كاينات، آن محمّد سرور موجودات، آن مبدأ آيات، آن آيت توحيد، آن هيكل تفريد وقتي محمّد است كه جميع هزار هزار عالم از شعاع او باشند و اين انوار را داشته باشند. پس معلوم شد كه محمّد۹ وجودي است مشتمل بر وجود جميع كاينات و آنچه هست او است و نور او است و آنچه كه نه او باشد و نه نور او باشد، خدا همچو چيزي نيافريده. پس صحيح و درست است اگر بگويي خدا غير محمّد نيافريده. چنانكه آن شخص اگر بگويد من غير پادشاه را ميهماني نكردهام درست گفته و همه مابقي، همه فرع پادشاهند و اجزاي پادشاهند. پس نميشود پادشاه جايي باشد و آن عساكر و لشكر نباشند. حال همچنين نميشود محمّد۹ پا به عرصه وجود بگذارد مگر آنكه هزار هزار عالم از شعاع وجود او بايد برپا باشند و هزار هزار آدم از نور او موجود و برپا باشند. پس اگر كسي در حقيقت پيغمبر را شناخت، كل را شناخته و اگر كسي پيغمبر را انكار كرد، كل را انكار كرده. پس قرآن كه مشتمل شد بر صفات محمّدي صلواتاللّه و سلامه عليه وآله، مشتمل شد بر علم جميع موجودات، مشتمل شد بر علم جميع ماسوياللّه. اين قرآن علم پيغمبر است و همان وجود و هستي پيغمبر است و چون قرآن شرح احوال پيغمبر است و لا رطب و لا يابس الاّ في كتاب مبين هيچ تري و هيچ خشكي نيست مگر آنكه شرح احوال آن در قرآن هست.
و شايد جمعي از آناني كه از معاني قرآن خبري ندارند خيال كنند كه اين هيچ تري و خشكي نيست مگر آنكه شرح احوال آن در قرآن هست، تر را يعني تر به آب خيال كنند و خشك يعني خشك از آب خيال كنند. اگرچه در ظاهر هم همين است لكن در باطن معنيها دارد كه اگر عرض كنم به كار عوام نميآيد لكن در مجلس خواص بسيارند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۵ *»
به كار آنها ميخورد. پس عرض ميكنم هيچ چيز از علوم محمّدي و هيچ چيز از علوم علوي نيست مگر آنكه در قرآن شرح شده. آنچه تر است علم محمّدي است و آنچه خشك است علم علوي است. باز يعني علم جميع ارواح و علم جميع اجسام در قرآن است، آنچه تر است علم ارواح است و آنچه خشك است علم اجسام است. باز هيچ تر و خشكي نيست مگر در قرآن است يعني علم آخرت و علم دنيا. علم آخرت تر است و علم دنيا خشك است. باز علم غيب تر است و علم شهاده خشك است. پس هيچ تري و خشكي نيست مگر آنكه در قرآن است يعني هيچ علم غيبي و هيچ علم شهادهاي نيست مگر آنكه در قرآن شرح آن شده است. همچنين تر، علم عالم امراست و خشك علم عالم خلق و خداوند عالم در قرآن علم جميع عالم امر و علم جميع عالم خلق را شرح كرده. باز علم تر، علم جميع اسماءاللّه و علم جميع صفاتاللّه و افعالاللّه است و علم خشك، علم ساير مخلوقات است. و جميع اينها را خداوند در قرآن بيان فرموده است. بجهت اينكه وجود مبارك محمّد۹ دنياست و آخرت است و شهاده است و غيب است، خلق است و امر است و محمّد و علي است، و جان و تن است. پس در جميع كاينات بجز وجود محمّد و مضافات محمّد صلواتاللّه و سلامه عليه چيزي ديگر نيست. جميع اينها وجود او است و پيدايي او است. اگر دانشمند بوديد در علم باطن قرآن ميفهميديد كه معني اين حديث همين است كه ميفرمايد خداوند عرش را كه آفريد بر او نوشت علي، وقتي كرسي را آفريد بر او نوشت علي، وقتي زمينها را آفريد بر آنها نوشت علي، وقتي آفتاب را آفريد بر او نوشت علي، وقتي ماه را آفريد بر او نوشت علي، وقتي آسمانها را آفريد بر آنها نوشت علي هر چه را كه آفريد بر او نوشت علي صلواتاللّه و سلامه عليه. پس در جميع كاينات انوار ايشان ظاهر و هويدا است. بهم ملأت سماءك و ارضك حتّي ظهر ان لااله الاّ انت خدايا تو، به محمّد و آلمحمّد: پُركردي جميع فضاي آسمان خود را و جميع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۶ *»
فضاي زمين خود را. آسمان خدا بسيار وسيع است و زمين خدا بسيار منيع است. خداوند عالم به وجود مبارك ايشان پركرده اين آسمان و زمين را و پركرده آسمان غيب و زمين شهاده را، و پركرده آسمان امر و زمين خلق را، پركرده آسمان نبوّت و زمين ولايت را، يعني جميع ماسوي را خداوند عالم از نور محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين پركرده. اگر كسي اينطور عارف شود به پيغمبر خود و امام خود، آنوقت ميداند كه در زيارت ايشان قطع مراحلي لازم نيست و در عرض حاجت نوشتني بر ايشان واجب نه. زيرا كه ميداند ايشان در جميع امكنهاند و پركردهاند عرصه ماسوي را به وجود شريف خود. پس از كجا به كجا ميرويد و كه را ميخواهيد؟ اينها را كه عرض ميكنم ميخواهم انشاءاللّه بربصيرت و معرفت باشيد. ايشان همهجا هستند لكن خداوند را در زمين بقعههايي چند است كه آن بقعهها را در مواضعي آفريده كه در آن مواضع بركتها و خاصيتها قرار داده. نميبيني كه خداي شافي و كافي در همه جا هست ولكن در فلفل گرمي آفريده كه هروقت تو را حاجتي به گرمي باشد فلفل بياشامي و در بنفشه سردي آفريده كه هرگاه تو را حاجتي به سردي باشد بنفشه بياشامي و حال آنكه خدا در فلفل هست در بنفشه هم هست و خدا شافي و كافي است. همچنين عرض ميكنم كه خداوند عالم در بقعههاي زمين اختلافها قرارداده. خداوند در دريا هست در خشكي هست، لكن دريا را جسمي روان آفريده كه چون پا بر آن بگذاري فرو رود و زمين را جسمي سخت آفريده كه چون پا بر آن بگذاري ثابت بماند. خدا همه جا هست و خدا حافظ است در دريا و در صحرا لكن براي هريك خاصيتي آفريده. خداوند در خانه هست، در مسجد هست، در بازار هست، لكن در مسجد خاصيتها قرار داده كه چون تو در مسجد درآيي آن خاصيتها به تو ميرسد نه از آن بابت كه خدا در مسجد است، يا مسجد به خدا نزديكتر است از بازار. حاشا و كلاّبلكه براي مسجد خاصيتهايي است كه چون تو در اينجا آمدي در اينجا دعاي تو به آسمان بالا ميرود،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۷ *»
در اينجا ملائكه رحمت بر تو نازل ميشوند و جميع مؤمنان را ملاقات ميكني و اخوان را ميبيني و چون مؤمنان همه در مسجد حاضر ميشوند همه از يكديگر اطلاع پيدا ميكنند و شهادت ميتوانند در حق يكديگر بدهند.
اگرچه مسألهها همه توي هم شد لكن اين مسأله را عرض ميكنم كه مردم از اين مسأله غافلند. ميخواهم بدانم شماها اگر در خانه خود نماز كنيد من چگونه ميدانم كه شما نماز كردهايد؟ وقتي كه شما در خانه خود نماز كردهايد من چگونه ميتوانم بگويم فلان عادل است و نمازگزار است؟ من همچه شهادتي نميتوانم بدهم. ولكن وقتي شما را هر روز در مسجد ديدم، ميتوانم آنوقت شهادت بدهم كه فلاني نمازگزار است و حافظ جميع اوقات است. پس نماز در مسجد را براي اين قرار دادهاند كه همه برادران مؤمن حاضر شوند و همه از نمازگزاري يكديگر اطلاع پيدا كنند و شهادت بر عدالت يكديگر بدهند. بسا اينكه در مسجد برادري از براي خود پيدا ميكني كه پيشتر نداشتي ميبيني شخصي را در نهايت تقوي و صلاح، با او طرح اخوّت مياندازي و آن را برادر خود ميگيري. اگر اين نشد اقلاً مسألهاي به گوش تو ميخورد، مسأله ياد ميگيري. اگر اين نشد نماز تو در ميان نمازها مقبول ميشود. معلوم است يكي را در ميان همه وانميزنند. بركات خدا بر تو نازل ميشود و رحمت خدا تو را شامل ميگردد. در مسجد دعاي تو با دعاي مؤمنان بالا ميرود و ساير برادران كه دعا به جماعت ميكنند، به تو دعا ميكنند و مستجاب ميشود؛ اينها خاصيّت مسجد است. پس از اين جهت نماز در مسجد را سنّت كردهاند كه مؤمنان برگرد يكديگر حاضر شوند و اين خاصيتهايي كه عرض كردم به ظهور رسد نه از اين جهت كه خدا به مسجد نزديكتر است از بازار، يااينكه خدا شب در مسجد نعوذباللّه ميخوابد. حاشا، براي اين خاصيتهايي كه گفتم مسجد رفتن سنّت شده و اين خاصيتها در بازار نيست، در خانه نيست. پس به جهت اين مأمور شدي كه به مسجد بيايي.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۸ *»
همچنين از براي مواضع قبور محمّد و آلمحمّد: خواصّي است نه از اين جهت كه پيغمبر به آنجا نزديكتر است از ساير جاها، يااينكه امام به آنجا نزديكتر است از ساير جاها. نه از اين جهت كه گوش امام در قبر او باشد و تو هر سخن را كه در پيش قبر ميگويي به گوش او ميرسد. حاشا و كلاّ، آيا نشنيدهاي كه راوي از امام پرسيد كه آيا اگر قبر حسين را بشكافند، آن حضرت را در آنجا خواهند يافت؟ حضرت فرمودند چقدر كوچك است جثّه تو و چقدر بزرگ است مسأله تو. حسين در عرش است و به زوّار خود نظر ميكند. پس جاهل مباش كه چنان بپنداري كه امام توي قبر خوابيده و گوش او توي قبر او است و تو ميروي سخن خود را كه آنجا ميگويي به گوش او ميرسد. حاشا، همچه چيزي نيست. بلكه نسبت امام تو به اينجا و هند و سند و كربلا و روم و فرنگ يكسان است. امام صاحب چشمي بيناست كه همه جا را ميبيند، امام صاحب گوشي شنواست كه هر صدايي هرجا باشد ميشنود ولكن از براي مواضع قبور ايشان خواصّي است بجهت آنكه آنجاها موضعي است كه خداوند عالم بركات خود را در آنجا نازل كرده و از آنجا اعمال مردم صعود به آسمان ميكند و از آنجا دعاها بالا ميرود. غرض آنجاها مواضعي است شريفه و مواضعي است كه آن غباري كه از بدن مبارك آن حضرت ريخته در آنجا ريخته شده، مواضعي است كه خوني كه براي امام بود در آنجا ريخته شده مخلوط با خاك آن زمين شده. پس محل عنايت خداوند عالم شده. از اين جهت مردم از اطراف به آن مكانهاي شريف ميروند و در آنجا دعاها ميكنند. امام۷ كه حضرت صادق بودند و گويا ناخوش بودند به يكي از اصحاب خود فرمودند كسي را نايب كن از جانب من برود به كربلا دعا كند براي من. آن شخص گفته بود كه امام گفته بروي به كربلا نايب او باشي، براي او دعا كني. آن شخص گفته بود امام خودش كربلا است، حالا مرا نايب ميگيرد كه من براي او به كربلا بروم؟! خودش كربلا است، خودش حسين است. آمد آن واسطه به امام عرض
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۴۹ *»
كرد كه چنين ميگويد. حالا لفظ حديث نظرم نيست، لكن فرمودند چيزي كه معنيش اين است كه خداوند عالم در زمين بقعههايي دارد كه در آن بقعهها خواسته دعا بشود، از اين جهت ميفرستم كه در آن بقعه دعا بشود. آنجا جاي دعا است، امام خواسته در آنجا دعا كرده بشود والاّ معلوم است او حسين است حسين اوست، همه يكي هستند. آيا حضرت پيغمبر اشرف بود يا خانه كعبه؟ حضرت پيغمبر طواف ميكرد و ميبوسيد حجرالاسود را و طواف به دور خانه ميكرد و رو به كعبه ميكرد. حالا كداميك اشرفند، خانه كعبه يا حضرت پيغمبر؟ معلوم است پيغمبر۹ اشرف است بلكه مؤمن اشرف است از كعبه چنانكه امام۷ رو به كعبه كردند و فرمودند اي كعبه چقدر تو محترمي ولكن مؤمن از تو اشرف است. وقتي كه مؤمن از كعبه اشرف باشد چگونه پيغمبر۹ از خانه كعبه اشرف نباشد؟ پس اشرف است ولكن خداوند عالم كعبه را برگزيده و چنين قرار داده كه دعا در آن موضع كرده شود و از آنجا به آسمان بالا رود، و از اين جهت چنين قرار داده كه پيغمبر و غير پيغمبر طواف خانه كعبه كنند همچنين زيارت ائمه طاهرين:، اين زيارت، زيارت قبورشان است كه به آنجا ميروي و زيارت ميكني. اما زيارت خود ايشان، ايشان در جميع عالم حاضرند و هرجايي كه تو به ايشان عرضي داشته باشي ميتواني عرض حاجت خود را به ايشان بكني، ميتواني هر وقت بخواهي زيارت ايشان را در هرجا كه هستي بكني، ميتواني آيا نميبيني كه ميفرمايند اگر كسي در ولايات دور باشد و بخواهد ما را زيارت كند، برود بر بالاي بام بلندي، يا صحراي گشادهاي و ما را زيارت كند؟ پس معلوم است كه همه جا هستند. پس تو گمان مكن كه اين سخن كه تو اينجا ميگويي اين صدا ميرود توي هوا و همچه طرق طرق ميكند تا ميرود به كربلا آنجا به گوش امام ميرسد. حاشا، چنين نيست و نبايد برود و نميرود. بلكه امام تو در همين جا حاضر است و تو اگر در اينجا زيارت كني، او را زيارت كردهاي. اين است كه به امام عرض كردند كه ما را به شما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۰ *»
حاجتي است و در راه دوريم. ميخواهيم حاجت خود را عرض كنيم. فرمودند لبهاي خود را برهم بزن من ميشنوم حاجت تو را. همچنين است خبردار ميشوند اگر تو لبهاي خود را بجنباني. پس اگر در اينجا زيارت كني ايشان را، ايشان آگاه هستند و ميبينند.
خلاصه، مقصود اين بود كه اين بزرگواران در همه جا حاضرند و نام نامي ايشان بر همه جا نوشته شده. اگر چشم بينايي داشته باشي به هرچه نظر كني نام نامي ايشان بر آنجا ثبت است. يعني عكس جمال ايشان در آئينه وجود همه چيز افتاده است. لكن اگر كسي شه شناس باشد ميداند و ميفهمد.
ديدهاي خواهم كه باشد شه شناس | تا شناسد شاه را «معلوم» در هر لباس |
اگر بشناسي او را ميداني كه به هر صورتي چگونه جلوه ميكند. ميفرمايد حضرت امير اناالذي اتقلّب في الصور كيف اشاء يعني من آن كسي هستم كه به هر صورتي كه بخواهم درميآيم. پس ايشانند كه در اين عالم جلوه كردهاند و غير ايشان چيزي نيست، غير وجود پاك محمّد صلّياللّه عليه و آله بگو خدا هيچ نيافريده ابداً، ولكن قاعده محمّد آفريني اين است كه همچو بيافريند. محمدّ يعني هزار هزار عالم و هزار هزار آدم طفيل او باشند و شعاع او باشند و نور او باشند؛ پس خداوند او را به اين كيفيّت آفريده.
حالا بعد از آني كه او چنين است، پس شرح احوال پيغمبر كه در قرآن شده، شرح احوال جميع كاينات شده. پس ديگر چيزي باقي نميماند كه در قرآن شرح نشده باشد. مثل آنكه عرض كردم «چونكه صد آمد نود هم پيش ماست» پس اگر احوال صد را نوشتي، احوال نود را هم نوشتهاي، احوال هشتاد و هفتاد و شصت و پنجاه، همه را نوشتهاي. بجهت آنكه صد همينطور صد است و با اين جلال و دستگاه، صد است حالا همچنين محمّد صلواتاللّه و سلامه عليه وآله با اين جلال و دستگاه، محمّد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۱ *»
است.
اين دو سه كلمه را براي علماي مجلس ميگويم، حكما گفتهاند ليس الاّ اللّه و صفاته و اسماؤه چون حكما نظر را بالاتر بردند و به محمّد صلواتاللّه و سلامه عليه به نظر پيغمبري و به سيماي پيغمبري نظر كردند؛ به نظر ديگر به آن بزرگوار نگريستهاند، بلكه او را نامهاي خدا دانستهاند، او را صفات خدا شناختهاند، و او را انوار خدا گفتهاند، پس چون به اين نظر نظر كردهاند گفتهاند نيست چيزي غير از خدا و اسماء او و صفات او و انوار او. و همان صفت و همان نور، وجود پاك محمّد است۹ لكن نه به معني نبوّت، بلكه به معني اسم خدا بودن و صفت خدا بودن و نور خدا بودن. عرض كردم كه زيدنامي كه نوكر پادشاه شد و از ولايت خود رفت پيش پادشاه و او را منصب سرتيپي داد، دو جهت براي او هست : يك جهت زيد پسر عمرو است و يك جهت نوكر پادشاه و منصب سرتيپي است. همچنين براي محمّد صلوات اللّه و سلامه عليه دو جهت است : يك جهت نوكر پادشاه بودن و اين آية اللّه است، عنواناللّه است، مقاماتاللّه است و علاماتاللّه است و يك جهت نام او محمّد است پدر او عبداللّه است، بندهاي است مخلوق و عبدي است مرزوق از براي خداوند عالم. اما آن منصب ديواني و آن مقاماتي كه دارد، نيست بجز آياتاللّه و اسماءاللّه و صفاتاللّه و علاماتاللّه و مقاماتاللّه. پس بگو ليس الاّ اللّه و صفاته و اسماؤه نيست چيزي در حيّز وجود مگر خدا و مگر اسماء خدا و صفات خدا. پس از اين جهت مؤمن و عارف به هرچه نظر كند جز نور خدا چيزي نميبيند. آيا نشنيدهاي حضرت امير۷ فرمود مارأيت شيئاً الاّ و رأيت اللّه قبله و بعده و معه نديدم چيزي را مگر آنكه اوّل خدا را پيش از آن ديدم. به هرچه نظر كردم، اوّل خدا را ديدم. و حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه در دعاي عرفه ميفرمايد ايكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتّي يكون هو المظهر لك اي خدا بغير از تو پيدايي براي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۲ *»
هيچ چيز نيست. آيا براي غير تو پيدايي هست كه او تو را پيدا كند؟ آيا غير از تو چيزي پيدا هست؟ نه، غير از تو براي هيچ چيز پيدايي نيست. عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيباً كور باد آن چشمي كه تو را نبيند. و اين دعا مستجاب شده و كور شده آن چشم كه او را نديده و غير او را ديده است و حال آنكه هرچه پا به عرصه وجود گذارده اسم خداست و صفت خداست و كمال خداست و نور خداست. باز در دعاي ديگر است لايري فيها نور الاّ نورك و لايسمع فيها صوت الاّ صوتك اي خدا، در عرصه وجود ديده نميشود نوري مگر نور تو و شنيده نميشود صدايي مگر صداي تو. پس جميع اين صداهايي كه در عرصه وجود بلند است از صداي كن گرفته تا صداي ادناي مخلوقات، نيست مگر صداي خدا. همه صداي خداست لكن ديده بينايي بايد و گوش شنوايي بايد و معرفت كاملهاي بايد باشد تا آنكه انسان آنچه را ميبيند و ميشنود بداند از كجا است.
خلاصه، مقصود اين بود كه علم پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه وآله در قرآن شرح شده، علم كلّ كاينات در قرآن شرح شده. پس پيغمبر به اين عالم آمد و قرآن را به زبان اهل اين عالم براي اهل اين عالم خواند و چون اين عالم آخري آن عالمها است و اين آدم آخري آن آدمها است، پس اين قرآن هزار هزار باطن دارد. چرا كه در هر عالمي از براي قرآن باطني است و قرآن در هر عالمي به زبان اهل آن عالم نازل شده و مناسب اهل آن عالم است و اين هزار هزار باطن را بجز عالمي كه كامل باشد در علم آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين، ديگر كسي نميداند. و اما شماها بدانيد كه در دست اين سنّيان، در دست اين مفسّران سنّي نيست از اين هزار هزار معني مگر يك معني و آن هم معني لغت ظاهر دنيا. تعجّب ميكنم از علماي خودمان كه سنّي را مفسّران ميدانند. در كتاب خود مينويسند معني اين آيه به اتفاق مفسّران اين است و به اجماع مفسّران چنين. ميخواهم بدانم اين مفسّران كيانند؟ آيا سنّيها مفسّرند؟ آيا صاحب كشّاف
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۳ *»
مفسر ميشود؟ بيضاوي سنّي مفسّر ميشود؟ و اجماع اينها و اتّفاق اينها فايدهاي براي كسي دارد؟ نه واللّه، فايده ندارد. اينها را چه به علم آلمحمّد:! قرآن در خانه آلمحمّد: نازل شده و براي آلمحمّد: شرح شده و سرّ الحبيب مع الحبيب و لايطّلع عليه الرقيب. قرآن سرّ حبيب است به سوي حبيب، بيگانه و رقيب اطلاعي بر او پيدا نميكنند. رقيب چه ميداند آن اسرار را؟ پس آنها قرآن را چه ميدانند؟ واللّه ندانستهاند از قرآن مگر حروف و كلماتي ظاهر. پس نگاه كنيد در كتابهاشان، منتهاي فضلشان همين است كه بنويسند قرآن فلانقدر الف دارد فلان قدر باء دارد، فلانقدر جيم دارد. عمري را تلف كردهاند و اينها را شمردهاند. قرآن را تقسيمهاي مختلف كردهاند گاهي بر سي تقسيم كردهاند و گفتهاند سي جزو است، و گاهي به هفت جزو و نيم تقسيم كردهاند و گفتهاند قرآن چهار ربع است و هكذا دو نصفش كردهاند و گفتهاند اين نصف القرآن است و باز عمر خود را تلف كردهاند كه آيات را در كجا بايد سرخي گذارد، كجا بايد وقف كرد و ايستاد، كجا بايد تند خواند كجا بايد كند خواند، آيات كدام مكي است، كدام مدني است، كدام سفري استكدام حضري است؛ نهايتِ علم سنّيان در قرآن اين است و يكپاره لغت ضرب ضربوي آن، همينها را درست كردهاند اما بوي قرآن اصلاً و ابداً به مشام سنّيان نرسيده. خداوند قرآن را معمّا آفريده و علم قرآن را مخصوص آلمحمّد: گردانيده تااينكه مردم مضطر باشند و معني قرآن را نفهمند و به اضطرار درِخانه آلمحمّد: بروند و از ايشان قرآن را فرابگيرند.
باري، پس اين قرآني كه شما داريد شرح احوال محمّد است و چون شرح احوال محمّد است، پس محمّدي است بياني، محمّدي است كه به عالم سخن درآمده و شكل سخن شده. ببين يك عصا را وقتي تو بيان ميكني، ميگويي اين عصا چوب است، بلند است، يك ذرع و نيم قدش است، زرد است، كلفت است يا نازك است، و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۴ *»
هكذا صفات عصا را ميگويي. حالا اين لفظهايي كه گفتهاي همان عصا است كه در عالم بيان به سخن درآمده و اين سخنها مطابق با عصا است و عصاي بياني است. پس از براي عصا دو وجود است؛ وجودي است در خارج كه ميبيني در خارج كه به اين شكل ظاهر شده، لكن در بيان به شكل اين سخنان كه گفتي ظاهر شده. پس اين قرآن شما ـ همين قرآن ـ محمّد است۹ كه الآن در ميان شما است همين محمّدِ بياني است، همين ممحمّدِ قولي است كه در ميان شما راه ميرود اگر عزيز داشتيد اين محمّد را، محمّد را عزيز داشتهايد، اگر اين محمّد را خوار كرديد، محمّد را خوار كردهايد. پس بايد اين قرآن را عزيز بداريد.
چون اين كلمه را گفتم ملتفت شدم كه اين را عرض كنم شخصي آمد خدمت حضرت پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه عرض كرد كه من از كسي سؤال كردم و گفتم بوجهاللّه چيزي به من بده. يعني به آبروي خدا چيزي به من بده. ديگر فارسي غير از اين ندارد، به آبروي خدا، براي خاطر خدا، همين چيزها معني بوجهاللّه است. باري عرض كرد كه من گفتم بوجهاللّه به من چيزي بده. آن شخص برخاست و پنج تازيانه به من زد. همينكه اين را عرض كرد حضرت برخاستند و پنج تازيانه ديگر به او زدند فرمودند چرا بوجهاللّه سؤال ميكني؟ به وجه لئيم خودت سؤال كن، يعني به رخساره لئيم خودت. چرا روي خدا را درميان ميآري؟ كه اگر مردم چيزي به تو ندهند آبروي خدا را بريزند. ميل ندارند به تو چيزي بدهند و تو ميگويي براي خاطر خدا بده حالا كه ندادند آيا نه اين است كه آبروي خدا را ريختهاند؟ بگو براي خاطر خودم بده. اگر داد تو را گرامي داشته و اگر نداد، همان خاطر تو را منظور نداشته، ديگر آبروي خدا را نريخته.
چون مجلس عام است بخصوصه اين را عرض ميكنم كه قومي از سادات هستند كه برميخيزند در ميان امّت كه من پسر پيغمبرم، براي خاطر پيغمبر چيزي به من بده، براي خاطر علي بده، براي خاطر فاطمه بده، و هي آبروي آنها را به خاك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۵ *»
ميريزند. آيا نه اين است كه هركس نداد آبروي پيغمبر را ريخته؟ پس نبايد اينطور بگويند، پيغمبر را نبايد مايه سؤال و دكان گدايي قرار بدهند. ميپرسم از صاحب غيرتان شما كه كدام يك از شما راضي ميشويد كه پسر شما در مجلسي غريب برخيزد و بگويد من پسر فلان كسم، به من چيزي بدهيد؟ هرگز راضي نميشويد بجهت آنكه به اين كلام تو ذليل ميشوي. همچنين هرگز رسول خدا۹ راضي نميشود كه تو او را درميان مردم ضايع كني، خاطر پيغمبر را به زمين بزني براي اينكه يكتا پول گير تو بيايد، بدهي يك چيزي بگيري بخوري فضله بپزي. هرگز پيغمبر راضي نخواهد شد پس آن ساداتي كه چنين ميگويند به آنها ميگويم كه بايد حرمت جدّ خود را نگاه داريد و روي جدّ خود را به زمين نيندازيد كه بگوييد براي خاطر پيغمبر به من چيزي بده. بيادبي نميكنم كه بگويم به رخساره لئيم خودتان سؤال كنيد، مگوييد براي خاطر پيغمبر به من چيزي بدهيد، بگوييد براي خاطر خودم بدهيد، من مرد فقيري هستم چيزي ندارم به من چيزي بدهيد. و جدّ خود را دكان گدايي قرار ندهيد، ايشان را بگذاريد در جلال عظمت كبرياي خود باشند، نامشان را براي دوپول نبريد و روي ايشان را بر زمين نيندازيد.
و همچنين اين قرآن محمّد۹ است، محمّدي است بياني. حالا اين قرآن را توي كوچهها نشستن و خواندن، در دروازه نشستن و خواندن، در توي پهنها در سر هر رهگذري نشستن و خواندن الرحمن علّم القرآن و هي يكتا پول به من بده، معلوم است اين قرآن را دكان سؤال خود قرار داده و به خواندن قرآن در اينجاها قرآن را خوار ميكند. نميبيني خدا ميفرمايد اذا قريء القرآن فاستمعوا له و انصتوا هر وقت قرآن ميخوانند همه گوش شويد، متذكّر باشيد. حالا تو در ميان اين جمعيّت توي راه مينشيني قرآن ميخواني، مردم بيچاره چه كار كنند؟ تو قرآن را آوردهاي در همچه موردي ميخواني كه ممكن نيست سكوت كردن و گوش دادن مردم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۶ *»
همه كار دارند، شغل دارند، حالا تو آمدهاي در همچه جايي قرآن خدا را ميخواني و محمّد۹ را ذليل ميكني و اين را دكان گدايي خوا قرار دادهاي. يكي خرما ميگذارد و پول ميخواهد، يكي نان ميگذارد و پول ميخواهد، يكي كشمش ميگذارد و پول ميخواهد، تو هم قرآن را آوردهاي و پول ميخواهي و آن را دكان گدايي خود قرار دادهاي. پس انشاءاللّه هرجا ديديد سركوچهها قرآن ميخوانند، بجهت احترام رسول خدا و بجهت احترام امير مؤمنان و ائمّه طاهرين صلواتاللّه عليهم منع كنيد اگر ميدانيد ميشنوند بگوييد و اگر جمع كثيري قرار بگذارند كه بگويند و نهي كنند و پولش ندهند، پيش ميرود. جمع كثيري اگر بگويند و همه متّفق باشند، آنها هم موقوف ميكنند ولكن من يك نفري وقتي به كسي بگويم، نهايت همان وقت موقوف ميكند، باز وقتي ديگر ميخوانند. پس بنا بگذاريد هركدام ديديد منع كنيد. پس بايست بجهت احترام محمّد۹ كه اين قرآن، محمّد است در ميان شما، اين كار را بكنيد.
بلكه عرض ميكنم اين قرآن خليفة اللّه است، خليفه خداست در خلق او چنانكه عرض كردم حديثش را كه لقد تجلّي اللّه سبحانه في كتابه لعباده ولكن لايبصرون همين قرآن نوراللّه است و صفاتاللّه است و اسماءاللّه است و آية اللّه است و خليفة اللّه است، لساناللّه است. چه بسيار كساني كه قرآن ميخوانند و قرآن ايشان را لعن ميكند و ميگويد چنانكه مرا خوار كردي، خدا تو را خوار كند. چنانكه بركت را از من برداشتي خدا هم بركت را از تو بردارد. مرا خوار ميكني براي دوپول سياه!
خلاصه، اين قرآني كه در اينجا داريد خليفة اللّه است پس مواظبت كنيد براي اين خليفه خدا، اين است محمّدِ بياني۹، پس مواظبت كنيد بر خدمت پيغمبر. اين است خليفه پيغمبر پس مواظبت كنيد به زيارت خليفه پيغمبر بجهت آنكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۷ *»
او است خليفه پيغمبر و اوست نايب پيغمبر. و روكردن به او، زيارت پيغمبر است. همينكه قرآن سخن گفت، سخن او را چنان فرض كن كه از لب محمّد۹ بيرون آمده. پس چقدر بايد محلّ اعتنا باشد اين قرآن؟ وقتي قرآن ميخواني فرض كن كه امام زمان تو ميخواند و تو چقدر بايد اعتنا به فرمايش امام كني و مواظب باشي. و اگر تو را معرفت زياده باشد، وقتي قرآن ميخواني ميبيني وحي است نازل شده و خدا دارد با اين زبان با تو سخن ميگويد. پس تو بايد متأثّر بشوي و در قلب خود جادهي آن را و عزم بر عمل كردن به اوامر و نواهي آن كني. وقتي چنين كردي حرمت قرآن را داشتهاي و قرآن در تو اثر ميكند و چون در تو اثر كرد آنوقت ميفهمي كه لو انزلنا هذاالقرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه خدا همچه قرار داده كه حرمت هرچيزي را كه نگاه داشتي آن چيز اثر كند واگر حرمت آن را نداشتي اثر آن تمام ميشود. عطاران اين را دانستهاند، مثلاً اگر فلفل را حرمتش را نگاه دارند و آن را درست حفظ كنند و آن را در حقّه و جعبه كنند و در آن را بگذارند خاصيّت آن باقي ميماند و اگر او را در سر هر رهگذري و توي زبالهها ريختي و حفظش نكردي فلفل هم اثرش تمام ميشود. همچنين دارچيني و هكذا ساير چيزها مثلاً تربت سيدالشهدا۷ اگر او را در بسته داشته باشي و او را از عرق محافظت كردي، از بوي بد محافظت كردي، شفاست از براي تو و اگر حرمت آن را نگاه نداشتي، بوي آن و اثر آن تمام ميشود. ايمان همچنين است، نماز همچنين است، اگر حرمت نماز را داشتي، تو را از فحشاء و منكر باز ميدارد و اگر حرمت نماز را نداشتي، خورده خورده بياعتنايي به نماز ميكني، خورده خورده آن را ترك ميكني. حتي اينكه خدا را اگر حرمت نداشتي عظمش از نظر تو ميرود، عظمش كه رفت توجّه تو تمام ميشود و هكذا لااله الاّ اللّه را كه حرمت آن را نگاه نداشتي به تو اثر نميكند ولكن وقتي كه حرمت داشتي ميبيني يك كلمه لااله الاّ اللّه قلب را زير و رو كرد و ظلمات را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۸ *»
برانداخت. و همچنين مواعظ خدا و همچنين كلام خدا ميبيني اثر ميكند. همه بجهت اين است كه او را حرمت داشتي و هكذا برادر مؤمن خود را بايد احترام كني، حرمت بداري و همچنين پدر خود را بايد حرمت بداري، احترامش كني. در حضور او با ادب حرف بزني، بدرويي نكني، كجخلق نباشي و هكذا به مادرت و همچنين علما را بايد حرمت كني و هر عالمي را به قدري كه حرمت ميكني، به قدري كه حرمت آن را منظور داشتي براي تو اثر ميكند، دعاي او به تو اثر ميكند، علم او به تو خاصيت ميبخشد و اگر بياعتنايي كردي براي تو هيچ خاصيّت نخواهد داد. ميبيني كلامش عظم ندارد در دل تو ابداً علمش به تو فايده نميبخشد بجهت آنكه حرمت او را نداشتي. جميع دنيا همينطور است، يك كتابي كه داري اگر حرمت او را نداشتي، او را دست بچهها دادي، آن را توي دست و پا انداختي، توي خاكروبهها انداختي، پامال كردي، خورده خورده تمام ميشود و منفعتي به تو نخواهد داد و اگر حرمت آن را داشتي، آن را در جلد گذاردي، محافظتش كردي، صد سال براي تو ميماند از آن منتفع خواهي شد و براي تو فايده خواهد داد. همچنين اين قرآن را اگر حرمت داشتي از او منتفع خواهي شد و براي تو اثر خواهد كرد. حالا از جمله احترامها يكي اين است كه تا ميگويند السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته، قرآنها را لگد نكني.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۵۹ *»
«موعظه پنجم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در اين ايام گذشته بمناسبت، قدري از فضائل قرآن و مقامات قرآن را عرض كردم و فضائل قرآن و مقامات قرآن زياده از اين است كه بتوان در اين چند مجلس مختصر عرض كرد و لكن بقدر اقتضاي مجلس ذكر ميشود انشاءالله. از براي قرآن مراتبي است بسيار، زيرا كه خداوند عالم جل شأنه هزار هزار عالم آفريده و هزار هزار آدم آفريده و اين عالم در آخر آن عالمهاست و اين آدم در آخر آن آدمهاست، و جميع اين هزار هزار عالم و هزار هزار آدم را خداوند از شعاع محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين آفريده و به اتفاق جميع امّت از شيعه و سنّي، حضرت پيغمبر صلوات الله و سلامه عليه و آله اوّل ماخلقاللّه است بطوريكه در زيارت جامعه ميخواني لا يسبقه سابق و لا يفوقه فائق و لا يلحقه لا حق و لا يطمع في ادراكه طامع يعني اي سادات من خداوند عالم شما را در مقامي آفريده كه هيچ پيشي گيرندهاي بر مقام شما پيشي نگرفته، و هيچ برتري جويندهاي بر شما برتري نجسته، و هيچ ملحق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۰ *»
شوندهاي به شما ملحق نشده. يعني هيچ رسندهاي به شما نرسيده؛ اگرچه سابق بر شما كسي نيست، ولكن بيايد و ملحق به شما بشود، همچو چيزي نيست؛ و لا يطمع في ادراكه طامع مقام شما در جائي است كه هيچ طمع كنندهاي طمع ادراك مقام شما را نكرده است پس مقام ايشان فوق ادراك جميع خلايق است و فوق مشاعر جميع خلايق است چنانكه حضرت امير فرمودند ظاهري امامة و وصيّة و باطني غيب ممتنع لايدرك ظاهر من امامت است و وصيت، يعني وصي پيغمبر بودن، و باطن من غيبي است كه ممتنع است و از ادراك خلايق بيرون است و احدي از آحاد آن را نميتواند درك كند. همچنين ميفرمايد حضرت امير كه اناالذي لايقع علي اسم و لا شبه براي من نام و نشاني نيست، براي من شبيه در ملك خدا نيست. پس ايشان برتر از ادراك خلايق شدهاند به حدّي كه نام از ايشان نيست، نشان از ايشان نيست. يعني از آن مقام اصلي ايشان و حقيقت اصلي ايشان نام و نشان نيست. لكن بعد از آني كه خداوند عالم از شعاع ايشان هزار هزار عالم را بنياد كرد، ايشان را فرستاد به رسالت در اين هزار هزار عالم و ايشان آمدند در هر عالمي و لباس اهل آن عالم را پوشيدند و به هيأت اشخاص آن عالم درآمدند و به اهل آن عالم فرمودند انا بشر مثلكم فرمودند ما بشري هستيم مثل شما، اينك دست من، اينك پاي من، اينك سر من، اينك صفات من مثل صفات شما است. بدن من مثل بدن شما است ولكن اين بدني است كه در عالم رسالت از براي خود گرفتهاند و درميان مردم به آن ظاهر شدهاند و اين است معني ظاهري امامة و وصيّة اين مقام مقام ظاهر ايشان است. مقام امامت يعني پيشوايي، پس اين مقام مقام پيشوايي ايشان است كه ميآيند درميان جمع، پيش روي جمع ميايستند و امامِجمع ميشوند تا جميع اقتدا به اعمال او و احوال او و اقوال او كنند. اگر جمع نبينند كسي را كه اقتدا به او كنند چگونه ميتوانند پيروي صفات و احوال و اقوال و اعمال او را كنند؟ اين خلق لابدّند كه از براي ايشان پيشوايي از جنس ايشان باشد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۱ *»
لباس ايشان را بپوشد تا او را ببينند و از او بشنوند و به او پيروي كنند و اقتدا به او كنند از اين جهت آن حقايق مقدّسه لاهوتيّه در ميان هر عالمي آمدند و به لباس اهل آن عالم متلبّس شدند و به زبان اهل آن عالم با آنها سخن گفتند كه ماارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه رسول بايد به زبان قوم خود سخن گويد و انا بشر مثلكم گويد و چنانكه گفتند ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الاسواق بايد بخورد از آنچه قوم ميخورند و از آنچه قوم ميپوشند بپوشد تااينكه براي قوم اُسوه و مقتدا باشد. اين است كه حضرت امير ميفرمايد ظاهري امامة و وصيّة و باطني غيب ممتنع لايدرك ظاهر من امامت است و وصيّت و باطن من و حقيقت من غيب است و باطن من غيبي است كه ممتنع است از ادراك، كه ادراك احدي از آحاد به آن نميرسد. و چنين است؛ زيرا كه خداوند عالم كه ايشان را آفريد و خلق ايشان را تمام كرد، از شعاع جسد ايشان پيغمبران را آفريد. از نور جسد ايشان اعلي درجات پيغمبران را خلق كرد و آنچه پيغمبران از خدا ميدانند و ميشناسند، آن چيزي است كه به واسطه نور جسد محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين بر ايشان تابش نموده. و تو از اين عجب مدار در حديثي ميفرمايد انّ الكروبيين قوم من شيعتنا خلقهم اللّه خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علي اهل الارض لكفاهم فلمّا سأل موسي ماسأل امر ربّه الي آخرالحديث. حاصل معني آن اين است كه كروبيين قومي هستند از شيعيان ما كه خداوند عالم آن كروبيين را در پسِ عرش آفريده. اگر نور يكي از كروبيين بر اهل زمين قسمت شود، همه آنها را كفايت ميكند بعد از آني كه موسي بن عمران از خدا سؤال كرد كه ربّ ارني انظر اليك اي خدا، خود را به من بنما كه من به تو نظر كنم. خدا يكي از كروبيين را كه قومي از شيعيان بودند امر فرمود كه به قدر سوراخ سوزني تجلّي كرد از براي موسي بن عمران. چون آن يك سرسوزن نور تابش كرد، كوه طور ازهم پاشيد و موسي غش كرد و هفتاد نفر بنياسرائيل كه همراه او بودند همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۲ *»
افتادند و مُردند. بجهت اينكه يكي از شيعيان اميرالمؤمنين صلواتاللّه و سلامه عليه تجلّي كرد به قدر سوراخ سوزني از نور خود براي موسي و طور و قوم و اين حالت براي ايشان دست داد و چون تجلّي شيعيان تجلّي خداست. آيا نميبيني روشنايي اينجا روشني آفتاب است اگرچه آفتاب محاذات با اينجا نداشته باشد. روشني اينجا از اين روزنه است و روشني روزنه از آفتاب است. فرضاً اگر جايي ديگر هم باشد، پستوي ديگر هم باشد، آنجا هم روشن ميشود. آنجا محاذات با اينجا دارد و اينجا محاذات با روزنه دارد و روزن محاذات با آفتاب دارد. پس در حقيقت آن پستو هم روشن به نور آفتاب است. آيا نميبيني كه چون آفتاب غروب كند تاريك ميشود همه جا؛ حالا همچنين اگر براي موسي تجلّي كرد يكي از شيعيان اميرالمؤمنين، خدا تجلّي كرده بجهت آنكه تجلّي مؤمن تجلّي خداست، ظهور مؤمن ظهور خداست. ميفرمايد هركه مؤمني را مسرور كند خدا را مسرور كرده. ميفرمايد كه چون بنده مؤمن به زيارت مؤمني رود خدا ميفرمايد ايّاي زرت و ثوابك علي اي بنده من، تو مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است. و ميفرمايد من آذي لي وليّاً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها خداوند در حديث قدسي ميفرمايد هركس يكي از اولياي مرا بيازارد، به ميدان جنگ من آمده است و مرا به مبارزت خود طلبيده است؛ و معلوم است:
هركه با فولاد بازو پنجه كرد | ساعد سيمين خود را «معلوماست» رنجه كرد |
هركه مؤمني را بيازارد، با خدا مبارزت كرده. و چون جميع آنچه از مؤمن است از خداست، جميع آنچه براي مؤمن است براي خداست، از اين جهت فرمود در كتاب خود كه تجلّي ربّه للجبل خدا تجلّي كرد براي موسي و حال آنكه تجلّي كرده بود براي موسي يكي از شيعيان اميرالمؤمنين.
باري، مقصود اين بود كه حقيقت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامه عليهم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۳ *»
محجوب است از ديدار جميع كاينات و احدي از آحاد به آن نميرسد ولكن بعد از آني كه خداوند، عالمها را از نور جسد مقدّس ايشان آفريد، ايشان را به رسالت فرستاد به سوي آن عالمها. ايشان هم آمدند در هر عالم و لابدّ و ناچار به لباس ايشان متلبّس شدند و به زبان ايشان با ايشان سخن گفتند و به طور ايشان رفتار كردند و از اين جهت درميان ايشان ايستادند و فرمودند انا بشر مثلكم ماهم بشري هستيم مثل شما. لكن بعضي از جهّال اين آيه را وسيله نقص فضايل آلمحمّد قرار دادهاند و هرگاه براي ايشان فضايل آن بزرگواران را ذكر كني متمسّك ميشوند به آيه انا بشر مثلكم ميگويند فرمودهاند ما بشري هستيم مثل شما. پس اين فضيلتها را نداشتند و ايشان هم مثل ما مردماني بودند. لكن غافلند از اينكه اينجا ميفرمايد من بشري هستم مثل شما، يعني چه. يعني من مثل فرد فرد شما هستم؟ اگر معني آيه اين باشد كه خلاف لازم ميآيد بجهت آنكه يكي از افراد سياه است، يكي از افراد سفيد است. حالا پيغمبر مثل فرد فرد است، يعني هم سياه است هم سفيد؛ اينكه نميشود. يكي از افراد گنگ است يكي از افراد گويا و زباندار است. حالا پيغمبر، هم گنگ است و هم گويا؛ اينكه نميشود. يكي از افراد كور است و يكي از افراد بينا، حالا پيغمبر هم كور است و هم بينا؛ اينكه نميشود. پس اين نامربوط است كه پيغمبر مثل فرد فرد مردم باشد. از افراد يكي زاني است يكي عفيف، حالا پيغمبر مثل هر دو است، كه نميشود. در ميانه افراد يكي لاطي است يك باعصمت، پيغمبر مثل هردو است، كه نميشود. پس معني آيه اين نشد كه پيغمبر مثل فرد فرد مردم است، بلكه معني آيه اين است كه من در تنِ بشريّتم و من در لباس نوع بشريت، مثل شما هستم. نه اينكه فاسقم مثل فاسقان شما، نه اينكه جاهلم مثل جاهلان شما، نه من مصيبتزدهام مثل مصيبتزدگان شما. حاشا، بلكه آنچه كمالي براي جنس بشر ثابت بود براي ايشان ثابت است. پس در بشر كور و بينا است ايشان بينايند، در بشر كر و شنوا است ايشان شنوايند، در بشر عالم و جاهل است ايشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۴ *»
عالمند، در بشر قادر و عاجز هست ايشان قادرند، در بشر عادل و فاسق هست ايشان عادلند. پس جميع كمالاتي كه در نوع بشر يافت ميشود، ايشان آن را در مقام بشريّت دارند؛ كه «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري» جميع آن كمالات را ايشان دارا هستند در مقام امامت و ظاهر. اما آن حقيقت كه در مقام باطن و غيب ايشان است، آن غيب ممتنعي است كه ادراك نميشود. نميتوان از او سخن گفت، چگونه ميتوان از آن سخن گفت يا از آن بياني كرد؟ ميفرمايند نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لنتبلغوا ما را از رتبه خدايي فرود آوريد و آنچه در شأن ما از فضايل ما ميخواهيد بگوييد و نخواهيد رسيد به كنه فضايل ما. تا هرجا كه عقل تو ميرود ميتواني سخن بگويي. اما آنجايي كه از ادراك تو بيرون است و از شهادت و علم تو بيرون است، در آنجا چه ميتواني بگويي؟ در حديثي ميفرمايند كه از كتاب علم ما به شما نرسيده مگر الف نيمه تمامي، يك نصف الفي از كتاب علم ما و فضايل ما به شما بيشتر نرسيده است. پس وقتي كه از كتاب فضايل ايشان آن الف نيمه تمام رَسَد و سهم جميع پيغمبران و ملائكه شود، ديگر يك من و يك تو چه خواهيم گفت در فضايل ايشان و چه ميتوانيم بگوييم؟
آيا نشنيدهاي پيغمبر در شب معراج در آسمان چهارم به قطار شتري رسيدند كه ميگذشت. توقّف فرمودند كه از ميان شتررفتن چون مكروه است نگذرند، به اين جهت ايستادند. جبرئيل عرض كرد چرا توقّف فرموديد؟ فرمودند بجهت اينكه اين قطار شتر بگذرد. عرض كرد هيهات! اين قطار شتر را كسي اوّل و آخر آن را نديده و از براي اين قطار شتر گذشتني نيست. فرمودند برويم بپرسيم. رفتند پرسيدند از يكي از آن ساربانها كه مهار بر دوش او بود. فرمودند از كجا ميآيي و به كجا ميروي؟ عرض كرد تا خود را در حيّز وجود و هستي ديدهام، ميبينم اين مهار بر دوش من است و رو به اين سمت ميروم و نميدانم از كجا ميآيم و به كجا ميروم. فرمودند بار اين شتران
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۵ *»
چيست؟ عرض كرد جميع بار اين شتران كتب فضايل اميرالمؤمنين است صلواتاللّه و سلامه عليه. آن است كتابهاي فضايل امير مؤمنان كه تا ملك خدا هست، آن قطار شتر روان است. و چون در مجلس علما هستند و بهره ميبرند، اشاره به معني حديث ميكنم و آن اين است كه از مقامات خلق، شتر در مقام طبيعت است؛ و طبيعت، شتر است و طبيعت هر چيزي مقام شتر را دارد. وانگهي شتر سرخمواست ـ اگرچه به كار عوام نميخورد، سهل است براي علما باشد ـ پس عرض ميكنم براي هرچيزي طبيعتي است و آنچه در ملك خداست و ملك لايزول و لايزال كه نه اوّلي از براي آن است نه آخري كه در دعا ميخواني اللهمّ انّي اسألك باسمك العظيم و ملكك القديم آنچه در اين ملك لايزول و لايزال است طبيعتي دارد و طبيعت هر چيزي شتري است و بر او است مقام نفسانيّتي كه دارد و آن كتاب فضل عليبنابيطالب است صلواتاللّه و سلامه عليه و اين قطار شتري است كه از اوّل ابد تا آخر ازل ميرود و از براي آنها نهايتي نيست و جميع اينها فضايل عليبن ابيطالب است صلواتاللّه و سلامه عليه.
باري، مقصود اين بود كه از اين همه كتاب فضايل عليبنابيطالب صلواتاللّه و سلامه عليه به تو نرسيده است مگر الف نيمه تمامي. حالا ديگر از اين الف نيمهتمام استنكاف كردن، وانگهي كه از اين هم ميدزدم و پنهان ميكنم و باطن آن را نگاه ميدارم براي خود و ظواهر آن را براي تو ميگويم، ديگر بعد از اين همه، از شيعه بسيار قبيح است كه از اين هم استنكاف كند و قبول نكند. ابنابيالحديد ناصبي سنّي درباره عليبنابيطالب ميگويد:
لولا حدوثك قلت انّك باري | الارواح في الاجساد والمستنزع |
اي علي، اگر نديده بودم كه تو تولّد كرده بودي از پدر و مادري، هرآينه ميگفتم كه جميع ارواح را تو در ابدان ميگذاري و تو نزع ميكني. ناصبي است و سنّي و اينطور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۶ *»
ميگويد در فضل عليبنابيطالب. ميگويد:
لولا مماتك قلت انّك تقسم | الارزاق تعطي من تشاء و تمنع |
اگر نه اين بود كه ديدم تو از دنيا رفتي و مُردي، هرآينه ميگفتم كه جميع ارزاق خلق را تو قسمت ميكني و تو ميدهي و ميگيري. ميگويد «علم الغيوب اليه غير مدافع» دراينكه تو عالم به جميع غيبها هستي، اينكه درش حرفي نيست. اين مسلّمي است. ببين ناصبي سنّي در فضل اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه چنين ميگويد، پس قبيح است كه شيعه در يكي از اينها تأمّل كند و اينها را نگويد و قبول نكند در فضايل آن بزرگوار.
پس عرض ميكنم كه حضرت پيغمبر و حضرت امير و ائمّه طاهرين و حضرت فاطمه زهرا سلاماللّه عليهم اجمعين، اين چهارده نفس مقدّس در مقام غيب و باطن، از ادراك جميع ملائكه مقرّبين بيرون بودند و از ادراك جميع انبياي مرسلين محجوب بودند و ملائكه مقرّبين و انبياء مرسلين الي آخرالدهر از ايشان خبري نخواهند داشت ابداً، لكن در مقام فضيلت و امامت و پيشوايي آمدند در ميان پيغمبران و لباس پيغمبران را پوشيدند و پيغمبران لباس ايشان را ديدند و در لباسْ آن فضايل و كمالات را از ايشان ديدند والاّ پيغمبران درحقيقت از ايشان آگاهي نداشتند. حالا بعد از آني كه آمدند درميان پيغمبران لابدّ بايستي از جانب خداوند عالم فرماني براي پيغمبران بياورند و آوردند، و بايستي احكامي براي آنها بگويند و گفتند. و آن فرمان و احكامي كه آوردند و گفتند، همين قرآن مجيدي بود كه در دست شماست پس اين قرآن را در عالم پيغمبران براي پيغمبران خواندند و احكام پيغمبران را حالي ايشان كردند. اين است كه خدا نازل فرموده تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خداوندي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود محمّد صلّياللّه عليه و آله تااينكه بر اهل هزار هزار عالم، آن بزرگوار پيغمبر باشد. پس براي پيغمبران به زبان پيغمبران قرآن را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۷ *»
خواندند در هر عالمي. پس در هر عالمي لباس اهل آن عالم را پوشيدند و به زبان ايشان قرآن را براي ايشان خواندند تا تمام هزار هزار عالم را طي كردند تا آخر كه در اين عالم تشريف آوردند اين قرآن عظيم به صورت كلمات و حروفي كه ميبينيد ظاهر شده. و در همين عالم هم قرآن مظهرهايي چند دارد كه يكي از آن مظهرها اين كلمات و حروفي است كه شما ميبينيد كه به اينها جلوه كرده است. اين كلمات و حروف، ظاهر قرآن است در اين دنيا ولكن مپندار كه همين كلمات و حروف در همين عالم ظاهر قرآن است، بلكه از براي قرآن تجلّيها است در همين عالم كه اين كلمات و حروف يكي از آنها است. از آن جمله خود اين عالم بالتمام، يكي از تجلّيهاي قرآن است. اين است كه آنچه در اين عالم است در قرآن است و آنچه در قرآن است در اين عالم است. از اين جهت ميفرمايد مافرّطنا في الكتاب من شيء ميفرمايد و لارطب و لايابس الاّ في كتاب مبين اين عالم را خدا كتاب تكويني قرار داده و اين قرآن را كتاب تدويني قرار داده. پس اين عالم كتاب خداست مشتمل است بر سورهها، مشتمل است بر آيهها. جميع آفاق و انفس، آيات خدايند سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتّي يتبيّن لهم انّه الحق ميفرمايد انّ في خلق السموات والارض واختلاف الليل و النهار لايات لاوليالالباب آسمانها و زمينها آيات خداست و جمله اين عالم كتاب خداست. و همين ظهور قرآن است ولكن قرآن در عالم سخن و بيان به صورت اين كتابي كه تو ميبيني ظاهر شده و همين كلمات و حروف، ظهور او است در خط و رسم، و آنچه ميخواني صورت قولي قرآن است والاّ از براي قرآن در هر عالم صورتي است. آيا نشنيدهاي قرآن در روز قيامت ميآيد به صورت مردي بانهايت عظمت و نهايت جلال و كبريا. ميگذرد بر صفوف ملائكه ميگويند اين كدام ملك مقرّبي است كه ما او را نديده بوديم. ميگذرد بر صفوف پيغمبران ميگويند اين كدام پيغمبر مرسل است كه ما او را نديده بوديم، ميگذرد بر صف شهدا ميگويند اين كدام شهيد است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۸ *»
ما او را نديده بوديم، ميآيد قرآن و ميايستد در صحراي محشر و شفاعت ميكند آناني را كه متمسّك به او شدهاند و او را خواندهاند. حالا تو به خيالت ميرسد قرآن همين زاج و مازو و دوده و همين كاغذ است؟ يااينكه به خاطرت ميرسد كه قرآن همين سخناني است كه ميخواني و ميشنوي؟ و از براي اين قرآن حقيقتي نيست؟ حاشا كه چنين باشد. اين قرآن گوش شنوايي دارد، اين قرآن زبان گويايي دارد، چشم بينايي دارد. آيا نشنيدهاي كه ميفرمايد رُبّ تال للقرآن والقرآن يلعنه چه بسيار كسي كه قرآن ميخواند و قرآن او را لعنت ميكند. او ميخواند، او لعنتش ميكند. پس ميآيد اين قرآن و شهادت ميدهد كه فلانكس پسر فلانكس متمسّك به من شد و مرا خواند. و اگر گوش شنوا و چشم بينا ندارد، چگونه اين شهادت را ميدهد؟
خلاصه، اين قرآن در هر عالمي به صورتي جلوه كرده و در هر عالمي حامل علم پيغمبر است صلواتاللّه و سلامه عليه وآله و صورت علم پيغمبر است. بلكه در هر عالمي اين قرآن تجلّيي از تجلّيات محمّد بن عبداللّه۹ است. پس اين قرآن در ملأ اعلي به صورت روحالقدس ظاهر شده، روحالقدسي كه تو شنيدهاي حقيقت همين قرآن و اعلي منازل همين قرآن است. فرمودند انّ روحالقدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقناالباكورة روحالقدس در آن جنّات عليا، از بوستان ما ميوه نوباوهاي خورده. و اين روحالقدس خلقي است اعظم از جبرئيل و اعظم از ميكائيل و اين روحالقدس حقيقت همين قرآن را براي پيغمبر ميخواند و البته شنيدهايد كه خداوند عالم جلّ شأنه، ائمّه را در اين عالم به روحالقدس مؤيّد كرده و اين روحالقدس به كليّت خود به همراهي هيچ پيغمبري نبوده مگر محمّد بن عبداللّه۹ و به همراهي پيغمبر است و آن بزرگوار را به كليّت خود مؤيّد ميكند و مسدّد ميكند. و اما از براي ساير پيغمبران، يكي از اعوان خود را كه آن هم مسمّي به روحالقدس است ميفرستد و پيغمبران را مؤيّد و مسدّد ميكند و به هر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۶۹ *»
پيغمبري عوني از اعوان او موكّل است و تسديد و تأييد ميكند. هر مؤمني را روحالقدس تسديد ميكند، عوني از اعوان خود را ميفرستد و تسديد ميكند او را. اين است كه بعضي از شعرا كه مدح در شأن ايشان گفته بودند به او فرمودند لازلت مؤيّداً بروحالقدس شعري گفته بود يا حرف خوبي زده بود، فرموده بودند تو دايم مؤيّد به روحالقدسي تا مدح ما را ميكني. همه از اين بابت است كه يكي از اعوان روحالقدس آمده در پيش آن كس و او را مؤيّد به آن خير كرده. لكن روحالقدس كلّي در پيش پيغمبر است و از روزي كه پيغمبر تولّد كرده، به زمين آمده هنوز بالا نرفته. در خدمت پيغمبر بود مادامي كه پيغمبر در دنيا بود و چون پيغمبر از دنيا رحلت فرمود در خدمت حضرت امير۷ بود و بعد به همراهي حضرت امام حسن و امام حسين و يك يك از ائمّه: بود تااينكه در اين زمان در خدمت امام زمان است و مؤيِّد و مسدِّد او است. اخبار كلّ عالم را به آن حضرت عرض ميكند و اخبار جميع آسمان و زمين را براي آن حضرت ذكر ميكند و امام مطّلع بر آنها ميشود. و اين روحالقدس حقيقت قرآن و مبدء قرآن است كه اين قرآن از اينجا كه بالا ميرود در عالم روحالقدس ميرود، در آن جنّات اعلي كه ميرود در آنجا به صورت روحالقدس ميشود. اين است كه خدا ميفرمايد و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ماالكتاب و لا الايمان ما روح را فروفرستاديم به سوي تو، يا روح را به تو وحي كرديم. آن روح، همين قرآن است. پس چون روحالقدس حقيقت اين قرآن است هركس حامل اين قرآن است حامل روحالقدس است و داراي آن روح است و هركس از حقيقت قرآن اطلاع و آگاهي ندارد، روح ندارد. روح و حيات، قرآن است و جميع حيات ايماني و جميع حيات علمي، به قرآن است. و هركس هر مؤمن و هر عالم به قدر آنچه از اين قرآن اطلاع دارد، روحالايمان دارد؛ و حقيقت روحالايمان و تمام روحالقدس نيامده مگر در وجود پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه وآله. پس اعلي مقامات او مقام روحالقدس است و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۰ *»
هرچه تنزّل كرده، در هر عالمي از عوالم كه آمده به لباس اهل آن عالم درآمده تااينكه هزار هزار لباس در هزار هزار عالم پوشيد و براي اهل آن عالم ظاهر شد. در هر عالمي لباس آنها را پوشيد و به شكل اهل آن عالم درآمد تاآنكه در آخر همه آن عالمها كه اين عالم است، در اينجا از براي خود مظهرها گرفته و دراينجا هم صورتها دارد. قومي ساير صورتهاي او را ميشناسند و قومي ساير صورتهاي او را نميشناسند. از شما ميپرسم ـشما قدري شعور خود را قوي كنيد و صورتهاي قرآن را بهتر بشناسيد ـ از شما ميپرسم عجالتاً كه حالا قرآن را بگوييد ببينم چيست آيا نه اين است كه اين قرآن كاغذي است كه آن را كاغذگر درست كرده و از كهنههايي است كه آن را آسيا كرده و در آب كاغذگري ريخته و در قالب آن ريخته و كاغذ شده كاغذ كه غير از اين چيزي نيست مسلّماً. اما مركّبي كه ميبيني در اين قرآن به غير از زاج و مازو و صمغ و دوده چيزي ديگر نيست، مسلّماً چيزي ديگر نيست. بعد از آني كه با آن مركّب روي آن كاغذ هيأتهايي كه مقرّر شده از براي الف و باء و جيم و دال نقش شد، اين الف و باء و جيم و دال، همان مركّب است كه به اين شكلها درآمده و به اين شكلها ظاهر شده. به اين جهت اين اسمش شده قرآن و براي آن احترام عظيم است ولكن نميدانم چه عرض كنم، خدا ميداند كه از براي جهّال خيلي مشكل است حرف زدن و انسان را بيرغبت ميكنند. ديروز من گفتم كه آن گداهايي كه سؤال ميكنند آن گداها نگويند كه به آبروي خدا چيزي به ما بده. عرض كردم گداها نگويند براي خاطر خدا چيزي بده، اينطور نگويند. خدا را مايه گدايي خود قرار ندهند از اين جهت پيغمبر به آن كسي كه اينطور گفته بود پنج تازيانه زدند. و گفتم مگوييد به آبروي پيغمبر بده، سادات نگويند به آبروي پيغمبر يا براي خاطر پيغمبر چيزي به ما بده، كه اگر كسي نداد پيغمبر را ذليل نكرده باشد. بگو من فقيرم چيزم بده، كه اگر ندادند آبروي تو ريخته شده باشد، آبروي پيغمبر ريخته نشده باشد. خدا را ذليل مكن، پيغمبر را ذليل مكن. ديشب ميبينم گدايي ميگويد كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۱ *»
ميگويند فلانكس گفته در راه خدا چيزي ندهيد. من گفتم گداها نگويند براي خاطر خدا بده، نگفتم كه كسي چيزي در راه خدا ندهد.
باري، حالا هم متذكّر شدم كه حالا كه اينها را گفتم شايد باز بروند طوري ديگر روايت كنند، پس باقيش را هم گوش كنيد. مگوييد فلانكس گفته قرآن كاغذ و مركّبي بيشتر نيست. پس عرض ميكنم كه اين كاغذي كه نوشته شده به اين حالت كه ميبينيد، همين، قرآن است و همين را احترام بايد كرد و بيوضو نميتوان دست بر اين گذارد. اگر استخفاف به اين قرآن بكني و به اين قرآن عمداً بيحرمتي بكني، فيالفور كافر ميشوي، نجس ميشوي، زنت به خانهات حرام ميشود، مالت مال وارث ميشود. لكن از تو ميپرسم اين كاغذ از كهنه ساخته شده بود يا نه؟ اين مركّب از زاج و مازو و صمغ و دوده ساخته شده يا نه؟ معلوم است از همينها ساخته شده چطور شده اين احترام را پيدا كرده، حرمتدار شده؟ عرض ميكنم چون منسوب به خدا شده اين احترام را پيدا كرده، نسبت به خدا اين احترام را دارد. كعبه چطور شده اين احترام را پيدا كرده؟ سنگ و گچ است لكن چون منسوب به خدا شده اين احترام را پيدا كرد. حالا كسي استخفاف به اين خانه كعبه كند و بگويد اين سنگ و گچ است و سنگ و گچ حرمتي ندارد، كافر ميشود. بلي سنگ است و گچ لكن چون منسوب به خداست احترام او واجب است.
بهتر و واضحتر براي شما عرض كنم، لفظ فرعون را اگر شما بنويسيد روي كاغذي، ميتوانيد آن را لگدمال كنيد، بسوزانيد، توي نجاست بيندازيد، ميتوانيد؛ لكن فرعوني كه توي قرآن نوشته، بيوضو نميتوان بر آن دست گذارد. ببين چه احترامي براي قرآن است كه اين لفظ فرعوني كه توي قرآن نوشته بيوضو نميتوان بر آن دست گذارد. ببين چه احترامي براي قرآن است كه اين لفظ فرعوني كه توي قرآن است اگر او را بسوزاني كافر ميشوي، نجس ميشوي، مرتد ميشوي. چگونه نه و حال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۲ *»
آنكه او توي قرآن است و قرآن منسوب شده به خداوند عالم. پس نسبت به خدا اين اثر را دارد كه اين كاغذي كه از كهنه است و اين مركّبي كه از زاج و مازو و دوده است و بر روي آن كاغذ اين كلمات رسم شده است، نسبت به خدا كه پيدا كرد اين اثر را و اين احترام را پيدا ميكند. و حالا روي اين كاغذ كلمات و حروف قرآن رسم شده و اين احترام را پيدا كرده. پس اگر چنين است، مؤمني كه خدا او را از خاك علّيين آفريده و از خاك علّيين برداشته و با آب رحمت خود خمير كرده و طينت او را به يد قدرت خود ساخته و از فاضل طينت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين او را آفريده، چنانكه امام زمان در دعا ميفرمايد اللهمّ انّ شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا اللهمّ اغفر لهم من الذنوب مافعلوه اتّكالاً علينا خدايا، بدرستي كه شيعيان ما خلق شدهاند از فاضل طينت ما و به آب محبّت ما خمير شده طينت ايشان. خداوندا بيامرز براي ايشان گناهاني را كه بواسطه توكّل بر ولايت ما از ايشان سرزده، آن گناهان را بيامرز و ما را روز قيامت مفتضح مگردان و حساب ايشان را به ما واگذار.
باري، مقصود اين بود كه مؤمن به آب ولايت آلمحمّد: طينت او خمير شده و از فاضل طينت آلمحمّد: ساخته شده. و در حديثي ديگر ميفرمايد شيعتنا منّا كشعاع الشمس من الشمس شيعيان ما از ما، مثل شعاع آفتاب از آفتابند. پس شيعيان از شعاع آلمحمّد: افريده شدهاند. و در حديثي ديگر ميفرمايد انّ اللّه خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه خداوند عالم مؤمن را از نور عظمت و جلال كبرياي خود آفريده. خوب مؤمني كه داريم از نور عظمت و جلال كبرياي خدايي آفريده شده و اين نقوش هم كه بر روي اين كاغذها به مركّبي كه از زاج و مازو ساخته شده، اين نقوش هم در سينه او نوشته است مسلّماً قرآن در سينه مؤمن نوشته شده؛ در اين حرفي نيست. پس همين نقشها كه در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۳ *»
سينه او نوشته شده و عوض كاغذ نور عظمت و جلال كبرياي خدا هم كه هست و اضافه بر اين براي تو شرح ميكند قرآن را و احكام قرآن را بيان ميكند و ناطق ميشود به اين قرآن زبان او، و در باطن او قرآن و باطن باطن قرآن و باطن باطن باطن قرآن تا هفتاد بطن همه در سينه او و قلب او جاگرفته و روي همين كاغذ اين كلمات و حروف ظاهر قرآن نوشته شده و به غير از ظاهر چيزي ديگر نيست و اگر هست عالمي كه در آن نظر ميكند ميفهمد، پس در سينه عالم است و روي اين كاغذ هيچ معني و باطني نيست، پس در سينه عالم است. حالا اگر اين قرآن كتاباللّه است براي چه مؤمن كتاباللّه نباشد؟ آخر كتاباللّه صفحهاي است كه كلاماللّه بر آن نوشته شده، چيز ديگر نيست. همچنين مؤمن هم صفحهاي است از نور عظمت و جلال كبرياي خدا كه با مداد رحمت، كلاماللّه بر سينه او نوشته شده؛ اين است كه فرمودند مؤمن اعظم از قرآن است. از اين جهت مرحوم مجلسي روايت كرده است كه مؤمن اعظم از قرآن است، مؤمن اعظم از خانه كعبه است. امام۷ نظر كرد به خانه كعبه و فرمود اي كعبه، تو چقدر بزرگي و چقدر محترمي ولكن مؤمن اعظم از تو است، مؤمن اشرف از تو است. از اين جهت اگر مؤمني را به تو حاجتي باشد و تو در طواف مشغول باشي و آن مؤمن تو را ندا كند، بايد طواف را ترك كني و بروي حاجت آن مؤمن را رواكني.
باري، مقصود اين بود كه يكي از جلوههاي قرآن مؤمن است لكن مؤمني كه معترف به قرآن باشد نه آن كسي كه منكر قرآن باشد. بلكه مؤمني كه همين قرآن در سينه او باشد و سينه او مشتمل باشد بر باطن و ظاهر قرآن. همچه مؤمني البته اشرف است از اين كتاب ظاهري كه بر روي كاغذ نوشته شده. حالا تو خيال نكني كه اين احترام دارد و او ندارد، حاشا. چنانكه او احترام دارد اين هم احترام دارد، بلكه به قدري كه مؤمن اعظم از قرآن است احترام او لازمتر از قرآن است. از اين جهت جميع معاملات با مؤمن معاملات با خداست. از اين جهت روز قيامت كه ميشود ـ حديث
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۴ *»
در وسايل است كه كتاب معروفي است و چاپ هم شده و در ميان مسلمانان پر است آن كتاب ـ خلاصه، در آن كتاب وسايل حديثي را ذكر ميكند كه چون روز قيامت شود، خداوند به كسي سرزنش ميكند و ميفرمايد در دنيا من مريض شدم چرا به عيادت من نيامدي؟ آن بنده عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه مريض شوي خداوند ميفرمايد فلان مؤمن مريض شد و تو به عيادت او نرفتي، و چون به عيادت او نرفتي ترك عيادت مرا كردهاي. باز ميفرمايد من در دنيا از تو طعام خواستم، چرا به من ندادي؟ عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه طعام خواهي. ميفرمايد فلان مؤمن از تو طعام خواست و به او ندادي، چون به او ندادي به من ندادي. و همچنين از تو آب خواستم به من آب ندادي، عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه آب بخوري ميفرمايد فلان مؤمن از تو آب خواست و تو به او ندادي. و باز در حديث ديگر رسول خدا۹ ميفرمايد من سرّ مؤمناً كمن سرّني و من سرّني فقد سرّاللّه هركه مؤمني را شاد كند مرا شاد كرده و هركه مرا شاد كند خدا را شاد كرده. پس اذيّت مؤمن اذيّت خداست، سرور مؤمن سرور خداست، احسان به مؤمن احسان به خداست، زيارت مؤمن زيارت خداست. آيا نشنيدهاي حضرت امام موساي كاظم صلواتاللّه و سلامه عليه ميفرمايد من لميقدر انيزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا هركس ميخواهد به زيارت ما بيايد و نميتواند، يا خرجي ندارد، يا راه مسدود است، يا بنيه سفر ندارد، غرض نميتواند به زيارت ما بيايد مصمّم بشود به زيارت يكي از برادران صالح خود برود و چون يكي از برادران صالح خود را زيارت كرد ثواب زيارت ما در نامه عمل او نوشته ميشود. آيا ميداني ثواب زيارت ايشان چيست؟ ميفرمايد من زارالحسين بكربلا كمن زاراللّه في عرشه هركس حسين را در كربلا زيارت كند مثل كسي است كه خدا را در عرش زيارت كرده پس زيارت مؤمن زيارت خداست از اين جهت وقتي به زيارت مؤمن ميروي خداوند ميفرمايد ايّاي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۵ *»
زرت و ثوابك علي اي بنده، تو مرا زيارت كردي و ثواب تو بر من است.
باري، مقصود اين بود كه يكي از جلوههاي قرآن، مؤمن است. حالا بنابراين جميع پيغمبران جلوههاي قرآنند در اين عالم، جميع مؤمنان جلوههاي قرآنند در اين عالم، تمامي اين عالم از آسمان و زمين، جميعاً جلوه قرآن است و اعظم جلوههاي قرآن در اين عالم وجود مبارك محمّد و آلمحمّد است صلواتاللّه و سلامه عليهم اجمعين از اين جهت حضرت امير روز قيامت به منبر وسيله برميآيد. خدا ميفرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق اين است كتاب ما كه با شما به حق و راستي سخن ميگويد. پس حضرت امير سلاماللّه عليه كتاباللّه است، حضرت پيغمبر كتاباللّه است، ائمّه طاهرين و حضرت فاطمه زهرا صلواتاللّه و سلامه عليهم، اينها كتاباللّهاند و تمام مؤمنان كتاباللّهاند. لكن يك قرآن سي جزو است و تمام قرآن است، يك قرآن هشت جزو است و از يس تا آخر قرآن است، باز يك قرآن هم يك جزوي است از عمّ تا آخر قرآن و قرآن است و يك سوره هم قرآن است، يك آيه هم قرآن است؛ همه قرآن است ولكن بزرگ و كوچك دارد. هر جلوهاي قدري از قرآن است، لكن آن قرآن جامع كامل تامّ، وجود مبارك پيغمبر است و ائمّه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين. قرآنهاي كوچكتر، قرآنهاي وجود پيغمبران است كه كوچكترند و سينه همه لوح خداوند عالم است و بر آن لوحها كتاب خدا نوشته شده و اگر كاغذي كه از كهنه ساخته شده حامل قرآن ميتواند باشد، سينه موسي و عيسي چگونه نميتواند حامل قرآن باشد؟ و از آن قرآنها كوچكتر فرمودهاند سينه مؤمنان و قلب مؤمنان است. چگونه نه و حال آنكه قلب المؤمن عرش الرحمن وقتي قلب مؤمن عرش رحمن باشد، حامل قرآن هم ميتواند بشود. ميفرمايد ماوسعني ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن حديث قدسي است كه خدا ميفرمايد زمين من گنجايش مرا نداشت، آسمان من گنجايش مرا نداشت ولكن دل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۶ *»
مؤمن گنجايش مرا داشت. پس وقتي دل مؤمن به اين وسعت باشد البته حامل قرآن تواند بود. پس مؤمن هم جلوه قرآن است و قرآن است و در اين عالم اين قرآني كه از كاغذ و مركّب ساخته شده، اين هم قرآن است و محترم است واستخفاف كننده به اين قرآن كافر است. كسي كه به اين قرآن استخفاف كند و به نظر خواري به اين قرآن نظر كند، عرض كردم مرتد ميشود. و آنچه هم ميخوانند مردم و سخنهايي كه از دهانشان به قرآن بيرون ميآيد، آن هم يك صورت قرآن است. همه صورتهاي قرآن است و همه كتاب محمّد است۹ و همان مؤمن و همان موسي و همان عيسي، همه كتاب محمّدند كه از آسمان بر محمّد۹ نازل شده است و تمامي اين كتاب در فضائل علي بن ابيطالب است صلواتاللّه و سلامه عليه؛ هيچ نيست مگر فضل علي بن ابيطالب. آسمان كتاب فضل علي است، زمين كتاب فضل علي است، مؤمن كتاب فضل علي است، هر پيغمبري از پيغمبران كتاب فضل علي است، جميع ماكان و مايكون كتاب فضايل عليبنابيطالباند صلواتاللّه و سلامه عليه.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۷ *»
«موعظه ششم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در ايّام گذشته بجهت مقدّمه در تفسير اين آيه شريفه قدري از فضايل قرآن را عرض كردم. اگرچه فضايل قرآن از اندازه حوصله اين خلق بيرون است و اين خلق نميتوانند فضايل قرآن را چنانكه بايد و شايد بفهمند و متحمّل بشوند، پس همينقدرها كه عرض شد در امثال چنين مجالس كه عوام و خواص شريكند كفايت ميكند. شروع ميكنيم بحولاللّه و قوّته در تفسير اين آيه شريفه كه يك فقره از قرآن مجيد است. اوّلاً فارسي ميكنيم اين آيه را تااينكه عوام و خواص در معني ظاهر اين آيه شريك بشوند.
اين را دانسته باشيد كه تفسير قرآن و معني قرآن غير از اين است كه لفظ عربي را به فارسي بياورند. اين معني قرآن نيست، اين عربي را به فارسي كرده. نميبيني اگر كتابي در علمي نوشته شده باشد به زبان تركي، همين كتاب را به زبان فارسي ترجمه كنند علم آسان نميشود. تركي به فارسي آمده است، لكن علم به همان اشكال خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۸ *»
باقي است مگر كسي شرح آن علم را كند و آن علم را واضح كند والاّ ترجمه زباني به زباني ديگر، به هيچوجه منالوجوه منفعت نميبخشد، علم آسانتر نميشود. همه اينها زبانند، هر قومي به زباني سخن ميگويد. لكن علم آن چيزي است كه در دل است و آن چيزي كه در دل است تركي و فارسي و عربي برنميدارد. آنچه بر زبان است تركي و فارسي و عربي برميدارد والاّ اندرون تركها همان مسأله علمي است و اندرون عرب مسأله علمي است، بر همان صفت؛ اندرون هندي هم همان مسأله علمي است، بر همان صفت؛ اندرون فارسها هم همان مسأله علمي است، بر همان صفت؛ در اندرون دل فرق نميكند. عربي و فارسي در زبان فرق ميكند. پس ما هرگاه ترجمه كرديم اين آيه را به زبان فارسي، آنوقت شماها با عرب يكسان ميشويد در دانستن آن. بعد هركسي به قدر علمش و به قدر فهمش و به قدر ذكاوتش از معني آيه، حالا ديگر مطلبها بفهمد. والاّ عربي او را فارسي كردن، اين علم نيست و فخري نيست. پس به همينطور فخر نكنند كساني كه زبان عربي را يادگرفتهاند و فارسي ميكنند آن را. چه فخري است زبان عربي دانستن؟ زبان عرب اگر فخر بود پس بايستي قاطرچيهاي عرب و شتردارهاي عرب افخر بنيآدم باشند و حال آنكه هيچ فهمي هم ندارند. زبان عربي دانستن هيچ دخلي به ايمان ندارد، زبان عربي دانستن دخلي به عزّت و شرف كسي ندارد. پس كمالي نيست كه قومي عمري صرف ميكنند در عربي يادگرفتن، عمري تلف ميكنند كه زبان عربي يادبگيرند و چون يادگرفتند كبري ميفروشند كه ما عربي يادگرفتهايم، ما طلاّب علوم دينيّه هستيم. حالا عربي يادگرفتي، عربي چه كرده به تو؟ بر ايمان تو چه افزوده؟ عربي هم يادگرفتي آخر چه شد؟ همين شد كه قالَ يعني گفت يقولُ ميگويد. قاطرچيهاي عرب هم كه اين را راه ميبرند و هيچ فخري و شرفي هم ندارند و عجم بعد از زحمت بسيار كه عمري را صرف كند پنجاه سال درس بخواند و عربي يادبگيرد آخر مثل آن قاطرچي عرب يادندارد و راه نميبرد و به آن فصاحت و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۷۹ *»
خوبي كه آن قاطرچي عرب عربي ميداند، اين نميداند و آن نكات كه او ميفهمد اين نميفهمد. چنانكه عرب هم كه پنجاه سال فارسي بخواند، همسر يك قاطرچي عجم فارسي يادنميگيرد و آن نكاتي كه در زبان فارسي است نميفهمد پس فخري در زبان نيست، اينها زبان است. فخر در علم است، شرف در علم است كه آن حقيقت مسأله و حقيقت علم را كسي بداند. پس معذور نيستيد شما كه بگوييد عربي نميدانيم، به فارسي تحصيل علم كنيد. مگر علم در عربي است؟ علم هيچ دخلي به عربي و تركي و فارسي ندارد. علم چيزي است كه از او تعبير ميآورند در فرنگستان به زبان فرنگي و از او تعبير ميآورند در تركستان به زبان تركي، و از او تعبير ميآورند در عربستان به زبان عربي، و تعبير ميآورند فارسيان به زبان فارسي. پس معذور نيستيد شما در طلب علم كه ما ملاّ نيستيم، ما عربي نميدانيم. عربي دانستن دخلي به علم ندارد. اگر بگوييد فهم نداريم، ميگويم چطور فهم نداريد و حال آنكه در امور دنيا چنان دقيقيد و موشكافي ميكنيد كه ديگران آنقدر فهم در امور دنيا ندارند. پس من نميدانم چطور سرّي است كه در امور دنيا اينهمه فهم داريد و شعور داريد و در امر آخرت فهم نداريد. خير فهم داريد، شعور داريد. بگوييد كار نميكنيم، تحصيل علم نميكنيم و حال آنكه رسول خدا۹ فرمود طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم يعني هركس پا به دايره اسلام گذارده، طلب علم براي او واجب است چنانكه ساير فرايض واجب است. مپندار كه طلب علم ادناي فرايض است، واللّه طلب علم از نماز واجبتر است، از روزه واجبتر است، از حج و خمس و زكوة واجبتر است. زيرا كه تو به علم، خدا را توحيد ميكني. به علم، تو نبي را ميشناسي. تو به علم، حدود نماز خود را ميداني. تو به علم، حدود روزه و زكوة و خمس و حج و جهاد خود را ميداني. اگر علم نباشد كه جهل است و در جهل، خدا شناخته نميشود. به جهل نبي و امام شناخته نميشوند و حدود و شرايع و احكام دانسته نميشود. پس بدانيد كه علم اعظم واجبات و فرايض
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۰ *»
خداوند عالم است كه نازل شده از آسمان. فريضهاي براي بنيآدم به عظمت اين علم نازل نشده. ببينيد كه چقدر كوتاهي ميكنند در اين فريضه و تعجّب اينجاست كه با وجود اينكه اين فريضه به اين عظمت است، مردم آن را ترك ميكنند و در تحصيل اين فريضه كوتاهي ميكنند. قومي قومي را عادل ميشمرند و حال آنكه در اين فريضه كوتاهي كردهاند و استخفاف به اين فريضه كردهاند. ببين اگر كسي به نماز استخفاف كند و آن را خوار شمرد حال او چه خواهد بود؟ كسي كه نماز را خوار شمارد و استخفاف به آن كند، كافر ميشود. پس ببين كسي كه طلب علم نكند و به طلب علم استخفاف كند حال او چه خواهد بود؟ البته ترك اين فريضه و خوارشمردن آن اعظم است از ترك نماز و خوارشمردن آن. از اين جهت رسول خدا۹ فرمودند طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم طلب كردن علمِ دين فريضه است بر هر مسلماني، بلكه جميع فرايض تعطيل و تقصير و شكستگي برميدارد و طلب علم تقصير و شكستگي برنميدارد. و مقصودم از اين تقصير و شكستگي اين است كه هر فريضه را ميتوان كوتاهش كرد و او را شكست. ببينيد نمازي كه فريضه است وقتي سفر كردي دوركعتش ساقط ميشود. در هنگام خوف، ركوع و سجودش ساقط ميشود. خوف زيادتر شد، در هنگام جنگ، به چهار تكبير اقتصار بايد كرد. و همچنين روزه را در سفر بايد ترك كرد و هكذا حج را با عدم استطاعت ترك بايد كرد و غيرمستطيع حجّي بر او واجب نيست و هكذا در جهاد، عاجز و بيمار و كور و غيرقادر جهادي بر او واجب نيست. و هكذا در خمس و زكوة، اگر مال كسي به حد نصاب نرسيده خمس و زكوة بر او واجب نيست لكن در طلب علم استثناء نكرده كسي را رسول خدا۹. بلكه مكرر فرموده طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم هركس پا به دايره اسلام گذارده طلب علم بر او واجب و فريضه است كه ديگر تقصير برنميدارد. هرچيزي وقتي دارد، روزه وقتي دارد ماه مبارك بايد روزه گرفت، نماز وقتي دارد پنج وقت دارد، حج وقتي دارد و آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۱ *»
وقتي است كه شخص مستطيع ميشود و از منزل خودش تا چهار پنج روز به عيد قربان و دهم ذيحجّه بايد خود را به مكّه برساند و در آن دو سه روز مناسك را بجاآورد، و هكذا جهاد در فصل بخصوصي است ولكن در تحصيل علم وقتي نيست. فرمودند طلب العلم فريضة علي كلّ حال يعني طلب علم واجب است در هر حالي زيرا كه در هر حالي و در هر آني كه تحصيل علم نكرده در آن وقت جاهل است و به جهل، خدا شناخته نميشود. به جهل، پيغمبر شناخته نميشود، به جهل، اسلام برپا نميشود. اين را دانسته باشيد كه جميع دنيا تاريك است مگر جايي كه روشنايي باشد. آيا ميتوان در اين شبهه كرد كه جميع دنيا تاريك است مگر جايي كه روشنايي است؟ اين شبههبردار نيست. وقتي امر چنين است، پس جميع عالم جهل است مگر جايي كه علم باشد. اگر علم را از دنيا برداشتي باقي ميماند جهالت. پس جميع خرابيهاي معاش و معاد مردم و جميع خرابيهاي سلوك و رفتار مردم و جميع خرابيهاي بدن و دين و دنياي مردم همه از جهل و ناداني مردم است. هيچ چيز در ملك خدا خراب نميشود مگر از جهالت. پس معلوم شد جميع دنيا جهل است مگر موضعي كه در آن علم پيدا شود. پس در جميع دنيا خرابي است مگر مواضعي كه علم آنجا باشد، آنجا صلاح است و در جاهاي ديگر فساد است. آنها علم نيست، جهل است و از جهل، صلاح برنميخيزد خرابي و فساد برميخيزد. ميخواهي تجربه كني يك ساعت را بده دست كسي كه جاهل است در علم ساعتسازي، خرابش ميكند. نميتواند اصلاحش بكند، افسادش ميكند؛ كذلك علم در ساير موجودات. پس طلب علم از جمله فرايض شد و صلاح دين و دنيا و آخرت شد و اعظم فرايض دين شد. پس برشما باد به طلب علم، پس مگوييد راه ما دور است يا نزديك زيرا كه فرمودند اطلبواالعلم ولو بالصين طلب علم كنيد اگرچه بايد به چين رفت. اگر طوري باشد كه در اينجا يافت نشود علم، بايد رفت به چين و طلب علم كرد. آن چيني كه معروف است كه غريبه را راه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۲ *»
نميدهند، تو اگر صد هزار حيله بايد بكني كه داخل چين بشوي، واجب است بر تو كه آن كار را بكني و داخل چين بشوي و علم را طلب بكني و آن را فرابگيري؛ اين بر تو واجب است. و عرض كردم كه علم در عربي و فارسي نيست، اينها زبان است. اگر چنين بود بايد در عرب هيچ جاهل يافت نشود، همه بايد عالم باشند و حال آنكه هيچ مزيّتي ندارد عرب بر عجم. زبان عربي يادگرفتن علم نيست، علم را بايد تحصيل كرد. پس جميع عالم را عرض كردم جهل است مگر جايي كه علم باشد و علم يافت نميشود مگر در معدن علم و اين مسلّمي است كه طلا در هيچ جاي عالم نيست مگر هرجا كه معدن طلا باشد. علم هم يافت نميشود مگر هرجا كه معدن علم باشد. بلي اگر از معدن بيرون بردهاند، در جاهاي ديگر هم يافت ميشود لكن جاهاي ديگر كه هست عاريهاي است كه از اينجا بردهاند و معدن علم، علمايند. اصل مسأله را ميخواهيم بفهميم، شكي در اين نيست كه معدن علم علما هستند. پس علم نيست مگر در نزد عالم. بعد از آني كه چنين شد، حالا طلب علم كه فريضه است، حالا آيا انسان بايد از جهّال طلب كند علم را يا از علما؟ معلوم است از علما بايد طلب كرد. حالا كه بايد از علما طلب كرد، آيا بايد به نزد علما بروند و طلب كنند يا نه؟ نرفته كه نميتوان طلب كرد. پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه اوّلِ واجبات رفتن پيش عالم است، بايد پيش علما رفت و علم تحصيل كرد. پس رفتن واجب و تحصيل علم كردن واجب و عمل كردن به آن واجب. چيز عجيبي است، حكايت غريبي است، شماها بايد اهتمام كنيد و طلب علم كنيد و الحمدللّه رب العالمين شماها زيادتر از ساير مردم طلب علم ميكنيد و شماها داناتر و بيناتر شدهايد به بركات ائمّه طاهرين: از بس شنيدهايد. اين را هم عرض كنم، ميخواهم ببينم اصل علم چه چيز است؟ بياييم بشكافيم. ماها خودمان نميدانيم لكن آلمحمّد: ميدانند و ايشان فرمودند العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحب علم نوري است كه خدا در دل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۳ *»
هركس كه دوست ميدارد آن را مياندازد. حالا كه علم، نور است پس جهل، ظلمت است. پس مواضع جهل مواضع ظلمت و تاريكي است و مواضع علم مواضع نور و روشنايي است. از اين جهت فرمودند العلم نور علم نور است. حالا كه نور شد منيري ميخواهد كه اين نور از پيش منير جدا شود مثل آنكه نور چراغ از چراغ جدا ميشود و مثل آنكه نور آفتاب از آفتاب جدا ميشود. پس نور علم از حيّز او كه عالِم است جدا ميشود، پس هركس متوجّه آن عالِم شد و رو به سوي آن عالِم كرد، علم از براي او حاصل ميشود و اگر كسي متوجّه آن عالم نشد و رو به سوي او نكرد، علم از براي او حاصل نخواهد شد پس دانستيد كه علم نور است و بايد به نزد منير آن رفت. حالا بشكافيم مسأله را ببينيم آيا غير محمّد و آلمحمّد: در ملك خدا نوري هست؟ وقتي ميشكافيم مسأله را ميبينيم خداوند در قرآن، پيغمبر خود را سراج منير ناميده؛ ميفرمايد انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً پس پيغمبر سراج منير است بطور اطلاق سراج منير عرصه امكان است و سراج منير جميع ماسوياللّه است. پس نوري براي كسي نيست مگر نوري كه از محمّد و آلمحمّد: جدا شده باشد و علم نور است و ظلمت جهل است. پس نيست علمي در ملك خدا مگر علم آلمحمّد:. از آلمحمّد كه گذشتي، جميع ماسوي برضلالتند و برجهالتند و اصل جهلند و اصل ظلمتند. پس آنچه از دشمنان ايشان سرميزند علم نيست، جهل است. علم آن است كه از محمّد و آلمحمّد: حاصل ميشود. آيا نميبيني خدا در قرآن ميفرمايد انّما يخشياللّه من عباده العلماء اين است و غير از اين نيست كه ميترسند از خدا علما. يعني غير عالم از خدا نميترسد، عالم از خدا ميترسد. در دعا ميخواني ليس لمن لميخشك علم اي خدا، براي كسي كه از تو نميترسد علمي نيست. باز در دعاي ديگر ميخواني لا علم الاّ خشيتك اي خداعلمي نيست مگر ترس از تو پس علم آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۴ *»
است كه سبب خشيت از خداوند عالم بشود و شك نيست كه علوم اعدا سبب خشيت از خدا نميشود. علمهاي ساير مردم سبب ترس از خدا نميشود، پس اينها علم نيست؛ و علم نيست مگر آنچه از آلمحمّد: رسيده باشد. پس هركس نقل كند از محمّد و آلمحمّد: آن علم است و هركس نقل كند از ديگران، علم نيست. هرگز علم خدا در پيش حنفي و شافعي و مالكي و حنبلي پيدا نميشود. هرگز علم خدا در پيش فرنگي و يهودي و مجوسي پيدا نميشود، و آنچه اينها دارند واللّه علم نيست، ابداً حاصل ندارد.
چون سخن به اينجا رسيد يك كلمه عرض كنم كه لازم است. چه بسيار مردم در اين زمان در اين بلاد، بعد از آني كه اين صنايع عجيبه را از فرنگي ديدند كه تا حال در اسلام نبوده و پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه اظهار نكرده، در ميان اسلام تا حال نبوده و اين صنايع عجيبه را فرنگيان كردهاند، در نظر ايشان بسيار عجيب نمود و مانند معجز قرار دادند براي آنها و در قلب خود گفتند كه انبيا نياوردند اين صنايع عجيبه را پس همانا اينها داناترند از انبيا. اگرنه چرا انبيا اين صنايع را نياوردند؟ و اين شبهه شده در ذهن آنها و در آن ضمن قلبهاشان بسا آنكه فرنگيان را اعلم از پيغمبر دانستهاند ولكن بواسطه سطوت اسلام نتوانستهاند به زبان جاري كنند، لكن از فحواي كلامشان ظاهر ميشود كه فرنگيان را اعلم از پيغمبر خيال كردهاند.
سرّ اينها را عرض كنم. اوّل بياييم ببينيم پيغمبر يعني چه؟ اصل اين مسأله را ببينيم اين دنيا يعني چه؟ و اين دنيا را براي چه آفريده و كه آفريده؟ خالقي دارد اين دنيا يا ندارد؟ البته خالقي دارد. حالا كه اين دنيا را آفريده آيا به لغو آفريده يا به حكمت آفريده؟ اگر بگويد به لغو آفريده كه فيالفور كافر ميشود، لامحاله ميگويد به حكمت آفريده. اگر به حكمت آفريده كه براي فايدهاي آفريده، حالا بياييم ببينيم آن فايده چيست، محلّ اعتنا هست يا نيست؟ آيا اين ملك به اين عظمت را و اين آفتاب و ماه و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۵ *»
ستارگان را و اين برّ و بحر را و اين طول مدّت را كه آفريده، و اين همه نعمايي و آلايي كه آفريده براي خوردن و تغوّط كردن و مُردن و خاك شدن آفريده؟ براي همين آفريده كه بخورند و تغوّط كنند، كسب كنند، باز تحصيل اطعمه بكنند و بخورند و تغوّط كنند تا آخر بميرند و خاك بشوند؟ حاشا و كلاّ اين فايده نيست، هيچ فايده ندارد. اينها را بيندازد توي يكديگر و اينها شرّ و شورّي بكنند، برسرهم بكوبند و تحاسد و تباغي و تعدّي بريكديگر بكنند. همين بخورند و تغوّط بكنند، همين و بس. آخر هم بميرند و خاك بشوند و باز قومي ديگر را بيافريند، آنها هم بزنند به كلّه هم و آنها هم شرّي و شورّي كنند و اين سر توي آخور آن بكند، آن سر توي آخور اين بكند، اين مال آن را بربايد و بخورد و آن مال اين رابربايد و بخورد، آخر هم بيفتند و بميرند و خاك شوند. و همچنين قومي ديگر به همين دستور. براي همين اين خلق را آفريده؟ حاشا كه براي اين كار آفريده باشد. خدا ميفرمايد ولقد علمتم النشأة الاولي فلولا تذكّرون شما كه ديديد اين عالم دنيا را، چرا متذكّر آخرت نميشويد؟ پس بدانيد اين عالم را خدا براي امري عظيم در آخرت آفريده و از پسِ اين عالم، جنّتي است و ناري است نيكان به جنّت بايد بروند و بدان به جهنّم بايد بروند. مهمل نگذارده خداوند اين عالم را، براي فضله پختن نيافريده. آيا جميع آسمان و زمين را براي همين آفريده كه منتهاي همّ اين دنيا و حاصل آن اين باشد كه هي از سوراخ بالا جاكنند و از سوراخ پايين بيرون كنند پس نيست مگر براي آخرت و مگر براي تحصيل جنّت و مگر براي نعمتهاي جاويدان و آن حيات ابدي. پس پيغمبران را اين خدا فرستاده، پادشاه نيستند كه به غلبه پادشاه شده باشند. ايشان را خدا فرستاده كه خلق را دعوت به سوي دين خدا كنند و دعوت به سوي جنّات نعيم بكنند. پيغمبر براي اين آمده كه خلق را به اطاعت بدارد، خلق را از معصيت بازدارد؛ پس پيغمبران براي اين آمدهاند. نيامدهاند براي اينكه چرخ كرباسبافي ياد مردم بدهند، نيامدهاند دنياي مردم را تعمير كنند حالا فرض كن چرخ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۶ *»
هم درست كردند و ياد تو هم دادند و پول هم گير تو آمد و خوردي و تغوّط هم كردي، چطور شد؟ پيغمبر براي اين نيامده، بلكه براي امور حاصلدار آمده، براي فايده حاصلدار آمده، براي فايده ديگر آمدهاند نه از براي امور دنيا و تسهيل امور دنيا. و چون براي آخرت آمدهاند، هرچه تو را مشغول ميكند از آخرت، تو را نهي از آن ميكنند و هرچه تو را رو به خدا ميكند و زاهد در دنيا و راغب در آخرت ميكند، بايد تو را به آن امر كرده باشند؛ و اگر غير از اين بكنند حكيم نيستند. پس پيغمبران صلواتاللّه و سلامه عليهم آنچه از عالم به كار آخرت ميآمد و توشه آخرت ميشد مردم را بايد به آن بدارند و به آن امر كرده باشند و هرچه مانع از توجّه به آخرت است و مانع از تحصيل جنّت و دار جزاست، مردم را بايد از آن منع كنند. پس نيامدهاند پيغمبران اين حيلههاي فرنگيان را ياد مردم بدهند، اين تدبيرهاي پوچ باطل كه هر روزي كلكي درآورند كه نگاه كن ببين اين چطور زرد زرد ميزند، اين چطور سرخ سرخ ميزند، اين چطور همچو صدايي ميدهد. بيابرويم تماشاخانه آنجا يك درختي كشيده كه چطور است. خوب، حالا نگاه كردي زرد زرد هم زد، سرخ سرخ هم زد، تو هم ديدي، تماشاخانه هم رفتي، آنجا هم يك درختي كشيده بودند و تو هم ديدي، اينها همه را تماشا كردي، چطور شد؟ عمري تلف كردي به غفلت و بيحاصل. به اينطور روزم را شام كردم و شام هيچ ندارم ابداً، از دنيا واشدهام، از آخرت واشدهام شما اين را بدانيد كه آن پادشاه كه اين كلك را درآورده از براي منافع خود درآورده. آنهايي كه مشعول اين كارها ميشوند و اين چيزها را طالب ميشوند از حماقت خودشان است والاّ آن مردكه اين كلك را درآورده كه به اين ميخواهد جمعي احمق را تسخير كند پولي از آنها درآورد. حالا چرا ما آن احمق باشيم كه مغرور به اين اوضاع بشويم حاصل اين اوضاع چيست؟ اينكه از اين بابت. پس پيغمبران از اين جهت اينگونه صنايع را از مردم پنهان كردند و منع از آنها كردند، نه اينكه جاهل به اينها بودند بلكه صلاح خلق در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۷ *»
اينها نبود؛ اينكه يك راه.
وجه ديگري كه اين علوم را پنهان كردهاند عرض كنم واللّه صلاح خلق به هيچوجه نيست كه براي آنها چرخي درست كنند كه روزي هزار من پنبه بريسد. اصل خلقت بنيآدم خلقتي است كه براي صنعت موضوع شده. اين انگشتها و اين دست و پنجه به اينطور، معلوم است براي صنعت آفريده شده و اين انسان اگر مشغول به كسب نباشد لابدّ است از هرزهروي، لابدّ است از هرزهگردي، لابدّ است از هرزهگويي، لابدّ است از غفلت؛ غفلت كه آمد اشتغال به معاصي ميآيد. اولاد سلاطين چرا معصيت بيش از همه كس ميكنند؟ بجهت اين است كه كسب و شغل ندارند، مهاري به سرشان زده نشده، افتادهاند توي دنيا، نان مفت دارند ميخورند و مرتكب معاصي ميشوند. بنيآدم همينكه كسب ندارد و بيكار است، حكماً عاصي ميشود و اين مردم كه برسرهم سرِ كوچهها مينشينند و پاهاشان را روي هم مياندازند و تخمه ميشكنند و بناميكنند يكتا فحشي به اين دادن و يكتا هرزه به آن گفتن، يك نامربوطي گفتن، همه از بيكاري است. اينها كه شكار ميروند بيكارند، اينها كه تازي نگاهميدارند بيكارند. شب مطالعه ندارد، شراب ميخورد، كاري ديگر ندارد، كسب ندارد، ميرود جندهبازي ميكند. كاري كه ندارد معطّل است، شيطان يك حكمي به او ميكند، كار ندارد لابدّ به معاصي ميافتد.
پس خداوند عالم براي بنيآدم كسب قرار داده، حالا يك سلطاني بيايد چرخي درست كند كه روزي هزار من پنبه بريسد، ميبيني دههزار نفر بيكسب شدهاند، مشغول معاصي شدهاند و هكذا ساير تسهيلاتي كه قراردادهاند. خداوند عالم خواسته است كه اين مردكه اين قدمهاي كوچك را بردارد تا ده روز به يزد برسد، خواسته خري بيست من بار بردارد تااينكه جمع كثيري مشغول باشند، معطّل باشند. حالا يك اسبابي درست كنند كه چند روز راه را به يك ساعت بروند، جميع اين مردم از چاروادار و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۸ *»
باركش و جمع كثيري ديگر بايد از كار بيكار بشوند. و چون بيكار شدند آنوقت به معاصي ميپردازند؛ پس اگر همچو اسبابي درست كنند صلاح مردم نيست اين مردم بايد نان شبشان را به زحمتِروز پيدا كنند تا ديگر فرصت معصيت نداشته باشند. مهاري است اين كسب كه برسر اين مردم زده. پس پيغمبران اينگونه كسبها ياد مردم ندادند، راهآهن درست نكردند، چرخ درست نكردند تا به دست خود اين مردم كار كنند و همه كار كنند و همه گرفتار باشند تااينكه معصيت نكنند والاّ معصيت ميكردند. پس بدان كه تدبير پيغمبران درست است، جميع مفاسدي كه در ملك پيدا ميشود همه از اين است كه مردم بيكارند، هرگاه مشغول باشند و گرفتار كسب و كار باشند فساد نخواهند كرد. باري، برويم برسر مسأله.
مسأله اين بود كه اينها علم نيست، علم آن است كه از محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين بروز كرده، علم آن است كه سبب ترس از خدا ميشود والاّ علم هندسه و علم نجوم و علم هيأت و علم رمل و اين علمها كه فرنگيان درآوردهاند علم نظامپياده و امثال اينها، اينها سبب ترس از خدا نميشود و سبب خوف نميشود پس علمي نيست مگر آنچه عظمت خدا را براي تو مكشوف كند، علمي نيست مگر آنچه جلالت پيغمبر را براي تو واضح كند، علمي نيست مگر آنچه جلال و عظمت و كمال خدا را براي تو آشكار كند، علمي نيست مگر آنچه اخلاص و محبّت تو را به اميرمؤمنان و ائمّه طاهرين زياد كند، علمي نيست مگر آنچه عظمت جنّت و نار را براي تو آشكار كند، علمي نيست مگر آنچه تو را راغب به آخرت و زاهد در دنيا كند علم نيست مگر در نزد پيغمبران، علم نيست مگر در نزد مؤمناني كه منقطعند به سوي پيغمبران. علم همان است كه ميفرمايد لا علم الاّ خشيتك علم نيست مگر ترس از تو، آن علم است. آنهاي ديگر هيچ علم نيست. پس علم و خشيت در كتاب خداست و در سنّت رسول است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۸۹ *»
حالا از جمله آيات كتاب اين آيه مباركهاي است كه تازه شروع كردهايم. اگرچه يك سال است شروع كردهايم ولكن در اين ايّام، خدا خواسته انشاءاللّه از تفسير اين آيه عرض شود. پس يكي از آيههاي كتاب اين است كه ميفرمايد ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون معني فارسيش اين است كه ميفرمايد من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي اينكه مرا پرستش كنند، عبادت كنند. بعد ميفرمايد مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون من از ايشان جيره و مواجبي نميخواهم. خدا ميفرمايد خلق بنيآدم و جنها نه از براي اين است كه به من رزقي بدهند و جيره و مواجبي به من بدهند و مااريد انيطعمون نميخواهم ايشان به من اطعام كنند، به من صدقه بدهند، طعامي بدهند، به من لقمه ناني بدهند چنانكه اطعام مساكين ميكنند. من از براي اين نيافريدم جن و انس را بلكه انّاللّه هوالرزّاق ذوالقوّة المتين خداوند عالم او است رزّاق و او است صاحب قوّت و قدرت. او را حاجتي به خلق نيست. شما را براي عبادت آفريدهام نه از براي نفعرسانيدن به خودم آفريدهام. معقول نيست و براي اين نيست كه براي نفع به خودم آفريده باشم.
در اين آيه كلمهاي است و در آن نكتهاي است كه بر ساير مفسّران مخفي مانده است و از آنها پنهان است و آن اين است كه ميفرمايد ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون و در بسياري از جاهاي قرآن جن را مقدّم بر انس داشته. سرّ مقدّم داشتن جن در اينجا اين است كه جن خساستش بيشتر از انس است و خسيستر و دنيتر است و پستتر از انسان است و شخص پستتر را كه براي كاري درست كردهاند واجب نيست كه شخص بهتر را هم براي آن كار درست كرده باشند؛ وانگهي آن پستتر براي بندگي كه هست. حالا ميفرمايد من خلق نكردم جن را بلكه انس را هم كه جلالتشان بيشتر است و علمشان بيشتر است، كمالشان بيشتر است اينها هيچيك را نيافريدهام مگر براي بندگي. جن كه معلوم است كه براي عبادت خلق شده است، ميفرمايد بلكه انس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۰ *»
را هم نيافريدم مگر براي عبادت. پس بجهتي كه انس اشرف است، مؤخّر داشته؛ ميفرمايد جن را، بلكه انس را هم كه اشرف از جن است نيافريدم مگر از براي پرستش كه مرا پرستش كنند. اين ترجمه فارسي اين آيه است. حالا شما و عرب در معني اين آيه و در ترجمهاش مساوي شديد و حالا ديگر عرب بر شما فضلي ندارد و شما نقصاني از آنها نداريد. ديگر هرچه بكند ذهن شما و هرچه علم شما در اين مقام بالاتر رود.
پس بحول و قوّه خداوند شروع ميكنيم در تفسير اين آيه شريفه و از علومي كه خداوند به اين ناچيز انعام كرده در تفسير اين آيه براي شما عرض ميكنم.
پس عرض ميكنم ازجمله مسائلي كه براي معني اين آيه و دانستن اين آيه واجب است اين است كه اوّل كلمه كلمه اين آيه را شرح كنيم. همچو معني كلمه كلمه را بگوييم كه هرچيزي چگونه است و هرچيزي چه معنيها دارد. پس اوّلاً كلمات را عرض ميكنم.
حالا خداوند اوّلاً ميفرمايد ماخلقت معني خلق را عرض كنم كه خلق چه معني دارد، چطور است، كيفيّت اين خلق چيست، اسباب اين خلق چيست؟ اينكه شنيدهايد كه ميفرمايد «من خلق نكردم» خلق، يعني چه؟ چه معني دارد؟ اوّلاً دانسته باشيد كه خداوند عالم جلّ شأنه به يگانگي خود قديم است و ازلي و پاينده خداوند عالم تنها و يگانه و قديم بود و ازلي و هيچكس با او نبوده و هيچكس با او نخواهد بود. از براي ذات مقدّس او ابتدايي نيست و از براي ذات مقدّس او انتهايي نيست، و خداوند عالم بود و هيچ مخلوقي نبود، ابداً هيچ نبود. اين خداي يگانه خواست كه خلقي خلق كند، اين خداي يگانه خواست خلقي را از عدم به وجود آورد و از نيستي به هستي آورد خلقي را. و اين را بدان كه اين خلق به خداوند عالم برپا هستند، مپنداريد كه ساختن خدا خلق را مثل ساختن بنّاست بِنا را كه اين بنّا آمد و اين بِنا را ساخت و آن بنّا رفت از پي كار خود يا مُرد يا فاني شد و اين بِنا برحال خود باقي است. خدا هم كه اين عالم را ساخت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۱ *»
فيالمثل حالا ديگر اگر خدا نباشد، اين ابنيه همينطور باقي خواهد ماند. حاشا و كلاّ كه چنين باشد بلكه نسبت خلق به خداوند عالم، نسبت به مشيّت خداوند عالم مثل نور چراغ است از چراغ و مثل نسبت نور آفتاب است به آفتاب. اگر آفتاب نباشد جميع انوار، يك آن تمام ميشود و اگر آفتاب باشد انوار برپا و برقرار است. خلق نسبت به خدا چنيناند كه اگر عنايت خدا نباشد جميع خلق به عرصه عدم خواهند رفت كه گويا ذكري از ايشان نبوده ابداً نه اينكه خداوند اين ابنيه را ساخت و آنجا گذارد و حالا مثل كوزه چندي كه كوزهگر ساخته و دست خود را از آن كوزه برداشته و كوزه برحال خود باقي است. بلكه مثل صداي تو است نسبت به تو كه تا صداي تو از دهان تو بيرون ميآيد و تو صدا ميدهي صدا هست و همينكه صدا را نگاه داري هيچ صدا نيست، چرا كه نيست ميشود و فاني ميشود. و هكذا مثل حركت تو به دست تو كه اگر دست خود را حركت بدهي حركت ميكند و اگر حركت ندهي، دست ساكن است و حركتي براي او نيست مطلقاً همچنين خداوند عالم اگر مشيّت خود را از خلق بگيرد و عنايت خود را از خلق بردارد، جميع هزار هزار عالم فاني ميشود مثل اطاق نوراني كه چراغ را از آن بيرون ببري كه جميع آن ظلمت خالص ميشود. اينطوريد شماها در نزد خداوند عالم نه آنكه از براي شما استمساكي و وجودي و هستيي هست كه شماها هم يك چيزي هستيد، اگرچه خدا عنايت خود را از شماها بردارد؛ حاشا و كلاّ. پس نسبت خلق به خداوند عالم مثل نسبت نور است به منير ولكن اين را دانسته باشيد كه ذات خداوند عالم منير نميشود ذات خداوند عالم آن پناه خلق كه بايد مردم به او بسته باشند نميشود. بلكه خداوند به قدرت كامله خود، اوّل وجودي كه آفريد وجود پاك محمّد بود صلواتاللّه و سلامه عليه وآله كه آن وجود مقدّس محبّت خداست، آن وجود مقدّس محبوب خداست، آن وجود مقدّس امر خداست و حكم خداست و جميع كاينات نسبت به آن وجود مقدّس مانند پرتو چراغند نسبت به چراغ. جميع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۲ *»
كاينات نسبت به آن وجود مقدّس مثل صداي صدادهندهاند نسبت به صاحب صدا. يعني اگر صدادهنده دهان خود را برهم گذارَد و صدا ندهد، صدا از عالم تمام ميشود. واللّه اگر محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم لب از امداد خلايق ببندند و خطاب كن را حبس كنند از عالم، جميع ماسوياللّه معدوم ميشوند و باقي نميماند در ملك چيزي. بلكه فاني ميشوند بالتمام و جميع ماسوي نسبت به آن وجود مقدّس صلواتاللّه و سلامه عليه وآله عرض كردم به منزله نور چراغ است از چراغ. بمحضي كه دست پيش چراغ بداري و حجابي ميان چراغ و ساير خانه قرار بدهي، جميع انوار از اين خانه تمام ميشوند. همچنين اگر محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم عنايت خود را از اين خلق بردارند جميع كاينات فاني ميشوند. پس جميع كاينات طفيل وجود محمّد و آلمحمّدند صلواتاللّه عليهم و مثل سايه هستند از براي وجود مقدّس او يا مانند نور آفتابند نسبت به آفتاب. پس اين بزرگواران را خداوند عالم از عدم به وجود آورد و ايشان را خداوند امر خود و حكم خود قرار داد و به اجماع مسلمانان، به اتّفاق كلّ مسلمانان ايشانند اوّل ماخلقاللّه كه هيچ پيشيگيرندهاي بر ايشان پيشي نگرفته، هيچ برتري جويندهاي برايشان برتري نجسته. اين را شيعه و سنّي همه قبول دارند و به اين اقرار دارند. درويشها توي كوچهها و بازارها ميگويند پيغمبر بهتر موجودات است، سرور كاينات است، اين داخل مسلّميّات اسلام است. پس ايشان اوّل ماخلقاللّهاند، سنّيها در گلدستهها فرياد ميكنند «السلام علي اوّل ماخلقاللّه» و سنّيها اقرار دارند اين را كه پيغمبر اوّل ماخلقاللّه است و در اين شبههاي نيست در اسلام. پس او است آن چراغ منيري كه خداوند او را در عرصه امكان روشن كرده و او است امر خدا و حكم خدا و جميع ماسوي نور مقدّس پيغمبرند و شعاع آن بزرگوارند.
اگر بگويي پيغمبر را چگونه خدا آفريد، اينجا براي تو بياني واضح كنم تا مسأله را خوب بفهمي. ميگويم جميع مردم به پيغمبر هدايت جستند، پيغمبر۹
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۳ *»
چطور شد هدايت يافت؟ كي او را هدايت كرد؟ اگر ميگويي خدا خود پيغمبر را هدايت كرد و ساير مردم را پيغمبر هدايت كرد، عرض ميكنم خدا پيغمبر را خلق كرد بيواسطه كسي، او را از عدم به وجود آورد بيواسطه و بدون كيفيّت پيدا شد؛ بعد جميع كاينات را بواسطه پيغمبر آفريد. آفتاب را خداوند بنفسه آفريد، بعد جميع روزگار را به آفتاب روشن كرد و اين مطلب مثَلهاي بسيار دارد. مثلاً آنچه در دنيا تر است به آب تر است، ديگر آب به چهچيز تر است؟ آب خودش اصل تري است. آب به چيزي ديگر تر نيست. همچنين آنچه در دنيا چرب ميشود به روغن چرب ميشود اما روغن به ذات خود چرب است و خود او چربي است، نبايد به چيزي ديگر او را چرب كرد. و هكذا هرچه در دنياست به نور روشن است، حالا ديگر نور به چه چيز روشن است؟ به ذات خود روشن است، نبايد به چيزي ديگر روشن شود. همچنين خلق خدا درجات دارند، اين خلق بواسطه آن خلق پيدا شد آن خلق هم بواسطه خلق ديگري پيدا شد. آن بواسطه خلق ديگر، همچنين ميرود سلسله وجود تا به خلق اوّل و خلق اوّل را ديگر نميتواني بگويي آن بواسطه كه خلق شده. مثَل عاميانه عرض كنم؛ زيد پسر عمرو است، عمرو پسر كيست؟ پسر بكر است. بكر پسر كيست؟ پسر خالد است و همچنين ميشمري تا ميرسي به حضرت آدم. حالا حضرت آدم پسر كيست؟ پدرش كه بود؟ حضرت آدم پدر نداشته، حضرت آدم اوّل ماخلقاللّه است. او اوّل كسي است كه خدا به دست قدرت خود او را خلق كرده. سلسله پدر و پسر اينجا منتهي ميشود. حالا همچنين جميع سلسله خلق منتهي ميشود به اوّل ماخلقاللّه. به اوّل ماخلقاللّه كه رسيد حالا او از چه پيدا شد؟ او از چيزي پيدا نشد، او از خود ابتداء خلق شد، او به ذات خود اوّل است مثل آنكه همه چيزها به روغن چربند، روغن به چه چيز چرب است؟ روغن ديگر به خودش چرب است. همچنين جميع كاينات منتهي ميشوند به آن اوّل ماخلقاللّه، حالا آن اوّل ماخلقاللّه از كجا پيدا شد؟ آن از جايي پيدا نشده. پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۴ *»
از اينجا بدان كه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم سابقي بر وجود ايشان نيست اين است كه در زيارت جامعه ميخواني لايسبقه سابق و لايفوقه فائق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه طامع شما اي آلمحمّد در جايي هستيد كه هيچ پيشيگيرندهاي بر شما پيشي نگرفته و هيچ برتريجويندهاي بر شما برتري نجسته و هيچ رسندهاي به شما نرسيده، هيچ طمعكنندهاي طمع ادراك مقام شما را نكرده. پس جميع سلسله خلق منتهي به محمّد است۹ و او از جايي بيرون نيامده و بواسطه كسي پيدا نشده. پس اين است كه فرمودند نحن اوّلالخلق و بواسطه او ساير خلق و اشياء موجود شدهاند كه فرمودند نحن سبب خلق الخلق پس ايشانند سببالاسباب، ايشانند مبدء اسباب موجودات و لامحاله اين خلق، اوّل ميخواهد كه به آن منتهي شوند. ببين اعدادي كه تو داري تا هرجا باشد، صدهزارباشد، جميع آن اعداد بايد منتهي شود به آن عددي كه نام او يك است. چنانكه جميع ذرّيه آدم منتهي ميشوند به آدم۷ همچنين جميع مخلوقات منتهي ميشوند به محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم بجهت آنكه به اتّفاق اهل اسلام، اوّل ماخلقاللّه ايشانند. پس اينكه ميفرمايد ماخلقت الجن والانس الاّ ليعبدون كيفيّت خلقت به طور اختصار ـ كه مناسب اين مجلس باشد و بعد از آن بيانهاي طويل كه عرض كردم و مجلس به طول نينجامد ـ اين است كه خداوند، اوّل وجود مقدّس محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم را بنفسه آفريد كه ديگر هيچ سبب براي خلقت ايشان نبود. بعد بواسطه ايشان هزار هزار عالم را آفريد. پس بگو؛
به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را | اگر نازي كند ازهم بپاشد جمله قالبها |
پس اگر محمّد۹ چشم التفات از كاينات بردارد، جميع كاينات پا به عرصه عدم خواهند گذاشت و هرگاه عنايت داشته باشد، ماسوي موجود است، و هرگاه عنايت را جزئي بردارد به قدر آن جزئي، معدوم ميشود و هرگاه عنايت كلّي را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۵ *»
برداشت به كلّي معدوم ميشود. پس در جميع امور متمسّك به ايشان باشيد و استمداد از ايشان كنيد و بدانيد كه آنچه ايشان اراده كنند همان اراده خداست ميفرمايند نحن اذا شئنا شاءاللّه و يريداللّه مانريده اگر ما بخواهيم خدا خواسته است، و خدا ميخواهد چون ما بخواهيم. خدا در قرآن هم خبر داده از اين مطلب و ماتشاؤن الاّ انيشاءاللّه اي آلمحمّد، شما نميخواهيد مگر آنچه را كه خدا خواسته. پس مشيّت ايشان مقرون به مشيّت خداست و مشيّت خدا مقرون به مشيّت ايشان است.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۶ *»
«موعظه هفتم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
ديروز عرض كردم كه براي تفسير اين آيه شريفه شروع ميكنيم در شرح كلمه كلمه اين آيه تا حقيقت هر كلمه را بفهميم، بعدازآن ببينيم تركيب اين كلمات چه ميشود. بعد از آني كه اينها را به يكديگر ميچسبانيم ببينيم چه از اين ميانه بيرون ميآيد. كلمه اوّل ماخلقت بود و خواستم كيفيّت خلق را به عرض شما برسانم و چون در آخر مجلس بود، مطلب ناتمام ماند و هرچه خدا خواسته باشد امروز عرض ميشود.
پس عرض ميكنم براي معرفت اين معني و معني اين آيه مقدّمهاي اوّل عرض كنم كه اين مقدّمه در گوش شما باشد تا وقتي كه خدا خواسته باشد. بلكه بگويم تا آخر ماه، بلكه بعد از اين ماه هم تا هروقت كه خدا بخواهد انشاءاللّه آن مقدّمه را فراموش مكنيد و بناي دين و ايمان را بر اين مقدمّه بگذاريد كه اگر از اين مقدّمه تجاوز كنيد از اسلام بيرون ميرويد چه جاي اينكه از ايمان بيرون برويد و آن مقدّمه اين است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۷ *»
هركس گمان كند كه غير از خداوند عالم جلّ شأنه خالقي ديگر هست، هركس كه اعتقاد كند كه خالقي ديگر غير از خداوند عالم هست كه او بطور استقلال، خودش كارهاي باشد، يعني مستقلاً او خلق عالمها را كرده و او است خالق و خدا خالق نيست همچنين كسي كافر است و از دين اسلام بيرون است و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. مپنداريد كه معرفت آن است كه انسان يك چيز خلاف قاعدهاي بگويد يا فضيلت آن است كه انسان يك چيزي خلاف ظاهر اسلام بگويد، چنين نيست. بلكه آن حقيقتي كه از آن بالاتر نيست، بايد موافق ظاهر اسلام باشد، موافق ظاهر ايمان باشد پس آن باطن، باطن اين ظاهر نيست اگر با اين ظاهر وفق ندارد و آن ظاهر، ظاهر اين باطن نيست اگر با اين باطن وفق ندارد. باطن به منزله جان است ظاهر به منزله تن است، مناسبت مابين جان و تن لازم است. روح انساني در تن انساني ميگنجد نه در تن سگ و روح سگ در تن سگ ميگنجد نه در قالب انساني. هر روحي مناسبت با بدن خود بايد داشته باشد. ببين آن حيوان كه سبُع است و درنده است و روح او و شهوت او مايل به درندگي و پارهكردن است، اگر آن روح را در تن گوسفند گذارند، كه اين تن نه آن نيشهاي پارهكننده را دارد نه آن چنگالهاي درنده را دارد. روح درنده با آن بدن گوسفند چه كند؟ با كدام نيش پاره كند؟ با كدام چنگال بدرد؟ روح درنده آن بدن درنده را ميخواهد آن نيشهاي درنده را ميخواهد، آن مچهاي كلفت را ميخواهد، آن دهن گشاده را ميخواهد. همچه بدني ميخواهد تا بتواند به آن پاره كند و شكار با آن كند بدن گوسفند به كار درنده نميخورد. نجّار ميخواهد بتراشد و ببُرد و سوراخ كند حالا تو قلمداني به دست او بدهي، با اين قلمدان چه بكند؟ بتراشد، ببُرد، سوراخ كند، چه بكند با اين قلمدان؟ اين قلمدان آلت اين كار نيست. همچنين بدن گوسفند آلت آن روحي سبُعي نيست. براي آن روح درنده كه طالب درندگي و صاحب شجاعت است و نميترسد، بدني لازم است كه از براي آن آلاتي و ادواتي مناسب اين كار باشد و همچنين روح
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۸ *»
گوسفندي كه طالب خوردن و چريدن است، براي او اسباب و آلاتي مناسب است كه با آن بخورد و بياشامد و بچرد و بيفتد. و روح انساني چون انواع صنعتها را بايد بكند، دستها به او داده، اين انگشتان را به او داده. ببين يكي را كوتاهتر كرده و باريكتر، بجهت حاجتي كه چنين باشد يكي را قدري بلندتر و درشتتر كرده، بجهت حاجتي كه چنين باشد. يكي را بلندتر و قويتر كردهاند بجهت حاجتي كه چنين باشد. بندها در آن قرار دادهاند تا با اينها بنويسد و با اينها صنايع بعمل آورد. حالا اگر روح درنده را در بدن انسان گذارند، آن آلات و ادوات دريدن را ندارد. همچنين روح انساني كه كاتب است و خيّاط است و نجّار است وصاحب صنايع غريبه عجيبه، اين را ببرند در بدن بز بگذارند، با بدن بز، انسان چه كار بكند؟ كتابت كند، خيّاطي كند؟ نميشود. ببين خداوند حكيم جلّ شأنه چگونه هر روحي را در بدن مناسب آن قرارداده از اين جهت است كه صاحبان علم قيافه همينكه به بدن كسي نگاه ميكنند، از صورت اين بدن، كيفيّت روح او و نفس او را ميفهمند. از باريكي و درازي و لاغري و چاقي و كلفتي و سفيدي و سياهي و صورتهاي اعضا و جوارح او، از انگشتان و صورت و دست و پاي هركسي حكم بر احوال روح او ميكنند. مثلاً انگشتان كشيده باريك دراز، صاحب صنعت ميشود. پس هر باطني مناسب ظاهر بايد باشد.
گمان نكنيد مسأله باطني كسي بگويد كه با ظاهر اسلام درست نيايد، آن باطنِ اين باشد؛ حاشا. يااينكه مسائل ظاهري بگويد كه با باطن درست نيايد، آن ظاهرِ اين باشد؛ حاشا. اين بدن، بدنِ آن روح نيست و آن روح، روحِ اين بدن نه. اين است كه فرمودند چيزي كه معنيش اين است كه لا ظاهر الاّ بالباطن و لا باطن الاّ بالاظاهر الظاهر والباطن مقرونان پس اگر كسي در مقام فضيلت بگويد كه پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه وآله يا اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه و ائمّه طاهرين صلواتاللّه عليهم يا يكي ديگر از خلق، مستقلّند در ايجاد كردن خلايق و خدا ايجاد نكرده و كسي ديگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۹۹ *»
ايجاد ميكند، يا پيغمبر يا ائمّه يا يكي ديگر از خلق، هركس چنين بگويد عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين. بيزاري ميجوييم به سوي خداوند عالم از چنين كسي؛ و از دين او و مذهب او و طريقه او بيزاريم. نميخواهيم در دنيا بر آن طريقه باشيم و نميخواهيم بر آن طريقه محشور باشيم؛ پس اين دين ما نيست. و همچنين هركس گمان كند ـ ايني كه ميگويم «هركس گمان كند» بجهت اين است كه باطل را كسي يقين نميكند ـ پس هركس چنين گمان كند و اين را اعتقاد خود قرار بدهد كه پيغمبر يا ائمّه سلاماللّه عليهم اينها با خداوند عالم شريكند و خدا و اينها خلق را خلق كردهاند و اين شركتشان به طور مشاع است، يعني خدا و پيغمبر۹ همه در همه شريكند، هركس اينطور اعتقاد كند، مشرك است به خداي عزّ و جلّ و خلق خدا را با خدا شريك كرده؛ عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين و چنين كسي كافر شده و نجس شده و مرتد شده و غالي و مشرك شده و ما از او و دين او و مذهب او بيزاريم اين دين حق نيست و نامربوط است. و هركس بگويد كه خدا و پيغمبر يا ائمّه طاهرين سلاماللّه عليهم بايكديگر شريكند در خلق كردن، لكن به طور تقسيم؛ مثلاً آخرت را خدا متكفّل شده و دنيا را اينها يا برعكس، يا مثلاً آسمان را خدا متكفّل شده و زمين را اينها يا برعكس، يا خيرات و انوار را خدا متكفّل شده و شرور را اينها يا برعكس، خلاصه تقسيم بكند اين مخلوقات را، بعضي را بگويند خدا آفريده بعضي را پيغمبر يا ائمّه يا كسي ديگر از خلق، همچنين كسي در اين امّت به منزله گبر است و ثَنَوي مذهب است و كافر است و مشرك است به خداي عزّوجلّ بيزاريم از او و از دين او و مذهب او عليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين؛ پس اين هم نامربوط است.
و همچنين هركس گمان كرد يا اين را اعتقاد خود قرار داد كه پيغمبر يا ائمّه: يا خلقي ديگر وكيل است از جانب خدا در خلق نه مستقلّند و نه شريكند در خلق ولكن وكيلند از جانب خدا كه خلق كنند آسمان و زمين و مخلوقات را. مثلاً
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۰ *»
خدا پيغمبر خود را وكيل كرده يا اميرالمؤمنين را وكيل كرده ـ چنانكه يكپاره احمقها ميگويند اميرالمؤمنين وكيل كارخانه خداست ـ هركس اينطور بگويد و بگويد اينها كار ميكنند و خدا كار نميكند، مثل اينكه تو كسي را وكيل ميكني كه براي تو بيع كند، او ميرود بازار براي تو بيع ميكند و تو در خانه خود نشستهاي، همچنين خدا بيكار است و وكيل ميكند پيغمبر و ائمّه را و پيغمبر و ائمّه مباشرند و خدا كاري نميكند، همچنين كسي به منزله يهود اين امّت است و عليه لعنة اللّه و الملائكة والناس اجمعين مپندار كه فضيلت اين است كه خدا پيغمبر و ائمّه را وكيل كرده، فرموده شما برويد خلق كنيد و رزق بدهيد و بميرانيد و زنده كنيد، من گوشهاي بنشينم بيكار باشم يا جلال من مانع از اين باشد كه خود بكنم. هركس همچه بگويد يا همچه خيال كند ـ يعني اعتقاد كند، والاّ اگر به خاطر او بگذرد و از آن بيزاري بجويد ضرري ندارد ـ .
همچنين هركس اعتقاد كند و بگويد پيغمبر و ائمّه: مستقلّ در ايجاد نيستند، شريك در ايجاد نيستند نه به طور مشاع نه به طور قسمت شده، و وكيل خدا هم نيستند كه خدا آنها را وكيل كرده باشد در ايجاد و خود بيكار نشسته باشد ولكن به اذن خداوند عالم ميكنند آنچه را كه ميكنند. خدا به ايشان اذن ميدهد كه خلق كنيد ايشان هم خلق ميكنند، خدا به ايشان اذن ميدهد كه رزق بدهيد ايشان هم رزق ميدهند، و ايشان به اذن خدا زنده ميكنند و ميميرانند چنانكه تو اذن ميدهي به غلام خود كه اين كار را تو بكن و غلام تو به اذن تو آن كار را ميكند. وكيل، باز يك استقلالي دارد و اما غلام قادر بر چيزي نيست. هرگاه تو اذن دادي بر او كه بردار و بگذار و فلان و فلان كن و او هم بكند، به اذن تو كرده. از پيش خود نكرده است، مستقلّ نيست در آن كار، شريك تو نيست، وكيل تو نيست. بلكه آقا نشسته در خانه بيكار و غلام به اذن او كار ميكند. هركس بگويد ائمّه طاهرين به اينطور به اذن خدا كار ميكنند و خدا نميكند و خدا مباشر نيست، همچنين كسي عليه لعنة اللّه والملائكة والناس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۱ *»
اجمعين اين هم به منزله يهود است كه قالت اليهود يداللّه مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بماقالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء. پس اين مذهب، مذهب باطلي شد و هركس به اين مذهب برود ما از او و از دين او و مذهب او بيزاريم نامربوطي است گفته. و امّا اگر كسي بگويد خداوند عالم جلّ شأنه وحده لاشريك له باستقلال خود و به مشيّت و اذن و امر خود و به فعل خود و به دست خود خداوند عالم جلّ شأنه خالق و رازق است و زندهكننده و ميراننده است، براي او شريكي نيست، براي او وكيلي نيست، براي او وزيري نيست، براي او شوركنندهاي نيست به هيچوجه منالوجوه، اين كس مؤمن است حقّا و ما براين دينيم و اين دين ماست حقّا. و از خدا سؤال ميكنيم كه ما را بر اين دين ثابت بدارد و بر اين دين بميراند و بر اين دين محشور كند. اين است كلام محكمي كه در گوش شما گفتم بايد باشد. فضيلت آن نيست كه شخص، غلو در دين خدا بكند و يك مزخرفي و نامربوطي بگويد. واللّه كه حاجت به غلو نيست و معذلك دين خدا چنان اسرار در او گذارده شده كه اگر مردم آنها را بدانند بسا آنكه ديوانه شوند و سر به بيابان گذارند و بسا آنكه گوينده را كافر دانند و بسا آنكه او را بكشند و انكار كنند آنها را. و اسرار در دين خدا زياده از اينها است ولكن باوجود اينها نيست مگر مطابق با آنچه عرض كردم و نه اين است كه غلوي در دين خدا باشد. پس به خاطرتان نرسد كه بخواهيد عارف بشويد، عارف شدن و فضيلت ذكركردن اين باشد كه اينجا و آنجا بنشينيد و هي آهي بكشيد و بگوييد علي خالق است و علي رازق است و علي قاسمالارزاق است. نه، اينها فضيلت نيست، اينها معرفت نيست. بايد سخن را به طوري كه ايشان راضيند گفت، به طوري كه ايشان برآنند بگوييد. آيا نشنيدهاي تو آن حديث را كه ميفرمايد ادني مرتبهاي كه انسان ناصب ميشود، ادني مرتبهاي كه انسان مشرك ميشود اين است كه كسي به هسته خرما بگويد سنگريزه و اين را دين خود قرار بدهد و دوست بدارد هركس آنطور بگويد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۲ *»
دشمن بدارد هركس خلاف آن بگويد. همچو كسي در ادني درجه نصب است و ناصب در ادني درجه كفر است و كافر در ادني درجه شرك است و مشرك به خدا. وقتي امر اينطور است چگونه خواهد بود حال محمّد و آلمحمّد: اگر در ايشان غلو بكنيد؟ پس در ايشان غلو نكنيد و آنچه ايشان راضي نيستند و نگفتهاند مگوييد. مخالفين شما حق دارند، ميگويم حق دارند يعني اين كلمه را راست ميگويند بجهت آنكه يكپاره سخنهاي بيمعني از بعضي از شماها ميشنوند كه آن سخنها را ميبيني خلاف ظاهر اسلام است و واقعاً هم درست نيست. مثل اينكه يك احمق برود جايي بنشيند پيش اين و پيش آن بگويد علي رازق خلق است؛ همچو كسي مشرك شده. بلكه اگر پيش من هم بگويد مشرك است، پيش هركس بگويد مشرك شده. حالا يا اينجا يا آنجا يا تنها يا پيش كس ديگر، وقتي اين حرف را ميزند، او هم ميگويد تو كافر شدهاي و دروغ نميگويد. هركس علي را رازق بداند كافر است، همچنين هركس علي را خالق بداند كافر است. بگويد علي خالق است، علي خلق را خلق كرده به طور استقلال يا به طور شراكت يا به طور وكالت يا به طور اذن گرفتن علي را خالق بداند كافر است، عليه لعنة اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. اگر بگذارند رفقا كه مخالفين سخن از خود من بشنوند، بر من بحثي نميتوانند بكنند ولكن يكپاره مطالب را كج ميفهميد، كج نقل ميكنيد و زبان مخالف بر شما دراز ميشود و ميگويند اينها در دين خدا غلو كردهاند و راست هم ميگويند و حق هم دارند.
مَثَلي براي حقيقت اين مطلب براي شما عرض كنم. از تو سؤال ميكنم كه اين عينك بلوري كه ميگيري زير آفتاب و ميسوزاند پنبه را، از تو سؤال ميكنم براي من بيان كن كه آيا در عينك هيچ حرارتي هست كه اين حرارت عينك باشد؟ كه ازبس داغ است و حرارت دارد پنبه را به حرارت خود ميسوزاند؛ حاشا و كلاّ. آيا عينك مستقل در سوزانيدن است كه ميگويد اي آفتاب ميخواهي تو باش ميخواهي مباش، من
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۳ *»
ميسوزانم؟ هركس بگويد عينك به طور استقلال پنبه را سوزانيده است و آفتاب نسوزانيده نامربوط گفته حرف نامربوطي زده و هرگاه كسي بگويد عينك با آفتاب شريك است، نصف حرارت از آفتاب است و نصف حرارت از عينك، نصف سوزانيدن از آفتاب است و نصف قوّت سوزانيدن از عينك است، ببينيم همچو كسي راست گفته يا دروغ؟ دروغ گفته، بجهت آنكه عينك بسا آنكه دست ميگذاري ميبيني يخ كرده، هيچ حرارتي در عينك نيست، چگونه شريك است با آفتاب؟ پس شريك نيست يقيناً اينهم غلط است و بديهي است كه نامربوط است. آيا عينك وكيل آفتاب است به اينطور كه آفتاب عينك را وكيل خود كرده در سوزانيدن و خودش رفته در رختخواب مغرب خوابيده و نميسوزاند؟ همچو چيزي نيست، حاشا و كلاّ؛ اين هم نامربوط است. و آيا آفتاب اذن داده به عينك كه تو بسوزان من خستهام نميتوانم كاري بكنم، يا خوابم ميآيد تو مأذوني از جانب من كه پنبه را بسوزاني و عينك به اذن آفتاب ميسوزاند شك نيست كه اين هم نامربوط است. اگر كسي بگويد آفتاب به تنهايي خود آفتاب به حرارت خود بسوزاني خود پنبه را ميسوزاند، او است سوزاننده اين پنبه و او است صاحب حرارت و سوزاني و قوّت، نهايت حرارت خود را و قوّت خود را و سوزاني خود را از عينك اظهار كرده و اين بلور را حجابي براي خود قرار داده؛ از پس اين حجاب، خود ميسوزاند پنبه را به تنهايي. هركس چنين بگويد او راست گفته و او حق گفته. و همچنين از تو ميپرسم آيا ارّه مستقل است در بريدن و او بريده است اين چوب را نه استاد نجّار، ارّه اين را بريده؛ اين نامربوط است. آيا ارّه با نجّار در بريدن اين چوب با هم شريكند در بعضي از بريدن؟ حاشا و كلاّ. يا شريك است در همه بريدن؟ حاشا و كلاّ؛ نامربوط است. آيا استاد نجّار ارّه را وكيل كرده كه تو برو ببُر و خودش خوابيده و ارّه خود به خود ميبُرد؟ حاشا و كلاّ كه چنين باشد؛ اين هم نامربوط است. آيا ارّه مأذون است از استاد نجّار كه نجّار اذن به او داده كه ميبُرد چوب را؟ حاشا و كلاّ.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۴ *»
لكن تمام علم از براي نجّار است، تمام حركت قوّت و بريدن براي نجّار است، تمام صنعت براي نجّار است وحده لاشريك له ولكن او ميكند با هر اسبابي كه ميخواهد. نجّار ميكند با هر آلتي كه صلاح ميداند. آلت را هم خود او ساخته، خود او مهيّا كرده، خود او است مسبّب الاسباب من غير سبب. اوّل سبب را ساخته بعد چيزها را با آن سبب ساخته چنانكه شخص كاتب، اوّل مركّب را ساخته و بعد با اين مركّب مينويسد شخص صنعتكار اوّل آلات و اسباب ميسازد، چكش ميسازد، سنداني درست ميكند، انبري ميسازد. اوّل برميدارد اسبابي ميسازد، بعد با اين اسباب آنچه بايد بكند ميكند. حالا همچنين خداوند عالم در اين شك نيست كه آنچه خواسته بكند، از براي او اسبابي قرار داده كه با آن اسباب هر كاري كه ميخواهد بكند. دريا را ميخواهد به موج درآورد اسباب اين كار را بادهاي تند قرار داده، باد را ميوزاند، دريا را به موج ميآورد ميخواهد زمين را گرم كند آفتاب را مرتفع ميكند به اين سبب زمين را گرم ميكند لكن رأيش قرار گرفته با اسباب گرم كند. خدا ميسوزاند لكن مشيّت او قرار گرفته با آتش بسوزاند، خدا ميشكند لكن مشيّت او قرار گرفته كه با سنگ بشكند، خدا ميبُرد گردن را لكن با كارد. هر كاري را با اسباب ميكند، اينست كه فرمودند در حديث ابياللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها خدا قرار نداده در حكمت خود چيزي را جاري بكند مگر آنكه اوّل اسباب كار را مهيّا ميكند و بعد آن كار را اصلاح ميكند با آن. ببين در اين دنيا هيچكاري اصلاح نميشود مگر به اسباب. خداست شفادهنده لكن با اسبابش كه دواها باشد، حكمت اقتضا كرده كه با دوا شفا دهد. نظرم ميآيد حديثي ظنّ غالبم اين است نبيّي از انبياء مريض شد و عرض كرد به خدا كه خدايا من دوا نميخورم، به طبيب رجوع نميكنم، تو كه مرا مريض كردهاي تو شفا بده. وحي به او رسيد كه اين نميشود، بايد از همان راهي كه من قرار دادهام بروي به طبيب رجوع بكني و دوا بخوري و چاق شوي؛ امر همهجا همينطور است. ببين زرع را خدا خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۵ *»
زرع ميكند و لكن اسبابي آفريده، گاوي خلق كرده، آلات شخمي خلق كرده كه زمين را شخم ميكني، تخمي آفريده كه ميپاشي، آبي آفريده كه آب را جاري كني، آفتاب آفريده تربيت ميكند و گياه را ميروياند و گندم را سبز ميكند و ميرساند و تو ميخوري، و خدا رازق است و خدا تو را روزي داده. پس اينكه خدا كارها را با اسباب بكند منافاتي ندارد با اينكه خدا به يگانگي خود آنچه را كه بايد بكند ميكند. حالا اگر اين معني را دانستي، بگوئي باد دريا را به موج درآورْد، يا بگوئي آتش دامن مرا سوخت، غلط نگفتهاي. و لكن اگر بفهمي اين سوزانيدن را خدا كرده مؤمني و اگر چنان بداني كه آتش به استقلال يا به شراكت يا به وكالت خود سوزانيده آنوقت مشركي و كافري.
بعد از آنيكه اين مقدمات را دانستي و فهميدي و گمانم اين است كه نهايت وضوح را پيدا كرد و عوام و خواص همه بهره بردند، حالا اعظم اسباب را بايد بشناسي. اين هوا و باد اسباب شد از براي حركت دريا و پريشان كردن خاك، و آفتاب سبب شد براي رويانيدن نباتات، براي تربيت گياهها. آب سبب شد براي مددرسانيدن به اين نباتات، و هكذا هر چيزي سببي براي كاري شد و بالاتر از اين سببهاي جزئي يك سببي پيدا ميشود كه سببِ ده كار ميشود. مثلاً وجود سلطان، سبب امنيت ولايت است، سبب اين هست كه بعضي بر بعضي طغيان نكنند، سبب اين هست كه اربابِ صنايع ترقي كنند، سبب اين هست كه علم دين در عالم منتشر شود و هكذا. ميبيني سبب است براي ده كار، بيست كار. همچنين يك كسي را ميبيني سبب است براي اينكه نجّاري از او بروز كند، سبب اين هم هست كه زرگري از او بروز كند، همين شخص كتابت هم ميكند سبب اين كار هم هست، ملا هم هست سبب ملائي هم هست، فقيه هم هست و هكذا. اين سبب است براي صد صنعت و صد صنعت راه ميبرد. اسباب مختلف ميشوند؛ يكپاره چيزها سببهاي كلّي ميشوند، يكپاره چيزها سببهاي جزئي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۶ *»
ميشوند به اينطور كه بالاتر از سببهاي جزئي سببهاي كلّي ميشوند و بالاتر از سببهاي كلّي سببهاي كليتر، و بالاتر آنها سببهاي كليتر و هكذا بالاتر و بالاتر ميرود اين اسباب تا منتهي ميشود اين اسباب به سبب اعظم. و سبب اعظم آن اوّل ماخلقاللّه است كه پيش از آن خلقي نباشد؛ نيست كسي كه پيش از آن خلق شده باشد. پس سبب جميع اسباب، و اعظم از جميع اسباب وجود مبارك اوّل ماخلقاللّه است صلواتاللّه و سلامه عليه اين است كه فرمودند نحن سبب خلقالخلق و در زيارت ايشان ميخواني ما من شيء منا الاّ و انتم له السبب و اليه السبيل. پس ايشانند سبب از براي جميع ماسوياللّه و نيست سببي ديگر بالاتر از ايشان، و نيست سببي كليتر از ايشان؛ پس خداوند عالم آنچه كرده با اين سبب اعظم كرده. ببين آنچه اوّل درست ميكني بلاسبب بايد آن را درست كني. پس آن سبب اوّل بلاسبب است و باقي سببها جميعاً به سببِ آن سببِ اوّل درست شده. مثَلي عرض كنم، نجّار جميع آنچه ميسازد از چوب ميسازد امّا چوب را از چيزي ديگر نميسازد. چوب چوب است، چوب را از چوبي ديگر نميسازد. پس جميع در و پنجره را قطعهاي از چوب برميدارد و به آن شكل ميسازد اما چوب را از چوب ديگر نميسازد. چوبي ابتداءً زراعت ميكند و آنرا ميبُرد و به اين شكلها ميكند. ديگر از چوب ديگري چوب را نساخته و ساير صنعتهاي خود را از چوب ميكند. خدا ميفرمايد و من الماء كلّ شيء حي از آب هر زندهاي آفريده شده. ميفرمايد امام۷ خدا نسب هر چيزي را به آب قرار داده و نسب آب را به چيزي ديگر قرار نداده. آب را به چيز ديگري نيافريده و لكن هر زندهاي را به آب آفريده. حالا اين آب سبب اعظم اوّل است براي خلق زندگان ولكن آب را به چه سببي آفريده؟ سببي ديگر ندارد، آب خودش آب است. همچنين اين سببها، جميع اين سببها، جميع اين اسباب و جميع اين مسبّبات از وجود پاك محمّد است۹ و از ائمّه طاهرين است صلواتاللّه عليهم اجمعين. اما خالق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۷ *»
وحده لا شريك له خداوند عالم است جل شأنه، رازق خداوند عالم است وحده لا شريك له و زنده كننده خداوند عالم است، و ميراننده خداوند عالم است وحده لا شريك له و لكن خالقيّت او و نور خالقيّت او از عينك وجود محمّدي به اين طرف افتاده و تا نور خالقيت خدا نيفتد در دل محمّد۹، تا در دل آن بزرگوار نيفتد و از رخساره آن بزرگوار بيرون نتابد، به هيچ مخلوقي تعلّق نخواهد گرفت. بايد اوّل به او برسد بعد از او به ساير مخلوقات برسد. درست ملتفت باشيد چه عرض كردم، شما يك دفعه ميگوييد اين چاقوي قلمدان من خوب ميبُرد، اين چاقوي قلمدان من بد ميبُرد. آيا چاقوي قلمدان خوب ميبرد، راست است يا دروغ است؟ معلوم است راست است و لكن چاقو خودش بُرنده نيست. قوّت و قدرت از تو است، چاقو نه مستقل است در بريدن، نه شريك است در بريدن، نه وكيل تو است. بلي اسباب كار است. تو ميبُري، با چاقو ميبُري و ميگوئي چاقو خوب ميبُرد. نسبت بريدن را به چاقو دادن، به اين معني ايمان است؛ و اگر بگوئي خطا نيست. چنانكه خداوند در كتاب خود اينگونه نسبتها به چيزها داده است و ائمّه طاهرين: در احاديث خود اينگونه نسبتها به چيزها دادهاند. فلان چيز مثلاً صفرا را قطع ميكند، فلان چيز بلغم را كم ميكند يا زياد ميكند. ائمه كه ديگر شرك بنا نيست بگويند، پس آنچه ميفرمايند حق است. حالا اگر ميفهمي چه ميگوئي و ميگوئي، درست ميگوئي و اگر نفهميده ميگوئي، غلو در دين خدا كردهاي. آيا چاقو سبب بريدن هست و ميبرد و سبب اعظم خلق نميبرد؟ خدا ميداند تعجب ميكنم از اين مردم كه اگر بگوئي فلفل خوردم مرا گرم كرد نميپرسند به اذن خدا يا بياذن خدا؛ به محضي كه گفتي عليبنابيطالب چنان كرد، فيالفور برآشفته ميشود ميپرسد به اذن خدا يا بياذن خدا؟ در جواب او من عرض ميكنم كه اين بياذن خدا كه تو ميگويي به اينطوريكه تو ميگويي شرك است به خدا و من به آن دين متديّن نميتوانم بشوم و آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۸ *»
را كفر ميدانم يعني خداوند قوّه به او بدهد و خدا نكند و او بكند؛ اين شرك است و اين كفر است. پس آني را كه تو نهايت ايمان خود قراردادي، آن شرك است. بلكه خدا وحده لاشريك له كار ميكند، نهايت اسباب كار او علي بن ابيطالب است و اين چه حقدي است و اين چه حسدي است كه راضيند فلفل سبب باشد براي گرم كردن مزاج و علي بن ابيطالب صلواتاللّه عليه را اگر من بگويم جميع مردم كه حرارت بر ايشان غالب ميشود، علي تسخين كرده، راضي نميشود و فيالفور ميپرسد به اذن خدا يا بياذن خدا. همچنين رطوبتي كه بر جميع اين خلق غالب ميشود، اگر بگويم علي ميكند، آنگاه ميبيني شاقّ است بر ايشان و اوقاتشان تلخ ميشود و توي دهنشان سياه ميشود، رگهاي گردنشان سيخ ميشود و برافروخته ميشوند بطوري كه آدم را ميخواهند بدرند و بخورند. خوب چه شد فلفل گرم است و تسخين ميكند و بنفشه سرد است و تبريد ميكند، فلفل تجفيف و خشكي ميكند، بنفشه تري و نرمي ميكند و خداوند از ملك خود معزول نشده؛ اگر اينطور باشد و خدا هم معزول نشده باشد، چرا ائمّه طاهرين: اگر سبب باشند و جميع تسخيني كه در عالم ميشود ايشان كرده باشند، عيب ميكند؟ كجاي دنيا عيب ميكند و كفر كجا ميشود وقتي اينطور دانستي؟ چه ميشود هيچ چيز در ملك خدا حركت نكند مگر به واسطه اميرالمؤمنين و ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم؟ خوب عباي تو به واسطه تو حركت ميكند و تو آن را حركت دادهاي و خدا معزول نشده و هيچ جا هم عيب نكرده، اگر چنين است كه عباي خودت را خودت حركت ميدهي و خدا معزول نيست و شريك با خداوند نشدهاي، چه ميشود كه در جميع هزار هزار عالم، هيچ چيز از جاي خود حركت نكند مگر محرّك او علي بن ابيطالب باشد صلوات اللّه و سلامه عليه، به كجاي دنيا ضرر دارد؟ در زيارت ايشان كه ميخواني بكم تحرّكت المتحرّكات و سكنت السواكن اي آلمحمّد، به شما حركت ميكنند جميع حركتكنندگان و به شما ساكنند جميع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۰۹ *»
ساكنشوندگان. پس آسمانهاي دوّار به واسطه ايشان حركت كنند و اين زمينهاي برقرار به واسطه ايشان مستقرّ شده باشند، به كجاي دنيا ضرر دارد؟ آيا هيچ ميداني سبب اين چيست كه شاقّ است بر ايشان كه به واسطه اميرالمؤمنين آسمانها بگردد و زمينها برقرار باشد؟ اين است كه اميرالمؤمنين را خيال ميكنند همين جثّهاي كه يك ذرع و نيم در نيم ذرع است؛ اميرالمؤمنين همين جسم است. مردم از خود به غير از جسم چيزي ديگر نميدانند. به يكي از مرشدين گفتم وجود چه چيز است؟ دست گذارد به سر خود، به سينه خود، به شكم خود، به دستهاي خود، به زانوهاي خود گفت اين وجود من. وجود را همين جسم ميدانند و به غير از اين جسم چيزي ديگر نميفهمند. وقتي فهم مردم اين باشد كه وجود را همين بدن بدانند و وجود اميرالمؤمنين را همين يك ذرع و نيم قد در نيم ذرع پهنا بدانند، وقتي چنين شد، تعجّب ميكنند از اينكه علي در همه جا هست يعني چه؟ به جهت اينكه به خيالش ميرسد علي همين يك ذرع و نيم در نيم ذرع است و اين نميشود در هند هم باشد در كربلا هم باشد در مدينه هم باشد، در همه جا باشد؛ اين معقول نيست و حالا انكار ميكند و اگر بشناسد علي را و بفهمد، هرگز انكار اين معني را نخواهد كرد. پس از تو ميپرسم كه آيا نه اين است كه جان تو پر كرده است تن تو را؟ در آن آني كه در سر تو جان هست همان آن در پاي تو جان هست، در همان آن كه از سر تو خبر دارد در همان آن از پاي تو خبر دارد. ببين اگر خاري به پاي تو برود، روح تو در همان آن خبر ميشود. در آن آني كه در دست راست تو است، از دست چپ تو خبردار است. پس روح تو در تن تو، از همه جاش خبر دارد. چه تعجّبي است؟ روح تو در تن تو، هم در سر تو است هم در پاي تو است، هم در دست راست تو است هم در دست چپ تو است. وقتي كه در سر تو است و خار به پاي تو ميرود، نبايد سير كند از سر تو و بيايد تا به پاي تو و از پاي تو خبر شود. حالا اگر يك كسي باشد از اين آدم بزرگتر باشد ـ مثلاً شتر و فيل و كرگدن كه بزرگتر است از اين جثّه ـ حالا آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۰ *»
روح شتر و فيل و كرگدن، آيا در سر او هست در هنگامي كه در پاي او هست؟ بلي هست. آيا در همان هنگامي كه آگاه است از سر او در همان هنگام آگاه هست از پاي او يا نه؟ البته آگاه است. اوّلاً ميپرسم كه آيا اين عالم زنده است يا مرده؟ يك چيز ديگري ميپرسم؛ يك شخصي در بياباني دارد ميآيد، حالا يك كسي به اين بگويد تو جان نداري و مردهاي، آيا اين حرف معقول است؟ جواب ميگويد من چطور مردهام؟ اين سر، اين دست، اين پا، اين راهرفتن، اين حرف زدن، اين سخنگفتن، اين چشم، اين گوش؛ من چطور مردهام؟ اين حرف آدم ديوانه است. اگر بگويي تو همين تن خالي هستي و ديگر جان نداري ميگويد من چطور جان ندارم؟ اين چشم، اين گوش، اين زبان، اين حرف، اين معني، اين صنعت، اين راه؛ چطور جان ندارم؟
حالا اين عالم جان ندارد يا دارد؟ اگر ميگويي جان ندارد كه حكايت همان مرد است و اگر عالم جان دارد كه مقصود همين است. آخر عالم چطور جان ندارد؟ حالا ده هزار سال است اين عرش به يك اندازه دارد راه ميرود، ده هزار سال است اين آفتاب حركت ميكند، اين ماه حركت ميكند، ستارهها حركت ميكنند. نزديك هم ميآيند از هم دور ميشوند، بالا ميآيند پايين ميآيند. اگر عالم جان ندارد چطور باد حركت ميكند، چطور ميايستد؛ دريا به موج ميآيد، ميايستد؛ زمين حركت ميكند، ميايستد؛ چهارفصل از پي يكديگر ميآيند، گياههاي عجيب از زمين بيرون ميآيد، گلهاي رنگين از اين زمين بيرون ميآيد، جمادات عجيبه غريبه متولّد ميشود، اينهمه حيوانات در اينعالم بهعمل ميآيند، اينهمه انسان بعمل ميآيند. اگر در پسِ پرده جاني نيست، انسان از كجا جان ميآورد؟ اگر جاني نيست، اين حيوانها از كجا زنده ميشوند؟ اين گياهها چطور ميرويند و نموّ ميكنند؟ پس عالم جان ندارد، حرف نامربوطي است. حالا كه جان دارد، جان هركسي در تن هركسي است. جان اين عالم هم در تن اين عالم است و زنده است و هرچيزي را به فصل خود و در وقت خود، به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۱ *»
اندازه خود و هنگام ضرورت در اين عالم ميرساند و جاري ميكند بطوري كه جميع حكماي عالم حيران شدهاند از اين باران به وقت آمدن و از اين به اندازه آمدن. شوخي نيست اين حكمت، آدم عاقل هوش از سرش ميرود. شما ببينيد اين آهو بزرگ ميشود، چرا بايد دائم بزرگ نشود؟ آخر همينطور بزرگ بشود و بشود تا اينكه به بزرگي شتري بشود و بشود الي ماشاءاللّه. ميبيني به يك اندازهاي كه رسيد، بزرگتر نميشود. چرا اين درختها، هر درختي به اندازهاي كه رسيد ديگر بزرگتر نميشود؟ پس اندازهاي است براي هر درختي. اگر همه بزرگ ميشدند، ديگر چيزها از هم ممتاز نميشدند. مثلاً اگر برگ توت بزرگ ميشد و ميشد تا عالم را پُر ميكرد، و برگ بيد هم بزرگ ميشد و ميشد به همينطور، حالا من چه ميدانم كدام برگ بيد است كدام برگ توت است. اگر درخت چنار آمد و بزرگ شد و شد تا يك شهر را گرفت، بيد هم همينطور بزرگ ميشد، حالا من چه ميدانستم كدام درخت چنار است و كدام درخت بيد؟ و ببين چه اندازه قرار داده در حكمت خود! در خلقت هر چيزي اندازهاي است، درخت را اندازهاي است كه تا آنجا كه آمد ميايستد. هريكي شكلي دارد، هيأتي دارد، حالا باوجود اينهمه حكمت آيا باز عالم بيتدبير است و بيمدبّر است؟ آيا باز پسِ پرده چيزي نيست؟ آيا باز جان ندارد نعوذباللّه؟ پس اين عالم جان دارد، همه جاش هم جان دارد و حالا كه جان دارد و همه جاش هم جان دارد، چه شده كه جان عالم از تن خود خبر ندارد؟ پس جان عالم از يمين عالم و يسار عالم و بالاي عالم و پايين عالم، بايد از همه جاش خبر داشته باشد مثل جان تو كه در تن تو از همه جاش خبر دارد. حالا جان اين عالم مخلوق خداست يا خود خداست هركس بگويد جان اين عالم خودِ خداست كافر است، كه گفته خدا جانِ مخلوق است و خلاف ضرورت اسلام گفته. اگر براي اين عالم جاني است مخلوق، آن مخلوق كيست؟ آيا پستتر از محمّد است۹ يا خود محمّد است يا بهتر از محمّد است؟ اگر ميگويد كه بهتر از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۲ *»
محمّد است۹ كه خلاف ضرورت اسلام گفته؛ به ضرورت اسلام بهتر از او و اشرف از او خدا خلقي خلق نكرده. اگر ميگويد آن جان پستتر از محمّد است، پس محمّد جان جانان است كه از جان عالم بالاتر است و اگر ميگويد خود محمّد است كه محمّد جان است و او جان جهان است و اگر جان جهان است كه كجا مانع است كه حركتدهنده اين تن او باشد و او حركت دهد جميع اين عالم را. پس چرا انكار ميكني؟ پس بهطور ايمان و برهان بگو كه بكم سكنت السواكن و تحرّكت المتحرّكات پس بگو زمين را ايشان نگاه ميدارند، كوهها را ايشان ساكن كردهاند، آسمانها را ايشان ميگردانند، زمين را ايشان برقرار دارند.
جابر رفت خدمت حضرت امام زينالعابدين۷ و شِكوه كرد خدمت آن حضضرت كه اهل مدينه سب ميكنند شما را و انكار فضايل شما ميكنند و دوستان علي را دشمن ميدارند؛ شكايت كرد. حضرت فرمودند فردا بيا. فردا كه آمد خدمت حضرت، حضرت به امام محمّد باقر فرمودند برد در فلانجا و آن قوطي را بياورحضرت امام محمّد بافر رفتند و يك قوطي آوردند، فرمودند اين قوطي را ببر بالاي مسجد پيغمبر، مسجد مدينه، جابر را هم فرمودند تو هم برو و تماشا كن. جابر رفت در خدمت حضرت امام محمّد باقر بالاي بام مسجد، سر حقّه را گشادند و يك خياطه زردي از توي اين حقّه بيرون آوردند و سرش را دادند به جابر و فرمودند نگاهدار، مبادا حركتش بدهي. آنوقت آن سر ديگر اين را كه در دست خودشان بود – جابر ميگويد – ديديم كمي به قدر ذرّهاي اين خياطه را حركت دادند. من عرض كردم حالا از اين چطور شد؟ فرمودند برو سر ديوار تماشا كن. آمد سر ديوار ديد در اين مدينه زن و مرد جميعاً به فغان آمدهاند و زلزله شده و شورشي افتاده در خانهها و بعضي از آنها خراب شده، مردم به كوچه و بازار ميدوند و فرياد ميكنند. يكي ميگويد قيامت شد يكيميگويد رجفه شد، يكيميگويد هدّه شد، يكيميگويد اين چه زلزلهاي بود!
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۳ *»
داد و بيداد و فغان است كه از مدينه بلند است. فرمودند بيا پايين، آمد پايين. فرمود سرش را بگير، گرفت. آن خياطه را حركتي سختتر از حركت اوّل دادند، فرمودند برو تماشا كن. جابر ميگويد در اين دفعه ديدم مخدّرات و عروسان همه از حجلهها بيرون دويدهاند توي كوچهها، خانهها خراب شده، بازارها خراب شده، همه شيون ميكنند، فرياد ميكنند، هركسي يك چيزي ميگويد. يكي ميگويد گفتم اينقدر معصيت نكنيد اينها همه از معصيت است، يكي ميگويد قيامت شد، يكي ميگويد هدّه شد، يكي ميگويد رجفه شد، هركسي يك حرفي ميزند، همه به اينطرف و آنطرف مضطربانه ميدوند و نميدانند چه كنند تا آخر عقلشان به اينجا رسيد كه بياييد برويم دست به دامان امام زينالعابدين بزنيم؛ و همه بر در خانه آن حضرت امدند به توبه و الحاح و تضرّع. پس بدانيد كه آن خياطه را حركت ميدهند ايشان، بكم تحرّكت المتحرّكات و سكنت السواكن پس بايد دست به دامان ايشان زد و بايد مسألت كرد هر حاجتي را از ايشان. مال از جاي خود حركت نميكند پيش تو بيايد مگر به اذن ايشان، از پيش تو جايي نميرود مگر به اذن ايشان، كشتي غرق نميشود مگر به امر ايشان، هيچ مالي منفعت نميكند مگر به امر ايشان، رزق زياد نميشود مگر به امر ايشان. ميفرمايد مابين طلوعين ما تقسيم ميكنيم ارزاق خلايق را. آخر اين نان از جاي خود بايد حركت كند تا بيايد پيش تو، اگر بايد حركت بكند كه بكم تحرّكت المتحرّكات نان از توي سفره تا پيش دهان تو بايد حركت بكند و بيايد بكم تحرّكت المتحرّكات از توي دهان تو بايد حركت كند تا توي معده برود بكم تحرّكت المتحرّكات بايد حركت كند تا هضضم شود، جميع حركتي كه در اين عالم ميشود از جان اين عالم و از جان جهان است و هركس جان جهاني غير از اين جان دارد، برود پي جان خود، برود پي جان جهان خود. اما ما كه جان جهانمان محمّد است۹ و واللّه كه امروز امام شماست جان شما و جان جهان شما. همينطور كه اگر جان در تن نباشد بدن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۴ *»
ميگندد و فاسد ميشود و به زبان كرماني ميشهلد و ميپوسد و ازهم ميريزدهمينطور واللّه همه عالم هم جان دارد، اگر جاندار نباشد همه اين عالم ازهم خواهد ريخت و خراب خواهد شد چنانكه در هنگام قيامت وقتي كه تبدّل الارض غيرالارض والسموات آن روز كه ميخواهند اين آسمان و زمين را تغيير و تبديل كنند، وجود پاك محمّد۹ را از زمين بلند ميكنند و چون جان از تن عالم رفت، عالم ميميرد و ديگر حاسّ و محسوسي باقي نميماند، شعور براي اين عالم باقي نميماند، اين عالم ازهم خواهد ريخت، آسمان ازهم ريخته ميشود، زمين ازهم ميپاشد و خدا بنياد ميكند زميني ديگر از نو و آسماني ديگر از نو. و اينطور ميشود بجهت آنكه اين بزرگواران عنايت خود را از اين عالم برميدارند. پس ايشانند جان جهان و امروز جان جهان، امام زمان تو است صلواتاللّه و سلامه عليه. او است جان جهان، او خبردار است از جميع عضو عضو تو. اين جان خبر از همه اعضا دارد، از همه چشمها او نظر ميكند و ميبيند. مگو امام مرا كجا ميبيند، امام از توي چشمهاي تو، از توي حسّ تو، از توي خيال تو، تو را ميبيند و خبردار ميشود. ببين اگر خار به پاي تو برود، جان تو از توي لامسه تو از توي پاي تو چگونه خبردار ميشود، همينطور از جميع ذره ذرّه اعضاي تو، از جميع احوال تو امام مطّلع است. پس از چشم تو ميبيند، از گوش تو ميشنود. الست اولي بكم من انفسكم قالوا باجمعهم بلي امام تو اولي است به تو از جان تو، اولي است به چشم تو از چشم توپس امام تو از چشم تو دارد حالا تو را ميبيند. امام از چشم من، تو را دارد ميبيند، از چشم بينندگان تو را ميبيند، از چشم ملائكه تو را ميبيند، از چشم جن تو را ميبيند و مطّلع است از تو چنانكه در تاريكي تو از خودت مطّلعي و در تاريكي حاجت به چشم نداري و از خودت مطّلعي و چون سخن تو از خودت ناشي ميشود از آن باخبر و آگاهي، به همينطور امام تو صلواتاللّه عليه از جميع ذرّه ذرّه اين عالم باخبر است و آگاه، زيرا كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۵ *»
سبب اعظم است. پس خلقي در اين عالم نيست مگراينكه ايشانند سبب اعظم او، و رزقي در اين عالم به كسي نميرسد مگر آنكه ايشانند سبب اعظم او، و حياتي و موتي در اين عالم نيست مگر آنكه ايشانند سبب اعظم او. پس دست به دامان ايشان بزنيد و حاجات خود را از ايشان بخواهيد كه ايشان حاضرند و ميشنوند. راوي عرض كرد ما از شما دوريم و ميخواهيم حاجات خود را به شما عرض كنيم و دستمان به شما نميرسد. فرمودند لبهاي خود را برهم بزن، ما ميشنويم حاجت تو راهمچنين حضرت امير۷ فرمودند به رميله كه ما از احوال شما مطّلعيم. عرض كرد از آنهايي كه در مدينه هستند يا آنهايي كه دورند؟ فرمودند از همه شما ما خبر داريم، ما مريض ميشويم به مرض شما. وقتي كه شما مريض ميشويد، به مرض شماها ما مريض ميشويم. كار مؤمن به جايي ميرسد كه به همّ و غمّ مؤمن، امام مهموم و مغموم ميشود، به مرض مؤمن امام مريض ميشود، به جميع آنچه بر مؤمن وارد ميآيد امام مطّلع است. بجهت آنكه او است جان جهان و جان جانان. خار به پاي تو ميرود ولكن به جان تو اثر ميكند. همچنين جميع آنچه به اين عالم اثر ميكند به امام اثر ميكند. پس تا ميتوانيد به ايشان متمسّك باشيد، تا ميتوانيد در همه جا، در همه حال ايشان را حاضر و ناظر بدانيد و غلو در دين خدا مكنيد و ايشان را مستقل مدانيد جان كه در تن تو هست آيا هيچ خدا از خدايي خود معزول شده و جان تو مستقلاً كارهاي تو را ميكنديا جان شريك است با خدا؟ حاشا و كلاّ. خداست تدبيركننده تن به جان. همچنين خداست خالق محمّد و آلمحمّد و اين ملك، و خداست مستوليكننده محمّد و آلمحمّد بر اين ملك، و خداست تدبيركننده در اين ملك به واسطه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۶ *»
«موعظه هشتم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
پيش از شروع كردن در تفسير آيه دو سه كلمهاي عرض كنم به جهت مناسبت گفتند جمعي كه نماز ميكنند، پيش از خبركردنِ مكبّر به ركوع ميروند يا به سجود ميروند يا سر برميدارند، اين درست نيست بايد به نماز اهتمام كرد. اين نماز ديگر چيزي نيست كه بازي باشد كه من بخواهم به اين يك كسي را گول بكنم. كه را گول ميكنم؟ اين نماز ميان ماست و ميان خداوند عالم. اين را بدانيد كه تا ظاهر اين نماز درست نباشد تكليف ظاهري شما ساقط نميشود، و تا باطن اين نماز درست نباشد تكليف باطني شما ساقط نميشود. خودم بعضي را ديدهام كه با وجوديكه سنّشان بالارفته، هنوز ركوع و سجودشان را درست بجا نميآورند. و خيلي قبيح است كه انسان چهلسال پنجاهسال شصت سال از سنّش بگذرد و هنوز ركوع و سجود نمازش را درست بجانياورد پس بايد انسان ملتفت باشد، وقتي ميايستد به استقامت بايد بايستد، كمر او راست باشد. وقتي به ركوع ميرود بايد آرام بگيرد تا آنكه ذكر خود را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۷ *»
تمام كند، وقتي سربرميدارد بايد به تمام بدن راست بايستد نه آنكه يك خورده سربالا كند و فيالفور دومرتبه به سجده برود، بلكه بايد درست مستقيم بايستد تا كمر او راست شود؛ ولكن ميبينم بعضي را كه هيچ اعتنا ندارند. بايد سجود كه ميرود در حال سجود بايد كه آرام بگيرد و هيچ حركت نكند تا ذكر خود را تمام كند، سر كه برداشت كمر خود را راست بگيرد و درست بنشيند بعد دومرتبه به سجود برود، باز در سجود آرام بگيرد تا ذكر ميكند. يك پارهاي را ميبينم نماز كه ميكنند مثل اين مرغهايي كه چنگ و منقار به زمين ميزنند كه دانه برچينند، همينطور سر به زمين ميزنند؛ اين درست نيست. چون به سجده رود بايد در سجده آرام مبگيرد تا ذكر را تمام كند و چون سربردارد باز مستقيم شود و آرام بنشيند و اين نشستن را براي استراحت قرار دادهاند كه استراحت بكند، بعد دومرتبه برخيزد به ركعت ديگر مشغول شود. و در جماعت پيش از امام تكبير نميتوان گفت، بعد از آني كه امام تكبير گفت و مكبّر خبرداد، آن وقت بايد تكبير گفت. نميتوان پيشتر به ركوع رفت، حالا پيشتر هم به ركوع رفتي حاصلش چه چيز است؟ چه فايدهاي داد به تو تا سلام نگويند كه تو از نماز فارغ نميشوي، پس چه حاصل دارد براي تو اينكه پيشتر به ركوع رفتي؟ و همچنين نمينوان پيشتر از امام به سجده رفت، حالا پيشتر هم به سجده رفتي چه شد؟ تا سلام نگويند كه از نماز فارغ نميشوي. ميفرمايند در حديث انّما جعل الامام ليؤتمّ به فاذا ركع فاركعوا و اذا سجد فاسجدوا يعني امام را براي اين قرار دادهاند كه اقتدا به او كنند، پس وقتي كه ركوع كرد شما هم ركوع كنيد و چون سجود كرد شما هم سجود كنيد، پيشتر نبايد به ركوع بروي، پيشتر نبايد به سجود بروي و اگر كه سهواً پيشتر رفتي سربردار و دومرتبه بهمراهي او برو؛ اين يك مطلب بود كه ميخواستم عرض كنم.
يكي ديگر آنكه مظنّه شما نشنيدهايد كه همينكه مكبّر «قد قامت الصلوة» گفت و خبر كرد، حرام است سخن بر اهل مسجد. امام فرمودهاند، من نميگويم. نميدانم چه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۸ *»
خبر است؟ چرا اينقدر قيل و قال ميكنند و حرف ميزنند؟ خدا ميداند چنان قيل و قال است كه از غلبه قال و قيل من حمد و سورهام را نميفهمم چه ميخوانم. امام ميفرمايد كلام حرام است بر اهل مسجد وقتي مؤذّن «قد قامت الصلوة» گفت. پس انشاءاللّه بعد از «قد قامت الصلوة» ديگر حرف زدن و قال و قيل را موقوف كنيم. برويم برسر تفسير آيه شريفه.
از جمله فقرات اين آيه شريفه كه بناي تفسير آن را داشتيم يكي ديگر كلمه جن و انس است كه ميفرمايد ماخلقت الجنّ والانس و جن و انس را شناختن يك قدري مشكل است، مثل همه علم حكمت، همه چيزها را به طور حقيقت فهميدن مشكل است. اما اصل جن قومي بودند كه خداوند عالم جلّ شأنه پيش از آنكه حضرت آدم را بيافريند جن را خلق كرده بود و ملك زمين و روي زمين همه در دست جن بود و ايشان مدبّر بودند در زمين و سلطنت ميكردند در زمين و عبادت خدا را ميكردند در زمين. و آن جنّيان را خداوند عالم از آتش خلق كرده بود چنانكه شماها را از خاك آفريده ولكن شما را كه از خاك آفريده نه اين است كه هيچ آب داخل نداريد و هوا داخل نداريد و آتش داخل نداريد، همچو نيست. نميبيني اين بدن شما حرارت دارد پس آتش دارد، نميبيني رطوبت دارد، اين بدن تر و تازه است، پس آب داخل دارد. نفس ميكشي معلوم است باد هم داخل دارد. خاك تنها نيست ولكن خاك، بر اين سه تاي ديگر غلبه دارد و جزء خاكي او بيشتر است. از اين جهت گفته ميشود انسان را خدا از خاك آفريده والاّ خاك تنها كه هيچ آتش و هوا و آب داخل نداشته باشد نيست. پس خاك او غالب است و چون خاك اين بدن غالب است احكام خاك بر او غالب است. آيا نميبينيد چون خاك او زياده است از اجزاء ديگر فرود ميآيد رو به خاك؟ اگر در ميان هوا هم او را ببري، بهمحضي كه رهاش كردي فرود ميآيد و اگر هواي او غالب بود بالا ميرفت. آيا نميبيني اگر خيكي را پُرباد كني و ببري ته دريا، به محضي كه رهاش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۱۹ *»
كردي، از آن ته دريا ميآيد بالا روي آب ميايستد و داخل كره هوا ميشود؟ بجهت اينست كه هواي او غالب است.
حالا جن را خداوند عالم از آتش آفريده لكن نه آنكه او را از آتش تنها آفريده باشد، بلكه آتش او غالب است بر باقي چيزهاي ديگر. و آنچه من از احاديث و ساير دليلها فهميدهام اين است كه جن را از آتش اين دنيا كه ما ميبينيم نيافريدهاند، از اين آتش آفريده نشده است. نه اين است كه جن را از اين آتش كه ما ميبينيم آفريده باشند بلكه از باطن اين آتش و روح اين آتش او را آفريدهاند. اگر از اين آتش او را آفريده بودند، ميبايستي اگر در خانهاي جن جمع شوند، ده تا بيست تا جن كه در يك خانه جمع شوند، هواي خانه را گرم كنند. بجهت آنكه اين آتش هرجا كه جمع ميشود آنجا گرم ميشود. هيچ تفاوت نميكند با انسان، نميبيني انسان اگر چند نفر از آنها در خانهاي جمع شوند، آن خانه از جسم خاكي پر ميشود و خاصيت خاكي در آن خانه زياد ميشود؟ همچنين جن اگر از آتش اين دنيا بود، بايستي در جايي كه جمع ميشوند آنجا را گرم كنند و آثار آتش آنجا پيدا شود و چنين نيست. بلكه از باطن اين آتش و روح اين آتش خلق شدهاند. همچنين از آن باقي عناصر هم كه داخل دارند، از باطن آنها داخل دارند، از اين ظاهر نيست.
پس اصل جنّيان از روحانيانند، از اين عالم نيستند. كسي با اين چشم ايشان را نديده و كسي با اين چشم ايشان را نميبيند مگر به اعجاز پيغمبري از پيغمبران. مثل سليمان كه اعجاز كرد و جن و شياطين را براي مردم اظهار كرد، و مثل اينكه پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمّه طاهرين: گاهي جن را نشان مردم ميدادند و مردم به اعجاز ائمه و پيغمبر ميديدند آنها را.امّا اينها كه خيال ميكنند ديدهاند، با اين چشم نيست. اگر چشم را برهم گذارند باز ميبينند. آنهايي كه گاهي جن را ديدهاند تصديق مرا ميكنند. و اگر با اين چشم يك نفر جن را ببيند، جميع مردم بايد جن را ببينند. آخر توي اين اطاق كه ده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۰ *»
بيست نفر آدم نشستهاند، چشم يك نفري چيزي را ديد چرا باقي ديگر نميبينند؟ من هم كه اين چشم را دارم، چرا من نميبينم؟ پس با اين چشم نيست و جنيان روحانيانند و از عالم روحانيانند و لطيفند. پيش از آني كه خداوند حضرت آدم را بيافريند جن در روي زمين بودند و ملك زمين با ايشان بود و در روي زمين عبادت خدا را ميكردند تااينكه جنيان طغيان كردند و بناي معصيت را گذاردند. خداوند عالم ملائكهاي را به قتل ايشان و اتلاف ايشان فرستاد و ملائكه آمدند و تمام كردند آنها را كه عاصي و سركش بودند و ازجمله آنها يكي اين ابليس لعين بود، اين شيطان بود. او را اسير كردند ملائكه و بردند او را به آسمانها. شيطان نه اينكه اسم اين مرد ملعون است، اسم اين حارث بود. شيطان لفظ عربي است فارسيش يعني «دور از رحمت خدا» و هركس دور از حمت خداست اين شيطان است. شيطان دخلي به جن ندارد و نه اينكه از بابت جن بودن او را شيطان ميگويند بلكه از بابت دوربودن از رحمت خدا او را شيطان ميگويند. بجهت آنكه هركس دور از رحمت خدا شد و اعمال ناشايست كرد، اين شيطان ميشود. شيطان دخلي به جن ندارد، از انس هم ميشود باشد. خدا در قرآن ميفرمايد شياطين الجن والانس يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً شياطين انس هم هستند. پس هر انساني كه متمرّد شد از خداوند عالم و تمرّد از گفته خدا كرد شيطان است. اگرچه از بنيآدم باشد شيطان است و مأيوس از رحمت خدا و دور از رحمت خدا. پس اگرچه از بنيآدم باشد ظاهراً، همينكه دور از رحمت خدا شد و تمرّد كرد و متمرّد شد شيطان است. و اين شيطان معروف يك نفري بود از جنّيان متمرّد شد، شيطان شد؛ دخلي به همه جن ندارد.
مثَلي عرض كنم، در ميانه شما يك نفري از بلوچ ياغي بشود، حالا اسم اين ياغي است و اين يك نفر ياغي است ديگر طايفه اين، ياغي نيست. ياغي اسم بلوچ نيست بلكه بلوچ اسم آن طايفه است. همچنين كرماني ياغي نيست، آن يك نفر كرماني كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۱ *»
ياغي شد، ياغي است. آن يك نفر يزدي كه ياغي شد، ياغي است والاّ يزدي ياغي نيست. حالا همچنين شيطان و ابليس اسمي است مثل ياغي، نه اين است كه اين دخلي به جن داشته باشد والاّ اصل اين حارث نام از جنيان بود. حالا ديگر ياغي شده است اسمش را شيطان گذاردهاند. حالا از اين جهت هركس هم كه تمرّد كرد از فرمان خدا، اسمش شيطان ميشود. همچنين هر طايفه حيواناتي كه تمرّد ميكنند از فرمان خدا، شيطان ميشوند. جماداتي كه تمرّد ميكنند از فرمان خدا آنها هم شيطان ميشوند. همه آنها شياطينند و هريكي چون تمرّد كردهاند مردم را واميدارند به معاصي و اين كار هر شيطاني است. شيطان انس ميآيد كنار تو مينشيند و ميگويد ديشب يك شراب خيلي خوبي خورديم، چطور شراب خوبي بود، چطور كيفي داشت، چطور ما را از دنيا غافل كرد! بنا ميكند خواندن و زمزمه كردن تااينكه واميدارد اين را به شراب خوردن. اين شيطان است خورده خورده واميدارد رفيق خود را به معاصي، اين ميشود شيطان. ميگويد برو تو چقدر مردكه بيعرضهاي هستي! خيلي بيكارهاي! تو ايستادهاي تو را فحش بدهد! بزن توي كلّهاش، چه كن چه كن. يك مرتبه ميبيني يك فسادي برپا ميكند. اين شد شيطنت، هيچ فرق نميكند، شيطان است. هركس هركس را به معصيت واميدارد ابليس او است. هركس ياغيگري كرد ابليس است. پس شياطين دسته ياغيها هستند ميخواهد شيطان انس باشد، ميخواهد شيطان جن باشد، ميخواهد شيطان سنگ باشد، همه اينها شيطانند.
حالا بعد از آني كه اينها را دانستي معلوم است درجات شياطين مختلف ميشود معلوم است كه هرچه فهم و شعور كسي بيشتر شد، او طريقه شيطنت و مكر را بهتر ميداند و حيله بهتر ميكند. يعني در عالم شيطنت ميگويم بهترند والاّ هرچه بيشتر ميداند بدتر است و هرچه شيطان خر باشد و نفهم باشد، صرفه دارد براي انسان. شيطان خر چطور مردم را گول ميزند؟ خرخرانه يك شيطنتي ميكند و يك چيزي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۲ *»
ميگويد؛ ولكن آن حيلهباز و ناپاك مكّار غدّار، چنان شيطنت ميكند و نرمنرم تو را گول ميكند يكدفعه خبر ميشوي ميبيني تخته از زيرپاي تو كشيده شد، از مغز به زمين ميخوري؛ نفهميدي اين سر آب را از كجا براي تو پايين كرده. معلوم شد مدار شيطنت به شعور و عقل است. حالا سنگ چه كار ميتواند بكند؟ ترا چگونه گول ميزند نهايت سنگ خوشگلي است، برق برق ميزند، صفايي دارد، دل ترا ميبرد؛ همينقدر شيطان است. ديگر ياد تو نميدهد فحش بده، غيبت بكن. همينقدر برق ميزند و صفايي دارد. گول اين صفا را ميخوري، كار ديگر نميكند.
غرض همينكه شيطان نافهم باشد صرفه انسان در آن است و نميتواند انسان را زياد فاسد كند و هرچه فهم و شعور زياد ميشود، ضرر او بيشتر است. حالا ببين اگر يك كسي است كه به هيچ وجه منالوجوه اين كس از علم نانوايي خبر ندارد، آيا اين ميتواند مردم را در طريقه نانوايي گول بزند و معاصي و تزويرات نانوايي را ياد مردم بدهد؟ البته نميتواند، نميداند بگويد چه كار بكن نان سنگين بشود چه كار بكن ترازو سنگين بنمايد، آرد را چه چيز داخلش بكن كه سنگين بشود، آتش را چه چيز بكند كه سنگين بكند. اگر علم نانوايي را داشته باشد چنان شيطنت ميكند و آن نكتههاي غلّ و غش نانوايي را ميداند كه ديگر از آن بالاتر نميشود. پس معلوم است شعور آن كار را بايد داشته باشد تا شيطنت آن كار را بكند. همچنين اگر عطاري نداند آن نكتههاي شيطنت عطاران را كجا خواهد دانست؟ و آنچه من فهميدهام گويا اعظم شياطين كسبه، شياطين عطاران باشند كه از آنها بالاتر كم اتّفاق ميافتد در ميان صنعتها، يك صنعتِ اينهايي كه شياطين عطارانند اين است كه قتل نفس ميكنند، به جاي دوايي كه ميبايد بدهند، دوايي ميدهند كه سمّيت دارد. از بابت ناداني و نافهمي هر دوايي كه باشد ميدهد. گاه است ملاّ هم نيست، نسخه را ميگيرد و قاشق را دراز ميكند و از اين و از آن و از آن، هر دوايي كه هست برميدارد و ميپيچد و ميدهد. يك دفعه ميبيني سم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۳ *»
داده براي آن بيمار و قتل نفس واقع شده. نه خيال كند عطاري و بگويد من زهر را عمداً ندادهام، بيماري كه مزاج او حرارت دارد تو دواي گرم به او دادهاي، براي او سم است. بيماري كه سردي دارد تو دواي سرد به او دادهاي، براي او سمّ است. پس تو او را كشتهاي، پس شريك خون او شدهاي به اينكه دوايي را نفهميده دادهاي. اين يك شيطنت عطاران كه قتل نفس جمعي را ميكنند، دهتا و بيستتا و سيتا و چهلتا و پنجاهتا و صدتا و دويستتا، مردم را همينطور كشتهاند. يكي ديگر از صنعت و شيطنت عطاران اينكه مسلمانان را ناخوش ميكنند به جهت آنكه دواي بَدَل ميدهند، آن دواي اصلي را نميدهد هر دوايي كه اسم او را ميداند براي آن يك قلابي پيدا كرده و بدَل ميدهد. براي هر دوايي يك دوايي بدَل آن را جسته دارد. حتي آنكه خاكشير را تخم ديگري عوضش ميدهند، از براي هر چيزي بدَلي درست كردهاند. هر علف سبزي را بدَل هر علف سبزي ميدهند، هر آبي را بدَل هر عرقي ميدهند، عوض هر ريشهاي ريشه چيز ديگري ميدهند، بدَل دواي كوهي دواي باغي ميدهند به مردم و مردم را مريض ميكنند. اين هم يك شيطنت عطاران است. شيطنت ديگر عطاران اينكه دوايي كه بايد به وزن بدهند همينطور قاشق را دراز ميكند و نكشيده برميدارد و ميپيچد و ميدهد. يكي ديگر آنكه چون دوا است، اگر دو نخود زيادتر يا كمتر بشود مريض كننده و كشنده خواهد بود و حالا اينها همينطور ميكنند. پس از اين بابت هم يك معصيت ديگر ميكنند. يكي آنكه هر چيزي را يك بدَل برايش درست كردهاند، اين هم يك معصيت ديگر. يكي ديگر آنكه دواي تازه را بايد بدهد، دواي كهنه ميدهد كه مريض كننده است، اين هم معصيت ديگر. يكي ديگر آنكه دواي پُرخاك ميدهند، اين هم معصيت ديگر. خاك را به عوض دوا داده و به جاي دوا خاك كه خوردنش حرام است داده، آن را به بيمار ميدهند و به گردن او است. يكي ديگر آنكه دروغ ميگويد و گناه دروغ را هم دارد. پس معلوم شد كه در ميان اين كسبها و صنعتها گناه عطاران
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۴ *»
بسيار است، گويا گناه آن از همه كسبها بيشتر است چرا كه اينها بازي با جان مسلمين ميكنند بازي با مال مسلمين ميكنند. چه خانوادهها را كه ويران نميكنند، چه فرزندان را كه يتيم نميكنند، چه زنان را كه بيوه نميكنند، چه مالها را كه تلف نميكنند. حالا ساير كسبه همان با مال مسلمين بازي ميكنند ديگر كاري دست جان مردم ندارند. اينها را گفتم كه شما يادبگيريد والاّ من متفرّقه حرف نميزنم، آنچه ميگويم معني دارد.
باري؛ پس شياطيني كه عطاري نميدانند نميتوانند در عطاري اغوا كنند مگر آن شيطاني كه آن نكات عطاري را بداند. ببين عقلِ كه به اين ميرسد، ريشهاي طبابت كرده بودند براي كسي آن ريشه سياه بود رفته بودند پيش عطاري، ريشه سفيدي را برداشته بود سياه كرده بود و به جاي آن دوا داده بود. حالا اين شيطنت را، اين نكته را كه ميداند به غير از آن شيطاني كه عطاري بداند؟ و اين دواها را اينطور داخل هم بكند و عوض هم بفروشد و باعث خون مسلمانان بشود نعوذباللّه اين خيلي معصيت است و از معصيتهاي بزرگ هم است و مردم غافلند از اين و بحولاللّه و قوّته كه اينها بركت هم نميكنند. الحمدللّه يكتاشان حاجي نشدند، يكتاشان كربلايي نشدند، هميشه بر مصيبت و پريشاني هستند الاّ قليلي، نادري، كه خداوند عالم اسبابي از براي آنها فراهم آورده براي امتحان ديگران كه بگويند ميشود ما هم صاحب دولت بشويم و به اين امتحان بشوند والاّ باقيشان هميشه در عذابند. پس هركس هر علمي را بداند همينكه متمرّد شد شيطان ميشود و در آن علم ميتواند اغوا بكند مردم را و اگر هيچ علمي نداشته باشد نميتواند كسي را اغوا بكند. يكتا الاغ چه اغوايي ميتواند بكند ولكن وقتي در فني استاد شد آن فن را به طور كمال ياد دارد، ميتواند اغوا بكند. متمرّد كه شد شيطان است، همينكه شيطان شد مردم را اغوا ميكند و از اين قراري كه عرض كردم كاملتر شياطين آن شيطاني است كه در دو علم اطلاع دارد، كاملتر از آن شيطاني است كه در سه علم مهارت دارد، كاملتر از آن شيطاني است كه در چهار علم مهارت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۵ *»
دارد، كاملتر آن است كه در جهاتي چند بتواند مردم را گمراه كند. معلوم است شيطاني كه مالْرُباست پستتر است از شيطاني كه ايمانْرُباست. حالا ميخواهيم شيطان ايمانرُبا را بشناسيم تو را به خدا قسم بگو ببينم شيطان ايمانربا چه كار بايد بكند، به چه قاعده ايمان مردم را بايد بربايد؟ آيا بايد بناي نانوايي بگذارد؟ شيطان نانوا چه ميكند؟ نهايتش كم ميفروشد. كه را به اين گمراه كرده؟ چه كند، پينهدوزي بكند؟ از شيطنتهاي پينهدوزي نميتوان مردم را گمراه كرد. لامحاله آن شيطان ايمانربا بناي علمي بايد بگذارد، در توي علوم هم هر باطلي مال شيطان است هر حقي مال رحمان است. پس شيطان ايمانربا همه چيزش را بايد درست بكند. حالا شكلش را مثل شكل علما بايد بكند. مگو شيطان خود را به شكل علما نميكند، خير، ميكند. و حالا كه ميخواهد خود را به شكل علما بسازد، بايد چه كند لامحاله عمامه مولوي بايد برسر بگذارد، عصاي آبنوسي بايد بردست بگيرد، لامحاله رداي نازك بردوش بايد بگيرد، گامهاي كوچك كوچك بردارد، لاحول و لاقوّة الاّ باللّه بگويد، صداش را همچو نازك و ضعيف بكند مثل صداي بيماري كه ده سال بيماري كشيده باشد، از آن زير كومه عمامه زيرچشمي نگاه كند، سرش را درست بالا نكند، همچو نازك نازك راه برود، نازك نازك حرف بزند، نازك بپوشد، نازك بخورد، همهاش نازك باشد. از آن طرف هم بناگذارد به ايمانربايي و حق را به باطل ممزوج كردن. بايد طوري بكند كه مردم گول او را بخورند. اگر يك طوري راه رود كه گول او را نخورند كه استاد نيست در شيطنت، اگر نفهمد چطور گول بزند كه او نهايت حماقت را دارد، كسي گولش را نميخورد. ببين چه استادي در فنّ خود داشت ابيبكر ملعون كه در مقابل عليبنابيطالب ايستاد و امر را بر مردم مشتبه كرد بطوري كه عقلا را گمراه كرد. اين خيلي مهارت و استادي ميخواهد كه همچو كاري بكند. پس بدان كه آن اعظم اعظم اعظم شياطين ميبايد انسي باشد و ميبايد عالم باشد. در ميان عالَم انس هم بايد دانا باشد، بايد صاحب علمي و زهدي و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۶ *»
تقواي باطلي باشد. اگر در دنيا زاهد نباشد كار پيش نميرود. بايد خشت بمالد، بايد گرسنگي بر خود بگذارد، بايد خشن بپوشد، بايد بيدارخوابي بكشد، نماز شب بكند، بايد گريه بكند آنقدر كه همسايهها را به تنگ بياورد، اينطور بايد بكند تا گول او را بخورند والاّ خود به خود كسي گول او را نميخورد. پس بايد خيلي مهارت داشته باشد و ميدانم كه شياطين خيلي با من دشمن ميشوند بواسطه اين حرفها، بجهت آنكه من آن نكات كارشان را بروز ميدهم. پس آن شيطان بايد در علم خود نهايت مهارت را داشته باشد تا بتواند كار را از پيش ببرد. و باز بر شما واضح باشد كه نباتات از سنگهايي كه هستند البته حياتشان بيشتر است و اثرشان بيشتر است و شما ميدانيد كه حيوانات البته از نباتات حياتشان بيشتر است و مناسبتشان به انسان بيشتر و شيطنتشان عظيمتر است همچنين جن از حيوانات شعورشان بيشتر است و علمشان در شيطنت از حيوانات بيشتر است. و همچنين شيطنت شيطان انس از جن هزار مرتبه عظيمتر است، مناسبتشان به انسان بيشتر است، بيشتر اغوا ميكنند از اين شيطان جنّي حارث نام. خدا ميفرمايد انّ كيد الشيطان كان ضعيفاً شيطان جنّي كيدش ضعيف است امّا ميفرمايد انّ كيدكنّ عظيم انسان مناسبتش به انسان بيشتر است، بهتر گول ميزند. زني را كسي بخواهد گول بزند پيرهزالي را بفرستد گولش كند آسانتر است تا يك مردي را بفرستد به جهت آنكه همجنس است. طفلي با طفلي ديگر مناسبتش بيشتر است، با او بهتر رام ميشود.
در زمان حضرت امير زني آمد خدمت آن حضرت بناكرد جزع كردن و گريه و زاري كردن كه طفلي داشتهام رفته بربالاي بام و از روي بام آمده بر روي ناودان، اگر صدا كنم ميترسم از آن بالا پايين بيفتد نميدانم چه كنم و بناكرد جزع كردن و گريه و زاري كردن. حضرت فرمودند يك طفلي ديگر را ببرند بالاي آن بام بگذارند. طفلي را بردند بالاي بام، آنجا مشغول بازي شد و آنجا بود. آن طفل كه او را ديد بناكرد آمدن تا آمد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۷ *»
پيش آن طفل بر روي بام. پس هرچيزي به جنس خود ميل ميكند، كبوتر با كبوتر رام ميشود كلاغ با كلاغ رام ميشود، حيوان با حيوان رام ميشود. ببين يك الاغ سوار هستي و ميروي، هزار شتر از اين راه بگذرد هيچ روبرنميگرداند، هزار اسب از اين راه بگذرد هيچ روبرنميگرداند و ملتفت نميشود. همينطور دارد ميرود اما يك خر آدوري ماده كه از دور پيدا ميشود گوشهاش را تيز ميكند، بناميكند صدادادن. اين چه مناسبت است؟ يك مناسبتي مابين اينها ميبايد باشد. همچنين نميتوانند ساير خلق، انسان را مثل انسان گول بزنند ممكن نيست. پس شيطان انس از جميع شياطين اعظم است و آن شيطان كه انسي است در شيطنت بايد كار او به جايي رسيده باشد كه در شيطنت خودش اعظم انس شده باشد. بايد عالم باشد، حكيم باشد، بايد علم الهي داشته باشد، بايد فقاهت داشته باشد، بايد صاحب زهد و ورع و تقوي باشد، صفاتي كه مردم به آن مايلند داشته باشد تا بتواند مردم را گول كند، گمراه كند. پس،
اي بسا ابليس آدمرو كه هست | «بد نگفته» پس به هر دستي نبايد داد دست |
مردم همينطور گول ساير ابالسه را ميخورند، گول ابليس اعظم را ميخورند و اين شكل شكل ابليس است. بگو ببينم خود را به شكل اعدا درست كند بهتر گول ميتواند بزند يااينكه به شكل اولياء خدا خود را درست كند؟ البته به شكل اوليا خود را بسازد بهتر ميتواند گول بزند پس تو به شكل نگاه مكن، شكلي كه ترا محبوب است ميشود به آن شكل درآيند و تو را گمراه كنند؛ پس مغرور به حُسن شكل مشو. نه، همينكه يكي را ميبيني كه از سفيدي و شستگي عمامهاش برق ميزند و عصا در دست دارد و عبا بر دوش و نازك نازك راه ميرود، حالا بگويي بهبه چه آقاي خوبي است، قربانش بروم. چرا قربانش بروي؟ قربان چه چيزش ميروي؟ قربان عمامهاش ميروي؟ قربان تحتالحنكش ميروي، قربان رداش ميروي، قربان صداش ميروي، قربان چه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۸ *»
ميروي؟ قربان كه ميروي؟ براي چه قربانش ميروي؟
اين را عرض كنم، از شما ميپرسم مگر بايد شياطين در جميع امور خلاف كنند؟ مگر عمر نماز نميكرد؟ مگر عمر نماز ظهر را چهارركعت نميكرد؟ خير، نماز ظهر را چهارركعت ميكرد و نماز عصر را هم چهار ركعت ميكرد، نوافلش را هم ميكرد والاّ خود به خود چطور ميتوانست اين همه مردم را گمراه كند؟ پس تو به نماز، عمر را نبايد امتحان كني، به نافلهكردن عمر را نبايد امتحان كني. مگر عمر روزه نميگرفت؟ خير، ميگرفت. پس تو به روزه نميتواني او را امتحان كني. شياطين صدهزار كار ميكنند كه درست است تا بتوانند آن كارهاي باطله خود را بكنند امتحان كن او را به دنيا، ببين راغب به دنياست يا راغب به دنيا نيست. اگر حرامي براي او حاصل شود، ببين خود را چگونه بر روي آن مياندازد؟ ببين و بدان كه همه اين كارها را براي جمع حرام اين دنيا ميكرده و اگر ديدي كه از حرام هم اجتناب ميكند اگرچه منافع كلّي براي او داشته باشد، باز اگر همه چيز او را درست ديدي و از حرام هم اجتناب ميكند، دنيا هم نميخواهد، باز گول او را مخور چه بسيار كساني كه خشن ميپوشند از براي طلب دنيا، جميع اموالشان را صدقه ميدهند براي طلب دنيا بجهت آنكه دنيا دوجور است؛ يك رياستي است در دنيا و يك حاصل رياست و مال دنياست. بسيار عقلا هستند كه از سرِ نفعش و مالش گذشتهاند و همان محض استيلاي رياست را طالبند. جميع مايملك خود را ميدهند براي رياست. ميگويد همه مال براي آن است والاّ هندو هم مال دارد، چه مصرف؟ يك كرور پول هم دارد، هي روي هم ميگذارد چه حاصلي براي او دارد؟ والاّ روزي يك عبّاسي بيشتر نميخواهد بخورد بيشتر از جامهاي نميخواهد بپوشد. مقصود اين است كه هستند عقلايي كه ترك دنيا ميكنند، جميع مال را خرج رياست باطله ميكنند ميخواهد رياستي پيدا كند كه اگر بگويد خاقان چين را براي من بياوريد، فيالفور براي او حاضر كنند. پس ببين طلب او براي رياست باطل چطور است. علامت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۲۹ *»
او را ميخواهي، ببين اقرار او براي اهل حق چطور است، اهل حق را ببين تصديق ميكند يا نميكند، و ببين آنهايي كه يقيناً برحقند با آنها چون است و به اين او را امتحان كن.
نكتهاي كه بر عمر گرفتهاند جميع علماي شيعه كه نكتهگير بودهاند، عقلهاي خود را سرِهم كردهاند كه بر عمر نكته بگيرند در مدت هزار و دويست سال هفده غلط يا هجده غلط از او گرفتهاند. ببين چطور مردكه راه ميرفته كه در مدت خلافتش هفده غلط يا هجده غلط از او گرفتهاند پس باقي را درست كرده بود ولكن مخالفت كرده آلمحمّد را و مخالفت كرده عليبنابيطالب را. مگر خيالتان ميرسد كه آلمحمّد را هم بيدليل مخالفت ميكرد و زور بود؟ خير، دليل درست ميكرد. ببين ابوبكر گريه ميكرد و به حضرت فاطمه عرض ميكرد آقازاده، اي سيّده من، من چه كنم؟ من كه از خودم نميگويم. پدرت گفته اين فدك را بدهم به مسلمانان من كه دروغ نميگويم. حالا شما ميخواهيد فرمان پدرتان را خلاف كنيد، من چه كار كنم؟ اگر ميخواهي من از مال خود به تو پيشكش ميكنم. پدرت همچو گفته، حالا تو ميخواهي خلاف گفته پدرت بكني و فدك را ميخواهي. اينطورها به اين حيلهها كار خود را پيش ميبردند. شما خيالتان ميرسد حضرت امير را كشيدند و مسجد بردند بيدليل و برهان همچو كاري كردند؟ ابوبكر ميگفت پيغمبر فرموده هرجا امّت من اجماع كردند، حق با آنهاست. حالا امّت اجماع كردهاند و مرا خليفه كردهاند و علي مخالفت اجماع ميكند، پس مخالفت حق كرده. بايد كشيد او را و برد به مسجد. دليل درست ميكند و حرفها را ميسازد و اين كار را ميكند والاّ اگر بخواهد به زور همچو كاري بكند، بيايد بكشد حضرت امير را ببرد، مردم تمكين نميكردند پس اين كار را سر و صورت ميدهد، دليل برايش درست ميكند. دليل علم اصول ميآورد، ببين اوّل اجماع اثبات ميكند، بعد ميگويد علي خروج از اجماع كرده. پس اينها را به ادلّه و برهان و اجتهاد بر گردن مردم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۰ *»
ثابت ميكند و مردم را گمراه ميكند. ولكن انسان بايد صاحب هوش باشد و ميان حق و باطل خودش بدون غرض نگاه كند و گول نخورد. باري، خدا ميداند هيچ غرضي نداشتم اينها را بگويم، به سر اميرالمؤمنين هيچ غرضي نداشتم اين حرفها را بزنم ديگر خدا خواست.
مقصودم اين بود كه شياطين طايفه ياغي را ميگويند، ديگر آن شيطان خواه انسي باشد خواه جنّي باشد، خواه حيواني باشد خواه نباتي باشد خواه جمادي باشد، ولكن اعظم شياطين شيطان انس است پس از اين دليل و برهان كه عرض كردم معلوم شد اعظم اعظم اعظم شياطين ابيبكر عليهاللعنة والعذاب است و او است شيطان اعظم و اوست آن شيطاني كه در مقابل رحمان ايستاد و اين حارث بدبخت كه نام او ابليس شده به متابعت ابيبكر است كه نام او شيطان شده. آيا نشنيدهايد شما كه در زمان پيغمبر اين حارث جنّي روزي پشيمان شد كه چه غلطي بود كردم به آدم سجده نكردم و مردود شدم و گفت ديگر حالا توبه ميكنم و قبر حضرت آدم را سجده ميكنم. در اثنايي كه ميرفت قبر آدم را سجده كند عمر را ملاقات كرد عمر كفت كجا ميروي؟ گفت ميروم قبر آدم را سجده كنم كه آن روز همچو غلطي كردهام و حالا به اينطور مردود شدهام، حالا تائب شدهام و ميروم به قبر او سجده كنم. عمر گفت تو عجب ديوانهاي هستي! تو به خود او سجده نكردي حالا ميروي به قبرش سجده ميكني؟! پشيمان شد و گفت به حق خدا قسم آن روز هم كه مأمور شدم به سجده آدم، عزم كردم به سجده او، تو پيش چشم من آمدي و مرا نهي كردي. پس انسان امر او اعظم است و درجه او بالاتر است و خلقت او پيش از خلقت جن است.
باري جنّيان پيش از حضرت آدم در زمين بودند و دولت دولت ايشان بود، و در زمين خدا را عبادت ميكردند و بعد از آني كه خدا آنها را منقرض كرد، ملائكه بعضي را اسير كردند و اين حارث از آنها بود. آن وقت مشيّت خدا قرار گرفت كه حضرت آدم را از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۱ *»
خاك بيافريند و حضرت آدم را از خاك آفريد و در وجود مبارك حضرت آدم قرارداد انوار محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين را كه هزار هزار دهر پيش از ساير موجودات خدا آنها را آفريده بود. آن انوار عظيمه را در صلب حضرت آدم قرارداد و نور مقدّس آن بزرگواران از پيشاني و رخساره حضرت آدم جلوهگر شد و چون محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه و سلامه عليهم اجمعين اسماء خدا بودند و صفات خدا بودند و رخساره تابان خدا بودند و چشم بيناي خدا و گوش شنواي خدا و زبان گوياي خدا و دست تواناي خدا بودند و وجه تابان خدا بودند، خداوند عالم آنها را در صلب حضرت آدم قرارداد. ملائكه مأمور شدند از جانب خداوند عالم كه سجده كنند براي خدا لكن رو به حضرت آدم. اينكه شنيدهايد كه ملائكه سجده براي آدم كردند، براي خود آدم نبود. سجده از براي غير خدا شرك است، سجده براي خود حضرت آدم به استقلال، اين كفر ميشود و شرك است به خداوند عالم ولكن چون نور محمّد و آلمحمّد: را خدا در صلب حضرت آدم قرارداد و از رخساره حضرت آدم نور محمّد و آلمحمّد: پيدا بود و از وجود محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين جلوه خدا آشكار بود و خداوند عالم در هيچ چيز و هيچ مكان آنطور كه در محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم جلوه كرده بود جلوه نكرده بود. هرچيزي خودش هم پيدا بود اگر خدا در چيزي ديگر هم جلوه كرده بود خود او هم پيدا بود آن را هم يك طوري مينمود، مگر در محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم كه خودشان پيدا نبودند و اصلاً خودشان پيدا نيستند سر تا پا اسم خدايند. مثلاً اگر بگويي زيد آمد هيجكس خيال نميكند زاء و ياء و دال آمد، همه كس ميگويد آن شخصي كه نام او زيد است آمد. آنقدر اين زاء و ياء و دال خود را در نزد آن مرد گم كرده و آن مرد را نموده است كه حالا من نميتوانم حالي عوام بكنم كه زاء و ياء و دال نام زيد است نه خود زيد. اينقدر گم شده زاء و ياء و دال كه عوام ميگويند فلاني چه ميگويد؟ زاء و ياء و دال چه چيز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۲ *»
است؟ اين نام بهطوري گم است كه نميتوان نشان عوام داد كه نام زيد غير زيد است. چون چنين است زيد يعني آن آدم و اين زاء و ياء و دال در نزد آن شخص آنقدر مضمحل نيست كه محمّد و آلمحمّد در نزد خدا مضمحلّند و عبوديّت محمّد و آلمحمّد: در نزد خدا هزار هزار كرور مرتبه بيشتر از اين زاء و ياء و دال است در پيش آن شخص. پس چون در وجود محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم جز خدا پيدا نيست، چرا كه نام خدايند. اينها همه در علم است والاّ شخص عامي از اوّل عمرش تا آخر عمرش ميگويد فلانكس آمد فلانكس رفت و اين چيزها را نميداند ولكن شخص عالم به جهت آنكه گرفتار علم است يك چيز ديگري هم ميفهمد. همچنين وجود مبارك پيغمبر صلوات اللّه و سلامه عليه در نزد خداوند عالم صد هزار هزار كرور مرتبه بيشتر از آن زاء و ياء و دال مضمحلتر و فانيترند و ايشان نمايندهترند از براي خدا از اين زاء و ياء و دال براي زيد. پس نيستند جز نامهاي خدا و نام در نزد صاحب نام گم است، نيستند جز صفتهاي خدا و صفت در نزد صاحب صفت گم است. چه فايده مطلب بسيار مشكل است، مطلبي است كه علما و حكما در آن درماندهاند و من طالب اينم كه براي عوام اين را حالي كنم.
از جمله صفتها مثلاً سياه است، سياه صفتي است براي آن شخص سياه؛ و سفيد صفتي است براي آن شخص سفيد. اگر كسي بگويد سياه را بگو بيايد، هيچكس خيال نميكند كه يعني سين و ياء و الف و هاء مقصود است، همه ميگويند آن غلامسياه را گفته كه اين سياهي صفت او است. پس صفات در نزد صاحب صفات گمند و نامها در نزد صاحب نام گمند و ايشانند صفتهاي خدا و نامهاي خدا. پس تو ميگويي يااللّه، حالا از اين يااللّه آيا «الف و لام و الف و لام و هاء» را كه ميگويي ميخواهي و مقصود تو همين است و همين را ميخواني؟ استغفراللّه، هرگز همچو چيزها را نميخواهي و نميخواني ولكن ميخواني صاحب نام را و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم در نزد خدا نامند. نحن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۳ *»
واللّه الاسماء الحسني التي امركماللّه انتدعوه بها پس ايشانند نام خدا و تو به نام خدا، خدا را ميخواني. چون اينجوره مخلوق و اين نامهاي حسناي خدا در وجود مبارك آدم جلوهگر بود، ملائكه بايستي خدا را به نامهاي خدا بخوانند و ملائكه بايستي سجده كنند خدا را. حالا آيا در كدام جهت ظاهرتر از حضرت آدم بود؟ در آسمان، در زمين، در سنگ، در گياه، در درخت، در حيوان، در آفتاب، در كجا ظاهرتر بود؟ ملائكه رو به كدام طرف ميكردند كه اولي و احسن از حضرت آدم بود؟ كه آن نامهاي مبارك خدا در سينه او باشد. نامهاي خدا در سينه حضرت آدم بود و نامهاي خدا در زبان آدم بود و نامهاي قدس خدا در دل حضرت آدم بود. پس هيچ جهتي از جهات عالم بهتر براي سجده از طرف حضرت آدم پيدا نميشد. اين بود كه خدا به ملائكه فرمود كه سجده كنيد براي آدم، همه ملائكه سجده كردند براي آدم مگر ابليس متمرّد ملعون، آن هم دخلي به ملائكه نداشت، از جن بود لكن چون او را اسير كرده بودند، به آسمان برده بودند از اهل آسمان شده بود و اين مثَل را خدا در قرآن ذكر كرده كه و اذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل فيالارض خليفة تا آنجا كه و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس ابي و استكبر و كان من الكافرين و اين را خداوند عالم مثَل زده از براي اين امّت كه خداوند عالم در آنجا امر كرد ملائكه را به سجده آدم، در اينجا آيت خدا كه پيغمبر باشد صلواتاللّه و سلامه عليه كه خداوند جهان است و آيت خداست، در روز عيد غدير بر منبر برآمد فرمود اسجدوا لادم همه شماها اي ملائكه سجده كنيد براي آدم. آنجا خدا گفت به ملائكه، اينجا هم خداوند گفت به ملائكه خود و اينها همه ملائكه خداوندند، يعني مملوك خداوند عالمند و مملوكند براي اين خداوند. پس اين مردم مملوكند براي پيغمبر به شهادت اينكه خود پيغمبر در روز عيد غدير به شهادت جميع شيعه و سنّي بر بالاي منبر گفت الست اولي بكم من انفسكم قالوا باجمعهم بلي در روز غدير بر بالاي منبر فرمود اي گروه مردمان، آيا من به شما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۴ *»
اولي از خود شما نيستم؟ آنهايي كه بودند همه گفتند تو اولايي به ما از ماها. پس اگر چنين شد همه مملوكند، پس مالكِ تو است، پس تو خودت براي خودت نيستي، تو از براي اويي. پس چشم تو مال او است، گوش تو مال او است، اعضا و جوارح تو همه مال اوست. آيا نميبيني كه تو به محبّت خودت و شهوت خودت نميتواني بيني خود را ببُري و اگر پيغمبر بفرمايد كه بيني خودت را ببُر، بر تو واجب است ببُري. پس چون بر تو واجب ميشود معلوم است مال او بوده. اگر پيغمبر بفرمايد كه بكُش فرزند خود را، چنانكه فرمود توبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم وقتي كه خدا بنياسرائيل را به واسطه موسي امر كرد كه يكديگر را بكشند روا باشد، حضرت پيغمبر چطور همچو حكمي نميكند؟ اگر حكم كند كه بايد بكشي فرزند خود را، واجب ميشود بر تو آن را بكشي. پس پيغمبر اولي است به شما از شما و به مال شما از شما و به زن شما از شما اولي است پيغمبر به فرزند شما از شما، پس شما مملوك پيغمبريد. پس جميع امّت ملك بودند و مملوك بودند و او بود خداوند آن ملائكه. اين خداوند به اين ملائكه فرمود اسجدوا لادم خاضع شويد جميع شماها براي اين آدم و آدم اينجا حضرت امير بود كه او را بلند كرد و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه و چون آدم بود پس امر كرد ملائكه را كه از براي حضرت آدم سجده كنند، يعني براي عليبنابيطالب خاضع شوند و تمكين براي او كنند و اطاعت كنند براي عليبنابيطالب. جميع ملائكه تمكين كردند، جميع امّت و رعيّت تمكين كردند الاّ ابليس و اتباع ابليس كه آنها تمكين نكردند و سجده نكردند. همچنين در روز عيد غدير، مؤمنان كه ملائكه حقيقي بودند خاضع شدند براي عليبنابيطالب ولكن منافقان به تبعيت ابليس خضوع نكردند و سجده براي عليبنابيطالب نكردند. حالا در اينجا چه شده بود كه ملائكه بايد تمكين براي عليبنابيطالب كنند و خاضع براي او شوند، اين براي چه بود؟ بجهت اين بود كه خداوند در علي جلوه كرده بود و چنانكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۵ *»
آنجا خدا در آدم جلوه كرده بود در اينجا هم خدا در علي جلوه كرد و پيغمبرِخدا گفت علي نفس من است، علي خود من است و علي گفت انا محمّد و محمّد انا و خدا تصديق او را كرد و در شأن او آيه انفسنا و انفسكم را نازل كرد و باز هم فرمود ماكان لاهلالمدينة و من حولهم منالاعراب انيتخلّفوا عن رسولاللّه و لايرغبوا بانفسهم عن نفسه حضرت امير۷ نفس خود پيغمبر و خودي پيغمبر بود و فاني در پيغمبر بود و نام پيغمبر و صفت پيغمبر بود. نميبيني گفت انا محمّد يعني من ميم و حاء و ميم و دالم؟ نه، يعني هركس مرا ببيند جز آن ذات مقدّس هيچ چيز ديگر از من نخواهد فهميد و بجز ذات مقدّس محمّدي از او جلوهگر نيست. انا محمّد يعني من نام محمّدم و محمّد انا يعني محمّد معناي من است و حقيقت من است. من ظاهر محمّدم و محمّد باطن من است. چون چنين بود حضرت فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه هركس من مولاي اويم و راست ميگويد و مرا به مولايي خود قبول دارد، علي مولا و صاحب اختيار اوست چرا كه من در علي جلوه كردهام، من در علي مسكن كردهام، علي مهبط نبوّت من است، علي محل ظهور اسرار نبوّت من است، اسرار نبوت من همه در سينه علي پنهان است. پس هركس مطيع من است و امّت من است ميبايست اطاعت كند عليبنابيطالب را چنانكه خدا به ملائكه فرمود اگر ميخواهيد سجده براي من كنيد، به سوي حضرت آدم سجده كنيد و ملائكه از آن روز كه فرمود اسجدوا لادم سجده كنيد از براي آدم، تاكنون و از امروز تا روز قيامت از براي آدم و خلفاي او سجده ميكنند، و از براي مؤمنان مطيعند و منقاد و همه خاضع و خاشعند. آيا نشنيدهاي كه يك مرد از امّت محمّد كه سلمان باشد اشرف از جبرئيل است؟ پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود انّ الملائكة لخدّامنا و خدّام شيعتنا از اين جهت كه خدا گفت اسجدوا لادم و ملائكه قرارشان اين است كه فرمايشي كه شد مستمر ميكنند آن كار را و تخلّف از آن نميكنند، همچنين پيغمبر كه فرمود اسجدوا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۶ *»
لادم براي علي سجده كنيد، يعني خاضع و خاشع شويد، اين فرمايش را كه فرمود، جميع ملائكه كه مؤمنان باشند از آن روز تا روز قيامت مطيع عليبنابيطالب شدند و هستند و تخلّف از قول علي نميكنند و خاضع و خاشع براي او هستند و از سجده در آن درگاه بازنميايستند. در حديثي ميفرمايد اگر جايز بود سجده براي غير خدامن حكم ميكردم ضعفاي شيعه را كه براي متوسّطان در ولايت علي سجده كنند. پس بدان كه ميشود همچو الفاظي را گفت. پس پيغمبر۹ امر كرد ملائكه را كه سجده كنيد براي آدم و براي علي سجده كنيد چرا كه او است آدم. حالا علي را ببينيم چطور آدم شد و چرا به او آدم گفتند و چرا بايد آدم به او بگويند؟ آدم را آدم گفتند بجهت آنكه جميع انس از اولاد اوست و اوّل ماخلق اللّه در عالم اناسي اوست و او چگونه آدم نباشد و حال آنكه هزار هزار عالم و هزار هزار آدم همه از نسل شعاع او است. جميع هزار هزار عالم از نسل و نور اوست. پس آدم حقيقي و آدم اوّل و آدم بزرگ اوست و چگونه آدم اوّل نباشد و حال آنكه جميع شيعيان و مؤمنان همه فرزند اويند و از نور اويند؛ پس اوست آدم اوّل. از براي چه چيز است در زيارت ششم و باقي زيارات ميخواني ميايستي روبروي اميرالمؤمنين و ميگويي السلام علي آدم صفوة اللّه پس آن بزرگوار براي همين آدم است، آدم اوّل و آدمي كه جميع موجودات از نسل اوست و آنچه شنيدهايد كه خداوند هزار هزار آدم آفريده، آن بزرگوار اوّلي آن آدمهاست و اوست آدمِاوّل و جميع اين هزار هزار آدم همه از نسل آن بزرگوار است. پس خداوند عالم گفت به مؤمنان كه ملائكه باشند اسجدوا لادم خاضع شويد براي علي فسجد الملائكة كلّهم اجمعون الاّ ابليس جميع مؤمنان كلاً براي علي خاضع و خاشع شدند، چون خداوند را در او ديدند و راهي به سوي خداوند جز او نديدند؛ الاّ ابليس، آن خليفه اوّل و اتباعش و اشياعش لعنهماللّه. آنها ابي و استكبر و كان من الكافرين و از كفّار شدند خداوند در زمان حضرت پيغمبر شرح احوال روز غدير و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۷ *»
احوال آن روز را به اينزبان مثَل آورد براي پيغمبر خود كه بداند كه بعد از او در تشريع و شريعت او همان خواهند كرد كه در تكوين و ايجاد كردند و تخلّف از فرمان او خواهند كرد و بر خليفه او استكبار خواهند كرد. پس ابليس لعين و ابليس اعظم اعظم اعظم ابابكر است لعنة اللّه عليه، و جميع ابالسه و شياطين اتباع اويند و هركس يك سر سوزن تمرّد كرده گول اينها را خورده، مغرور به علم اينها شده، به عمل اينها مغرور شده و شيطان است و تمرّد از قول خداوند كرده و عمل به قول اينها كرده نعوذباللّه.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۸ *»
«موعظه نهـم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
چون در ايّام گذشته قرار براين گذاشتيم كه كلمه كلمه اين آيه شريفه را شرح كنيم بعد از آن كلمات را به هم پيوسته كنيم و آن معني كه از مجموع كلمات بعمل ميآيد عرض كنيم كلمه خلقتُ را كه ميفرمايد ماخلقت الجنّ والانس اين كلمه خلقتُ را به طور اختصار و اجمال عرض كردم و بديهي است و شايد دانسته باشيد كه اگر بناباشد بهطور تفصيل عرض كنم، همان كلمه خلقتُ تاآخر ماه كافي است ولكن به طور اختصار بايد عرض كنم تا همه گفته شود. وانگهي كه عليحسبالعادة و بهطوري كه برخود حتم كردهام كه چنانكه در سالهاي قبل عادت داشتيم كه از اواسط اين ماه كه هنگام اجتماع مردم است و چون بيكارند و شغلي ندارند ميخواهند روزي را شب كنند و بيكارند و جمع ميشوند، ما هم فرصت را غنيمت ميدانيم كه احوالات ظهور و رجعت امام زمان و ساير ائمّه أنام را بيان كنيم. امسال هم اگر خدا مشيّتش قراربگيرد انشاءاللّه بيان خواهيم كرد و ايّامي چند هم صرف آن ميشود. و چون چنين بود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۳۹ *»
نميشود بهطور تفصيل هر كلمهاي را عرض كنم، پس بهطور اجمال خلقتُ را عرض كردم. بعد از اين كلمه، كلمه جن و انس است كه ديروز در آن كلمه شروع كردهايم و عرض كردم كه خدا چنانكه انس را از خاك آفريده جن را از آتش آفريده و چنانكه انسان خاكي از ساير عناصر دارد، همچنين جنّ آتشي از ساير عناصر دارد. نهايت چون خاك بر بدن انسان غالب بوده گفته شد كه انسان از خاك آفريده شده و چون آتش بر بدن جن غالب بود گفته شد از آتش خلق شده؛ والاّ نه جن از آتشِ تنهاست و نه انس از خاكِ تنها. حالا اين دو خلق در ميان خلق اين عالم و در ميان جميع مخلوقات نفيسترين خلايقند و بهترين خلايقند زيرا كه نفيسي و بهتري شيء به آن روحانيت او است و به آن حقيقت او است و در جن و انس حقيقتي بروز كرده و در آنها يك روحانيّتي است كه در ساير مخلوقات آنگونه روحانيّت نيست از اين جهت هم خداوند عالم هم جن و انس را در كتاب خود ثقلان ناميده و فرموده سنفرغ لكم ايّه الثقلان فبأي آلاء ربّكما تكذّبان و ثَقَلان يعني دو ثَقَل و ثَقَل در زبان عربي، شيء نفيس را ميگويند مثل آنكه پيغمبر صلواتاللّه و سلامه عليه چون خواست نفيسي قرآن و عترت خود را بفرمايد فرمود انّي تارك فيكم الثقلين كتاباللّه و عترتي اهلبيتي يعني دو امر نفيس من در ميان شما ميگذارم يكي از آن دو امر نفيس عظيم كتاب خداست و يكي عترتم، اهلبيتم. در آن خطبهاي كه ميخواندند براي وداع مردم در آن خطبه بود فرمودند من از ميان شما ميروم و در ميان شما دو چيز نفيس ميگذارم؛ نفيس يعني دو امر بسيار نيكو. حالا دو امر نيكو يكي كتاب خداست يكي اهلبيت او و درحقيقت از اين دو نفيستري از حضرت پيغمبر۹ باقي نمانده و نفيسترين چيزي كه از آن بزرگوار باقي مانده، اين كتاب است و اين عترت كه اين دو چيز نفيس را پيغمبر گذارده همچنين خداوند عالم جن و انس را دو امر نفيس و دو خلق نفيس فرموده بهجهت آنكه در اين دو روحانيّتي است كه در ساير چيزها و خلقها نيست. از جمله چيزها و خلقها يكي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۰ *»
جماداتند، سنگ و كلوخ است و آب و هواي خالي و آتش خالي، اين جمادات، اينها را ميبيني كه جان در ايشان نيست، مردهاند اموات غيراحياء و ما يشعرون ايّان يبعثون نه علمي دارند، نه كمالي دارند، نه عملي ميتوانند بكنند پس جمادات نيستند به منزله جن و انس. همچنين از جمادات كه گذشتي نباتات است، يعني گياهها. اين درختها و علفها و بتّهها گياههايي كه از زمين سبز ميشوند اگرچه فيالجمله جاني و حياتي در آنها هست لكن حياتِ شعور نيست، حياتِ حركت نيست كه يعني از روي غرض و عمد راه بروند، اين حيات در آنها نيست. جاني دارند تا آن جان در تن او است سرسبز و خرّم است و چون اين جان بيرون رفت ميخشكد. پس گياهها هم بهمنزله جن و انس نخواهند بود و به شرافت جن نيستند.
از آنها كه گذشتيم حيوانات است، بعضي از آنها حشراتند كه در اندرون زمين مكوّن ميشوند مثل كرمها و خراطين و ساير جانوراني كه در زمين متكوّن ميشوند. و بعضي از آنها حيواناتي هستند كه در روي زمين مكوّن ميشوند و با پا راه ميروند ولكن ضعيفند مانند مورچه و مانند جُعَل كه اينها روي زمين مكوّن ميشوند و باز حشراتند و يك پاره ديگر حيواناتي درشتند مانند گوسفند و آهو و امثال اينها. يك پاره ديگر درشتترند از اينها مانند خر و قاطر و امثال آنها. يك پاره ديگر درشتترند از اينها مثل شتر و درشتتر مثل فيل و كرگدن. اينها همه حياتي دارند كه جنبش ميكنند و راه ميروند و دارند حياتي كه به آن ميبينند و ميشنوند و ذائقه دارند و طعم چيزها را ميفهمند ولكن فهم و دانش و سخنگويي و معنيسنجي در ايشان نيست و تدبيري از روي فكر و از روي عقل از ايشان سرنميزند اگرچه يك پارهاي حركات ميكنند و يك پاره صنعتها از ايشان برميآيد مانند آنكه براي خود آشيانهها و منزلها ميسازند؛ اينها همه از روي طبيعت است. من نميگويم، حضرت صادق ميفرمايد. اين كلام او است كه از باطن هرچيزي آگاه است و او ميفرمايد حيوانات اين كارها را از روي شعور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۱ *»
نميكنند بلكه طبيعتشان مجبول بر اين است و خدا ايشان را چنين آفريده كه اين كار را ميتوانند بكنند و ميكنند لكن نه از روي تدبير و رويّه و عقل. پس اينها هم به شرافت جن و انس نيستند.
از اينها هم كه گذشتيد ـ اگرچه علم آنها را نداريد، لكن ميتوانيد بشنويد ـ آسمانها و ستارگانند. آنها هم نيستند به شرافت جن و انس، زيرا كه آسمان هم مثل هوا جسمي است كه زنده و دايم است به جهت قوّت حياتي كه دارد و دائم مثل چرخ ميگردد و اين ستارهها هم جسمهايي هستند نوراني و از براي آنها هم نفس ناطقهاي كه در انسان هست نيست و مانند حيوانات اين آسمانها و اين ستارگان دائم درحركت و جنبشند مثل ساعت كه دايم درجنبش است و درحركت. ساعت هم جسمي است و حركت هم ميكند، وقت را هم درست ميگويد و شب و روز و اوقات و ساعات را در وقت خود خبرميدهد ولكن باز اين است كه ميبيني. نيست از براي او كه اين اوقات را از روي علم بداند. حالا كدام ساعت از روي علم، ساعات و اوقات را نشان ميدهد؟ بلكه همينطور بيشعور است و خبرميدهد. همچنين آسمان و ستارگان از روي علم و رويّه حركت نميكنند ولكن ميبيني ازروي طبيعت حركت كردهاند و ميكنند و طلوعي و غروبي براي آنها هست. باري، آسمانها هم به شرافت جن و انس نيستند پس ازجمله اين مخلوقات همين جن و انس شرافت دارند و بهترين مخلوقاتند از اينجهت خدا فرمود خلق لكم ما فيالارض جميعاً و فرمود سخّر لكم ما فيالسموات و ما فيالارض آسمان و زمين به تسخير انسان درآمده، آيا كفايت نميكند در شرافت انسان كه حكم به زمين دارد و آن را اثاره ميكند. اثاره عربي است فارسيش يعني شخم ميكند زمين را، آن را برميگرداند و گِل ميكند و عمارت ميسازد و در آن عمل ميكند چنانكه ميخواهد. و در آب عمل ميكند چنانكه ميخواهد و در هوا عمل ميكند به هرطوري كه ميخواهد، او را حبس ميكند، او را ميوزاند بههر قسمي كه بخواهد در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۲ *»
آن عمل ميكند. در آتش عمل ميكند به هر قسمي كه بخواهد. تصرّف ميكند در آسمان؛ تصرّفِ بيّن، ردّ آفتاب است كه آن را برگردانيد حضرت پيغمبر براي حضرت امير و حضرت امير هم آفتاب را برگردانيدند و شقالقمر كردند و همچنين تصرّفات ديگر ميكنند. قومي ديگر به يك پارهاي تصرّفات از علمهاي سيميا كه گفتن آن در اين مجلس به كار عوام نميآيد تسخيراتي چند دارند و به آن تسخيرات تصرّفات چندي ميكنند در آسمانها. اگرنه نفس انساني مستعلي بود بر آسمانها و برتر بود، اينگونه تصرّفات در همه اين اوضاع نميتوانست بكند و اين صنعتهاي عجيب و غريب را نميتوانست ابراز بدهد و اين تغييرات را در چيزها نميداد. چگونه تغييرات كه مس را نقره ميكند، چيزهاي عجيب و غريب از او سرميزند، احيا ميكند چيزي چند را اماته ميكند چيزي چند را. اگرنه اين بود كه انسان مستولي و مستعلي بود بر آن چيزها، اينها از او برنميآمد. نميگويم همه استيلا دارند، نهايت نوع انسان استيلا بر ساير مخلوقات دارد. ديگر حالا توي مردم يك نفري يا دو نفري چشمش نابينا باشد، دليل اين نيست كه انسان بايد نابينا باشد. يك نفري، دو نفري شَل باشد، دليل اين نيست كه انسان بايد شل باشد و حالا كه يك نفر دو نفر شل پيدا شد، نه اين است كه انسان مخلوق نيست براي راهرفتن. پس ضعفاي اناسي كه نميتوانند تصرّف در آسمان و زمين بكنند بهواسطه اعراضي است كه ايشان را مانع شده. مرض اعراض است كه بهواسطه ضعف امراض نميتوانند تصرّف در آسمان و زمين بكنند والاّ انسان را خداوند عالم صاحب اين خانه قرارداده و اين آسمان عظيم سقف خانه او است و اين زمين، سطح خانه اوست و اين درياها حوضهاي خانه اوست. همچنين اين رودها و شطهاي عظيم جدولهاي خانه اوست. اين بيابانها و كوهها هيمهدان خانه اوست، اين معدنها خزائن خانه اوست، اين حيوانها باركش خانه اوست، اين جنگلها و باغ و بوستانها باغچههاي خانه اوست. انسان را آفريدهاند و او را صاحب اين خانه كردهاند و اين خانه را براي او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۳ *»
بنياد كردهاند و او را مكلّف كردهاند كه در اين خانه چكونه راه برود.
همچنين جن بر ساير مخلوقات شرافت دارد، خدا آنها را صاحب تصرّف كرده قوّت و قدرت به آنها داده، حيات به آنها داده، علم و حكمت به آنها داده. نهايت درجه جن پستتر است از درجه انسان و شعور جنّيان پستتر و كمتر است از شعور انسان الاّ اينكه اين مردم هركس غيرخودشان است حسن ظن به او دارند. مثلاً همينكه يكي آمد و رختش فرنگي است، بسا اينكه اين مردكه آنجا تونتاب بوده و هيچ كار هم بلد نبوده، حالا آمده اينجا و رختش هم فرنگي است، حالا بهمحض همينكه رخت فرنگي پوشيده، ساعت دستش ميدهند كه ببين اين كار مكبّ است يا كار كسي ديگر بابا اين چه ميداند مكبّ كيست! اين آنجا تونتاب بوده، نه هركه فرنگي شد يا لباس فرنگي پوشيد از جميع علم فرنگيها اطلاع دارد. اين تلگراف چه ميداند چه چيز است، اين پينهدوز بوده در ولايت خودش. واجب نكرده يك پينهدوز فرنگي جميع علوم فرنگيان را بداند، خود حكماي فرنگستان جميع علوم فرنگيان را نميدانند. آنجا هم هر ولايتي صنعتي دارند، چاقو يك ولايتي ميسازند همه ولايتي نميتوانند بسازند. ساعت را ولايتي ديگر ميسازند، چيز ديگر را ولايتي ديگر ميسازند، همه را از همه ولايتهاي فرنگ ميخرند و بارميكنند ميآورند ايران و ميفروشند. مردم هم كه ميبينند اينها را، حالا خيالشان ميرسد جميع فرنگيها جميع علوم فرنگيان را ميدانند. همينكه مردكه رختش فرنگي شد، حالا بايد از جميع علوم فرنگيها باخبر باشد، حالا مشورت هم از او ميكنند، مشورت چه ميداند مردكه پينهدوز. چون چنين است و اين مردم به هرچه غير از خودشان است اعتقاد زياد دارند، به همينطوراست اعتقادشان درباره جن. ميگويند جن همه چيزهاي دنيا را بايد بداند، يكتا جني كه پيدا كردند اخبار غيب از او ميپرسند، علوم از او ميپرسند، صنعت كيميا از اين ميپرسند، معني شعر از اين ميپرسند، ميگويند پول براي ما بياور. بابا چه از جان اين بيچاره ميخواهي؟! اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۴ *»
درميان جنها پينهدوز است روزي صد دينار دارد، حالا تو وقتي خيلي زور به سرش بياوري يك شاهيش را به تو ميتواند بدهد. حالا اين جني را كه گير ميآورد ميخواهد جميع ماكان و مايكون را از اين احوال بپرسد. همچو نيست، توي آنها هم جهّال دارند، احمقها دارند، ديوانهها دارند. جني است كور است، جني است شل است، جني است گنگ است و هكذا. آن اعلي اعلي عالِمشان از انسان پستتر است. ندارند علم انسان را و آن دقايقي را كه انسان در كارهاي خود دارند، آنها ندارند و نميتوانند بفهمند و آنها هم ميترسند از انسان مثل اينكه شير درنده از انسان ميترسد شير از انسان ميگريزد و ميرود تا متعرّضش نشوي و تا نترسد برجان خود قصد تو را نميكند. زيرا كه نفس قهّاري انسان دارد كه جميع چيزها از انسان ميترسند و اينكه بعضي ميترسند، از ضعف نفس خودشان است. اگر نفس خود را نگاه دارند و خودداري كنند، جميع چيزها از انسان ميترسند، جميع اين جنها از انسان ميترسند اگر از شما نميترسيدند جنيان هركار به روز هركس ميخواستند ميآوردند ولكن خداوند عالم نفوسشان را ضعيف آفريده از انسان درحذرند، از انسان در رعبند خداوند ملائكه را بر آنها مسلّط فرموده كه آنها را و شرّ آنها را از انسان بگردانند مثل آنكه خدا ملائكه را بر آنها مسلّط فرموده بر همه مارها و عقربها و جانورهاي گزنده و درنده كه آن ملائكه آنها را و شرّ آنها را از شماها دور ميكنند. آنها نفوسشان چنان ضعيف است كه خود عقرب و گرگ از شما درحذر است. حالا يك نفري يا بيشتر در ميان انسان پيدا شود كه آن يك نفر از گرگ بترسد دليل اين نيست كه همه انسانها از گرگ ميترسند. انسان صاحب نفس ناطقه است، شما تعجّب كنيد از تأثير نفس، نفس چنان تأثيري دارد كه در توي خود انسان تصوّر كنيد، شاه مردي است از بنيآدم، آن هم مردي است مثل ساير مردم و از اولاد آدم است لكن خداوند عالم جلّ شأنه از حكمت بالغه خود به اين پادشاه يك نفسي داده است كه همچنانكه اين شخص ضعيف چشمش به پادشاه ميافتد،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۵ *»
بناميكند لرزيدن، زبانش بند ميشود احوالش دگرگون ميشود، بسا آنكه شاه خيره به كسي نگاه كند غش كند و بيفتد. ببين چگونه نفسي است كه سي منزل راه، شصت منزل راه نفس او تأثير ميكند كه مردم به ادب راه ميروند. و اين از قوّت نفسانيّتي است كه در پادشاه است والاّ گوشت است و پوست است و رگ و پي و استخوان و از بنيآدم است. چطور شد كه شاه نگاه به كسي كه كرد اين ميلرزد؟ وقتي ميخواهند او را به حضور شاه ببرند خود را گم ميكند، بسا آنكه شده ترسيده غش كرده. اين همه به جهت قوّت نفسانيّت او است. پس انسان از جميع چيزها شرافتش بيشتر و بالاتر است. جميع اين حيواناتي كه هستند از انسان ترسانند، در هرحال، در خوابش، در بيداريش از او ميترسند. حالا تو خوابيدهاي چرا گربه نميآيد پاي تو را بخورد؟ گوشت كه هست، پوست كه هست چرا نميآيد پاي تو را بخورد؟ به جهت اين است كه گربه در هراس است از انسان. خوابيدهاي سگ چرا نميآيد پاي تو را بخورد؟ به جهت اين است كه سگ در هراس است از انسان. خداوند عالم ملائكه را موكّل فرموده بر اين حيوانات كه شرّ آنها را از انسان بگردانند، مگر وقتي كه مقدّر شده باشد يك نفري درميان صدهزار نفر. به جهت اينكه خدا نشان مردم بدهد كه اگر من خواسته باشم شما را هلاك كنم، يك حيواني را بر شما مسلّط ميكنم تا بدانيد كه اگر مشيّت من قرارگرفته بود چنين ميشد. همچنين جن از انسان درحذر است به جهت ضعفي كه در خلقت جن و نفس جن است. بجهت آنكه خداوند عالم انسان را از خاك آفريده و از آن خاك درختي آفريده، درخت معيّني است كه از خاكِانسان آفريده شده و از آن درخت آتشي آفريده كه هوالذي جعل لكم من الشجرالاخضر ناراً و از آن آتش جن را خدا خلق كرده. پس اين جن از شعاع انسان است و نور انسان و رعيّت انسان است و محشر آنها پستتر از محشر انسان است و بهشت آنها اگر از اهل بهشت باشند پستتر از بهشت انسان است؛ با انسان در يك درجه جمع نميشوند. و صورت جن مشوّه است، طوايف جن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۶ *»
بسيار است. بعضي از اصناف جن صورتهاشان شبيه به انسان است و از شباهت انسان كمكم دور ميشوند و ميشوند تا خرده خرده بعضي از آنها به صورت حيوانات هستند. به صورت سگ، به صورت مار، به صورت يكپاره جانوران ميشوند و هي شباهتشان به انسان كم ميشود و هي متغيّر ميشوند و هي درجاتشان مختلف ميشود تا بر هيأت جانوران ميشوند آن اعلي درجاتشان فيالجمله شباهتي به انسان دارند ولكن صاحبان نفسند، صاحبان روحند، صاحبان فكرند، صاحبان علم و عملند، اينها همه به جهت اينكه جن روحانيند و از آتش خلق شدهاند. و عرض كردهام كه اين حرف كه جنيان از آتش خلق شدهاند نه از ظاهر اين آتش است بلكه از باطن اين آتش است. به جهت اينكه روحانيند و صاحب قوّت و قدرتند لكن كرگدن هم قوّت دارد، دخلي به شرافت انسان ندارد. آنها هم صاحب قوّت و قدرتند و بسيار تُنْدسير و بسيار طويلالعمر ميشوند به جهت آنكه بدن ايشان بسيار از آفات دور است مثل اين خاكيان قريب به آفات نيستند. بسا آنكه جني عمر ميكند دوهزار سال، سه هزار سال، چهارهزار سال، هفت هزار سال. بسا جني كه از عهد پيغمبر تا حالا عمر كرده است. شيخ ما فرموده بودند اينها كه حديث غديرخم را روايت ميكنند، به چندين واسطه روايت ميكنند ولكن من حديث غديرخم را به يك واسطه روايت ميكنم. يكي از جنيان براي من روايت ميكند حديث غديرخم را و ميگويد من در روز غدير خم در زير منبر رسول خدا بودم آن وقتي كه دست حضرت امير را گرفت و او را بلند كرد و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه. و تصرّفات عجيب و غريب ميكنند به جهت روحانيّتي كه دارند و تسلّطي كه دارند. گاهي خداوند به جهت اينكه مردم بدانند كه اگر ما بخواهيم جن را بر شما مسلّط ميكنيم گاهي بر يك و دوئي جن را مسلّط ميفرمايد. پس چون روحاني است و لطيف است داخل ميشود در بدن انسان و از همه جاي بدن ميتواند داخل بشود. جن يك طوري است كه دستش را ميگذارد به اين ديوار و فروميكند و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۷ *»
مثل اينكه چيزي برابرش نباشد، ميگذرد از آن طرف ديوار بيرون ميآيد و ديوار سوراخ هم پيدا نميكند. خود جن از توي اين ديوار عبور ميكند و ميگذرد مثل اينكه توي شاهراه ميرود، براي او هيچ ديوار مانع نيست. تعجّب مكن از اين، آيا نه اين است كه تابه آهن را بر روي آتش ميگذاري، آتش ميآيد از آن زير در شكم تابه فروميرود به حيّز خودش مثل آنكه تو در شاهراه ميروي، آتش هم در شكم تابه فروميرود و از آن طرف بيرون ميآيد و ميرود به حيّز خودش. جن هم همينطور به ديوار كه ميرسد داخل ديوار ميشود و از ديوار ميگذرد و ديوار را هم نميشكافد. داخل بدن انسان هم به همين كيفيّت ميتواند بشود. پس داخل ميشود در بدن انسان و ميرود توي دلش و جگرش و رگ و پي او بعد او را به هرطور كه ميخواهد حركت ميدهد. غرض اينكه اگر بركسي خدا خواسته باشد به جهت عبرت ديگران، اينطور جن را مسلّط ميكند. اين است كه در احاديث است شيطان مثل خون در رگ و پي مردم ميرود. شيطان از جن است و حارث نام دارد، ملائكه او را اسير كردند و بردند به آسمان و در آسمان بود. وقتي ملائكه آمدند و سجده كردند براي آدم آن جني كه حارث نام داشت چون سجده نكرد و متمرّد شد، گفتندش شيطان رجيم همچنين انسيها هم بنيآدمند، همينكه تمرّد كردند شياطين انسند. حيواناتي كه تمرّد كردند شياطين حيواني هستند، نباتاتي كه تمرّد كردند شياطين نباتي هستند جماداتي كه تمرّد كردند شياطين جمادي هستند، هركس كه تمرّد كرد آن شيطان است. پس آن حارث نام داخل ميشود در تن انسان مثل آنكه خون در تن انسان جاري ميشود. بعد از آني كه جاري شد در همه بدن و رفت توي دلش و با روحش مخلوط ميشود، حالا ديگر هرگاه بناي تصرّف گذارد اين شخص ديوانه ميشود و احوال او متغيّر ميشود و حالت او مثل حالت آن جني ميشود. ديگر تا آن جن چه حالت داشته باشد. اگر آن جن كور است آن شخص جني هم كور ميشود، اگر آن جن كه در تن او رفته است كر است اين شخص جني هم كر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۸ *»
ميشود، اگر آن جن شل است آن جني هم شل است، هر حالتي كه آن جن دارد كه در بدن شخص رفت اين شخص جني هم آن حالت را پيدا ميكند. حتي آنكه در لحسا يك ضعيفهاي بود روزهاي چهارشنبه كه ميشد جني ميشد و جني كه به او تعلّق ميگرفت مرد عالمي بود. روزهاي چهارشنبه كه ميشد رختهاي زنانه را ميكَند و رختهاي مردانه ميپوشيد و عمامه برسر ميگذارد و مينشست. علما هم انگاره او را داشتند، ميدانستند چه روز ديوانه ميشود ميآمدند مجلس آن زن مينشستند و آن زن هم بناميكرد درس گفتن و بيان مسائل كردن و تحقيق در علوم كردن و ميگفت و ميگفت تا آن وقتي كه افاقه ميشد، برميخاست ميرفت توي خانه، رختهاي زنانه ميپوشيد. ميرفت توي خانه و جاهل و نادان و هيچ نميدانست. پس علم را آن داشت كه در تن اين بود، اين خودش هيچ علم نداشت. اين آيتي است براي شما كه عرض كنم مطلبي را. مطلبم از اين حرفها درس جن دادن نيست، از اينها فضايل بيرون ميآيد، اينها آيات خداست. چنانكه جن در بدن كسي كه رفت ديوانه شد و بدن او را به حركت درآورد، آن جنهاي متمرّد هم كه در ابدان اشخاص رفتند، صاحب آن بدنها ديوانه ميشوند لكن به حالت آن جن متمرّد از ايشان حركتها سرميزند؛ آن وقت اين ديوانه ميشود. اصل اين ديوانه به زبان عربي شيطان است چرا كه ديو زبان فارسي است و عربي ديو جن است و اين لفظ «انه» كه آخر ديوانه است لفظ نسبت است مثل اينكه ميگويي كفش زنانه، كفش مردانه. كفش زنانه يعني منسوب به زن، كفش مردانه يعني منسوب به مرد. پس ديوانه هم يعني منسوب به ديو، يعني جني. حالا هرگاه جن در تن كسي رفت به او ميگويند ديوانه، يعني منسوب به جن. ديگر اگر آن ديو متمرّد باشد و اگر از درگاه رانده شده باشد و عاصي باشد، اسم او را به عربي شيطان ميگويند؛ اين جن متمرّد شيطان جن است حالا اگر در بدن اين شخص شيطاني از شياطين رفته باشد، حالت اين حالت شيطان است و شيطانهاي متمرّد هم مختلفند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۴۹ *»
آنها هم اصناف دارند، انواع دارند. اين جنيها هم حركات قبيح دارند و جلفند و هرزهاند. حالا جني كه توي بدن اين شخص ميرود اين هم آن جلفيها را ميكند، آن هرزگيها را ميكند. شماها ببينيد انسانها چقدر هرزهاند جنها هفتاد مرتبه لغوتر و جلفتر از انسانهايند، فحّاشترند و حرفمفتزنترند، آنها خيلي ديوانهترند، عقلشان خيلي كمتر و قوّتشان بيشتر است، هرزه هم كه هستند هرزگيها را بيشتر از انسانها ميكنند. اين است كه مردكه جني رختهاش را پاره ميكند، خودش را ميزند، معلوم ميشود كه آن جني كه توي اين بدن رفته جن جلفي، هرزهاي، ديوانهاي است. اين كه رختهاش را پاره ميكند تقصير آن جن است كه توي اين بدن رفته. حالا شياطين كه جنهاي متمرّد باشند بسا آنكه از جنها معقوليّتشان بيشتر است و شيطنتشان هم بيشتر است، آنها در بدن كسي كه رفتند ديگر رختهاش را پاره نميكند، آنها هم جن هستند و متمرّدند ولكن مرد موقّري است، مرد مدبّري است، مرد حكيمي است مرد عالمي است در توي جنيان ولكن متمرّد است در درگاه خدا و عاصي است در توي جنّيان ولكن صاحب هوش و تدبير است. او در بدن كسي كه درميآيد ديگر رختهاش را پاره نميكند، توي كوچهها نميدود، ميان مردم بيخود فرياد نميزند بانهايت وقار راه ميرود. ديگر آن شيطان اگر توي تقدّسش درآمد، يعني اين تقدّس سنّيها شيطانِمقدّسي هم ميشود آن شيطان در تن اين مولانا كه درآمد ميبيني نهايت تقوي و زهد را دارد لكن نه للّه و نه فياللّه، بلكه براي حيله، براي گولزدن مردم، براي خدعه با مسلمين و تحصيل دنيا. به محضي كه اين شيطان توي تن اين آقا درآمد، فيالفور عمامه مولوي برسر ميگذارد، عصاي آبنوسي در دست، عباي نازك بر دوش، گامها را كوچك ميكند و لاحول و لاقوّة الاّ باللّه ميگويد، عصا ميزند و سادهلوح ميشود. ديگر حالا مهتاب را با برف تميز نميدهد، بناميكند اظهار تقدّس كردن، اسم خودش را گم ميكند، اسم پدرش را گم ميكند. خبر كه ندارند مردم در تن مولانا كه درآمده اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۰ *»
شيطاني است در تن اين بيچاره درآمده. دليلش را ميخواهي كه اين شيطان است ببين در خفيه، آنجايي كه كسي نفهمد زن صديقش گيرش بيايد خيانت ميكند، مال صغير گيرش بيايد ميخورد، مال كبير گيرش بيايد ميخورد. معلوم شد كه آن تقدّسها دخلي به اين حرفها نداشت. اين جني است در تن اين رفته، آن جن مرد مقدّسي بوده، يعني تقدّس تمرّدي داشته. در تن اين درآمده و اين ديوانه شده و مردم نميدانند، خيالشان ميرسد ديوانه كسي است كه رختش را پاره كند. خير، جنِ رختپارهكن كه آمد رختش را پاره ميكند، جن ساكت كه آمد مينشيند و سكوت ميكند. چه بسيار كسان كه جن در بدنشان كه آمد صاحب آفات ميشوند، سردرد ميگيرند، كمردرد مستمري ميگيرند، همه اينها جنياند. حالا اين جن آقا هم مقدس است در تن اين درآمده چه بكند، اين هم مقدّس ميشود. آن جني كه در تن اين آمده بسيار مرد حيلهبازي، مكّاري، خدّاعي است. تقوايي و تقدّسي براي حيله و مكر دارد و حالا اين بدن را به اين كارها ميدارد. شاهد اينكه اين جن است اين است كه هرجا قُلا كند، بداند كه كسي خبر نميشود، جايي بروز نميكند، آنجا ببين چطور ميدانداري ميكند. چنان ميربايد و ميگريزد كه گوش تا گوش خبر نميشود، مال صغير است خوب است، مال كبير است خوب است، جگر بيوهزنان را كباب ميكند و اشك چشم يتيمان را اَفشُره ميكند و ميخورد مثل جان آدم. اين دليل اين است كه آقا ديوانه است و جن او مقدّس است، اين هم مقدّس شده. بسا آنكه آن ديوي كه به اين تعلّق ميگيرد عالم است، آن جن فاضل است، در بدن كسي كه درآمد بنا ميكند تحقيق كردن مثل همان ضعيفه لحسايي. حالا ميخواهي ببيني ديوانه است يا نه، امتحان كن او را در رشوهخوردن. ببين پانصدتومان ميگيرد كه دين خدا را تغيير بدهد، حلالي را حرام كند، حرامي را حلال كند. اگر ديدي اينجوره كارها ميكند بدان آقا ديوانه است مسلّماً اين علمي كه ميبيني دارد مال او نيست، اجتهادي كه ميكند مال او نيست، مال آن شيطان است كه در تن او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۱ *»
رفته. ميبيني جميع اوقاف را صاحب ميشود، اموال يتامي را صاحب ميشود، مال غائبين را صاحب ميشود، حلال خدا را حرام ميكند، حرام خدا را حلال ميكند، از هيچ چيز باك ندارد، جميع اين كارها را وسيله جلال خود قرارداده، تقرّب به سلاطين را طالب است، ميخواهد دائم در پيش آنها باشد، جميع اعمالش را ميبيني براي دنياست دخلي به دين ندارد، معلوم است اين آقا ديوانه است؛ ديگر دخلي به كسي ندارد، هركه ميخواهد باشد ديوانه است، من باشم ديوانهام پسر من باشد ديوانه است. همچنين بسا آنكه آن شيطاني كه به كسي تعلّق ميگيرد شيطان منافق نمّام مفسدي است، اين شيطان در تن كسي كه رفت، اين در توي ولايتي كه افتاد، همسر هفت گراز كه توي فاليز بيفتد بيشتر خرابي ميكند. جميعاً را بهممياندازد، اين را به آن مياندازد آن را به اين مياندازد، همچو قربهًاليالشيطان جميع فساد ولايت را او ميكند، به هرطوري كه باشد، به هر قسمي كه ممكن بشود اضرار مردم ميكند. خبر ندارند آقا ديوانه شده است. و بسا آنكه جنّي كه در تن اين است مقدّس و دعاخوان است و هي برسر هم دعا ميخواند، باز به همان تجربه كن ببين چطور ديوانه است. همه اينها ديوانهاند لكن ميبيند كه اينها رختهاشان را پاره نميكنند، ميگويد اينها ديوانه نيستند. خير به همان نشانيها كه گفتم ببين چطور ديوانه است. باري؛ اينها مقصودم نبود، اگرچه منفعتي هم داشت لكن مقصود نبود، مقصود بعد ميآيد. اينكه حكايت ديوانه.
امّا آن شخص عاقل و بري از ديو و مبرّا از ديو، آن كسي است كه حضرت صادق صلواتاللّه عليه فرمودند و آن اين است كه عرض كردند به حضرت صادق صلواتاللّه و سلامه عليه عقل چه چيز است؟ فرمودند العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان فرمودند عقل آن چيزي است كه خداي رحمان به او عبادت كرده ميشود عبادت خدا به آن ميشود و كسب جنان به آن ميشود، كسب بهشت به آن ميشود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۲ *»
عرض كردند فما الذي في معاوية؟ پس ايني كه در معاويه است چيست اينهمه تدبير، اينهمه حيله كه با اينهمه ناچيزي خود را در مقابل عليبنابيطالب واداشته بود، اين چه بود در معاويه؟ فرمودند تلك النكراء تلك الشيطنة و هي شبيهة بالعقل و ليست بعقل اين نكراست، اين شيطنت است، اين شبيه به عقل است و عقل نيست. پس چه بسيار مردم كه بانهايت وقار در ميان خلق راه ميروند در نهايت تدبير هم راه ميروند و نهايت تصرّف در صنايع و در پولپيداكردن از هر بابي را دارند ولكن چون به حقيقت ميشكافي، آقا ديوانه است و عاقل نيسست و عقل نيست. ايني كه دارد نكراء و شيطنت است، به جهت اينكه كسب جنان نميكند عبادت رحمان نميكند، تحصيل جهنّم ميكند. شاهد اين آنكه از حلال و حرام هيچ انديشه نميكند. ميگويد پول مرا بده، ميگويي اين مال صغير است، هروقت گيرم بيايد پول تو را ميدهم. ميگويد من صغير و كبير سرم نميشود، پول مرا بده تا بروم. باز شاهدش اينكه ربا ميخورد، مال هركس هست خوب است. ميگويد تو پول مرا بده حواله گمرك كن، تو بده، به هركس حواله ميكني بكن، پول مرا بده؛ مثل بسياري از تجّار كه اينطور هستند. حالا كه همهكس با من بد شده، بگو تجّار هم بد شوند، من حق را ميگويم. مثلي براي اين تجّار و مال اين تجّار جستهام، به حوض آبي من اينها را تشبيه كردهام كه اين شخص يك كاسه آب از اين حوض برداشته و به كسي داده، عوضش يك كاسه بول توش ريخته. يك كاسه ديگر از آن آب برداشته به كسي داده عوضش يك كاسه بول توش ريخته و هكذا آخر كار ميبيني جميع حوضش بول شده اول پول حلالش را داده و پول حرام گرفته، باز آن بقيّه را هم پول حلالش را داده پول حرام گرفته، باز آن بقيه ديگر را هم داده و پول حرام گرفته تا آخركار جميع مايملك او را ميبيني حرام است. مثل آتش جهنّم است به جهت آنكه مال حلالش رفته و به جاي حلال، حرام پركرده و مايه جهنّم شده. تكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۳ *»
هذا ماكنزتم لانفسكم حالا ببين اين عقل است؟ آيا همچو كسي عاقل است؟ نهواللّه، ديوانه است. هركس جهنّم تحصيل ميكند ديوانه است. عاقل آن كسي است كه كسب بهشت ميكند، توشه آخرت تحصيل ميكند، عبادت خدا ميكند. پس لامحاله چنين تاجري كه چنين كارهايي كه گفتم ميكند ديوانه است. آن جنّي كه در تن اين است تاجر بسيار ماهري است، پول را ميداند چطور بايد تحصيل كرد. و اين مرد موقّري است، مرد مدبّري است، رختهاش را پاره نميكند، آن جوره جن در بدن اين نيست.
چون اين مثلها را يافتي و اشهد باللّه كه همه اينها مثَل است و براي مثَل عرض كردم، چه ميشود كه تنبيهي هم باشد. پس عرض ميكنم كه قومي ديگر هم در مقابل اين ديوانگان هستند كه چنانكه ديو در بدن اينها درميآيد، قلوب آنها مسكن ملائكه ميشود، ملائكه در تن آنها مثل خون در تن جاري ميشوند در جميع دل و جگر و اعضا و جوارح او جاري ميشوند و آن ملائكه اهل تسبيحند، آن ملائكه اهل تهليلند، اهل تقديسند، اهل سجودند، اهل ركوعند، اهل صدقند، اهل صفايند، اهل وفايند. واللّه اگر با كسي نزديك شوند نه از راه مكر و حيله است، اشهد باللّه اگر از كسي دوري كنند دوريشان تنزّه است، قربشان بركت است. اگر ميگويند همان است كه ميگويند و در دلشان است، نميگويند چيزي كه در آن خيال حيله داشته باشند. نگاه كه ميكنند واللّه براي خير نگاه ميكنند و اگر نگاه نميكند براي حفظ دينش است، نه اين است كه خيال مكر ميكند و نگاه نميكند. يا كبر ميكند و نگاه نميكند، واللّه نه از جهت مكر است نه از جهت كبر و عُجب است. اگر گمان ميكند كه اگر از آن راه بروم بسا آنكه محنتي بر ايمانم برسد، صدمهاي بر دينم برسد، از آن راه نميرود. تند ميرود، كند ميرود، ميفهمد، نميفهمد، ميگويد، نميگويد، ميكند، نميكند، آنچه ميكند يا نميكند ملاحظه در آن ميكند كه اين كردن يا نكردن، صلاح دين و دنياي من در آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۴ *»
هست يا نيست. اين معاشرت براي من خير است يا نه، گفتن اين قول براي من خير است يا نه، اين سفر براي من خير است يا نه؛ جميعش را ملاحظه ميكند و اين وقتي است كه ملَك در توي اين بدن منزل كرده و در جميع بدن اين شخص ملَك رفته و خيالات او خيالات ملَكي است. ملائكه هم اصناف مختلفند، پس در ملائكه چه بسيار ملَك كه حامل علم نجوم است، ملكي كه موكّل به مشتري است حامل علم نجوم است، ملكي كه موكّل به زحل است حامل علم حكمت است، ملَكي كه موكّل به زهره است علم فقه ميداند، هر ملكي چيزي را موكّل است و علمي را داراست. حالا اين ملكي كه در تن اين شخص درميآيد بايد ديد چه ملك است و چه كار از او برميآيد كه او را به آن كارها امر كرده، به آن حالتها داشته. بعضي ملائكه هستند كه آنها ملائكه غضبند، او را غضوب ميكنند؛ با اعداي خدا غضوب ميشوند. بعضي ملائكه رحمتند او را رحيم ميكنند با اولياي خدا. خلاصه كسي كه ملك در تن او درآمد، ملك او را به حركت درميآورد، اين داخل عقلا است. عاقل در پيش ما همچو كسي را ميگويند والاّ جميع خلق گول شيطان را ميخورند و چون گول شيطان را خوردهاند ديوانهاند. ديگر چيزي نميخواهد، آيه قرآن است كه خدا خبر داده كه شيطان قسم خورده است كه لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين اغوا ميكنم اي خدا همه بنيآدم را مگر آن بندگان خالص تو را كه به آنها دستم نميرسد ولكن باقي را، همه را گمراه ميكنم. حالا اين قسم را خورده و خدا هم تصديقش كرده. حالا آيا اغوا كرده يا نكرده البته كرده الاّ عباداللّه مخلصين را كه آنها عاقلند و شيطان دسترسي به آنها ندارد.
عرض كردم اسم شيطان ديو است و ديو معني فارسي شيطان است. پس هركس اطاعت شيطان كرد، او ديوانه است. هركس عبادت او خالص شد، او مردي است عاقل، هركس عبادت رحمان كرد، كسب جنان كرد، او عاقل است. و طورش را كه در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۵ *»
بدن انسان درميآيد اين بود كه عرض كردم ولكن هر طعامي نمك ميخواهد و مزه هر طعامي نمك است و هر مسأله كه عنوان ميشود فضيلت آلمحمّد: را بايد ذكر كرد. چون اينها را دانستي ببين از اين بيان چه فضيلتي عظيم بيرون ميايد. پس چنانكه ديديد قومي ملَك بر ايشان مستولي ميشود و قومي جن بر ايشان مستولي ميشود، آيا گمان تو در محمّد و آلمحمّد: چيست؟ بر آنها چه مستولي شده و از اندرون دل آنها چه درآمده؟ اگر نميداني من عرض كنم، در اندرون آنها نور توحيد است، در اندرون آنها نور اسماء و صفات خداست، در اندرون آنها ذكر عظمت و جلال كبرياي خداوند عالم است جلّشأنه. و چنانكه در اينهايي كه عرض كردم كه جن وقتي در كسي درگرفت چطور غلبه ميكند، بسا كسي كه جني است و فارسي زبان است ولكن جنّش عرب است. جن كه توي بدن اين رفت بناميكند عربي حرفزدن درحالي كه جني شده در نهايت فصاحت و بلاغت حرف ميزند و چون برگشت جنّش، او هم برميگردد و همان فارسي زبان است. وقتي كه جن اينطور مستولي ميشود بر اين بدن، ببين چطور خواهد بود حال خداي لطيف خبير وقتي كه بر محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم مستولي شود و نور عظمت و جلال كبرياي خدا بر ايشان مستولي شود! و در ايشان پيدا نيست مگر نور خداوند عالم جلّشأنه. گفت:
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار«معلوم» | چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
به طوري كه «تو آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته» نيست در باطن ايشان چيزي مگر اسماء خدا و نيست چيزي مگر صفات خدا و نيست چيزي مگر افعال خدا. جز خدا در ايشان جلوهگر نيست. واللّه كه از چشم محمّد و آلمحمّد:ناظر نيست مگر خداوند عالم و از گوش محمّد و آلمحمّد: شنوا نيست مگر خداوند عالم، و همچنين از دست محمّد و آلمحمّد: كننده نيست مگر خداوند عالم نميگويم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۶ *»
خدا در توي شكم ايشان رفته چنانكه جن در توي شكم جنّي رفته بهجهت آنكه جن مخلوقي است از مخلوقات و مكان دارد و در توي شكم جنّي مكان ميگيرد و خداوند لامكانله است و خدا را مكاني نيست و او در شكم پيغمبر نبايد درآيد ولكن انوار عظمت او و جلال كبرياي او از هرجا كه تجلّي كرد، آن آثار از او بروز ميكند و ظاهر ميشود. بد نگفته است:
اگر دست علي دست خدا نيست | چرا دست دگر «معلوم است» مشكلگشا نيست |
اگر دست علي دست خداوند عالم نيست، چرا دستي ديگر ردّشمس نميكند و اگر در دست علي درآمده كه دست خداست. اگر دست علي دست خدا نيست، چرا دستي ديگر از مدينه سبيل معاويه را نميكند؟ اين چه دست است كه با اين دست كوتاه از كوفه به شام، سبيل معاويه را ميكند؟ اگر چشم علي چشم خدا نيست، پس چرا چشمي ديگر مانند چشم او بينا نيست كه از مشرق و مغرب عالم، از هيچجا غافل نيست؟ اگر قوّت و قدرت علي قوّت و قدرت خدا نيست پس چگونه دوازده هزار عالم را به يك طرفة العين آن بزرگوار سير ميكند؟ حديث بساط را مگر نشنيدهايد كه چگونه در آن مدّت قليل اين همه عالمها را طي فرمود؟ اينها نيست مگر بهجهت اينكه اسماء و صفات خدا در ايشان متجلّي شده و ايشان ممتلي شدهاند به صفات خدا و افعال خدا. پس نميكنند كاري را مگر آنچه را كه خدا كرده باشد و نميگويند چيزي را مگر آنچه را كه خدا گفته باشد، نميبينند چيزي را مگر آنكه آنرا خدا ديده باشد، پيدا نيست از ايشان مگر خدا، معامله با ايشان معامله با خداست. آيا نشنيدهاي كه فرمودند من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه يعني هركه زيارت كند حسين را در كربلا، خدا را در عرش زيارت كرده. زيارت يعني ديدني، فارسي ميگويد ديدني، عرب ميگويد زيارت. يعني هركس حسين را ببيند، خدا را در عرش ديده. اگر نه اين است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۷ *»
رؤيت ايشان رؤيت خدا است، چطور ديدار ايشان ديدار خداست؟ پيغمبر فرمود من رآني فقد رأي الحق هركه مرا ببيند حق را ديده.
در يك حديثي ابوبصير عرض كرد به حضرت صادق صلواتاللّه عليه قومي روايت ميكنند كه خدا را ميتوان در آخرت ديد. فرمودند در دنيا هم ميتوان ديد عرض كرد چطور در دنيا هم ميتوان ديد؟ فرمودند تو الان نميبيني خدا را؟ عرض كرد اين حديث را جايي روايت بكنم؟ فرمودند نه. ولكن نشنيده و روايت كرده كه به ما رسيده.
عرضم اين بود كه اگر عارف و بينا باشي و ديدهاي داشته باشي شهشناس كه تا شناسي شاه را در هر لباس، اگر همچو ديدهاي داشته باشي، نميبيني در وجود محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين چيزي بجز نور خدا. پيدا نيست از ايشان جز خدا، و به اين حديث فهمانيدند كه اگر روايتي هم هست كه خدا را در آخرت ميتوان ديد، مقصود از آن روايت اين است كه آن ديدن در رخساره محمّد است و در رخساره آلمحمّد است صلواتاللّه عليهم چرا كه ديدار ايشان ديدار خداست. اين است كه خدا ميفرمايد وجوه يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة رخسارههايي چند هستند در روز قيامت كه با طراوت و شادابي هستند و به خدا نظر ميكنند. بديهي است كه خدا ديده نميشود ولكن ديدار محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم ديدار خداست.
بعد از آني كه اين فضيلت را به طور اختصار دانستي، اگرچه مجلس به طول انجاميده، مختصر فضيلتي ديگر عرض كنم و آن اين است كه چنانكه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم در نزد خداوند عالم اينطورند كه ممتليند از انوار عظمت و جلال كبرياي خدا و جميع معامله با ايشان معامله با خدا شده، همچنين قومي از شيعيان ايشان هم هستند كه ممتليند از نور محمّد وآلمحمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه نيست بر لوح دلشان جز الف قامت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۸ *»
نيستند مگر بر طريقه ايشان و نيستند مگر حامل علم ايشان و نيستند مگر نام نامي ايشان و نيستند مگر صفات ايشان. پس ايشان ممتليند به نور محمّد وآلمحمّد سلاماللّه عليهم. من نميگويم، خودشان ميفرمايند انّ لنا مع كلّ ولي اذناً سامعةً و عيناً ناظرةً و لساناً ناطقاً ما اهلبيت را در نزد هر شيعهاي چشمي بيناست و گوشي شنواست و زباني گوياست. پس ايشان در جميع مشرق و مغرب عالم، در جميع اولياي خود جلوهگرند. پس چه بسيار اولياء هستند كه ديدار ايشان ديدار آلمحمّد است صلواتاللّه عليهم اجمعين، گفتار ايشان گفتار آلمحمّد است صلواتاللّه عليهم اجمعين، كردار ايشان كردار آلمحمّد است صلواتاللّه عليهم اجمعين و واللّه كه اذيّت ايشان اذيّت محمّد وآلمحمّد است، تهمت بر ايشان تهمت بر محمّد وآلمحمّد است و هكذا؛ سرور ايشان سرور خداست، ديدن ايشان ديدن خداست. من كه نميگويم، حضرت كاظم صلواتاللّه عليه ميفرمايد من لميقدر انيزورنا فليزر صالحي اخوانه يكتب له ثواب زيارتنا هركس نتواند به زيارت ما بيايد، زيارت كند صالح اخوان خود را كه براي او ثواب زيارت ما نوشته ميشود. ثواب زيارت ايشان ثواب زيارت خداست در عرش چنانكه شنيدي و من لميقدر انيصلنا فليصل صالحي اخوانه يكتب له ثواب صلتنا هركس نتواند صله ما اهلبيت كند و پيشكشي براي ما اهلبيت بياورد، يا خُلق خوشي نسبت به ما به عمل بياورد، اين صله كند اصل اين صله به معني وصل كردن است. صله كني او را، يعني وصل كني او را به خودت، يا خودت را به او وصل كني. به هرطوري كه هست صله رحم بايد بكني، يعني كه وصل كني رحم را به خودت و قطع نكني. ميفرمايد رحم را صله كن اگرچه به سلام باشد، صله او كن اگرچه به عطا باشد. حالا در اين حديث كه ذكر شد ميفرمايد هركس نتواند صله ما اهلبيت كند، صله كند يكي از برادران صالح خود را ثواب صله ما در نامه عمل او ثبت و نوشته ميشود. همان است كه ما را صله كرده باشد و اين وقتي است كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۵۹ *»
محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم در مؤمن جلوهگر باشد. پس اوست كسي كه جمال محمّد و آلمحمّد است، اوست كسي كه جلال محمّد و آلمحمّد است، اوست آئينه سرتاپانماي محمّد و آلمحمّد. مرأي او مرأي محمّد و مسمع او مسمع محمّد است صلواتاللّه و سلامه عليه وآله. ولكن باز علامت دارد؛ آدم ديوانه با آدم ربّاني خيلي فرق دارد. مؤمن ربّاني آن است كه ربّ در او جلوهگر است. لكن ديوانه، ديو در او جلوهگر است؛ در مؤمن خدا جلوهگر است. آيا نشنيدهاي كه ميفرمايد علي ممسوس في ذاتاللّه علي ممسوس در ذات خداست. ممسوس به زبان عربي يعني ديوانه، ممسوس كسي است كه مسّهالشيطان كه ميفرمايد كالذي يتخبّطه الشيطان من المسّ حالا ميفرمايد علي ممسوس به ذات خداست يعني در او خدا جلوه كرده، در جميع اعضاي او خدا جلوهگر شده. حالا خدا چهكاره است؟ خدا مقصود كلّ است، خدا مدبّر كلّ است، خدا مقدّر كلّ است، خدا خالق كلّ است، خدا رازق كلّ است، خدا محيي كلّ است، خدا مميت كلّ است، عالم به كلّ است و هكذا هرچه درباره خدا ميخواهي اعتقاد كن. حالا خداي به آن عظمت در علي جلوهگر است و شريكي با علي قرار نداده كه نصف اين صفات در او جلوه كرده باشد و نصفي در علي. واللّه كه ايشانند مجمع جميع صفات خدا و كمالات خدا و فداي آن شيعه و آن كاملي شوم كه مجمع اسماء و صفات امام خود باشد، مجمع اسماء و صفات نبي خود باشد و نبي او ممسوس في ذاتاللّه است، پس او ممسوس به نور نبوّت است و نبي ممسوس في ذاتاللّه است. ببين چه آثار از او بروز ميكند! نگويند يكپاره كه ما چه ميدانيم، ميبينيم آن طرف يكي ادعا ميكند، اين طرف يكي ادعا ميكند. يكي ميگويد من مرشدم، مدبّرم، من چه كنم. يكي ميگويد من عالمم، فقيهم. هريكي ميگويد من. ما بيچاره ضعفا در اين ميانه چه كنيم؟ چرا نميداني؟ چنان ميداني كه هيچكس مثل تو نميداند. چرا؟ ناداني؟ ميخواهي ببيني چهطور ميداني؟ اگر هزار تومان داشته باشي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۰ *»
و بخواهي سفر بروي، ببين چطور ميشناسي و ميداني به كداميك بسپاري و بروي. ميداني نزد كه ميگذاري. ببين چطور است، پيش كدام كه گذاشتي ورميمالد و ميخورد و پيش كي كه گذاشتي درست نگاه ميدارد. پس البته ميشناسي كه پول را پيش آن نميگذاري، ميروي ميگردي يكي را پيدا ميكني كه خيانت نكند. اگر همچو كسي را پيدا نكردي تا بيع شرط از او نگيري دستش نميدهي، تا قبض از او نگيري نميدهي؛ پس خوب ميشناسي. اين مردمان صاحبان هوشند، مگر تو خيال ميكني مردم نميشناختند ابوبكر و عمر را؟ خير، خوب ميشناختند، شريك در تدبيرهاشان بودند. خوب ميشناختند لكن آن جنسيّت كه آمد، آن دوستي هم ميآيد. يك پارهاي هستند كه همچو خود بخود ميبيني عمر را دوست ميدارند، باوجوديكه او را نميشناسند. اين از جنسيّت است. آيا تو خيال ميكني ابوعبيده نميشناخت عمر را؟ ابوعبيده مثل خود عمر است، ديگر با عمر چطور مخالفت ميكند؟ پس ابوبكر، عمر را ميشناخت بجهت آنكه ابوبكر خود عمر است، عمر ابوبكر است. خودش خودش را چگونه مخالفت ميكند؟ همچنين يكپارهاي ديوانگان هستند كه همان جني كه در او درآمده در اين يكي هم درآمده، اين همان است و آن همين است، هردو با هم برادرند، ازهم دست برنميدارند. پس ميشناسند يكديگر را و معذلك از هم دست برنميدارند والاّ خدا ميداند كه به حقيقت ميشناسي. چگونه شما نميشناسيد آن كس را كه ادّعاي ارشاد ميكند و نشسته است توي مزبله؟ كدام نبي مرسلي توي مزبله نشسته؟ مردكه ديوانه است و برهنه و مكشوفالعورة توي كوچهها راه ميرود، بچهها سنگ به بدن اين زدهاند بدنش زخم شده و خون بر اعضاي او جاري شده و چرك نشسته و مگسها بر روي آن نشستهاند. توي طويلهها هم خوابيده، پهنها لاي اين زخمها رفته تعفّن ميكند. اين چطور ولي خدا ميشود باشد؟ مردكه مكشوفالعورهاست، چطور ولي خدا مكشوفالعوره ميشود باشد؟ اين چطور مدبّر آسمان و زمين ميشود باشد؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۱ *»
چطور وعدش قول صدقي است كه لا كذب فيه است؟ اين چطور سلطنت بخش است؟ چطور ملك خدا را مالك است؟ و تو ميخواني براي او كه قل اللهمّ مالك الملك تؤتيالملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء چطور اعتقاد ميكني كه اين ولي خداست؟ چگونه نميفهميد؟ ميفهميد. حجّت خدا واضح است، اينگونه پيغمبر از اوّل دنيا تا آخر دنيا كه ديده است؟ پيغمبر مكشوفالعورة هرگز خدا نفرستاده.
از اين يك خرده بالاتر عرض كنم، ميخواهم بدانم چطور ولي خدا ميتواند باشد كسي كه جميع كمال او اين باشد كه چُنباطمه بنشيند و سكوت كند و هي آهبكشد و هي نگاه به سرقليان كند و آهبكشد و هنوز هرّ را از برّ نميداند، هنوز فرق ميان رَب و رُب نگذاشته، نمازش را هنوز بلد نيست، استنجا نميتواند بكند. جميع كمالش همين است كه زبان خود را كجبگيرد و بگويد بابا ما از هند آمدهايم. چطور شد اين ولي خدا شد و مدبّر آسمان و زمين شد؟ ببين آيا نميشناسيد؟ پس ميشناسيد، حجّت خدا واللّه بر خلقش تمام است بخصوص از براي شما كه خوب شما را بيدار كردهام. جاهل شما عالم شده، بيخبر شما باخبر شده، نابيناي شما بينا شده. عيوب را ميفهميد، حق و باطل را به شما نمودهام. واللّه غرض ندارم، اينها را نميگويم براي خودم، نگويند تو فلان و فلان را بد ميداني و ميگويي مردم بايد پيش من بيايند. نه چنين است، نميگويم كه تو بيا مرا ولي بدان. مكرر عرض كردهام و باز هم عرض ميكنم كه اگر اولياي اميرالمؤمنين در روز قيامت همينقدر مرا نسبت به خود بدهند و بگويند اين سگ ماست، من فخر خواهم كرد و همين بسَم است. سگ اصحاب اميرالمؤمنين از سگ اصحاب كهف كمتر نخواهد بود و محترمتر است. پس همينقدر مرا نسبت به خود بدهند، همينقدر مرا مضاف به خود بكنند، بگويند اين سگي از ماست، من شرفم در همين است ديگر چيزي نميخواهم. حالا ديگر هرچه خدا بيشتر بدهد، بهتر.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۲ *»
مقصود اين است كه حالا غرضم از اينها كنايه به خودم نيست، حق و باطل را ميخواهم بيان كنم. همچنين درطرف مقابل هم رو به كسي ندارم، شخص معيّني را هم ندارم در آن طرف كه اينها را با او داشته باشم. نميگويم تابع شخص معيّني باشيد يا متابعت شخص معيّني را مكنيد. اصل مسأله است كه براي شما بيان ميكنم، دخلي به كسي ندارد. حالا يك كسي خيال كند كه اين حرف به ديوار خورد، دخلي به من ندارد به هرچه ميخواهد بخورد. خدا هم توي قرآن حكايت موسي و فرعون و كفّار و بتپرستان همه را ميفرمايد، هرتايي هم به يك جايي ميخورد، بخورد. دخلي به جايي ندارد. غرض اين بود كه مردم ميفهمند حق و باطل را.
يك درجه ارشاد از اين بالاتر عرض كنم. يك درجه بالاتر اين است كه مردكه چهاركلمه شعر حافظ و مولاهم ازبركرده و ميخواند و آه هم ميكشد، نگاه به سقف خانه هم ميكند و هي اينجا و آنجا نشستن و خوشمشربي كردن و شعرخواندن و همه كمال او در اين است كه چايي آقپر تحصيل كند، قند اُرُسي پيدا كرده و تنباكوي عطري و يك اطاق دنج خلوتي هم گيرآورده، همه كمال او همين است. آيا اين ميشود حجّت خدا؟ خير. بالاتر از اين را هم بگويم، فرض كن عارف هم باشد، يكپاره مسائل عرفان هم يادگرفته باشد. ميخواهم بدانم اين چطور به آسمان رفته كه هنوز از زمين خبرندارد؟ چطور عارف شده و هنوز خودش مقلّد مجتهديني است كه عمل به مظنّه ميكنند؟ چطور عارف شده و ارشاد ميكند و هنوز در نمازش تابع اهل مظنّه است؟ همچو كسي چگونه ميتواند ولي خدا باشد؟ مدبّر آسمان و زمين باشد؟ مردكه ادعا ميكند ما خلق ميكنيم، ما رزق ميدهيم، جانبخشي ميكنيم. جان ميگيريم، منصب ميدهيم. مردكه! اين حرفها را بينداز برو تو استنجا يادبگير. تو را چهكار به اين حرفها و كارها؟! و به همينطورند امثال و اقران زياد دارند. يك جورهشان هم سركوچه مينشينند و يك شعري ميخوانند و معني ميكنند و ضرب مردم را ميگيرند. آيا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۳ *»
اينهايند حجّت خدا؟ پس پوشيده نيست. و همچنين آيا نميفهميد و نميشناسيد كسي كه طالب دنياست با كسي كه طالب دنيا نيست؟ آن كسي كه رشوه ميگيرد و آن كسي كه رشوه نميگيرد، آيا اينها يكي هستند؟ يكي را ميبيني وارد ولايتي ميشود، وقتي كه ميآيد ـ كسي را نميگويم مثَل است كه ميآورم ـ مثلاً من وارد ولايتي ميشوم، اوّل كه ميآيم يك كليچه كولي پوشيدهام و از اين گرگابيها هم درپا دارم، با اين حالت ميآيم وارد اين ولايت ميشوم. توي اين مدرسه ميمانم، پنج شش ماه كه ميگذرد مسلماني مرا به خانهاش ميبرد و منزل ميدهد. با مردم آن ولايت آشنا ميشوم و بناي آمد و شد ميگذارم. پنج شش ماه كه ميگذرد ميبيني خانه وسيع پيدا ميكنم، دِهِ ششدنگي پيدا ميكنم، آسيا پيدا ميكنم، باغ بالا پيدا ميكنم، باغ پايين پيدا ميكنم، فروش و ظروف پيدا ميكنم. اينها از كجا آمد؟ مسأله فقه چه تأثيري داشت؟ ميخواهم بدانم يادگرفتن اينكه اقلّ حيض سه روز است و اكثرش ده روز است چطور براي اين اينهمه اسباب درست كرد؟ يادگرفتن مسأله نفاس كه چند روز مدت نفاس است، يااينكه خر را كه ميفروشي تا سه روز اختيار فسخ با مشتري است، اينجور چيزها چطور دِه ششدنگي براي آدم درست ميكند؟ پس بدان كه مجتهد باغ بالاييم، مجتهد آسياب پايينيم، مجتهد دِه ششدنگي هستيم والاّ واللّه ما تجربه كردهايم كه هرچه در مسائل دقيقتر ميشويم، هيچ از توش درنميآيد، يك شاهي توش ندارد. من هرچه يادبگيرم كه پر جبرئيل چندتاست و چطور است و چه رنگ است، هيچ از اين چيزها پول به آدم نميدهند، و هرچه از مطالب حكمت تحصيل كنم، پول توش نيست. هرچه مسائل فقه يادبگيرم پول توش نيست. بلكه ملك و مال را به حيله، به مكر، به اغماض پيدا ميكند والاّ چطور ميشود كه به پنج سال كه بنده اجتهاد كردم بيست هزار تومان پيدا ميكنم؟ چه اكسيري در مسأله حيض و نفاس بود؟ پس شماها بدانيد كه علم را وسيله دنياي خود قرار دادهاند اگرنه چرا فقهاي ديگر هم هستند كه نان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۴ *»
شب ندارند؟
پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه هر صاحب چشمي حق و باطل را ميداند مگراينكه اغماض و روپوشي كنند.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۵ *»
«موعظه دهـم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
مقصود اين بود كه اين آيه شريفه را كلمه كلمه معني كنيم و بعد از آنيكه كلمات آن را دانستيد، آنوقت تركيب آن كلمات را ببينيم چه ميشود، و از اينكه بعضي از اين كلمات را با بعضي ملاحظه كنيم ببينيم چه بيرون ميآيد. ديروز و پريروز سخن در معني جن و انس بود كه ميفرمايد ماخلقت الجنّ والانس و بعضي از مطالب جن و انس را عرض كردم ديگر تا هرچه خدا خواسته باشد امروز عرض كنم.
عرض كردم جميع جن را خداوند از آتش آفريده و انس را از خاك آفريده، ولي انس را از ظاهر خاك آفريده در اين دار دنيا و جن را از باطن آتش آفريده و چنانكه آتش از خاك محجوب است جن هم از ديدن خاكيان محجوب است و ديده نميشود و جميع انس از اولاد حضرت آدم علي نبيّنا وآله و۷اند و خداوند عالم حضرت آدم را كه آفريد، از طينتي كه فاضل آمد از پهلوي چپ حضرت آدم، از آن طينت، حوّا را آفريد. بعد از آن مابين آدم و حوّا نكاح واقع ساخت و تزويج كرد مابين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۶ *»
آنها. و نه چناناست كه عامّه خيال كردهاند كه حضرت حوّا را از ضلع ايسر آدم كه دنده پهلوي چپ او باشد خدا آفريد، و همچنين نيست. اين را عوام خيال ميكنند و احاديثي در اين باب ميبينند و سرخود يك چيزي ميگويند و نميفهمند. بلكه آن طينتي كه خداوند عالم آن را گرفت از براي خلقت حضرت آدم و از آن طينت حضرت آدم را آفريد و از آن جنس طينتي كه در پهلوي چپ او بود قدري فاضل آمد. چون آن طينتي را كه خدا گرفت براي خلقت حضرت آدم، هرقدري از آن كه مناسب بود براي سر، از آن سر را آفريد. هر قدري كه مناسب بود براي دست، از آن دست را آفريد. هرقدري از آن كه مناسب بود براي پا، از آن پا را آفريد. هرقدري كه مناسب پهلوي راست و دندههاي راست او بود، از آن پهلوي راست و دندههاي راست را آفريد. هرقدري كه مناسب با پهلوي چپ بود، از آن پهلوي چپ را آفريد. حالا آن قدري كه مناسب با پهلوي چپ او بود از اندازه بدن حضرت آدم فاضل آمد، از آنچه فاضل آمد حوّا را از آن آفريد. اين زبان ظاهر بود.
اما اگر باطن اين را ميخواهي، معنيش را ميخواهي عرض كنم هر مخلوقي را خداوند عالم از دو چيز آفريده؛ عقلي و نفسي. عقل او ميخواند او را به سوي خداوند عالم جلّ شأنه و ميخواند او را به سوي اطاعت خداوند عالميان و به سوي كسب بهشت، و نفس او او را ميخواند به سوي معصيت خداوند عالميان و او را ميخواند به سوي خطيئات و دوري از خداوند عالم. در انسان اين دو گوهر را خداوند عالم قرارداد تا انسان مختار شود. اگر در انسان نور تنها خدا قرار داده بود، بجز اعمال نوري چيزي از او برنميآمد و بجز طاعات و اعمال خير چيزي از او خاسته نميشد. و اگر در انسان نفس تنها آفريده شده بود، بجز معصيت و اعمال شرّ چيزي از او خاسته نميشد، بجز اعمال ظلماني و معاصي چيزي از او برنميآمد. پس اگر در انسان عقل تنها قرار داده بود و به غير از عبادت كاري نميكرد، مستحق ثواب نبود، مستحق مدح نبود، مستحق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۷ *»
جنّت از خداوند عالم نبود. چرا كه بهطور اضطرار اين عبادت را كرده بود و قادر بر معصيت نبود كه معصيت نكرده. آن خواجه كه زنا نميكند نه از حُسن طينت اوست، قدرت ندارد. نميتوان او را مدح كرد كه تو خوب آدمي هستي كه زنا نميكني. نهخير، اين قدرت بر زنا ندارد كه نميكند، چه مدحي دارد؟ شاربالخمري كه در مدت يكسال در بيابان تنها مانده باشد و شرابي بدستش نيامده باشد، نميتوان او را مدح كرد كه تو خوب آدمي هستي، تو شاربالخمر نيستي و شراب نميخوري. مدحي ندارد. تو شراب پيدا كن، آنوقت معلوم تو ميشود كه شرابخوار است يا نه. از اين جهت فرمودند دائمالخمر كسي نيست كه هرشب شراب بخورد، بلكه دائمالخمر كسي است كه هروقت بگير او ميآيد ميخورد. اگر ده روز درميان گيرش بيايد ميخورد، يك ماه گيرش بيايد ميخورد، هر روزه هم گيرش بيايد ميخورد. پس آن كسي كه در بيابان است، شاربالخمر است اگرچه حالا گيرش نيايد و نخورد. و نميتوان او را مدح كرد و تعظيم كرد كه تو شراب نميخوري و خوب آدمي هستي. همچنين نميتوان فلان خواجه را مدح كرد كه تو خوب آدمي هستي، زنا نكردي. خير، خوب آدمي نبود، قدرت زنا نداشت. پس اگر قدرت معصيت نداشت و آلت معصيت كه نفس امّاره باشد نداشت، نبايستي او را بر طاعت مدح كرد و نبايستي او را بر طاعت ثواب داد. بجهت آنكه خلقت او از نور بود و كارهاي نوري ميكرد و نداشت ظلمتي كه ببينيم اختيار ظلمت را هم ميكند يا نه؛ پس بر طاعاتي كه كرده ثواب ندارد. آيا نميبيني و نميداني ـ و اگر نميداني بدان ـ كه ملائكه ثواب ندارند بر طاعاتشان مگر بسيار ضعيف. ملائكه اجري ندارند بر طاعاتي كه ميكنند بجهت آنكه ملَك مخلوق است براي آن كار و غير آن از او برنميآيد منهم ركوع لايسجدون و منهم سجود لاينتصبون و منهم قيام لايسأمون هريكي از ملائكه در خدمتي كه مخلوق است ملازم آن خدمت است. تا مُلك خداست ملَكِ راكع هميشه در ركوع است، ملَكِ ساجد هميشه در سجود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۸ *»
است. ملَك راكع مخلوق است براي ركوع و هميشه ركوع ميكند و غير از اين از او كاري برنميآيد، مدحي هم ندارد. پس عصمت ملائكه مدحي براي ملائكه نشد. اما عصمت پيغمبر۹مدح دارد چرا كه پيغمبر هم ميتواند بكند و هم ميتواند نكند، و نميكند. اما ملَك معصيت از او برنميآيد ابداً به اين جهت ترقّي از براي آنها حاصل نميشود. پس جبرئيل از روزي كه خدا او را آفريده صاحب همان درجهاي است كه خدا در روز اوّل او را در آن درجه آفريده. صدهزار سال عبادت كند در همان درجه است. چرا ترقّي نميكند؟ همان است كه هست؛ بجهت آنكه ثوابي و مدحي براي اين عبادت ندارد. اما انسان به اندك عبادتي ترقّي ميكند. اگر يك شب عبادت كند ترقّي ميكند بجهت آنكه باوجود ظلمانيّتي كه دارد، باز معصيت نميكند. اما ملائكه ندارند ظلمانيّتي كه به آن مختار باشند و شياطين ندارند آن نورانيّت را مگر ضعيف، بسيار كم. و اين شياطين غير از آن شياطيني است كه ديروز عرض كردم. اينجور شياطين، شياطيني ديگرند، آنها در مقابل ملائكهاند، شيطان انس نيستند، شيطان جن نيستند. باري جور ديگر خلقي هستند. پس ملائكه ندارند مدحي بر طاعت چرا كه قدرت بر معصيت ندارند. اگر انسان هم قدرت بر معصيت نداشت و طاعت ميكرد، مدح نداشت و چون مدح بر طاعت نداشت، مستحق جنّت نبود و خلق جنّت بيمصرف بود و لغو.
باري، خدا انسان را از نور تنها نيافريده، همچنين اگر او را از ظلمت تنها آفريده بود و از نفس تنها آفريده بود و او را معصيت ميكرد، بر معصيت هيچ ملامت نداشت. به ظلمت هيچ كس ملامت نكرده كه تو چرا ظلمتي چنانكه به نور هيچكس اجر نميدهد بجهت نوربودن او. زيرا كه آن مخلوق است بر نوربودن و اين مخلوق است بر ظلمت بودن. اگر انسان از ظلمت تنها و نفس تنها آفريده شده بود و معصيت ميكرد، مذمّتي نداشت بر معصيت و مستحق جهنم نبود و خلقت جهنّم لغو بود. پس خداوند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۶۹ *»
عالم جلّشأنه در انسان عقلي و نفسي آفريده، عقل او را دعوتكننده به سوي رحمان و كسبكننده جنان قرارداده و نفس او را دعوتكننده به سوي شيطان و دوريكننده از خداي رحمان و سوي سجّين و جهنّم قرارداده و اين انسان را كه مركّب از اين دو كرد، مختار شد. ميتواند از راه عقل برود، ميتواند از راه نفس برود. ولكن در انسان، به اختلاف، اين دو را قرارداد. در مردان دو جزء عقل قرار دادهاند و يك جزء نفس امّاره و در زنان دو جزء نفس امّاره قرار دادهاند و يك جزء عقل. از اين جهت شهادت دو زن مثل يك مرد شده. دو زن كه پيدا شدند، دو جزء عقل پيدا ميشود آنوقت همسر يك مرد، عقل پيدا ميشود. و همچنين چون مالك ملك عقل بود، مالك جميع اموال عقل بود و آنها يك جزء عقل داشتند و دو جزء نفس ارث به زنان يك رسَد دادهاند و به مردان دو رسَد، و به زنان نصف مردان دادهاند بجهت آنكه مالكالملك، عقل است. و چون اين كلمه را گفتم بد نيست فيالجمله آن را شرح كنم.
مردم غافلند از اين عقل، مالك اين دنيا و مالكالرقاب و مالكالملك، عقل است. پادشاهي كه مالك روي زمين است اگر عقل از سر او برود، او را كُند ميكنند، ملك را از دست او ميگيرند. چطور شد؟ تن او كه همان تن است، شكل او همان شكل است، دست و پا و چشم و گوش، همان دست و پا و چشم و گوش. جان داشت حالا هم جان دارد، زنده است، ميخورد، ميخوابد، همهاش همان است ولكن آن عقل كه مالك ملك بود، او از سرش پرواز كرد از اينجهت زن او را ميدهند به ديگري، از اينجهت مال او را قسمت ميكنند ميان وارث. پس مالك اموال شما، عقل شماست و شوهرِ زن شما، عقل شماست. عقل كه از سرت بيرون رفت اينها را ميگيرند از تو. مثل كسي كه مرده باشد اگرچه اين جان دارد، لكن زن او را گرفتند، مال او را به وارث دادند. پس زن، زنِ عقل بود. مال، مالِ عقل بود. ديوانه كه شدي اينها را از تو ميگيرند به يك عاقل ديگري ميدهند. پس به اين عقل، تو املاك خود را تدبير ميكني. به اين عقل، تو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۰ *»
تجارت خود را اصلاح ميكني. به اين عقل، تحصيل دنيا و آخرت براي خود ميكني. به اين عقل، منصبهاي عاليه ميدهند. سرهنگ و سرتيپ، عقل است. عقل كه از سر او بيرون رفت، سرهنگي و سرتيپي را از او ميگيرند به عاقلي ديگر ميدهند. پس سرهنگ، عقل بود. سرتيپ، عقل بود. عقل بود كه پادشاه بود؛ همه به سبب اين عقل است. همچنين تحصيل آخرت را تو به عقل ميكني بجهت آنكه تو به عقل اطاعت رحمان ميكني. پس مدار عالم بر عقل است و ببين چقدر مردم غافلند از اين عقل و حق اين عقل را نميشناسند. جميع اين مردم در اضمحلال اين عقل سعي ميكنند، قومي چرس ميكشند كه عقل را از سر خود بيرون كنند؛ مردكه تو ديوانه ميشوي. قومي بنگ ميخورند كه عقل برود از سر ايشان، قومي به شراب اين را از سر خود بيرون ميكنند. مردكه شراب ميخورد كه عقل برود از سر او. و هكذا قومي ديگر به تكميل نكردن، عقل را ضعيف ميكنند. هر چيزي را هرچه مدد به او ميرساني قوّت ميگيرد. نميبيني هرچه تحصيل علم و كمال ميكند عقلش زياد ميشود. قومي به تحصيل علم نكردن، ضعيف ميكنند عقل را. اگر شخص عالم باشد طور غريبي است اين علم و عقل. اگر شخص عالم باشد به فرنگ برود احترام ميكنند او را، به چين و ماچين برود او را احترام ميكنند و حرمت ميدارند او را، او را عزّت ميكنند، از او مسألهها ميپرسند، او را مقدّم ميدارند. همينكه ديوانه شد، ريش او را ميگيرند توي سرش ميزنند، هرجا باشد بيرونش ميكنند. در جميع دنيا عقل محترم است. چيز غريبي است! عجب چيز مطلوبي است اين عقل! و قومي سعي ميكنند در ضعيف كردن اين عقل به تحصيل علمنكردن. چرا همچو ميكني بابا؟! سعي كن در تحصيل علم تا روز به روز عقل تو زياد شود، حرمت تو زياد شود طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم طلب كن علم را و اين عقل را تا كار تو درست شود و هر خللي و نقصاني كه در كار تو باشد از نقصان درآيد. و مردم اين عقل را كم ميكنند به معاصي، كم ميكنند به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۱ *»
طاعتنكردن و ملازمت شريعتنكردن، به ملازمت علما و عقلانكردن. خدا ميداند كم ميشود عقل به ملازمت نكردن شريعت بجهت آنكه همين شريعت، بيان عقل و تفصيل عقل است. هركس از اين راه برود، روز به روز عقل او زيادتر ميشود، مطاعتر ميشود بواسطه اين شريعت. آخر چه گفته؟ گفته دروغ مگو. دروغ كه نگفتي ببين چگونه مطاع ميشوي، احترام تو را ميكنند، مدح ميكنند تو را، ميگويند فلانكس حرفش تخلّف ندارد. اين از چه چيز است؟ از شريعت است، چيز ديگري نيست. گفته وفا داشته باش، وفا كه كردي جميع مردم تو را مدح ميگنند. گفته غيبت مكن، وقتي نكردي جميع مردم تو را مدح ميكنند. تهمت نزدي تو را مدح ميكنند، مال مردم را مخور، از محرّمات اجتناب كن، واجبات را بجابياور، اداي حقوق مردم را بكن. اين كارها را كه كردي در ميان جميع مردم تو محترم ميشوي، پيش هر طايفه عزيز ميشوي. لكن آدم بيوفاي فاسق فاجر دروغگوي مفسد بيحياي مالمردمخور كه به شريعت پيغمبر عمل نميكند، هيچجا عزّتي ندارد و در پيش هيچكس محترم نيست. شريعت، همه بيان عقل است.
خلاصه، اينها كه عرض كردم تنبيه به اين بود كه باوجودي كه صاحب زن شما عقل شماست، مالك ملك و ارباب ملك شما عقل شماست، باوجود اين چرا در نقصان اين ميكوشيد و چرا اين عقل را عمداً يك كاري ميخواهيد بكنيد كه از سر خودتان دور كنيد؟ ميخواهيد عقل را از شراب از سر خود بيرون كنيد؟ آن كسي كه شراب ميخورد كأنّه پيش از اين ديوانه شده كه ميخواهد عقل را از سر خود بيرون كند مثل آنكه به كسي گفتند روي حصير مخواب، فقر ميآورد. گفت فقر، روي حصير خوابيدن ميآورد. همچنين تا آدم ديوانه نباشد چرا عقل را بايد از سر خود بيرون كند؟ معلوم است ديوانه بوده كه خواسته شراب بخورد و عقل را از سر خود بدركند. پس انشاءاللّه ما بايد سعي كنيم در تقويت عقل و كاري كنيم كه قوّت عقل ما بيشتر شود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۲ *»
باري برويم بر سر مطلب.
مطلب اين بود كه زنها يك رسد عقل دارند و دو رسد نفس، و مردها دو رسد عقل دارند و يك رسد نفس. از اين جهت زنها يك رسد ارث دارند و مردها دو رسد ارث ميبرند. حاصل سخن اينكه زن را از نفس آفريده، حالا چرا دو رسد نفس دارد و يك رسد عقل و مرد دو رسد عقل دارد و يك رسد نفس؟ بجهت اينكه عقل جانب راست است و عقل جانب خداست و طرفي است كه بسوي خداست و نفس جانب چپ اوست و جانبي است كه بسوي شيطان است و چون زن را از نفس آفريدند گفتند از پهلوي چپ آدم، حوّا را آفريدند. باطن اين سخن اين بود كه عرض كردم نه اينكه از پهلوي حضرت آدم كَندند و حوّا را ساختند. چرا چنين كنند؟ مگر خدا خميره نداشت يا طينت نداشت كه بيايد از پهلوي آدم بكَند و ببرد، حوا را بسازد؟ حاشا، وانگهي حضرت آدم با او نكاح ميكند، خودش با خودش نكاح ميكند؟! همچو چيزي خدا نميكند. پس حضرت حوّا را خدا از پهلوي چپ آدم آفريد، يعني دو رسد نفس براي حوّا آفريد. از اين جهت خدا زن را نفس مرد قرار داد و در كتاب خود نازل كرد كه خلق لكم من انفسكم ازواجاً خداوند خلق كرد براي شما زنها از نفسهاي شما. پس زنها نفس مردها هستند و از اين جهت هر داهيهاي كه بر سر مرد ميآيد از طرف زن اوست و از اطاعت كردن اوست براي زن او كه نفس او است. بجهت آنكه انس او با اوست، او بهتر اغوا ميكند او را. اين علم را ابليس لعين خوب ميدانست بعد از آني كه خداوند عالم حضرت آدم را نهي كرد از خوردن شجره، ابليس خواست كه آدم بخورد از آن شجره، خواست اغوا كند حضرت آدم را از او نپذيرفت. ابليس رفت پيش حوّا اغوا كرد او را، آنوقت حضرت حوّا رفت و آدم گول حوّا را خورد و از آن شجره تناول كرد. مناسبت مابين ابليس و آدم نبود، شيطان رفت حوّا را گول كرد، حوّا رفت پيش آدم و دليل آورد براي آدم كه آن منعي كه از اين شجره كرده بودند، آن منع منسوخ شد و خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۳ *»
حالا ديگر راضي است به خوردن آن شجره. به اين دليل كه ما ميرويم پيش آن شجره اگر ملائكه ما را منع كردند معلوم ميشود ممنوعيم از خوردن اين درخت و اگر ملائكه ما را نهي نكردند معلوم است كه ممنوع نيستيم. اين را ابليس ياد حوّا داده بود چون ميدانست آدم را خدا فاعل مختار آفريده و به ملائكه فرموده ساير حيوانات بهشت را منع كنيد از خوردن شجره و نفرموده انسان را منع كنيد. فرموده انسان فاعل مختار است، علم به او ميدهم و او خود ميداند و نفرموده او را منع كنيد. حوّا اين را از ابليس يادگرفته بود، حوّا هم به آدم گفت و آدم هم از اين غفلت كرد و چنان پنداشت كه اين دليلي كه ميآورد حالا ديگر خدا راضي است. رفتند پيش درخت، ديدند ملائكه آنها را منع نكردند چون فاعل مختار بودند. رفتند پيش درخت و دست كردند ديدند هيچكس منعشان نكرد، همچو پنداشتند كه خدا راضي است و خوردند و آدم در مسأله اشتباه كرد. مقصود اين است كه آدم بواسطه حوّا، گول خورد.
باري، چون سخن از شجره درميان آمد فيالجمله از احكام شجره عرض كنم. اين شجره كه در بهشت است و همه درختهاي بهشت جميع چيزها را بارميآورد. يك درخت او انگور ميدهد، خرما ميدهد، انار ميدهد، گندم ميدهد، سيب ميدهد. هر متاعي و هر ميوهاي از يك درخت بهشت بعمل ميآيد و مؤمن از يكتاي آن درختها، از يك درخت، همه ميوهاي ميخورد و ديگر براي او ضرور نيست از آنجا جاي ديگر برود، آنچه ميخواهد از اين درخت ميتواند بكَند؛ احاديث مختلف شده كه آن درخت چه درخت بوده. بعضي گفتهاند گندم بوده، بعضي گفتهاند انار بوده يا انگور بوده. ايني كه درميان مردم مشهور شده است ميگويند گندم بودهاست والاّ احاديث مختلف است و سبب اختلاف احاديث هم همين است كه يك درخت، همه ميوهاي ميدهد. سهل است همان گندم تنها را بخوري بخواهي سيب باشد سيب است براي تو، بخواهي انار باشد انار است براي تو، آنچه بخواهي همان است براي تو. پس از اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۴ *»
جهت مختلف شد احاديث در اين درخت. حالا ببينيم اين چه درخت بوده، درختهاي بهشت از هر نوع ثمري ميدهد از براي مؤمن و ثمرهاي معنوي ميدهد چنانكه ميوه ميدهد و خرما ميدهد از خواص آنهاست كه ميوههاي معنوي هم ميدهد. به اين معني كه خرماي او را كه ميخوري مسائل علمي ميشود، عقل تو زياد ميشود به همان معرفت تو زياد ميشود، حكمت براي تو حاصل ميشود. تو هي خرما ميخوري و هي مسائل توحيد براي تو آشكار ميشود اين است كه فرمودندالجنّة اسفلها اكل و شرب و اعلاها علم همچنانكه شخص عالم بسا آنكه لقمه ناني در اين عالم بردارد و نظر به اين لقمه كه ميكند كه اين را بخورد، از كيفيت خوردن اين لقمه و از خائيدن آن يك لقمه و از رنگ و طعم آن يك لقمه علمهاي وافر براي آن شخص حاصل شود. همچنين در بهشت خرماي آن را كه ميخوري تمام آن علم ميشود. همچنين هر ميوهاي از ميوههاي او خيري و علمي و حكمتي بار ميدهد. پس اينها را كه يافتي بدان كه اختلاف درميان احاديث نيست. و باز چيزي ديگر هم هست كه در حديث ديگر فرمودند، فرمودهاند اين شجره، شجره علم آلمحمّد: بوده، شجره علم خير و شر بوده است و در بهشت درختي بوده كه آن درخت علم آلمحمّد:بوده و ميوه او مخصوص ذائقه ايشان بوده و احدي از اهل جنّت قابل آنكه از آن ميوه بخورند نبوده است و مخصوص همان بزرگواران است.
جام بلور و شراب لعل، خاصان را رسد | عام را كهنه سفال و درديي اندر خور است |
پس هركس در بهشت قابليتي دارد و آن درخت مخصوص آلمحمّد است از شدّت صفايي و نورانيّتي كه در آن ميوهها بوده و حكمتها و علمهايي كه از آن حاصل ميشده و آن درخت مخصوص آلمحمّد: بوده و حضرت آدم را خدا نهي كرد از نزديك شدن به آن درخت، فرمود لاتقربا هذه الشجرة نزديك اين درخت مرويد. ببين، گفته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۵ *»
نزديكش مرويد، خوردنش بهطريق اولي. فرمود نزديك اين درخت مرويد زيرا كه مقام شما نيست و خوردن آن حكمت در خور شأن شما نيست، مبادا نزديك آن درخت برويد و طمع در علم آلمحمّد بكنيد كه چنان بپنداري كه ميتواني از آن علم بهرهاي ببري؛ پيش اين درخت مرو كه نميتواني. و حضرت آدم هم نتوانست برود، نه او رفت نه حوّا. زيرا كه آن درخت در درجه عاليهاي بود، در مكان رفيعي بود كه دسترس احدي نبود. بهطور اشاره فرمود لاتقربا هذهالشجرة والاّ دسترس آدم نبود ابداً و نميتوانست نزديك برود، محال بود. آيا نشنيدهاي كه لو عَلِمَ ابوذر ما في قلب سلمان لكفّره اگر بداند ابوذر كه در قلب سلمان چيست، سلمان را تكفير ميكند. سبب اين است كه ابوذر متحمّل علم سلمان نيست و طاقت شنيدن آن علم را ندارد ابداً اين است كه به يكي از ائمّه بعضي از اصحابشان عرض كردند كه شما چرا از اسرار خود براي ما نميگوييد؟ فرمود شخص قويي در ميان خودتان پيدا كنيد كه بتواند متحمّل بشود. رفتند شخص جواني كه بنيه قوي داشت آوردند. حضرت او را بردند يك گوشه، يك كلمه از اسرار خود در گوش او گفتند، فيالفور پير شد و موهاي او سفيد شد و آن يك كلمه را هم فراموش كرد. امام فرمودند رحمت خدا تدارك كرد او را كه فراموش كرد آن كلمه را والاّ هلاكش ميكرد. پس چه بسيار علم كه كسي را طاقت شنيدن آن نيست، طاقت فهم آن نيست. پس علم آلمحمّد: را كه طاقت ميآورد؟! ميداني چه علمي است؟! علم آلمحمّد: علمي است كه فرمودند لايحتمله ملك مقرّب و لا نبي مرسل و لا عبد امتحناللّه قلبه للايمان متحمّل آن نميشود نه ملك مقرّبي، نه نبي مرسلي، نه بنده ممتحني. قيل فمن يحتمله؟ قال نحن. عرض كردند پس كه متحمّل ميشود؟ فرمودند خود ما. پس آنجوره علمي كه مخصوص آلمحمّد: است، آدم آن را نميتواند درك كند. آيا در زيارت جامعه نخواندهاي لايسبقه سابق و لايفوقه فائق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۶ *»
طامع يعني درجه شما در جايي است كه هيچ پيشيگيرندهاي بر شما پيشي نگرفته و هيچ برتريجويندهاي بر شما برتري نجسته و هيچ ملحقشوندهاي و رسندهاي به شما نرسيده و هيچ طمعكنندهاي طمع ادراك مقام شما را نكرده. هيچكس طمع ادراك مقام ايشان را نميتواند بكند، آدم چطور ميتوانست طمع ادراك مقام ايشان را بكند؟ پس آدم از آن شجره نخورد ابداً ولكن در بهشت درختي ديگر بود كه از ظلّ آن درخت آفريده شده بود و از سايه آن بود. سايههاي اين دنيا ندارند خاصيت صاحب سايه را و در بهشت همچو نيست. سايه درخت خاصيتي دارد جداگانه، سايه انسان خاصيتي دارد جداگانه. سايه درخت، اثر درخت ميبخشد. آن درخت سايه در بهشت انداخته بود، آن درخت نوري در بهشت افكنده بود كه ممنوع نبود آدم از خوردن او، زيرا كه آن، مثل آن درخت بود و آدم ممكنش بود پيش آن سايه برود، ممكنش بود به ظلّ آن درخت برسد. به اصل نميتوانست برسد، لكن به فرع ميرسيد. خدا او را از اصل منع كرده بود نه از فرع. پس اين هم باعث شبهه شد براي آدم كه آني كه ما را منع كردهاند اين نيست، اين را منع نكردهاند. و مطلوب از پيغمبران و محبوب از پيغمبران آن است كه ايشان را از معصيتي كه منع ميكنند، از شبيه آن معصيت هم بايد گريزان باشند، نهايت تقوي اين است كه از شبيه او گريزان باشند. از اين جهت پيغمبر ما در شرع ما فرموده است كه كسي كه پدر و مادرش مجوس است وقتي كه نماز ميكند بايد آتش پيش روش نباشد. بلاشك اين كه نماز ميكند مسلم است، بلاشك خداپرست است آتش نميپرستد ولكن پيش روي نماز او آتش نبايد باشد چون شبيه به آتشپرستان ميشود؛ فرمودهاند مكن اين كار را. همچنين كساني كه بتپرست بودهاند پيش روي نمازشان بايد صورتي نباشد تا شبيه به بتپرستان نشود، و حال آنكه براي خدا نماز ميكند و به خاطرش هم بتپرستي نميآيد لكن چون شبيه به بتپرستان ميشود اگر اين پردهاي كه پيش روي نماز او است در آن صورتي نقش كرده باشند، گفتهاند رو به آن نماز مكن.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۷ *»
حالا نهايت تقوي در اين بود كه حضرت آدم ممنوع باشد از شبيه آن درخت، لكن منعي كه براي كمال او بود نه آنكه حرام بود بر او بلكه كمال او در آن بود كه آن شبيه را هم نخورد ولكن رفت و از آن شبيه خورد و به آن واسطه او را از بهشت بيرون كردند.
باري، مقصود اين بود كه بيان كنم زن را خداوند عالم از پهلوي چپ مرد آفريده و معلوم شد انشاءاللّه و هيچيك از اينها را نميتوان در اين ايّام، تمام شرح كرد و همين قصّه درخت و حضرت آدم را در ايّامي چند بلكه تمام ماه، بلكه بيشتر اگر عرض كنم كفايت آن را نميكند لكن ميخواهيم چيزي هم گفته باشيم و مطلب ناتمام ميماند. پس عرض ميكنم زن را خداوند از پهلوي چپ مرد آفريده و دو رسد نفس در او جلوه كرده و يك رسد عقل، به اين معني كه نفس در حوّا جلوه كرده است و عقل در حضرت آدم. بعد از آني كه خداوند عالم ميان آدم و حوّا تزويج كرد، فرمانبرداري آدم را بر حوّا واجب كرد بجهت آنكه حوّا نفس امّاره را دارد و نفس امّاره مطاع نميتواند باشد چرا كه ميفرمايد لنيجعل اللّه للكافرين عليالمؤمنين سبيلاً نميشود زن بر مرد مستولي باشد. ازجمله دليلها بر فساد مذهب فرنگيان اين است كه آنها زنهاشان مطاعند و مردهاشان مطيع زنهايند و اين خلاف قاعده است. زنها بلاشبهه عقلشان ناقص است و نميتوانند كاري از پيش ببرند، بايد زن مطيع باشد از براي مرد. به اين جهت بر حوّا واجب شد مطيع حضرت آدم باشد و اينها نكاح كردند و از ميان اينها اولاد بعمل آمد. بعد كه تناكح كردند و اولاد بسيار از ايشان بعمل آمد و همه برادر و خواهر بودند، تناكح در ميان اولاد محال شد. بجهت آنكه همه خواهر و برادر بودند و نميشد تناكح كنند. خداوند از حكمت بالغهاي كه داشت و به قهّاريتي كه حضرت آدم بر جن و ملائكه داشت و به استيلايي كه بر آنها بواسطه اسمايي كه خدا به او آموخته بود داشت، يكي از جنّيان را آورد مجسّم كرد. چنانكه سليمان بر آنها مستولي شد و آنها را مجسّم كرد، حضرت آدم هم جنّي را آورد او را مجسّم كرد و آورد او را و به يكي از پسران خود داد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۸ *»
و از بهشت حوريهاي آوردند و آن حوريه را هم مجسّم كردند به قدرت نبوّت و به قدرت آن اسمهاي عظيمه آن حوريه را مجسّم كردند و آن حوريه را هم دادند به يكي از پسران خود. اينها مجسّم كه شدند نكاح كردند، آن وقت ممكن شد با اولاد آدم تناكح كنند. و آنچه استدلال ميكنند مجوس، به حلال بودن خواهر كه ميگويند پس حضرت آدم چه كرد؟ همه اولادش خواهر و برادر بودند. آنها از اين سرّ غفلت دارند و نفهميدهاند و نفهميده استدلال كردهاند. باري، بعد از آني كه پسرعمو و دخترعمو درست شد، چون حلال بود گرفتن دخترعمو و دختر عمّه و اولاد خالو و اولاد خاله، و اينجا هم دختر عمو و پسرعمو پيدا شد، اينها به يكديگر ممكن شد برسند و رسيدند و از اينها اولاد بعمل آمد. و چون خداوند عالم در حكمت بالغه خود چنين قرار داده بود كه ولد از نطفه مادر باشد، نطفه پدر بمنزله پنيرمايه است و نطفه مادر بمنزله شير است كه اين بوي پنيرمايه شير را ميبندد، همچنين نطفه مادر به بوي نطفه پدر عقد ميشود و ميبندد. و چون اين را دانستي استبعاد مكن كه چگونه از مريم عيسي تولّد كرد باوجوديكه پدري نداشت. نطفه، نطفه مريم بود و مهيّا كرد آن را دميدن روحالقدسي كه بمنزله رايحه بود، بمنزله پنيرمايه بود كه عيسي از آن تولّد شد. و شايد از آنچه عرض كردم بفهمي كه آنچه در تواريخ است كه اهل آن شهري كه همه زنانند كه هيچ مرد در آنجا نيست ولكن در آنجا درختي هست كه رايحه او مثل رايحه نطفه مرد است، از او كه بكار ميبرند آبستن ميشوند و اولاد از ايشان بعمل ميآيد بجهت خاصيّت ارحامشان، بيشوهر از ايشان دختر بعمل ميآيد. باري، مقصود اين بود كه اولاد از نطفه زن است و از اين جهت شباهت تمام بهسوي مادر دارد و سوي او سوي مادر است و اخلاق فرزند به مادر شبيه است، بيشتري از مردم به اخلاق مادر و به پشته و رشته مادر ميروند الولد الحلال يشبه بالخال شباهت صوري بيشتري به طرف مادر ميرود، احوالشان و اخلاقشان به طرف مادر ميرود از اين جهت فرمودند دايه را نجيب و خوشگل و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۷۹ *»
پاكيزه بايد گرفت بجهت آنكه شير او احوال و اخلاق او را تغيير ميدهد. وقتي كه بعد از منعقد شدن، شير احوال و اخلاق را تغيير دهد، ببين اصل نطفه كه از مادر است چقدر اثر ميكند؟! پس آن اولادي كه از اولاد آن جنّيه مجسّمه بود، آنها اخلاق جنّيان را گرفتند و آنهايي كه از اولاد آن حوريه بودند، شباهت به آن حوريه و اخلاق آن حوريه پيدا كردند و به اين واسطه اخلاق جن و اخلاق حوري در ميان آدميان شايع شد و هركس احوال و اخلاق او احوال و اخلاق آن جن است، حكماً اين از اولاد آن جنّيه است، حكم او حكم آن جنّيه است. و هركس اخلاق و احوال او اخلاق و احوال حوري شد، حكم حكم آن حوري شد براي او. از اين جهت است اين اختلاف اخلاق در ميان بنيآدم پيدا شد. حالا ببين چقدر آسان شد حديث كه ميفرمايند الاكراد قوم من الجن قد كشف لهم الغطاء كُردها طايفهاي از جنّند پرده از ايشان برداشته شده.آنها بنيآدمند ولكن بعد از آني كه در ايشان اخلاق جنّيه و جنّيان و خالوهاي ايشان اثر كرد ميبيني متخلّق به اخلاق آنها شدهاند. از اين جهت قومي از بنيآدم از جنّند به خالوهاشان رفتهاند و هركس متخلّق به اخلاق نيك شده است و رفته باشد به طرف آن حوريه، آنها حوراء انسيّه خواهند بود، داخل انس شمرده ميشوند. حالا گاه هست سوي پدر بر فرزند غلبه ميكند و پسر ميشود و گاه است سوي مادر بر فرزند غلبه ميكند و دختر ميشود. پس در ميان مردم خيلي جن پيدا ميشود بسياري بر طبيعت جنّند و معاصيي را كه مرتكب ميشوند بواسطه آن رگ جنّي و خالوهاي جنّيشان است. اين است كه اهل جهنّم در جهنّم ميگويند ربّنا ارنا اللذين اضلاّنا من الجنّ والانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين اين دوتايي كه در اين آيه است، دويمي جن است و اوّلي انس است. ابوبكر انسي بود چرا كه حرامزاده نبود و عمر جنّي بود؛ خدا در اين آيه به رمز نامشان را برده. اهل جهنّم ميگويند ربّنا ارنا اللذين اضلاّنا من الجن والانس خدايا بنما به ما آن دو نفري كه ما را گمراه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۰ *»
كردند كه يكي از آنها جني بود و يكي انسي. آنها را نشان ما بده تا ما آنها را زير پاي خود بگذاريم، و لگدكوب كنيم آنها را تا عذاب آنها زياد شود. اوّليش انسي بود و دويميش جني بود. پس اولاد آدم در ميان مردم به اين تركيب منتشر شدند.
و يك رگي ديگر هم در ميان مردم پيدا شد كه اين را لازم است عرض كنم و دانستن شما واجب است و آن رگ را بايد قطع كنيد از خود و خود را عادت دهيد به آنچه ميگويم تا آن رگ قطع شود و آن اين است كه هرگاه زن و شوهر مواقعه ميكنند، اگر در آن حين نام خدا را نبرند و در هنگام نزول نطفه، نام خدا را نبرند، بسماللّه نگويند، شيطان در اين وقت ميآيد مينشيند در همانجايي كه مرد مينشيند و او هم مواقعه ميكند. او هم نطفه خود را داخل ميكند با نطفه مرد در رحم زن ميريزد و آن ولدي كه حاصل ميشود نطفه شيطان است. اين است كه خدا فرموده و شاركهم في الاموال و الاولاد اينطور در اولاد شريك ميشود و اين نطفه از شرك شيطان بعمل ميآيد. حالا كه نطفه نطفه شيطان و شرك شيطان است، وقتي بزرگ شد اين بدبخت بجز اعمال شيطاني چه ميكند؟ فساد عالم در دست اين است. پس خود را عادت دهيد كه در آن وقت بسماللّه بگوييد، متذكّر خدا باشيد تا در آن وقت جهت عقل شما و مَلَكيّت شما غلبه كند و نور آن نام خدا كه ذكر ميشود شيطان را دور كند و اگر اولاد بشود، نوراني و از اهل صلاح و تقوي شود.
باري، پس به اينطور درميان مردم اولاد پيدا شد، يك پارهاي اولاد شيطان شدند و آن رگ خالوهاي ايشان در آنها غلبه كرد و جني شدند و منسوب به جن شدند، همينطور كه رگ مادر كه بر انسان غلبه ميكند دختر ميشود، رگ جنيش هم كه زياد شد جنّي ميشود. پس به اينطور سه جوره اولاد درميان بنيآدم پيدا شد؛ يك پاره جني شدند، يك پاره انسي شدند، يك پاره شيطان و اولاد شيطان شدند در ميان اين عالم راه افتادند و اين فتنه و شرّ و شور را در عالم سرپا كردند. حالا اولاد آدم كه از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۱ *»
جانب پدر و مادر اولاد آدمند، مؤمناناند و شيعيان اميرالمؤمنيناند و مؤمنانِ به هر پيغمبري در هر عصري هستند مؤمنان به پيغمبر و ائمّه طاهرينند و ثابتان بر طريقه محمّد و آلمحمّدند؛ اينهايند كه از اولاد آدمند، از رگ پدر و مادر هر دو تا. حالا ببين چه اشكال عظيم از اين آيه برطرف شد كه خدا ميفرمايد و لقد كرّمنا بنيآدم و حملناهم في البرّ والبحر و رزقناهم من الطيّبات و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً ميفرمايد كه ما مكرّم داشتيم بنيآدم را و ايشان را در برّ و بحر زمين برداشتيم و ايشان را طيّبات روزي كرديم و ايشان را فضيلت داديم بر بسياري از خلق. تو را به خدا قسَم بگو ببينم چه تكريم كرده خدا عمر خطّاب را؟! يا بگو بنيآدم نيست، يا بگو بنيآدم هست و مكرّم و مفضّل است. پس بفهم كه بنيآدم نيستند كساني كه خدا در شأن آنها ميفرمايد كأنّهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة منافقان گويا خرهايي هستند رمكننده از شير. شير، اسداللّهالغالب است و آنهايي كه رمميكنند آنهايي هستند كه انكار امامت و وصايت او را كردند. خرهايي هستند مستنفرة، يعني نفرتكننده. حالا آيا كساني را كه خدا در حق آنها ميفرمايد خرهاي رمكرده شده، آيا اينجور كسان مكرّمند كه ميفرمايد و لقد كرّمنا بنيآدم حاشا و كلاّ. واللّه منافقان بنيآدم نيستند، مشركان بنيآدم نيستند. مگر نخواندهاي قرآن را كه خدا به حضرت نوح ميفرمايد انّه ليس من اهلك يعني اين فرزند تو نيست، اين اولاد تو و اهلبيت تو نيست، من تو را و اهلبيت تو را وعده نجات دادهام و نجات ميدهم. پس چنانكه پسر نوح اولاد نوح نبود، اينها هم كه به ظاهرِ بشره آدمند پسر آدم نيستند. پس اولاد آدم نيست مگر مؤمن. آيا تو نميداني بچّه كبوتر كبوتر ميشود، بچّه كلاغ كلاغ ميشود، بچّه آدم آدم؟ نوح پيغمبر خداست و مؤمن، از همچو آدمي چطور همچو خري بعمل ميآيد؟! پس نيست بنيآدم، رگ خالوها در تن او هست، يا شيطان در نطفه او شريك شده و فرزند، فرزند شيطان است. پس به همين قاعده جميع كفّار، جميع اين مشركين، جميع اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۲ *»
منافقين، جميع اين هفتاد و دو فرقه كه امّتِ ضلالتند، اينها جميعاً جنّند، بنيآدم نيستند. بنيآدم نيست مگر يك فرقه ناجيه كه هفتاد و سيّومي باشد. اين امّت هفتاد و سه فرقهاند، يك فرقه از آنها ناجيند و از اهل بهشتند، آن فرقه از اولاد آدمند و خدا آنها را مكرّم داشته؛ چه تكريمي! مكرّم داشته آنها را به جنّات نعيم، مكرّم داشته به قرب جوار خود، مكرّم داشته به اينكه ملائكه را خدّام ايشان كرده. فرمودند انّ الملائكة لخدّامنا و خدّام شيعتنا و كدام تكريم از اين بيشتر كه ملائكه، خدّام ايشان باشند؟ پس مؤمنان را خدا مكرّم داشته و چگونه مكرّم داشته كه فرموده الذين يؤذون المؤمنين والمؤمنات بغير مااكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً ايشان را مكرّم داشته به اينكه اذيّت ايشان را خدا اذيّت خود قرار داده، زيارت ايشان را زيارت خود قرار داده، رضاي ايشان را رضاي خود قرار داده، مرض ايشان را مرض خود قرار داده، سيري و گرسنگي ايشان را سيري و گرسنگي خود قرار داده. آيا نشنيدهاي خدا در روز قيامت توبيخ ميكند كسي را و ميفرمايد من مريض شدم چرا به عيادت من نيامدي؟ عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه مريض شوي. ميفرمايد فلان بنده مؤمن من مريض شد، عيادت او عيادت من بود. باز ميفرمايد چرا من از تو طعام خواستم به من ندادي؟ عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه طعام خواهي. ميفرمايد فلان مؤمن از تو طعام خواست، طعام دادن به او طعام دادن به من بود. و همچنين در خصوص آب دادن همينطور ميفرمايد. پس كدام تكريم از اين عظيمتر كه خدا مؤمن را متّصل به خود كرده؟ و انّ نور المؤمن لاشدّ اتّصالاً باللّه من نورالشمس بالشمس نور مؤمن متّصلتر است به نور خدا از شعاع آفتاب به آفتاب. پس راست شد آيه و درست شد؛ و تو را به خدا اگر اين معني را من نگفته بودم، معني اين آيه را چهكارش ميكردي؟ بگو ببينم عمر خطّاب چه مكرّمي دارد؟ پس اينكه خدا ميفرمايد و لقد كرّمنا بنيآدم يعني ما مكرّم داشتيم مؤمن را و حملناهم في البرّ و البحر و حمل كرديم او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۳ *»
را به ظاهر در برّ بر پشت حيوانات، بر پشت شترها و در كجاوهها؛ و در بحر بر كشتيها ايشان را حمل كرديم. ولكن از براي اين برّ و بحر باطني است، دريا هميشه تأويل فتنههاست و برّ هميشه تأويل ايّام راحت و نيكي و خوشي است. بحر به معني ظلمت و تاريكي است، بحراني يعني ظلماني. اما برّ از بِرّ است و بِرّ نيكي است، ايّام رفاه است، ايّام ظهور دولت حق است، ايّام ظهور آلمحمّد است، ايّام ظهور نور ائمه طاهرين؛ اينها برّ است. و اوقات فتنه و غلبه فتنهها و فتنههاي متراكم كه موجهاي فتنه است كه بر بالاي يكديگر برميخيزد، اين بحر است. و خداوند تكريم كرده مؤمن را در زمانهاي غيبت و زمانهاي ظهور، مؤمن را خدا محافظت كرده در همه اين احوال زيرا كه در دريا نشستهاند در سفينه نوح. فرمود مثل اهلبيتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجي و من تخلّف عنها غرق مثَل اهلبيت من مثَل كشتي نوح است، هركه بر آن سوار شد نجات يافت و هركه از آن تخلّف كرد غرق شد. و تو ميداني كه كشتي، در طوفان درياي فتنهها واجب ميشود؛ چنانكه كشتي، در طوفان موجهاي دريا لازم است. پس هركس در طوفان درياي فتنهها متمسّك به ولايت آلمحمّد: شد نجات يافت و مؤمن را خدا در دريا در سفينه نوح جاداده؛ و در برّ، خداوند عالم مؤمن را برداشته و ثقل او و سنگينيهاي او را خدا متحمّل شده. و اگر كيفيّت برداشتن خدا مؤمن را بگويم شايد بر بعضي گران آيد.
خلاصه، خداوند عالم جلّ شأنه مؤمن را مكرّم داشته و خدا او را محمول قرارداده و حمل كرده خداوند مؤمن را و رزقناهم من الطيّبات يعني علوم آلمحمّد: را روزي ايشان كرديم. واللّه مؤمن ميخورد از علوم آلمحمّد:، ميخورد از روزيهاي طيّب، از علمهاي آلمحمّد: واللّه منافق ميخورد از خبائث، از چيزهاي قذر. در حق مؤمن ميفرمايد يحلّ لهم الطيّبات و يحرّم عليهم الخبائث واللّه خبيثات، علمهاي منافقين است كه همه خبيث است از اين جهت ميفرمايد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۴ *»
الخبيثات للخبيثين و ميفرمايد الطيّبات للطيّبين علمهاي طيّب مال طيّبين طاهرين است و علمهاي خبيث مال خبيثين است. پس خداوند عالم به مؤمن طيّبات روزي كرده، به مؤمن علوم آلمحمّد:داده. و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً خدا مؤمن را بر بسياري از خلق فضيلت داده. بر چه فضيلت داده؟ بر اين خرهاي مستنفره فضيلت داده، بر اين اولاد شياطين، بر اين جن، بر اين منافقين. و پيشي داده او را بر بسياري از خلق خداوند شيعيان آلمحمّد: را تفضضيل داده نه بر كلّ، بر بسياري از خلق. و آنهايي كه شيعيان را بر آنها تفضيل نداده، آنها محمّد وآلمحمدند صلواتاللّه عليهم اجمعين. همچنين پيغمبرانند كه شيعيان را بر ايشان تفضيل نداده ولكن بر ساير خلق، غير از محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم و پيغمبران، او را بر ساير مخلوقات فضيلت داده. پس كجايند آن مفسّراني كه در اين آيه درماندهاند در آنجاش كه ميفرمايد و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً اين كثير كيست؟ حيران شدهاند. ببين معني آيه چقدر سرراست و درست است!
خلاصه بعد از آني كه بيان كردم اولاد آدم را انشاءاللّه شما شناختيد آنها را و بنيآدم را شناختيد و سايرين بنيآدم نيستند. مثل آنكه فرض كن اگر مردي يك گلوله سربي بخورد و آن گلوله سرب دفع بشود، اين اولاد او نيست. از اين سر آمده از آن سر بيرون رفته. خداوند نطفههاي مؤمنين را نازل ميكند از عرش خود به كرسي و از آن به شجره مُزن و از آن ميآيد در ابر و از ابر همراه باران ميآيد و بر هر گياهي كه نطفه مؤمن بايد بشود، ديگر هركه او را بخورد خواه كافر بخورد خواه مؤمن بخورد، ولدي كه از او تولّد ميشود آن ولد مؤمن است. بجهت اينكه از عرش آمده و از عليين آمده و بايد عود به عليين كند؛ چرا كه از آنجا آمده. اما منافقين نطفه آنها از سجّين بخار ميكند و بالا ميايد و به درخت زقّوم ميرسد و از آنجا بخار ميكند و ميآيد بالا و بر گياههاي اين عالم مينشيند و هركس آن گياه را خورد، آنچه از او تولّد كرد منافق است ديگر خواه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۵ *»
مؤمن باشد خواه كافر. و ولد كافر در صلب مؤمن، آن گلوله سربي است كه شخص ميخورد و از او دفع ميشود، دخلي به او ندارد ابداً. همچنين مؤمن در صلب كافر مانند آن دانه ياقوتي است كه كسي آن را فروبرد و از او جدا شود، هيچ دخلي به او ندارد ابداً. اين است كه خدا در قرآن ميفرمايد لا انساب بينهم يومئذ جميع نسبها در روز قيامت منقطع ميشود. پيغمبر ميفرمايد ينقطع كلّ سبب و نسب الاّ سببي و نسبي يااينكه الاّ نسبي همه اين سببها و نسبها منقطع خواهد شد. يا مانند آن گلوله يا مانند آن دانه ياقوت كه از آن جدا شد. فلان پسر فلان، اينها احكام اين دنيا است، اما احكام اخروي، اولاد آدم، مؤمنانند. اين را بدان يك نفر انسان در جهنّم نخواهد رفت و يك نفر حيوان در بهشت نخواهد رفت. جميع آنهايي كه به جهنّم ميروند بر صورت حيواناتند، همه مثل سگ فرياد ميكشند، مثل خر عرعر ميكنند، مثل شتر قرقر ميزنند. همه آنها به صورت درندگانند، به صورت حشرات، همه حيوانند. انسان آنجا نميرود، اولاد آدم آنجا نميرود. همچنين در بهشت بجز اولاد آدم و انسي و آدميزاد، ديگر در بهشت يافت نميشود. اگرچه مطلب تمام نشد لكن سينهام تنگ است.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۶ *»
«موعظه يازدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در تفسير فقرات اين آيه شريفه و كلمات آن سخن در معني جن و انس بود و قدري از معاني جن و انس را عرض كردم ولكن سخن ديروز ناتمام ماند و اگر خدا بخواهد تتمّه كلام ديروز را امروز عرض ميكنم، اگرچه سينهام تنگ است و صدايم نميرسد لكن بهقدري كه ميسّر است عرض ميكنم.
ديروز عرض كردم كه انسان را خداوند عالم از عقلي و نفسي آفريده و تتمّه اين كلام اين است كه پدران و مادران مردم سه نوعند؛ يك نوع پدر و مادر جسماني دنياوي است كه پدري، مادري را نكاح ميكند ـ يعني مادرِ فرزند خودش را نه مادرِ خودش راـ و از ميان ايندو، خدا به آنها ولدي عطا ميفرمايد بطوري كه عرض كردم از نطفه مادر بهواسطه نطفه پدر. نطفه پدر به منزله پنيرمايه است و نطفه مادر به منزله شير است كه اصل فرزند از نطفه مادر ميشود و نطفه پدر باعث بستن آن و منعقد شدن آن ميشود. و كيفيّت تولّد ولد را ديگر مناسب نيست در اين مجالس بيان كردن و بيان آن حاصلي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۷ *»
براي عوام ندارد. اين پدر و مادر، پدر و مادر دنياوي است. در اين دنيا پدر و مادري است كه ميشود عارضي باشد، و حقيقي نباشد پدر و مادري آنها و اين فرزند از شكم مادر بيرون آمده و در او بهطور عاريه بوده چنانكه خدا ميفرمايد يخرج الحي من الميّت و يخرج الميّت من الحي يعني مؤمن را خداوند از صلب كافر و رحم كافر بيرون ميآورد و كافر را از صلب مؤمن و رحم مؤمن بيرون ميآورد. پس مؤمن در صلب كافر مانند ريگي است كه خورده باشد آن كافر و فروداده باشد آن را، يا قطعه ياقوتي كه فروبرده باشد آنرا. آن قطعه ياقوت از اندرون او بيرون آيد و چون او را شستشو كردي همان ياقوتي است كه بوده و همان بهايي كه داشته دارد، هيچ ضرري به ياقوت نميرسد اگر از شكم او بيرون آيد، اگرچه ملوّث شده باشد باز همان ياقوت است. آيا نميبيني محمّدبنابيبكر كه از جمله بزرگان شيعه بود و از جمله نيكان بود و از جمله پاكان و خوبان بود، از صلب ابيبكر بود و از اينجهت به هيچوجه منالوجوه ضرري به او نرسيد و او فرزند عارضي ابوبكر است نه فرزند حقيقي او؛ بهجهت اينكه جزء ابيبكر نيست. و هر فرزندي جزء پدر است و اين جزء ابيبكر نبوده به اين دليل كه ابيبكر، كلّش خبيث است و اين جزء، طاهر است و اين جزءِ طاهر نميشود كلّش خبيث باشد. نميشود يك حوضي بول باشد، يك كاسه آب طاهر از اين حوض بعمل آيد. پس محمّد پسر ابيبكر نيست، جزء ابيبكر نيست. اگر جزء ابيبكر بود رجس و نجس و كافر بود و چون جزء او نيست ولد او نيست اگرچه به حسب ظاهر عاريه پسر او بود و در صلب او و در رحم مادر او عاريه بود. لكن اين نطفهاي بوده كه از عرش فرودآمده و به آسمانها رسيده و از آسمانها به ابر رسيده و از او به باران آمده و با باران بر گياهها ريخته شده و آن گياهها را ابوبكر خورده و در شكم او نطفه محمّد بعمل آمده و رفته در رحم مادر او بوده بطور عاريه. والاّ اصل او از علّيين است و ابيبكر از سجّين است. اصل مؤمن از طينت بهشت و طينت علّيين است، عود او هم باز به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۸ *»
همانجاست. ببين اگر تو از هوا بگيري يك خيكي را پر از باد كني و آن را ببري ته دريا بداري، تا او را آنجا رهاكردي ميآيد بالا و عود ميكند به مركز خود كه هوا بود و از آنجا آمده بود. ميآيد در عالم هوا و در حيّز خود كه هوا باشد ميايستد. حال همچنين طينت مؤمن از علّيين فرود آمده است نهايت چند صباحي با ابوبكر بوده، بعد از او جدا شده و باز عود ميكند به مركز خود و عالم خود كه علّيين است و ميرود در بهشت و همانجا خواهد بود.
و همچنين عاريه است نطفه كافر در صلب و رحم مؤمن، به جهت آنكه نطفه كافر از سجّين است و از آن تهترين جهنّم بخاري برخاسته و بر درخت زقّوم نشسته و از آنجا بخار ميآيد بر گياه اين عالم مينشيند و اگر آن گياه را مؤمني بخورد، در شكم او مثل يك سنگريزه كه فروببرد، آن نطفه عاريه در اندرون او و صلب و رحم او هست. بعد از آني كه بيرون آمد و از آلودگي آن مؤمن پاك شد، همان سنگي كه بوده و همان طينت جهنّم كه بوده هست. روز به روز فروميرود تا به منتهاي حدّ شقاوت خود كه رسيد آنوقت به منتهاي اجل خود ميرسد و در درَك خود قرار خواهد گرفت. و اين پدر و مادر در اينجا عارضي براي اين بودند و اين خبيث جزء آن مؤمن نبوده. مؤمن را فرض كن حوضي است پر از گلاب باشد، حالا نميشود يك كاسه بول از اين بردارند. مؤمن جميع او طيّب است و طاهر و از طينت علّيين است، چطور جزء او خبيث ميشود؟ پس پسر نوح، جزء نوح نيست بجهت اينكه نوح طيّب است و طاهر است و معصوم، و جزء طيّب و طاهر معصوم، بايد طيّب و طاهر معصوم باشد. اين پدر و مادر ظاهري، پدر و مادر دنيايياند. وقتي كه انسان مُرد و او را در قبر گذاردند، اين نسب منقطع شد. اينجا به او زيد پسر عبداللّه ميگفتند، بسا آنكه توي قبر كه رفت، زيد پسر عمرو به او ميگويند. حالا ميخواهيم بدانيم آيا اين پسر كيست؟ پدرش را بشناسيم. پدرش آن كسي است كه طينت اين از جزء طينت او است و جزء اوست. اين فرزند، فرزند اوست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۸۹ *»
و در علم خدا و در لوح محفوظ است. و عرض خواهم كرد كه هركسي جزء كسي است.
و امّا پدر و مادر ديگري است از براي نفس امّاره انسان، براي نفس امّاره يك پدري است و يك مادري است. پدرِ نفس امّاره ابوبكر است و مادرِ نفس امّاره عمر است و اين نفس امّاره از نطفه ابوبكر است و كاسهاي از حوض بول اوست؛ و نطفه او، صورت در رحم عمر گرفته و از اعمال عمري صورت گرفته. ميپرسم از شما، همه چيز را خوب است آدم بربصيرت باشد. ميپرسم از شما كه عمل نفس امّاره كذب است يا نه؟ بلي كذب است. آيا كذب از صورت عمر نيست؟ از صورت عمر است و اوست كاذب. آيا آن كسي كه نفاق دارد، مصوّر به صورت كيست؟ اين صورت از كيست؟ اين صورت عمر است. آن كسي كه لاطي و زاني است، به صورت كيست؟ صورت عمر است. آن كسي كه مرتكب ساير معاصي ميشود، اين صورت كيست؟ صورت عمر است. ميخواهم بدانم اين معاصي ازكجا پيش اين آمده؟ آيا اين معاصي از بهشت نازل شده؟ شرب خمر و لواط و زنا و فسق و فجور از بهشت آمده و از بهشت است؟ هيچ عاقلي تمكين اين حرف كه اينها از بهشت آمده نميكند. آيا اين اعمال، صفت محمّد وآلمحمّد است نعوذباللّه؟ آيا اين اعمال، صفت اولياست نعوذباللّه؟ شك در اين نيست كه اين اعمال، صفت محمّد وآلمحمّد: نيست. آيا اين صفت، صفت شيعيان اميرالمؤمنين و آناني كه متابعت كردهاند ائمّه طاهرين را در جزيي و كلّي، اين صفت، صفت ايشان است؟ حاشا و كلاّ. عقل خودت را حَكَم كن، پيش خودت فكر كن، ببين هرزگي، لوطيگري، لواط كردن، لواط دادن، زناكردن، زنادادن، قماركردن، دروغ گفتن، اين اعمال ناشايست كردن، خود تو بگو، اين صفات صفات كيست؟ آيا اميرالمؤمنين اين صفات را دارد؟ حاشا و كلاّ؛ اين صفات صفات اعداي ايشان است، در پيش اعداي ايشان است، در پيش ابيبكر و عمر است. پس معلوم شد اين صورتها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۰ *»
صورت ابيبكر است و عمر. اگر كسي حضرت امير را ديده باشد در آن حالاتي و صفاتي كه داشت، ميايستاد به نماز و اشك او جاري بود و غش ميكرد و از خوف خدا از شعور و حسّ ميافتاد. خشك ميشد به طوري كه پاي او را اگر حركت ميدادند سر او حركت ميكرد، سر او را اگر حركت ميدادند پاي او حركت ميكرد و شبانهروزي هزار ركعت نماز ميكرد و هزار بنده از كسب دست خود خريد و آزاد كرد، به اين حالت. حالا شخصي از چين آمده و اين حالت را از آن حضرت ميديد و نميدانست كه اين حضرت امير است و امام است. از چين آمده بود و يك شخصي را ميديد به اين حالت. و ميآمد ميرفت مجلس يزيدبنمعاويه و يزيد را هم نميشناخت، آنجا هم ميديد شخصي را قمار ميبازد و شطرنج بازي ميكند، شراب ميخورد، هرزگي ميكند. اينها را ميبيند و نميداند اين يزيد است. بعد ميآيد درميان شهري ميبيند يك كسي را كه همان اعمال يزيد را ميكند، آن كارهايي كه او ميكرد اين هم ميكند، آيا نه اين است كه ميگويد اين شخص از تابعان اوست؟ ميبيند عملش مثل عمل يزيد است، ميگويد اين از پيروان اوست، با او يك جورند. و باز در آن شهر يك كسي را ميبيند كه در نهايت تضرّع و زاري نماز ميكند و از خوف خدا گريه ميكند و كسب حلال ميكند، آيا نه اين است كه ميگويد اين از جنس شخص اوّلي است؟ اين از جنس اميرالمؤمنين است. بديهي است كه ميگويد اين از جنس آن شخص اوّلي است به جهت اينكه اين هم همان كارها كه او ميكرد ميكند. الاّ اينكه انسان در غفلت است وقتي گوينده گفت، آنوقت متذكّر ميشود. پس نفس امّاره صورتش صورت عمر است و مادّه و طينت نفس امّاره از مادّه و طينت ابيبكر است و ابوبكر پدر است از براي نفس امّاره و اين نفس امّاره جزيي است از كلّ ابيبكر، كاسه بولي است از حوض بول او و از منجلاب بول او.
و امّا والدين ديگري هم انشاءاللّه داريم كه آن والدين عقلند. آن عقلي كه به او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۱ *»
عبادت رحمان ميشود، آن عقلي كه به او كسب جنان ميشود. براي عقل هم پدري و مادري است. پدر عقل، محمّدبنعبداللّه است صلواتاللّه و سلامه عليه و مادرِ عقل، عليبنابيطالب است صلواتاللّه و سلامه عليه. ببين چگونه صورت عقل و اعمال عقل و كردار او و رفتار او مانند علي است! امر نميكند مگر به خير و نهي نميكند مگر از شرّ، مرتكب نميشود مگر آنچه رضاي خدا در آن است. پس عقل، صورت او، صورت عليبنابيطالب است و بر صفت عليبنابيطالب است و اما اصل طينت او و مادّه او، از نور محمّد است۹ پس حضرت پيغمبر پدر اوست و حضرت امير مادر اوست. ببين چگونه شرح آنها در كتاب و سنّت شده است! ميفرمايند در احاديث عديده انا و علي ابوا هذه الامّة من و علي پدر و مادر اين امّتيم. خوب حالا ببينيم ايشان چگونه پدر و مادر اين امّتند؟ هركسي كه خودش يك پدر و مادري دارد، ايشان چطور پدر و مادرند؟ معلوم است مقصود ايشان نه پدر و مادر جسماني است، باز معلوم است مقصود ايشان نه پدر و مادر نفس امّاره است، بلكه ايشان پدر و مادري هستند روحاني، نوراني و عقلاني و ايماني كه اين روحالايماني كه در بدن مؤمن است، اين روحالايمان، فرزند پيغمبر است و فرزند اميرالمؤمنين است. آيا نخواندهاي در قرآن و ندانستهاي كه شيعه و سنّي اجماع دارند براينكه حضرت امير نفس پيغمبر است به نصّ كتاب و اجماع امّت؟ بعد از آنكه نفس پيغمبر شد، يعني خودي پيغمبر شد، خداوند فرمود خلق لكم من انفسكم ازواجاً خداوند از براي شما از نفسهاي شما جفت آفريده. پس جفت محمّد نيست مگر علي. علي است مناسب محمّد، و علي است جفت محمّد از اين جهت فرمود انا و علي ابوا هذه الامّة و حضرت امير مقام مادر را پيدا كرد براي شيعيان و مؤمنان و حضرت پيغمبر پدر است براي مؤمنان. خدا در قرآن ميفرمايد النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امّهاتهم پس خداوند از نفس پيغمبر۹براي پيغمبر، زوج آفريد و ازواج او را امّهات مؤمنين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۲ *»
ناميد. پس حضرت امير، مادر است براي مؤمنان. باز ديديم خداوند ميفرمايد يصوّركم في الارحام كيف يشاء صورت را خداوند در رحم قرار ميدهد نه در پشت پدر. در پشت پدر، نه پسري و نه دختري معلوم است. نه زيبايي و نه زشتي، نه سياهي و نه سفيدي. همه اينها در شكم مادر پيدا ميشود. پس در پشت پدر اختلافي نيست، همه اختلاف در مادر و در شكم مادر است. در شكم مادر يكي سياه ميشود يكي سفيد، يكي كوتاه ميشود يكي بلند، يكي زشت ميشود يكي زيبا، يكي پسر ميشود يكي دختر. اختلاف در شكم مادر است از اين است كه وقتي كه نطفه در رحم مادر قرارميگيرد، خداوند دو ملَك خلاّق ميفرستد كه ميروند در رحم و آنجا مينشينند. عرض ميكنند خداوندا چه بيافرينيم اين نطفه را به شكل پسر كنيم يا به شكل دختر؟ سياه كنيم يا سفيد؟ كوتاه كنيم يا بلند؟ آنچه حكم بشود از خداوند كه اين طفل را به آن صورت كنيد، آن دو ملَك او را همانطور خلق ميكنند و آنچه تقدير آن طفل شده است خداوند در شكم مادر املا ميكند به آن دو ملَك و آن دو ملَك مينويسند و در پيشاني او ميگذارند. اين است آن سرنوشتي كه در شكم مادر نوشته ميشود، جميع آنها نوشته ميشود و در پيشاني او گذارده ميشود. پس معلوم شد كه در پشت پدر اختلافي نيست و در پشت پدر، پسري و دختري و زشتي و زيبايي و سعادتي و شقاوتي نيست. از اين جهت فرمودند السعيد من سعد في بطن امّه والشقي من شقي في بطن امّه سعيد آن كسي است كه سرنوشت او بر سعادت شده و شقي كسي است كه سرنوشت او بر شقاوت شده.
پس از آنچه عرض شد دانستيم كه در پشت پدر، اختلافي نيست و شنيديم حديثي را از رسول خدا۹ كه به عليبنابيطالب صلواتاللّه و سلامه عليه فرمودند كه ليس الاختلاف في اللّه و لا في و انّما الاختلاف فيك يا علي اختلافي در خدا نيست و اختلافي در من نيست. اختلاف در خدا نيست بجهت آنكه خدا خالق است و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۳ *»
در پيش خدا، سعادت و شقاوت و حُسن و قبح و پسري و دختري، به هيچ وجه در پيش خدا نيست و در پشت پدر هم اينها امتياز نيافتهاند. در شكم مادر كه رفت، آنجا صورت پيدا ميكند پس ليس الاختلاف في اللّه بجهت آنكه خدا خالق است، در ذات خدا اختلافي نيست و لا في پيش من هم نيست. وقتي كه اين امّت در صلب من بودند، در پيش من اختلافي نداشتند. سعادت و شقاوت ايشان در نزد من نبود، در نزد من همه يكرنگ بودند، در پيش من قابل سعادت و شقاوت هردو بودند. بعد از آني كه آمدند پيش تو اي علي، و ولايت تو را بر ايشان عرضه كردم و آنها را موكّل به تو كردم و تو را وليعهد خود گردانيدم و سلطان بر آنها كردم و امر آنها را مفوّض به تو كردم، اختلاف در پيش تو پيدا شد. هركس ايمان به تو آورد مؤمن شد و هركس ايمان به تو نياورد و انكار تو را كرد كافر شد، و هركس با تو شريكي قرارداد مشرك شد. اين اختلافها همه در پيش عليبنابيطالب است و اين سرّي است كه خدا در ملك خود قرارداده و اين اسباب آزمايشي است. پس وليعهدي براي هر سلطاني لازم است، زيرا كه هر سلطاني و هر بزرگي بعد از آني كه امر او در ملك او نهايت استقلال را پيدا كرد، و گردنكشان دنيا نتوانستند از حكم او تجاوز كنند، گردنكشان البته پيش او فرود ميآيند و اما در دلهاشان انكار ميكنند و آن بغضها و كينهها را در دل دارند. ولي چه كنند؟ از سطوت اين پادشاه نميتوانند اظهار مافيالضمير خود را بكنند.
و شما اين سخن را اينجا داشته باشيد تااينكه مطلبي براي مقدّمه عرض كنم كه دانستن آن لازم است و آن اين است كه بزرگ در دنيا بر دو قسم است؛ يك بزرگي است حاجت دارد به كوچكان خود و زيردستان خود و نوكران خود و يك بزرگي است كه حاجت به كوچكان و زيردستان خود ندارد، ابداً. آن بزرگي كه حاجت به كوچكان دارد، تدبيرها ميكند كه كوچكان ازهم نپاشند و لابدّ است به رضاي كوچكان حركت كند و اينها را به طمع بيندازد و گاهي آنها را بترساند كه از بابت آن خوف و آن رجاء، بر دور او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۴ *»
باشند و در حقيقت اين بزرگ، فقير است و آنها غني؛ بجهت آنكه در اين چيزها محتاج به آنهاست. شما خيال مكنيد كه اين بزرگ، غني است بلكه محتاج است به اينكه آنها حراست كنند او را، آنها خدمت كنند او را، آنها نان به اين بدهند، آب به اين بدهند، به اين لباس بدهند. محتاج است به اينكه آنها عزّت بدهند به اين، محتاج است كه آنها تمكين كنند تا سلطنتي بر آنها داشته باشد. در حقيقت اين بزرگ محتاج است به سوي آن خلق و آن خلق احتياجي به او در اين خصوصها ندارند. پس آن بزرگ كه محتاج است به اين كوچكها، لابد است كه اسباب اجتماع اين كوچكها را بچيند و تدبيرها بكند براي اجتماع اين كوچكها تا اينكه اين ملك ازهم نپاشد و سلسله ازهم نريزد و امر باقي بماند براي خودش و خانواده خودش البته تدبيرها ميكند و همه تدبيرهايي كه ميكند برگرد اين نقطه ميگردد كه اين جمعيّت و اين جماعت ازهم نپاشد. حالا هر بزرگي در هر طبقهاي در هرجايي كه هست محتاج است به آن اتباع خود لابدّ است متابعت كند كوچكان و تابعان خود را و به رضاي آنها راه رود، دم اين را ببيند، دم آن را ببيند، اين را ريشخند كند، آن را ريشخند كند. اگر ميبيند محتاج است تحصيل رضاي او به انكار حقي، انكار حق بكند. اگر محتاج شود به بيانصافي، بيانصافي كند. اگر محتاج شود به ظلمي، ظلم كند؛ اغلب مردم و جميع اهل دنيا اينطورهايند و اين بد صفتي است و بسيار بد صفتي است كه شخص بجهت خاطر نوكرهاي خود اگر آنها خلاف قاعده بكنند حمايت آنها را بكند، بگويد خير همچو كاري نكرده. نفهميده، نسنجيده من بگويم خير نوكر من اين كار را نكرده و حمايت او را بكنم. اينها بجهت حاجتشان است به اينها والاّ اگر شخص مطيع حق باشد بايد حق بگويد، بايد حق را قوّت بدهد زيرا كه حق خداست و حق از جانب خداست و انسان بايد هميشه حق را نصرت كند. حتي آنكه عرض ميكنم كه لجاج كردن به اين راه درست نميآيد، تو بايد حق را ببيني. هرچه حق است آن را بگويي والاّ مستبد به رأي بودن به اينطور كه من
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۵ *»
همچو حرفي زدهام، من بايد از قولم برنگردم، اين با حق نميسازد. خير، بايد از حرفت برگردي اگر حق نيست و اگر برنگردي معانده با خدا كردهاي و آنچه از جانب خداست انكار كردهاي. پس مؤمن هروقت كه ببيند حقي را بايد اطاعت كند و هرجا ببيند باطلي را، اگرچه در نفس خود ببيند، بايد آن راترك كند. آدم بايد نوكر حق باشد. شماها را نصيحت ميكنم به اينكه شما نوكر حق باشيد، با چيزي بسته نباشيد، حق را در هرجا ببينيد او را تمكين كنيد و تسليم داشته باشيد. آخر ببينيد بالاتر از اين سخن ديگر نميشود كه در زيارت جامعه است اللهمّ انّي لو وجدت شفعاء اقرب اليك من محمّد واهلبيته الاخيار الائمّة الابرار لجعلتهم شفعائي اليك خدايا اگر من از محمّد وآلمحمّد به تو نزديكتري ميديدم، آنها را شفيع ميكردم به درگاه تو؛ اين خيلي حرف بزرگي است. بسته به محمّد نكردهاي خود را، بسته به ائمّه نكردهاي خود را، معلوم است بسته به خدا بايد باشي و بگويي خدايا اگر تو غير از اينها را بپسندي، من هم آن را ميپسندم و آن را شفيع ميكنم؛ خيلي امر عظيمي است. پس انسان بايد هميشه طالب حق باشد، هميشه بايد معين حق باشد. اگر همچو نكرد خاذل حق و دشمن حق شده و با حق و اهل حق و ائمّه هدي معانده كرده. پس اين صفت را سعي كنيد تحصيل كنيد.
پس آن كسي كه درصدد اجتماع تابعان خود است و هميشه نصرت تابعان خود را ميكند اگرچه نامربوط گفته باشند هميشه خطاهاشان را چشم ميپوشد و آنها را از ديگران هم ميپوشاند. هميشه منفعتها و حرامها براشان پيدا ميكند، رشوهها به آنها ميدهد، ميهمانيهاشان ميكند، تعارفشان ميكند و همه مقصود او اين است كه جماعت ازهم نپاشد. چه بسيار مردم كه به اينطور سالها مريد نگاه ميدارند و دائم درصدد اينند كه ازهم نپاشند.
و اما بزرگي ديگر هست كه او به هيچوجه منالوجوه محتاج به كسي نيست.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۶ *»
ميخواهند ناصر او باشند ميخواهند خاذل او باشند، ميخواهند مجتمع بشوند ميخواهند نشوند، ميخواهند ايمان بياورند ميخواهند نياورند من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين اگر يك نفر كافر بشود، خداوند از جميع عالمها بينياز است ياايّهاالناس انتم الفقراء الي اللّه واللّه هو الغني الحميد اي مردم! شما فقير به سوي خدائيد و خدا غني است، و همچنين پيغمبري كه از جانب خداست و همچنين ائمّه كه از جانب خدايند آنها هم اغنيا هستند. هركس ميخواهد ايمان بياورد بياورد، هركس ميخواهد نياورد هرطوري ميخواهند سلوك بكنند. خوب بكنند، بد بكنند، فرقي نميكند. اينطورند كه مردم اگر ميدهند بدهند، نميدهند ندهند. ميآيند بيايند، نميآيند نيايند. ايمان ميآورند بياورند، نميآورند نياورند. هرچه خود ميخواهند بكنند بكنند، آسيب ميرسانند برسانند نميرسانند نرسانند. جماعتي هستند كه با مردم به اينطورند، چون اينطورند آنها درصدد تدبير اين نيستند كه جماعت ازهم نپاشند، در فكر تدبير اين نيستند، سعي ندارند كه جماعت برپا باشد. پيداست كه حضرت امير نه اين است كه سوء تدبير داشت كه با مردم اينطور سلوك ميكرد. سنّيها ميگويند عمر بجهت اينكه مردم مجتمع باشند بر اسلام و همه به ذمّه اسلام باقي بمانند، تخلّف از شرع ميكرد. خودشان ميگويند بجهت اينكه مردم مجتمع باشند گاهي تخلّف از شرع ميكرد و هرطوري كه صلاح ملك را ميديد، آنطور ميكرد. از اين جهت ملك او دوام پيدا كرد. اما علي تخلّف نميكرد از شريعت. چون علي تخلّف نميكرد از شريعت، بعضي مردم طاقت ميآوردند بعضي طاقت نميآوردند. اما عمر گاهي خلاف شرع ميكرد بجهت اينكه مردم ازهم نپاشند. عمر ميديد مردكه طاقت يكشاهي ندارد، صد دينارش ميداد، طاقت ندارد يك عباسي ميداد. ديگر ميخواهد خلاف شرع بشود ميخواهد نشود. اما علي ميگويد از بيتالمال يك دينار به تو ميرسد، هركار ميخواهي بكن قسمت تو اين است، زيادتر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۷ *»
به تو نميرسد. چون علي تخلّف نميكرد بعضي طاقت نميآوردند و ميرفتند. حالا نه اين است كه اين از سوء تدبير عليبنابيطالب بود. حاشا، اين از سوء تدبير آن حضرت نبود. مگر پيغمبر نميتوانست در زمان خود آن دو سه نفر منافقين را گردن بزند؟ مگر آنها را نميشناخت؟ مگر مستحق نبودند؟ و نكرد، و اين از سوء تدبير او نبود. آيا نميتوانست امر علي را اوضح از اين بكند؟ پنج سال، شش سال، هفت سال هي برسرهم لازال بگويد و مردم را رجوع به او بدهد؟ مگر نميتوانست كار او را محكم كند؟ مگر نميشناخت آنها را؟ ولكن محتاج نبود پيغمبر به اين امّت از اين جهت بر او نازل شد من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر هركس ميخواهد ايمان بياورد و هركس ميخواهد كافر بشود. پس ايشان محتاج نبودند به اين خلق چون محتاج نبودند اسباب آزمايش را خودشان ميچيدند چنانكه خداوند در قرآن نازل كرد الم احسب الناس انيتركوا انيقولوا آمنّا و هم لايفتنون و لقد فتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين آيا مردم گمان كردند كه ما ايشان را همچو واميگذاريم و آزمايش نميكنيم ايشان را؟ اين نميشود، همچنانكه ما پيشينيان را آزمايش كرديم تا معلوم شود راستگو از دروغگو. پس چون در زمان حضرت پيغمبر گردنكشان عالم تمكين كردند و مؤمن و منافق همه به ظاهر ايمان داشتند، و ميدانست پيغمبر كه اينها ايمان ندارند، اسباب فتنه درميان مردم قرارداد و عليبنابيطالب را به خلافت نصب كرد و چندان اصراري هم در اين نكرد و دشمنان او را هم تلف نكرد و اين امر را سست انداخت و به علي سفارش كرد كه بعد از من شمشير مكش، با اينها مدارا كن. آيا نشنيدهايد كه بعد از آني كه عمر داخل خانه حضرت امير شد، حضرت از حجره مباركه بيرون تشريف آوردند، فرمودند بيرون رو از اين خانه كه اگر بخواهم شمشير ميكشم از اوّل اين قوم و از آخر اين قوم بيرون ميروم. عمر همينكه ديد عليبنابيطالب همچو فرمود ترسيد و از خانه بيرون رفت و دانست كه دروغ نميگويد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۸ *»
و اگر بخواهد، ميكند. پس پيغمبر وصيّت كرده بود به علي كه شمشير مكش، بگذار اينها هركار ميخواهند بكنند. و نميداني كه چه كار با اينها كردند به همين شمشيرنكشيدن. چطور اسباب آزمايشي براي اينها فراهم آوردند، چطور اسبابي كه تا ظهور امام اسباب آزمايش در اين عالم عَلَم شد و دوست و دشمن آنها از هم جدا گرديد. هركس دوست علي بود از پي علي رفت، هركس ايمان خالص داشت از پي علي رفت، هركس به ناحق بود از پي عمر و ابوبكر رفت.
باري، مقصود اين بود كه حضرت امير اسباب آزمايش است، اسباب آزمايش نيك و بد در پيش علي است. همچنين در پيش هر وصيي، در پيش هر خليفهاي اسباب آزمايش است. پس اوّل حضرت امير شمشير را غلاف كرد و كسي از آنها ايمان نياورد به او مگر چهار نفر، و باقي امّت مرتد شدند تا اينكه ابوبكر خلافت كرد، بعد از آن عمر خلافت كرد، بعد از آن عثمان خلافت كرد. بعد از عثمان آنوقت به حسب ظاهر حضرت امير خليفه شد، حالا خليفه چهارم شد، جميع سنّيان هم تمكين از او كردند و باز برگرد او دوست و دشمن پيدا شد. بر دور او جمعيّت كردند و چون بر دور او جمعيّت كردند عذر نديد كه ديگر حالا شمشير نكشد، حالا ديگر اسباب سلطنت جمع است شمشير كشيد و محاربه كرد. چون جنگ كرد باز مردم آمدند داخل شدند در تولاّي او به حسب ظاهر و كمكم منافق هم در ميانه پيدا شد. وصيّت كرد به امام حسن كه بعد از من مصالحه كن با معاويه و با اينها مدارا كن، محاربه مكن. چون آن حضرت از دنيا رفت حضرت امام حسن هم با معاويه صلح كرد و مدارا كرد و با آنها محاربه نكرد. مردم رفتند فوج فوج پيش معاويه و از او برگشتند و طعنهها بر آن حضرت زدند، به او گفتند السلام عليك يا مذلّالمؤمنين و از او منصرف شدند. مقصود اين است كه باز فتنه در ولي شد و حسن و علي يكي هستند؛ مقصودم اين بود كه فتنهها هميشه در ولي و خليفه ميشود. همچنين دولت ائمّه بعد از ايشان منتشر شد و امر ائمّه سلاماللّه عليهم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۱۹۹ *»
كمكم در شيعه واضح و هويدا شد و در ميان شيعه پيدا شدند مؤمنان و منافقان. اين يهوديگري تخمي ندارد كه بپاشند و سبز شود بلكه آن بخاري كه از سجّين برميخيزد و بر درخت زقّوم مينشيند و از آن بر گياه مينشيند، آن گياه را هركس خورد، از توي شكم او يهودي بيرون ميآيد. پس چه بسيار كسي كه پدر او شيعه، مادر او شيعه و او يهودي است اگرچه از سطوت اسلام نتواند مذهب خود را ابراز دهد ولكن بهطور نفاق تشيّعي ابراز ميدهد لكن اندرون او يهودي است و بيرون او شيعه. عمر و ابوبكر، اندرونشان بتپرست بود و در ظاهر مسلمان بودند. ابوبكر و عمر ادّعاي اسلام ميكردند. همچنين امروز دولت شيعه دولت عظيمي است، بلاد اسلام از بلاد كفر جدا شده، سطوت اسلام زياد است، احدي جرأت نميكند يهوديتِ اندرون خود را ابراز دهد، اظهار تشيّع ميكند. همچنين نصراني بودن تخمي ندارد مثل همان. بسا آنكه ولد در اين دنيا از پدر شيعه است، از مادر شيعه است لكن اندرون نصراني است. بيرون اظهار تشيّع ميكند و به حسب ظاهر ما مكلّفيم كه به ظاهر با مردم راه برويم و كساني كه به تهمتها نسبتها به باطن مردم ميدهند، آنها از مذهب اسلام بيرونند. حضرت پيغمبر دختر ميداد به عثمان. آيا عثمان مسلم بوده يا كافر بوده؟ البته كافر بوده. آيا كافر كه بوده به ظاهر كافر بوده يا به باطن كافر بوده؟ معلوم است به ظاهر كافر نبوده. اگر ميگويي ظاهر عثمان كافر بوده پس نسبت خطا به پيغمبر۹ دادهاي. پس باطنش كافر بوده ظاهرش مؤمن بوده. پس پيغمبر حكم به باطن عثمان نكرد و مذهب پيغمبر و دين پيغمبر اين نبوده كه به باطن كسي حكم كند. پس آن منافقاني كه اينجا و آنجا مينشينند و ميگويند شيخيها باطنشان غير ظاهرشان است، اينها همينكه حجّت بر ايشان تمام شده باشد و همچو حكمي بكنند و همچو بگويند، از مذهب پيغمبر و دين پيغمبر۹ بيرون ميروند. ميگويد تو خبر نداري اينها توي دلشان مذهبي ديگر دارند و آن را بروز نميدهند. به من بگو ببينم تو چه مذهبي داري كه همچو حكمي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۰ *»
ميكني؟ تو بر مذهب كيستي كه حكم به باطن ميكني؟ اگر تو بر مذهب پيغمبري كه پيغمبر دختر به عثمان داد، با ابوبكر و عمر پيغمبر غذا ميخورد. پيغمبر همچو ميكرد تو چطور شده كه ميگويي باطنشان غير ظاهرشان است؟ چطور شده همچو شده؟ اينها كه اذان ميگويند، فرياد ميكنند در اذان خود اشهد ان لا اله الاّ اللّه اشهد انّ محمّداً رسولاللّه۹ نماز را كه بهتر از شما در پنج وقت ميكنند، نوافل را كه بهتر از شما ميكنند، زكات كه بيش از شما ميدهند، خمس كه بيشتر از شما ميدهند. در توي اينها حج هم هركدام مستطيع باشند ميروند، توي اينها حاجي بيش از شما است، زيارت هم كه بيش از شما ميروند، فضائل اميرالمؤمنين را كه بيش از شما ميگويند، حالا چطور شده است كه تو ميگويي اينها باطنشان غير از ظاهرشان است؟ پس بدان كه اين نفاقي است كه ميكنند، اين حيلهاي است كه در شريعت مطهّره ميكنند كه ميگويند اينها باطنشان غير از ظاهرشان است. تو چطور فهميدي؟ تو رمّالي؟ تو جفّاري؟ از باطن مردم چه خبر داري؟ اگر جايز است حكم به باطن، من هم ميگويم تو هم در باطن يهودي هستي و حالا اظهار تشيّع ميكني. اگر اين قوم با ما اينگونه عمل ميكنند، پس ما هم عمل كنيم و درباره آنها چنين بگوييم. و ما انشاءاللّه اينگونه عمل نميكنيم و همچو نميگوييم چرا كه اين قول، خلاف شرع است. پس قائل به اين قول كه اينها باطنشان غير از ظاهرشان است، كه اين را بگويند و به مقتضاي آن عمل كنند، از دين پيغمبر بيرون ميروند. اين ضروري اسلام است كه پيغمبر دختر به عثمان داده و ضروري اسلام است كه پيغمبر مدارا با آنها كرده و آنها مسجد او ميآمدند و آنها را منع نميكرد و كسي كه خلاف اين كند از ضرورت اسلام بيرون رفته. پس اينها عوامفريبي است، جهّال را ميخواهند گول بزنند.
باري؛ چون در اين امّت در باطن، يهوديان و نصرانيان پيدا شدند، هندوها پيدا شدند، مجوسان و مشركان و كفّار پيدا شدند ولكن از سطوت اسلام نميتوانند بروز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۱ *»
بدهند، خداوند عالم در هر عصري اسباب فتنهاي ميچيند و برميانگيزاند دعوتكنندگان به سوي باطل و دعوتكنندگان به سوي حق را ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة و اين سنّت خداست و لن تجد لسنّة اللّه تبديلاً و لنتجد لسنّة اللّه تحويلاً اين سنّتي است گذارده كه در هر عصري كه مردم داخل هم شوند فتنهاي برميانگيزاند و آنها را ازهم جدا ميكند تا اينكه فتنه بزرگ بيايد و آن امام است صلواتاللّه و سلامه عليه و آن بزرگوار وقتي ميآيد كه اغلب خلق مرتد شدهاند لكن در باطن والاّ در ظاهر به همين تركيبي كه هست هستند؛ در باطن كافر شدهاند. او ميآيد و فاروق ميان حق و باطل ميشود و باطل را از حق جدا ميكند و با آن حق غلبه ميكند بر باطل و باطل را از زمين برمياندازد تااينكه در مشرق و مغرب نماند مگر دولت حق و ظهور حق چنانكه خدا ميفرمايد هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كلّه ولو كره المشركون خدا، پيغمبر را به حق، به پيغمبري فرستاد و او را غالب خواهد كرد بر همه اديان، بر جميع دينها و اين نصرت به ظهور امام است صلواتاللّه و سلامه عليه.
باري، برويم برسر مطلب، اينها مقصود نبود، ديگر خدا خواست اين حرفها زده شود. اينها از آنجا برخاست كه اختلاف، در ولايت عليبنابيطالب است كه خليفه بعد از پيغمبر است. هر خليفهاي سبب اختلاف ميشود. خليفه، مقام مادر را پيدا ميكند و رحم مادر ميشود براي مردم. و مردم در رحم مادر ممتحن ميشوند و اختلاف پيدا ميشود. پس مردم در ولايت علي اختلاف كردند و بعضي به واسطه علي مؤمن شدند و بعضي به واسطه علي كافر شدند؛ معلوم است حضرت امير، مادر اين امّت است و به اين مناسباتي كه عرض شد پس انا و علي ابوا هذه الامّة.
پس معلوم شد از آنچه عرض كردم كه براي انسان سه پدر و مادر است؛ يك پدر و مادر، پدر و مادرِ عقل اوست كه محمّد وآلمحمّدند صلواتاللّه و سلامه عليهم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۲ *»
اجمعين و اين آن پدر و مادري است كه عقوق آنها گناه كبيره است. اين آن پدر و مادري است كه حق اينها با حق خدا قرين است كه ميفرمايد و قضي ربّك الاّ تعبدوا الاّ ايّاه و بالوالدين احساناً خدا حتم كرده كه شما عبادت نكنيد مگر خدا را و به والدين احسان كنيد. عبادت خدا گفتن لا اله الاّ اللّه است و بالوالدين احساناً محمّد رسولاللّه و علي ولياللّه است، اينها آن والدينند كه بايد احسان به اينها كرد و خدمت اينها را بر وجه احسن و حسن بجاآورد. اگر خدمت كرديم به ايشان احسان كرديم به ايشان. احسان يعني حسن رفتاركردن نه اين احساني كه عجمها ميگويند. هرنيكي كه با كسي كردي احسان به او است. احسان به آلمحمّد، اطاعت آلمحمّد است و امتثال فرمان ايشان احسان به ايشان است. و قضي ربّك الاّ تعبدوا الاّ ايّاه و بالوالدين احساناً اين والدينند كه ميفرمايد لاتقل لهما افّ و لاتنهرهما و قل لهما قولاً كريماً اين والديني كه فرموده همين والدين است كه در هر حال انسان بايد متابعت كند ايشان را؛ اين يك والدين.
و والدين دويّم والدين نفس امّاره ميباشند و آن والدين، والديني هستند كه خدا ميفرمايد و ان جاهداك علي انتشرك بي ماليس لك به علم فلاتطعهما اگر پدر و مادر مجاهده كنند با تو كه مشرك شو به خدا، تو اطاعت مكن آنها را. و آن پدر و مادر، ابيبكر و عمرند كه آنها جدّ و جهدشان در شب و روز به واسطه اعوانشان اين است كه عصيان كني خدا را و مشرك شوي به خدا، و تو مأموري كه مخالفت كني ايشان را.
امّا پدر و مادر سيّوم پدر و مادر دنيايي هستند كه خدا ميفرمايد و صاحبهما في الدنيا معروفاً با آنها در دنيا درست راه برو. و جمعي را ميشنوم به پدر و مادر خود درشت ميگويند، مگر از حرمت پدر و مادر غافلي؟! آيا نميداني اگر كلمه اُفّ بگويي به پدر و مادر دنيايي خود، عاق ميشوي. عاقّ والدين شدهاي و عقوق والدين از گناهان كبيره است و بدان كه در آتش جهنّم خواهي رفت و خداوند براي تو قرار داده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۳ *»
است آتش جهنّم را، وعده كرده است براي تو آتش جهنّم را، واجب كرده است براي تو آتش جهنّم را. اگر كسي ادّعا كند كه من شيخيام و شيخي كار و بارش بايد موافق شرع باشد. شماها معروفيد پيش مخالفينتان به نيكي. ميگويند تو شيخي هستي، چرا دروغ ميگويي؟ تو شيخي هستي، چرا مال مردم ميخوري؟ پس شماها معروفيد به نيكي و چون چنين است بايد انشاءاللّه نباشد در ميان شما كسي كه يك سر سوزن به والدين خود بدي كند يا درشت به پدر بگويد، يا فرياد بزند بر او، يا بر او مقدّم شود، يا بدون اذن او كاري كند. اگر خلاف رضاي او كردهايد و او را از خود رنجانيدهايد، خدا ميداند عاقّ شدهايد، عاقّ والدينيد. اين عاقّ نيست كه پدر بگويد من تو را عاقّ كردم. عوام همچو خيال ميكنند معني عاقّ را، بلكه عاقّ يعني عاصي. در كتب لغت نوشتهاند عاقّ يعني عاصي. عاقّ، صفت تو است وقتي پدر را مخالفت كردي، تو عاقّي تا مخالفت كردي، ديگر ميخواهد بگويد تو را عاقّ كردم ميخواهد نگويد، تو عاقّ هستي. چه بسيار مردم كه در حيات پدر عاقّ پدر نيستند، بعد از آني كه مُرد او را عصيان ميكنند. وصيّت كرده به وصيّت او عمل نميكنند، گفته دَين مرا بده نميدهد، گفته مرا ببر به كربلا نميبرد، اين عاقّ است. و چه بسيار مردم كه عاقّ پدرند، بعد از وفات از عاقّي بيرون ميآيند. پدر راضي نبوده از آنها لكن بجهت احسانها و استغفارهايي كه براي پدر كرده است از عاقّي بيرون ميآيد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۴ *»
«موعظه دوازدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در ايّام گذشته قرار بر اين گذاشتيم كه كلمه كلمه اين آيه شريفه را معني كنيم، بعد كلمات را به يگديگر ربط بدهيم و تا كلمه خلقت الجنّ والانس را بهطوري كه لايق اين مجالس بود و ممكن بود، معني آن عرض شد. معنيهاي قرآن بسيار است و نميتوان همه آنها را در چنين مجالس ذكر كرد بلكه همه آنها را براي خواصّ نميتوان گفت و در مجلسهاي خاصّ نميتوان گفت بجهت آنكه يكپاره معاني هست كه لايق خصّيصين است، يعني خاصّالخاص و آن كساني كه ميتوانند علوم ائمه طاهرين را متحمّل بشوند، آنها متحمّل علوم آن معاني ميتوانند باشند نه هركس عالم به ظاهر شد لايق است كه آن اسرار آلمحمد: را بشنود. اگر چنين بود نميفرمودند لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله اگر ابوذر آن علمي كه در دل سلمان است بشنود و بداند آن را و خبر از آن علم بشود، سلمان را خواهد كشت. پس سلمان كه از جمله ضروريّات اسلام است جلالت شأن او، و ابوذر هم كه ازجمله ضروريّات اسلام است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۵ *»
بزرگي قدر او، باوجود اين ميفرمايند كه اگر ابوذر بداند در دل سلمان چيست، هرآينه او را خواهد كشت. بجهت آنكه سلمان در درجه دهم ايمان بود و ابوذر در درجه نهم ايمان بود و طاقت نداشت ابوذر كه بشنود آنچه را كه سلمان ميدانست. پس همه معاني قرآن را علما نميتوانند بشنوند، آن نصيب خاصّالخاص شيعه است. بلكه براي قرآن معنيي هست كه آن بزرگان شيعه هم آن را نميتوانند متحمّل بشوند و طاقت نميآورند و آن علم مخصوص آلمحمّد است:. خود ايشان ميتوانند متحمّل آن بشوند. و آيا نشنيدهاي كه امام زمان پس از آنكه به كوفه تشريف ميآورند، بيرون ميآورد عهدي و به اصحاب خود و كسان خود و به آن كساني كه به همراه او هستند و براي او شمشير زدهاند و بزرگان دنيايند و در عصر او بزرگتر از آنها در دنيا نيست، آن عهد را نشان ميدهد. ميفرمايد ايمان بياوريد به اين عهد اينطور به من ايمان بياوريد. آن اصحاب و آن بزرگان جميعاً كافر ميشوند بغير از يازده نفر و وزير ـ يعني حضرت عيسي ـ و باقي ديگر متحمّل نميشوند و ميگويند تو صاحب ما نيستي و ميروند به اطراف دنيا ميگردند تااينكه مأيوس ميشوند كه غير از او صاحبي نداريم. دو مرتبه ميآيند خدمت حضرت و از روي خضوع و خشوع تمكين آن حضرت را ميكنند. روايتي شنيدم ولكن خودم نديدم، شنيدم وقتي كه دومرتبه ميآيند و قبول ميكنند و خاضع و خاشع ميشوند، چنان استخوانهاي آنها صدا ميكند كه صداي استخوانهاي آنها را تا خيلي راه هركه باشد ميشنود كه تزلزل در اندامشان از عظمت آن كلمه افتاده است. شكي در اين نيست كه آن كلمه نيست مگر تفسير لااله الاّالله محمّد رسولاللّه علي و احدعشر من ولده وفاطمة الصدّيقة اولياءاللّه اوالي من والاهم و اعادي من عاداهم آن كلمه مطلبي است از باطن اين چهار كلمه و چيزي غير از اين نيست. اين است كه حضرت امير فرمود و ربّ جوهر علم لو ابوح به، اين شعر گويا از حضرت امام زينالعابدين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۶ *»
است؛ ميفرمايد:
و ربّ جوهر علم لو ابوح به | لقيل لي انت ممّن يعبد الوثنا |
چه بسيار جوهر علمي كه در سينه من هست كه اگر اظهار كنم آن را، هرآينه به من خواهند گفت تو بتپرستي.
و لاستحلّ رجال مسلمون دمي | يرون اقبح ما يأتونه حسنا |
و اگر بروز دهم هرآينه مردماني مسلمان خون مرا در آن هنگام حلال خواهند دانست و اين امر قبيح را نيكو ميشمرند.
و قد تقدّم في هذا ابو حسن | الي الحسين و وصي قبله الحسنا |
و حال آنكه آنچه در سينه من است از علم، همان علمي است كه حضرت امير به امام حسن تعليم فرمود و به امام حسين رسيده. باري اين علم همان علم است كه در سينه ايشان است كه ميفرمايد اگر بروز دهم، ميگويند تو بتپرستي. پس چنين مطالب علمي هست و مستعدّ چنين مطالب بايد شد. و نه هرچه ذهن تو آن را قبول نكند ميتواني مسارعت به انكار كني و او را وابزني. چرا كه بسا آنكه آن مطلب مطلبي است از مطالب حقّه و تو متحمّل آن نيستي و حالا كه وازدي، حق را وازدهاي.
خلاصه برويم برسر مطلب كه معني كلمه ليعبدون باشد كه خداوند ميفرمايد من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا عبادت كنند. در اين كلمه مطالب بسيار است و معرفتهاي بيشمار، و هرقدر كه مقدّر شده باشد انشاءاللّه عرض خواهد شد.
اوّلاً بايد براي شما معني عبادت را عرض كنم. عبادت در زبان عربي يعني آن شغلي كه عبد بايد آنطور سلوك كند و آن كار را بكند. به زبان فارسي عبادت يعني بندگي. بندگي يعني آن چيزي كه منسوب است به بنده. در زبان فارسي قاعده اين است كه هرگاه در آخر كلمه هاء باشد، وقتي او را ميخواهند نسبت بدهند، آن هاء را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۷ *»
برميدارند، گافِ فارسي جاي آن هاء ميگذارند. مثل اينكه آسوده را آسودگي ميگويند، بنده را بندگي ميگويند، رسته را رستگي ميگويند. حالا بنده كلمهاي است و اسمي است براي غلامي كه تو آن را ميخري، يا آنكه به ارث به تو ميرسد، يا آنرا هديه براي تو آوردهاند، يا آن را به تو بخشيدهاند؛ اين را بنده ميگويند. و اين بنده را تو مالك ميشوي، يعني قادر بر خريد و فروش آن ميشوي و مملوك تو ميشود. حالا اين بنده تكليفاتي دارد، آن تكليفات را بندگي ميگويند مثل تكليفاتي كه نوكر ميكند كه آنرا نوكري ميگويند؛ يعني آنچه منسوب به نوكر است و نوكر بايد آنرا بعمل آورد. بنده هم آن كارهايي كه ميكند بندگي است، يعني منسوب به بنده است و بنده بايد آنها را بعمل آورد؛ همچنين كاري را بندگي ميگويند. حالا اين بندگي و رسمِ بندهبودن و طريقه بندهبودن اين است كه امتثال فرمان آقا را بكند. نه اين است كه بندگي آن است كه درِ خانه آقا را جاروب كند، يا آب بپاشد، يااينكه آبي بدست او دهد، اينها بندگي باشد؛ بندگي اين نيست. بجهت آنكه بسا آقا بگويد برو امروز درِ خانه فلانكس را جاروب كن، حالا بيايد بگويد من بنده توام چرا بروم درِ خانه او را جاروب كنم؟ اين عاصي ميشود. بندگي آن است كه ببيند رضاي مولاي او در چيست، امتثال فرمان او را بكند. اگر غير از اين كرد، امر مولا و هواي مولا را ترك كرده، پس به هواي خود راهرفته و به هواي خود راهرفتن كار و شأن آزادگان است. بجهت آنكه آزاد، كاري كه ميكند وقتي به او ميگويند چرا كردي؟ ميگويد دلم خواست. به جايي ميرود، ميگويند چرا رفتي؟ ميگويد دلم خواست. ميدهد، ميگويند چرا دادي؟ ميگويد دلم خواست. همچو كسي آزاد است، كسي بر او حرفي ندارد. امّا بنده شأنش اين است كه وقتي كاري را كرد و گفتند چرا كردي؟ بگويد مولاي من گفت. بگويند چرا خوردي؟ بگويد مولاي من گفت. چرا گفتي؟ مولاي من گفت. اگر بنده به هواي خود كار كند و هواي مولا را ترك كند، اين ادّعاي آزادي كرده و ادّعاي آزادي، ادّعااي آقايي است و ادّعاي آقايي،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۸ *»
خود را همدوش آقا دانستن است و اين خطاي عظيم و غلطي بزرگ است.
پس امتثال فرمان خدا بندگي خداست و جميع ماسوياللّه بنده خدايند. پس جميع ماسوياللّه بايست امتثال فرمان خدا را كنند بجهت آنكه معني بندگي آن است كه امتثال فرمان آقا را بكنند. من بخواهم توي خانه خود آقا را جاروب كنم و آب بپاشم و اگر بگويد برو در خانه فلان را جاروب كن، نروم و نكنم، اين بندگي نشد؛ اين خودرأيي است. پس جميع ماسوياللّه بندهاند براي خدا از محمّد بن عبداللّه۹ گرفته تا ادناي خلق. و بنده بايد امتثال فرمان كند، اگر امتثال فرمان نكرد به هواي خود راهرفته و به ميل و رضاي خود حركت كرده و چون چنين كرده هواي خود را خداي خود گرفته و پرستش هواي خود را كرده. پس شريك با مولاي خود قرار داده، يا خود مدّعي مولايي است. و اگر مدّعي مولايي است، مدّعي خدايي است و اين كفر است. پس هر عاصيي در حقيقت، چون بشكافي، جميع عصات يا ادّعاي خدايي دارند يا غير خدا را پرستيدهاند. من نميگويم بلكه خدا در قرآن اين را فرموده است و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون ايمان نميآورند اكثري از مردم به خدا مگر آنكه مشركند. و اين شرك، شرك عبادت است، اين هوي و هوسپرستي است. پس اغلب مؤمنان كه به ظاهر مؤمنند، اكثر آنها مشركند به خداي عزّوجلّ. يعني شرك عبادت نه شرك ظاهري كه باعث نجاست و ارتداد او بشود و از او اجتناب لازم باشد. اگر اين بود، امان از ميان برميخاست؛ بلكه اين شرك باطني است. از او ميپرسم چرا كردي؟ اگر گفت دلم خواست، پس عبادت كرده دل خود را و شرك آورده به خداي عزّوجلّ و اگر گفت خداي من گفته بود، دروغ گفته است زيرا كه خدا امر به معصيت نميكند، خدا امر به نيكي ميكند انّ اللّه يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذيالقربي و ينهي عن الفحشاء والمنكر والبغي پس خدا به معصيت امر نميكند. پس هر عاصيي در حقيقت مشرك شده است اينطور است نظر بزرگان و خاصّان شيعه محاسبه نفس خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۰۹ *»
را بهطورهاي عظيم ميكنند، حتّي اينكه مؤمن خالص، محاسبه ميكند نفس خود را. به او ميگويد در اين آن متوجّه غير خدا شدي و چون متوجّه غير خدا شدي پشت به خدا كردي و چون پشت به خدا كردي اعراض از حق كردي، مستحق شدي كه اين آيه شريفه در شأن تو باشد كه من اعرض عن ذكري فانّ له معشية ضنكاً و نحشره يومالقيامة اعمي قال ربِّ لِمَ حشرتني اعمي و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسي عرضم اين است كه مؤمن اينگونه محاسبه ميكند نفس خود را كه اي نفس! در اين هنگام كه از خدا فراموش كردي، رو به غيرخدا كردي و چون رو به غيرخدا كردي پشت به خدا كردي، اعراض از خدا كردي و چون اعراض از خدا كردي در اين هنگام پشت به نور كردي و چون پشت به نور كردي رو به ظلمت كردي، رو به سجّين كردي و چون رو به سجّين كردي رو به سجّين رفتي و چون رو به سجّين رفتي رو به جهنّم رفتي و چون رو به جهنّم رفتي قرب به جهنّم پيدا كردي، پس بُعد از خدا و بُعد از علّيين و بُعد از جنّت پيدا كردي، پس مستحق عذاب اليم شدي، پس محروم از ثواب عظيم شدي. همينكه مؤمن اينگونه محاسبه ميكند با نفس خود، ترسان ميشود از خدا و اشك او ميريزد و خاضع ميشود و ميگويد اناالذي عصيت جبّارالسماء اقرار ميكند كه من معصيت خداي آسمان را كردهام. اين است كه امام۷ در دعا ميخواند كه خدايا اگر من با مژگان خود روي زمين را شخم كنم و از عوض آب، آبخاكستر بخورم و چنان گريه كنم كه بقدر درياهاي عالم اشك از چشم من جاري شود، اين كم است در آنچه من مستحقّم نزد تو از عذاب. اينطور دقيق ميكنند كار را و اينطور بر خود سخت ميگيرند، تا اين نفس چموش را رام كنند و اينها كار ماها نيست، كار من و شما نيست، كار ديگران است. ما باز برويم آن حرفهاي كلفت كاري خودمان را بزنيم.
مطلب اين بود كه بنده اگر به رأي خود عمل كند، ادّعاي مولايي و خدايي كرده و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۰ *»
اگر بنده است بايستي امتثال فرمان مولاي خود را كند. پس دانستي حقيقت بندگي امتثال فرمان است نه اين عمل و آن عمل است. اگر اعمال مطابق با فرمان آمد، عبادت خداست و اگر مطابق فرمان نيامد معصيت است، عبادت نيست. پس عظيم نيايد درنظر شما اعمال آناني كه خودسري ميكنند و آناني كه به رأي و هواي خود اعمالي ميكنند، آنها بندگي نيست، آنها معصيت است. اين است كه ميفرمايد لايبالي الناصب صلّي ام زنا صام ام سرق ميفرمايد هيچ تفاوتي نميكند بر دشمن ما اهلبيت چه نماز كند چه زنا كند، چه روزه بگيرد چه دزدي كند. اگر شما ببينيد كه از سرشب تا صبح بر قدمهاي خود ميايستد و تا صبح تضرّع و زاري ميكند و بر خود ميپيچد مثل مارگزيده، اگر ببينيد قرآن را در يكشب ختم ميكند، هزار ركعت نماز ميكند، روزها را روزه ميگيرد، اينها عظيم ننمايد در نظر شما. زيرا كه عبادت خودسري نيست، عبادت امتثال فرمان است. اگر آن بنده، مولاي او يك كلمه گفته است و امتثال كرده است و باقي را چون مولاي او چيزي نگفته خوابيده، و آن ديگري به خودسري از پيش خود درخانه را جاروب كرده، آب پاشيده، بازار رفته،نان خريده، آب كشيده تا غروب آفتاب خود را به تعب انداخته و جميع خدمات را از پيش خود كرده، كلّ كاري كه كرده و مولاي او راضي نبوده، عظيم ننمايد براي شما كه اين يك را عابد بدانيد و آن ديگري را كاهل در عبادت. پس امتثال در عبادت اگرچه كم باشد، كافي است و شافي و آن زحمتهاي بيجايي كه مردم دارند ميكشند، دو پول سياه نميارزد. يعني سنّيان و اصحاب رأي و اصحاب هوي و هوس و كساني كه در دين خدا به قياس حكم ميكنند، اگر عمر كنند تمام دنيا را در مدت عمر خود، همه عمر خود را روزه بگيرند، شبها تا صبح عبادت كنند و جميع مقام خود را مابين ركن و مقام قرار بدهند و خدا را پرستش كنند تا مانند زه كمان بشوند، اينقدر عبادت كنند كه قدشان خم بشود مانند كمان و لاغر شوند مانند زه كمان، اينطور عبادت كنند و اين عبادت را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۱ *»
از آلمحمّد: نگرفته باشند، ايشان را دَمَرو به آتش جهنّم خواهند انداخت. از پيش خود نميگويم، حديث است اين را كه عرض كردم. پس او را به جهنّم خواهند انداخت و اين اعمال را از او قبول نخواهند كرد. پس مغرور نكنند قومي شما را به كثرت ذكر و به زيادتي ذكرهاي شفوي ـ كه مثلاً ميم زياد داشته باشد ـ بكنند و تسبيح دست بگيرند و هي ذكر بكنند و هي نماز كنند، مغرور نشويد. ببين براي چه ميكنند؟ آيا اين را براي اصلاح دنياي خود ميكنند، براي هواي خود ميكنند، براي شهرت خود ميكنند، براي معروف شدن به زاهدي و عابدي ميكنند؟ تااينكه صلهها بسيار برسد، زكات بسيار بدهند، حرمتهاي بسيار به ايشان كنند. ببينيد براي چه ميكنند اين كارها را؟ اگر براي هواي خود ميكنند، براي غرضهاي دنيايي كه امتثال فرمان مولا نيست ميكنند، عملگي است، بندگي نيست. بلكه با زنا هيچ فرق ندارد يعني در گناه، هر دو گناه است والاّ فرق دارد اين نماز با اين زنا. درجه اين زنا بالاتر است در جهنّم از درجه آن نماز و درجه آن نماز پستتر است در جهنّم و عذابش زيادتر است. آيا نميبيني غذايي كه غليظتر است وقتي فاسد ميشود عفونت او كمتر است؟ و غذايي كه لطيفتر است وقتي فاسد ميشود متعفّنتر است؟ مردار حيوان را ببين و مردار انسان را هم ببين، مردار انسان گنديدهتر است از مردار حيوان، مردار حيوان كمتر عفونت ميكند زيرا كه هرچه خساست بيشتر ميشود عفونت او كمتر ميشود. و همچنين عفونت مردار حيوان بيشتر است از عفونت نبات فاسد، تااينكه نباتات عفونت جزئي دارند، جمادات ديگر هيچ عفونت نميكنند. چنين است اعمال، هر عملي كه صورت او لطيفتر است و بهتر، چون فاسد شد و ضايع شد و حرام شد، گندش بيشتر خواهد شد و عفونتش زيادتر خواهد شد. زيرا كه به اينواسطه گولزده و مغرور كرده قومي را و بجهت آنكه در زنا گولكردن قومي نيست. اين است كه حضرت امير ميفرمايد قصم ظهري اثنان عالم متهتّك و جاهل متنسّك دونفر پشت مرا شكستند؛ يكي عالمي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۲ *»
كه عاصي است و يكي جاهلي كه عابد است. جاهل عابد، به عبادت خود مردم را گول ميكند و چون رجوع به او ميكنند، به جهل خود نامربوطي چند ميگويد و مردم به حسن ظن خود آنها را از او قبول ميكنند و گمراه ميشوند. و عالم فاسق، فسقهاي خود را به واسطه علم خود ميپوشاند و مردم را گول ميزند و اغوا ميكند به علم خود. حضرت امير ميفرمايد اين دونفر پشت مرا شكستهاند؛ نعوذباللّه.
مقصود اين است كه عبادت اگر براي غيرخدا باشد، عذابي است براي او و آن پستترين دركهاي جهنّم مال عبادت عابداني است كه براي غيرخدا عبادت كردهاند و مشرك شدهاند به خداي عزّوجلّ و قومي را هم مشرك كردهاند و گمراه كردهاند به عبادت خود. و امّا آن عبادتي كه براي خدا باشد، كمِ او بسيار است، يك ذرّه او كفايت ميكند براي نجات انسان. پس چشم شماها روشن باد كه اگر شماها در تمام عمر خود يك حسنه مقبوله داشته باشيد بدانيد كه عاقبت امر شما نجات است و به آن داخل بهشت خواهيد شد و خداوند شما را در آتش جهنّم مخلّد نخواهد كرد اگرچه آن عمل يك كلمه لااله الاّاللّه باشد. اگر كسي در تمام عمر خود دو ركعت نماز براي خدا كرده باشد، خداوند جميع نمازهاي او را مقبول خواهد كرد؛ عبادت اينطور است. خداوند عالم چنان رؤوفي است كه در تمام عمر خود يك آن امتثال فرمان او را كردي، ناجي هستي. عفو اينطور است، عظمت اينطور است، مهرباني اينطور است و او است شكور و اوست رؤوف و اوست عطوف. يك آن تو رو به او بكن، ببين چگونه رأفت و رحمتش شامل حال تو ميشود! امّا من كه رويم سياه است بجهت آنكه يك آن از آنات در تمام عمر خود، از اوّل عمرم تا حالا نميبينم در خود عمل خالص خداپسندي. يك عملي كه در آن هيچ شائبهاي نباشد به خود راهبردار نيستم و خاك برسر بندهاي كه شصت سال عمر از خدا گرفته و درتمام عمرش صحّت و نعمت و سلامت و راحت، خدا به او داده و در اين شصت سال يك كلمه فرمانبرداري خدا نكرده؛ واي بر حال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۳ *»
همچو بندهاي. و خدا ميداند كه اگر چشم بينايي داشتيم ميديديم كه چگونه در عذاب جهنّم غوطه ميخوريم. فرمودند اگر صفات تو را بر تو عرضه كنند، هرآينه دشمن خواهي داشت آن را و همين صفات، جهنّم است و سزاي بنده گناهكار بجز جهنّم چيست؟
مثَلي در اين خصوص براي شما عرض كنم، فكر كن ببين اگر من يك غلامي داشته باشم كه در وقتي كه در شكم مادر بوده به او مهرباني كردهام، محبّت به او كردهام، او را حفظ كردهام، براي خاطر او به مادرش مهرباني كردهام، نعمت دادهام، لباس دادهام، طعام و شراب خوب مهيّا كردهام تااينكه اين طفل در شكم او درست تربيت بيايد. در همان شكم مادر غذايي براي او مهيّا كردهام و چون تولّد كرده خود او را از سرما و گرما و جانوران حفظ كردهام، از گرسنگي و تشنگي حفظ كردهام، پستان مادرش را براي او پُر از شير كردهام كه هروقت گرسنه شود طعام او مهيّا باشد. مادر را به او مهربان كردهام تا طفل بوده طبيعتها را به او مهربان كردهام تااو را پرورش كنند و در هر وقتي مايحتاج او را مناسب او براي او فراهم آوردهام، بندگان خود را پرستار او قرار دادهام تااينكه او را پرورش دهند، لباس به او دادهام، غذا به او دادهام، هر روز غذاي او را براي او فرستادهام تااينكه بزرگ شده. آن وقت عقل و شعور به او دادهام، پول دادهام، سرمايه دادهام تااينكه كسب كند، محتاج مردم نباشد. چون بزرگتر شده زن به او دادهام، هر روز نعمتها و خلعتها براي او فرستادهام. بزرگتر شده او را درميان مردم محترم كردهام، عزيز نمودهام، عزّتها به او دادهام، مردم از او حرمتها داشتهاند. پنجاه سال، شصت سال از عمرش گذشت بااينهمه مهرباني، بااينهمه لطف، بااينهمه مرحمت كه نسبت به او كردهام و داشتهام در اين مدت مديد، در اين شصت سال يك كلمه فرمان مرا نبرده باشد و يك آن پيش من نيامده باشد. علاوه براين ميرود نزد ديگران و گدايي ميكند و ميرود نزد غيرها و دشمنان من شكايت مرا ميكند، تملّق آنها را ميگويد، اقرار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۴ *»
به بندگي آنها ميكند. اينهمه مهرباني به او كردهام، اينهمه مرحمت و لطف به او داشتهام و دارم، از او توقّع ميكنم كه تو يك نگاه به من بكن، از اوّل عمرش تا آخر عمرش يك نگاه به من نميكند، يك دفعه، يك آن رو به من نميآيد. حالا بگو ببينم اين غلام مستحقّ چقدر عقوبت و انواع عذاب خواهد بود؟ اينطور هست و من همينقدر راضيم كه اقرار و اعتراف به معصيت خود كند و نميكند. بلكه هرجا يك نفر از دوستان مرا ببيند با او خشم ميكند و عداوت ميكند، هرجا سراغ ميكند كه در آنجا مرا دشمني است ميرود در خانه او رو به او ميرود، با او انس ميگيرد، با او طرح دوستي مياندازد، از او چيز ميطلبد تااينكه دوست ميشود با او بهطوري كه اگر يك روز آن دشمن من او را راه ندهد گريهها ميكند، اين طرف و آنطرف ميرود و واسطهها روي كار ميكند، رشوهها ميدهد كه مرا به خود راه بده تااينكه اذيّت مولايم را بتوانم بكنم و يك دفعه بر در خانه من نميآيد، از من چيزي نميطلبد. باوجودي كه من گفتهام تو هرچه ميخواهي از من بخواه، من به تو ميدهم و نميآيد و ميرود در خانه دشمن من از او طلب ميكند. و هركس هم كه او را ملامت كند كه اگر تو بنده فلاني، چرا پيش دشمن او ميروي، از او بدش ميآيد، كينه او را در دل ميگيرد، با او عداوت ميكند. و اگر كسي او را بر عمل او تعريف كند كه خوب كردي با دشمن مولاي خود ساختي و اطاعت او را كردي و فرمان مولاي خود را نبردي و او را تحريص و ترغيب كند بر نافرماني مولاي خودش و بر عصيان آقاش، از همچو كسي خوشش ميآيد، با همچو كسي دوست ميشود. حالا بگو ببينم سزاي اين غلام چيست؟ او را چه عقوبتي كنند خوب است؟ خدا ميداند كه مستحق جميع عذابهاست، هر عذابي كه آقا ميتواند اگر به اين غلام بكند مستحق است و سزاوار است. و حالِ ما، در پيش خداي خود مثل حالِ همان غلام است. و اينها را هم ميگوييم و ميشنويم و باز متنبّه نميشويم و اين بجهت اين است كه فكر كار خود نيستيم، به فكر نميافتيم، فكر نميكنيم، اگر فكر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۵ *»
ميكرديم كار آسان بود.
مختصر عرض كنم، تا به چيزي نگاه نكني نميبيني و اگر بخواهي چيزي را ببيني تا نظر از غير او ندوزي، او را نميتواني درست ببيني. معلوم است تا اينطرف و آنطرف نگاه ميكني، نميتواني ببيني. ديدن هر چيزي همينطور است. به اين ستون بخواهي نگاه كني، تا از جميع آنچه غير از او است نظر برنداري، نميتواني به اين نگاه كني؛ هرچيزي همينطور است. وقتي نظر از ماسوي دوخت و به ماسوي نظر نكرد به آن چيز ميتواند نظر كند، وقتي كه نظر كرد ميتواند ببيند. پس تا نظر به چيزي نكرده، نميتواند آن چيز را ببيند، و نميتواند نظر به چيزي كند تا از ماسواي آن چيز قطع نظر نكند. پس اوّل انقطاع از غير خدا لازم است تا بتواني نظر در امر دين كني، و انقطاع از دنيا لازم است تا بتواني نظر در امر آخرت كني و هروقت كه نظركردي ميبيني. ولكن تو كِي فرصت كردي كه به فكر كار خود بيفتي؟ دنيا كِي فرصت به تو داد؟ شخصي با لب خود نشسته بود بازي ميكرد تا وقت نماز گذشت. به او گفتند چرا نماز نكردي؟ گفت من كِي فرصت كردم نماز كنم؟ حالا تو هم ازبس در دنيا فرورفتهاي، كِي فرصت ميكني به آخرت خود بپردازي؟ وانگهي كه اگر گاهي هم خيال كني، خيالات واهي است. ميخواهي صحبتي بداري، ميخواهي حرفي بزني، از اينجوره حرفها ميزني. ميخواهي تفنّني بكني از روي تفنّن حرف آخرت و ديني ميزني و منّتي برسر خدا و رسول ميگذاري. لكن كجا؟! كِي ميكني و كِي دنيا فرصت ميدهد؟ از روي تفنّن حرفي بود زدي و گذشت و رفت. توي دلت كِي ياد آخرت افتادي؟ چيزي كه به يادش نبودي آخرت بود، و همينطور به غفلت ميگذراني و آسوده نشستهاي كه اجل به ناگاه ميرسد. چه بسياري كه برخاستند و ننشستند، چه بسياري كه نشستند و برنخاستند! ميخواهم بدانم از چه ايمني و چه ميداني كه امشب در كجا افطار خواهي كرد؟ امشب در يكي از سه جا خواهي بود؛ امشب يا در برهوت خواهي بود، يا در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۶ *»
واديالسلام، يا در خانه خود. از كجا ايمن شدي و به چه چيز ايمن شدي؟ و ببينيد كه بااين حالت كه نميدانيم امشب كجا ميهمانيم، و از اين سه تا بيرون نيست، و با وجود اينكه نميدانيم، متذكّر نميشويم. ببينيد ما چقدر به غفلت فرورفتهايم و چه بسيار مشكل است كه تا بحال كه متذكّر نشدهايم، بعد از اين متذكّر شويم. يا كسي باشيم كه خواسته باشيم خوب شويم. واللّه نميبينم خواسته باشند خوب بشوند، چه جاي اينكه خوب بشوند. نميخواهند خوب بشوند بلكه رشوهها ميدهند و واسطهها تعيين ميكنند، پول ميدهند كه بد باشند. آيا همچو بندهاي را چه بايد كرد؟ معالجه اين را چگونه ميتوان كرد؟ آيا همچو بندهاي چگونه مستحقّ رأفت و رحمت خواهد شد؟ اين چه غلطي است، كه هركار ميخواهند ميكنند و ميگويند خدا كريم است؟! اگر راست ميگويي پس زراعت مكن بگو خدا رازق است. هيچ كسب مكن، بنشين يك گوشهاي و بگو خدا رازق است! چطور شد معامله دنيا همه نقد است و معامله آخرت همه نسيه است؟! حضرت امير ميفرمايد يزعم انّه يرجواللّه كذب والعظيم ماباله لايتبيّن رجاؤه في عمله و كلّ من رجا عرف رجاؤه في عمله گمان ميكند كه اميد به خدا دارد، به خداي عظيم قسم كه دروغ ميگويد. اگر راست ميگويد چرا اميدش در عملش پيدا نيست؟ و هركس كه اميدي دارد، اميدش در عملش پيدا است يرجواللّه فيالكبير و يرجو العباد فيالصغير فيعطي العبد مالايعطي الربّ اميد داري كه فلانكس به تو پول دهد، ده دفعه ميروي به در خانه او، از كسي اگر ده خوبي ميخواهي، هر روزه در خانهاش ميروي، به هرچيزي كه اميد داري او را رسيدگي ميكني. حالا حضرت امير ميفرمايد چطور است كه هركس اميد به چيزي دارد رسيدگي ميكند، از پي او ميرود و تو خدا را اميد داري و اصلاً رسيدگي نميكني. به بندهها در چيز كوچك بيقابليّت اميد داري به اينطور رسيدگي ميكني و به خدا اميد داري كه جنّة عرضها كعرض السماء والارض است به تو بدهد، اميد داري كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۷ *»
حيات جاويدان به تو بدهد، آنطور كه كوچكي و خضوع ميكني براي برات سه تومان مواجب، آنطور در مدت عمر خود براي خدا خضوع نميكني و آنطور به در خانه خدا نميروي، پس چگونه تو اميد داري به خدا؟! پس دروغ ميگويي كه اميد به خدا دارم.
اين را عرض كنم كه نه مردم از خدا ميترسند، نه مردم به خدا اميد دارند، نه خدا را دوست ميدارند. محرّك جميع چيزها حبّ است و رجا است و خوف، از هرچه اين سه تا را بردارند، حركت براي او نخواهد بود. آن كه ميآيد براي اميد ميآيد، آن كه ميرود از خوف ميرود، آن كه ميرود و ميآيد از محبّت است، از راه محبّت است هم ميرود و هم ميآيد. وقتي كه اين سه تا موقوف شد، ديگر از چه بابت حركت بكند؟ محرّكي ندارد، چگونه حركت كند؟ هيچ چيز بي حركتدهنده حركت نميكند. سنگ از آسمان كه به زمين ميآيد، به محبّت حيّز خود ميآيد. تو كه از گرگ ميگريزي، از خوف است. رو به بازار كه ميروي، اميد است. و اگر ما به خداوند خود يكي از اين سه تا را داشتيم، ميبايستي حركت كنيم، به يكي از اين سه حركت كنيم. پس چون نميكنيم يكي از اين سه تا را، معلوم است دروغ ميگوييم. نه خوف داريم، نه اميد، نه محبّت. نميگويم همه شماها، و خلاف ادب نميكنم. حسن ظن بايد داشت، لكن ميگويم دروغ ميگويند مگر خالصان شما اگرچه يك نفر باشند. مگر مؤمنان خالص، آنها اميد دارند به خداي خود، آنها خوف دارند از خداي خود، آنها محبّت دارند به خداي خود. اما علامت خوف گريختن است، هركس نگريخت و گفت ميترسم، دروغ ميگويد. آن كس كه خوابيده است در سر سوراخ افعي به نهايت اطمينان و ميگويد از اين افعي ميترسم، دروغ ميگويد. بجهت آنكه به او ميگويند اگر ميترسيدي سر سوراخ نميخوابيدي. حالا اين انساني كه فرموده انّ الانسان لفي خسر انسان در زيانكاري است، اين انسان بدبخت اگر از خدا ميترسيد، ميگريخت. يعني مرتكب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۸ *»
معاصي نميشد و عصيان او را نميكرد. تو كه معصيت خدا را ميكني، آيا ميگويي خدا صادق است يانه؟ البته صادق است. آيا رسول او صادق است يا نه؟ البته صادق است و نميتواني بگويي صادق نيست. و اگر رسول صادق است آيا قرآن او حق است يا نه؟ اگر ميگويي نه، كاري دست تو نيست، برو پي كار خودت، روي سخن با تو نيست و اگر ميگويي حق است، كه خداي صادق به لسان پيغمبر صادق در قرآن حق، براي عاصين جهنّم را وعده كرده است. حالا تو نميترسي از جهنّم و معصيت خداي جبّار را ميكني ميفرمايد مااصبرهم عليالنار در معني اين آيه كه ميفرمايد چقدر صبورند اهل جهنّم بر آتش، يعني چقدر عاصيند. يعني چطور صبر داري كه اين معصيت را مرتكب ميشوي؟! صبوري مردم اينجاست والاّ در آخرت كجا ميتوانند صبر داشته باشند؟ در اين دنياست كه معصيت ميكند با دهن خندان و هيچ باك ندارد. حالا اين شخص چطور خائف است از خدا كه با دهن خندان و صورت بشّاش در نهايت ذوق و شوق مرتكب ميشود معاصي را؟ بلكه با رشوهها، با تحفهها، با وسيلهها، با بيدارخوابيها، با زحمتها در طلب آن معاصي هي فكر ميكند و تدبير ميكند كه يك طوري بشود كه اين معصيت را من به انجام برسانم و باوجود اين ميگويد من از خدا ميترسم. حالا خدا باورش شد به همين كه تو گفتي ميترسم؟! هرچيزي علامتي دارد، علامت خوف گريختن از عصيان است. وقتي نميگريزي از عصيان، معلوم است نميترسي. و علامت اميد، طلب كردن آن چيز است. ببين وقتي كه اميد داري كه سلطان برات مواجب تو را بدهد، هي ميروي، هي ميآيي، هي تملّق ميگويي براي اهل درخانه سلطان و لازال سعي ميكني تا درست شود. ببين اين مشّاقها چطور هرچه كار ميكنند و نميشود باز دست برنميدارند و دايم در طلب ميباشند، معلوم است اميد دارد، نااميد نشده. ميبيند نشد، باز هم ميكند بلكه اين دفعه بشود. علامت اميد، طلب است. حالا ما ميگوييم اميد داريم به بهشت، دروغ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۱۹ *»
ميگوييم. اگر كسي اميد بهشت داشته باشد، بايد شب و روز در طلب باشد. اين بهشت مانند معدن است كه خداوند عالم بندگان خود را دلالت بر معدن كرده. هرچه ميكني و كار ميكني در معدن چيزي داري و اگر نميكني، نداري. قرآن اين را تصديق ميفرمايد ليس للانسان الاّ ما سعي. و ان سعيه سوف يري نيست براي انسان مگر آنچه را كه سعي كرده. حالا اگر نااميد نشدهباشي بايد كار بكني، بايد شب و روز در اين معدن كاركني، كوشش كني تا معلوم شود كه تو هنوز اميدت قطع نشده. جاهل ما نگويد كه ما كه نمازهامان را كردهايم، روزه هم كه هستيم، ديگر كاري نبايد بكنيم. عرض ميكنم كه جميع مردم در امر دنيا خيلي مبصّرند اگرچه براي يك دينار ضرر باشد خيلي مبصّري ميكنند و متحمّل نميشوند و درصدد چاره آن برميآيند. حالا اگر بخواهي قيمت اين نمازها را بداني عرض كنم خودمان بانهايت دقّتمان اين نمازها و روزههاي خودمان را با آن مبصّري كه داريم، يك سال نماز و يك ماه روزه را بيست قراني، هجده قراني قيمت روش گذاردهايم و نماز و روزه ميفروشيم ـ يعني آنهايي كه از ما نماز و روزه ميفروشند نه همه ـ مقصود اين است كه اين قيمتي است كه خودهامان گذاردهايم، حساب كن ببين نمازي چند ميشود؟ حالا با اين نمازي كه دوپول نميارزد، آن بهشتي را كه خدا ميفرمايد جنة عرضها كعرض السماء والارض از خدا ميخواهيم. نميدهند به آدم به اين نماز و روزهها بهشت را مگر اينكه خالص باشد و براي خدا باشد و آنطوري باشد كه خدا ميخواهد. و امّا محبّت را كه ديگر نميدانم و نميتوان از او سخن گفت. حكيمي وصيّت كرده بود كه اگر او تو بپرسند كه خدا را دوست ميداري يا نه، سكوت كن. بجهت آنكه اگر گفتي ها، دروغ گفتهاي. اگر گفتي نه، كافر شدهاي پس سكوت كن. و راست گفته. محبّت آن چيزي است كه در هرجا پيدا شد، بياختيار اقتضاهاش همراهش هست. اگر اولاد داري ميفهمي، اگر عاشق شدهاي ميفهمي، ديگر نميخواهد همان شوقي و ذوقي كه به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۰ *»
دنيا داري، همان حرصي كه داري، هماني كه به دنيا داري، اسمش محبّت است. شصت سال از عمرت ميرود، براي دنيا نه خواب داري نه آرام داري، نه خوراكت را ميفهمي، سرهم تحصيل دنيا ميكني و خسته نميشوي، كسالت برايت نميآورد و غافل از دنيا نميشوي. آنچه ميكني براي دنيا ميكني، اگر به كسي سلام ميكني براي دنيا ميكني، ديدن كسي ميروي براي دنيا ميروي. ميآيي براي دنيا، ميروي براي دنيا، هرچه ميكني براي دنيا؛ اين معني محبّت است. حالا بياييم ما ببينيم كه آيا همچو كاري نسبت به خدا كردهايم يا نكردهايم؟ ابداً چيزي كه يادمان نبوده خدا ولكن فقيه نيست كسي كه مردم را مأيوس از خدا كند و عالم نيست و امروز من شماها را ترسانيدم لهذا سخنان با رفق و مدارا هم بايد براي شما بگويم. پس اگرچه شما را ترسانيدم لكن هديهاي هم دارم براي شما كه باعث اميدواري شماست و آن هديهاي كه باعث اميدواري است اين است كه اگرچه ما محبّت خدا را در دل خود اينطور نمييابيم لكن سبب دارد و سبب اين است كه بنده حادث مناسبت با خداي قديم ندارد. آيا ما با خدا از يك طينتيم؟ اين معني ندارد. با خدا از يك نوريم؟ معني ندارد. با خدا همشهري هستيم؟ معني ندارد. با خدا خالو و خواهرزادهايم؟ كه همچو چيزي نيست. پس چون مناسبت با خدا نداريم احساس محبّت خدا را نميتوانيم بكنيم ولكن مناسبت با اولياي خدا داريم الحمدللّه مناسبت با دوستان او داريم و دليل اين اين است كه خدا ميداند كه همينكه اسم آنها را ميشنويم دلمان پر ميزند. پس معلوم شد كه ما دوست ميداريم اولياي خدا را، هرجا كه آنها هستند دل ما مايل به جانب آنهاست و دوست ميداريم اعمالشان را و صفاتشان را اگرچه خودمان آن اعمال را نكرده باشيم و به آن صفات متّصف نباشيم؛ لكن الحمدللّه آن صفات و آن اعمال را دوست ميداريم. آنچه اوّل درجه دوستي است كه دوستي اعمالشان و صفاتشان باشد، ما داريم اگرچه خود نكنيم و اميد نجاتي كه براي ما هست همان ولايت اولياء و براءت از اعداست. اما اين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۱ *»
ولايت اولياءاللّه و براءت از اعداءاللّه اين هم درجات دارد. به طور كمالش را اگر نداريم، آنهايي كه به طور كمال دارند، آنها را دوست ميداريم.
احبّ الصالحين و لست منهم | لعلّ اللّه يرزقني صلاحا |
اقلاً بد آنها را نميتوانيم بشنويم، خوب است. اعمال آنها را دوست ميداريم، خوب است. اگر به آنها شاديي برسد شاد ميشويم، اگر به آنها غمي برسد غمگين ميشويم و تعمّد هم كه بر مخالفت نميكنيم. اگر معصيتي هم از ما سربزند بر خود سخطناكيم و از آن عمل بدمان ميآيد و از خودمان كه آن عمل را كردهايم بدمان ميآيد و از دشمنان آلمحمّد: بدمان ميآيد آنقدر كه اگر شاديي به آنها برسد ما محزون ميشويم، اگر غمي به آنها برسد ما خوشحال ميشويم، از اعمال آنها بدمان ميآيد، از حركات و سكنات آنها بدمان ميآيد، از علمهاي آنها بدمان ميآيد، از عملهاي آنها بدمان ميآيد، از لباسهاي ايشان، از گفتارشان، از كردارشان و جميع آنچه متعلّق به آنهاست بدمان ميآيد و اگر آن اعمال از خودمان هم سربزند خدا ميداند از روي عمد نيست، پشيمانيم و راضي نيستيم. در درگاه خدا عذري كه نداريم لكن يك وقتي عرض كردم كه من عذري كه براي خودمان پيدا كردهام يك عذر است و آن اين است كه خدا ما را معصوم نيافريده و از معصيت بدمان ميآيد. در حديث فرمودند خدا نخواسته از شما مگر دو چيز؛ يكي اينكه هر نعمتي كه به شما ميرسد اعتراف كنيد كه از جانب او است و شكر آن را بجابياوريد و به اين جهت خدا نعمت شما را زياد كند، و يكي آنكه معصيتي كه از شما سرميزند اقرار و اعتراف كنيد در درگاه او به تقصير و به اين جهت خدا گناهان شما را بيامرزد. ولي اين را بدانيد كه هرچه معصيت بيشتر شد از خدا دورتر ميشويم ولي پشيمانيم و توبه ميكنيم و بازگشت بسوي او ميكنيم و اميدوار به لطف و كرم و رحمت اوييم و چون اميد ما به خداست اميد ما را نااميد نخواهد كرد وانگهي كه اين يكي هم هست كه فرمودند حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة و بغضه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۲ *»
سيّئة لاتنفع معها حسنة دوستي اميرالمؤمنين يك ثوابي است كه با بودن او هيچ گناه ضرر نميرساند و دشمني او يك گناهي است كه با بودن او هيچ عبادت و طاعتي نفع نميبخشد. مقصود اين است كه اميدواري ما به خداست و به دوستي اميرالمؤمنين است صلواتاللّه و سلامه عليه. ولايت آن بزرگوار را داريم و اميدواريم به ولايت آلمحمّد و به ولاي اولياي ايشان و براءت از دشمنان ايشان. لكن در اينجا دقيقهاي است كه لازم است عرض كنم و بر شما هم لازم است كه بشنويد و آن اين است كه ولايت اولياء آلمحمّد: و براءت از اعداي ايشان مايه نجات و سبب اميدواري هست لكن بشرط اينكه اينطور نباشد كه با هركس دشمني داريم، كلاه ناصبي بودن برسرش بگذاريم، بگوييم اين ناصب است و آن را دشمن بداريم. يا هركس را كه خودمان دوست ميداريم كلاه ولايت برسرش بگذاريم و بگوييم اين ولي است و آن را دوست بداريم، و ناصبي را دوست بداريم و با ناصبي دوستي كنيم و عدوّ آلمحمّد: را به اين واسطه تمجيد و تعظيم و تكريم كنيم. علامتش را اگر ميخواهي بداني كه ناصب است اين است كه از فضايل اميرالمؤمنين خوشش نميآيد. نميشود شخص ولي آلمحمّد: باشد و از فضايل ايشان خوشش نيايد، دروغ ميگويد، اين نميشود كه عاشق تعريف معشوقش را بشنود و بدش آيد و بگويد خير، معشوق من چنين نيست. آيا هرگز شده است كه براي عاشق تعريف چشمهاي معشوقش را بكنند، بگويند چشمهاي معشوق تو بادامي است، كجخلق بشود بگويد غلط كردي، چرا همچو ميگويي؟ جشمهاي معشوق من باباقوري است. تعريف قدش را بكني كه مثلاً مثل سرو است، متغيّر بشود كه اي ملعون چرا همچو ميگويي؟ قد معشوق من كج و واج است و هكذا هر تعريفي كه از معشوقش بكني بدش بيايد. اين هرگز نشده است، اگر همچو شد معلوم است كه اين عاشق او نيست و دروغ ميگويد چرا كه عاشق همچو نميشود باشد. همچنين نميشود كسي ادّعاي دوستي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۳ *»
عليبنابيطالب را بكند و از فضايل آن بزرگوار بدش بيايد. اگر ميخواهي بشناسي ناصب كيست، ناصب آن كسي است كه ذكر فضايل اميرالمؤمنين را كه براي او ميكني متغيّر ميشود و كجخلق ميشود، رگهاي گردنش سيخ ميشود، توي دهنش سياه ميشود به طوري كه ميخواهد ترا بكشد. و دوست علي كسي است كه از فضايل علي و گوينده آن خوشش ميآيد، هرجا كه ذكر فضايل آن بزرگوار ميشود دلش پرميزند، ازجا كنده ميشود، بياختيار در آن مجلس حاضر ميشود، سرتاپا گوش ميشود. و احاديث بسيار در تعريف ناصب از آلمحمّد: رسيده و شيخ حرّ عاملي بسياري از آنها را در وسائل ذكر كرده از آن جمله حديثي است كه ميفرمايد ليس الناصب من نصب لنا اهلالبيت لانّك لنتجد احداً يقول انّي ابغض محمّداً وآلمحمّد: بل الناصب من نصب لكم و هو يعلم انّكم تتولّونا و انتم من شيعتنا ناصب نيست آنكسي كه نصب عداوت ما اهلبيت بكند بجهت آنكه تو ابداً نخواهي يافت همچو كسي را كه بگويد من دشمن ميدارم محمّد وآلمحمّد را بلكه ناصب آن كسي است كه نصب عداوت با شما شيعيان ميكند و حال آنكه ميداند شما ما را دوست ميداريد و شما از شيعيان ماييد. باز در حديثي ديگر ميفرمايد انّ اللّه سبحانه لميخلق خلقاً انجس من الكلب و انّ الناصب لنا اهلالبيت انجس من الكلب خدا خلقي را خلق نكرده كه نجستر از سگ باشد و ناصب ما اهلبيت از سگ نجستر است. باز فرمودند دوست دار دوست علي را اگرچه كشنده پدر و پسر تو باشد و دشمن دار دشمن علي را اگرچه پدر و پسر تو باشد. اينطور باشي در دوستي اميرالمؤمنين نه اينكه اگر طلبي از كسي داريد و نميدهد، بگوييم اين ناصبي است و آن را دشمن داريم.
پس ختم ميكنم مجلس را به ذكر اين حديث فضيلت كه ميفرمايند من ذكر فضيلة من فضايل علي۷ غفراللّه له ماتقدّم من ذنوبه و ماتأخّر و من سمع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۴ *»
فضيلة من فضايل علي۷ غفراللّه له ما اكتسب بأذنه منالذنوب هركس ذكر كند فضيلتي از فضايل عليبنابيطالب را خدا ميآمرزد براي او گناهان گذشته و آينده او را و هركه بشنود فضيلتي از فضايل آن بزرگوار را، هرگناهي كه با گوش خود كرده خدا آن را ميآمرزد. اين حديث ديگر را هم ذكر كنم از فضايل آن بزرگوار كه سير نميشوم، ميفرمايد من كتب فضيلة من فضايل علي۷ بعث اللّه ملكاً يستغفر له مادام منه اثر و بني له بكلّ حرف بيتاً فيالجنّة هركس بنويسد فضيلتي از فضايل آن بزرگوار را، خدا برميانگيزاند براي آن ملكي را كه تا اثري از آن نوشته هست براي آن نويسنده استغفار كند و براي او به هر حرفي خانهاي در بهشت بنافرمايد.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۵ *»
«موعظه سيزدهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
اوّلاً پيش از شروع در مطلب عرضي بكنم و آن اين است كه فكر كنيد. كارها بايد از روي فكر باشد، هر عملي كه فكر در آن نيست لغو است؛ پس كار لغو هم كه بد است. بايد فكر كنيد كه اين اجتماع شما از براي چه چيز است؟ اگر از براي عبادت است به رسم عبادت حركت كنيد، اگر براي طلب علم است به رسم طلب علم كردن حركت كنيد، اگر براي تماشاست، مسجد جاي تماشا نيست. تماشاي چه ميكنيد؟ تماشايي كه ندارد. آني كه تماشا دارد و جمع ميشوند مردم و عظم اين مجالس را هم كم كرده است، آن مجالسي است كه شادي روي ميدان ميآورند، خرس روي ميدان ميآورند بازي ميدهند. جاي تماشا آنجاست و آن اجتماع عظم اين مجالس را كم كرده. مغرور كسي است كه به اجتماع شماها، به اجتماع جهّال مغرور شود. غروري ندارد، هيچ جلالي براي احدي نيست اين اجتماعها، اگر درويشي روي ميدان قصه حسينكُرد بخواند بيش از اين جمع ميشوند. لكن شما فكر كنيد كه براي چه اينجا آمدهايد؟ اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۶ *»
براي عبادت آمدهايد ميخواهم بدانم اين چه عبادت است كه فحش به يكديگر بدهيد، كُتره بگوييد، اذيّت مسلمانان بكنيد، هنوز نماز مردم تمام نشده، تشهّد مردم تمام نشده قرآنها را لگدكنيد، تربتها را لگدكنيد. اين قال قال در مسجد چه چيز است؟ حالا آيا به اينطور آمدهايد عبادت كنيد؟ عجب عبادتي كرديد! لكن طوري است كه نميتوان نفس كشيد، نميتوان به كسي چيزي گفت. نه حلال ميتوان گفت نه حرام ميتوان گفت. اوّلاً آن جاگرفتن و به اينطور كه هي فحش به يكديگر بدهيد و دعوا با يكديگر بكنيد و از براي يك نفر جاي ده نفر گرفتن و اين نوكرها و بچهها و سياهها هركاري كه خواسته باشند بكنند و آن خلاف ادبها را نسبت به بزرگتر كردن و بزرگ و كوچك نشناختن، اينها معني ندارد؛ اينكه حكايت جاگرفتن. بعد از آن قال قال كردن و فرياد كردن و دعوا كردن، مانع ذكر مردم شدن، مانع قرآن مردم شدن، اينها درست نيست. خودت كه نميخواني ديگران را هم كه نميگذاري بخوانند؛ اينها خلاف است. اينها خطاب به كساني است كه اينجور عملهاي قبيح ميكنند، با آنهايي كه نميكنند حرفي ندارم. باري، اين هم اين كارها، بعد هم كه گوش نميدهي، سرش را ميشنوي تهش را نميشنوي. «لااله»اش را ميشنوي «الاّاللّه»اش را يا چرت زدي يا با رفيقت حرف زدي و نشنيدي. آن وقت ميروي ميگويي فلانكس كفر گفت و هكذا. هي اينها را تغيير و تحريف بدهي، مثل اينكه من گفتهام اسم پيغمبر را مايه گدايي خود قرارندهيد، رفته بودند گفته بودند فلاني گفته چيزي در راه خدا ندهيد. اينطور هم كه گوش ميدهيد، اين هم ثمرات اين كارهاتان. چكار بكند آدم؟ پس جمع كه ميشويد براي خدا جمع بشويد و درست جمع شويد، به قاعده عبادت، به قاعده تحصيل علم جمع شويد. اينجا خانه خدا است، اينجا درخانه خداست، بايد به طور احترام داخل شد، بايد ادب كنيد، به طور خفّت در مسجد سلوك نكنيد، بايد خاضع بشوي، بايد متذكّر بشوي كه در حضور خدا نشستهاي. باري، چون فايده ندارد همينقدر بس است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۷ *»
ولكن پيش من آسان است، اگر ديدم كه بناشد كه معصيت بشود و خانه خدا را حرمت نداريد، من هم موقوف ميكنم، ديگر موعظه نميكنم؛ خود دانيد. باري، برويم برسر مطلب زيرا كه هستند عقلايي و علمايي و مؤمنيني، صالحيني كه آنها منتفع ميشوند و گوش ميدهند.
سخن در تفسير اين آيه شريفه در معني عبادت بود و عرض كردم از براي اين كلمه مطلبهاي عظيم است، مطالب بيشمار است. بقدري كه در اين مجالس ميتوان گفت و اميدوارم كه آنها را كجش نكنند. ديگر گاه هست كه اميدم هم نااميد بشود، لكن آنقدري كه اميدوارم كج نكنند و تغيير و تحريف ندهند، آنقدر چيزها را ميتوانم بگويم. اما مطالبي را كه ميگويم اگر بگويم ميترسم كجش بكنند، نه اين است كه يك چيزي توي دلم باشد غير از اينها كه ميگويم. پس نه اين است كه همين حرف را هم كجش كنند، بگويند آن چيزي كه در دلش است همينهاست. عرضم اين است كه مطالب، نازك است تاكجش كردي كفر ميشود. از اين جهت آنجور حرفها را نميتوان در اين مجالس ذكر كرد ولكن بهقدري كه صلاح اين مجلس هست و اميدوارم كه عيبي نكند، همانقدر را عرض ميكنم. قدري ديروز عرض كردم، مطالب ديگر كه از اين كلمه بيرون ميآيد و ميخواهم عرض كنم، محتاج به مقدّمهاي است. چون مطالب من مطالب علم است و قصّه نيست و علم را بايد به تمام حواسّ خود ملتفت و متوجّه شد، به تمام قلب خود متوجّه بشويد، شايد بعض آنها را بفهميد. پس عرض ميكنم مقدّمهاي كه فهم اين مقدّمه از براي هر مسلم واجب است و در فهم بسياري از مطالب و عقايد اسلاميّه دانستن آن لازم است كه در حقيقت هركس اين مقدّمه را نداند، عقايد او عقايدي است كه خلل در آنها راهبر ميشود.
پس عرض ميكنم خداوند عالم جلّ شأنه قديم است و قديم نه به اين معني است كه عوام گفتند و ميگويند؛ يعني هميشه بوده و هميشه خواهد بود. اين معني
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۸ *»
قديم نيست، بلكه هميشه اسمي است از براي زمانهاي گذشته و زمانهاي آينده و خداوند ما خالق زمان است و پيش از زمان بوده و زمان فاني ميشود و خدا باقي است. هميشهها در پيش خداي ما منقطع است، هميشهها در پيش خداي ما فاني است، خداي ما هميشهآفرين است نه آنكه هميشه بوده. اين هميشه بوده، كمالي براي خدا نيست. هميشهبودهها را او ميآفريند، هميشهها را او ميآفريند، زمانهاي گذشته را او از عدم به وجود آورده، زمانهاي آينده را او از عدم به وجود ميآورد. پس اين كمالي براي خدا نيست كه بگوييم در جميع زمانهاي گذشته خدا بوده، در جميع زمانهاي آينده هست؛ اين كمالي نيست. بلكه اين معني قديم نيست و اين قديم، مالِ ملك خداست و ملك خدا به اين معني قديم است. كج نفهميد، اين را من نميگويم در دعاست. اللهمّ انّي اسألك من منّك باقدمه و كلّ منّك قديم اللهمّ انّي اسألك بمنّك كلّه خدايا من از تو سؤال ميكنم به عطاي تو، سؤال ميكنم ازجمله عطاهاي تو، آن عطاي قديمتر تو را و همه عطاهاي تو قديم است. خدايا از تو سؤال ميكنم به همه عطاهاي تو. حالا كسي كه عطاي او قديم است و قديم را ميبخشد، خود او متّصف به صفت خلق خود نميشود. باز دعاي ديگر است كه ميفرمايد اللهمّ انّي اسألك باسمك العظيم و ملكك القديم خدايا من از تو سؤال ميكنم به نام عظيم تو و به ملك قديم تو. اين ملك قديم كدام است؟ اين ملك قديم آن ملكي است كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود در جميع زمانهاي گذشته و در جميع زمانهاي آينده. آيا نه اين است كه خود اين زمان هم ملك خداست؟ اين زمانهاي گذشته كه بوده و اين زمانها كه هست، خودش جزيي از ملك خداست. پس ملك خدا قديم است و هميشه بوده و هميشه خواهد بود. در دعاي صحيفه خواندهاند مقدّسان، در آن دعايي كه پس از نمازشب بايد خواند اللهمّ يا ذاالملك المتأبّد بالخلود والسلطان اي خدايي كه ملك تو ابدي است و خالد است، يعني هميشه بوده و هميشه خواهد بود. اين صفت ملك خداست و اين ملك
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۲۹ *»
قديم است. پس اين قديمي كه به اين معني باشد، كه يعني هميشه بوده و هميشه خواهد بود، اين قديم لايق خدا نيست و هركس خدا را اينگونه قديم خيال كند، چنين كسي، خدا را به صفت مخلوقات توصيف كرده. بيابيد چه عرض ميكنم، به جميع حواسّ خود متوجّه باشيد. اينها مطالبي است كه در اينها علما درميمانند و در كتابهاي خود اينها را به آدابي مينويسند و خداوند از فضل خود اين زبان آسان را به اين ناچيز عطافرموده كه اينگونه مطالب را به اين زبانهاي آسان براي شماها عرض ميكنم. لكن اينها مطالبي است عظيمه و داخل مطلبهاي بسيار مشكل است.
پس خداوند عالم اينگونه قديم نيست، بلكه خداوند عالم قديم است، معنيش غناي خداست از ماسواي او و فقر سايرين است به سوي او. خدا از جميع كاينات بينياز است. يعني از اوقات بينياز است، بينياز است از اينكه بر او وقتي بگذرد. خدا از امكنه بينياز است، بينياز است كه در امكنه سكنا كند. از زمين بينياز است كه در او مستقر شود و بر آن راهرود، از آسمان بينياز است كه بر او سايه افكند، از غيب بينياز است كه غيب در او تدبيري كند، از شهاده بينياز است كه شهاده او را هويدايي بخشد. بينياز است از جميع ماسواي خود، حاجت نه به وقتي دارد نه به مكاني دارد نه به خالقي و رازقي محتاج است نه به كسي كه زير بازوي او را بگيرد، يعني كمك او را بكند؛ محتاج به هيچيك از اينها نيست. اين است معني قديمي كه شايسته براي خداست و ماسواي او حادثند و معني حادث يعني فقير به سوي خداوند عالم. چنانكه در قرآن از اين شرح فرموده و فرموده ياايّهاالناس انتم الفقراء الياللّه واللّه هوالغني الحميد شماييد فقيران به خدا و خداست غني و بينياز. پس خداوند عالم در درجه قدم خود بود و در درجه قدم خود هست و جميع ماسواي خداوند عالم حادثند و مخلوق. آنچه سواي خداست حادث است و فقير و محتاج به سوي خداوند عالم چنانكه حضرت رضا صلواتاللّه عليه ميفرمايد حق و خلق لاثالث بينهما و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۰ *»
لاثالث غيرهما يعني خداست و خلق، نه ثالثي درميان خدا و خلق است و نه ثالثي غير خدا و خلق است. ديگر سيّومي نيست كه پس از خلق يا پيش از خلق باشد. هرچه قديم و پاينده نيست حادث است و هرچه حادث نيست قديم است، سيّوم برنميدارد. پس خداست و خلق، ديگر غير از اين دوتا چيزي نيست. اما خلق لازمند در درجه خلقي خود، يعني واجب است هميشه مخلوق باشد، هميشه حادث باشد، هميشه در درجه حدوث باشد، هميشه در درجه خلقي خود باشد. اما خدا واجب است كه در درجه قدم باشد. پس خداوند عالم جلّ شأنه از قدم خود زايل نميشود كه متغيّرالاحوال بشود و متغيّرالاحوال نميشود كه بيايد حادث بشود؛ خداوند عالم جلّ شأنه ابداً فرود نميآيد به رتبه خلق. همچنين حوادث و مخلوقات، هرگز از درجه مخلوقيّت خود بالا نميروند كه به رتبّه خدا برسند و هرگز نميشود به رتبه قديم روند و قديم شوند و رتبه خدا وسعت غير خدا را داشته باشد و رتبهاي در آنجا پيدا بشود. و عرض كردم كه قدم خدا ذات خداست، رتبهاي چون رتبه مخلوقات براي خدا نيست و چون چنين است پس خلق توي ذات خدا نميتوانند بروند. پس خلق هميشه مخلوقند و در رتبه مخلوقاتند و خداوند هميشه قديم است و در رتبه قدم است.
باز عرض ميكنم كه مخلوقاتي را كه خداوند عالم از عدم به وجود آورده نه اين است كه قطعهاي از ذات خود كنده باشد و آن را به شكل مخلوقات ساخته باشد، كه اصل مخلوقات ذات خدا باشد. حاشا و كلاّ! چه كند انسان؟ معني حق و باطل را نگويد، چگونه نگويد؟ اگر بگويد، براي اين محملها قرار ميدهند و چيزها ميگويند. پس مذهب آناني كه اين است كه خدا به شكل مخلوقات درميآيد، خلاف مذهب اسلام است و جميع مذهب اسلام از اين تبرّي ميكنند و اين را كفر ميدانند كه خدا به شكل مخلوقات باشد، به شكل سگ و خوك و به شكل در و ديوار و زمين و آسمان و كثافات و نجاسات درآيد. اين چه مذهبي است؟ اين مذهب باطلي است، و تو مگو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۱ *»
همچو مذهبي نيست. خير، هست؛ اين است كه گفتهاند. چه كنم كه ماه مبارك رمضان است و مسجد هم هست و روزه هم هستيم، لكن حق و باطل بايد بيان شود. گفتهاند:
جمال يار كه پيوسته بيقرار خود است | چه در خفا و چه در پرده «معلوم» برقرار خود است | |
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا | به راه خويش نشسته «معلوم» در انتظار خود است |
ميگويد خداست كه خود او به صورت ليلي درآمده، خود او به صورت مجنون درآمده، به صورت وامق درآمده، به صورت عذرا درآمده. و همچنين اشعاري چند براي اين مذهب ساختهاند و گفتهاند. ميگويد:
من و تو عارض ذات وجوديم | مشبّكهاي «معلوم» مشكوة وجوديم | |
چو ممكن گرد امكان برفشاند | «ميگويد» بجز واجب دگر چيزي نماند |
و هكذا گفتهاند:
پيداست سرّ وحدت از اعيان | اما تريالنقش فيالمرايا «معلوم» والنفس فيالقوي |
ميگويد:
انظر فما رأيت سوي البحر اذ رأيت موج بدا | «معلوم»و منه بدا فيه ما بدا |
حاصل فارسيش اين است كه گفتهاند خداوند عالم مثل درياست كه به موج كه ميآيد، موجهاي مختلف از دريا برميخيزد و موجها كه آرام گرفت، همان دريا باز درياست. نوشته است در كتاب خود كه دريا چون نفَس زند بخارش گويند، چون متراكم شود ابرش خوانند، چون فروچكد بارانش نامند، چون روان شود سيلش خوانند، چون به دريا رسد همان دريا باشد. همينطورها گفتهاند، ميخواهد بگويد كه آخر كار همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۲ *»
خدا ميشوند و اين است معني انّا للّه و انّا اليه راجعون.
براي دين بايد گفت انّا للّه و انّا اليه راجعون. خدايي كه به شكل سگ و خوك و در و ديوار و زمين وآسمان درآيد، همچو خدايي براي همانها خوب است. خدايي كه مسجود محمّدبنعبداللّه۹ باشد، نميشود. پس اين مذهب به اجماع مسلمانان كفر است، به اتّفاق مسلمانان كفر است، به ضرورت اسلام كفر است و صاحبش مرتد و نجس.
ولكن مذهب حق و ايمان و مذهب آلمحمّد: آن است كه خداوند عالم جلّ شأنه ذاتي است كه او را مناسبت با مخلوقات نيست و مخلوقات را مناسبتي به ذات خدا نيست. خداوند عالم خلقي را از عدم به وجود آورده به امر كن گفت كن و به اين امر، جميع كاينات، يكون و موجود شدند و به هيچوجه از ذات خود چيزي نكنده آن را به شكل مخلوقات بسازد. خدا تقار خمير نيست كه چونه چونه از او برداشته شده باشد و خلق را از او ساخته باشد. اين دريا همان تقار خمير است، يك چونه او اين موج شده، يك چونه او آن موج ديگر، يك چونه او آن موج ديگر. خدايي كه مانند دريا باشد، تقار خمير است كه چونه چونه از آن گرفتهاند تا تمام شده. از اين قرار خدا قسمت شده، ده منش به عرش رسيده، هشت منش به كرسي رسيده، چند منش به آسمان، چند منش به زمين تا تمام شده. همچو خدايي خداي ما نيست. و نه خيال كني كه اين مذهبشان نيست، اين انااللّهي كه ميگويد از همين بابت است، ليس في جبّتي سوياللّه كه جناب مرشد گفت ـ يعني آن قديميها گفتند ـ براي همين معني است. از اينجاست كه ادّعا ميكنند ما خالقيم، ما رازقيم، همه مطلبشان اين است كه من ذاتم خداست لكن از اين اعتبارات بريدهام. چشم از مني و تويي بربستهام، به مرشد رسيدهام، پس به خدا رسيدهام. مرشدي گفته بود كه سي سال است كه در اين سي سال نگفتهام مگر به خدا، نديدهام مگر خدا، نشنيدهام مگر از خدا. از روزي كه وحدت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۳ *»
وجود را فهميده بوده، از آن روز اينطور شده بود. يك كتابي در تهران ديدم فصلها قرار داده بود. مثلاً رفته بود دكان زرگري فصلي براي اين قرار داده بود، اوست كوره، اوست دم، اوست سندان؛ اسباب زرگري را يكي يكي گفته بود. از آنجا رفته بود دكان پينهدوزي فصلي براي آن قرار داده بود، اوست سوزن، اوست درفش، اوست مشته وهكذا از آنجا رفته بود دكان ديگري و فصل ديگري و هكذا جميع مخلوقات را همه فصل فصل قرار داده بود و گفته بود همه آنها خداست.
هر لحظه به شكلي بت عيّار درآمد دل برد و «معلوم» نهان شد
همچو خدايي به كار ما مسلمين نميآيد، همچو خدايي به كار ما نميخورد. اصل اين مسأله از مذهب نصاري برخاسته است و نصاري به اين واسطه به همين مسأله عيسي را خدا دانستند. اوّل از نصاري برخاست، بعد به يهود رسيد و عُزير را به اين واسطه پسر خدا دانستند، بعد از آنها داخل اسلام شد و اين مذهبها كه ميبينيد پيدا شد. برويم برسر مسأله خود.
پس عرض ميكنم كه مخلوق به رتبه خالق نميرسد. مخلوق حواسّي از جنس ذات خدا ندارد، چشم مخلوق از جنس ذات خدا نيست، پس خدا را نميبيند. گوش مخلوق از جنس ذات خدا نيست، پس خدا را نميشنود. ذائقه او از جنس ذات خدا نيست و شامّه او از جنس ذات خدا و لامسه او از جنس ذات خدا نيست، پس خدا را احساس نميكند. خيال او از جنس ذات خدا نيست، پس خدا به خيال او درنميآيد. و فكر مخلوقات، ذات خدا نيست، پس خداوند عالم به فكر درنميآيد. اين است كه حضرت امير صلواتاللّه عليه ميفرمايد كلّ ما ميّزتموه في اوهامكم بادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم آنچه شما به عقل و فهم خود بفهميد، به آن نازكتر فهم خود، آن مخلوقي است مثل خود شما، خدا نيست. باز حضرت امير فرمود انّما تحدّ الادوات انفسها و تشير الآلات الي نظائرها يعني آلات اشاره ميكنند به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۴ *»
چيزي كه نظير خودشان باشد و حواسّ درك ميكنند چيزي را كه از جنس خودشان باشد و خدا از جنس مخلوق نيست. اين مسأله را بايد در دلهاي خود مستحكم كنيد و اين اصلي است در معرفت كه هركس اين اصل را ندارد، در عقايد پاي او خواهد لغزيد.
پس ما محال و ممتنع است كه ذات خدا را درك كنيم، يا خيال او را كنيم، يا اشاره به سوي او كنيم، يا عبادتي براي او بجابياوريم. حاشا و كلاّ! يا اسمي از براي او بتوانيم ذكر كنيم. مخلوق عاجز و زبانبسته سخنها منقطع. چنانكه حضرت امير ميفرمايد انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله الطريق مسدود والطلب مردود دليله آياته و وجوده اثباته يعني كسيكه طلب كند خدا را مردود ميشود، و هركس راه به سوي خدا را بخواهد مسدود است. منتهاي مخلوق به مخلوقي مثل خودش است و بازگشت او به همشكل خودش است، نميتواند كسي به ذات خدا برسد. پس ما نميتوانيم ذات خدا را درك كنيم، اين امر محال است و ممتنع، اين خيال را مسلم از سر خود بايد بيرون كند. حالا كه همچو شد، ديديم خداوند عالم در حديث قدسي ميفرمايد كنت كنزاً مخفيّاً فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لكياعرف يعني من گنج پنهاني بودم، دوست داشتم كه مرا بشناسند. خلق را خلق كردم تا مرا بشناسند. اين چهطور ميشود؟ معرفت كه ممتنع شد و محال شد و خدا خلق را هم براي معرفت آفريده. پس ما چه كار بكنيم؟ اين آيه را هم كه نازل كرد كه ما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون و فرمود اوّل عبادة اللّه معرفته اوّل عبادت خدا معرفت خداست. خداي نشناخته را چگونه ميتوان عبادت كرد؟ پس خدا ما را براي معرفت آفريده، در اين شك و شبهه نيست كه خدا ما را براي عبادت آفريده و ما هم نميتوانيم او را بشناسيم، معالجه اين كار چيست؟ اوّلاً ملاحظه بايد كرد كه شايد مابين اين دو مسأله كه عرض شد منافاتي نباشد بلكه در حقيقت معرفت هم ممكن باشد. فكر كنيد اصل معرفت يعني چه؟ آيا تو زيد را در دنيا ميشناسي؟ البته زيد را تو در دنيا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۵ *»
ميشناسي، در اين شبههاي نيست. به زبان تركي و عربي و فارسي، به هر زبان ميگويند فلان زيد را شناخت. حالا كه زيد را شناخت صحيح است و درست است بگويد من زيد را ميشناسم، خوب حالا تو از زيد چه ديدهاي كه او را شناختهاي؟ رنگ زيد را ديدهاي، رنگ زيد، زيد نيست. بجهت آنكه گاهي رنگ زيد زرد ميشود، گاهي سرخ ميشود، گاهي بهقاسود ميگيرد ناخوشيي است ميگيرد كه سياه ميشود، گاهي پيس ميشود و تمام بدن او سفيد ميشود، همه اينها تغيير ميكند و زيد، زيد است. پس اين رنگ كه ديديم زيد نيست، زايل ميشود و ميرود و ميآيد. پس معرفت زيد به رنگش نيست. همچنين اندام و بلندي و كوتاهي و كلفتي و لاغري، زيد نيست دخلي به زيد ندارد بجهت آنكه وقتي بچّه بود كوچك بود، بزرگ شد هيأتي ديگر و اندامي ديگر براي او پيدا شد. لاغر بود چاق شد و باز زيد، زيد است و تو ميگويي من زيد را ميشناسم و اندام او تغيير ميكند، پس اندام هم دخلي به زيد ندارد. اگر ميگويي همين جسمي كه دست ميمالم به او زيد است، ميپرسم چه چيز اين زيد است؟ اگر نرمي او را ميگويي زيد است، پس وقتي كه درشت ميشود بايد زيد نباشد و حال آنكه همان وقت هم زيد است؛ در وقت نرمي و درشتي، هردو زيد است. اگر ميگويي گرمي بدن او زيد است، پس وقتي كه بدن او سرد است بايد زيد نباشد و حال آنكه همان وقت هم زيد است، در وقت گرمي بدن او و سردي بدن او، هردو زيد است. پس رنگ زيد كه زيد نشد، هيأت و اندام و بلندي و كوتاهي و چاقي و لاغري كه زيد نشد، نرمي و درشتي و گرمي و سردي كه زيد نشد، پس چه چيز او زيد است؟ آيا وزنش زيد است؟ پس يك وقتي سي من بود، لاغر شد بيست من شد، بايد حالا زيد نباشد و حال آنكه حالا هم زيد است. آيا گوشتهاش زيد است؟ ناخوش شد گوشتهاش هم آب شد رفت، باوجود اين زيد است و ميگويي زيد را ميشناسم. و همچنين جميع آنچه تو از زيد ميشناسي و ميبيني، همه زايل ميشود و ميآيد و ميرود و تو ميگويي زيد را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۶ *»
ميشناسم و حال آنكه نميبيني با چشم مگر رنگ زيد را، و لامسه تو درك نميكند مگر بدن زيد را، تو رو نميكني مگر به بدن زيد و رنگ و شكل زيد و اينها هيچيك زيد نيستند. اينها جلوههاي زيدند، خود زيد اينها نيست و تو خود زيد را نشناختهاي، به هيچ چشمي ذات زيد را نديدهاي و نميتواني ديد. خود روح زيد و حقيقت زيد در ملأ اعلي است و اينها جلوههاي او است. پس معني معرفت نه اين است كه تو ذات زيد را ديده باشي و او را شناخته باشي ولكن جلوه زيد را ديدهاي و آن جلوه را شناختهاي و چون آن جلوه را شناختهاي، شناختن تو زيد را همان است نه غير آن. پس منتهاي معرفت كه شك در آن نيست كه همان معرفت ما به زيد است و چون آن كار را كرديم ميگوييم ما زيد را خوب ميشناسيم، همان است كه جلوههاي او را بشناسيم و نميبينيم مگر جلوه او را و ظهور او را. پس مقصود از شناختن، شناختن جلوه است نه شناختن ذات. پس معرفت خدا نه معرفت ذات خداست. پيغمبر گفت ما عرفناك حقّ معرفتك خدايا ما نشناختيم تو را حقّ شناختن تو. پس معرفت ما براي خدا معرفت جلوه خداست، معرفت آيات خداست، معرفت انوار خداست، معرفت خلق خداست، معرفت آثار خداست. همينكه اينها را ما فهميديم آنوقت ميگوييم ما خدا را شناختهايم. پس ما مأمور نيستيم از جانب خدا به شناختن ذات خدا، مأمور نيستيم به رسيدن به ذات خدا. به اين هرگز مأمور نبودهايم و نيستيم، چگونه نه و ميفرمايد لايكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها و ميفرمايد لايكلّف اللّه نفساً الاّ ماآتيها خدا تكليف نكرده به احدي مگر آنچه در وسع اوست و تكليف نكرده به احدي مگر آنچه را كه به او داده است. و شناختن ذات خدا در وسع ما نيست و خداوند عالم ذات خود را به ما نداده تا ما آن را بشناسيم. پس ما مأموريم آيات خدا را بشناسيم. اگر آيات خدا را شناختيم، خدا را شناختهايم اين است كه ميفرمايد دليله آياته و وجوده اثباته يافتن خدا اثبات خداست، ديگر چيز ديگري نيست. نصيب خلق از خدا، آيات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۷ *»
خداست. نصيب ما همين است كه دليل بگيريم و اثبات خدا كنيم. حالا اگر آيات خدا را شناختي خدا را شناختي و اگر آيات خدا را نشناختي خدا را نشناختي. پس دروغ ميگويند آناني كه آيات خدا را نشناختهاند و ميگويند ما خدا را ميشناسيم، بلكه هركس آيات خدا را و آثار و انوار و علامات خدا را شناخته او خدا را شناخته و هركس نشناخته خدا را نشناخته. حالا ببينيم اين آيات چه چيز است. دراينكه خداوند آيات بسيار دارد، در اين شبههاي نيست. آيات كوچك دارد، آيات بزرگ دارد؛ آيات خدا بسيار است. ميفرمايد در كتاب خود كه سنريهم آياتنا فيالافاق و في انفسهم حتّي يتبيّن لهم انّه الحق ميفرمايد انّ في خلق السموات والارض لايات در خلق آسمان و زمين، خدا آيات قرار داده، در آفاق و انفس خداوند عالم آيات خود را نشان داده. آيات خدا بسيار است، حالا ببينيم چه آيت، آيت كامل است. كدام آيت آيتي بزرگ است؟ كدام آيت، آيتي است جامع و كلّي و كدام آيت، آيتي است جزيي؟ دراينكه شكي نيست كه يك سنگريزه هم از آيات خداست لكن در اين سنگريزه همه اسماء خدا نيست، همه انوار خدا نيست. يك شاخه گياه آيتي است از آيات خدا، لكن در اين شاخه همه اسماء خدا و همه آيات خدا نيست. آن آيتي كه جامع جميع اسماء و صفات است و آيت عظماي خدا و علامت كبراي خداست، آن آيت عظمي و آن علامت كبري، اعظم خلق خداست و اشرف خلق خداست نه اخسّ خلق خدا. پس معلوم شد كه آيتي در ملك خدا عظيمتر از وجود محمّدبنعبداللّه و آلاطهار او صلواتاللّه عليهم اجمعين نيست و نخواهد بود؛ ايشانند آياتاللّه. وقتي عيسي و مادر او آياتاللّه باشند كه فرموده و جعلنا ابنمريم و امّه آية ما پسرمريم و مادرش را آيت قرار دادهايم. وقتي مريم و عيسي آيت خدا باشند، محمّدبنعبداللّه و آلاطهار او صلواتاللّه عليهم اجمعين چگونه آيت خدا نيستند؟ حضرت امير ميفرمايد اي آية للّه اكبر منّي كدام آيت براي خداست بزرگتر از وجود من؟ حضرت امير ميفرمايد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۸ *»
كدام آيه براي خدا بزرگتر از من؟ و خداوند كدام آيه را نشان داده به خلق كه عظيمتر از ما باشد؟ چيست كه عظيمتر از ايشان باشد؟ آيا سنگ عظيمتر است از ايشان، آيا نباتات عظيمترند از ايشان، حيوان عظيمتر است، انسانهايي كه غيرايشانند اعظمند از ايشان؟ آيا باد اعظم از ايشان است، آتش اعظم از ايشان است؟ حاشا و كلاّ بلكه آيت اعظم اعظم اعظم خدا وجود پاك محمّد است۹. پس مراد از معرفت، معرفت محمّد است۹ پس خداوند گنج پنهاني بود و هست اين خلق را نيافريد مگر از براي معرفت محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين. اگر اين بزرگواران را شناختيد خدا را شناختهايد و اگر ايشان را نشناختيد خدا را نشناختهايد. شاهد ميخواهي در زيارت ايشان كه ميخواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و من تخلّي عنهم فقد تخلّي عن اللّه يعني سلام بر آن جماعتي كه هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و هركس ايشان را نشناخت و جاهل به ايشان شد جاهل به خدا شده، هركس ايشان را واگذاشت خدا را واگذاشته. پس معلوم شد معرفت ايشان معرفت خداست. فرمودند نحن الاعراف الذين لايعرف اللّه الاّ بسبيل معرفتنا ماييم آن اعرافي كه خدا شناخته نميشود مگر به راه معرفت ما. در زيارت جامعه ميخواني من اراداللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم اي سادات من هركس اراده خدا كند ابتدا بايد به شما كند و هركس قصد خدا كند بايد توجّه به سوي شما كند و هركس توحيد خدا كند بايد از شما بپذيرد. و احاديث بسيار در اين خصوص رسيده است كه فرمودهاند معرفت ما معرفت خداست و معني معرفت خدا همين است لاغير. چنانكه معرفت زيد معرفت ظواهر زيد بود و ديدن همين رنگ و شكل و تن او بود. همچنين معرفت خدا معرفت آيات خداست و آيات خدا محمّد وآلمحمّد است صلواتاللّه عليهم اجمعين. پس معني حديث شريف كه ميفرمايد كنت كنزاً مخفيّاً فاحببت اناعرف فخلقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۳۹ *»
الخلق لكياعرف اين شد كه من دوست داشتم مردم محمّد را۹ بشناسند، خلق را خلق كردم براي اينكه محمّد را بشناسند. واللّه جميع اين ملك و جميع اين هزار هزار عالم مخلوقند از براي وجود پاك محمّد۹. اينها را آفريده كه اينها باشند انوار محمّد۹ و باشند آثار محمّد۹ و باشند رعيّت محمّد۹ و باشند در تحت امتثال محمّد۹. ندارند ملاذي جز محمّد۹، ملجأي جز محمّد ندارند، حاكمي و سلطاني جز محمّد ندارند. حكومت محمّد حكومت خداست، سلطنت او سلطنت خداست. شرح اين معني را خدا در قرآن كرده و بهترين عبارات و مختصرترين عبارات آن است كه خدا در قرآن بيان فرموده. چه گفته؟ گفته الحمد للّه در اين كلمه فضايلي چند خداوند عالم براي محمّد۹ ذكر كرده كه منتهي و مافوق ندارد. آيا تو اين حمد را شناختهاي؟ اين حمد بحسب لغت و بحسب عربيّت، مصدر محمود است و محمّد و حقيقت محمّد، حمد است. محمّد به زبان عربي يعني حمد كرده شده. يعني جميع كاينات، حمد براي او كردند و او را حمد گفتند و خدا او را حمد كرده و او را حمد خلق كرده. و او را حمد كرده، يعني او را حمد آفريده و حمدها را براي او آفريده و او را حمد كرده پس اوست محمود. فرمود عسي انيبعثك ربّك مقاماً محموداً پس آن بزرگوار محمود است، يعني حمد كرده شده و محمّد است يعني حمد كرده شده. يعني خدا او را حمد آفريده و سپاس گفته خود را به او؛ پس آن بزرگوار حقيقتش حمد است. آيا نشنيدهاي در روز قيامت منبر وسيله را ميآورند ميگذارند در وسط محشر و نيست در قيامت درجهاي اعظم از منبر وسيله و حضرت پيغمبر ميآيد در بالاي آن منبر وسيله و تمام كاينات در پاي منبر به حالت تشهّد و به هيأت تشهّد مينشينند، جميع كاينات بر هيأت تشهّد نشستهاند و او بر منبر وسيله نشسته و نفَس از اهل محشر برنميآيد مگر به طور خفا. اين است كه خدا ميفرمايد و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الاّ همساً از براي آيت رحمت خدا و براي نام الرحمن خدا، جميع صداها خاشع است و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۰ *»
از خلق نميشنوي مگر همسِ خفي. ديگر هيچ صدايي از جايي برنميآيد و جميع كاينات حيرانند كه آيا درباره ما چه حكم خواهد كرد. و آن بزرگوار بر منبر وسيله برآمده و در درجه دويّم و يك پلّه پايينتر حضرت امير صلواتاللّه و سلامه عليه ايستاده. در اين اثنا ميآورند از براي حضرت پيغمبر لوايي كه آن را لواي حمد ميگويند و آن عرشه منبر وسيله كه پيغمبر بر آن عرشه نشسته، اسم آن عرشه مقام محمود است. مقام محمود آن عرشه منبري است كه پيغمبر در مقام محموديّت بر آن عرشه برآمده و محمود كاينات شده. زيرا كه حمد از براي ولينعمت است و اوست ولينعمت جميع كاينات و منعم جميع موجودات و آن بزرگوار محمود ماسوي است و بر آن عرشه نشسته در مقام محمود. در اين هنگام ميآورند لواي حمد را كه براي آن سه شقّه است؛ يك شقّه آن لوا جميع اهل محشر را گرفته و بر سر همه سايه انداخته و امّا آن دو شقّه ديگرش را اگر بخواهم ذكر كنم به كار اين مردم نميخورد و در اين مجالس كسي نميفهمد. باري، در آن وقت پيغمبر ميفرمايد لواي حمد را بدهيد به دست عليبنابيطالب صلواتاللّه عليه و حضرت امير حامل لواي حمد است. زيرا كه حضرت امير ولي نعمت است و رساننده قسمت؛ و پيغمبر است حاكم بحق. خود پيغمبر اجلّ از اين است كه مباشر قسمت و رسانيدن باشد بلكه از او است حكمي مطلق و از حضرت امير است اعطاء كلّ ذيحقّ حقّه والسوق الي كلّ مخلوق رزقه از اين جهت او را حضرت اميرالمؤمنين گفتند. اَميرُ به زبان عربي يعني كيل ميدهم و آن اَميرُ كه ميفرمايد يعني كيل ميدهم به مؤمنين كيل ميدهم ارزاق خلايق را، كيل ميدهم مددهاي خلايق را، كيل ميدهم فيضها را، عطاي وجود با تمام شهود، جميع اينها بر دست مقدّس عليبنابيطالب است صلواتاللّه و سلامه عليه. پس او بايد حامل لواي حمد باشد اگرچه سلطان اين لوا پيغمبر است و مالك اين لوا پيغمبر است لكن در دست حضرت امير نعمتها جاري ميشود. اين است كه ميفرمايد مابين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۱ *»
طلوعين ما قسمت ميكنيم ارزاق خلايق را. پس جميع مددها و فيضهاي هزار هزار عالم همه بر دست حضرت امير جاري ميشود و اوست ولي نعمت كلّ كاينات. من از پيش خود نميگويم، توي زيارت جامعه است اگر نميخواهي و راضي نيستي برو پاك كن. توي زيارت جامعه است و اولياء النعم اي ائمّه من؛ شماييد ولي نعمتهاي خلايق. ولي جميع نعمي كه به خلق ميرسد شماييد. پس حضرت امير ولي نعمت است. پس اگر ولي نعمت است، حمد و سپاس مال ولي نعمت است. پس حضرت امير لواي حمد را برميدارد و حامل لواي حمد، اوست. اين حديث را وقتي پيغمبر ميفرمودند كه علي حامل لواي حمد است عمر عرض كرد لواي به اين بزرگي را علي چطور برميدارد؟ عقلش همين بود! خلاصه پس لواي حمد بر دست حضرت امير است و ساير كاينات در زير لواي اويند.
از همه اين حرفها غرضم اين بود كه عرض كنم كه آن لوا لواي حمد است و پيغمبر در مقام محمود نشسته است. در آنجا نام او محمود است، در آسمان نام او احمد است، در زمين نام او محمّد است. پس ببين اسم دنيايي او، اسم آخرتي او، اسم آسماني او، اسم زميني او همه از حمد اشتقاق شده. اينها نيست مگر بجهت آنكه وجود پاك محمّد۹ سپاس خداست. خدا بعد از آني كه خواست خود را در ميان ملك خود سپاس كند و سپاس كرد، حالا ميخواهم بدانم آن سپاسي و ستايشي كه خدا خود را به آن سپاس و ستايش سپاس كرده، خلق خداست يا ذات خداست؟ شكي و شبههاي در اين نيست كه خلق خداست و ذات خدا نيست و ذات خدا براي خلق آشكار نشده و نخواهد شد. بعد از آني كه آن سپاس خلق خدا شد، اعظم خلق خدا به اتّفاق جميع مسلمانان، محمّد است۹. پس ذات پاك محمّد۹خود سپاس خداست. و بعد از آني كه خدا خواست خود را ستايش كند به اعظم ستايشها، محمّد را آفريد در عرش عظمت و جلال خود. هركس او را شناخت، آن ستايشي كه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۲ *»
خدا از براي خود كرده بود، آن ستايش را شنيد و او هم خدا را ستايش كرد. هركس آن بزرگوار را نشناخت، خدا را ستايش نكرده. تو ميخواهي زيد را ستايش كني چه ميكني؟ ميگويي زيد شجاعي است چنين و چنان، بيان شجاعت اوست ميكني. ميگويي سخي است، بيان سخاوت او را ميكني. ميگويي زيد جواد است، بيان جود او را ميكني و هكذا همينطور زيد را ستايش ميكني. حالا خدا هم ميخواهد خود را ستايش كند چه ميگويد؟ ميگويد من قادرم اين قدرت من، من عالمم اين خزانه علم من، من حي جاويدانم اين حيات جاوداني من، من قادر بر مايشاءام اين قدرت بر مايشاء. اين وجود پاك محمّد۹ همين است قدرت خدا، همين است علم محيط خدا، همين است قدرت نافذ خدا، همين است نور مشرق خدا، همين است نعمت شامله خدا، همين است رحمت واسعه خدا. خدا اين را كه به عرصه امكان ابراز داد، سپاس خود را ابراز داد. اين را كه در ملك خود ظاهر كرد، ستايش خود را براي خلق اظهار كرد. واللّه شناسندگان محمّد۹ سپاس خدا را كردهاند، شناسندگان محمّد۹ ستايشگران خدايند، واللّه منكران محمّد منكران سپاس خدايند. از كدام راه به خدا رسيدهاند؟ از كدام راه خدا را شناختند؟ اگر ميگويند كه خود، خدايند غلط كردهاند، هرگز خلق خدا نميشود. اگر ميگويند از راهي نزديكتر از محمّد به خدا رسيدهاند، دروغ ميگويند راهي نزديكتر از محمّد ندارند. خدا در كسي ديگر غير از محمّد ظاهر نشده، خدا جلوه نكرده مگر در او. پس معلوم شد كه منكران محمد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين منكران ستايش خدايند و جاهلان به محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم جاهلان ستايش خدايند، ستايشگران محمّد وآلمحمّد ستايشگران خدايند. واللّه ذكر ايشان ذكر خداست، فضل ايشان تسبيح و تهليل و تقديس خداست. آيا هيچ ميفهمي در ركوع نماز خود ميگويي سبحان ربّي العظيم و بحمده اين «و بحمده» اينجا چه كاره است؟ در سجده نماز خود ميخواني سبحان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۳ *»
ربّي الاعلي و بحمده منزّه است پرورنده اعلاي من و بحمد او، اين «و بحمده» يعني چه، اينجا چه كاره است؟ اين سبحان ربّي العظيم و بحمده اين «و بحمده» به كجا بند است؟ و آنها هيچ نميدانند. پس معني آن اين است كه سبحان ربّي الاعلي و بحمده يعني پاك است خداي اعلاي من و بواسطه حمد او، يعني بواسطه ستايش او، يعني بواسطه وجود پاك محمّد۹ تسبيح ميكنم او را به علوّ و بواسطه محمّد۹دانستهام كه خدا اعلي است. سبحان ربّي العظيم و بحمده پاك است خداي عظيم من و بواسطه محمّد دانستهام كه خدا عظيم است. اين را از كجا فهميدم؟ بعد از آني كه محمّد را شناختم دانستم خدا عظيم است. چون خدا خودش را به عظمت وصف كرد، من دانستم خدا عظيم است. وجود پاك محمّد۹ عظمتي است كه خدا نشان مردم داده و گفته اين است عظمت من. مثل اينكه كسي پشت سر تو باشد و قباي تو را نبيند و تو بخواهي رنگ قباي خود را به او نشان دهي، پارچه قرمزي را ميآوري و نشان او ميدهي ميگويي قباي من اين رنگ است، آن وقت او ميفهمد قباي تو چه رنگ است. حالا بعد از آني كه خداوند عالم خواست عظمت خود را براي خلق خود بيان كند و نشان بدهد، محمّد را۹آشكار كرد براي مردم كه اين است عظمت من، و بعد از آني كه خواست علوّ خود را براي خلق آشكار كند عليبنابيطالب صلواتاللّه عليه را آشكار كرد. اين است كه در حديث فرمودند اوّل مااختار لنفسه العلي العظيم اوّل اسمي كه خدا اختيار كرد براي خود، اين دو اسم است. فرمود اين دو تا را من براي خود اختيار كردهام؛ علي كه علي است و عظيم، محمّد است كه اين دو اسم خدايند. آيا نخواندهاي آن حديث را كه ميفرمايد نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها آيا نميداني اوّل ماخلقاللّه اين دو بزرگوارند؟ پس العلي العظيم، محمّد است و علي. علي را كه ديدم دانستم كه خدا اعلاست، عظيم را يعني محمّد را كه ديدم دانستم كه خدا عظيم است. پس من به حمد خدا يعني به بركت محمّد۹و به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۴ *»
تعريف محمّد۹ و به معرفت محمّد۹ دانستهام كه خداي من سبّوح است و عظيم. و من به حمد خدا، يعني به بركت علي و به تعريف علي و به معرفت علي دانستهام خدا سبّوح است و اعلي است. پس من تسبيح ميكنم خدا را و به محمّد تسبيح ميكنم او را كه همچو ميشود ـ براي كسي كه ملاّيي داشته باشد ميگويم همچو ميشود ـ كه اسبّح ربّي العظيم و بحمده اسبّحه، اسبّح ربي الاعلي و بحمده اسبّحه آنهايي كه ملاّ هستند فهميدند چه عرض كردم.
باري، برويم برسر همان فارسيهاي خودمان. مقصود اين بود كه وجود پاك محمّد۹ ستايش خداست، يعني آن ستايشي كه خدا خواسته براي خود بكند مثل آن جامه قرمزي كه خواستي نشان بدهي، آوردي نشان دادي. حالا خدا هم خواست ستايش كند ذات پنهاني خود را، پيغمبري آفريد عليم، پيغمبري آفريد قديم، پيغمبري آفريد حكيم، پيغمبري آفريد نور، پيغمبري آفريد حي، پيغمبري آفريد پاينده، پيغمبري آفريد يگانه و او را نشان مردم داد و گفت اين ستايش من. لوح وجود اين را بخوان و از روي لوح وجود اين، مرا ستايش كن. حالا من هم اگر لوح وجود محمّد را توانستم بخوانم، ميتوانم ستايش خدا را بكنم. و تا نشناسم، نميتوانم ستايش كنم خدا را؛ پس اوّل بايد من اين بزرگواران را بشناسم. معرفت ايشان معرفت خداست، جهل به ايشان جهل به خداست.
برويم برسر كلمهاي كه ميخواستم عرض كنم؛ الحمد للّه، الحمد يعني محمّد، او است حمد، او است حقيقت حمد، او است مادّه حمد. حمد، حقيقت محمّد است. حالا ميفرمايد الحمد للّه حمد مال خداست، اين حمد مخصوص خداست، مال خودش كه نيست مال مردم ديگر هم كه نيست، پس مال خداست. ببين چه فضلي در اين كلمه براي پيغمبر بيان كرده! چشم پيغمبر چشم خودش نيست و چشم ديگران هم نيست، مال خداست، پس چشم خداست. گوش محمّد گوش خودش نيست. گوش تو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۵ *»
گوش خودت است ميگويي گوشم ميخارد، ميگويي گوشم شنيد، پس گوش تو مال خودت است اما گوش پيغمبر گوش خودش نيست، گوش خداست از اين جهت شنيدن او شنيدن خداست. چشمش چشم خداست از اين جهت ديدن او ديدن خداست. دست محمّد دست خودش نيست، دست خداست، پس دادن او دادن خداست، گرفتن او گرفتن خداست. از پيش خود نميگويم خدا در قرآن ميفرمايد آيا نخواندهاي كه انّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه ميفرمايد اي محمّد آن كساني كه دست به دست تو ميگذارند، دست به دست خدا گذاردهاند يداللّه فوق ايديهم يعني دست تو بالاي همه دستهاست. باز در قرآن ميفرمايد و مارميت اذ رميت ولكنّ اللّه رمي آن خاكي كه تو ريختي به چشم كفّار، تو نريختي. در دعوايي پيغمبر خاك از زمين ميخواست بردارد، حضرت امير از زمين برداشت به دست پيغمبر داد و پيغمبر خاك را به چشم كفّار پاشيد. باد برد آن خاك را و همه را كور كرد، خدا آيه نازل كرد كه ما رميت اذ رميت ببين حضرت امير خاك را از زمين برداشت و به دست پيغمبر داد و پيغمبر به چشم كفّار ريخت، خدا فرمود و مارميت اذ رميت ولكنّ اللّه رمي اي پيغمبر! اين خاك را تو بر چشم كفّار نريختي وقتي كه ريختي، بلكه خدا ريخت. بجهت آنكه دست او دست خداست. اگر دست محمّد دست خدا نيست چطور اين كارها را ميكند؟ پس بد نگفته است:
اگر دست علي دست خدا نيست | چرا دست ديگر «معلوم» مشكلگشا نيست |
پس دست پيغمبر دست خودش نيست، دست خداست. پس آنچه ميكند خدا كرده است. پاي محمّد پاي خودش نيست پاي خداست، جلوه محمّد جلوه خودش نيست جلوه خداست، همينكه او جلوه كرد خدا جلوه كرده است؛ جلوه او جلوه خداست. من نميگويم، خودش ميفرمايد من رآني فقد رأي الحق توي كتابهاي ملاّ محمدباقر پر است كه من زارالحسين بكربلا كان كمن زاراللّه في عرشه پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۶ *»
جلوه ايشان جلوه خداست، پس روح ايشان روح خداست مال خودشان كه نيست پس مال خداست، پس روح خداست. هركس از اين استنكاف كند، عيسي را بهتر از پيغمبر دانسته. پس روح محمّد روح خداست، نفس محمّد نفس خداست. توي زيارت هفتم است السلام علي نفساللّه القائمة فيه بالسنن و عينهالتي من عرفها يطمئنّ پس اين بزرگوار نفسش نفس خداست، علمش علم خداست، قدرتش قدرت خداست، حبّش حبّ خداست، بغضش بغض خداست، اعتصام به او و پيوستن به او اعتصام به خدا و پيوستن به خداست، و انقطاع از او انقطاع از خداست، واللّه انكار فضل او انكار ستايش خداست، اقرار به فضل او اقرار به ستايش خداوند عالم است.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۷ *»
«موعظه چهاردهم»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجنّ والانس من الاوّلين والاخرين الي يومالدين.
خداوند عالم جلّشأنه در كتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتين.
در تفسير اين آيه شريفه سخن در معني عبادت بود و حقيقت عبادت را ميخواستم و لاقوّة الاّ باللّه بيان كنم؛ عرض كردم كه عبادت يعني بندگي. بندگي نه آن است كه خدمتي بكني از براي آقا، نه اين است كه خدمتي تو از پيش خود بكني. بلكه حقيقت بندگي، فرمانبرداري مولاست. اگر فرمان داده، بايد بكني؛ و اگر فرمان نداده باشد و تو از پيش خود، اگر هزار خدمت بكني، بندگي نكردهاي. جميع اينها نيست مگر خودرأيي، به رأي خود راهرفتن، به هواي خود حركت كردن. بندگي آن است كه به اذن مولا آن را بكني، به فرمان او كاري بكني. اين معني را در چند روز به طور اختصار عرض كردم. ديروز به طور اختصار مقدمهاي عرض كردم و آن اين بود كه خداوند عالم جلّشأنه از رتبه قدم خود فرود نميآيد در ميان بندگان كه لباس بندگان را بپوشد در ميان بندگان راه رود، بندگان هم از رتبه مخلوقيّت بالا نميروند به رتبه خدايي كه مانند خداي احد شوند و خداي احد را درك كنند؛ اين مسلّم بود و با برهان عرض كردم. بعد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۸ *»
عرض كردم كه خداوند عالم ماها را هم از براي معرفت آفريده، پس همانا كه مراد خدا از معرفت، معرفت صفات خداست و معرفت آيات خداست نه معرفت ذات خدا؛ و اينها را ديروز عرض كرده بودم. پس بنابراين نميتوانند اين خلق كه در رتبه مخلوقيّتند، از خدا چيزي بشنوند. اين خلق قابليّت آن ندارند كه بيواسطه از خداوند عالم چيزي بشنوند و امري و نهيي از خدا بيواسطه به اين مردم برسد، اگرچه خدا قادر است ولكن مردم را قابليّت اين مقام نيست. اگر قابليّت اين مقام را داشتند، همه آنها پيغمبران بودند و تو ميداني كه خلق، همه، پيغمبران نيستند و قابليّت اين مقام را ندارند. چگونه و حال آنكه صد و بيست و چهارهزار پيغمبر و صد و بيست و چهارهزار وصي پيغمبر بر اين مردم مبعوث شدند و اين مردم را تعليم كردند و اين مردم هنوز بيني خودشان را نميتوانند پاك كنند، هنوز صورت خود را درست نميتوانند بشويند، استنجا ياد نگرفتهاند، پس چگونه اين خلق قابليّت اين را داشتند كه از خداوند عالم بيواسطه بشنوند؟ از خداوند بيواسطه شنيدن مقام پيغمبري است، مقام رسالت است. خداوند عالم ميتوانست امر خود را و نهي خود را به مردم، همه، بشنواند ولكن مردم را آن قابليّت نيست كه همه بيواسطه از خدا بشنوند. پس چون شنيدن از خدا بيواسطه براي خلق ممكن نشد، فرمان او را نميدانند و چون نميدانند، نميتوانند امتثال فرمان او را بكنند. اگر تو از پادشاه چيزي نشنيده باشي، تو را چگونه ممكن است امتثال فرمان؟ پادشاه را نديدهاي، امتثال فرمان او چگونه ممكن ميشود براي تو؟ پس مردم اگر نتوانستند از خدا امر و نهيي را بشنوند، نميتوانند فرمان خدا را هم امتثال كنند زيرا كه نميدانند خدا چه ميفرمايد و فرمايش او چيست، حكمش چيست، نميدانند رضاي خدا و غضب خدا چيست. پس اگر مردم خودشان نشنيدند، امتثال هم نميتوانند بكنند و چون امتثال فرمان او نكردند، عبادت او را نميتوانند بكنند. بجهت آنكه عبادت، امتثال فرمان بود، و عمل به امر و نهي مولا بود. من كه امر و نهي مولا را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۴۹ *»
نميدانم، چگونه امتثال كنم؟ و چون امتثال نكردم، بندگي او را نكردهام. پس هرچه بعد از اين بكنم خودسري و خودرأيي است و خودپسندي و خودپرستي. پس بنابراين خداوند عالم ما را براي شنيدن از خود خلق نكرده، اگر براي اين خلق كرده بود ميشنيديم و پيغمبر بوديم. ما را براي اينكه همه پيغمبر باشيم و بيواسطه بشنويم نيافريده و ما را براي اين نيافريده كه بيواسطه امتثال فرمان او را كنيم. پس لامحاله در ميان ما و خداوند عالم بايستي واسطه باشد، بايستي كسي باشد كه امتثال ما از براي آن كس باشد، فرمانبرداري ما از براي آن كس باشد. اين ممكن است براي ما ولكن امتثال خدا ممكن نيست، فرمانبردن ما از براي خدا محال است و ممتنع و خداوند خلق را براي امر ممتنع نيافريده بلكه براي امري كه ممكن است و موافق حكمت، آفريده. پس خداوند عالم درميان خود و خلق، پيغمبر فرستاد و آن پيغمبر را چنان آفريد كه از خداوند ميتواند بشنود و امر و نهي خدا را از خدا بفهمد، و از خدا به او امر و نهي ممكن است برسد. چنين پيغمبري آفريد كه او از خداوند عالم بگيرد و به ساير خلق برساند. پس امركننده به خلق، اين نبي ميبايد باشد و نهي كننده خلق، اين نبي بايد باشد و گوش خلق به صداي اين نبي بايد باشد، امتثال خلق براي فرمان اين نبي بايد باشد؛ اگر همچو چيزي شد عبادت خداوند بعمل آمده. ولكن اينجا يك اشكالي است و تا به تمام قلب خود متوجّه نشوي نخواهي فهميد كه چه عرض ميكنم، آن هم صاحبان هوش و ذكاوت والاّ هرجاهلي كه هرگونه سخن و مطلبي را كمتر شنيده، نميفهمد. آناني كه انس به علم و حكمت دارند خواهند فهميد چه عرض ميكنم و آن اين است كه من به طور كلّي عرض كردم كه خلق از خدا نميشنود و مخلوق نميتواند درك خدا را بكند و به خدا نميتواند برسد، پس پيغمبر كه گفتيم از خدا ميگيرد، اين به چه معني است؟
پس عرض ميكنم كه پيغمبر۹ مخلوق است و حادث و آن بزرگوار به خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۰ *»
نميتواند برسد و محال است و ممتنع كه بتواند برسد، بلكه جلال و عظمت كبرياي خدا را اگر ميخواهي بداني، همانقدر كه خداوند عالم از سنگ خارا دوراست، از محمّدبنعبداللّه۹ همانقدر دور است و همانقدر كه خدا به سنگ خارا نزديك است همانقدر به محمّدبنعبداللّه نزديك است. ميان خدا و خلق مسافت نيست، ميان خدا و خلق دوري و نزديكي نيست كه او به يكي نزديكتر باشد و از يكي دورتر، بلكه خدا به جميع مخلوقات خود نزديك است و از جميع مخلوقات خود دور است. خداوند عالم اولي به هرچيزي از هرچيزي است و خداوند عالم در مكانِ هستي هرچيزي از او ظاهرتر است و در هرچيزي از خود او موجودتر است و خداوند قرب و بُعدش به جميع مخلوقات يكسان است ولكن محمّدبنعبداللّه۹، او به خدا نزديك است و آن سنگ خاره دور است از خدا و امّا خدا به سنگ خاره و پيغمبر يكسان است نزديكي او و دوري او. اگر مثَل ميخواهي عرض كنم، فرض كن اگر آجري يا خشتي در روي زمين بگذاري و آئينهاي هم كنار آن در روي زمين بگذاري در برابر آفتاب، اگر ريسماني بگيري از پيش اين آئينه تا پيش آفتاب و از پيش آن خشت تا پيش آفتاب، هردو يكسان است. آفتاب همان قربي كه به خشت دارد همان قرب را به آئينه دارد و همانقدري كه دور است از خشت، همانقدر دور است از آئينه ولكن آئينه خود را صفا داده و زنگ خودي را از خود زدوده و خود را صيقلي كرده و رخساره تابان آفتاب را آئينه جلوه شد و آجر ادّعاي خودي ميكند و خودنمايي دارد و كثافت را از خود دور نكرده، قلب خود را صيقلي نكرده از اين جهت نماينده آفتاب نشده و از اين جهت قرص آفتاب در نزد او جلوه نكرده؛ اما قرب و بُعد آفتاب به آجر و آئينه يكسان است. چنين است سنگ خارا و محمّدبنعبداللّه۹ كه در نزد خدا همانطور كه خداي سنگ خارا است، همانطور كه خداي شيطان است، همانطور خداي محمّد است۹. به هيچوجه تفاوت نميكند، ولكن محمّدبنعبداللّه۹ زنگ خودي را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۱ *»
از خود و از دل خود زدوده و قلب خود را چنان صيقلي كرده كه انوار عظمت و جلال كبرياي خدا در او جلوه كرده و نامها و صفتهاي خدا شده. و اما شيطان خودي خود را از خود زايل نكرده، ظلمت را از خود دور نكرده، هميشه خودستايي كرده، هرگز خدا را نستوده، خدا را ظاهر نكرده. پس دوري و نزديكي براي بندگان است نه از براي خداوند عالم، اين است كه در دعا ميخواني انّك لاتحتجب عن خلقك الاّ انتحجبهم الامال دونك و در نسخهاي انتحجبهم الاعمال دونك خدايا تو از كسي پوشيده و پنهان نيستي ولكن مخلوقات به عملهاي خود محجوبند و بواسطه اعمال و آمالشان، ديده ايشان از تو كور شده و آنها تو را نميتوانند ببينند والاّ تو از كسي پنهان نيستي. غرض، خداوند همان نسبتي كه به سنگ تيره دارد همان نسبت را به پيغمبر۹ دارد ولكن پيغمبر۹ خود را در جنب خدا فاني كرده و چنان باطن خود را صافي كرده و زنگ خودي را از خود زدوده و چنان خودي را از خود زدوده كه به غير خدا چيزي از او پيدا نيست.
ميخواهم دراينجا عرض كنم كه كيفيّت شنيدن پيغمبر وحي خدا را چگونه است، كه چگونه پيغمبر۹ وحي خدا را ميشنيد. و تو ميداني كه از ذات خدا صدايي بيرون نميآيد، ذات خدا بهم نميخورد مثل دو دست كه بهم بخورد و صدا بدهد، يا آنكه خدا از اندرونش صدايي مثل صداي توپ و خمپاره بيرون آيد و به گوش پيغمبر بخورد، و از براي خدا سينه و حلقومي و دهان و زبان باشد كه اين اعضا بهم بخورد و صدايي از ميان اينها بيرون آيد. پس صدا از ذات خدا بيرون نميآيد و معقول نيست اينطور خداوند عالم به پيغمبر امري كند مثل اينكه تو با دهان و زبان خود به بنده خود امر ميكني و ميگويي بايست، برو، بخور، بكن. و معلوم نيست كه از ذات خدا نهيي بيرون آيد كه بگويد به پيغمبر مرو، و مگو، و مخور چنانكه تو به بنده خود نهي ميكني، از دهان تو صدايي بيرون ميآيد كه مكن، و مرو، و مخور؛ از ذات خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۲ *»
صدايي بيرون نميآيد كه اي محمّد چنين و چنان كن. بهم بخورد مثلاً پهلوهاي خدا و صدايي بكند يا در شكم خدا مثلاً خاليگاهي باشد و هوايي باشد كه آن را بيرون ميكند و صدا ميدهد. حاشا و كلاّ. پس خداوند از ذات او صدايي برنميآيد و نيست صدايي كه كسي بشنود. پس سخن خدا به پيغمبر ميرسد كه خداوند چنانكه آسمان آفريده و چنانكه زمين آفريده، صدا هم همينطور ميآفريند. صدا هم خلق ميكند چنانكه براي موسي در درخت، صدايي خلق كرد. حالا نه اين بود كه خدا آمد توي درخت و صدا داد و دهان خدا بهم خورد و از دهان او صدا درآمد، بلكه ذات خداوند عالم جلّشأنه ذاتي است احدي و يگانه كه آن ذات، تغييرپذير نيست ولكن هروقت كلامي اراده ميكند بگويد، خلق ميكند كلامي در آسمان يا در عرش يا در هوا يا در درخت كلامي ميآفريند، گفته ميشود كه خدا تكلّم كرد و خدا امري كرد و نهيي كرد. و آن كلامي كه خدا ميآفريند مخلوق خداست، پس آن كلام و آن سخن، خلق خداست و خدا از عدم به وجود آورده كلامي را و او را كلام خود قرار داده، آن كلمه را سخن خود قرار داده. بفهم چه ميگويم، چنانكه خدا آسمان آفريده و زمين آفريده و در و ديوار آفريده، كلامي هم ميآفريند. مخلوق خداست، اسمش كلام خداست. مثل اينكه آسمان مخلوق خداست، كلام خدا هم مخلوق خداست. آيا نميبيني اين قرآن كلام خداست معذلك مخلوق خداست و دست به او ميگذاري و برميداري آن را واميكني و ميخواني، و خدا را نميتوان به او دست گذارد؟ شكي نيست كه اين قرآن كلام خدا است، پس كلامي خدا آفريده و گفته اين كلام من. همينطور خداوند قرآني خلق كرد، گفته شد كه خدا تكلّم كرد. بفهميد چه عرض كردم، اين بود معني كلام خدا و سخنگفتن خداو وحي خدا به پيغمبر۹. پس نه اين است كه جبرئيل در آسمان نشسته بود، يكدفعه صدايي مثل صداي توپ بلند ميشد كه قل هو اللّه احد مثلاً و اين صدا از توي ذات خدا بيرون آمد نعودباللّه، اين كفر ميشود. بلكه خداوند عالم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۳ *»
ميآفريند سوره قل هو اللّه احد را و او را خلق ميكند چنانكه زيد را خلق ميكند و بر روي لوح نوشته ميشود و بعد از آني كه ميكائيل به لوح نظر ميكند، آن سوره را در آنجا ميبيند و ميكائيل براي جبرئيل حكايت ميكند و براي او ميخواند و جبرئيل به آن سوره بر پيغمبر نازل ميشود. كلام خدا به اينطور است نه اين است كه خدا بايد سخن بگويد و پيغمبر بايد از خدا سخني بشنود، حاشا و كلاّ.
بعد از آني كه فهميدي كلام خدا مخلوقي است از مخلوقات و خدا آن را خلق كرده، عرض ميكنم كه آيا اين كلامي كه خدا آفريده و مخلوق خداست، آيا اين كلام بهتر از پيغمبر است و پيشتر از پيغمبر است يا خود پيغمبر است و در رتبه پيغمبر است؟ يا رتبه اين كلام از پيغمبر پستتر است و بعد از پيغمبر آفريده شده؟ پيغمبر بوده و آن سخن نبوده و بعد اين سخن را آفريده؟ كداميك را اختيار ميكني؟ اگر بگويي كلام خدا بهتر از پيغمبر است، خلاف ضرورت كلّ اسلام گفتهاي زيرا كه در اسلام و از ضروريات اسلام است كه پيغمبر اوّل ماخلقاللّه است و بهتر مخلوقات و سرور موجودات است و هيچكس با آن بزرگوار برابري نميكند. در زيارت جامعه ميخواني در جلالت شأن و علوّ قدر و مكان او كه لايسبقه سابق و لايفوقه فائق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه طامع حاصل معني اين فقرات اين است كه مقام پيغمبر و علوّ رتبه او در جايي است كه هيچ ملحق شوندهاي به پيغمبر ما ملحق نميشود و هيچ برتري جويندهاي بر پيغمبر ما برتري نميجويد و هيچ پيشي گيرندهاي بر پيغمبر ما پيشي نميگيرد. پس هيچ چيز بر پيغمبر پيشي نگرفته و بر او برتري نجسته. پس كلام، چگونه از پيغمبر بهتر خواهد بود؟ اين محال است كه بهتر از پيغمبري خدا آفريده باشد و بالاتر و پيشتر از آن بزرگوار خدا نيافريده و اگر امر خدا و نهي خدا و كلام خدا پستتر از پيغمبر باشد و مدتي پيشتر خدا پيغمبر خود را خلق كرده باشد ـ كه امر و نهي نبوده و بعد پيدا شده ـ لازم ميآيد كه خدا پيغمبر خود را اوّل جاهل و نادان آفريده باشد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۴ *»
سالهاي دراز بوده كه پيغمبر نادان بوده و بعد از مدّتها خدا امر و نهي را آفريده و باو تعليم كرده باشد. حاشا و كلاّ؛ پيغمبر داناست و اگر داناست كه به تعليم خدا داناست و اگر ميگويي نادان است، پس از اين قرار سالهاي دراز پيغمبر بوده و خدا او را نادان آفريده بود و از اين قرار مدّتهاي مديد پيغمبر نه توحيد ميدانست، نه نماز ميدانست، نه عبادت و طاعت ميدانست و نه علمي داشت تااينكه خداوند در رتبه پست، كلامي آفريد و در آن رتبه خلقي خلق كرد. حاشا و كلاّ كه چنين باشد، پيغمبر در همان آني كه خلق شد، در همان درجهاي كه آفريده شد، ذاتي علاّمه آفريده شد. ذاتي دانا خلق شد، ذاتي قادر بر مايشاء خلق شد و هيچكس بر او پيشي نگرفته بود و خود او كلام خدا بود، خود او كلمه خدا بود. آيا نه اين است كه در قرآن خواندهاي كه بكلمة منه اسمه المسيح عيسي بن مريم خداوند حضرت عيسي را كلمه خود در قرآن ياد كرده و او را كلمه خود خوانده. اگر عيسي كلمه خداست چگونه پيغمبر كلمه خدا نيست؟ ميفرمايد و جعلنا ابن مريم و امّه آية ما مريم را و پسر مريم را آيهاي از آيات خود قرار داديم. پس اگر عيسي يك كلمه شد و مريم يك كلمه شد و دو تا يك آيه شدند، چگونه پيغمبر ما صلواتاللّه و سلامه عليه كلمه جامعه خدا نيست؟ و حال آنكه ميخواني در قرآن و تلقّي آدم من ربّه كلمات فتاب عليه حضرت آدم از خداي خود كلماتي چند آموخت و ميداني آن كلمات، محمّد وآلمحمّدند صلواتاللّه عليهم اجمعين كه نام ايشان را خداوند عالم تعليم حضرت آدم كرد و حضرت آدم متمسّك به دامن ولايت ايشان شد تا نجات يافت. و كلمات خدا، ائمّه طاهرينند صلواتاللّه عليهم اجمعين. پس ايشانند كلام خدا، ايشانند كلمه خدا، ايشانند كتاب خدا. آيا نشنيدهاي كه در روز قيامت كه حضرت امير بر منبر وسيله برميآيد آن وقت خدا به مردم ميفرمايد هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق اين است كتاب ما كه بر شما براستي و درستي سخن ميگويد؛ پس حضرت امير كتاب ناطق خداست. و يك روزي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۵ *»
من براي شما كيفيّت كتاب را عرض كردم و عرض كردم كه اگر ميشود اين قرآن قرآن باشد و كتاب خدا باشد، سينه مؤمن و سينه امام و پيغمبر چگونه قرآن نميشود باشد؟ پس ايشانند كتاب اللّه و خود آن بزرگوارانند كلام خدا، خود آن بزرگوارانند كتاب خدا، خود ايشانند آيه آيه و سوره سوره كتاب خدا. پس خداوند وقتي كه پيغمبر را آفريد، او را كتاب خود آفريد، او را كلام خود آفريد، او را امر و نهي خود آفريد. پس پيغمبر امر و نهي خداست؛ ببين ميفرمايد امّا المعاني فنحن معانيه و نحن امره و حكمه ماييم امر خدا، ماييم حكم خدا. پس اين بزرگواران خود امر خدايند و خود نهي خدايند و خود ايشان كلام خدايند و خود ايشان علم خدايند. پس امر و نهي خدا را نبايستي از جايي بشنوند. حاشا و كلاّ؛ بنايستي كه از خدا صدايي برآيد كه آن صداي خدا باشد، بلكه صدا از خدا برآمده ولكن آن صدايي كه از خدا برآمده، آن صدا، وجود پاك محمّد و علي است صلواتاللّه و سلامه عليهما و آلهما. اين است كه ميفرمايد خدا در قرآن عمّ يتسائلون عنالنبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون ميفرمايد اي محمّد! مردم از چه سؤال ميكنند؟ از آن خبر بزرگي كه در آن اختلاف كردهاند سؤال ميكنند؟ ميفرمايد در حديث اي نبأ للّه اعظم منّي كدام خبر براي خدا از من بزرگتر؟ آيا ديگر خبري از وجود عليبنابيطالب بزرگتر ميشود؟ خبر ميدهد از توحيد ذات خدا، خبر ميدهد از توحيد صفات خدا، خبر ميدهد از توحيد افعال خدا، خبر ميدهد از توحيد عبادت خدا، خبر ميدهد از هويّت خدا، خبر ميدهد از الوهيّت خدا، خبر ميدهد از احديّت خدا، خبر ميدهد ازصمديّت خدا و خبر ميدهد ازاينكه خدا از چيزي بيرون نيامده و چيزي از او بيرون نيامده و براي خدا شبيه و مانندي نيست. پس در ملك خدا كدام خبر از عليبنابيطالب بزرگتر است؟ آيا خبر اينكه فلانجا كي حاكم شد و كي عزل شد خبر بزرگ است؟ خبر اينكه فلان كوه را كندند و خراب كردند اينها خبر بزرگ است و اميرالمؤمنين كه خبر از توحيد ذات خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۶ *»
ميدهد و خبر از خداي جليل عظيم ميدهد خبر بزرگ نيست؟ حاشا كه چنين باشد. پس كدام خبر از اين بزرگتر است؟ پس ذات مقدّس پيغمبر و اميرالمؤمنين صلواتاللّه و سلامه عليهما وآلهما خبر بزرگ خدايند و خداوند اين خبر را به ما داده و خدا كند كه خبردار شده باشيم و خبرداشته باشيم. چه بسياري از مردم كه ميميرند و خبر ندارند. خبر ندارند، يعني امام ندارند و امام نشناختند. خبر اسمي است از اسماء اميرالمؤمنين به دليل اينكه خداوند او را در قرآن نبأ عظيم ناميده در آنجا كه ميفرمايد ويستنبئونك أحقٌّ هو اي پيغمبر مردم از تو احوال خبر را ميگيرند، از تو طلب نبأ ميكنند، خبر از تو ميگيرند و طلب خبر از تو ميكنند، كيفيت احوال عليبنابيطالب را از تو ميپرسند. از تو ميپرسند كه أحقٌّ هو كه آيا حق است آن خبر؟ تو بگو الحقّ مع علي و علي مع الحق حق با علي است و علي با حق است قل اي و ربّي انّه لحقّ بگو آري، بدرستي كه به پرورنده من قسم كه او حق است، علي حق است و ديدار او ديدار حق است و گفتار او گفتار حق است و كردار او كردار حق است. پس به پيغمبر خبرها رسيده از خداوند لكن اينطور كه گفتم اگرچه در پسِ پرده گفتم و چنانكه بايست آشكار نكردم ولكن تمام سخن را گفتم و خبر براي شما آوردم و خبر را به شما شناسانيدم. از اين واضحتر اگر ميخواهيد چنانكه خدا او را توصيف كرده توصيف كنيد و آن اين است كه خداوند مثَل براي وجود پاك پيغمبر۹به چراغ زده در آيه نور كه ميفرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقيّة و لاغربيّة يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور. خداوند مثل از براي قابليّت محمّد۹ آورده به زيت، مثَل آورده به روغن. زيت كه در چراغ ميكني و روشن ميكني و مثَل از براي وجود آن حضرت زده به چراغي كه از آن زيت درگرفته. پس تو اگر تدبّر كني در چراغ، شايد كيفيّت خبرداري محمّد۹ را از خدا بفهمي. تدبّر كن در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۷ *»
چراغ و درگرفتن او از آتش، ببين اين چراغ چگونه ميشود كه خدا آن را مثَل محمّد قرار داده؟ و طريق خبرداري محمّد را خدا از اين چراغ به تو نشان ميدهد. اصل اين چراغ اين است كه آتشي ميآورند به نزديكي اين روغن، و اين فتيله براي اين است كه روغن خورده خورده بسوزد. و اصل چراغ از روغن است نه از فتيله، فتيله براي اين است كه روغن را بكشد از ته چراغ به اين دمِ چراغ و براي اينكه روغن خورده خورده به چراغ برسد. آيا نديدهاي اين روغن را كه داغ ميكنند، اگر زياد داغ شد مشتعل ميشود؟ آتش تمام روغن را يكدفعه مشتعل ميكند. پس آتش روغن را مشتعل ميكند نه فتيله را. پنبه خالي را نديدهاي كه مشتعل نميكند؟ پس شعله از روغن است، آتش كه بر اين روغن مستولي شد، اين روغن را دود ميكند و بلند ميشود و لطيف ميشود. اگر آتش كم باشد دود ميشود و همان دود به هوا ميرود و اگر آتش مستولي بر آن دود شد و اين دود را سرخ كرد، آن دود سرخ شده شعله ميشود و نام او شعله ميشود. حالا اين شعله چه چيز است؟ اصل او دود روغن است ولكن آتش پنهاني در او درگرفته، آتش پنهاني در او شدّت كرده تااينكه در او جلوهگر شده و او را از خود بيخود كرده و آن دود رخساره خود را پنهان كرده آتش را نشان داده، خود را گم كرده آتش را يافته. از صفت خود زبان بسته به صفت آتش زبان گشوده و چون در راه آتش، خود را اينطور فاني كرده، آتش هم نام نامي خود را بر سر او نهاده و افتخار نور خود را به او داده و خلعت حرارت و سوزندگي خود را بر او پوشانيده. پس شعله شد در ميان جمع و نوراني شد و حال آنكه اصل او دود تيره بود، و سوزان شد و حال آنكه اصل او روغن يخكرده بود و شعله تابان شد و در ميان جمع نام نامي آتش و شعله آتش شد. هركس طالب آتش شد رو به او كرد و هركه از او روگردان شد از آتش روگردان شده. پس او هدايتكننده جمع شد، پس او نماينده نيك و بد شد و ما هم به نور جمال او حسن و قبح را فهميديم و به نور جمال او، راه را از چاه دانستيم؛ به نور جمال او زشت و زيبا را تميز داديم. اگر اين چراغ نبود راه از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۸ *»
چاه شناخته نميشد، نيك از بد ممتاز نميشد، سياه از سفيد معلوم نميشد. همچنين است آن سراج منير عرصه امكان كه وجود پاك محمّد است۹. قابليّت محمّدي به منزله آن زيت و به منزله آن روغن است كه به آتش توحيد درگرفته. در اين شعله آتش ظاهري درگرفته، آتش عنصري در او جلوه كرده و آثار آتش در او هويدا شده اما در زيت قابليّت محمّدي۹ آتش توحيد درگرفته، آتش اسماء و صفات الهي درگرفته، پس در ميان جمع جلوه كرده به نور اسماء خدا، جلوه كرده به نور صفات خدا. رضاي او رضاي خداست، غضب او غضب خداست، زيرا كه خود را گم كرده و خدا را يافته. خدا در شأن ايشان ميفرمايد ماتشاءون الاّ انيشاءاللّه اي آلمحمّد! مشيّت شما به چيزي تعلّق نميگيرد مگر به آنچه مشيّت خدا به آن قراربگيرد. هرچه مشيّت شما به آن قرارگرفت مشيّت خدا به آن قرارگرفته. پس رضاي ايشان رضاي خداست، سخط ايشان سخط خداست و پسند ايشان پسند خداست، كراهت ايشان كراهت خداست. پس امر ايشان امر خداست و نهي ايشان نهي خداست. خداوند ايشان را از نور ذات خود آفريد و امر هزار هزار عالم را به ايشان واگذارد؛ نه واگذاردني كه از دست خدا بيرون رفته باشد. آيا ايران را خدا به ناصرالدين شاه واگذارده يا نه؟ هركس ميگويد نه دروغ ميگويد. هركس ميگويد آري، آيا خدا معزول شده؟ آيا ناصرالدين شاه با خدا شريك است؟ آيا خدا او را وكيل كرده؟ نه شريك خداست، نه وكيل خداست، بلكه بندهاي از بندگان خداست. خداوند امر ايران را به او مفوّض كرده، او هم حكم ميكند و ميگيرد و ميبندد و ميزند و ميكشد و ميبخشد و خدا هم از خدايي خود عزل نشده. نميدانم اين چه حسدي است و اين چه بغضي است كه با آلمحمّد دارند؟ كه اگر بگويي ايشان را خداوند عالم آفريده و امر هزار هزار عالم را مفوّض به ايشان كرده، نميتوانند بشنوند. حالا كجا عيب كرد؟ از تو چه كم شد كه خدا هزار هزار عالم را به ايشان واگذارد؟ خدا در قرآن همين بيان مرا ميفرمايد أم يحسدون الناس علي
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۵۹ *»
ماآتيهم اللّه من فضله فقد آتينا آلابراهيم الكتاب والحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً آيا حسد ميبرند به محمّد وآلمحمّد كه خداوند از فضل خود به ايشان داده؟ خدا به ايشان داده كتاب و حكمت را و خدا به ايشان داده ملك عظيم را. پس وقتي خدا ميفرمايد، چرا حسد ميبرند؟ خدا از فضل خود به ايشان داده، حالا كجاي دنيا عيب ميكند كه امر ملك به ايشان مفوّض شده باشد؟ آيا عباي تو را خدا به تو داده يا نه؟ اگر ميگويي نه، بگذار و برو. و اگر از توست و خدا آن را به تو داده و امر عبا را مفوّض به تو فرموده و خدا از خدايي عزل نشده حالا همينطور كه تو مالك عبايي و عبا مال تو است و امر آن واگذار به تو است، ايشان هم مالك هزار هزار عالمند و باوجود اين هم خدا عزل نشده. پس ايشان آنچه بخواهند بكنند ميكنند. بخواهند آسمان را زمين كنند، زمين را آسمان كنند، ميكنند. بجهت آنكه خدا به ايشان واگذاشته. آيا خدا امر خانه تو را به تو واگذاشته يا نه؟ اگر وانگذاشته و تو مالك نيستي برو بيرون و اگر واگذارده پس به تو تسلّط داده، ميتواني سقف خانه خود را زمين اطاق كني و زمين را سقف. سقف را خراب كني و ببري توي باغچه و باغچه كني و خاكهاي زمين را برداري و دومرتبه سقف از نو بسازي. پس از تو برميآيد كه زمين خانه خود را سقف خانه خود كني و سقفش را زمين. ميكوبي سقف را و خراب ميكني و خاك آن را در باغچه ميريزي و خاك از زمين برميداري و سقف خانه را ميسازي؛ اين را ميتواني. حالا وقتي اين عالم مفوّض شد به آلمحمّد: پس اگر بخواهند واللّه زمين را آسمان ميكنند و آسمان را زمين، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا، آنچه بخواهند بكنند ميكنند و خدا هم از خدايي معزول نشده. بگو ببينم چطور شده كه از كار تو خدا از خدايي معزول نشده و از كار ايشان خدا معزول ميشود؟ نعوذباللّه، حاشا و كلاّ و آنطوري كه آنها مضمحلّ در جنب خدايند به آنطور تو مضمحلّ نيستي. تو كه مستقلّ نيستي شريك خدا نشدي، وكيل خدا نشدي، آنها هم همينطورند نه وكيل خدايند نه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۰ *»
شريك خدا؛ حاشا و كلاّ. از اين جهت افعال ايشان افعال خداست، اقوال ايشان اقوال خداست، احوال ايشان احوال خداست، صفات ايشان صفات خداست، نامهاي ايشان نامهاي خداست، ديدار ايشان ديدار خداست، رضا و غضب ايشان رضا و غضب خداست، امر و نهيشان امر و نهي خداست، امتثال فرمانشان امتثال فرمان خداست. پس هر آنكس كه امتثال كرد فرمان آلمحمّد را سلاماللّه عليهم اجمعين، عبادت خدا كرده. عرض كردم ايشان همچو كه خلق شدهاند در اوّل خلقت همچو خلق شدهاند كه همه باعلمند و علماللهند، همه باقدرتند و قدرة اللهند، آمر و ناهيند و امر و نهي خدايند. از روز اوّل همچو خلق شدهاند والاّ از پيش خدا هر روز توپي زده نميشود كه امر و نهي خدا به گوش محمّد بخورد، بلكه خداوند محمّدي آفريده دانا به جميع حقايق، محمّدي آفريده بينا، عالم به جميع ماسوا، محمّدي آفريده مطيع خداوند. نميخواهد محمّد۹ مگر آنچه را كه خدا ميخواهد، نميگويد مگر آنچه را كه خدا ميگويد. پس چنين ذات شريفي نگاه ميكند به حقيقت هرچيزي و اين ذات شريف ميشنود هر مسألهاي را و ميداند حقيقت آن را و صلاح آن را بيان ميكند و آن بزرگوار است وحي خدا و آن بزرگوار است نطق خدا و آن بزرگوار است كلام خدا. وحي بزرگ خدا محمّد است، ديگر وحيي از اين بالاتر نميشود وكذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان روح محمّد وحي شده به محمّد۹ چنانكه آتش به روغن وحي ميكند كه منم سوزان، وحي ميكند كه منم فروزان، منم چنين و چنان. همانطور كه آتش پنهاني وحي به اين دود ميكند، خدا هم وحي به محمّد۹ ميكند و همان روح محمّد وحي خداست، همان روح كاشف از حقايق اشياست، همان روح است علم به حقايق اشيا، با آن روح حقايق جميع ماسوي را ميبيند، با آن روح جميع ماسوي را ميداند. پس چون تو سؤال ميكني با آن روحي كه وحي خداست مطلع ميشود بر سؤال تو و حقيقت آن را ميبيند و صلاح و فساد تو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۸۰ صفحه ۲۶۱ *»
را ميداند و جواب ميگويد چنانكه شايست و بايست. پس ماآتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا آنچه پيغمبر، شما را به آن امر كرده بگيريد و آنچه شما را از آن نهي كرده ترك كنيد. بجهت آنكه آنچه پيغمبر گفته خدا گفته و به هركس خدا گفته همينطور گفته و از زبان محمّد۹ گفته. پس امتثال فرمان محمّد امتثال فرمان خداست و خدا ما را براي امتثال آفريده و خدمتكردن و عبادتكردن خدا، امتثال فرمان محمّد است. هركس محمّد را اطاعت كرد خدا را عبادت كرده اين است كه در قرآن فرموده من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت كند رسول را اطاعت كرده خدا را. ديگر امروز سينهام تنگ است.
و صلّياللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين