03-02 مواعظ – سی و شش موعظه آقای کرمانی – چاپ – قسمت دوم

36 موعظه – قسمت دوم

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

«* 36 موعظه صفحه 212 *»

موعظه بيستم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

ديروز عرض كردم كه چنانچه خداوند از براي بلوغ انسان علاماتي قرار داده كه چون هنگام بلوغ او نزديك مي‏شود به آن علامات معلوم مي‏شود كه به حد بلوغ رسيده و اين شخص را استعداد تعلق عقل پيدا شده و عقل به او تعلق مي‏گيرد و آن‏وقت حدود بر او جاري مي‏شود، همچنين براي مكلف‏شدن اين عالم هم از فضل و كرم خود علاماتي قرار داده، علامات عامه و علامات خاصه. علامات عامه آن شروري است كه در عالم پيدا مي‏شود و طفل قبل از بلوغ شيطنت و شرارت زيادي دارد و اين علامات كه الحمدللّه پيدا شده اگرچه بعضي خيال مي‏كنند كه بد زماني است و خيري در آن نيست ولكن آنهايي كه مي‏بينند مي‏دانند كه بعد از اين شرور، عالم رو به خوشي خواهد گذارد و تا اينكه تعفين در عالم نشود و متعفن نشود آن جوهر خالص از ميان آن بيرون نخواهد آمد. و اما علامات خاصه بعضي حتمي است و بعضي حتمي نيست، يعني وقتي كه امام خبر داده آن‏وقت مقدر بوده و خدا هم بر روي عالم نوشته و ائمه هم خبر داده‏اند ولكن مي‏شود به دعا تغيير داد. آيا نشنيده‏ايد كه فرمودند الدعاء يردّ القضاء

 

«* 36 موعظه صفحه 213 *»

ولو ابرم ابراماً و معني اين اين است كه اين قضا و قدر بر روي لوح رسم شده بود و همين‏كه دعا كردي خداوند آن را پاك مي‏كند و چيزي ديگر ثبت مي‏شود و ايمان به اين واجب است بلكه ايمان به اين ايمان به قدرت خدا است و اگر اين مطلب در ميان نباشد شخص مي‏گويد اگر مقدّر شده من به جهنم بروم ديگر چه ضرور كرده عبادت كنم؟ دعا كنم و استغفار نمايم؟ چه ضرور عبادت و دعا و تضرع و زاري؟ پس عملها تغيير مي‏دهد قضا و قدر را، شايد امري تقدير شده باشد و تو بواسطه دعا و تصدّق و عمل نيك آن امر را تغيير بدهي. حال ائمه هدي: خبر مي‏دهند از آنچه خداوند عالم در دفتر قضا و قدر ثبت كرده آن‏وقت شايد محو بشود شايد نشود و بعضي را به انبيا و ائمه خبر داده كه حتماً اين كار را خواهم كرد و اگر جميع دنيا سائل بشوند من صلاح و حكمت را اين‏طور دانسته‏ام. حالا بعضي علامات هست كه ائمه خبر داده‏اند كه حتم است و خدا به آنها خبر داده كه حتماً خواهد شد.

از جمله سلطنت بني‏عباس است. حديث است كه بني‏عباس چنان منقرض بشوند كه مردم بگويند ديگر دولت به اينها عود نخواهد كرد و مدتي مي‏گذرد و سلطنت دو مرتبه به بني‏عباس برمي‏گردد و چنان سلطنت پيدا مي‏كنند كه مردم بگويند ديگر دولت دولت بني‏عباس است بطوري كه بگويي گويا دولت اينها دست نخورده و اينها بر جميع بلادي كه در اسلام تسخير شده بود دست داشتند در روي زمين و ملكي از ملك اسلام عظيم‏تر نبود و حالا كه مي‏بينيد بسيارش را به باد داده‏اند و در اول روي زمين دولت هيچ پادشاهي از دولت اسلام عظيم‏تر نبود و همه در دست بني‏عباس بود، هندوستان، تركستان، ايران، خراسان، تا مغرب‏زمين جميع حجاز و نجد همه در دست ايشان بود و از جميع بلاد براي ايشان خراج مي‏آوردند. باري، دو مرتبه هم بايد دولت به آنها منتقل شود و سفياني در دولت بني‏عباس خروج خواهد كرد و تعجب مكن، هستند اولاد عباس. مگو پس كي خواهد شد؟ چند سال ديگر خواهد شد؟ يكدفعه مي‏بيني پادشاهي مي‏رود يكي از اولاد عباس برمي‏خيزد و سلطان مي‏شود و چندي

 

«* 36 موعظه صفحه 214 *»

نمي‏گذرد دولت مال آنها مي‏شود. خدا اگر بخواهد به اندك زماني اسباب آن را فراهم مي‏آورد و بايد از همان اولاد عبداللّه بن عباس عمّ پيغمبر باشد.

و از علامات حتميه يكي سفياني است و اين از اولاد هند جگرخوار است، اسمش عثمان و پدرش عنبسه است و اين سفياني مردي است خبيث‏النفس و بسيار لجوج است و كلّه بزرگي و صورت خشني دارد و پيس است و صليبي به گردن دارد و ظاهراً يا باطناً نصراني است. مكه و مدينه را نديده و از خباثتش زنش را زنده به گور مي‏كند و ازرق چشم است و از طرف شام بيرون مي‏آيد، و در بعضي روايات از اولاد ابوسفيان است. و حكايتي از كسي ثقه شنيدم كه احتمال دروغ در او نمي‏رفت كه شيخ فرمودند عنبسه تولد كرده و منافاتي هم ندارد، بعيد نيست، ديگر العهدة علي الراوي. و اين شخص در ماه ذيقعده و ذيحجه يك محرم مانده به محرمِ ظهور خروج مي‏كند و بناي جنگ مي‏گذارد و پنج ولايت را كه دمشق و حمص و فلسطين و اردن و قنسرين باشد مسخر مي‏كند و بعد از جنگهايش، در دهم جمادي‏الاولي آن سالي كه در همان سال امام7 ظهور مي‏فرمايد اين سفياني بر سرير سلطنت مي‏نشيند و از اطراف قشون براي او خواهند آمد. اگرچه حديث است كه در شام رجفه‏اي خواهد شد كه در آن زلزله صد هزار نفس تلف خواهد شد و احتمال مي‏رود تزلزل اين سفياني باشد از بس جمعيت دارد و احتمال هم مي‏رود كه همين‏طور بطور ظاهر زمين بلرزد و زلزله شود. و اين سفياني بسيار در صدد اذيت مؤمنين است و هركس رو از او پنهان كند نجات مي‏يابد و هركس رو به او كند هلاك خواهد شد و دولت او دولت مستحكمي مي‏شود، و يك دسته از قشون سفياني به مدينه مي‏آيند و مدينه را تسخير مي‏كنند و مي‏روند در مسجد پيغمبر و قاطرهاي خود را در مسجد پيغمبر مي‏بندند و قاطرها در مسجد سرگين مي‏اندازند و از آنجا قشون او مي‏رود به مكه. خلاصه تفصيل اينها را در ارشادالعوام ذكر كرده‏ام هركس خواهد رجوع كند.

و اما امري ديگر كه باز حتم است و از آن گزيري نيست حكايت دجال و خروج

 

«* 36 موعظه صفحه 215 *»

آن است. دجال هم در دهم جمادي‏الاولي خروج مي‏كند و تفصيل آن را در كتاب ارشادالعوام ذكر نموده‏ام و مي‏فرمايند او را خري است كه مابين گامهاي او يك ميل راه است و كلّ دنيا را مي‏گردد و مثل آهنربا كه زرگرها دارند كه هر جا همجنس خود را پيدا مي‏كند او را مي‏كشد بسوي خود و مي‏برد پيش خود حالا خداوند اين دجال را هم توي اين دنيا مثل اين آهنربا قرار داده است و هرچه حرامزاده در هرجاي عالم هست همه را مي‏كَشد و بسوي خود مي‏برد. آيا مي‏دانيد كه چگونه اين فرياد مي‏كند؟ مي‏گويد «انا الذي خلق فسوّي انا الذي قدّر فهدي انا ربكم الاعلي» و عجب مكنيد كه چگونه دجال ادعاي خدايي مي‏كند و مردم چگونه دنبال او خواهند رفت. ابن‏مقنّع ادعاي خدايي كرد و پنجاه‏هزار نفر به او گرويدند و الآن ديديد كه اين باب ادعاي امامت كرد به او گرويدند، ادعاي پيغمبري كرد به او گرويدند، امرش كه بالا گرفت ادعاي خدايي كرد و ديديد كه چقدر مردم به او گرويدند و دنبال او رفتند. حديثي ديدم كه هر باطلي كه ادعايي كند توي عالم يك مصدّقي برايش پيدا مي‏شود. چه‏بسيار احمقهايي كه هرّ از برّ تميز نمي‏دهند و ادعاها مي‏كنند و مردم اطاعت آنها را مي‏كنند. در همين پشت دروازه كرمان مردكه ديوانه‏اي آمده بود برمي‏خاست مثل ديوانه‏ها مي‏رقصيد، به اصطلاح رقص پريان مي‏كرد. خروسي داشت توي سوراخي كرده بود كه از حضرت فاطمه در جمعه‏بازار اين خروس را خريده‏ام و حمق داشت و مردكه ديوانه‏اي بود و مردم مي‏گفتند اين مرشد كامل است. و در تهران ديوانه سياهي توي طويله‏ها، توي پهن‏ها مي‏خوابيد و در كوچه‏ها بچه‏ها بس كه سنگ به او زده بودند اين بدنش زخم شده بود، جانور افتاده بود و گند مي‏كرد. نه هرگز طهارت مي‏گرفت نه نوره مي‏كشيد، اين نجاستها به اين پشم‏ها زنگوله بسته بود بطوري كه از ديدنش شخص مشمئز مي‏شد و دل برهم مي‏آمد. باز اين مردم احمق دور او را گرفته بودند و به او مي‏گفتند اين شاه سياه است و اكابر و اشراف مي‏رفتند در حضور او دست از جبّه بيرون مي‏آوردند و خضوع و خشوع پيش او مي‏كردند. مردم اين‏طور نفوس هستند، حال چه تعجب مي‏كني كه از عقب

 

«* 36 موعظه صفحه 216 *»

دجال به اين گُندگي بروند و حال آنكه طي‏الارض مي‏كند. هيچ مرشدي كه از اينها طي‏الارض نمي‏تواند بكند و خداوند عالم اين خبيث را در روز جمعه سه‏ساعت از روز رفته كه روز نوروز هم باشد در گردنه‏اي او را خواهد كشت و از اين دجال پناه به خدا بايد برد زيراكه اين اسباب آزمايش است و هركس را خدا به خود وا گذارد به اين بلا مبتلا خواهد شد؛ خدا هيچ‏كس را به خود وا نگذارد.

و از جمله علامات كه حتم است اين است كه در ماه رجب در قرص آفتاب جسد مبارك حضرت امير7 ظاهر خواهد شد، يا سر او، يا كف او و منادي ندا كند از آسمان و آنجا است كه جگر منافق مي‏شكافد، ندا مي‏كند الا لعنة اللّه علي الظالمين ازفت الازفة يا معشر المؤمنين هذا امير المؤمنين قد كرّ في هلاك الظالمين  و آن‏وقت بند دلهاي منافقين پاره خواهد شد و مؤمنين دلشان شاد مي‏شود. و نداها بسيار است و نداي ديگر هم در بيست‏وسيّم ماه مبارك رمضان مي‏دهد كه اسم و نسب امام زمان را مي‏گويد و ندا از آسمان مي‏آيد كه حق با علي و شيعيان علي است و در عصر همان روز هم شيطان ندا در مي‏دهد كه حق با سفياني است و يحتمل شيطان تملقي از سفياني مي‏خواهد بگويد؛ غرض هرچه منافق باشد به نداي دويمي مسرور مي‏شود.

و يكي ديگر از علامات دعواي عظيمي است كه در قرقيسا واقع خواهد شد و جمع كثيري از اكابر بني‏عباس در آنجا كشته مي‏شوند و بني‏عباس و بني‏مروان بسيار در آنجا كشته خواهند شد و خداوند ندا مي‏كند درندگان را كه بياييد سير شويد از گوشت جبّاران.

و از جمله علاماتي كه حتم است كشته‏شدن نفس زكيه‏اي است كه او را محمّد بن الحسن گويند و اين شيعه است و جليل‏القدر است و از مدينه اين را در ماه ذيحجه مي‏فرستند به مكه و مي‏خواند اهل مكه را و مي‏گويد ماييم اهل بيت رسالت. آنها هم مي‏جهند او را مي‏كشند و سر او را براي سفياني مي‏فرستند و اين حكايت در بيست‏وپنجم ذيحجه واقع خواهد شد و خدا ديگر مهلت نمي‏دهد مردم را بيشتر از

 

«* 36 موعظه صفحه 217 *»

پانزده روز (شب خ)و معلوم است كه اين خيلي مرد بزرگي است. خلاصه تفصيل آن در كتاب ارشادالعوام مذكور است و آنچه از اخبار بر مي‏آيد در همان دهم ذيحجه شخصي از يمن خروج مي‏كند و در همان دهم باز رايتي از خراسان ظاهر مي‏شود و قبل از ظهور شصت نفر ادعاي نبوت و دوازده نفر از سادات ادعاي امامت مي‏كنند چنانكه قبل از موسي كردند. و امر عظيم است ولكن از بركت ائمه طاهرين براي شما جاي اشتباه نمانده، علامات حتمي براي شما قرار داده ديگر ان شاءاللّه گول نخواهيد خورد ولكن هستند جمعي كه از راه بيرون مي‏روند و گول مي‏خورند و به آن راههاي باطل مي‏روند. چه عجب مي‏كنيد؟ اين مردكه آمد گفت من از جانب امامم ديد مردم پر احمقند از او قبول مي‏كنند گفت من امامم ديد قبول كردند گفت من پيغمبرم و ادعاي پيغمبري كرد و كتابي آورد ديد از او پذيرفتند خورده خورده گفت من خدا هستم، احكام را برداشت، شرايع را برداشت، خلاف بديهيات بنا كرد گفتن، گفت حالا قيامت است و مردم تصديق كردند خود به خود گفت حالا قيامت شده است. يكي را گفت تو موسي يكي را گفت تو عيسي، يكي فلان‏امام يكي فلان‏امام و تصديق او كردند. مردكه با خود من مباحثه مي‏كرد كه حالا رجعت است و مي‏گفت در قيامت مردم بطور توالد و تناسل مي‏آيند. همين‏طور خلاف حسّ و بديهي مي‏گفت باز تصديق او مي‏كردند. و چون كلام رجعت در ميان آمد عرض مي‏كنم كه اين زمان و اين اوضاع و اين اختلاف طبايع بجز اين‏طور طور ديگر اقتضا نمي‏كند و تا اين‏طور اعراض در دنيا هست بايست حق همين‏طور مخفي باشد. و چون هركسي خيالي مي‏كند عرض مي‏كنم تا مطلب خوب واضح شود.

خداوند غني است از طاعات خلق و ايمن است از معاصي خلق و تكليف نكرده خلق را بر حسب ميل خود بلكه خلق را تكليف كرده بر حسب قابليت خود آنها و مادام كه مريضند تكليف مرضي برايشان قرار داده و چون صحيح شدند تكليف صحيح به ايشان كرده. غذاي اين مريض را شوربا قرار داده و در ايام صحت غذاي ديگر براي او

 

«* 36 موعظه صفحه 218 *»

قرار داده، در ايام مرض دواي تلخ يا تيز يا شور يا بدمزه قرار داده. مقصودم اين است كه مادام كه اين امراض و اعراض براي اين شخص عالَم هست همين‏طور كه حالا دوايش مي‏دهند بايد بدهند، اگر اين اعراض و امراض هست واللّه دوايش همين است و طبيبان عالم وقتي نبض را ديدند تب ندارد و زبان پاك است آن‏وقت غذا و دوا را تغيير مي‏دهند. اين ظلمها و جورها دواي اين مريض است يوم نولّي بعض الظالمين بعضاً بماكانوا يكسبون و نذيق بعضهم بأس بعض تا تقصير هست ميرغضب بالاي سر است. اين شهوتها و اين طبيعتها مادامي كه هست بايد همين‏طور مؤمنان و امام غائب باشند و اوضاع همين اوضاع است. و اين را هم بدانيد كه نه اين است كه امام بايد پيش ما بيايد، بلكه ما بايد برويم تا پيش امام برسيم. و امام اگر امروز بيايد خلق طاقت ندارند و اين دُمل هنوز وقت نشترش نشده ولكن اين روزگار بالا مي‏رود و آسمان مي‏گردد و اعراض و امراض برطرف مي‏شود، زمينها و آسمانها از اعراض صاف مي‏شود و خداوند مسلط مي‏كند بر روي زمين مرگ قرمزي كه آن شمشير است و خونها است كه ريخته مي‏شود، و مرگ سفيد كه آن طاعون و وبا است و اين‏قدر مي‏كشد كه از هر پنج نفر يك نفر باقي مي‏ماند و به روايتي از هر ده نفر نه نفر كشته مي‏شود. خربوزه كه ضايع شد و بُن‏خشك گرفت بايد آن را به اصطلاح لاش كرد و پارشت كرد و اين لاش و پارشت‏كردن فايده ديگر دارد. واللّه اين خلق كه بُن‏خشك مي‏گيرند و آن‏وقت وقتي است كه لايلدوا الاّ فاجراً كفّاراً و آن‏وقت وقت لاش كردن است و خرهاي خدا ول مي‏شوند و اين خربوزه‏هاي ضايع شده را از اين بستان برمي‏چينند و مي‏خورند تا تمام مي‏شود و باقي مي‏مانند كساني كه ضايع نشده‏اند و همه براي خاطر آنها است والاّ اين آسمان و زمين را مي‏گردانند به جهت اين مشت اوباش فاسق فاجر فضله‏پز؟ و آيا امام ظاهر شود براي خاطر آنها؟ نه چنين است و زمان صلاحيت آن را ندارد كه آن بزرگوار ظاهر شود و چون اين اعراض و امراض از زمين پاك شد آن‏وقت امام تو ظاهر مي‏شود. مثل آنكه مؤمنان راحت نشدند در زمان حضرت نوح مگر آنكه طوفان آمد و همه مردم

 

«* 36 موعظه صفحه 219 *»

را هلاك كرد. و همچنين طوفان بايد بشود قبل از امام به طاعون و قتل و به بلاهاي عظيمه و به قحطي تا آن‏وقت مؤمنان راحت شوند. و تأخر ظهور امام چند باعث دارد يكي آنكه صلبهاي مردم پاك شود، يكي آنكه نطفه‏هاي مردم پاك شود كه ولدي كه بعمل مي‏آيد از حلال باشد.

باري، پس ما بايد برويم تا به روزگاري برسيم كه جايز است امام بيايد آنجا. پس خيال مكن كه امام تو مي‏آيد پيش تو، بلكه تو بايد بروي تا برسي به زماني كه امام تو در آنجا است و آن زمان زمان هورقليا است يا عالمي قريب به هورقليا است و چندان تميزي با حالت رجعت در ميان نيست و از بيستم جمادي‏الاولي بنا مي‏كند باران باريدن پي در پي و مرده‏هاي چند زنده مي‏شوند و شمشيرها بر دوش مي‏گذارند و با امام جمع كثيري از مردگان مي‏آيند كه اقلش آنچه به نظرم مي‏رسد هفتاد و پنج هزار از مردگان مي‏آيند و آن سيصد و سيزده نفر كه همراه امام مي‏آيند بعضي از آنها از قوم موسي هستند و من قوم موسي امّة يهدون بالحقّ و به يعدلون و آنها پانزده نفرند و از اصحاب رسول خدا ابودجانه انصاري و حضرت سلمان است و بعضي ديگر. و پنجاه و نه سال كه از ظهور گذشت سيدالشهدا با پيغمبران و صديقان زنده مي‏شوند و اول امامي كه رجعت مي‏كند سيدالشهدا است. و زمان ظهور دخلي به حالات حالا ندارد و آن اوضاع اوضاع ديگر است و حالا آن اسباب و آن اوضاع فراهم نيست. و مأيوس مشو، چراكه خدا قدرت دارد همه اين اوضاع را در يك طرفة العين درست كند و مي‏تواند وانگهي كه در پنج سال ده سال كه البته مي‏تواند و ممكن مي‏شود كه اوضاع عالم تغيير كند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 220 *»

موعظه بيست‏ويكم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

خداوند اول چيزي كه آفريد عقل بود و او را فرو فرستاد در عالمها كه در هر عالمي سير كند و علمهاي آن عالم را بياموزد و اين عقل وقتي كه آفريده شد مانند بينايي است در چشم تو وقتي فرود آمد چيزهاي مخصوص را مي‏بيند؛ آن عقل هم درّاك بود بعد از آنكه او را فرو فرستاد در هر عالمي چيزي تحصيل كرد تا اينكه او را فرو فرستاد در اين دار دنيا به عرش رسيد بعد از عرش آمد به كرسي و افلاك و عناصر تا به خاك رسيد و سر به نقاب تيره خاك فرو برد و در هر عالمي كه مي‏آمد دورتر مي‏شد و نور او ضعيف‏تر مي‏شد تا به كلّي نورش پنهان شد و حياتش بدل به موت شد و چيزي در اين خاك نماند از او مگر بسيار كم به همان‏قدري كه جايز باشد تكليف‏كردنش از اين جهت عرض ولايت اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه را بر خاك كردند، بر كوهها ولايت آن بزرگوار را عرضه كردند هر كوهي قبول كرد جواهر شد و هر كوهي قبول نكرد سنگ سياه ظلماني ماند، و بر آبها عرضه كردند هر آبي قبول كرد شيرين و خوشگوار شد و هر آبي كه قبول نكرد تلخ و شور و ناگوار شد. پس معلوم است كه در اينها عقل هست كه به

 

«* 36 موعظه صفحه 221 *»

آنها تكليف كرده‏اند و عرض ولايت به آنها نموده‏اند چون عقل آمد تا در اين خاك سر فرو برد دو مرتبه خطاب به او رسيد بيا بالا و بناي بالا رفتن گذارد و هر درجه‏اي كه بالا مي‏رود شعور او زيادتر مي‏شود و حيات او زيادتر بروز مي‏كند يك‏درجه بالا آمد معدن شد درجه ديگر بالا آمد نبات شد درجه ديگر بالا آمد حيوان شد و انسان شد و همچنين هرچه بالا مي‏رود حيات او و شعور او و قوت او و قدرت او زياد مي‏شود.

مثلي حكيمانه براي عوام عرض كنم فرض كن كسي از آسمان فرود آيد اول مي‏آيد به كره نار بعد مي‏آيد به كره هوا بعد مي‏آيد در بخار و مي‏آيد در آب از آنجا مي‏آيد به زمين از آنجا فروتر مي‏رود مي‏رسد به مغز زمين. دو مرتبه كه او را ندا كنند بيا بالا مي‏آيد در ميان آبها و آن غلظت و كثافت خاك را از خود پاك مي‏كند و در ميان آب نفسي مي‏كشد و جولانگاهي پيدا مي‏كند باز كه او را ندا مي‏كنند بيا بالا از آب بيرون مي‏آيد و داخل بخار مي‏شود آن‏وقت نفسي به استراحت مي‏تواند بكشد مثل طفلي كه از شكم مادر سر بيرون مي‏آورد. باري، وقتي كه او را بطلبند به كره بخار مي‏بيند هوايي وسيع‏تر و در هوا كه رسيد گويا به خانه خود رسيده و آن‏وقت بهتر مي‏تواند به سرعت راه رود، راه‏رفتن در آب تا راه‏رفتن در هوا چقدر فرق دارد! عقل وقتي كه در گور خاك بود مسافتي براي ديدن چشم او و شنيدن گوش او بود(نبود خ) و وقتي كه او را ندا كردند آمد در رتبه گياه ميدان او وسيع شد و سري حركت داد و وقتي كه در رتبه حيوان آمد از زمين بريده شد و ميخ او از زمين كنده شد و وقتي كه به مقام انسان رسيد مفارقت پيدا مي‏كند از زمين و از اين خاكدان بالكليه و چنان مفارقت پيدا مي‏كند كه از اينجا به يك طرفة العين سير مي‏كند جميع جهات را. نمي‏بيني نشسته‏اي اينجا فكر خانه خود را مي‏كني فكر كربلا و نجف را اگر رفته باشي مي‏كني و در آنجاها سير مي‏كني و حيوان نمي‏توانست همچنين سيري كند و انسان مي‏تواند سير كند در آسمانها و زمينها، سهل است مي‏تواند به عالمها برود وقتي مفارقت او زياد شود. پس ببينيد شارع چقدر مهربان است و چه حكمتي بكار برده كه امر كرده است به زهد و بي‏رغبتي به دنيا و به

 

«* 36 موعظه صفحه 222 *»

انقطاع از دنيا، تا مثل گياه ميختان به زمين كوبيده نباشد و مثل حيوان دمرو نباشيد نمي‏بيني جماعتي كه اطاعت ايشان را نكرده‏اند مطلق‏العنان نيستند صفرا دارد و ميخ او اينجا كوبيده سودا دارد و ميخ او اينجا كوبيده و هر خلطي ميخي است كه كوبيده شده و به علاقه‏هاي دنيايي ميخ او كوبيده شده. چه‏بسيار كه در محبت زن و فرزند پاشان بسته و اين محبت زن و فرزند عجب حكايتي است كه از مال دنيا هم آنها را باز مي‏دارد اينست كه خدا مي‏فرمايد انّ من ازواجكم و اولادكم عدوّاً لكم فاحذروهم و شارع آمده كه اين سنگها را از پاي تو بگشايد و مرغ عقل تو را از اين قفس پرواز دهد اين چوب نمي‏تواند حركت كند ولكن حيوان مي‏تواند و من و تو هم مي‏توانيم باز ما هم حركتي داريم كه حيوان نمي‏تواند آن حركت را كند شير گرفتار شيري است نمي‏تواند غير شيري كند گوسفند گرفتار گوسفندي است و نمي‏تواند غير گوسفندي كند و تو گرفتار نيستي و تو مي‏تواني مثل شير شيري كني و غضب كني و مثل گوسفند حلم نمايي. باري، خدا و شارع گفته‏اند كه مردم از اين قيود رهايي يابند تا در دنيا هستي به دعوت شارع بايد بالا بروي و هرچه نرفتي بزور تو را مي‏برند و اين سنگهاي بدن را از پاي مرغ روح مي‏خواهند باز كنند تا بتواند به مكان خود پرواز كند و در برزخ باز تو را بالا مي‏برند و از اين لباسها مجرد مي‏كنند و در قيامت چنان تو را مجرد مي‏كنند و چنان مجرد مي‏شوي كه مشرق و مغرب پيش تو يك نقطه مي‏شود.

پس چون اين مسئله را دانستيد بدانيد كه اين عالم از زمان حضرت آدم روز بروز بالا مي‏رود و روز بروز صافتر و لطيفتر مي‏شود پس در اين اوقات كه عالم در مقامي است كه بر ادراكهاي او گِل گرفته و بر چشم او پرده و بر گوش او پرده است چراكه اين اوقات، اوقات دولت باطل است و اوقاتي است كه علم آل‏محمّد: به كار اين عالم نمي‏خورد و ظهور آن بزرگواران را عالم تاب نمي‏آورد زيراكه زمان زماني است كه او كظلمات في بحر لجّي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اين اوقات اين ادراكها اين شعورها اين اختلافها قابل تربيت آل‏محمّد نيستند

 

«* 36 موعظه صفحه 223 *»

و از اين جهت رو پنهان كرده‏اند و علم خود را براي آنها بروز نداده‏اند و اين‏قدر هم كه گفته‏اند مپندار زياده از علم عالمي گفته شده حالا آيا اينست علم ايشان؟ آيا اينست معجزات ايشان كه مي‏بينيد؟ بلكه  فهي بمشيتك دون قولك مؤتمرة و بارادتك دون نهيك منزجرة حكمشان در آسمان و زمين اين‏طور جاري است بلكه يك‏نفر از شيعيان علي صلوات‏اللّه عليه اگر بخواهد تصرف در آسمان و زمين كند مي‏تواند مگر نمي‏داني كه ايشانند محالّ مشيت خدا و مشيت خدا متصرف در آسمان و زمين است و ايشانند امر خدا و به امر خدا آسمان و زمين برپا است اينست كه تصرف در آسمان و زمين مي‏كنند و

به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها

اينست كه فرمودند نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون، اين التقليد الذي تقلّدون به جعفراً و اباجعفر خيالت مي‏رسد كه امر و نهي ايشان همين است به اين نقصان؟ حاشا عالم ايشان ديگر عالمي است و امر و نهي ايشان غير از اينست پس مادام كه زمان را قابليت نيست چشمها را طاقت ديدار آن بزرگوار نيست و گوشها را طاقت امر و نهي ايشان نيست نشنيده‏ايد آمدند خدمت سيدالشهداء و عرض كردند كه يكي از اسرار خود را بفرما به ما حضرت يكي از اقوياي آنها را طلبيدند و به او يك كلمه از اسرار آموختند سر به بيابان گذاشت و ريشش سفيد شد و آب از چشم و گوش و بيني او جاري شد و آن يك كلمه را فراموش كرد انّ امرنا صعب مستصعب لايحتمله ملك مقرّب او نبي مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان. شنيدم حكايتي كه حضرت صادق به جابر هفتادهزار حديث آموختند و فرمودند به كسي مگو آنها را. در سينه داشت تا اينكه سينه‏اش تنگ شد آمد خدمت حضرت عرض كرد سينه‏ام تنگ شده فرمودند برو در بيابان و سر را در گودالي كن و براي زمين آنها را بگو رفت و چنين كرد و شنيدم و از سيدمرحوم هم شنيدم كه در آن زمين ني‏ها روييد و اعراب آن ني‏ها را بريدند و آن ني‏ها را مي‏زدند و آن احاديث از زبان آن ني‏ها منتشر شد. پس آن بزرگواران

 

«* 36 موعظه صفحه 224 *»

اگر بخواهند بيايند بايد همان مثل پيش‏تر مظلوم و مقهور دشمنان باشند والاّ مردم طاقت ندارند. يك‏موي حورالعين را اگر در ميان آسمان و زمين بياويزند جميع اهل آسمان و زمين از نور آن يك‏مو مي‏ميرند و جنت و حورالعين از نور امام‏حسين خلق شده است پس مادامي كه پشه هست باد نبايد بيايد و اگر بيايد ديگر پشه باقي نخواهد ماند. پس اگر بيايند به مظلوميت و مقهوريت كه از اين آمدن چه حاصل و اگر بيايند به سلطنت يك‏نفر زنده نخواهد ماند پس ايستاده‏اند در مقامي كه اين عالم بايد سير كند تا به آنجا برسد پس شماها به آنجا مي‏رويد نه اينكه امام بيايد پيش شما و الآن هم او در آنجا فرمانفرما و حكمران مي‏باشد. پس وقتي كه زمان را استعداد پيدا شد مي‏بيني ظهور امام را همان‏وقت كه آنجا رفتي و آن وقت امام ظاهر است و صفت ظهور آن بزرگوار اينست كه بايد در روز نوروز بوده باشد بجهت آنكه روز نوروز اول دوره و اول سال است و ابتداء خلقت است و وقت بهار حق و اول ظهور شكوفه‏هاي حق است و روز جمعه بايد باشد كه روز ظهور سلطنة اللّه است و روز اجتماع خلايق است و از اين جهت روز جمعه به او مي‏گويند كه بايد جميع خلق جمع شوند و روز سلام است و روز جمعه روز ظهور استيلاي خدا و روز فرمانفرمايي خدا و سلام عام است و روز اجتماع خصوم و روز اجتماع شهود است و روز اجتماع رعيت است در حضور مولا و نظر به روي مولاي خود كردن است. و چون روز جمعه روز اجتماع است و آن بزرگوار براي تأليف دلهاي مؤمنين مي‏آيد پس بايد در روز جمعه باشد. و روز عاشورا بايد باشد چراكه ولي سيدالشهداء است و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلايسرفْ في القتل انه كان منصوراً و در قرائت اهل‏بيت و لايسرفُ في القتل است يعني هرچه بكشد اسراف نمي‏كند در قتل و او مي‏آيد جميع اولاد بني‏اميه و جميع دشمنان اهل بيت را مي‏كشد و هرچه بكشد تعدي نكرده و هيچ  خلاف عدل نكرده زيراكه اگر كسي را در شرق بكشند و كسي در مغرب باشد و بشنود و راضي باشد شريك است در قتل او. در زيارت مي‏خواني لعن اللّه امة سمعت بذلك فرضيت به همچنين هركس

 

«* 36 موعظه صفحه 225 *»

امروز راضي باشد به شهادت سيدالشهداء مستحق قتل است و نگوييد كيست كه راضي باشد جماعت بسياري هستند كه راضي به قتل آن بزرگوارند اگرچه از ترس نتوانند بروز دهند اينست كه مي‏گويي و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليّه الامام المهدي من آل محمّد عليهم السلام سفياني به خونخواهي عثمان بر مي‏خيزد و آن بزرگوار به خونخواهي سيدالشهداء بر مي‏خيزد پس از اين جهت روز عاشورا هم بايد باشد. و همچنين در سالهاي طاق هم بايد باشد بجهت آنكه طاق فرد است و آيت خداي فرد است و آيت ظهور فردانيت خدا است و در ميان مردم هم مشهور است كه سال طاق براي حاجيان خوشتر مي‏گذرد.

و چون شب آن جمعه مي‏شود كه فرداي آن بايد ظاهر شوند در آسمان اول منبرهايي از نور نصب مي‏شود و حضرت پيغمبر و اميرالمؤمنين بر آن منبرها بالا مي‏روند و هستند تا فجر طالع مي‏شود پيغمبر دعا مي‏كند كه خدايا غضب كن بر اهل زمين. و چون وقت زوال مي‏شود پيغمبر و اميرالمؤمنين به سجده مي‏افتند و دعا براي فرج حضرت مهدي مي‏كنند و امام به قلبش مي‏افتد كه بايد بيرون آيد آن‏وقت ظاهر مي‏شود و اسباب ظاهر هم شمشيرش خود بخود از غلاف بيرون مي‏آيد پس در آن‏وقت مي‏آيد و هفت بز پيش رو دارد و چوبدستي رسول خدا را در دست دارد و عمامه زردي بر سر دارد. و بزها علامت اينست كه من شبان خلقم آمده‏ام براي شباني خلق. و اما بز قرار داده‏اند يعني اصحاب من چنينند و اين بز در ميان حيوانات از همه زرنگتر است اينها را جلو مي‏اندازد و مي‏رود همه‏جا تا وارد مسجدالحرام مي‏شود و مي‏رود خطيب را مي‏كُشد و غايب مي‏شود و شب آن بزرگوار فرياد مي‏كند هلمّوا الي نقبائي اصحاب او در هر جايي از عالم كه هستند حاضر مي‏شوند و چه‏بسيار از اصحاب كه وقتي علامات را ديدند و خبر سفياني را شنيدند پيش‏تر به مكه رفته‏اند بعضي هم به طي‏الارض در همان شب خدمت آن حضرت مي‏رسند و بعضي بر ابرها سوار مي‏شوند و خدمت آن حضرت مي‏رسند و نوري در همان شب از مكه تتق

 

«* 36 موعظه صفحه 226 *»

مي‏كشد تا به آسمان بطوري كه همه‏كس مي‏بيند آن عمود نور را و چون صبح كند در زير بالش خود مي‏يابد رقعه‏اي كه در آن رقعه نوشته است طاعةٌ معروفة و چون فجر طالع شد جبرئيل از آسمان آن بزرگوار را به اسم او و حسب و نسب او ندا مي‏كند و مردم را به طاعت آن بزرگوار مي‏خواند و بعد از آن آن بزرگوار دست مبارك خود را دراز مي‏كند كه اينست دست خداوند عالم انّ الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه پس با آن بزرگوار بيعت مي‏كند جبرئيل و بعد يكي يكي بيعت مي‏كنند و اين صدايي كه جبرئيل مي‏كند همه مردم مي‏شنوند و بناي همهمه و قال و قيل مي‏شود و چون صبح مي‏شود وارد مسجدالحرام مي‏شوند جمعيت غريبي مي‏بينند و اوضاع ديگري مي‏بينند مي‏گويند اينها چه‏كس مي‏باشند.

خلاصه هر كس تفصيل مي‏خواهد رجوع كند به كتاب ارشادالعوام كه در آنجا مفصل ذكر اينها شده است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 227 *»

موعظه بيست‏ودوم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

بقدري كه مقصود بود از احوالات رجعت ذكر شد و تجديد عهدي شد و دانستيد كه شما در زمان سلطان عادليد كه امام زمان باشد، و اينكه روزي عرض كردم كه دولت دولت ابليس است باز به ارخاء عناني است كه ايشان فرموده‏اند. در زيارت سيدالشهدا مي‏خواني لا ذليل و اللّه معزّك و لا مغلوب و اللّه ناصرك خدا مي‏فرمايد كتب اللّه لاغلبنّ انا و رسلي و حزب اللّه هم المفلحون و جند اللّه هم الغالبون جند اللّه غالبند. چگونه ذليل مي‏شود سيدالشهدا و حال آنكه و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين پس اگر به مقتضاي يوم نولّي بعض الظالمين بعضاً بما كانوا يكسبون شيطان را بر سر بعضي مسلّط كنند دخلي به مغلوبيت خودشان ندارد چنانكه خدا كرده و مغلوب نيست.

باري، برويم بر سر مطلبي كه در دست داشتيم و سخن در معني بيت بود و عرض كردم بيت به معني خانه است و خانه هر چيزي بايد مناسب آن چيز باشد. خانه جسم بايد جسماني باشد، خانه روح بايد روحاني باشد، خانه عقل بايد عقلاني باشد، خانه

 

«* 36 موعظه صفحه 228 *»

مشيت بايد سرمدي باشد و خانه اسماء و صفات خداوند بايد لاهوتي باشد و همچنين؛ اين را مفصل شرح كرديم. حالا عرض مي‏كنم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه از ادراك جميع خلايق برتر است كه هيچ مخلوقي نمي‏تواند از حدّ مخلوقيت خود بالا رود و او را مشاهده كند و خداوند هم از رتبه خود كه نمي‏شود فرود آيد و بيايد در ميانه مخلوقات خود تا مخلوقات او را مشاهده كنند و هر چيزي همجنس خود را مي‏تواند مشاهده كند نه غير را. نمي‏بيني با چشم خود رنگها را مي‏بيني و عقل خود را يا عقل كسي را با چشم نمي‏تواني ديد و با چشم خود جسمها را مي‏بيني، ملائكه را كه نمي‏بيني به جهت آن است كه همجنس آنها نيستي و خداوند هم همجنس مخلوقات نيست به جهت آنكه نه مردم بالا مي‏روند و همجنس خدا مي‏شوند تا او را ببينند و نه برعكس. نه خدا فرود مي‏آيد نه خلق بالا مي‏روند. پس محال و ممتنع شد فهميدن ذات خدا و ادراك ذات خدا لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير يعني بصيرتهاي خلايق نمي‏توانند ادراك او را كنند و او ادراك مي‏كند همه بصيرتها را چراكه الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير آيا آن كسي كه خلق كرده نمي‏داند و حال آنكه لطيف و خبير است.

اگر كسي بگويد تو گفتي هركس همجنس خود را ادراك مي‏كند و خدا از جنس مخلوقات خود نيست، پس چگونه مخلوقات خود را ادراك مي‏كند؟ اين چطور مي‏شود؟ از همين جهت است اين آيه را خواندم الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير خداوند محتاج نيست كه با چشمي ببيند، محتاج نيست كه با گوشي بشنود، بلكه بي‏چشم مي‏بيند و بي‏گوش مي‏شنود و آن‏كه بايد با چشم ببيند همجنسي از رنگها و شكلها بايد داشته باشد. آن‏كه با گوش بايد بشنود به جهت آن است كه بايد همجنسي از صداها داشته باشد و همچنين. پس خداوند عالم در دانستن او مخلوقات را نبايد همجنس مخلوقات خود باشد. و باز دليلي واضح‏تر عرض كنم، تو در هرجا كه هستي آنجا را درك مي‏كني و هرجا كه نيستي آنجا را درك نمي‏كني. تو در رتبه ملائكه نيستي از

 

«* 36 موعظه صفحه 229 *»

اين جهت ملائكه را درك نمي‏كني و هرجا كه نيستي آنجا را درك نمي‏كني يعني تن تو؛ پس در هرجا كه هستي و موجودي مي‏تواني آنجا را درك كني و آنجايي كه موجود نيستي نمي‏تواني آنجا را درك كني و تو در رتبه ذات خداوند معدومي. پس چگونه مي‏تواني ذات خدا را درك كني. اما خدا در عالم ملك و ملكوت و مكانهاي مخلوقات خود معدوم نيست. آيا نه اين است كه خدا همه‏جا هست؟ پس چون همه‏جا هست همه را درك مي‏كند و چون تو همه‏جا نيستي همه را نمي‏تواني درك كني. در پشت ديوار نيستي نمي‏تواني درك پشت ديوار را بنمايي، در عالم غيب نيستي نمي‏تواني غيب را درك كني. حالا آنجايي كه عقل تو آنجا نيست آنجا را درك نمي‏كند و تو با خدا نيستي و در رتبه ذات خدا معدومي و آنجا را نمي‏تواني درك كني. باز كسي نگويد تو گفتي خدا همه‏جا هست پس در من هم هست، پس من مي‏توانم او را درك كنم. او همه‏جا هست و در تو هم هست و تو از او دور هستي.

يار نزديك‏تر از من به من است وين عجب‏تر كه من از وي دورم

حاضر در هر مكاني هست و ناظر؛ درك مي‏كند جميع خلايق را و خلايق او را درك نمي‏توانند بكنند از اين جهت خدا دليل آورده و فرموده الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير خدا لطيف است و در همه‏جا حاضر است و تو غليظ و كثيف هستي و همه‏جا حاضر نيستي.

باري، معلوم شد كه خلق نمي‏توانند خدا را درك كنند. حالا كه نشد به رتبه خدا برسيم حالا اگر اين اصل را درست فهميديد مسأله‏هاي بسيار از توحيد خدا و فضائل آل‏محمّد: را خواهيد فهميد و مردم كه كوتاه شده است فهمشان از قبول فضائل آل‏محمّد به جهت آن است كه گمان مي‏كنند كه دسترس به خود خدا دارند و عبادت خود خدا را مي‏توانند بكنند. حاشا، چنين نيست انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله الطريق مسدود و الطلب مردود راه بسوي شناختن ذات مسدود است و طلب معرفت ذات مردود است. پس هيچ‏كس به ذات خدا نمي‏تواند برسد.

 

«* 36 موعظه صفحه 230 *»

واللّه كه اهل ملأ اعلي بعينه مثل ملأ ادني مي‏باشند در ذات خدا چنانكه ما همديگر را مي‏بينيم به همين‏طور اهل ملأ اعلي هرچه چشم بگشايند ذات خدا را هيچ نمي‏بينند. ملائكه همديگر را مي‏بينند، اگر بالا روند ملائكه بالاتر از خود را مي‏بينند نه چيز ديگر، و پايين بروند ملائكه پايين‏تر از خود را مي‏بينند نه چيز ديگر. ديگر خدا را نمي‏بينند، چيزي از او نمي‏شنوند و خبري از او ندارند و خدا را به رايحه و طعمي و رنگي و شكلي و صدايي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني درك نمي‏توانند كرد. و همچنين واللّه كه اهل آخرت چيز ديگر نمي‏بينند بجز عرصه آخرت و سلاطين آنجا و انبيا و آنهايي كه فرمانفرما و حكمران آخرتند و آنها را مي‏بينند و از آنها مي‏شنوند و دسترسي به خدا ندارند. و اينكه مي‏شنوي از بُطنان([1]) عرش ندائي مي‏آيد، ملَكي است كه خدا به او مي‏گويد ندا مي‏كند و آن صدا را مي‏دهد و خدا صدا ندارد و خدا حلقوم و حنجره و زباني ندارد و معني ندارد كه خدا حلقوم و زبان داشته باشد. ولي خداوند به مخلوقي امر مي‏كند كه به اذن او سخن بگويد و چون او سخن گفت مي‏گويند خدا گفته. چون به اذن خدا سخن گفته، گفته مي‏شود كه خدا سخن گفته. و همچنين اهل بهشت هم بجز انهار و اشجار و حور و قصور چيزي ديگر نمي‏بينند و خدا را نمي‏بينند. همه‏جا تو بنده‏اي و بجز بندگان چيزي ديگر نمي‏بيني و تو آزمايش كرده شده‏اي. و خدا را بنده بزرگي هست و بنده كوچك؛ كوچكان را آزمايش به بندگي بزرگان كرده. اگر مي‏خواهي كفشدوزي ياد بگيري بايد پيش استاد كفشدوز بروي و اگر مي‏گويي خدا خودش كفشدوزي ياد من بدهد، اين نخواهد شد و خدا خداست و از خدايي خود فرود نمي‏آيد و استاد كفشدوز را اسباب آزمايش تو قرار داده و تو آن علم را نداري و گداي آن علمي، و او دارد بايد بروي و از او گدايي كني و البته بايد گدايي بكني. گداي متكبّر دائم گدا است و هرگز چيزي ندارد. پس لامحاله آنها كه بزرگترند اسباب آزمايش كوچكان

 

«* 36 موعظه صفحه 231 *»

مي‏باشند. و همچنين مي‏خواهي سنگ را از جا برداري زورت به آن نمي‏رسد، خدا مخلوقي خلق كرده كه بتواند از جا بردارد و بايد به او بگويي اين سنگ را از جا بردار و اگر كبر مي‏كني اين سنگ هميشه اينجا خواهد بود و برداشته نخواهد شد. مي‏تواني به التماس بياورش، نمي‏تواني پولش بده و اگر كبر كني و به او نگويي اگر تا قيامت بنشيني كه خدا بيايد خودش سنگ براي تو بردارد، بر داشته نخواهد شد. پس ببينيد كه چقدر كبر كرده بودند آناني كه گفته بودند اگر خدا مي‏خواهد بواسطه محمّد و آل‏محمّد:چيزي به من بدهد، مي‏خواهم ندهد، مي‏روم از خودش مي‏گيرم و خودش بدهد. خودش چطور بدهد؟ خمير گير بشود كه نان براي تو درست بكند و نواله درست كند و در حلق تو بگذارد؟ جو در توبره تو كند، خودش چطور بدهد؟ ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها خدا قرار نداده كه جاري كند اشياء را مگر بواسطه اسباب و فرمودند نحن سبب خلق الخلق حالا تو تمنّا مي‏كني كه جميع اين آسمان و زمين را بر هم زند و خودش بيايد با تو پسرخاله شود و هرچه تو مي‏خواهي به تو بدهد و با تو راه رود، العياذ باللّه! پس خداوند بعض خلق را به بعضي آزمايش كرده و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ما قرار داديم بعض شما را براي بعضي آزمايش. عالِم را به جاهل و جاهل را به عالم، غني را به فقير و فقير را به غني آزمايش كرده و همچنين بفهميد چه عرض مي‏كنم تا عارف شويد. عارف آن است كه بشناسد نه آنكه بداند. عارف به ناصرالدين‏شاه آن است كه در هر كوچه و برزن او را ببيند، به هر لباسي، به هر طوري كه باشد او را بشناسد و بداند كه او ناصرالدين‏شاه است؛ ولي اگر ببيند او را نشناسد، عارف نيست. حالا اگر مي‏خواهيد عارف به خدا شويد بايد مقامات و علامات او را بشناسيد و در دعاي رجب مي‏خواني بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك از اين جهت مي‏فرمايد يعرفك بها من عرفك عارف به تو عارف به مقامات تو است و فرق ميانه تو و او نيست مگر آنكه آن مقامات بنده تو هستند و خلق تو هستند.

 

«* 36 موعظه صفحه 232 *»

باري، عارف آن است كه استاد كفشدوز را كه عالِم به كفشدوزي است بر او كبر نكند و كفشدوزي را از او بياموزد و وقتي كه آموخت بداند كه خدا به او آموخته و اين فضل، فضل خداوند است و هر وقت خدا بخواهد كفشدوزي را تعليم كند به همين‏طور تعليم مي‏كند كه علم خودش را در اين استاد مي‏گذارد و او را باب خودش قرار مي‏دهد. پس هركس مي‏خواهد كفشدوزي را از خدا ياد بگيرد بايد بيايد پيش اين استاد. پس جميع مخلوقات عالم باب فيض خدايند و خداوند از پسِ اين درها نعمتها را بيرون مي‏دهد. دهنده خدا است و تو از خدا بگير و تو عارف هستي اگر بگويي خدا به من داد و اگر بگويي اين دو تخته چوب و در چوبي و اين شكاف ديوار داد، عارف نيستي. و اگر بفهمي مي‏داني كه اين شكاف ديوار، دهنده و گيرنده نيست ولكن از پسِ اين در، صاحب‏كَرَمي است و جميع فيضها را او مي‏رساند و از اين در بيرون مي‏كند. اگر چنين دانستي آن‏وقت تو عارفي. ني جمادي را صدايي نيست و همه آن صداها از آن دمنده در ني است، تو از او بشنو و از ني مشنو. پس از اين جهت است كه اگر كسي چيزي به تو مي‏دهد بايد بگويي الحمد للّه و شكر خدا را بايد بكني اگرچه او به تو داد. و از همين باب است كه اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء خدا ميراننده است اگرچه كسي تو را بكشد، خدا احيا كننده است اگرچه طبيب تو را شفا داده است، خداوند خلاّق است اگرچه تو را پدر و مادري است، خدا روزي‏دهنده است اگرچه كسب كرده‏اي. من مسائلي كه يك كتاب بايد در آن نوشت به الفاظ عاميانه مختصر عرض مي‏كنم براي شما و ظاهر اينها را همه‏كس مي‏شنود و قبول دارد ولكن اين مطالب عظيمه را به اين الفاظ عاميانه شرح كردن، باز از همان باب شايد باشد كه،

اين‏همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبداللّه بود

جميع حركات از محرّك است اگرچه كوبيدن از چكش است و بريدن از ارّه و سوراخ كردن از مته است ولكن استادي از پسِ اين اسباب هست و براي هر چيز بابي قرار داده

 

«* 36 موعظه صفحه 233 *»

كه از غير آن، رسيدن به آن ممكن نيست. تراشيدن را از مته مطلب كه باب اين را سوهان قرار داده و چكش باب كوبيدن است ولكن تو از زرگر بطلب. گمان مي‏كني چكش خودش از او كاري مي‏آيد؟ حاشا. پس بدانيد كه محروم كسي است كه از اين بابهاي گشوده شده استنكاف كند و تكبّر كند، يا اينكه از بابش داخل نشود خدا مي‏فرمايد ليس البرّ بان تأتوا البيوت من ظهورها ولكنّ البرّ من اتّقي و أتوا البيوت من ابوابها آن آن ديوارها ديوار سدّه([2]) است و آن اطراف ديوار خانه كه شكاف گذاشته‏اند همان در است و از آن پشت نمي‏آيد مگر دزد. پس از نانوا علم كفشدوزي طلب مكن كه نانوا ديوار بسته كفشدوزي است ولكن اگر از كفشدوز كفشدوزي طلب كردي و از اين راه رفتي اهل هستي و دزد نيستي كه دست تو را قطع كنند و اما اگر از غير راه رفتي اهل نيستي و دزدي. بفهميد چه عرض مي‏كنم ولكنّ البرّ من اتّقي و أتوا البيوت من ابوابها نيكوكار كسي است كه از ظهور خداوند انديشه كرده باشد، نيكوكار كسي است كه بپرهيزد از صاحبخانه و خانه را نشكافد و أتوا البيوت من ابوابها وقتي كه خانه پيرزالي را نتوان از غير باب داخل شد خانه خدا را چگونه مي‏توان داخل شد؟ پس جميع مخلوقات بابهاي خدايند، هر مخلوقي بابي است از براي آن كمالي كه خدا از آن باب ابراز داده.

حالا ببين براي چه حاجت و براي چه مطلب تو را آفريده‏اند. آيا تو را براي زرگري آفريده‏اند كه بروي از باب زرگري داخل شوي، آيا تو را براي خياطي يا براي شغلي ديگر يا كسبي ديگر آفريده‏اند كه از اين بابها داخل شوي؟ يا آنكه تو را از براي معرفت و عبادت آفريده‏اند؟ تو بايد طالب معبود باشي و براي معرفت تو را آفريده‏اند و بايد عارف به معروف بشوي و اطاعت مطاع نمايي. ببين خداوند معروفيت و مطاعيت خود را از كجا ابراز داده و آن كس را بشناس كه او را خدا باب معرفت خود

 

«* 36 موعظه صفحه 234 *»

قرار داده و همه معرفت توي اين بابها است و بدانيد كه از اين شهر نمي‏توان بيرون رفت. هركس را مي‏خواهي در خانه خودش است، اگر پادشاه را مي‏خواهي در ارگ است. حالا پادشاه در خود ما قرار داده وهكذا در ميان شهر و مخلوق كسي را قرار داده كه او بايد معروف بشود و جميع خلق بايد معرفت او را تحصيل كنند و او را بشناسند تا خدا را شناخته باشند. منتهاي جدّ و جهد ما اين است كه معرفت تحصيل كنيم و معرفت، معروف مي‏خواهد و آن در ولايت خودمان پيدا مي‏شود و خدا قرار داده است. فرمودند ائمه: بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه پس ايشانند آيت معروفيت خدا السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه و ايشانند آيت مطاعيت خدا من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت پيغمبر كند اطاعت خدا كرده است. چه جاي انكار است؟ خودشان مي‏گويند حكم مجتهد حكم خداست و ردّ بر ايشان ردّ بر خداست پس چطور شده كه حكم مجتهد حكم خدا شده و ردّشان ردّ خدا، و حكم محمّد و آل‏محمّد حكم خدا نيست و ردّ بر ايشان ردّ بر خدا نيست؟ و حال آنكه ايشانند مطاع اعظم. هركس اطاعت ايشان را كرد اطاعت خدا را كرده و هركس نوكري ايشان را كرد نوكري خدا را كرده و هركس فرمانبرداري ايشان را كرد فرمانبرداري خدا را كرده، و به رسوم فرمانبرداري اگر عمل كردي حالا ديگر مردي هستي عابد خدا. ببين اگر كسي مسائل خود را از پيغمبر و امام نگيرد و خودش ديني اختراع كند و به آن دين عمل كند او عبادت خدا را نكرده. اطاعت ايشان را كه كردي اطاعت خدا مي‏شود خداوند مي‏فرمايد الم‏اعهد اليكم يا بني‏آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم صلوات‏اللّه و سلامه عليه اهدنا الصراط المستقيم يعني ولايت علي كه راهي است راست هركس در اين صراط مستقيم باشد عبادت خدا را كرده است و هركس از اين صراط مايل شد عبادت شيطان كرده و از اين جهت مأموري كه در هر نماز اين فقره اهدنا الصراط المستقيم را بخواني و اين در سوره حمد است و سوره حمد امّ‏الكتاب است و انه في امّ‏الكتاب لدينا لعلي

 

«* 36 موعظه صفحه 235 *»

حكيم پس هركس دين خود را از او و از وابستگان او بگيرد عبادت خدا كرده و هركس دين خود را از غير او و غير وابستگان او بگيرد عبادت شيطان را كرده و خلاف عهدي كه خداوند در عالم ذر از او گرفته كرده كه ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و شيطان لازم نيست كه از جن باشد، هركه دور از خدا است شيطان است. انساني كه دور از خدا است شيطان انسي است، جنّي كه دور است از خدا شيطان جنّي است، حيواني كه دور است از خدا شيطان حيواني است، نباتي كه دور از خدا است شيطان نباتي است، و كلوخي كه دور از خدا است شيطان جمادي است. پس آناني كه بتهاي سنگي پرستيدند عبادت شيطان كردند، آنهايي كه درختها و نباتات را پرستيدند عبادت شيطان كردند، و آناني كه گاو را پرستيدند و گوساله پرستيدند عبادت شيطان را كردند، و آناني كه جنّيان را پرستيدند و بندگي جنيان كردند عبادت شيطان كردند، و آناني كه رانده‏شده‏هاي از رحمت خدا را از اناسي كه از همه آنها بدترند پرستيدند عبادت شيطان كرده‏اند. پس هركس دين خود را از غير پيغمبر و از غير ائمه و از غير راويان ايشان بگيرد عبادت شيطان را كرده. در حق نصاري خدا مي‏فرمايد اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللّه يعني نصاري گرفتند ملاّهاي خودشان را ارباب بدون خدا. و هيچ‏كس نيست كه بگويد دو ركعت نماز مي‏كنم براي ملاّ، بلكه چون گرفتند اوامر آنها را و به آنها عمل كردند و نواهي آنها را ترك كردند گفته شد كه ملاّهاي خود را خدا گرفتند. خدا فرمود اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي‏الامر منكم يعني اطاعت كنيد خدا را به جهت آنكه خالق شما است، و اطيعوا الرسول اطاعت پيغمبر كنيد به جهت آنكه معصوم است و نمي‏گويد مگر آنچه را كه خدا گفته، و اولي‏الامر منكم صاحبان امر از شما خودهاتان را به جهت آنكه آنها هم امامان شما هستند و نمي‏گويند مگر آنچه پيغمبر گفته. و اما غير اينها اگر روايت از اينها كردند باز اطاعت خدا و اطاعت رسول و اطاعت اولي‏الامر است و ردّ بر آن شرك است اين است كه مي‏فرمايند انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً

 

«* 36 موعظه صفحه 236 *»

فانّي قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا و لم‏يقبل منه فكأنّما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه و اما اگر از پيش خود مي‏گويد قد جلست مجلساً لايجلسه نبي او وصي نبي اين‏كه نبي نيست كه از پيش خود بگويد، امام هم كه نيست، پس شقي است و شيطاني است. پس مقلدين آنهايي كه به هوي و هوس خود حكم مي‏كنند بندگان شيطانند و داخل اين آيه‏اند كه خلاف كرده‏اند الم‏اعهد اليكم يا بني‏آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم و اين بندگي را در اصطلاح اهل بيت اسم ديگري هم گذارده‏اند و فرموده‏اند من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق ينطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان كان الناطق ينطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان هركس گوش به سخن سخنگويي دهد پس به تحقيق كه او را پرستيده پس اگر آن گوينده از خدا گويد پس به تحقيق كه آن شنونده خدا را پرستيده و اگر گوينده از شيطان مي‏گويد پس به تحقيق كه عبادت شيطان را كرده. پس صحيح شد اين آيه كه الم‏اعهد اليكم يا بني‏آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدوّ مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم پس گيرندگان از كساني كه از خدا و رسول نمي‏گيرند گيرندگان از شيطانند و گويندگان از شيطانند. و بدتر از اين آنكه گوينده از خود بگويد و بعد به پاي محمّد و آل‏محمّد ببندد و بگويد ايشان چنين گفته‏اند و من اظلم ممن افتري علي اللّه كذباً او قال اوحي الي و لم‏يوح اليه شي‏ء پس ديگر از اين ظالم‏تر پيدا نمي‏شود و چون ظالم‏تر از اين پيدا نشد هيچ گناهي كبيره‏تر از اين نيست. پس شيطاني است در ميان مردم راه مي‏رود. اينها را قرينه‏ها مي‏آورم و هيچ‏يك اينها مقصود بالذات نيست ولكن اينها را عرض مي‏كنم تا بدانيد در ملك خدا معروف كه را قرار داده و مطاع در ملك خود كه را قرار داده و آن كسي كه در همه‏چيز سخن او را بايد شنيد آن كيست و چيست.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 237 *»

موعظه بيست‏وسوم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

سخن به اينجا رسيد كه خداوند عالم جلّ‏شأنه از ادراك جميع خلايق برتر است و به هيچ طوري از طورها نمي‏توان او را ادراك كرد حتي اشاره بسوي او نمي‏توان كرد و از اين جهت خداوند عالم قرار داده براي خود مقاماتي چند و آياتي چند و معاملات با آن آيات را نسبت به خود داده و هر عملي كه نسبت به ايشان بشود نسبت به خدا شده. و اين مطلبي عظيم است، چه‏بسيار شنيدن آن آسان است و چه‏بسيار مشكل است عمل به مقتضاي آن. و آن مقامات بعضي مقامات كوچكند و بعضي مقامات بزرگ، و بعضي مقامات كلّيند و بعضي مقامات جزئيند. و بديهي است كه خدا خلقي عظيم‏تر از محمّد و آل‏محمّد و كلي‏تر از ايشان و بزرگ‏تر از ايشان خلق نفرموده پس ايشانند مقامات عظماي خداوند و ايشانند آيات كبراي خداوند و حضرت امير مي‏فرمايد اي اية للّه اكبر منّي كدام آيه براي خدا بزرگتر است از من؟ پس ايشانند آيات كبراي خدا و مقامات عظماي خدا و هرچه پست‏تر از ايشان است آيات و مقامات جزئي هستند چنانكه عرض كردم كفشدوز باب فيض كفشدوزي است و خداوند بواسطه او فيض

 

«* 36 موعظه صفحه 238 *»

كفشدوزي را به مردم مي‏رساند و از اين باب اين فيض را مي‏رساند و همين‏طور است اين فيضها كه به خلق مي‏رسد هريك بابي است از بابهاي خدا. جميع علما هريك بابي هستند از بابهاي خدا، حتي آنكه اگر كسي يك كلمه راست مي‏گويد در آن ساعت، در آن يك چيز، در باب آن يك كلمه، آن شخص راستگو باب خداوند عالم است. نمي‏بيني حق از او بروز كرده و آيينه نماينده حق شده پس هر خيري از هر كسي بروز مي‏كند آيينه نماينده حق است در همان خير و ردّ بر او در آن يك كلمه ردّ بر خدا است و همان‏قدر كفر است، و شكر او در باب آن يك كلمه شكر حق است و كفران آن كفران نعمت خدا است. چه‏بسيار عظيم است اين مطلب! گمان نمي‏كنم خدا فريضه‏اي عظيم‏تر از حقوق و اداي حقوق فرموده باشد. حديثي است در تفسير امام حسن عسكري7 كه فرمودند اداي حقوق اخوان از نماز و روزه و حج و زكوة و جميع عبادات عظيم‏تر است و كفايت مي‏كند در عظمت آن اينكه جابر جعفي با آن جلالت قدر كه نظير سلمان بود در عصر خودش وقتي كه سؤال كرد از حضرت در حقوق اخوان و حضرت بيان فرمودند، جابر خائف شد و مضطرب شد و عاجز شد از اداي حقوق و چه‏بسيار صعب است! گمان نمي‏كنم هيچ فريضه‏اي به پاي اين فريضه برسد كه انسان با مظهري از مظاهر خدا خلاف نكند. و عرض كردم كسي يك كلمه صدق بگويد، در يك كلمه مظهر خدا است. پس شنيدن اين مطلب بسيار آسان است ولكن عمل كردن به آن بسيار مشكل است. پس وقتي كه يك كلمه صدق مظهري باشد از مظاهر خدا، حالا آن‏كه نماينده يك كلمه است ببين چه حقي دارد و آن‏كه نماينده دو كلمه است بقدر همان دو كلمه حق دارد و آن كه سه كلمه نماينده حق است ببين آن چه حقي دارد و آن كسي كه سرتاپا زهد، سر تا پا خير، سرتاپا كمال، همه‏اش تقوي و زهد و ورع، آن ديگر چه حقي دارد! پس او از جميع جهاتش آيينه نماينده حق است و همچنين امر بالا مي‏رود تا به عصمت كبري مي‏رسد و به مقام خاتم انبيا مي‏رسد. آنجا كه رسيد الحق مع علي و علي مع الحق. يستنبـٔنك أحقٌ هو قل اي و ربّي انه لحقّ پس مي‏رسد به آنجا

 

«* 36 موعظه صفحه 239 *»

كه لنا مع اللّه حالات فيها نحن هو و هو نحن و هو هو و نحن نحن. پس مردم در درجات نمايش حق ترقي مي‏كنند و بالا مي‏روند تا اينكه نمي‏نماياند مگر حق را، حتي اينكه خود را نمي‏نماياند. از اينجا بدانيد كه ترقي‏كردن، عمل‏كردن به اين شريعت است تخلّقوا باخلاق اللّه اگر بنا بود خدا در اين دنيا جلوه كند به صورت متشرع مي‏آمد و اين مي‏شد خصال او. و چه‏بسيار احمقند آناني كه اين صفات را از خود دور مي‏كنند و مباحي‏مذهب مي‏شوند و اين بيدين بي‏مذهب كافر غافل از تصدق سر متشرعين زنده است و در روي زمين دارد راه مي‏رود. وقتي مباحي‏مذهب شد به او مي‏گويم يكي مي‏خواهد دشنه در شكم تو فرو كند، چه مي‏شود؟ خوب است يا بد است؟ اگر بد است كه تو گفتي همه خوبند و اگر بد است پس بد هم هست و تو بايد از بد اجتناب كني و خوبها را بگيري، و اين را نمي‏داني مگر آنكه متشرع باشي.

پس عرض مي‏كنم كه اين شريعت غرّاء اين است حق و اين است صدق و واللّه انسان عاقلي كه هيچ دين نشنيده باشد و اين شريعت را بشنود مي‏بيند كه همه‏اش موافق عقل و حكمت است، جميعش را طبيعتهاي مستقيمه قبول مي‏كند. حتي آنكه گاهي عرض كرده‏ام واللّه هركه بخواهد در دنيا به استراحت بگذراند و به خوشي زيست كند، به ظاهر اين شريعت عمل كند و بر ظاهر هركس كه اين شريعت ظاهر شد حق بر او ظاهر شده و اين حق بر او جلوه نكرده مگر آنكه او برابر حق شده و حق برابر او شده. پس همين فخر متشرعان را بس كه آيينه جمال حقند و همين بس كه در راهند و عكس مقصد در ايشان افتاده. پس سالك كسي است كه علي‏الدوام متوجه خدا باشد و دائم نظرش به خدا باشد و رو به خدا باشد و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين و انهم ليصدّونهم عن السبيل همين‏كه كور مي‏شود انسان از ذكر رحمن آن‏وقتي است كه در آيينه خاطر تو رحمن نباشد و غير رحمن، شيطان است. عكس شيطان در آن قلب مي‏افتد و شيطان با او قرين است حالا انهم ليصدّونهم عن السبيل پس اين شريعت اين است حق و اين است صفات حق و همين حقها است

 

«* 36 موعظه صفحه 240 *»

مقامات خدا. فرمودند انا صلوة المؤمنين و صيامهم پس بر من و بر شما باد به تقوي و به مراقبت شريعت. اگر ده نفر ماها متذكر بشويم كفايت همه را مي‏كند و به اينكه شما باب اللّه باشيد و متشرع هركس بقدر عملش باب خدا باشد بلاد معمور مي‏شود. پس همين شريعت صراط مي‏شود چنانچه عرض كردم و همين است صراط مستقيم. و چه‏بسيار مردم كه يك قدم بر اين صراط كه گذاردند مي‏افتند در جحيم، و چه‏بسيار كه ده قدم بر اين صراط عبور كردند و افتادند در جحيم، و چه‏بسيار كه صد قدم رفتند و باز افتادند، و چه‏بسيار كه مي‏خزند و دست از توجه برنمي‏دارند و به تعب و مشقت مي‏روند، و چه‏بسيار كه راه مي‏روند مثل راه‏رفتن متعارفي، و چه‏بسيار كه مثل اسب تندرو، و چه‏بسيار كه مثل مرغي كه پرواز مي‏كند مي‏روند، و چه‏بسيار كه مثل برق خاطف مي‏روند و آنها كساني هستند كه اين شريعت آسان است بر طبعهاي ايشان و تا مشق نكنيد بر صراط عبور نمي‏توانيد بكنيد و آن‏وقت كه مشق كرديد بر در و ديوار نگاه مي‏كنيد و محبوب خود را مي‏بينيد و توجه شما به محبوبتان است اينما تولّوا فثمّ وجه اللّه وقتي كه براي خودت مي‏خوري و براي خدا نماز مي‏كني هي مي‏لغزي و مي‏افتي و برمي‏خيزي، و وقتي كه خوردن و خوابيدن و نماز كردن و جميع كارهاي خود را براي خدا كردي آن درست است. پس انسان هركاري كه مي‏كند بايد براي خدا باشد. اگرچه عرض كردم كه واللّه اين شريعت مقدسه را براي خدا هم نكني به ثواب خواهي رسيد، نهايت بدن تو به ثواب مي‏رسد. مثلاً حرام است خود را از كوه انداختن، وقتي نينداختي دست و پايت نمي‏شكند. اگر مرتكب اين حرام شدي دست و پايت مي‏شكند. وقتي شراب نخوردي ديوانه نمي‏شوي، توي ريش خودت قي نمي‏كني، در تغوط خود غوطه نمي‏خوري و اگر اين عمل حرام را كردي جميع اين كارها را خواهي كرد. پس اين شريعت مثل دواهايي است كه خدا خلق كرده، مي‏خوري خاصيت دارد، اگر براي خدا نخوري مسهل و منضج را اثر و خاصيت خود را دارد و تو را صحت مي‏دهد و اگر براي خدا باشد خاصيت خود را دارد و تو را صحت مي‏دهد و در آخرت

 

«* 36 موعظه صفحه 241 *»

هم به ثوابهاي بسيار فائز مي‏شوي. پس اگر از اهل دنياييد بر شما باد به شريعت مقدسه و اگر از اهل آخرتيد بر شما باد به شريعت مقدسه.

مطلب اين بود كه هركس يك خير از او بروز كند در آن خير، در آن يك ساعت، باب خداوند عالم و مقام خداوند عالم است و هرچه ترقي بكند و خيرات بيشتر از او سر بزند، بقدر همان خيرات باب خدا مي‏شود و جامع‏تر مي‏شود. پس از اينجا بيابيد كه محمّد و آل او اصل جميع خيراتند و اصل حق و معدن حق ايشانند ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه اگر ذكر خيري بشود شماييد اي سادات من اوّل آن خير و اصل آن خير و فرع آن خير و معدن آن خير و مأواي آن و منتهاي آن. و باز مي‏خواني اشهد انّ الحقّ لكم و معكم و فيكم و منكم و اليكم و انتم اهله و معدنه شهادت مي‏دهم كه حق براي شما است و با شما است و در شما است و از شما است و بسوي شما است و شماييد اهل آن و معدن آن. پس آن حقوقي را كه عرض كردم نسبت به خلق بايد ادا كرد بايد آن حقوق را براي محمّد و آل‏محمّد ادا كرد، جميع آن شكرها كه براي جميع خلق خدا بر تو لازم بوده آنها را براي محمّد و آل‏محمّد بايد كرد. آيا نه اين است كه اگر عاقلي خير تو را بگويد به تو كلمه حقي است و شكر آن واجب است و عقل حكم مي‏كند اداي آن شكر را؟ و اصل همه خيرها و حقها و نعمتها محمّد و آل‏محمّدند. حالا  كل دلالتها و كل ارشادها پيش محمّد و آل‏محمّد است و در زيارت جامعه است كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوي و فعلكم الخير و عادتكم الاحسان و سجيّتكم الكرم و شأنكم الحق و الصدق و الرفق و قولكم حكم و حتم و رأيكم علم و حلم و حزم پس معلوم شد كه آن بزرگواران اصل جميع دلالتها هستند و چون چنين هستند پس مفترض‏الطاعه مطلقند. ببين چيزي فروگذاشت كرده‏اند؟ بلكه همه را نموده‏اند، سهل است عمل آن را كرده‏اند. ببينيد تا اكسير را به كسي بگويند كه چه بايد كرد و تعليم او كنند يا پيش روي او درست كنند و به او نشان دهند چقدر فرق دارد! پس گفتند و در مقابل روي تو هم كردند و به تو نشان هم دادند و گفتند تو هم بكن

 

«* 36 موعظه صفحه 242 *»

تا جميع خيرات براي تو هم موجود بشود و قومي كردند و شدند. سلمان كرد و شد و كار او به جايي رسيد كه اگر به كوه مي‏گفت از جا كنده شود و از هم بپاشد، مي‏شد. امر كرد به تازيانه‏هاي اعدا و برگشتند به صاحبان خودشان خوردند وهكذا در هر عصري كردند و شد و هركس هرچه يافت از همين راه يافت، هركس معتبر دنيا و آخرت شد از همين عمل به شريعت است.

خلاصه، پس دليل مطلق، پيغمبر است و برهان حق، پيغمبر است. پس مطاع مطلق بايد او باشد و جميع بايد اطاعت او را و بندگي او را بكنند و مكلف نيستيم مگر به بندگي او پس من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و اطاعت خدا براي كسي ممكن نبود. عرض كردم هرچه چشم باز كنند اهل دنيا و آخرت و اهل برزخ و اهل آسمانها و اهل عرش و كرسي و اهل زمين بجز مخلوق چيز ديگر نخواهند ديد و هرچه گوش باز كنند بجز صداي مخلوق چيزي نمي‏شنوند ولكن فطرت خلايق اين است كه بزرگي را اطاعت كنند و خدايي براي خود بگيرند. خداوند بعد از آني‏كه انسان را خلق كرد و معجوني خلق كرد كه در او همه چيزها باشد و از حكمت خود همه چيز در او گذاشت و آن چيزها بسيار بودند و دانست كه به همه حق عمل نخواهند كرد، چراكه بعضي از آنها را نفس اماره مانع خواهد شد و نخواهد گذاشت و بعضي از آنها را جهل مانع خواهد شد و نخواهد گذاشت و همچنين موانع بسيار بود و دانست كه امور دين دو جوره است يكپاره هست كه انقراض بني‏آدم و هلاكشان در ترك آنها است و يكپاره هست كه انقراض و هلاك در ترك آنها نيست. و آن اموري كه انقراضشان و فناشان در آن است آن را در طينتشان خمير كرده و قرار داده و از اين جهت مضطر شدند به آن جور كارها كه نمي‏توانند ترك آنها را نمايند. از آن جمله نفس‏كشيدن است كه طوري در تو قرار داده كه جزو طبيعت تو شده بطوري كه در خواب و بيداري، التفات بكني يا نكني، ناچار اين نفس خودش مي‏آيد و اگر بنا بود تكليف باشد هيچ‏كس نمي‏كرد. مردم اگر بنا بود قربةً الي اللّه غذا بخورند و نبود در ايشان اشتها به اين اضطرار، يك نفر غذا

 

«* 36 موعظه صفحه 243 *»

نمي‏خورد و الآن جميع اين كسبها براي نان است، اين سفرهاي دريا، خطرها و موجها براي تحصيل نان است. و اين را در طبيعتشان قرار داده، در انسان شهوت گرسنگي قرار داده كه ايشان را به اضطراب مي‏آورد و حرصي قرار داده كه كسب كنند و اين‏همه زحمت بكشند و نان تحصيل كنند. و اگر بنا بود قربةً الي اللّه جماع كنند و اولاد بسازند و اين شهوت در ايشان نبود، هيچ‏كس نمي‏آمد اين كار را اختيار كند و كي بود كه راضي به همه اين مشقتها و زحمتها و محنتها بوده باشد و بر همه اينها صبر كند؟ ولكن يك چيزي در طبيعت انسان خدا قرار داده كه بر همه اينها صبر مي‏كند و اگر آن چيز در طبيعت نبود و همين تكليف بود در ميان خلق، بجز يك نفر يا دو نفر هر كس كه تن به كشتن نمي‏داد و جهاد را قبول نمي‏كرد.([3]) بجز آنها كسي ديگر اين زحمت را بر خود نمي‏گذاشت و متحمل نمي‏شد و اولاد آدم منقرض مي‏شد. و از جمله چيزها كه هلاكت خلايق در آن است اين است كه جمعي بزرگتر نداشته باشند. دو روز شاه گردش (شاه مرگي خ‏ل) بشود ببين چگونه مردم مضطرب مي‏شوند! چون مردم از بزرگتر مي‏ترسند امر مدينه منتظم است و وجود بزرگتر لازم است، حالا خدا فطرت خلق را بر اين قرار داده كه بزرگي براي خود اختيار كنند و از او بترسند. حتي آنكه شاه در نفس خود مي‏بيند كه حاجت به كسي دارد و از همين جهت است كه وزير براي خود مي‏گيرد. پس فطرت  كل مردم بر اينست كه از براي خود بزرگتري اختيار كنند پس فطرت جميع مردم بر اين است كه از براي خود خدايي بگيرند و اين فطري ايشان است مثل كسي كه گرسنه است و نان گيرش نمي‏آيد، خاك مي‏خورد. در طبيعت خودش مي‏بيند كه مي‏خواهد براي كسي سجده كند، مي‏رود بت مي‏پرستد. شما ببينيد جميع روي زمين براي خود خدا گرفته‏اند، پس معلوم شد كه چون اين امر لازم بود و هلاكت و

 

«* 36 موعظه صفحه 244 *»

انقراضشان در نبودن آن بود، خدا آن را در طبيعتشان گذارده باوجودي كه خدا در طبيعت مردم هست، باز در طبيعتشان هست كه يك عاقله مي‏خواهند و جميع جهال را مضطر كرده كه عالمي براي خود بگيرند و هر مشكلي دارند به او رجوع كنند. حتي اينكه اين صفت در حيوانات پيدا شده، هرجا يابويي پيشاهنگ مي‏رود باقي ديگر دنبال او مي‏روند، زنبورها پادشاهي دارند و دنبال او همه مي‏روند و همه اطاعت او مي‏كنند و چه‏بسيار مرغها كه هرجا پيشاهنگ آنها پرواز كرد همه از عقب او پرواز مي‏كنند. پس اين عرصه خلقي كه هست خداوند اين خلق را مجبول كرده كه مطاعي داشته باشند و براي خود اختيار كنند و مطاع كل محمّد و آل‏محمّدند. تو مي‏بيني محتاج به كسي هستي، كسي را از براي خود اختيار مي‏كني و او خود مي‏بيند محتاج است مي‏رود تا به ائمه مي‏رسد و آنها مي‏بينند محتاجند به محمّد 9 پس جميع خلق از روي اضطرار در خود مي‏بينند كه محتاجند به پيغمبر. پس او است كسي كه رسوم بندگي و نوكري را براي او بايد بجا آورد و عبادت و بندگي او را بايد بجا آورد. پس جميع معرفت در معرفت پيغمبر است و جميع بندگيها در اطاعت پيغمبر است.

مختصر كنم، علم مي‏خواهي، عمل مي‏خواهي اطاعت پيغمبر. بعد از آن ائمه كه از انوار اويند و از روح اويند و از طينت اويند، پس جميعشان قائم‏مقام خدايند و مطاعيت خدا و معروفيت خدا همين است كه اينجاست. پس هركس در تمام اين ملك پيغمبر را شناخت خدا را شناخته و هركس اطاعت پيغمبر را كرد اطاعت خدا را كرده. در زيارت ايشان مي‏خواني عبدك و ابن عبديك المقرّ بالرقّ و التارك للخلاف عليكم پس السلام علي اسم اللّه الرضي و اسم اللّه ايشانند، همه‏كس نوشته اللّه يعني معبود حق. پس امام تو نام خداي معبود و رخساره درخشان خداي تو است در ميان عالم و عروة الوثقي و دسترس خلق، پيغمبر و امامند. هركس او را دارد همه‏چيز دارد «چون تو دارم همه دارم اگرم هيچ نباشد» و هركس او را نداشته باشد هيچ ندارد. پس سعي كنيد در اين امر عظيم و اين است كه بايد بروز كند بعد از اين و در زمان رجعت مالك‏الملك

 

«* 36 موعظه صفحه 245 *»

و سلطان و شهنشاه است، حساب خلايق بر او است و بازگشت خلق بسوي او است، ما ناچاريم و كوريم از ديدار خداوند و چون كور بوديم ديداري قرار داد كه زيارت او زيارت خدا باشد وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة، من زار الحسين بكربلا كان كمن زار اللّه في عرشه ما را هم مفطور بر نوكري كرده و آنها را آقا آفريده و ماها را نوكر آفريده و اگر همچو آقايي را نوكري نكنيم ديگر نوكري كه را بكنيم؟ واللّه هر كه از اين نوكري سرپيچي كرده نوكري شيطان را كرده و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين و عبادت خداي بحق راهش همين است ولكن خيال خود را عبادت مي‏كنند و فكر خود را مي‏پرستند، اسمش را خدا گذاشته‏اند. فضاي خالي را عبادت مي‏كنند و راه پرستش را گم كرده‏اند و سبيل خدا را نمي‏دانند و اين است سبيل اعظم. فرمودند بنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه و وقتي كه ايشان ايستادند به عبادت، خداوند عالم به ما آموخت راه بندگي را و راه پرستش را به ما نمود. پس به اين ملاحظات اينها را خانه نمي‏توان گفت و اجلّ از اينند كه خانه باشند، بلكه ايشان صاحب‏خانه‏هايند. حالا خداوند عالم براي اين صاحب‏خانه‏ها قرار داده و يادشان داده و در قرآن فرموده و اوحي ربّك الي النحل ان اتّخذي من الجبال بيوتاً و من الشجر و مما يعرشون ثم كلي من كل الثمرات فاسلكي سبل ربّك ذللاً يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس انّ في ذلك لاية لقوم يتفكرون يعني خداوند وحي كرد به نحل كه محمّد و آل‏محمّد باشند و ايشان نحلند و ايشانند نحله خدا و عطاي خدا و منّت خدا بر خلق و ايشانند منتحل به اخلاف ربوبيت و متصف به صفات الوهيت. من نمي‏گويم، ابن ابي‏الحديد ناصبي مي‏گويد:

تقيّلت افعال الربوبية التي عذرت بها من شك انك مربوب

به جهت آنكه:

صفاتك اسماء و ذاتك جوهر بري‏ء المعاني من صفات الجواهر
تجلّ عن الاعراض و الكيف و المتي و تكبر عن تشبيهها بالعناصر

 

 

«* 36 موعظه صفحه 246 *»

پس چون اين بزرگواران متصف به صفات‏اللّه‏اند بطوري كه «تو آمد خورده خورده رفت من آهسته آهسته» پس منتحل به اخلاق ربوبيتند، پس نحلند. چگونه نه و حال آنكه يعسوب كلّ نحل ايشانند و يعسوب پادشاه زنبوران است و ايشانند آن زنبور عسل. هاي هاي چه زنبور عسلي! رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار نيش دارند براي اعداء، عسل دارند براي اولياء. طيّارند بسوي ملكوت و پرواز عرصه لاهوت مي‏كنند و دو بال دارند و با آن دو بال خود پرواز مي‏كنند پس نحل هستند و يعسوب هم دارند. وانگهي كه خدا وحي كرده و وحي بسوي آل‏محمّد: مي‏شود و ايشان در اين طيّاري صفات غريب دارند. و حضرت امير را هم ذبابش مي‏گويند چراكه ذباب را ذبابش گفتند به جهت آنكه ذُبَّ و آبَ يعني رانده مي‏شود و برمي‏گردد و آن بزرگوار است صاحب رجعتها. هي او را مي‏رانند از خلافت باز رجعت مي‏فرمايد، باز مي‏رانند باز رجعت مي‏فرمايد. چگونه ذبابي كه انّ الذين تدعون من دون اللّه لن‏يخلقوا ذباباً ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه و اگر آن ذباب بربايد جانهايشان و اموالشان و عقولشان را نمي‏توانند خود را خلاص كنند. پس در باطن ذباب حضرت امير است صلوات‏اللّه عليه و آله  ضعف الطالب و المطلوب ضعيفند عابدان اين بتان و ضعيفند خود اين بتان كه مطلوب شده‏اند. و همچنين اين بزرگوار كه حضرت امير باشد بعوضه است انّ اللّه لايستحيي ان‏يضرب مثلاً ما بعوضة فمافوقها و حضرت امير بعوضه است چراكه بعض پيغمبر است و جزء پيغمبر است ولكن بعوضه است در نزد خداوند عالم و مثل پشه است در نزد عظمت خداوند عالم و خدا مثَل به همين بعوضه زده است و ايشانند مثَل اعلا و فمافوقها پيغمبر است. باري، اينها زنبور عسل خدايند، حالا كندوها و خانه‏هاي ايشان چيست؟ خدا وحي كرده به ايشان كه ان اتخذي من الجبال بيوتاً و من الشجر بگير از كوهها و درختها خانه‏ها. آن كوهها عربند و آن درختان عجم، يعني از شيعيان عرب و از شيعيان عجم براي خود خانه بگير و در آن خانه‏ها مسكن كن و اگر بخواهي بگويي كوهها نقبا هستند بگو چراكه المؤمن كالجبل لاتحرّكه

 

«* 36 موعظه صفحه 247 *»

العواصف و لاتزيله القواصف يعني مؤمن مثل كوه است، حركت نمي‏دهد او را و از جا نمي‏كَند او را نه بادهاي بحر و نه بادهاي برّ و آن خانه‏ها خانه‏هايي هستند كه آن زنبورها در آن خانه‏ها مسكن مي‏كنند و عسلهاي خود را در آنجا انبار مي‏كنند و از آن سوراخ كندو است كه يك يك از آنها ظاهر مي‏شوند و بروز مي‏كنند چنانكه فرمودند انّ لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً از دست آن ولي ايشان حركت مي‏كنند و از چشم آن ولي ايشان مي‏بينند و از گوش آن ولي ايشان مي‏شنوند و از زبان آن ولي ايشان تكلم مي‏كنند و آن ولي را خانه خود قرار داده‏اند؛ نمي‏دانم چه مي‏گويم و تو چه مي‏شنوي!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

 

«* 36 موعظه صفحه 248 *»

موعظه بيست‏وچهارم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

سخن در معني بيت بود و تا اينجا عرض كردم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم را آيت معرفت خود قرار داده و معروف‏بودن ايشان را معروف‏بودن خود قرار داده و صاحب‏نامي ايشان را صاحب‏نامي خود قرار داده و صاحب كمال بودن ايشان را صاحب كمال بودن خود قرار داده و جميع آنچه براي ايشان است براي خود قرار داده حتي آنكه من فضيلتي بالاتر از اين به عقلم نمي‏رسد براي محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم كه  خداوند مي‏فرمايد الحمد للّه ثناي نيك مال خدا است و مخصوص خدا است. حمد به معني ثناي نيك است كه به زبان فارسي تعريف كسي را مي‏گويند كرده و ثناي نيكي كه براي خدا مي‏گويي غير از خدا است و غير از خدا، بالاتر از پيغمبر خلقي نيست. پس الحمد للّه يعني محمد مخصوص خدا است. پس آن بزرگوار از براي خودش نيست، براي خدا است. پس آن بزرگوار ذات او ذات خودش نيست ذات خدا است، قلبش قلب خدا است، روحش روح خودش نيست روح خدا است، دستش دست خودش نيست دست خدا است و

 

«* 36 موعظه صفحه 249 *»

مال خدا است، جميع آنچه دارد مال خدا است. اما ساير مردم چون بعضي را مال خود مي‏دانند مشركند و محمّد از شرك منزّه است. با ذات خودش شريك براي خدا نمي‏گيرد و ذات او مال خودش نيست و همه ذاتش مخصوص خدا است و چنين نيست كه بعضي از ذات او مال خدا باشد و بعضي از آن مال خودش باشد. پس هرگز ادعاي مالكيت ذات خود نمي‏كند، ابداً نمي‏گويد ذات من، هميشه ذات‏اللّه مي‏گويد ذات خود را، و علم‏اللّه مي‏گويد علم خود را، و روح‏اللّه مي‏گويد روح خود را و ارادة اللّه مي‏گويد اراده خود را، و قول‏اللّه مي‏گويد قول خود را. هيچ‏چيز او مال خودش نيست، همه مال خدا است و اگر اطراف اين كلام عاميانه را ضبط كنيد فضائل بسيار بدست شما مي‏آيد و بابي از فضائل بسيار براي شما گشوده خواهد شد. پس چون پيغمبر براي خود نيست مال خدا است و براي خدا است. حالا آيا پيغمبر معروف است يا معروف نيست؟ اگر معروف است معروفيت او هم مال خدا است و اگر مجهول است مجهوليت او هم مال خدا است و به او شناخته شد كه ذات خدا شناخته نمي‏شود و پيغمبر از معروفيت بالاتر است و از اين جهت فضائل پيغمبر كمتر گفته مي‏شود و فضائل اميرالمؤمنين بيشتر گفته مي‏شود و اميرالمؤمنين است معروفيت خدا و پيغمبر غيب‏الغيوب در او جلوه‏گر است، سبّوحيت و قدّوسيت خدا است و مجهوليت خدا است و به او فهميديم خدا شناخته نمي‏شود و اما حضرت امير صلوات‏اللّه عليه معروفيت خدا است و معرفت خدا است و از اين جهت عقول ما به فضائل حضرت پيغمبر نمي‏رسد و اما فضائل حضرت امير است كه عالم را پر كرده و هرچه بگوييد ميدان آن را داريد. اين است كه فرمودند نزّلونا عن الربوبية و قولوا في فضلنا ماشئتم و لن‏تبلغوا  ما را از مقام پيغمبري كه مقام پرورش‏دهندگي و مقام ربوبيت است فرود آوريد و بگوييد در فضل ما آنچه خواسته باشيد و نخواهيد رسيد. و باز فرمودند از كتاب فضائل ما به شما نرسيده مگر الف نيمه‏تمامي و الف نيمه‏تمامي از فضائل ايشان به ما رسيده و جميع پيغمبران آنچه گفته‏اند و بگويند بعد از اين و جميع

 

«* 36 موعظه صفحه 250 *»

آنچه ثناخوانان ثنا كرده‏اند و ثنا مي‏كنند و ثنا كنند بعد از اين، شرح آن الف نيمه‏تمام است. الف را چگونه شرح توان كرد و حال آنكه در حديثي حضرت امير صلوات‏اللّه عليه مي‏فرمايند اگر بخواهم هفتاد شتر بار كنم از معني باء بسم‏اللّه هرآينه مي‏توانم. در جايي كه در معني باء اين‏قدر بتوان گفت ببين در الف ديگر چه مي‏توان گفت! و شكي نيست كه الف مقام او بالاتر است از باء.

باري ايشانند آيت معروف‏بودن خدا و آيت توحيد و مقام يگانگي و بي‏همتايي و ناشناسايي خدايند و نمي‏توان ايشان را خانه گفت و بايست خانه براي ايشان جست و آن خانه خانه‏اي است كه خدا به ايشان تعليم كرده ان اتّخذي من الجبال بيوتاً و من الشجر و ممايعرشون ثم كلي من كلّ الثمرات فاسلكي سبل ربّك ذللاً يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس و نمي‏دانم چه تركيب خدا وحي كرده مي‏فرمايد وحي كرد خدا به زنبور عسل كه بگير از كوهها خانه‏ها و از جبال خانه‏ها و از شجر ـ  يعني از درخت ـ  خانه‏ها بگير از براي خود و خانه بگير از سقفها فاسلكي سبل ربّك ذللاً بعد از آن در جميع راههاي پروردگار خود و در جميع طرق خداي خود سير كن و سلوك نما و حال آنكه ذلول و رام باشي براي خداي خود و مطيع و منقاد خداي خود باشي. بعد مي‏فرمايد بيرون مي‏آيد از شكم آن زنبور شربتي و شرابي كه مختلف است رنگهاي آن يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس و ببين چگونه معمّا حرف زده خداوند و چه مثَلهاي مشكل زده. اما نحل محمّد و آل‏محمّدند و ايشانند زنبور عسل به جهت آنكه رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجّارند. زهر از براي دشمنان دارند و عسل براي دوستان دارند و خداوند ايشان را امر كرده كه خانه‏ها براي خود بگيرند از كوهها ـ  و مراد از كوهها عربند ـ  يعني شيعيان براي خود بگيرند از عرب و چون شيعيان ايشان خزينه‏هاي ايشان هستند چنانكه فرموده نحن خزّان اللّه في الدنيا و الاخرة و شيعتنا خزّان علومنا يعني ماييم خزينه‏هاي علم خدا در دنيا و آخرت و شيعيان ما خزانه‏هاي علم ما هستند پس شيعيان ايشان مخزن علوم ايشانند.

 

«* 36 موعظه صفحه 251 *»

وحي به ايشان رسيد كه از شيعيان خانه بگيريد، يعني براي خود از شيعيان خزّان و مخازن علم بگيريد. و مناسبت عرب با كوهها از صلابتشان و بسياري سنگينيشان و يبسشان است و اينكه از حالتي به حالتي تغيير نمي‏كنند و سختند، پس از كوهها خانه بگيريد يعني براي خود از عرب شيعه بگيريد و در ايشان سكني كنيد و من الشجر و از درخت، و مراد از شجر درخت است كه طنّاز و خودآرا و صاحب‏گل و باطراوت و نرمي و نازكي است ولكن به هر بادي متحرك مي‏شود و اما كوهها را بادها حركت نمي‏دهد از اين جهت درختها منقادتر و مطيع‏ترند و از اين برمي‏آيد كه رقّت و لطافت عجم و غيب‏نمايي ايشان بيش از عرب است و انقياد عجم بيشتر است و عرب بسيار خشكند و سخت و صلب، ولي بر هرچه ثابت شدند بر همان مستحكم مي‏مانند ولي عجم صاحب طنّازي و آن روح نباتي است، به هر بادي حركت مي‏كند يميلون مع كل ريح ولكن خوشا به حال آن درخت تنومندي كه هيچ بادي او را حركت ندهد و هر بادي كه بيايد نتواند او را از جا بكند و حركت بدهد و با وجود اين روح نباتي هم دارد و ممايعرشون و از سقفها خانه بگيريد. و اما آنها كه سقفند موالي هستند و اين سقف رابطه ميان دو ديوار است و دو ديوار را سقف به هم رابطه مي‏دهد. پس آن موالي بمنزله سقفند كه از عجم بوده‏اند و عرب آنها را يار گرفته‏اند و از آنها اسير گرفته‏اند پس آنها رابطه ميان عرب و عجم هستند. بعد مي‏فرمايد يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه بيرون مي‏آيد از باطن آن نحل يا از شكم آن نحل يا از باطن آن خانه‏ها ـ هركدام باشد درست است ـ شرابي بيرون مي‏آيد كه مختلف است رنگهاي او و آن شراب علوم آل‏محمّد است كه رنگهاي مختلف دارد و علمهاي رنگارنگ است و علومي است كه از عسل شيرين‏تر است و فيه شفاء للناس لكن للناس لا للبهائم. و شيعه به آن علوم منتفع مي‏شوند نه غير ايشان و ناس شيعيانند و غير شيعيان نسناسند و نصيب غير شيعه هم نمي‏شود. نمي‏بينيد مي‏فرمايد و لقد كرّمنا بني‏آدم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضّلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً به تحقيق كه ما

 

«* 36 موعظه صفحه 252 *»

گرامي داشتيم اولاد آدم را كه شيعيان باشند كه اولاد محمّد و علي هستند و جا داديم ايشان را در برّ و بحر عالم و روزي ايشان كرديم طيبات را.

باري، خداوند بني‏آدم را از طيبات روزي كرده نه بني‏الجانّ و نه بني‏الشيطان را و آنها را به طيبات مكرّم نكرده مي‏فرمايد الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات علوم خبيثه مال نفسهاي خبيثه است و نفسهاي خبيثه مال علوم خبيثه است و علوم طيبه مال طيبين است و عسل از طيبات است و آن را خدا شفا قرار داده براي شيعيان كه چون آن علوم را بشنوند قلبهاشان آرام مي‏شود و اما غير شيعه اذا ذكر اللّه وحده اشمأزّت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون اگر ذكر خدا بشود مشمئز مي‏شود دلهاي كساني كه ايمان به آخرت ندارند، همين‏كه ذكر علوم آل‏محمّد: مي‏شود مشمئز مي‏شوند و انكار مي‏كنند و خوششان نمي‏آيد و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون و هرگاه ذكر غير خدا بشود شاد مي‏شوند چراكه الا بذكر اللّه تطمئن القلوب الذين امنوا  آگاه باشيد كه به ذكر خدا كه ذكر آل‏محمد: باشد دلها مطمئن مي‏شود لكن دلهاي آناني كه ايمان آورده‏اند. ذكر آل‏محمّد ذكر خدا است و علوم ايشان ياد خدا است و عليكم بحِلَق الذكر آن حلقه‏هاي ذكر مجالس فضائل و علوم آل‏محمّد است حديث است انّ ذكرنا من ذكر اللّه و ان ذكر عدوّنا من الشيطان يعني ذكر ما از ذكر خدا است و بدرستي كه ذكر دشمن ما از شيطان است. پس حلقه ذكر، ذكر علوم آل‏محمّد است و الآن شما در حلقه ذكر نشسته‏ايد و الآن شما بر بالهاي ملائكه نشسته‏ايد چراكه طالب علم هستيد و طالب علم بر بال ملائكه مي‏نشيند در مجلس تحصيل.

باري، مقصودم اينها نبود، مقصود اين بود كه خداوند به آل‏محمد وحي فرستاده كه خانه‏ها از براي خود بگيريد از عرب و عجم، و ايشان هم امتثال كردند و خانه از شيعيان براي خود گرفتند. نمي‏بيني در زيارت جامعه مي‏خواني جعلكم اللّه بعرشه محدقين حتّي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يعني

 

«* 36 موعظه صفحه 253 *»

اي سادات من  شما را خداوند در عرش خود قرار داده بود و دست احدي به شما نمي‏رسيد تا اينكه خدا منّت گذاشت بر ما به شما و قرار داد شما را در خانه‏هايي كه اذن داده بود آن خانه‏ها رفيع‏الشأن باشند و آن خانه‏ها شيعيان ايشانند. اين است كه در قرآن مي‏فرمايد و اوحينا الي موسي و اخيه ان تبوّءا لقومكما بمصر بيوتاً و اجعلوا بيوتكم قبلة وحي كرديم به موسي و هارون كه جا بگيريد براي قوم خود در مصر خانه‏هايي، يعني وحي كرديم به محمد و علي به جهت آنكه موافق حديث اتفاقي شيعه و سنّي حضرت پيغمبر به حضرت امير فرمود انت منّي بمنزلة هرون من موسي يعني تو اي علي نسبت به من بمنزله هاروني از موسي، پس يعني وحي كرديم به محمد و علي ان تبوّءا لقومكما بمصر بيوتاً  اينكه منزل بگيريد در مصر از براي قوم خود در خانه‏هايي و اجعلوا بيوتكم قبلة و آن خانه‏ها را قبله قرار دهيد. پس آن خانه‏ها را بايد قرار دهند اِمام خود و اَمام خود و از اطراف رو به آن خانه‏ها كنند و كسب انوار آل‏محمد: و علوم ايشان و فضائل ايشان از آن خانه‏ها كنند و آن خانه‏ها را قبله قرار دهند و هر صاحب‏صنعتي قبله است براي طالبان آن صنعت. قبله، يعني تو استقبال به او كني و رو به روي او بكني مثل كعبه و هرچه رو به او بكني قبله است. و از اين قرار چه‏بسيار كساني كه قبله ايشان درهم و دينار است و چه‏بسياري كه قبله ايشان دنيا است و چه‏بسيار كساني كه قبله ايشان فرزندان ايشان و زنان ايشان است به جهت آنكه از هر طرف كه مي‏گردند رو به آنها مي‏كنند. نمي‏بيني مردم شاه را قبله عالم ناميده‏اند به جهت آنكه همه نوكرها و عسكر رو به او مي‏كنند و از اين جهت است كه مردم كه يكديگر را تكريم مي‏كنند مي‏گويند قبله و قبله‏گاه، يعني من روي حاجتم به تو است و دست حاجت من بسوي تو دراز است. پس هر كسي كه مردم از او حاجت مي‏خواهند آن‏كس به همان‏قدر قبله آن‏قدر چيز است حتي آنكه كفشدوز قبله است براي هركس كه كفش بخواهد و بايد رو به آن كند. نمي‏بيني جميع طالبان كفش رو به او مي‏كنند لكن قبله براي همين يكي است و در حقيقت قبله و قطب است براي طالبان كفش و هر

 

«* 36 موعظه صفحه 254 *»

جاي عالم كه كفش بخواهند بايد بسوي دكان او بيايند. مثلاً دكان كفشدوزي در وسط ميدان است از مشرق ولايت هركس كفش مي‏خواهد بايد رو به او كند و مي‏كنند و از مغرب ولايت هركس كفش مي‏خواهد بايد رو به او كند و همچنين از جنوب ولايت و شمال ولايت و جميع اطراف رو به او مي‏آيند. پس او قطب است و مركز است. پس دل تو قبله است براي اعضاي تو و جميع اعضاي تو بايد رو به آن جانب كنند و در حاجات خود توجه به او نمايند و دانستي كه قبله بايد دل باشد. قبله جزئي براي حاجت جزئي بايد باشد، قبله كلي براي حاجات كلي.

پس خداوند به موسي و هارون فرمايش كرد كه از براي قوم خود خانه‏ها بگيريد و آن خانه‏ها را قبله قرار بدهيد، يعني آن شيعيان شما را كه خانه‏هاي شما هستند و شما در آنها مسكن كرديد و از آنها خود را ظاهر كرديد و از چشم ايشان شما نگران شديد و از گوش ايشان شما شنيديد و از زبان ايشان شما گويا شديد و همچنين از ساير اعضا؛ آن خانه‏ها را مرجع و مركز قرار دهيد و قطب ساير شيعيان كنيد و ساير شيعيان را امر كنيد كه از جميع اطراف رو به او كنند و توجه به او نمايند و حاجات خود را از او طلب نمايند و در نزد او بار بگيرند از علمها و حكمتها و بروند در ولايت خود و قوم خود را هدايت كنند و از اين است كه مي‏فرمايد فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون پس جميع عالم بايد رو به قلب عالم كنند، و عالم شيعه قلب است و مركز است براي متعلّمان و بايست آنها كه در مشرقند بسوي او آيند و بايد آنها كه در مغربند بسوي او آيند. از جميع جهات بايد روي توجه بسوي او كنند و از علومي كه پيش او است تعليم بگيرند و بايد از اطراف بسوي او آيند و بار كنند آن علوم را و به اهل خود و به اطراف ببرند. پس از اين جهت فرمود و اجعلوا بيوتكم قبلة يعني ساير بني‏اسرائيل را و ساير اولاد اسرائيل را حكم كنيد كه رو به آن خانه‏ها كنند. آيا نخوانده‏اي در زيارت حضرت امير السلام علي اسرائيل الامة و اسرائيل امت، حضرت امير است7 و جميع شيعيان به حكم انا و علي ابوا هذه

 

«* 36 موعظه صفحه 255 *»

الامة بني‏اسرائيلند و اولاد محمد و علي هستند. پس بايد موسي و هارون ما، ما را امر كنند كه آن خانه‏ها را قبله قرار دهيم و در جميع عبادات خود و مطالب خود توجه به آن خانه‏ها كنيم و آن خانه‏ها شيعيان و روات اخبار ايشانند چنانكه امام مي‏فرمايد و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه اما در حوادثي كه واقع مي‏شود پس رجوع كنيد در آنها بسوي روايت‏كنندگان حديث ما پس بدرستي كه آنها حجت منند بر شما و من حجت خدايم. پس از حجت خدا ديگر نقصاني نيست زيراكه للّه الحجة البالغة و فرمودند انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا و لم‏يقبل منه فكأنّما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه بايد نظر كنيد به مردي از شيعه كه از خود شما باشد كه روايت كرده است حديث ما را و نظر كرده است در حلال و حرام ما و شناخته است احكام ما را، پس راضي باشيد به حكومت او پس هرآينه من او را بر شما حاكم كرده‏ام پس اگر حكم كند و قبول نكنند پس چنان است كه به حكم خدا استخفاف شده است و بر ما ردّ شده است و ردّكننده بر ما ردّكننده بر خدا است و ردّ بر ما در حكم شرك به خدا است. پس ردّ بر آل‏محمد: شرك مي‏شود و او است حاكمي كه خدا و پيغمبر و ائمه قرار داده‏اند. پس شيعه خانه است ولكن خانه انوار و خانه كمالات و خانه اسماء و صفات ايشان است پس او را حاكم كردند و قبله عالم همچنين كسي است. پس قبله كه شد بايد جميع مردم كه مي‏خواهند رو به خدا كنند و از خدا حاجت بطلبند بايد رو به او كنند. آيا نمي‏دانيد كه از نور كه گذشتي جميع دنيا ظلمت است، از علم كه گذشتي جميع مواضع دنيا جهل و ظلمت است و به مواضع جهل و ناداني خدا پرستيده نمي‏شود و به مواضع جهل خدا شناخته نمي‏شود. خداپرستان در مواضع علم هستند و مواضع علم جايي است كه علما باشند به جهت آنكه علم نور عالِم است و عالِم منير آنست و علم شعاع عالِم و فرع عالِم است و علم

 

«* 36 موعظه صفحه 256 *»

همان دور عالم است و بس پس از دور عالم كه گذشتي جميع مواضع مواضع جهل است و در مواضع جهل خدا شناخته نمي‏شود. پس بايد جميع جهّال بار ببندند از اطراف و رو به او آيند و از او فرا گيرند و تفقّه در دين كنند و بعد برگردند به ولايت خود و قوم خود را هدايت كنند اين است كه مي‏فرمايد فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون بلكه بقاي علم به عالِم است و اگر عالم نباشد علم نيست، اگر آفتاب نباشد نوري نيست. نظرم مي‏آيد حديثي كه حضرت امير مي‏فرمايد كذلك يموت العلم بموت حامليه علم مي‏ميرد به مردن حاملين علم. اگر كوكبي غروب كرد و كوكبي طلوع كرد عالمي روشن است و اگر كوكبي غروب كرد و كوكبي ديگر طلوع نكرد عالم تاريك خواهد شد و خداوند از حكمت خود و لطف خود چنين قرار داده كه هر عالمي كه از دنيا مي‏رود عالمي ديگر به جاي او باشد كه او طلوع كند و عالم را روشن دارد. مي‏فرمايد مثل اصحابي كالنجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم مثل اصحاب من در ميانه شما مثل ستارگان است به هريك از ايشان كه اقتدا كرديد راه يافتيد و اين علما نجومند در سماء علم و ائمه: بمنزله آفتاب و ماه و ستارگانند بطور ظاهر. و اما تشبيه كامل اين است كه ايشان بمنزله عرش و كرسي هستند و شيعيان منزله ستارگان و آفتاب و ماه را دارند و اما تشبيه اول كه ستارگان سياره باشند مي‏گويد انا الذي اتقلّب في الصور كيف اشاء گاهي در منزل حمَل منزل مي‏كنند و در آنجا سكني مي‏كنند و از آنجا ظاهر مي‏شوند و گاهي در خانه ثور منزل مي‏كنند و در آنجا سكني مي‏كنند و از آن برج ظاهر مي‏شوند و آن ستارگان ثوابت خانه‏ها هستند. پس آفتاب و ماه، محمد و آل‏محمدند كه در برجهاي شيعيان و در منازل شيعيان سكني مي‏كنند و ايشانند خانه‏ها.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 257 *»

موعظه بيست‏وپنجم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

چون بعضي اخوان از راه دور آمده‏اند و عيد هم هست و من هم عيدي ندارم بجز اين دُرهاي فضائل، از ديروز هم كه طلبكار هستيد، عرض مي‏كنم سخن در اين آيه بود كه خداوند مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه. حاصل معني آنكه خداوند نور آسمانها و زمينها است، جميع آسمانها و جميع زمينها كه آفريده شده‏اند و شنيده‏ايد مكرر كه خداوند هزار هزار عالم آفريده است و براي همه اين عالمها آسمانها و زمينها است و خدا نور آسمانها و زمينها است. بعد از براي نور بودن خودش خواسته مثَلي بياورد كه چگونه نور آسمان و زمين است؛ مثَل نور خداوند مانند چراغي است كه آن چراغ در لاله‏اي باشد و آن لاله در

 

«* 36 موعظه صفحه 258 *»

طاقي باشد و آن طاق در خانه‏اي است و ببين چگونه مثل غريب و عجيبي است! اما چراغ، ظاهر او را كه ملاحظه مي‏كني دودي است لطيف كه در آن آتش پنهاني گذاشته شده و آن دود لطيف اگرچه در لاله‏اي لطيف است لكن مثل لطافت و نازكي و صفاي آن دود نيست و يك درجه پست‏تر افتاده. و بعد از آن، آن لاله را در طاقي قرار داده كه مناسب آن لاله است و معلوم است كه آن طاق كثيفتر از آن لاله است و آن طاق در ميان ديوار آن خانه و حصار آن خانه است و معلوم است حصار خانه و ديوار خانه كثيفتر از آن طاق است كه سفيد كرده‏اند و نقاشي به طلا و لاجورد كرده‏اند. آيا نمي‏بينيد همين كار را مي‏كنيد شما آن الماس و آن جوهري كه داريد در پنبه مي‏گذاريد و آن پنبه را در صندوق مي‏گذاريد و آن صندوق را در اطاق مي‏گذاريد. حالا ببينيد كثافت در و ديوار چقدر است و با صندوق نقاشي چقدر فرق دارد! و همچنين ببينيد لطافت آن پنبه نسبت به آن قوطي چقدر است و چقدر فرق دارند، ديگر لطافت آن جوهر چقدر است! آيا نمي‏بيني خدا تو را همين‏طور خلقت كرده؟ جوهر روح ملكوتي تو را در پنبه بخاري دل تو گذارده و آن بخار بمنزله آن دودي است كه آتش غيبي روح ملكوتي در آن درگرفته و آن پنبه روح ملكوتي را در قوطي آن بخار گذارده و بعد از آن آن بخار را در قوطي قلب تو گذارده‏اند و قلب تو را در اندرون سينه تو گذارده‏اند و صندوق سينه تو پست‏تر از قلب تو است و سينه تو را صندوق قرار داده‏اند و در خانه بدن تو گذارده‏اند. حالا ببين خداوند حكيم چگونه بدن تو را موافق با همين مثلي كه در كتاب خود زده خلق كرده.

مثل نور خداوند عالم مانند آن چراغي است كه روح بخاري تو باشد كه آن چراغ در طاقي است كه طاق قلب تو باشد كه آن طاق در خانه‏اي است كه صدر تو باشد و ببين همين‏طور خداوند آفريده اين عالم بزرگ را. عرش بمنزله روح بخاري و آن شعله چراغ است و كرسي بمنزله لاله است كه چراغ در آن است و اين لاله را در طاق آسمانها

 

«* 36 موعظه صفحه 259 *»

قرار داده و آن طاق رفيع را در خانه عناصر قرار داده. در سلسله هاديان و حكايت‏كنندگان انوار عظمت و جلال و كبرياي خود، محمّد را چراغ قرار داده و چراغ افروزنده عالم امكان آن بزرگوار است انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً يعني ما تو را چراغ افروزنده عالم امكان قرار داديم. پس اگر غيب‏الغيوب را مي‏خواهي در وجود مبارك او پيدا كن. پس چنانچه آتش پنهاني در جميع اجزاي اين دود نفوذ كرده بطوري كه آثار دود را معدوم كرده و گم كرده و آثار آتش را از خود بروز داده همچنين آن بزرگوار چنان آثار خودي را پنهان كرده كه عظمت و كبرياي خداوند را آشكار كرده و آثار عظمت و جلال و كبرياي خداوند در او بروز كرده بطوري كه او را از خود بي‏خود كرده و او را معدوم كرده و نيست كرده و آثار ربوبيت را از او پيدا كرده و عبوديت را پنهان كرده و فاني شده و چطور فاني شده، بطوري كه خداوند خودش فرموده يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار و نزديك بود كه حاجت به آتش نداشته باشد و ازبس فاني بوده گويا اثري از آن روغن در او و آن قابليت در آن باقي نمانده و سرتاپا نيست مگر انوار عظمت و جلال و كبرياي خداوند عالم جلّ‏شأنه. پس وجود مبارك محمّد9 آن پنبه جوهري است كه عظمت و كبرياي او در آن پنهان است. اگر آن وجود نبود هيچ موجودي نبود و كسي از وجود خدا نمي‏دانست و همان پنبه وجود او بود كه حفظ آن جوهر گرانبها را كرده بود و از اغيار آن را مستور داشته بود و حجاب او شده بود. فرمودند هو المحتجب و نحن حجبه يعني او است پرده‏دار و ماييم پرده‏هاي او. پس مي‏خواهي بگو خدا ايشان را بروز داده و خود را پنهان كرده و ايشان را پيدا كرده و مي‏خواهي بگو خدا ايشان را پنهان كرده و خود را آشكار كرده، ايشان را نموده و خود را محتجب به ايشان كرده و ايشان حجاب اويند و هردو حرفي درست است و سخن يكي است زيراكه ايشان نيستند مگر للّه و في‏اللّه و پيدايي خدا. اگر هستند پيدايي خدا هستند، پس خدا خود را پيدا كرده زيراكه براي خود خودي نگذاشته‏اند. هر وقت بگويد كسي خدا را ديده‏ام معلوم است محمد

 

«* 36 موعظه صفحه 260 *»

را ديده و هر وقت بگويد كسي محمد را ديدم معلوم است خدا را ديده. مثَل پيغمبر در جنب خدا مثل اين است كه تو مي‏گويي زيد را ديدم، هيچ‏كس گمان نمي‏كند زاء و ياء و دال را ديده‏اي بلكه همه‏كس مي‏گويد تو ذات زيد را ديده‏اي و حقيقت زيد را ديده‏اي. و ايشانند نام نامي خداوند عالم جلّ‏شأنه. پس اگر گفتي محمد را ديدم گفته‏اي خدا را ديده‏ام و هيچ‏كس نمي‏گويد تو محمد را ديده‏اي. من نمي‏گويم خودش مي‏فرمايد من رءاني فقد رأي الحق هركه مرا ديد حق را ديده پس نمايش آن بزرگوار نمايش خداوند عالم است. پيغمبر هم از خودش نگفته، از قرآن تعليم گرفته در آنجا كه مي‏فرمايد وجوه يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة در روز قيامت رخساره‏هايي هستند ناضره يعني با نضرت و با طراوت به جهت آنكه نضرة النعيم از رخساره آن پيدا است. آب به پوست چيزي كه آمد شاداب و با طراوت مي‏شود و زنده مي‏شود و آن رخساره‏ها شادابند، حيات در ايشان رفته. چه حيات؟ حيات ابدي و حيات حي لايموت الي ربّها ناظرة رخساره‏هايي چند هستند كه به پرورش‏دهنده خود نظر مي‏كنند. و مي‏خواهي وجوه را به معني بزرگان بگير، و اين در ميان عرب مصطلح است كه بزرگ قبيله را وجه قبيله مي‏گويند، رخساره قبيله بزرگ قبيله است. پس وجوه يومئذ ناضرة يعني رؤسايي چند در ميان شيعيانند كه ناضره هستند، يعني شاداب و باطراوت و باحياتند، آن وجوه الي ربّها ناظرة بسوي پرورش‏دهنده خود نظر كننده‏اند و اين نه مقام هر كس است و اين مقام مقام بزرگان است و پرورش‏دهنده ايشان امام ايشان است و فرمودند ربّ الارض امام الارض و ارض ارض جنّت است الحمد للّه الذي اورثنا الارض نتبوّء من الجنّة حيث نشاء پس چون اينجا نظر به امام نظر به رب شد از اين جهت پيغمبر فرمود من رءاني فقد رأي الحق هركس مرا ببيند خدا را ديده از اين جهت نيست مگر نماينده ربوبيت. پس وجود مبارك او بمنزله پنبه‏اي است كه جوهر را در او مي‏بندند، يا بمنزله آن دودي است كه آتش غيبي در آن درگرفته است، يا بمنزله آن بخاري است كه روح ملكوتي غيبي در آن درگرفته است و جان جهاني شده است و بر گرد آن چراغ لاله

 

«* 36 موعظه صفحه 261 *»

وجود علي صلوات‏الله عليه گرفته شده و آن است زجاجه‏اي كه يك درجه پست‏تر از او است؛ ولكن درخشاني و تلألؤ و لمعان آن چگونه است؟ الزجاجة كأنّها كوكب درّي كدام كوكب؟ و النجم اذا هوي، و علامات و بالنجم هم يهتدون. نجم يعني حضرت پيغمبر، يعني قسم به حق محمد وقتي كه از عالم لاهوت به عالم ناسوت فرود آيد به جهت هدايت ما  ماضلّ صاحبكم و ماغوي گمراه نيست صاحب شما كه پيغمبر باشد و اغوا نكرده كسي را و آنچه از فضائل علي مي‏گويد گمراه نيست، نه اين است كه مفتون او شده باشد بلكه به امر ما مي‏گويد و از زبان ما مي‏گويد آنچه از فضائل علي مي‏گويد و علامات و بالنجم هم يهتدون علامات، ائمه: هستند و پيغمبر نجم است. پس اين لاله چه لاله‏اي است كه گويا محمد است. علي فرمود انا محمد و محمد انا من محمدم و محمد من است و خود محمد فرمود انا و علي من نور واحد من و علي از يك نور هستيم. پس آن زجاجه زجاجه‏اي است كه كأنها كوكب درّي و از اين جهت نفس پيغمبر است. حالا ببين خدا چه تركيب حرف زده! ماكان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان‏يتخلّفوا عن رسول‏اللّه و لايرغبوا بانفسهم عن نفسه يعني روا نيست براي اهل مدينه و كساني كه دور و بر رسول خدا هستند از اعراب كه تخلف كنند از رسول خدا و رغبت كنند كه از نفس رسول خدا برگردند به نفس خود، و نفس پيغمبر به اجماع شيعه و سنّي و به دليل آيه انفسنا و انفسكم حضرت امير است و حضرت امير نفس او و خود او است. پس وقتي كه خود پيغمبر شد و همه هرچه اضافه به پيغمبر شود اضافه به خدا شده، پس نفس پيغمبر نفس خدا است و در زيارت هفتم مي‏خواني السلام علي نفس اللّه القائمة فيه بالسنن يعني سلام بر نفس خدا، آن نفسي كه سنّتهاي خدا را برپا داشته و در راههاي خدا، خدا او را قائم كرده. پس حضرت امير زجاجه و لاله‏اي است كه برگرد وجود محمد كشيده شده، پس نيست راهي بسوي چراغ وجود محمد براي كسي مگر بواسطه لاله وجود مبارك حضرت امير. پس چه خائب و خاسرند كساني كه گمان مي‏كنند كه راه به پيغمبر دارند بدون وساطت علي!

 

«* 36 موعظه صفحه 262 *»

ممكن نيست رسيدن به پيغمبر مگر در علي و به علي. و همچنين چه خائب و خاسرند كساني كه گمان مي‏كنند كه راه بسوي خدا دارند مگر بواسطه محمد! از كدام راه به آتش پنهاني مي‏رسند مگر در او ببينند و هرگاه از غير راه او مي‏خواهند بروند البته نمي‏رسند. اين است كه فرمودند كه اگر خدا مي‏خواست به غير ما خود را بشناساند مي‏شناسانيد ولكن ما را راه بسوي خود قرار داده و فرمودند نحن الاعراف الذين لايعرف اللّه الاّ بسبيل معرفتنا ماييم اعراف آنچناني كه خدا شناخته نمي‏شود مگر از راه معرفت ما، بايد رفت پيش زجاجه و آن چراغ را از آن زجاجه گرفت و آتش پنهاني را در چراغ بايد ديد. والله كه از خدا خبري ندارند و بجز نام و حروف از خدا چيزي نمي‏دانند و نمي‏فهمند و والله از عبادت خدا محرومند آناني كه اين راه را نمي‏دانند و نشناخته‏اند سنّت پيغمبر را كه راه خدا است و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا كساني كه مجاهده مي‏كنند در راه ما، البته هدايت مي‏كنيم و راهنمايي مي‏كنيم ايشان را سُبُل خود را و راههاي خود را و فينا مي‏فرمايد يعني در راه ما و ما كه گفته مي‏شود معلوم است خيلي بايد باشند و خدا كه احد است، و پادشاهان كه مي‏گويند «ما» به جهت جمعيت قشون و عسكر ايشان است كه خيلي هستند ولكن خداوند عزت او در احديت او است پس هرجا در قرآن «ما» ديدي گفته بدان‏كه جماعتي است كه خدا آنها را اختيار كرده كه مي‏گويند «ما» چنانچه در تفسير آيه فلمّا اسفونا انتقمنا منهم مي‏فرمايد چون ما را به خشم آوردند از ايشان انتقام كشيديم. امام مي‏فرمايد خداوند به خشم نمي‏آيد مثل به خشم آمدن ما و خوشنود نمي‏شود مثل خوشنود شدن ما، بلكه خلق كرده براي خود اوليائي چند و خشم آنها را خشم خود قرار داده و خوشنودي آنها را خوشنودي خود قرار داده و هر وقت خدا مي‏گويد «ما» آنها مقصودند و ما گفتن آنها ما گفتن خدا است. و خدا يك مني هم دارد و آن آنجايي است كه در آن درجه، يك‏نفر را نشانده و هر وقت او مي‏گويد «من» خدا گفته، و در درجه دويم كساني را نشانيد كه آنها مي‏گويند «ما» و خدا گفته است و اما ذات او بي‏نام و نشان است و خبر از ذات او در خلق نيست.

 

«* 36 موعظه صفحه 263 *»

و در مقابل اين درجات هم دركاتي است كه در آن دركات جماعتي نشسته‏اند و هياكلي كه در آن هياكل شيطان قرار گرفته و دودهاي كثيفي (كبيري خ‏ل) هستند كه درگرفته‏اند به آتش جهنم و آتش شيطان و شيطان شده‏اند و حضرت امير در حق آنها مي‏فرمايد باض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في جحورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم شيطان در سينه‏هاي ايشان تخم گذاشته و جوجه بيرون آورده و آن جوجه‏ها در همه سوراخهاي ايشان منزل گرفته. پس نيستند مگر هياكل شيطان و چراغهاي درگرفته به آتش نيران، پس معامله با ايشان معامله با شيطان است و مصافحه با ايشان مصافحه با شيطان است و ديدارشان ديدار شيطان است و گفتارشان گفتار شيطان، كردارشان كردار شيطان و همچنين جميع منسوبات به ايشان منسوبات به شيطان است و از آن طرف هم جماعتي نسبت به رحمان چنينند.

پس خداوند عالم آن لاله را كه وجود مبارك محمد در او گذارده خلق كرد ولي آن لاله را گذارده در مشكوتي يعني طاقي كه فاطمه زهرا سلام‏الله عليها باشد و مفصل مي‏شود نور فاطمه در پيغمبران كه آن خانه باشد كه اين طاق در آن خانه است و چون علوم نبيين و غير نبيين همه از فاطمه است پس از اين جهت فاطمه و ائمه: جزء مشكوتند، يا فاطمه را ملحق به زجاجه كن و بگو با ائمه از يك جنسند و همه يك نور و يك روحند. پس انبيا مقام مشكوة را دارند كه آن طاق باشد. بعد مي‏فرمايد الزجاجة كأنّها كوكب درّي اين زجاجه گويا ستاره درخشاني است. بعد تعريف آن مصباح را مي‏كند كه يوقد من شجرة مباركة زيتونة كه وقود آن از شجره مباركه زيتونه است كه نه شرقي است و نه غربي و نه جنوبي و نه شمالي، بيرون از جهات است و از عرصه امكان بيرون است و از قصبه ياقوت است كه در نيزار عالم لاهوت روييده و نَبْت او در لامكان است و در عرصه لاهوت است. پس در نهايتِ ظهورِ نور است و ظهر است و در وسط است و وقت صلوة وسطي است و از مشرق و مغرب بيرون است و در حد استوا است و بالاي كل خلق و مستعلي بر جميع خلق است. پس مقام ظهور را دارد نمي‏توان

 

«* 36 موعظه صفحه 264 *»

به او گفت مايل به مشرق كه باطن بي‏ظاهر باشد، و نمي‏توان به او گفت مايل به مغرب كه ظاهر بي‏باطن باشد. نصاري كه اهل باطنند رو به مشرق مي‏كنند كه روكردن به غيب است و روكردن به مطلع انوار و اما يهود اهل ظاهرند و رو به مغرب مي‏كنند كه رو به ظاهر است و رو به مغرب انوار دارند. انوار غيب پنهان است و ظلمات است و شهاده آشكار و عيان است پس مي‏فرمايد وجود مبارك محمد9 نه يهودي است نه نصراني است ماكان ابرهيم يهودياً و لا نصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً و اين بزرگوار بر ملت ابراهيم است و اگر مي‏خواهي بگو كه نه ظاهري است نه باطني بلكه فوق ظاهر و باطن است و غيب‏الغيوب است و نمي‏توان به او ظاهر گفت و نمي‏توان به او باطن گفت زيراكه فضاي باطن و ظاهر همه را فرا گرفته و جايي نمانده كه فرو نگرفته باشد. پس چگونه به او غيب توان گفت و چگونه شهاده به او توان گفت و حال آنكه رتبه او بالاي غيب و شهاده است. پس آن بزرگوار شجره مباركه زيتونه است كه نه شرقي است و نه غربي. حالا چرا زيتون است؟ شما غافليد از اين زيتون كه چه بابركت است و شجرة تنبت بالدهن و صبغ للاكلين و دانسته‏اند اهل علم و حكمت كه اين شجره شجره‏اي است كه اكسير بايد از آن بيرون آورند و اين شجره نه شرقي است و نه غربي بلكه در نهايت اعتدال است و چون اعتدال دارد از آن اكسير مي‏سازند. اكسيري كه نيستي عالم را به هستي آورد و مس قابليت جميع ماسوي الله را طلا كند و جميع قابليات و امكانات را ظاهر كند آنچه در كمونشان است، و اكسيري است فعّال كه يك ذره آن طرح بر خافقين مي‏شود و همه را زنده مي‏كند و جميع هزار هزار عالم را به يك توجه زنده و پاينده مي‏كند و به اكسير نمي‏توان گفت شرقي و غربي، نه روح و نه جسد بلكه در نهايت اعتدال است. پس وجود محمد9 آن شجره زيتونه است از اين جهت حضرت امير در حق اين اكسير ظاهر مي‏فرمايد اخت النبوة و عصمة المروة به جهت آنكه آيت آن اكسير اعظم است كه اگر يك ذره‏اي از آن را در قابليات عالم امكان بزني همه را زنده و پاينده مي‏كند. پس جميع كاينات به يك توجه او و التفات او از دايره

 

«* 36 موعظه صفحه 265 *»

نيستي پا به دايره هستي و وجود گذارده‏اند و باقي شده‏اند. چگونه زيتي كه يكاد زيتها يضي‏ء ولو لم‏تمسسه نار نزديك بود كه اين زيت خود بخود روشن شود و درگيرد پيش از آنكه مسّ كند او را نار. اين چه زيتون است و چه روغني بود و نزديك بود كه خودش چراغ باشد بدون آنكه آتش در او اندازيم، خود او نزديك بود چراغ شود. چرا چنين بود؟ نورٌ علي نور خود اين دهن نوري بالاي نور بود يهدي اللّه لنوره من يشاء ديگر حالا خدا هركس را مي‏خواهد هدايت مي‏كند و راهنمايي به نور خود مي‏كند واللّه بكل شي‏ء عليم و خدا كل خلقش را مي‏شناسد و مي‏داند كه قابل نور است و به او مي‏دهد و مي‏داند كه قابل ظلمت است و به او مي‏دهد.

پس چون نورانيان از يك جنس و يك طينت بودند فرمودند قلوب شيعيان ما را از طينت جسد ما آفريده‏اند و طينت ايشان همان دهن است و همان قابليت است و قلوب شيعيان هم از فاضل طينت همان دهن است و از اين جهت آنها هم نورانيند يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا و بعد از آنكه توصيف لاله و چراغ را بيان كرد حالا مي‏خواهد جاي اين لاله و جاي اين مشكوة را بيان نمايد مي‏فرمايد في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه آن نور را خداوند در بيوتي قرار داده، ديگر در غير آن بيوت نيست و خدا آنجا قرار داده و جاي ديگر قرار نداده. پس چه خائب و خاسرند آن جماعتي كه مي‏خواهند آتش را از غير اجاقش بطلبند و نخواهند يافت و اگر جميع عالم بخواهند چراغ را بيابند نخواهند يافت مگر از اين خانه‏ها. في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال آن خانه‏ها سه علامت دارند يكي اذن اللّه ان‏ترفع كه در مقام جسد و نفس ايشان است، به چه دليل؟ يرفع اللّه الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات پس از حيثيت علم و عمل و شريعت، آن خانه‏ها رفيع‏الشأن هستند. و اما در مقام دلهاشان و باطنشان و در مقام طريقت يذكر فيها اسمه در آن خانه‏ها ذكر مي‏شود اسم خدا و اسم خدا در آنجا است. كدام اسم؟ آن اسم جليل كه خدا آن را براي خود قرار داده السلام علي اسم اللّه

 

«* 36 موعظه صفحه 266 *»

الرضي و وجهه المضي‏ء سلام بر اسم پسنديده خدا و رخساره رخشان خدا. و اما در مقام حقيقت يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال خدا تسبيح كرده مي‏شود در آن خانه‏ها در شب و روز، چراكه آن بالا مقام سبوحيت و مقام قدوسيت است از نام و نشان، و مقامي است كه اسم و رسم و علم و عمل به آنجا راه ندارد و كسي را از آنجا خبري نيست. پس آن بيوت سه مرتبه دارند و اين سه علامت در هركه پيدا شد از آن بيوت است و حالا ديگر خانه آن چراغ است به جهت آنكه در مقام حقيقتش كه نگاه مي‏كنيم آن خانه‏ها را آيت سبوحيت و قدوسيت چراغ مي‏بينيم و در مقام عقلش كه نگاه مي‏كنيم اسماء و صفات چراغ و كمالات چراغ را مي‏بينيم و در مقام ظاهرش كه نگاه مي‏كنيم علم چراغ و نور چراغ را مي‏بينيم. خداوند عالم جاهل را خانه علما قرار نداده، خانه محمد و آل‏محمد را جاهل و نادان و احمق قرار نداده.

ما شيخ نادان كمتر شناسيم يا علم بايد يا قصه كوتاه

پس آن بيوت اين سه خصلت را بايد داشته باشند. حالا اين بيوت از خشتند؟ از گِلند؟ از چه چيزند؟ رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه اين خانه‏ها مردماني هستند كه ايشان را هيچ بيعي و هيچ تجارتي مشغول نمي‏كند كه از نام خدا غافل شوند و هرگز از ذكر خدا غافل نمي‏شوند، و ذكر خدا پيغمبر است و ائمه هدي عليهم‏السلامند انّا ارسلنا اليكم ذكراً رسولاً ما فرستاديم بسوي شما ذكر را كه رسول شما باشد و ائمه با پيغمبر از يك نورند، يعني در دود وجود ايشان آتش ذكر خدا درگرفته به دليل انّ لنا مع كلّ ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً بدرستي كه از براي ما است نزد هر وليي از اولياي خود گوش شنوايي و چشم بينايي و زبان گويايي اين است كه مي‏فرمايد ما من عبد احبّنا و زاد في حبّنا و اخلص في معرفتنا و سئل عن مسألة الاّ و نفثنا في روعه جواباً لتلك المسألة هيچ بنده‏اي نيست كه دوست دارد ما را و زياد كند در دوستي ما و اخلاص ورزد در معرفت ما و مسأله‏اي از او بپرسند مگر آنكه ما در قلب او جوابي از اين مسأله مي‏دميم. و دانستي كه فرمودند نحن خزّان علم اللّه في الدنيا و

 

«* 36 موعظه صفحه 267 *»

الاخرة و شيعتنا خزّان علومنا ماييم خزانه‏هاي علم خدا در دنيا و آخرت و شيعيان ما خزانه‏هاي ما هستند. چه خانه‏هايي؟ همان خانه‏هايي كه و اوحينا الي موسي و اخيه ان‏تبوّءا لقومكما بمصر بيوتاً و اجعلوا بيوتكم قبلة وحي كرديم به موسي و برادرش يعني وحي كرديم به محمد و علي كه منزل بگيريد براي قوم خود در مصر خانه‏هايي چند و آن خانه‏ها را قبله قوم خود قرار دهيد و امر كنيد قوم خود را كه روي خود را به آن خانه‏ها كنند كه قبله ايشان است و اقيموا الصلوة و حالا ديگر نماز را برپا داريد چراكه اسبابش همه‏اش را داريم، مسجد داريم، مهر داريم، قبله داريم و عذري ديگر در نكردن نماز نداريم. پس موسي و هارون كه در ميان مدينه و ميان معروفين آمدند حالا در ميان مدينه خانه‏ها براي خود گرفتند و بعد از آني‏كه خانه براي خود گرفتند آن خانه‏ها را قبله قرار دادند. چه قبله‏اي كه اهل مشرق و مغرب مأمورند كه رو به آن قبله كنند. امر كرد كه از اطراف شدّ رحال كنند و بروند پيش آن علما  فلولا نفر من كل فرقة  فرقه شرقي و فرقه غربي و فرقه جنوبي و فرقه شمالي، از جميع اطراف بايد شدّ رحال كنند و قبله را پيدا كنند و مقابل او بايستند. قبله يعني جميع مردم استقبال او كنند و رو به او كنند و قبله را هم قبله مي‏گويند به جهت آنكه تو استقبال به آن مي‏كني. خوب حالا اگر رو به اين خانه نكنند كه اسبابش و خشتش موجود است، خشتي از طلا و خشتي از نقره است، خشتي از عظمت خدا و خشتي از جلال خدا است، رو به كدام خانه كنند؟ اما آن خانه‏هاي گلي كه براي متوضّا خوب است و خانه شياطين است نه خانه خدا و رسول چراكه لم‏يذكر فيها اسمه. دليلش همين‏كه كتابش را كه وا مي‏كني قال البغنوي قال الترمذي قال الامدي از اول تا آخرش همه قول سنّي مالكي، حنبلي، حنفي، شافعي و يك كلمه اسم امام در او نيست. آخر آن‏كه اسم ابوحنيفه مي‏نويسد مرا به ياد ابوحنيفه مي‏آورد و آن‏كه اسم اميرالمؤمنين مي‏نويسد مرا به ياد اميرالمؤمنين مي‏آورد. پس به او بگو اي مرد! من پيش تو مي‏آيم به ياد ابوبكر و عمر مي‏افتم، پيش او مي‏روم به ياد محمد و علي مي‏افتم، آخر چه كنم؟ اگر راضي هستي كه به ياد ابوبكر و عمر بيفتم پس از داعيان

 

«* 36 موعظه صفحه 268 *»

بسوي ايشان هستي و بسوي باطل دعوت مي‏كني و اگر راضي نيستي پس مرضت چيست؟

فدع عنك قول الشافعي و مالك و احمد و المروي عن كعب الاحبار
و خذ عن اناس قولهم و حديثهم روي جدّنا عن جبرئيل عن الباري

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين([4])

 

 

 

 

 

مواعظ هفتگي

 

«* 36 موعظه صفحه 270 *»

موعظه اول

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

در شرح اين آيه شريفه و تفسير آن سابقاً سخن مي‏گفتم و سخن رسيده بود به اين فقره كه من دخله كان امناً و قدري از شرح آن را هم بيان كردم و چون در اينجا ابتداي سخن شده از اين فقره ابتداي سخن را مي‏كنم كه و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و شرح اين را مي‏كنيم بقدر آنچه كه خدا خواسته باشد. معني فارسي اين فقره كه للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين اين است كه از حق خدا بر ذمه مردم است كه قصد خانه را كنند آن خانه را كه شرح كرديم و آن خانه را كه از اول آيه تا اينجا خداوند در صدد شرح آن بود. مي‏فرمايد از حق خدا بر ذمه مردم است حج اين خانه  من استطاع اليه سبيلاً هركس استطاعت اين خانه را داشته باشد و اين كلمه للّه علي الناس در زبان عربي دلالت مي‏كند بر بسياري واجب بودن، بر بسياري ثابت و متحتم بودن چنانكه تو نذر مي‏كني و مي‏گويي «للّه علي كذا» همچنين خداوند مانند صيغه نذر كلماتي فرموده است و بر ذمه بندگان خود آن را ثابت و متحتم فرموده است و اين خانه مسلّم است كه خانه خداوند عالم

 

«* 36 موعظه صفحه 271 *»

است و مسلّم است در نزد شما كه اين خانه را خداوند عالم خليفه خود در زمين قرار داده و فرموده اگر كسي از شما مي‏خواهيد رو به من كنيد به اين خانه رو كنيد، آنچه براي من روي نياز مي‏خواهيد بر خاك بساييد پيش اين خانه روي نياز بر خاك بساييد و آنچه مي‏خواهيد دست تمنا دراز كنيد و زبان سؤال بگشاييد و حاجات خود را به من بگوييد همه را با اين خانه كنيد كه اين خانه خليفه من است در ميان شما. پس اين خانه است جانشين خداوند عالم در زمين و چنانكه بزرگ را بايد حرمت داشت و رو به او كرد و پشت به او نكرد، خداوند عالم براي اين خانه حرمت قرار داده كه سجده و كرنش رو به اين خانه كنند، بول رو به اين خانه نكنند، آب دهن به طرف اين خانه نيندازند، اگر كسي يادش رفت تُف به جانب قبله انداخت بايد استغفار بكند، جماع بسوي اين خانه نكنند و امثال اينها و همه اينها به جهت احترام اين خانه است و به جهت اين است كه اين خانه رخساره خداوند عالم است و نايب‏مناب خدا است و قائم‏مقام خدا است در زمين. آيات خدا در اين بروز دارد و آن آيات اين است كه چنانكه خدا اول است اين خانه هم اول است و اول زميني است كه خلق شده. و چنانكه خداوند عالم آخر است و رجوع همه خلق به او است اين خانه هم آخر است و رجوع همه بسوي او است، و چنانكه خيرات از خدا به خلق مي‏رسد جميع فيضها اول به اين خانه مي‏رسد بعد از اين خانه به خلق مي‏رسد، و چنانكه جميع بندگان بايد رو به خدا كنند جميع بندگان بايد رو به اين خانه كنند. خلاصه آيات الهي در اين خانه ظاهر است اين است كه مي‏فرمايد فيه ايات بيّنات در اين خانه علامتهاي واضحي هست پس اين خانه قائم‏مقام خداوند عالم شد، پس بر بندگان لازم است كه بسوي اين قائم‏مقام بروند و بسوي اين خليفه خدا از اطراف بشتابند و اگر نه اين بود كه عسر و حرج براي مردم داشت و امر سخت مي‏شد هرآينه بايد مردم هر ساله به حج اين خانه و به سلام اين خانه بروند و ميثاق و عهدي كه در عالم ذر براي اين خانه از ايشان گرفته‏اند تجديد كنند لكن از براي آنكه امر بر مردم تنگ نشود از براي هر كس در عمري يك‏مرتبه واجب كرده‏اند آن هم باز بشرط

 

«* 36 موعظه صفحه 272 *»

استطاعت كه بتوانند بروند و به جهت رفع عسر و حرج بر فقرا قرار نداده‏اند و بر آنها واجب نكرده‏اند و بر ايشان حتم نكرده‏اند، مگر كسي باتفاق برود به مكه گذارش آنجا بيفتد آن‏وقت بر او واجب مي‏شود ولكن در ساير بلاد هركس كه مي‏تواند و استطاعت دارد كه برود حج خانه خدا را بكند و برگردد و به وطن خود بيايد بر او واجب مي‏شود.

و از جمله الطاف و فضل الهي آن است كه آنچه من از اخبار اهل بيت فهميده‏ام و بعضي ديگر هم از علما فهميده‏اند كه رجوع به كفايت شرط است در استطاعت. مثل اينكه كسي صدتومان دارد، پنجاه‏تومان خرج كند و برود مكه و پنجاه‏تومان هم خرج كند و برگردد اما وقتي كه اينجا آمد سائل بكف باشد و هيچ نداشته باشد، اين استطاعت ندارد و آنچه من فهميده‏ام و بعضي ديگر از علما فهميده‏اند بر همچو كسي حج واجب نيست. بلكه اگر پنجاه‏تومان براي رفتن داشته باشد و پنجاه‏تومان براي برگشتن و علاوه هم بقدري كه بنيه او است و بقدري كه خرج و گذران او مي‏شود داشته باشد لازم است بر او كه حج كند. عرض كردم زندگي خود را بتواند بگذراند، يعني بطور وسط ، حالا اين شخص استطاعت دارد و اگر وقتي برمي‏گردد هيچ ندارد بر او واجب نيست. ديگر هركسي بنيه خود را بايد ببيند كه اندازه خرج او چقدر است بقدر خودش هركس بهتر مي‏داند. اخراجات مختلف مي‏شود يكي به صدتومان مستطيع است يكي به دويست‏تومان مستطيع است، يكي پياده مي‏تواند برود مستطيع است و هكذا. پس به ظاهر هركس استطاعت رفتن و برگشتن اين خانه را دارد و وقتي برمي‏گردد چيزي ندارد از حق خدا بر ذمه او حج اين خانه نيست و هركس استطاعت دارد از حق خدا بر ذمه او حج اين خانه واجب است.

و از جمله تأكيدات عجيبه خداوند اين است كه بعد از اين كلمه مي‏فرمايد و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين اگر كسي كافر شد به اين حكم و ترك اين حكم را كرد خداوند از جميع خلق عالم بي‏نياز است. شما برويد مكه نفعي به خداوند عالم نمي‏رسانيد، خدا هيچ حاجتي به شما ندارد بلكه شما حاجت به او داريد. ببينيد كه

 

«* 36 موعظه صفحه 273 *»

خدا مي‏فرمايد هركس كافر شود و تارك حج را كافر خوانده در قرآن، ببينيد امر چقدر عظيم است و چقدر مردم تهاون به اين امر مي‏كنند. اگرچه ميان شما الحمدللّه باز حاجي بيشتر از جاهاي ديگر بهم مي‏رسد. من كه ناشكري نمي‏كنم الحمدللّه شما هم دعا به من كنيد كه باز ميان شما حاجي بيشتر است از جاهاي ديگر. شما بايد اقامه شريعت را از ديگران زيادتر بكنيد و كه بكند غير از شما؟ خلاصه تأخير اين حج گناه عظيم است كه بيندازد به سال ديگر و اگر تأخير بيندازد و بگويد سال ديگر مي‏روم گناه عظيم كرده. حتي آنكه از سيد مرحوم شنيدم كه اگر كسي بخواهد برود حج و كسي ديگر مانع او شود، عمر آن مانع كم مي‏شود چه جاي آنكه عمر آن نرونده كم مي‏شود. خلاصه پس مي‏گوييم كه حج خانه ظاهري به اين‏طور واجب است كه عرض كردم و اگر كسي حج نكند و بميرد براي او تفاوت نمي‏كند يهودي بميرد يا نصراني.

و اما باطن اين خانه را هم حجي است و بقدري كه باطن بر ظاهر شرافت دارد و روح بر جسد شرافت دارد به همان‏قدر باطن اين خانه را بر ظاهر اين خانه شرافت است و همان‏قدر هم حج آن خانه باطني از حج اين خانه واجب‏تر و لازم‏تر است و وقتي حج اين خانه ظاهري اين‏قدر تأكيد داشته باشد تأكيد حج باطني اين خانه چه خواهد بود! پس آن حج هفتادمرتبه عظيم‏تر است از حج خانه ظاهري و تارك آن حج هفتادمرتبه بدتر است از تارك اين حج. براي اين مطلب مثلي عرض كنم، مثل تقريبي. شخص عالم باطني از باطنهاي اين خانه كعبه است و بايد حج آن خانه را هم كرد و حج آن خانه باطني قصد كردن آن عالم است و رفتن بسوي آن عالم از اطراف واجب است. كسي كه در محله او است از خانه خود به خانه او يا به مسجد او بايد برود، كسي كه در شهر او است از محله خود به محله او و خانه و مسجد او بايد برود، و كسي كه در شهرها و قريه‏هاي دور است از شهر خود به شهر او و محله او و خانه او و مسجد او بايد برود. غرض، عالم باطني از باطنهاي اين خانه است از اين جهت خدا امر فرموده  فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم

 

«* 36 موعظه صفحه 274 *»

يحذرون يعني چرا نمي‏روند از هر فرقه‏اي چند نفري بسوي عالم كه دين خدا را از او ياد بگيرند و برگردند و قوم خود را بترسانند از خدا. از براي جميع مردم خداوند عالم فريضه كرده است كه بروند بسوي عالم و دين خدا را از او تعليم بگيرند و ببينيد كه حجش را به اين‏طور واجب كرده كه فرمودند اطلبوا العلم ولو بالصين طلب علم كنيد اگر چه به چين بايد برويد و علم را از عالم بايد طلب كرد پس بايد پيش عالم رفت اگرچه به چين باشد. اين چين رفتن مثلي است، چون اهل چين قرارشان اين است كه اهل ولايتي ديگر را نگذارند داخل چين بشود و اگر كسي بخواهد داخل چين بشود بايد آن‏قدر پول خرج بكند و مال بدهد كه آنها را راضي كند تا بگذارند داخل شود، يا قشون و سپاه عظيمي بكشد و دعوا كند و فتح كند و چين را بگيرد تا داخل چين شود ديگر غير از اين‏طور نمي‏شود داخل چين شد. حالا اين را بطور مثل فرمودند اطلبوا العلم ولو بالصين يعني اگر بايد سعي كنيد و پولها خرج كنيد يا قشون بكشيد و دعوا كنيد تا عالم را پيدا كنيد، بايد بكنيد. پس نظر كنيد كه خداوند عالم چنانكه حج خانه خود را واجب كرده است رفتن بسوي عالم را واجب كرده است و رفتن بسوي خانه عالم هفتاد مرتبه بلكه هفتاد هزار مرتبه واجب‏تر است. پس رفتن بسوي عالم به نص قرآن واجب است للّه علي الناس حجّ البيت حج به معني قصد است، حج خانه يعني قصد خانه، حج عالم يعني به قصد عالم از خانه خود بيرون بيايي كه بروي او را ببيني. پس بايد حج عالم را بكنيد و قصد عالم را بكنيد و هفتاد هزار مرتبه قصد عالم عظيم‏تر است از حج خانه ظاهري. آيا نمي‏بيني كه به علم خدا شناخته مي‏شود، به علم پيغمبر شناخته مي‏شود، به علم اقرار به معاد حاصل مي‏شود و به علم تصديق پيغمبران مي‏شود، و به علم احكام الهي را تو مي‏داني، و به علم نماز مي‏كني و روزه مي‏گيري و حج مي‏كني و جهاد مي‏كني و زكوة مي‏دهي همه اينها به علم مي‏شود و علم از عالم حاصل مي‏شود. پس هركس عالم ندارد علم ندارد و هركس علم ندارد چنين كسي نه خدايي شناخته نه پيغمبري شناخته نه امامي شناخته، نه اقرار به معاد حاصل كرده نه

 

«* 36 موعظه صفحه 275 *»

اقرار به آنچه پيغمبر آورده كرده، نه احكام الهي را دانسته. پس هركس عالم ندارد هيچ ندارد اما هركس عالم دارد علم تحصيل مي‏كند علم كه تحصيل شد خداي خود را مي‏شناسد پيغمبر خود را مي‏شناسد امام خود را مي‏شناسد، صاحب دين مي‏شود. پس از آنچه عرض كردم بيابيد كه هركس عالم ندارد از اهل جنت نمي‏شود، مؤمن نمي‏شود بلكه از اهل جهنم مي‏شود، مخلد مي‏شود در آتش. ببينيد امر چقدر عظيم است و رفتن بسوي عالم چه نسبت دارد به حج خانه ظاهري!

لكن اين مردم امور دين را دو قسم كرده‏اند يك قسم زبان دارد و يك قسم بي‏زبان. از دين آنچه بي زبان بوده از او مطمئن شده‏اند كه به هيچ وجه ضرري به عزّتشان ندارد، ضرري به جاهشان ندارد، ضرري به مالشان ندارد آن را گرفته‏اند و نگاه داشته‏اند و آنچه زبان‏دار بوده اينجا است كه مي‏بيني گردن را خم نمي‏كنند، زير بار نمي‏روند. از جمله زبان‏دارها آل‏محمدند: گردن پيش آنها خم نكردند، انكار فضائل آنها را كردند. اين عامه، اين سنّي، اين خوارج، همه آل‏محمد: را وا زدند ديدند تمكين آنها و اقرار به فضائل آنها ضرر به گلّه‏دار دارد. همچنين اخوان را وا زدند آنها هم زبان‏دار بود، حقوق آنها را ترك كردند و اين حقوق اخوان را نه همين تنها آنها وا زدند شما هم وازديد اخوان را و از اخوت دست برداشتيد. عرض مي‏كنم كه كار اين معني اين روزها به نهايت فساد رسيده به جهت اينكه ايمان شما روز به روز كهنه‏تر و مندرس‏تر مي‏شود و هرچه ايمانتان كهنه‏تر مي‏شود و مندرس‏تر مي‏شود قدري از آن را شيطان فاسدتر مي‏كند. هر چيز كه كهنه شد فاسد مي‏شود مثل جامه كهنه كه اين طرفش را مي‏گيري آن طرفش پاره مي‏شود، آن طرفش را مي‏گيري اين طرفش پاره مي‏شود. ايمان شماها هم كهنه شده و آن شوق و ذوقي كه براي ايمان داشتيد حالا ديگر تمام شده است. بنياد نفاق در ميان راست كرده‏ايد و با يكديگر عداوت مي‏كنيد و بدگوي يكديگر شده‏ايد. حتي اينكه كار به جايي رسيده كه نزديك است دل من از سينه من بيرون آيد از اين حكايت اخوت شماها، چاره هم ندارم، چه بكنم؟ اين مردم راه نمي‏روند مگر به تازيانه و شمشير و من

 

«* 36 موعظه صفحه 276 *»

كه تازيانه و شمشيري ندارم بلكه خودم را كسي بايد تازيانه بزند. مي‏بينم جميع شماها اخوتتان به نفاق بدل شده، عداوت با يكديگر مي‏كنيد، بد همديگر را مي‏گوييد، با وجود اين ادعاي برادري مي‏كنيد و مي‏گوييد برادر ديني هم هستيم و عقد برادري داريم بر ولايت آل‏محمد :.

باري از جمله زبان‏دارها علما هستند، آنها را هم وا زدند. نمي‏بينيد اجماع كرده‏اند بر هتك حرمت آنها، بر اذيت و اهانت آنها، چه عرض كنم كأنه اذلّ از يهود و نصاري هستند در نزد مردم. اگر كليتاً اذلّ نباشند كه در بعضي از مواضع و در بسياري از مواضع آنها را اذلّ مي‏كنند از يهود و نصاري. حرمت مجوسي را مي‏دارند و حرمت علما را نمي‏دارند. و همچنين فقرا و مساكين و سادات و ارحامي كه بايد ايشان را رعايت كرد آنها هم زبان‏دارهاي دين هستند. زكوة متروك شده، خمس متروك شده، صله ارحام متروك شده، آنچه زبان‏دار در دين بوده آنها را ترك كرده‏اند و چيزي كه زبان نداشته ضرري به مالي، به جاهي، به عزتي نداشته آن را گرفته‏اند. مثل آن مردكه كه آمد پيش پيغمبر گفت آمدي گفتي خداي نديده را بپرستيد پرستيديم، روزه بگيريد گرفتيم، نماز بكنيد كرديم، زكوة بدهيد داديم، حالا ديگر آمده‏اي مي‏خواهي پسرعموت را به گردن ما سوار كني، ما ديگر زير اين بار نمي‏رويم. بلي زبان‏دار است زير بار آن نمي‏روند و آن را وا مي‏زنند ولكن مؤمن به خدا و رسول كسي است كه جميع حدود دين را ادا كند و حق خدا و رسول و ائمه و برادران را ادا كند.

باري در صدد اينها نيستم و آنچه حالا درصدد آنيم اين است كه عرض كنم كه عالِم، باطن اين خانه كعبه است و او هم خليفه خدا است در زمين و چنانچه حج خانه كعبه بر مردم فريضه است قصد عالم و رفتن بسوي عالم آن هم فريضه است. فرقي كه دارد او زبان دارد و احتمال ضرر در آن مي‏دهند و حال آنكه احتمال ضرري هم نمي‏رود. والله آمده‏اند براي اصلاح شماها، آمده‏اند مال شما را زياد كنند نيامده‏اند مال شما را كم كنند. آنها پشت به دنيا زده‏اند، دنيا را آنها ترك كرده‏اند، به يك قروش دو قروش شما گرفتار نيستند بلكه

 

«* 36 موعظه صفحه 277 *»

تعليم شما مي‏كنند آنچه را كه به آن مال شما زياد شود. والله هيچ تمنايي و توقعي از شما ندارند، چيزي از شما نمي‏خواهند و اگر چهار نفر دزد پيدا شود كه بخواهند چيزي بردارند و فرار كنند همه را قياس به آنها نبايد كرد. بلكه شيطان چنين گمراه كرده مردم را و حالا اين‏طور شده كه آنهايي كه تمنا به مال مردم دارند بايد آنها مطاع باشند و حرفشان مسموع و آنهايي كه تمنا ندارند كسي گوش به حرفشان نمي‏كند.

باري، پس بقدري كه روح انسان بر جسد انسان شرافت دارد همان‏قدر حج عالم كردن بر حج خانه ظاهري شرافت دارد به جهت آنكه حج عالم كه مي‏كني به حج آن خانه، خدا را پرستيده‏اي. به حج آن خانه، پيغمبر را شناخته‏اي. صاحب دين و ايمان شده‏اي و اگر تو آن را نداشته باشي حج اين خانه ظاهري براي تو ثمري ندارد. پس اگر حج آن خانه را كرده باشي و معرفت پيدا كرده باشي حج اين خانه ظاهري به تو نفع خواهد داد و اگر معرفت نداري نفع به تو نمي‏دهد و حج اين خانه مثل آن حاجي محمد نامي است كه مكه رفته بود وقتي برگشت از او پرسيدند خانه خدا را ديدي چه خبر بود؟ گفت هيچ، خدا كه توي خانه‏اش نبود از آنجا رفتم مدينه پيغمبرش هم مرده بود. حالا وقتي معرفت نيست و خدا و رسول را نمي‏شناسد اين‏طور حج مي‏كند و اين حج چه ثمري دارد؟ پس للّه علي الناس حجّ البيت از حق خدا بر ذمه مردم حج اين خانه‏اي است كه ذكر كرديم از اول آيه تا اينجا، ظاهرش به ظاهر، باطنش به باطن من استطاع اليه سبيلاً هركس استطاعت رفتن داشته باشد و من كفر هركس كافر شود به ترك حج ببين خداوند فرموده هركه خانه ظاهر را ترك كند كافر مي‏شود پس اگر حج اين خانه باطن را ترك كند چه خواهد شد؟! و هركس كافر شود به ترك حج آن خانه فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند عالم از جميع اهل عالمها بي‏نياز است.

گر جمله كاينات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 278 *»

موعظه دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

ديروز بطور اختصار عرض كردم كه تفسير فارسي اين فقره كه مي‏فرمايد للّه علي الناس حجّ البيت اين است كه از حق خدا است بر ذمه بندگان او، از حق خدا بر ذمه مردم است قصد اين خانه كه خداوند در اين آيه ستايش او را كرده و شرح احوال او را فرموده. بر ذمه مردم است كه بروند و حج آن خانه را بكنند هركس استطاعت رفتن داشته باشد، و هركس استطاعت دارد مكلف است به رفتن حج اين خانه و هركس استطاعت ندارد تكليفي كه كسي نتواند بكند نكرده. اما كساني كه بتوانند بروند و نروند كافر مي‏شوند به حكم خدا و هركس كافر شود خداوند از جميع اهل عالمها بي‏نياز است، حاجتي به كسي ندارد و چگونه حاجت دارد و حال آنكه همه را از عدم به وجود آورده، همه را او قوت و قدرت داده، همه را او عزت و ثروت و مال داده، چه حاجت به آنها دارد؟ خلق حاجت به او دارند و به جهت حاجتشان به او بايد بروند و حج اين خانه را بكنند و حاجات خود را عرض كنند و دست نياز بسوي اين خانه دراز كنند و مطالب خود را در نزد اين خانه از خدا بخواهند. و عرض كردم كه خدا اين خانه

 

«* 36 موعظه صفحه 279 *»

را خليفه خود و قائم‏مقام خود قرار داده از اين جهت علامتهاي واضحي از خود در اين خانه قرار داده و فرموده فيه ايات بيّنات.

از جمله علامتهاي واضح كه در اين خانه قرار داده طريق سلوك بسوي خدا را در رفتن بسوي اين خانه بيان فرموده كه هركس تدبر كند در كيفيت حج اين خانه و فكر كند در آداب اين حج، از آداب اين حج عبرت مي‏گيرد و مي‏فهمد كه بسوي خدا چگونه بايد سلوك كرد. و چون اين سخن در ميان آمد قدري از اسرار حج خانه و كيفيت سلوك بسوي خداوند را بيان مي‏كنيم كه خداوند چگونه آن را در رفتن بسوي اين خانه گذارده بلكه كيفيت سلوك بسوي هر مطلوبي و كيفيت سلوك بسوي هر محبوبي به اين قاعده است و شما در ساير جاها مي‏دانيد كه چگونه بايد سلوك كرد بسوي محبوب خود تا به او برسيد الاّ اينكه در سلوك بسوي خداوند، شيطان چشم و گوش همه را گرفته، نمي‏گذارد بفهميد و سلوك بسوي خداوند عالم مثل سلوك شما است بسوي اولادتان، بسوي اهل و عيالتان به همان‏طوري كه نسبت به آنها سلوك مي‏كنيد به همان‏طور نسبت به خدا بايد سلوك كرد الاّ اينكه شيطان چشم و گوش شخص را مي‏گيرد و گمان مي‏كنند كه نمي‏فهمند و چنين نيست، بلكه مي‏توانند بفهمند و عذري ندارند كه بگويند ما نفهميديم و ندانستيم چگونه توجه بسوي تو كنيم، چگونه سلوك بسوي تو بايد بكنيم. قسم مي‏خورم در حق شما كه همان‏طور كه توجه مي‏كنيد به زيد و عمرو و همان طور كه سلوك مي‏كنيد بسوي زيد و عمرو و همان‏طور كه خالص مي‏شويد در محبت زيد و عمرو، همان‏طور مي‏توانيد توجه به خدا كنيد و سلوك بسوي خدا كنيد و همان‏طور هم بايد بكنيد و همان‏طور بايد خالص و مخلص بشويد. خداوند مي‏فرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انه الحقّ و مي‏فرمايد و في الارض ايات للموقنين و في انفسكم افلاتبصرون آيتهاي خود را در نفوس خود شما قرار داده و مردم بايد از ظاهر عبرت بگيرند و به باطن پي ببرند و غافل شده‏اند مردم والاّ مي‏دانند. پس چون غافل شده‏اند قدري از اسرار حج را عرض كنم كه ملتفت شويد

 

«* 36 موعظه صفحه 280 *»

و از آن عبرت بگيريد و در باطن بفهميد كه چگونه بايد سلوك كرد بسوي خدا.

خداوند عالم خانه كعبه را در وسط زمين قرار داده و او را بمنزله دلي براي زمين قرار داده، جميع زمينها را از زير زمين كعبه پهن كرده است و بر روي آن محل به جهت علامت، خانه مربعي ساخته‏اند و آن را كعبه مي‏گويند و بر گرد اين كعبه مسجدي خداوند عالم قرار داده و آن را مسجدالحرام مي‏گويند و مسجدي است كه خداوند عالم از براي آن حرمت قرار داده و بسياري از چيزها را در آن مسجد بر مردم حرام كرده و از اين جهت مسجدالحرامش مي‏گويند و بر گرد آن، مكه بر جاي خود هست و خداوند بر گرد آن حرمي قرار داده تا مسافت معيني كه چهار ميل از طرفي و هشت ميل از طرفي باشد. مثلاً  زميني را موضع حرم خود قرار داده و از براي آنجا حرمتي قرار داده و يكپاره عملها را در آنجا حرام كرده. سمتي ديگر از سمتهاي اين مكه را زمين ديگر آفريده، آنجا را مِني مي‏گويند و آنجا قرباني مي‏كنند و سر مي‏تراشند و از آنجا مي‏روند به مكه به زيارت خانه خدا. و وادي ديگر هم هست بيرون مكه كه آن را مشعر مي‏گويند، مزدلفه‏اش مي‏گويند، جَمْعش مي‏گويند كه از آن مشعر و مزدلفه كه گذشتند به زمين عرفات مي‏رسند و از براي عرفات هم حرمتي قرار داده و مردم را دعوت فرموده كه از آنجا بيايند به زيارت خانه. و خداوند اين مواضع را شريف قرار داده و حرمتي انعام كرده و خواسته كه در اين مواضع او را عبادت كنند و در اين مواضع خداي خود را بخوانند و در اين مواضع به رسم بندگي قيام و اقدام نمايند تا خدا آنها را بيامرزد بواسطه آن و قراري گذارده كه زوال ظهر كه شد روز عرفه جميع اين مردم بروند در عرفات و آنجا بمانند تا غروب آفتاب و در آنجا اعتراف كنند به گناهان خود و استغفار و توبه و انابه كنند. اينست كه در روز عرفه از ظهر تا شام بايد حاجيان مشغول دعا و تضرع و زاري باشند و اعتراف به گناهان خود كنند و چون در آنجا مقرر شده كه مردم اعتراف كنند به گناه خود آن زمين را عرفات مي‏نامند و از اين جهت آن روز را روز عرفه مي‏گويند به جهت آنكه بنده در آن روز و در آن زمين اعتراف به گناهان خود مي‏كند.

 

«* 36 موعظه صفحه 281 *»

بعد از آني‏كه غروب آفتاب آنجا شد بايد مردم از آنجا بيايند بسوي مزدلفه و تا ثلثي از شب رفته تخميناً به آنجا مي‏رسند يا زودتر و در آنجا مي‏مانند تا صبح و سنگريزه‏اي چند از آنجا جمع مي‏كنند و همراه خود برمي‏دارند و چون طلوع صبح شد باز در آنجا اعتراف به گناهان خود مي‏كنند هفت‏مرتبه و استغفار مي‏كنند و توبه مي‏كنند مثل عرفات. فرق ميان مزدلفه و عرفات اين است كه در عرفات هنگام غروب اعتراف مي‏كنند و در اينجا هنگام طلوع اعتراف مي‏كنند و مزدلفه هم حكم عرفات را دارد و اگر كسي به عرفات نرسيد و به مزدلفه رسيد مثل اين است كه به عرفات رسيده باشد. از آنجا آفتاب كه طلوع كرد راه مي‏افتند و مي‏روند تا به مني مي‏رسند كه نزديك است به مكه و پشت مكه واقع است. آنجا كه رسيدند مكلف مي‏شوند كه ذبح كنند، قرباني كنند. بايد سر خود را در آنجا بتراشند و آن سنگريزه‏ها را كه جمع كرده بودند در مزدلفه و مشعر به آن ميلها بزنند و معني آن اين است كه شيطان را به آن سنگريزه‏ها از خود دور مي‏كنند زيراكه در اين مواضع شيطان از براي آدم ظاهر شد. جبرئيل به آدم گفت او را سنگ بزن، وقتي او را سنگ زد گفت ديگر شيطاني نمي‏بيني. باري، بعد از آني‏كه ذبح و قرباني هم كرد مي‏رود به خانه مي‏رود به شهر مكه و داخل مسجدالحرام مي‏شود و طواف خانه خدا مي‏كند و بعد سعي مابين صفا و مروه مي‏كند و حج نساء؛  كار او تمام مي‏شود.

خلاصه اين ظاهر عملي است كه مي‏كنند ولكن شعور بايد كرد اينها را كه براي چه اين ترتيب را خدا قرار داده. اين ترتيب را به جهت تعليم سلوك بسوي خود قرار داده. هركس هركس را دوست مي‏دارد از اين قاعده بسوي او سلوك مي‏كند و همه مي‏دانند لكن اينجا كه مي‏رسد مشكل مي‏شود. پس عرض مي‏كنم كه بنده در اول امر آلوده به كثافات معاصي است و آلوده به هواها و هوسها و خودرأيي‏ها است و در مقام بُعد از مولا. آن‏وقتي كه حالا ديگر از گريختن پشيمان مي‏شود، ماها بنده هستيم از مولا گريخته‏ايم، راههاي دور از مولا گريخته‏ايم، يك‏وقت متنبّه مي‏شويم كه ما بنده‏ايم و

 

«* 36 موعظه صفحه 282 *»

گريخته‏ايم و از آقا دور افتاده‏ايم. آقا داريم بايد رفت بسوي اين آقا به جهت آنكه رزق ما را اين آقا مي‏دهد، حيات ما را اين آقا مي‏دهد، بقاي ما به اين آقا است پس پشيمان مي‏شويم و مي‏خواهيم برويم بسوي آقا اين مقام عرفات اول مقام پشيماني است كه دوريم از خانه خدا و دوريم از جوار مولاي خود و آنجا اول مقامي است كه غلام مي‏خواهد از آنجا برگردد بسوي آقاي خود. مي‏ايستد در كار خود تدبير مي‏كند، فكر مي‏كند اين چه غلط بود كرده‏ام، اين چه غلط بود، اين چه كاري بود، چنين كردم، چنين كردم و بنا مي‏كند تعداد كردن غلطها و تقصيرهاي خود و مي‏گويد كه تا حال آنچه گفتيم غلط بود، آنچه كرديم غلط بود. گفته و نگفته، كرده و نكرده همه غلط بود چنانكه سيدالشهدا سلام‏الله عليه در همين دعاي عرفه مي‏فرمايد الهي من كان محاسنه مساوي فكيف لايكون مساويه مساوي الهي من كان حقائقه دعاوي فكيف لايكون دعاويه دعاوي يعني خدايا كسي كه نيكي‏هاي او بدي است چگونه بديهاي او بدي نباشد و واقعاً حقيقتاً همين‏طور است. بياييد فكر كنيم از اولي كه به حد تكليف رسيده‏ايم تاكنون كه اينجا نشسته‏ايم، من خودم كه حساب خودم را كرده‏ام، در تمام اين مدت آنچه خوابيده‏ايم كه خواب غفلت بوده و بي‏مصرف. حال مي‏گيريم عمر را شصت‏سال، سي‏سالش را كه خواب كرده‏ايم مسلّماً اما آن سي‏سال را كه بيدار بوده‏ايم، در آن سي‏سال در شبانه‏روزي يك‏ساعت يا يك‏ساعت و نيمش را، نهايت دو ساعت آن را صرف نماز كرده‏ايم، باقي ديگر را صرف تجارت و زراعت و كاسبي و ديد و بازديد و رفت و آمد و اكل و شرب كرده‏ايم. پس دو ساعت در شبانه‏روزي اگر صرف نماز كرده باشيم. حالا حساب كنيم هر ماهي سي دو ساعت مي‏شود شصت ساعت. شصت ساعت را كه حساب مي‏كنيم دو شبانه‏روز و نصفي مي‏شود. پس در سالي سي‏روزش را نماز كرده‏ايم و در سي‏سال سي ماهش را نماز كرده‏ايم كه اسمش نماز بوده. اين‏قدر از اوقات را صرف نماز كرده‏ايم باقي ديگر اوقات را كه چيزهاي بي‏مصرف و كارهايي بوده بيحاصل. دو سال و نيم نمازي كه كرده‏ايم من كه خودم ياد

 

«* 36 موعظه صفحه 283 *»

ندارم دو ركعتش را درست كه متمحض و خالص باشم در نماز خود، بلكه سهل است در جميع نمازها يك‏نماز درست سراغ ندارم، بلكه يك‏ركعت درست در جميع نمازهاي خود سراغ ندارم، بلكه هنوز يك‏ذكري كه خالص باشد و للّه و في‏اللّه چنانكه خدا امر كرده باشد كه من به خود سراغ ندارم و نيست پس من كان محاسنه مساوي فكيف لايكون مساويه مساوي اينها اين نيكي ما است و اين آن عملي است كه به آن عُجب مي‏كنيم و اين آن نمازي است كه افضل اعمال ما است و عمود دين ما است. واللّه حيرت دارم از احوال اين نفس انساني مثل خارخسك مي‏ماند، از هر طرفيش بيندازي روي ديگرش را بالا مي‏كند. اگر نكند اين نماز را مطلقاً  كه كافر است و از اسلام بيرون مي‏رود، اگر بكند بي‏تقليد است يك مسأله از مسائلش را نمي‏داند، قرائتش را نمي‏داند، بقول آن مردكه تا نستخينش را پيش مادرم ياد گرفته‏ام باقيش را هم باباجونم يادم مي‏دهد. برفرض كه تقليد كرد و مسائلش را هم درست كرد فرضاً حالا كه درست كرده همچو كه مي‏رود بكند عُجب مي‏كند، ريا مي‏كند، يا اينكه از محض عادت مي‏كند و اصلاً قصد اطاعت ندارد خسر الدنيا و الاخرة و اگر هم گمان مي‏كند براي خدا كرده خيالي است كرده كه از براي خدا است. ديگر توش كوفته پخته، بازار رفته، چيز خريده، فروخته، زن گرفته، جماع كرده، غسل كرده. توي اين نماز شراب مي‏خورد، بدمستي مي‏كند، داروغه مي‏آيد مي‏گيرندش مي‏برندش سر بازار چوبش مي‏زنند، جريمه‏اش مي‏كنند تا فارغ كه شد، السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. برفرض كه اينهاش را هم درست كرد خيالي هم توي نماز نكرد و نماز درستي كرد يكدفعه مي‏آيد عُجب مي‏كند و به آن عُجب نمازش را فاسد مي‏كند. مثل گاو نُه من شير، نُه من شير مي‏دهد يكدفعه پا مي‏زند همه را مي‏ريزد. حالا همچنين نماز را هم برفرضي كه خوب و خالص بكند عجبي يا كبري مي‏كند، لگدي مي‏زند همه را مي‏ريزد. كار ماها اين است، انسان بايد احمق نباشد، خود را نقّادي بكند، صرّافي بكند و قلبش را وا زند و ما وقتي جميع اعمالمان را صرّافي و نقّادي مي‏كنيم آن‏وقت مي‏فهميم كه جميع محاسن ما مَساوي

 

«* 36 موعظه صفحه 284 *»

است. يا اينكه روزه گرفته‏ايم صبح تا شام گرسنگي خورده‏ايم لكن چه روزه‏اي؟ هزار غيبت، فحش، كج‏خلقي، مثل سگ دهن‏بسته. اين سگها هم شبها چيز مي‏خورند و روزها كه مي‏شود كُلُوس مي‏كنند يك گوشه و تا شام چيزي نمي‏خورند. ما هم از سر شب تا صبح هي مي‏خوريم، اول صبح مي‏خوابيم تا نمازمان قضا مي‏شود. وقتي بيدار مي‏شويم تُخَمه كرده‏ايم، بوي گند و بوي خاكستر از دهانمان مي‏آيد. به اين‏طور هست تا پسين، پسين هم كج‏خلق و به هركس برسيم او را بگيريم تا شب بشود باز بناي خوردن مي‏شود. باري اين هم روزه ما، آن‏كه نمازمان اين هم كه روزه‏مان پس ما چه‏كار كرده‏ايم براي خدا؟ و نيكي‏هاي ما همه بدي است و اين حرف از جمله چيزهايي است كه بايد اعتراف به آن بكنيم. اغلب اين خلق كه من مي‏بينم خودش امام نفس خودش شده، جميع مردم ادعاي امامت دارند، جميع مردم ادعاي نبوت دارند، مي‏بيني وضع شرايع مي‏كنند. اين توي گوشتان باشد كه همه اين مردم ادعاي خدايي دارند، نمي‏بيني حلال مي‏كنند آنچه را كه مي‏خواهند، حرام مي‏كنند آنچه را كه مي‏خواهند، ملامت مي‏كنند هركه خلاف ميل ايشان كند، تصديق مي‏كنند هركه موافق ايشان بگويد. اگر نه اين است كه اين مردم ادعاي امامت دارند من چرا با تو دعوا دارم، تو چرا با من دعوا داري؟ بيا هردو برويم پيش امام، هرچه امام مي‏گويد آن را اطاعت كنيم والاّ بايستيم و بزنيم به كلّه هم من بگويم همچو بايد كرد، تو بگويي همچو بايد كرد. اگر ادعاي امامت نداري خدا پيغمبر قرار داده، امام قرار داده، حاكم قرار داده، بيا هردوي ما برادروار، بي داد و بيداد برويم پيش او بگوييم تو خليفه رسول خدايي، واقعه‏اي ميان من و برادرم اتفاق افتاده چه بكنيم؟ آنچه گفت به ملايمت و سرور و شادي هردو از روي رضا و تسليم تمكين كنيم. اگر اين كار را كرد درست است. خدا در قرآن مي‏فرمايد فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً يعني نه اين‏طور است كه شماها خيال مي‏كنيد، قسم به حق پروردگار تو اي محمد كه ايمان نمي‏آورند اين مردم، مؤمن نيستند تا اينكه در جميع آنچه

 

«* 36 موعظه صفحه 285 *»

اختلاف در ميانشان شود تو را حَكَم كنند. و اگر مي‏گويي كه نه من قول امام را مي‏دانم نه تو، نه من قول پيغمبر را مي‏فهمم نه تو، مي‏گويم بايد رجوع كنيم به كسي كه مي‏داند و مي‏فهمد. مي‏فرمايد قسم به حق پرورنده تو كه مؤمن نيستند و ايمان نمي‏آورند تا آنكه در جميع آنچه اختلاف مي‏شود ميانشان تو را حَكَم قرار دهند و تنگي نيابند در سينه خود از آنچه تو گفتي و تسليم كنند و خوشحال و خرّم حمد خدا را كنند. ايني كه عرض كردم مردم هركس امام نفس خودش مي‏خواهد باشد از پيش خود نگفتم. حضرت امير7 مي‏فرمايد كان كل رجل امام نفسه هر مردي مدعي اين است كه امام نفس خود است و حالا كه امام نيستيم بايد اعتراف كنيم كه جميع اعمالمان خطا است، آنچه كرديم خطا آنچه نكرديم خطا. پس در محل بُعد آنجا كه بنده پشيمان مي‏شود از گريختن مي‏ايستد و اعتراف مي‏كند به گناهان خود و يكي يكي گناهان خود را به نظر مي‏آورد و اعتراف مي‏كند چنانكه حضرت امام‏حسين7 در دعاي عرفه همين‏طور مي‏فرمايد الهي من كان محاسنه مساوي فكيف لايكون مساويه مساوي و من كان حقايقه دعاوي فكيف لايكون دعاويه دعاوي كسي كه نيكي‏هاي او بدي است چگونه بديهاي او بدي نباشد و من كان حقايقه دعاوي فكيف لايكون دعاويه دعاوي كسي كه حقيقت او محض ادعا است كه من هم هستم؟ چه‏چيز هستم؟ خدا هست و ماسواي او نيست و فاني و نابودند. ماها ادعاي حقيقتي براي خود داريم و حقيقت ما محض ادعا است. پس وقتي كه حقيقت ما محض ادعا باشد ديگر من ايمان دارم يا صاحب علم هستم يا حكمت مي‏دانم چگونه ادعا نباشد؟ و هكذا در مقام عرفات مي‏بايد شخص اعتراف به گناهان خود كند، يكي يكي غلطهاي خود را بشمارد و پشيمان شود. از آنجا كه اعتراف مي‏كند و مي‏آيد، درست مي‏آيد لكن هنوز نور مولاي او به او نتابيده و در ظلمات است به جهت آنكه از آنجا كه مي‏آيد در مقام دوري از مولا است و نوري نيست مگر در نزد مولاي او، پس در ظلمات است. پس از اول شب در ظلمات بايد بياييد و غم مخوريد اگر دو سه فرسخي را در ظلمات مي‏رويد و شما شبي را در مزدلفه

 

«* 36 موعظه صفحه 286 *»

بسر خواهيد برد، شما از غايت گريختن داريد رو به مولا مي‏رويد در اول راه اگر قدري تاريكي و سختي و ظلمت باشد نقلي نيست. پس همچو توقعي هم مكن كه همين‏كه گفتي كه من بد كردم حالا ديگر نوراني بشوي، پس از ظلمات شب مزدلفه عبرت بايد گرفت پس در مقام مشعر و مزدلفه اگرچه اعتراف كرده لكن نوراني نمي‏شود، بايد خدمت بكند نهايت پشيمان شد تا حال زهرمار مي‏خورد حالا ديگر نمي‏خورد اما آنهايي كه خورده معالجه ضرور دارد تا رفع شود. خانه را خراب كردي، بعد از خراب‏كردن پشيمان شدي. به پشيمان‏شدن تنها درست نمي‏شود بلكه اگر مي‏خواهي درست شود بنّا بياور و درست كن و تا درست شود طولي دارد. پس از عرفات در اول شب مي‏آييم و شب را در مزدلفه مي‏مانيم اين شب را تا صبح در ظلمات مزدلفه مي‏مانيم و عبادت مي‏كنيم و همين‏كه تا صبح مانديم و توبه و انابه و استغفار كرديم مرحمت خدا آن‏وقت شامل حال مي‏شود و آفتاب تيغ مي‏كشد و شعاع آفتاب صبح بر ما مي‏تابد، قدري انوار مولاي ما كه به ما مي‏تابد آن‏وقت پيش پامان را مي‏بينيم. هر گامي كه برمي‏داريم بابصيرت برمي‏داريم حيوانمان هم تُپُق نمي‏زند آن شب كه مي‏آمديم اگرچه رو به مولا مي‏آمديم لكن هر سنگي پاي ما را زخم مي‏كرد، هر كلوخي دم راه ما مي‏افتاد و سد مي‏كرد راه را، هر تپه‏اي ما را مي‏انداخت ولكن حالا آفتاب طلوع كرده و پيش پايمان را مي‏بينيم و بصيرت پيدا كرده‏ايم و به مقام علم رسيده‏ايم و به مقام قرب فائز شده‏ايم. مقام مني مثل جلوخاني است كه بر در دارالسلطنه سلطان باشد، مردم كه جمع مي‏شوند آنجا ازدحام مي‏كنند، ديگر هركس هركس را خواست آنجا طلب مي‏كند و پيداش مي‏كند و آنجا جايي است كه بايد از سر جان گذشت و آنجا بايد جان خود را فداي محبوب كرد. اگر در آن دو مقام مال را فدا مي‏كرد و از سر مال مي‏گذشت اينجا بايد جان را قرباني كند و از سر جان بگذرد توبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم پس در اينجا از سر جان بايد گذشت و جان را در راه مولا بايد داد و قرباني كرد، و در اينجا شيطان را بايد رمي كرد اينجا شيطان را به آن

 

«* 36 موعظه صفحه 287 *»

سنگريزه‏هاي حجتها و برهانها كه همراه آورده بوديم از مشعر بايد رمي كرد اينجا از سر جان مي‏گذريم، از سر خود برمي‏خيزيم و اينجا است كه چون سنگها را انداختي به شيطان جبرئيل مي‏گويد ديگر شيطان را نخواهي ديد. چگونه شيطاني خواهي ديد و حال آنكه عرصه عرصه نور است و شمس در اول وقت زوال است و از آنجا به مكه مي‏آيي، پس ابليس را نخواهي ديد به جهت آنكه ابليس از عرصه ظلمات است و اينجا ظلماتي نيست. بلي در عرفات همراه ما بود و از عرفات تا مزدلفه هم همراه ما آمد و نگذاشت كاري كنيم و از آنجا تا مني هم همراه ما آمد و آنجا كه رمي كردي او را ديگر شيطان مأيوس مي‏شود و مي‏داند كه اگر حالا ديگر بخواهد داخل حرم خدا بشود نور خداوند او را خواهد سوزانيد و در اين مقام ما جانمان را بايد بدهيم و بايد كه اوساخ خود را و كثافات خود را تطهير كنيم، سر خود را بتراشيم. جان را كه داديم كثافتها را هم كه دور كرديم بايد سنگ ابليس را هم انداخت، آن را هم كه انداختيم حالا سر قدم ساخته، پاك و پاكيزه، خالص و مخلص مي‏رويم رو به مولا و به خانه مولا مي‏رسيم. ٭ پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز ٭ آن‏وقت پروانه‏وار هفت مرتبه بر گرد شمع خانه مولا طواف بايد بكنيم، يا مانند كره كه بر محور خود مي‏گردد، يا مانند خادمي كه گرد سر مولاي خود و مخدوم خود مي‏گردد، از هر سمتي استمداد از مولاي خود مي‏كند. اگر چنين كرديم به مقام قرب مولاي خود رسيده‏ايم و به مقام اتصال و وصال فايز شده‏ايم. وقتي اين كارها را كرد مردي مي‏شود حاجّ و حاجّ يعني قصد كرده مولا را و آن‏وقت منسوب به مولا مي‏شويم به جهت آنكه توبه كرده‏ايم و حالا ديگر داخل عباد مي‏شويم و شيطان از ما مأيوس مي‏شود زيراكه گفت  لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين آن كساني كه اين‏طور بندگي تو را نكردند آنها را گمراه مي‏كنم همه‏شان را، الاّ كساني كه خالص شده‏اند. خالص كي مي‏شوند؟ الق نفسك و تعال آنوقتي كه جان را بگذارد و بسوي جانان بيايد، اول از روي پل جان بگذرد تا به جانان برسد. تا از جان گذشتي به جانان مي‏رسي اما تا خودبيني، خودپرستي. در همين ظاهر اگر كسي

 

«* 36 موعظه صفحه 288 *»

محبوبه‏اي داشته باشد ـ  اگرچه پيرزالي باشد ـ  تا خود را مي‏پرستد نمي‏تواند آن پيرزال را از خود راضي كند و به وصل او برسد. اين محبوبه‏هاي ظاهري كه خيك نجاستي بيش نيستند، با چنين محبوبه‏ها نمي‏توان سلوك كرد و صادق شد در محبتشان مگر آنكه از خود بگذري و از خودپرستي دست برداري. با همين‏ها اول اعتراف به تقصير مي‏كني، بعد استغفار مي‏كني تا از سر تقصير تو بگذرند و از سر خواهش خود مي‏گذري و به خواهش خود عمل نمي‏كني تا به وصلشان برسي. آن‏وقت كه اعتراف مي‏كني در عرفاتي، آن‏وقت كه توبه مي‏كني در مزدلفه‏اي، آن‏وقت كه از سر خواهش خود مي‏گذري در منايي، آن‏وقت كه از مني گذشتي به محبوب مي‏رسي. پس اين محبوبه‏هاي دوپولي كه نيستند مگر خيك پرنجاست با اينها اين‏طور سلوك مي‏كني تا به وصل آنها برسي، پس چگونه خواهد بود سلوك تو با خداوند جبّار؟ پس چگونه نمي‏داني؟ والله مي‏داني، همين‏قدر است كه چون سلوك با جميع مردم را از روي شهوت خود و ميل خود مي‏كني مي‏داني و بر تو آسان است، اما چون سلوك با خدا برخلاف شهوت خودت مي‏بايد باشد مشكل شده است. اگر سنگ را از آسمان به زير اندازي پانصد سال راه است و درست مي‏آيد پايين به طبع خود و براي او آسان است، اما حالا بخواهي صد ذرع سرابالاش ببري، نمي‏رود و مشكل است چراكه خلاف طبع او است و اگر رفت يك‏قدري في‏الفور به نهايت سرعت برمي‏گردد. همچنين ماها همه‏چيز را در ميان خودمان مي‏دانيم و مي‏كنيم اما همينكه سركار به خدا افتاد نفهميدم ندانستم چرا نفهميدم؟ جميعمان مي‏دانيم ولكن سنگ سرابالا مشكل است برود مگر آن پري كه خفيف شده باشد و آن ثقل علايق را از خود دور كرده باشد، به اندك نسيمي پرواز مي‏كند و مي‏رود بالا. ما هم اگر خودبيني و خودسري را از سر بيندازيم آن‏وقت به اندك نسيمي حركت مي‏كنيم و بالا مي‏رويم. همين‏قدر كه بفهميم هواي مولاي ما در اين است حركت مي‏كنيم و بالا مي‏رويم. ما در همه امور چنينيم اما در امر مولا سستي مي‏كنيم و مي‏گوييم اميد به مولا داريم. حضرت امير7 مي‏فرمايد يزعم انه يرجو اللّه

 

«* 36 موعظه صفحه 289 *»

كذب والعظيم ماباله لايتبيّن رجاؤه في عمله مي‏گويد من اميد به خدا دارم، دروغ مي‏گويد به حق خداي عظيم. بعد حضرت دليل مي‏آورد بر اينكه او دروغ مي‏گويد، مي‏فرمايد چرا در عملش اميدش پيدا نيست؟ و هركس اميدش در عملش پيدا است اگر اميد دارد كه برات وظيفه‏اش درمي‏آيد، هر روز درخانه مي‏رود پيشكش مي‏برد، با اهل درخانه آشنا مي‏شود، يك روزش را ترك نمي‏كند و جنتي كه عرضش عرض آسمان و زمين است از خدا اميد دارد، چرا عمل نمي‏كند؟ چرا عبادت نمي‏كند؟ پس دروغ مي‏گويد واللّه. بندگان را در چيز جزئي اميد دارد و اميدش در عملش پيداست و خداوند عالم را در چيز كلي اميد دارد و عملي نمي‏كند. براي آن جزئي خرج مي‏كند، عمل مي‏كند و براي خدا كاري نمي‏كند پس معلوم است دروغ مي‏گويد. براي صد دينار مواجب هر روز درخانه حاضر مي‏شود، دست دراز مي‏كند، اظهار عجز و مسكنت مي‏كند ولكن جنّتي كه عرضش عرض آسمان و زمين است، جنتي كه يك اُكْله او به وسعت آسمان و زمين است، يك لقمه طعامهاي او بر جميع دنيا شرف دارد، اين جنّت را طالب است و ابداً نه عمل مي‏كند نه رو به خدا مي‏رود. پس معلوم شد كه ماها آداب و رسوم را خوب مي‏دانيم و مي‏توانيم لكن هرجا هواي ما و ميل ما و طبع ما و شهوت ما آن را قبول مي‏كند آن را خوب مي‏دانيم، هرجا كه ميل ما نيست آنجا جاهل بوديم، مسأله‏اش را ندانستيم. چرا ندانستيم؟ خوب مي‏دانيم. خداوند ميزان عدلي قرار داده براي شما كه آن طبيعت باشد. مثلاً مي‏نشيني غيبت مي‏كني تا مي‏گويد حرف مردم را مزن، مي‏گويي ندانستم غيبتش مي‏شود. حالا مي‏خواهي ببيني غيبت مي‏شود يا نه همين‏گونه عبارت را پشت سر تو اگر بگويند مكروه تو است، ستيزه مي‏كني، خشم مي‏كني، به كنايه، به اشاره، هرگونه كه باشد اظهار كراهت مي‏كني و بدت مي‏آيد و خود تو پشت سر مردم مي‏گويي همين را و مي‏گويي من قصد بدي نداشتم، نمي‏دانستم. و همچنين ساير احوال همين‏طور است، ميزاني خدا قرار داده اگر مي‏خواهيد ببينيد كدام سلوك شما با مردم نيكو است ببينيد كدام سلوك مردم با شما بهتر است و خوشتان

 

«* 36 موعظه صفحه 290 *»

مي‏آيد. اگر خوشتان مي‏آيد در اموالتان فلان‏تصرف را بكنند در اموال مردم آن‏گونه تصرف كنيد و همچنين سلوك با عيال مردم، با اطفال مردم، به همان‏طوري كه مي‏خواهيد با عيال شما و اطفال شما سلوك كنند بكنيد. خدا ميزان حقي در شما قرار داده كه به آن ميزان نيك و بد را بسنجيد و از آن قرار عمل كنيد. پس كه عذر دارد كه من گناه را ندانستم گناه است و كردم.

خلاصه من كه پيش خداي خودم به هيچ‏وجه معذور نيستم و هرچه كرده‏ام بد كرده‏ام و مي‏دانم بدش كدام خوبش كدام كه نكرده‏ام. كسي كه خوبيهاي او بدي است بديهاي او چگونه بدي نباشد؟! پس ماها بياييد ان شاءالله اقلاً عجالتاً از گريختن بازگرديم و معني بازگشت اين است كه اعتراف كنيم كه اگر اعتراف نكنيم هنوز پشت به مولا مي‏رويم، ما كي بد كرديم كه اعتراف كنيم و اقرار به گناه داشته باشيم. آن‏كه اعتراف مي‏كند واپس گشته و آن‏كه اعتراف نمي‏كند از مولاي خود دارد دور مي‏شود نعوذباللّه.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 291 *»

موعظه سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

در تفسير اين آيه شريفه سخن در اين فقره شريفه بود كه للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين كه معني فارسي آن اين است كه خداوند عالم مي‏فرمايد از حق خدا، از مال خدا بر ذمه مردم است حج خانه. يعني حتم است بر مردم و بايد ادا كنند حق خدا را و بايد خود را بري‏ءالذمه كنند و حج خانه خدا را بعمل آورند. بعد مي‏فرمايد هركس كافر شود به ترك اين حكم و حج نكند، خداوند از جميع اهل هزار هزار عالم بي‏نياز است و حاجت به چيزي ندارد، شما حاجت داريد به خدا و از براي انتفاع شما اين حج را قرار داده.

در هفته گذشته از براي رسيدن به حقيقت اين معني و درك باطن اين معني مقدماتي عرض كردم و در اين هفته هم هرچه خدا خواسته است عرض مي‏كنم. پس عرض مي‏كنم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه جميع اين عالم را بلكه جميع عالمها را از نور مقدس محمد و آل‏محمد سلام‏الله عليهم آفريده. اول آن بزرگواران را آفريده و از نور مقدس ايشان ساير عوالم را آفريده و احاديث بسيار بر اين معني دلالت مي‏كند. پس

 

«* 36 موعظه صفحه 292 *»

جميع عالمها از نور ايشان خلق شده، پس بنابراين جميع اين عالمها كمال ايشان است و جلوه ايشان است و جمال ايشان است. آيا نمي‏بيني نور آفتاب جمال آفتاب و كمال و حسن آفتاب است و همچنين نور چراغ كمال چراغ و حسن و جمال چراغ است، نيكي چراغ به نور او معلوم مي‏شود. پس همچنين اين عوالم انوار حسن و جمال محمد و آل‏محمد است سلام‏الله عليهم و جميع اين عالمها كمال ايشان است و جميع اينها صفات ايشان است و حسن و جمال هر چيزي صفت او است. فلان‏كس مقبول است فلان‏كس زشت است، اين مقبولي و زشتي صفت شخص است. پس جميع عالمها صفات محمد و آل‏محمدند سلام‏الله عليهم آنچه نيك و نيكي در اين عالم است از نور پيغمبر است9و از نور ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم و اما آنچه قبيح است و بد است در اين عالم، آن از سايه دشمنان آفريده شده و سايه ديوار صفت ديوار است و دليل كثافت و خودنمايي ديوار است. جميع آنچه قبيح در اين عالمها هست، جميع آنچه خبيث در اين عالمها هست همه از سايه دشمنان آفريده شده و همه صفات دشمنان ايشان است. پس اگر جمع كني جميع نيكي‏ها را، يا اگر تصور كني جميع نيكي‏ها را، كتاب فضائل آل‏محمد: خواهد بود و اگر جمع كني جميع قبيح‏هاي دنيا را و جميع خبيث‏هاي دنيا را جمع كني آن هم كتابي است در عيب اعداء، در مثالب اعداء، در نقص اعداء آل‏محمد: و كاتب اين دو كتاب و مصنّف اين دو كتاب خداوند عالم است جلّ‏شأنه. كتابي تصنيف كرده و ثبت كرده در فضائل محمد و آل‏محمد: و كتابي تصنيف كرده و ثبت كرده در مثالب اعداء آل‏محمد و معلوم است كه اگر كسي كتابي بسيار بزرگ بنويسد كه واضح باشد مطالب او و خوش‏خط باشد و مطلبي را بخواهد مفصل بنويسد، چون اين كتاب را در آن مسأله بنويسد كوتاهي در اظهار آن مسأله نكرده و حق آن مسأله را ادا كرده و حجت خود را بواسطه تصنيف آن كتاب تمام كرده است. حالا خداوند عالم چنين كتاب عظيمي در فضائل آل‏محمد تصنيف فرموده است و آياتي چند در اين كتاب رسم كرده و به خلق خود نموده و فضائل آل‏محمد:

 

«* 36 موعظه صفحه 293 *»

را به اين‏طور نشر فرموده است. فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون ديگر به چه‏چيز ايمان مي‏آورند اگر به آيات ايمان نياورند؟ اگر به خدا و آيات او ايمان نياورند؟ واقعاً آيه غريبي است اگر كسي انصاف بدهد و از روي بصيرت تدبر در آن كند بعد از توحيد خدا و بعد از امر الوهيت خداوند عالم و بعد از آيات خدا و ائمه هدي صلوات‏الله عليهم كه آيات خدايند، از اين دو كسي كه بگذرد ديگر به چه‏چيز ايمان مي‏آورد؟ آيا به بت ايمان مي‏آورد؟ آيا بت مثل خدا مي‏شود؟ به مسيلمه كذّاب ايمان مي‏آورد؟ آيا او مثل محمد9 مي‏شود؟ آيا به ابوبكر و عمر ايمان مي‏آورد، آيا ابوبكر و عمر مثل علي بن ابي‏طالب7 مي‏شوند؟ نه والله، كسي كه اينجا بند نشود و ايمان به خدا و آيات خدا نياورد در ملك به چه‏چيز ايمان مي‏آورد؟ اين است كه مي‏فرمايد فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون و در بعضي قرائتها تؤمنون.

پس همچنين بعد از آني‏كه دانستيد كه همه اين عالمها جميعاً انوار محمد و آل‏محمد است سلام‏الله عليهم پس همه اين عالمها فضائل اين بزرگواران است و ايشانند اسم اعظم اعظم اعظم خداوند در زيارت مي‏خواني السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضي‏ء پس ايشانند اسم اعظم خدا. وقتي اين را دانستيد فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون پس به چه‏چيز ديگر ايمان مي‏آورند بعد از نام نامي خداوند عالم و پس از آيات ائمه طاهرين و پس از فضائل ايشان؟ و اگر بخواهي از اين دقيق‏تر و باطن‏تر معني آيه را عرض مي‏كنم. آيات آل‏محمد: شيعيان ايشانند چراكه شيعيان از شعاع ايشانند. فرمودند انما سمّيت الشيعة شيعة لانهم خلقوا من شعاع نورنا خداوند شيعيان آل‏محمد: را از نور ايشان خلق فرموده و دانستي كه نور ايشان حسن و جمال ايشان است و دانستي كه حسن و جمال ايشان صفات و فضائل ايشان است فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون پس به چه‏چيز در اين دنيا بعد از محمد و آل‏محمد و بعد از شيعيان ايشان ايمان مي‏آورند؟ آخر بگوييد به چه‏چيز؟ آيا به ملاّ شمعون، آيا به ملاّ موشي ايمان مي‏آورند؟ به كدام رمّال، به كدام منجّم، به كدام

 

«* 36 موعظه صفحه 294 *»

ساحر، به كدام رهبان؟ آيا به احبار يهود ايمان مي‏آورند يا به رهبان نصاري؟ به چه عالمي ديگر تمكين مي‏كنند اگر تمكين عالم آل‏محمد را نكنند، آيا به چه‏چيز، به چه علم تمكين كسي را در مشرق و مغرب عالم مي‏كنند؟ آيا ايمان به ساعت‏ساز مي‏آورند؟ آيا ايمان به بنّا مي‏آورند؟ يا ايمان به رمّال مي‏آورند يا به منجّم يا به علماي يهود و آن ارجاس و انجاس ايمان مي‏آورند، يا به علماي نصاري ايمان مي‏آورند، يا ايمان به ابوحنيفه و مالكي و شافعي و حنبلي يا به متابعين ايشان مي‏آورند؟ اين است كه خداوند عالم بطور تعجّب مي‏فرمايد فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون از شما مي‏پرسم آخر چيزي كه بتوان به او ايمان آورد بايد چطور چيزي باشد؟ به امر معقول متين محكم معتبر ايمان مي‏آورند يا به امري كه بچه‏بازي و لهو و لعب و هرزگي باشد؟ البته بايد ايمان به امر محكم معقول متين معتبر آورد. حالا كه چنين است در اين دنيا نظر كنيد، چه‏چيز معتبرتر و محكمتر و معقولتر و متين‏تر است از كار آل‏محمد: ؟ و بجز كار محمد و آل‏محمد و شيعيان اين بزرگواران آيا امر معتبر محكم متيني هست؟ والله اگر كسي انصاف دهد مي‏بيند كه نمي‏شود به چيز ديگر ايمان آورد. به كدام مرشد؟ وانگهي به چه چيز مرشد، مرشدي كه كمالش همين زبانش را كج‏گرفتن و هندي گفتن و بابا بابا گفتن باشد آيا به اين ايمان مي‏آورند؟ آيا به سكوتش ايمان مي‏آورند؟ آيا به رخصت‏دادنش مردم را به شرب خمر و چرس و بنگ و بچه‏بازي و لهو ولعب و چيزهاي جعلّقي كه هيچ مأخذ ندارد ايمان مي‏آورند؟ وهكذا عالم هر ملتي را كه نگاه كنيد واللّه كه مأخذ ندارد، اصل ندارد و پاي او به هيچ حجتي بند نيست و نيست مستمسكي در مشرق و مغرب عالم بجز محمد و آل‏محمد سلام‏اللّه عليهم و شيعيان ايشان. و شيعيان ايشان كسانيند كه متمسكند به كتاب خدا، متمسكند به سنّت رسول خدا، نمي‏گويند به آراء خود، به هواهاي خود، نمي‏گويند به خيالات خود و عقول خود. مردم را امت خود نمي‏گيرند و بسوي خود نمي‏خوانند و ادعاي پيغمبري نمي‏كنند؟ آيا مي‏دانيد كه كي ادعاي پيغمبري دارد؟ آن‏كس ادعاي پيغمبري مي‏كند كه

 

«* 36 موعظه صفحه 295 *»

مي‏گويد من چنين مي‏فهمم و بر تو واجب است اطاعت من. آيا به چه دليل اطاعت تو بر من واجب است؟ به كدام نصّ؟ به كدام سنّت؟ اگر از پيش خودت مي‏گويي كه اطاعت تو واجب نيست پس اطاعت تو واجب نيست مگر آنچه را كه بگويي قال اللّه سبحانه في كتابه كذا و كذا، قال رسول‏الله كذا و كذا، و تو راوي باشي، آن‏وقت اطاعت تو واجب است در آنچه روايت كني. والاّ مي‏گويي رأي من چنين است، من رأي تو را چه مي‏خواهم بكنم.

پس عرض مي‏كنم فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون به چه‏چيز بعد از محمد و آل‏محمد و بعد از شيعيان ايشان ايمان مي‏آورند؟ بلكه كسي كه به محمد ايمان نياورد بگويد به كدام نبي ايمان مي‏آورد؟ آيا به انبياي سلف كه آنها هم مردماني بودند در دنيا و رفتند و امتيازي به اين از پيغمبر آخرالزمان نداشتند؟ آيا امتياز به اين داشتند كه اقوال حكمتي چند آوردند و در ميان مردم آن اقوال را گذاردند و رفتند؟ به اين هم كه امتيازي از پيغمبر آخرالزمان ندارند. به اينكه بعضي معجزات از ايشان ظاهر شد و مردم آنها را ديدند و بعضي تصديق كردند و بعضي انكار كردند، به اين هم كه امتيازي ندارند. پس اگر كسي به محمد9 ايمان نياورد ديگر ايمان به هيچ حجتي در دنيا نبايد بياورد. آخر همه همين‏طور بودند، امري آوردند و كرامتي از دست ايشان بروز كرد و آنها را روايت كردند از ايشان و بعضي آنها را قبول كردند و بعضي قبول نكردند. طرح تازه‏اي پيغمبر در دين خدا نياورده و بطور تازه‏اي خدا امام نفرستاده. قل ماكنت بدعاً من الرسل پس فبأي حديث بعد اللّه و اياته يؤمنون بعد از نام نامي خدا كه محمد و آل‏محمدند: و بعد از آيات ايشان كه شيعيان ايشان باشند به چه‏چيز ايمان مي‏آورند؟ ديگر معاني قرآن انتها ندارد.

خلاصه برويم بر سر مطلب، پس عرض مي‏كنم كه جميع نيكي‏هاي اين عالم كتاب فضائل ايشان است و كتاب آيات ايشان و صفات ايشان است و شايد بعضي ملتفت بشوند اين را كه گاهي مي‏گوييم جميع عالم انوار ايشان است و گاهي مي‏گوييم

 

«* 36 موعظه صفحه 296 *»

نيكي‏هاي عالم انوار ايشان است. نظرها مختلف مي‏شود و به هر نظري طوري گفته مي‏شود. به نظري جميع عالم هرچه هست انوار ايشان و كتاب فضائل ايشان است و به نظري جميع نيكي‏هاي عالم انوار ايشان و كتاب فضائل ايشان است. پس روي هم رفته كل اين عالم كتابي است، نصف اين كتاب در فضائل آل‏محمد است و نصف ديگر اين كتاب در مثالب اعداء و عيوب اعداء و قبايح اعداء ايشان است مثل قرآن بعينه چنانچه جميع قرآن از دو قسم بيرون نيست يا ذكر احوال خيرها و نورها شده يا ذكر احوال شرها و ظلمتها شده. اگر ذكر خير و نور است ذكر احوال محمد و آل‏محمد است و هرجا قبايح و شر را خدا ذكر فرموده ذكر قبايح و عيوب اعداء آل‏محمد است. فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ و اعداؤنا اصل كل شرّ و من فروعهم كل قبيح و فاحشة پس اگر قتل نفس را مذمت كرده، اگر زنا را تقبيح كرده، اگر لواط را منع كرده، اگر كفاري چند را ياد كرده، جميع اينها مثالب اعداء و قبايح اعداء و ذكر اعداء آل‏محمد است. و هرگاه امر به نماز كرده، امر به روزه كرده، يا حجّي را يا خيري را ذكر كرده، يا اقوام صالحين را ذكر كرده، جميع اينها مثلهايي است كه براي محمد و آل‏محمد آورده شده است.

حالا از جمله نيكي‏هايي كه خداوند در اين كتاب كبير ذكر فرموده است و آيتي از آيات ايشان است حكايت حج است و حكايت خانه خدا و مني و مشعر و عرفات است. معني ظاهري آن را عرض كردم و حالا باطن آن را شرح كنيم و در حقيقت اين ترتيب كه در اعمال و مناسك حج قرار داده‏اند براي اين است كه از آنها فضائل ايشان معلوم شود و اينكه اينها آيات ايشان است.

اما خانه از آيات ايشان است به جهت آنكه اين خانه دلالت مي‏كند بر وجود ايشان كه ايشانند قطب عالم، ايشانند غوث بني‏آدم، و مركز جميع عالم ايشانند و منزله ايشان در ميان خلق منزله خانه است در زمين و رخساره خدا و خليفه خداوند عالمند. پس خانه آيتي از آيات آل‏محمد: است كه دلالت بر وجود مبارك ايشان مي‏كند و در

 

«* 36 موعظه صفحه 297 *»

حقيقت ايشانند خانه خدا. و اين را نه از پيش خود مي‏گويم، آيا نخوانده‏اي در قرآن في بيوت اذن الله ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجالٌ مقصود اين بود كه مي‏فرمايد آن نور خدا در خانه‏هايي است كه اذن داده است خدا كه آن خانه‏ها رفيع‏الشأن باشند و ذكر اسم خدا در آن خانه‏ها بشود و تسبيح كرده شود خدا در آن خانه‏ها از جميع آلايشها در صبح و شام. رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه بعد مي‏فرمايد آن خانه‏ها مردماني هستند، و همچنين در اين باب حديث بسيار وارد شده. آيا نشنيده‏اي قتاده نشست در نزد امام و خاضع و خاشع و كوچك شد. عرض كرد من در محضر علما بسيار نشسته‏ام، علماي بسيار ديده‏ام، در نزد هيچ عالمي اين‏طور مضطرب نشده‏ام كه در نزد تو مضطرب مي‏شوم، سبب چيست؟ فرمودند آيا مي‏داني كجا نشسته‏اي؟ تو نشسته‏اي در پيش روي خانه‏هايي كه خدا اذن داده رفيع‏الشأن باشند. قتاده تصديق كرد و گفت آري به خدا قسم آن خانه‏ها از خشت و گِل نيست. و چون خانه‏هاي خدا ايشانند پس اين كعبه آيت ايشان است و ايشان اشرفند از كعبه و چگونه نباشند و حال آنكه مي‏فرمايند شيعه ما افضل از كعبه است، مؤمن اشرف از كعبه است، مؤمن اشرف از قرآن است. وقتي شيعه ايشان اشرف باشد مقام ايشان چه خواهد بود؟! پس به ظاهر اين خانه كعبه آيه‏اي از آيات ايشان است و مثَل ايشان است چنانكه اين خانه مرجع جميع موجودات و قبله جميع خلايق است در زمين و بايد از اطراف قصد اين خانه را كنند، همچنين امام مرجع است براي جميع موجودات، جميع مردم بايد رو به امام بكنند و حلال و حرام دين را از او بياموزند. پس او است قبله حقيقي و او است حقيقت قبله و اصل قبله و اگر او نبود خداوند عالم زمين كعبه را خلق نمي‏كرد. چه عجب مي‏كنيد از اين! وقتي كه خدا زمينها را خلق كرد زمين كعبه فخر كرد به زمين كربلا، خطاب رسيد اي زمين كعبه قرار بگير! اي زمين كعبه بر كربلا فخر مكن، اگر نبود آن كسي كه در كربلا مدفون است من تو را نمي‏آفريدم. پس ايشانند حقيقت خانه و خانه اسماء و صفات خدا ايشانند و اين خانه ظاهر آيتي از

 

«* 36 موعظه صفحه 298 *»

آيات ايشان است كه خدا آن را به مردم نموده تا از آن عبرت بگيرند و بدانند كه اين خانه سنگ و گل كه بواسطه عنايت خدا چنين شده چه خواهد بود خانه‏اي كه خدا بدست قدرت خود آن خانه را بنا كرده، از نور عظمت و جلال و كبرياي خود آن را ايجاد كرده. باري مقام كعبه مقام محمد و آل‏محمد است سلام‏الله عليهم و مقام امام زمان و حجت خدا است صلوات‏الله عليه.

و اما مقام مني مقام پيغمبران است كه مقام اركان است و آن بزرگواران اقرب خلقند به ائمه طاهرين و مني اقرب مكانها است به خانه كعبه. مني مقام پيغمبران است كه از خود بكلي گذشته‏اند و اُضحيه نفس خود را قرباني كرده‏اند و توبه بسوي خدا كرده‏اند و بازگشت بسوي خدا كرده‏اند توبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم در آن مقام كه خطاب رسيد به ايشان الق نفسك وتعال در تأويلي از تأويلات به موسي خطاب شد كه چيست در دست تو؟ گفت عصاي من است قال القها يا موسي فالقيها فاذا هي حيّة تسعي خطاب رسيد بينداز آن را، چون انداخت در اين‏وقت حيّه‏اي شد و اين اشاره است در تأويل به نفس انساني كه انسان آن را گرفته و نگاه داشته و تكيه‏گاه وجود خود قرار داده و عصا است و عصيان‏كننده است و عصا مشتق از عصيان است. به موسي فرمود القها يا موسي نفس را بينداز فالقيها بعد از آني‏كه او را انداخت فاذا هي حيّة تسعي آن‏وقت حي شد و زنده شد و بنا كرد حركت‏كردن. همچنين تو اگر از سر نفس خود بگذري و نفس خود را در راه خدا بيندازي آن‏وقت زنده مي‏شود. تا او را نگاه داشته‏اي مرده است، او را بينداز تا به حركت آيد و زنده شود.

اقتلوني يا ثقاتي انّ في قتلي حياتي و مماتي في حياتي و حياتي في مماتي

همچنين است اين نفس بعد از آني‏كه او را انداختي آن‏وقت حيّه مي‏شود و حي مي‏شود و زنده مي‏شود. هركس نفس خود را كشت او نفسش زنده است اين است كه مي‏فرمايد لاتحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون گمان مكن كه آنهايي كه در راه خدا كشته شده‏اند مردگانند، بلكه آنها زندگانند و در نزد

 

«* 36 موعظه صفحه 299 *»

پرورنده خود روزي مي‏خورند. پس تو اگر نفس خود را بكشي زنده خواهد شد و حيات ابدي را درخواهي يافت و اگر او را نكشي و او را بدست خود پرورش دادي و نگاه داشتي اموات غير احياء و مايشعرون ايّان يبعثون از اين جهت كفار را در قرآن خدا مرده ناميده و مؤمنين را زنده ناميده به جهت آنكه مؤمنين مخالفت نفس خود را مي‏كنند و نفس خود را در راه خدا مي‏اندازند و كفار متابعت نفس مي‏كنند و او را مي‏پرورند. پس در حفظ نفس مردن او است و در انداختن او زندگي او است القها يا موسي بينداز آن را اي موسي، تا كي نگاه داشته‏اي نفس را؟ چه حاصل از اين نفس؟ وقتي انداخت او را زنده شد قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولي حالا ديگر بگير او را و مترس كه اين ديگر به تو آسيبي نمي‏رساند، ديگر از آسيب او ايمني. پس بعد از آني‏كه نفس خود را انداختي و او را احيا كردي و او را كشتي و زنده‏اش كردي و به او حيات جاودان دادي، حالا او را بگير و نگاهش دار كه ما او را به سيرت اولاي خود برمي‏گردانيم. زيراكه در اول ايجاد او را زنده خلق كرديم و بواسطه فرورفتن در كدورات و كثافتهاي هوي و هوسها مرده بود، حالا كه زنده شد بگير او را ما برمي‏گردانيم او را به آن سيرت اولي و به آن فطرت اوليه كه داشت.

مقصود اين بود كه پيغمبران امتثال اين امر را كردند و جان خود را در راه خدا دادند و در مقام مني قرباني نفس خود را كردند و جميع اوساخ و كدورتها و كثافتها را از خود دور كردند و به آرزوهاي خود از قرب جوار آل‏محمد: و به مُناي خود فائز شدند. اگر چه اينجا مِني است و آرزو مُني است لكن در اشتقاق كبير مي‏شود مِني مشتق از مُني باشد. پس در مني به آرزوي خود رسيدند و جميع كثافتها و كدورتها را از خود دور كردند و چون از خود گذشتند به وصال آل‏محمد: فائز شدند و قادر بر طواف كوي دوست گرديدند؛ باري، مقام مني مقام پيغمبران است.

و يكي ديگر از مقامات مشعر است و مقام مشعر مقام شيعيان است كه حالت برزخي دارند. نه مانند حالت عرفات براي ايشان حالتي است نه مانند حالت مني براي

 

«* 36 موعظه صفحه 300 *»

ايشان حالتي است. هم در اينجا شب را مي‏بينند و هم روز را مي‏بينند خلطوا عملاً صالحاً و آخر سيّئاً و از براي ايشان ظلمات خودبيني في‏الجمله هست و نور خدا هم در آنجا ظاهر است. باري مقام مشعر مقام استغفار از گناهان است و مقام مستعد شدن و جمع كردن جمرات است براي راندن شيطان از خود و مقام پاك‏شدن از گناهان است و از ظلمات شب معاصي بيرون آمدن و آفتاب جمال محبوب را مشاهده‏كردن است و مقام شيعيان پس از رتبه اركان است و آن رتبه نقبا است.

و بعد از آن مقام عرفات است و آن مقام نجبا است و عرفات از مشعر دورتر است به خانه و عرفات مقام اعتراف‏كردن است به اينكه همه گناه از ايشان است و در اينجا اعتراف به گناهان مي‏كنند و در اينجا معرفت حق و باطل پيدا مي‏كنند و معرفت به حق نفس خود اينجا پيدا مي‏كنند، معرفت به خير و شر اينجا پيدا مي‏كنند و اول مقام ندامت و پشيماني از خودسري و خودنمايي اينجا است و اينجا اول مقام اقبال است بسوي محمد و آل‏محمد: و اول حرمات خدا است و شعائر خدا است. و من يعظّم شعائر اللّه فانها من تقوي القلوب، و من يعظّم حرمات اللّه فهو خير له عند ربّه اول مقام شعائر اللّه اينجا است اول مقامي كه خداوند براي آن حرمتي قرار گذارده و آنجا را عبادتگاه خود قرار داده و خلق را امر كرده كه از اطراف بيايند به آن امكنه، همين‏جا است كه بايد بيايند و از اينجا حج حقيقي بكنند. آيا هيچ مي‏دانيد كه حج حقيقي كدام است؟ آن است كه بيايد در عرفات نجبا بايستد و معرفت حق و باطل را آنجا پيدا كند و پشيمان از خودسري و خودرأيي بشود و چشم او بينا شود و در آنجا گناهان خود را بشناسد و در آنجا عيوب نفس خود را بشناسد و اعتراف كند. اگر اين كار را كرد در عرفات كه مقام نجبا است ممكن مي‏شود او را وصول به مشعر و معرفت نقبا و چون به آنجا رسيد در آنجا استغفار از گناهان خود مي‏كند و خدا هم گناهان او را مي‏آمرزد. ماكان اللّه ليعذّبهم و انت فيهم و ماكان اللّه معذّبهم و هم يستغفرون اگر به مقام استغفار رسيد خداوند غفور و رحيم است. يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من

 

«* 36 موعظه صفحه 301 *»

رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذنوب جميعاً انه هو الغفور الرحيم. خلاصه چون به مقام مشعر كه مقام نقبا است رسيد و آن را شناخت و استغفار از گناهان كرد آمرزيده مي‏شود و از گناهان پاك مي‏شود و حربه براي جنگ شياطين آنجا مهيا مي‏كند كه به آن حربه شياطين را از خود دور مي‏كند و بعد از اينكه رسيد به مقام نقبا و معرفت ايشان را حاصل كرد آن‏وقت متمكن مي‏شود از وصول به مقام مني و متمكن مي‏شود از وصول به مقام معرفت پيغمبران سلام‏اللّه عليهم اجمعين و متمكن مي‏شود كه در آنجا از سر جان خود بگذرد تا به جانان خود برسد و در آنجا جميع اوساخ و كدورتهاي خودسري را مي‏تواند از خود دور كند و در آنجا سنگهايي كه از مشعر بهمراه آورده بود به آن شيطان را از خود دور مي‏كند و ديگر شيطان را در آنجا سلطاني نيست و آنجا داخل عباد اللّه مي‏شود و داخل عباد اللّه مخلصين است و در آنجا هر سه جمره را مي‏اندازد. از سر جماديت خود مي‏گذرد، از سر نباتيت خود مي‏گذرد، از سر حيوانيت خود مي‏گذرد و جميع اين شياطين را از خود دور مي‏كند و اين كارها را مي‏كند تا اينكه برسد به مقام جانان و محبوب خود را زيارت كند. اول نفس خود را بايد ذبح كند، يعني تابع مولا شود، مخالف هوي شود و جميع خودسري‏ها را از خود دور كند و چون اين كارها را همه را كرد آن‏وقت متمكن مي‏شود از زيارت خانه خدا و از اتصال به ائمه هدي و او را ممكن مي‏شود كه بر گرد محبوب خود طواف كند و علي‏الاتصال بر گرد او بگردد و از جميع اطراف از او استمداد نمايد، آن‏وقت حاجي مي‏شود. خداوند جميع دوستان آل‏محمد را چنين حجي نصيب كند.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 302 *»

موعظه چهارم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

عرض كردم از براي شما تفسير فارسي اين آيه شريفه را كه معنيش اين است كه از حقّ خدا و مقتضاي بندگي نسبت به خدا اين است كه حج خانه خدا را بعمل آورند و قصد خانه خدا را بكنند من استطاع اليه سبيلاً هركس استطاعت راه خانه خدا را داشته باشد و بتواند راه خانه خدا را بپيمايد و هركس استطاعت ندارد خدا تكليف نمي‏كند و تكليف مالايطاق به كسي نمي‏كند و غير مستطيعين را تكليف به حج نفرموده. بعد مي‏فرمايد و من كفر آنهايي كه استطاعت رفتن دارند و ترك حج اين خانه را مي‏كنند و به ترك حج كافر مي‏شوند فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند از جميع عالمها بي‏نياز است. پس اين و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين در تهديد مستطيعين است نه غير مستطيعين.

و ديروز بعضي از معاني حج را براي شما عرض كردم و معنيهاي بسيار نازك است در اين معاني حج ولكن در اين مجالس بيان نمي‏توان كرد، مجلس درس مي‏خواهد و براي علما بايد بيان شود و كساني كه اطلاع بر حقيقت ندارند نمي‏توان

 

«* 36 موعظه صفحه 303 *»

مطلبهاي بسيار نازك را براي ايشان گفت. باري به همان مقدارها كه مي‏توان در امثال اين مجالس گفت عرض مي‏كنم. و حال مي‏خواهم معني استطاعت را بيان كنم براي شما. معني ظاهر استطاعت را هم در هفته‏هاي گذشته عرض كردم ولكن مطلبي كه الآن در نظرم آمد اين است كه استطاعت باطني را عرض كنم كه چه‏كس استطاعت حج باطني را دارد. از براي اين معني مقدمه‏اي ضرور است و در آن مقدمه موعظه و نصيحتي است از براي شما، علم هست موعظه و نصيحت هم هست و آن اين است كه خداوند عالم اين عالم را كه خلق كرد آسماني بنياد كرد و چهار عنصري آفريد كه آتش و هوا و آب و خاك باشد و اين آتش و اين هوا و اين آب و اين خاك همين‏طور جماداتي كه مي‏بينيد بودند. يعني از براي آنها ادراك و شعوري نبود، خاك خاك بود، آب آب، هوا هوا، آتش آتش. بعد از آن مشيت خداوند عالم قرار گرفت بر اينكه روح نباتي را در عالم ابراز دهد و روح گياه از گريبان اين چهار عنصر سر بيرون آورد و اين چهار عنصر حالت گياه برايشان پيدا شود و برويند و بزرگ شوند و ريشه بگذارند، قدي دراز كنند پهنايي زياد كنند و بر اين امّتِ چهار عنصر، حج خانه روح نباتي را فريضه كرد و بر اينها واجب كرد كه قصد روح نباتي را كنند. زيراكه آن روح نباتي خليفه خداي يگانه بود در روي زمين از براي اين امت كه اين چهار نفر باشند و حج آن خانه براي اين چهار نفر فريضه شد و اين حج براي جميع آتشها و جميع هواها و جميع آبها و جميع خاكها واجب نشد و همه مكلف به اين تكليف نشدند. بلكه آن خاكهاي لطيف و آن آبهاي صافي و آن هواهاي رقيق صافي و آن آتشهاي بسيار لطيف، آنها مأمور شدند و آنها استطاعت حج خانه نبات را دارند. ببين در روي زمين چقدر سنگ و كلوخ هست و چقدر معدن هست و همه قابل براي روح نباتي نيستند ولكن آن چهار عنصري كه بطور اعتدال بهم پيوسته شده‏اند و صاف و پاك و پاكيزه و بطور اعتدال تركيبشان بهم پيوسته شده، آن چهار عنصر قابل اين مي‏شوند كه روح نباتي در ايشان جلوه‏گر شود. و همچنين بعد از آني‏كه گياههاي عالم مأمور شدند كه حج خانه روح حيواني را بكنند بر ايشان واجب شد،

 

«* 36 موعظه صفحه 304 *»

لكن جميع آنها هم استطاعت اين معني را ندارند و استطاعت اينكه روح حيواني در آنها جلوه بكند ندارند. نمي‏بيني اين‏همه درخت در دنيا هست و همه قابل اينكه روح حيواني را بنمايند نيستند ولكن آن نباتاتي كه اعتدالي دارند و صاف و پاك و پاكيزه شده‏اند، آنهايند مستطيع كه روح حيواني در ايشان جلوه‏گر شود و نور خداوند عالم كه آن روح حيواني باشد از ايشان ظاهر شود. و همچنين جميع حيوانات قابل روح انساني نيستند و نمي‏شود كه روح انساني در هر حيواني پيدا بشود چراكه استطاعت ندارند اسب و خر و قاطر و استطاعت حج خانه انساني و قابليت روح انساني را ندارند از اين جهت مكلف هم نيستند كه روح انساني داشته باشند ولكن آن روح حيواني كه در نهايت اعتدال و صفا است و رقيق و لطيف و نازك شده است قابل اين است كه روح انساني بر او سوار شود و او استطاعت زيارت خانه خدا كه آن روح انساني باشد را دارد و آن روح انساني كعبه آنها است و قبله آنها است و ملاذ و ملجأ آنها است چنانكه روح حيواني براي گياهها خانه خدا بود و ملاذ و ملجأ گياهها بود. حالا هريك كه استطاعت دارند حج خانه خدا را مي‏توانند بكنند. عبرت بگيريد از اين دو آيه كه خداوند در كتاب خود مي‏فرمايد، براي قومي فرموده قل لااسألكم عليه اجراً الاّ المودّة في القربي بگو اي محمد به شيعيان و دوستان خود كه من مزدي از براي رسالت خود نمي‏خواهم مگر مودّت آل‏محمد: را، و به قومي ديگر از دشمنان مأمور شد كه بگويد مااسألكم عليه من اجر و ما انا من المتكلّفين من از شما مزدي نمي‏خواهم و مي‏دانم شما استطاعت نداريد و شما نمي‏توانيد ولايت آل مرا بورزيد و توقع ولايت اهل بيت خود را از شما ندارم، شما مستطيع نيستيد ولكن شيعيان مستطيعند و توقع ولايت از ايشان است. پس شيعيان آل‏محمد: بايد در اطاعت ولي كوشش كنند و حج ولي را بعمل آورند و اما منافقان استطاعت ندارند و نمي‏توانند حج آن خانه را بكنند. كسي نگويد اگر استطاعت ندارند و نمي‏كنند پس چه ملامت بر ايشان هست؟ عرض مي‏كنم آيا نشنيده‏اي كه خداوند عالم به حضرت ابراهيم امر فرمود كه اذّن في الناس بالحجّ

 

«* 36 موعظه صفحه 305 *»

يأتوك رجالاً و علي كل ضامر  حضرت ابراهيم را فرمود در ميان اهل عالم تو اعلام كن و اذان حج را بگو. و ابراهيم هم بر كعبه بالا رفت و به نداي بسيار بلند ندا در داد به ندائي كه جميع كساني كه در اصلاب آباء و ارحام امّهات بودند شنيدند صداي ابراهيم را كه هلمّوا الي الحجّ يعني بياييد به حج خانه خدا. آن‏وقت اين ندا را در داد، خداوند نداي او را به جميع بني‏آدم كه در صلب پدران و رحم مادران بودند رسانيد و هركس يك‏دفعه آن روز لبيك گفت يك‏دفعه حج مي‏كند، هركس دو دفعه لبيك گفت دو دفعه حج مي‏كند، هركس ده دفعه گفت ده دفعه حج مي‏كند، بقدري كه آن روز جواب حضرت ابراهيم را داده‏اند همان‏قدر امروز حج مي‏كنند. پس اگر كسي آن روز ده مرتبه لبيك گفته نمي‏تواند امروز پانزده مرتبه حج برود و اگر بيشتر گفته بود بيشتر حج مي‏كرد ولكن چون آن روز اين‏طور گفته تخلف از اين نمي‏تواند بكند. همچنين خداوند عالم اين خلق را در عالم ذر در زمين غدير خم جميعشان را حاضر كرد و در آن عالم هم غدير خمي است چنانكه در اين عالم هست و آنجا هم كعبه‏اي است چنانكه در اين عالم كعبه است، در آنجا مشاهد مشرفه‏اي است چنانكه در اينجا هست. پس خداوند عالم خلق را در عالم ذر در غدير خم آن عالم جمع كرد و عهد ولايت از ايشان گرفت و به همين كيفيت پيغمبر برخاست و دست علي را گرفت و او را بلند كرد و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه پس در همان روز هركس تمكين كرد و تسليم كرد براي ولي و محبت ولي را قبول كرد و كبر نكرد، در اين دنيا مي‏تواند محبت علي بن ابي‏طالب را قبول بكند و هركس كه در عالم ذر قبول نكرده در اينجا هم نمي‏تواند قبول كند. اين است كه خدا مي‏فرمايد و ماكانوا ليؤمنوا بماكذّبوا من قبل ايمان نمي‏آورند به آنچه در روز اول تكذيب كرده‏اند. پس آناني كه در عالم ذر ولايت علي بن ابي‏طالب را قبول نكردند در اين عالم هم قبول نخواهند كرد چنانكه آنهايي كه لبيك براي ابراهيم در آن عالم گفتند در اين عالم به حج خانه كعبه رفتند و آنهايي كه لبيك نگفتند استطاعت حج خانه كعبه را ندارند. پس اگر كسي بگويد

 

«* 36 موعظه صفحه 306 *»

پيغمبر9 در اين دار دنيا آنهايي كه لبيك گفته‏اند آنها را به حج خوانده و آنهايي كه نگفته‏اند آنها را نخوانده بيجا نگفته و حرفي درست است. پس آناني كه در عالم ذر ايمان به آل‏محمد نياوردند در اين دنيا هم نمي‏توانند ايمان بياورند. پس پيغمبر9 مطلقا از آنها مزدي براي رسالت خود نخواسته است مااسألكم عليه من اجر اما از براي قومي ديگر فرمود لااسألكم عليه اجراً الاّ المودّة في القربي.

باري، مقصود اين بود كه نه هر جمادي استطاعت ظهور نور گياه را دارد، و نه هر گياهي قابليت اين را دارد كه روح حيواني در او پيدا شود، و نه هر حيواني قابليت اين را دارد كه روح انساني در او پيدا شود بلكه هر حيواني كه استطاعت دارد و مي‏تواند روح انساني را بنماياند، او لياقت روح انساني را دارد. مثَل مستطيع و غير مستطيع در نمايش روح انساني اين سنگها است و آيينه، سنگها استطاعت نمايش آفتاب را ندارند و ممكن نيست كه آفتاب از آنها جلوه‏گر شود ولكن آيينه استطاعت دارد و از آن جلوه‏گر مي‏شود. پس آيينه مستطيع است و سنگ مستطيع نيست. به همين‏طور همه حيوانات استطاعت اينكه روح انساني از آنها جلوه‏گر شود ندارند. پس مپندار كه همه اين انسانها كه هستند و اينهايي كه به شكل انسانند همه آنها استطاعت حج باطني خانه را دارند. وقتي استطاعت داري كه به عرفات نجبا بروي و در آنجا اعتراف به گناهان خود بكني و از آنجا به مشعر نقبا بروي و ايشان را بشناسي و استغفار از گناهان خود بكني و خداوند در آنجا از سر تقصيرات تو بگذرد. بعد از آنجا به مناي اركان بروي و جميع اوساخ را از خود دور كني و شياطين را در آنجا براني و در آنجا جان خود را در راه خدا بدهي. مي‏فرمايد لن تنالوا البرّ حتي تنفقوا مماتحبون معني برّ به ظاهر نيكي است، يعني شما نمي‏توانيد به نيكي برسيد و نيك شويد مگر از آنچه دوست مي‏داريد در راه خدا انفاق كنيد و بگذريد و نظرم مي‏آيد در قرائت اهل بيت به اين‏طور لن‏تنالوا البرّ حتي تنفقوا ماتحبون يعني شما نمي‏توانيد به نيكي برسيد مگر آنچه را كه دوست مي‏داريد در راه خدا انفاق كنيد. حقيقتاً  اگر ما چيزي را از خدا دوست‏تر بداريم و آن را به خدا روا

 

«* 36 موعظه صفحه 307 *»

نداريم خدا چگونه چيزي را بر ما روا بدارد؟ ما يك دينار را براي او روا نداشته باشيم و او جنّتي كه عرضش عرض آسمان و زمين است براي ما روا دارد! ما حيات فاني را در راه او ندهيم و او حيات باقي را براي ما روا دارد! ما اين ضعف و نقاهت را در راه او خرج نكنيم و او قوّت و قدرت خود را براي ما روا دارد! پس هرگاه تو در راه خدا آنچه را كه دوست مي‏داري دادي خداوند هم آنچه را كه دوست مي‏دارد به تو مي‏دهد و آنچه را كه خدا دوست مي‏دارد برّ است و خير و نيكي است. فرمودند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ يعني ولايت آل‏محمد: . پس برّ يعني ولايت آل‏محمد:لن‏تنالوا البرّ حتي تنفقوا مماتحبون شما به ولايت آل‏محمد: نمي‏رسيد و شيعه كامل نمي‏شويد مگر آنچه را كه دوست مي‏داريد در راه خدا بدهيد و انفاق كنيد و پيدا است كه دوست‏تر از همه‏چيز در نزد انسان جان انسان است. اگر جان خود را دادي ديگر چه چيز بالاتر از جان؟ چه بالاتر؟ مال خود را بدهي، آبروي خود را بدهي، قوّت و قدرت خود را بدهي، اينها هيچ‏يك با جان برابري نمي‏كند و منتهاي دوستي اين است كه جان خود را در راه دوست بدهي.

مالي سوي روحي و باذل نفسه في حبّ من يهواه ليس بمسرف

پس حاصل اين شد كه تو به طواف خانه فائز نمي‏شوي و متمكن از رؤيت خانه نمي‏شوي مگر آنكه در مني ذبح كني و جان خود را بدهي الق نفسك و تعال جان خود را بگذار و بشتاب بسوي ما تا به ما بتواني برسي. پس هرگاه در مناي معرفت اركان خالص شدي و جان خود را دادي و اين زنگ خودپرستي و خودستايي را از خود زدودي آن‏وقت آيينه سرتاپا نما مي‏شوي و جمال خانه را مي‏تواني مشاهده كني و متمكن مي‏شوي از طواف خانه ولايت آل‏محمد و مي‏تواني بر گرد شمع محبوب خود پروانه‏وار بگردي و طواف كني و در هر گرديدني استمداد از او كني.

چه فايده مجلس مجلسي نيست كه مطالب علمي را در آن بتوان گفت ولكن باز علما هستند براي آنها اشاره مي‏كنم. اين گرديدن بر گرد خانه هفت‏مرتبه طواف است و

 

«* 36 موعظه صفحه 308 *»

يك‏مرتبه شوط است. يك شوط كه گشتي بدن تو اصلاح مي‏شود و بدن تو منور مي‏شود به نور مولاي تو، در شوط دويم مثال تو اصلاح مي‏شود و منور مي‏شود به نور مولاي تو وهكذا تا آخر مراتب سبعه به هر گرديدني يك مرتبه از مراتب تو پاك مي‏شود و اصلاح مي‏شود و منور مي‏شود به نور مولاي تو و طاهر مي‏شود و ظاهر مي‏شود سرّ ربوبيت كه در عبوديت مخفي است. چه عرض كنم كه مجلس اقتضا نمي‏كند و همه‏كس را هم طاقت تحمل نيست، همين‏قدر عرض مي‏كنم كه اگر آيينه زنگ خودي را از خود زدود و متوجه آفتاب گرديد آن‏وقت در وجود او به غير از آفتاب چيزي ديگر پيدا نخواهد بود و خودنمايي از او برطرف مي‏شود و آفتاب‏نمايي از او پيدا مي‏شود. پس بنده بايد به جايي برسد كه خود را گم كند و مولاي خود را آشكار كند و خود را فراموش كند و متذكر مولا باشد، خود را نيست كند و هستي مولا را بنماياند بطوري كه چون او را ببيني بجز هستي مولا چيزي نبيني و خود او را نبيني. و علامت اينكه خود را نيست كرده اين است كه از خود رأيي نداشته باشد، از خود قولي نداشته باشد، از خود ميلي نداشته باشد، آنچه مي‏كند و آنچه مي‏گويد به جهت فرمايش مولا باشد. اگر اين كار را كرد به جايي مي‏رسد كه او او نباشد بلكه او او باشد، يعني نمايش مولاي خود باشد نه نمايش خود. گفتار او گفتار مولا باشد، كردار او كردار مولا باشد. حواريين به عيسي عرض كردند يا روح‏الله با كه بنشينيم؟ فرمود مجالست كنيد با كسي كه ديدار او شما را به ياد خدا آورد و گفتار او علم شما را زياد كند و عمل او شما را راغب در آخرت كند. پس آن كسي كه ديدار او شما را به ياد مولا مي‏آورد آنها از خود خودنمايي ندارند و همه خدانمايي هستند. آيا مي‏دانيد آنها چه كسانيند آنهايي هستند كه در حديث قدسي مي‏فرمايد بنده بواسطه نافله‏گزاردن تقرّب به من مي‏جويد تا اينكه به حدي مي‏رسد كه من او را دوست مي‏دارم. خوب ملتفت باشيد كه چه عرض مي‏كنم، خدا مي‏گويد بنده بواسطه نافله گزاردن قرب مرا مي‏جويد تا اينكه من او را دوست مي‏دارم و چون او را دوست داشتم من چشم بيناي او مي‏شوم، من گوش شنواي او مي‏شوم، من

 

«* 36 موعظه صفحه 309 *»

دست تواناي او مي‏شوم، اگر مرا بخواند او را اجابت مي‏كنم و اگر نخواند من از خود ابتدا مي‏كنم و نعمت مي‏دهم و در چندين حديث اين را فرموده است پس بنده به جايي مي‏رسد كه خداوند مي‏فرمايد كنت سمعه الذي يسمع به چون به اين مقام رسيد ديدار او انسان را به ياد خدا مي‏آورد ولكن اين را هم عرض كنم اين‏جور ديدارها خداشناسان را به ياد خدا مي‏آورد. منافقان رسول خدا را مي‏ديدند و از ديدن او به ياد خدا نمي‏افتادند. كسي كه خداشناس باشد او از اينها متذكر مي‏شود. پس آنهايي كه منافق بودند و خدا را نمي‏شناختند از ديدار پيغمبر كي خدا را متذكر مي‏شدند و مي‏شناختند؟

آن كه را روي به بهبود نبود ديدن روي نبي سود نبود

پس نه هركس نبي را مي‏ديد به ياد خدا مي‏آمد، بلكه

ديده‏اي بايد كه باشد شه‏شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

پس وقتي كسي شاه‏شناس باشد والله تا جمال شاه را ببيند مي‏شناسد و آن‏وقت متذكر مي‏شود. پس نه هركس با خوبان نشست متذكر خواهد شد، چه‏بسيار كساني كه هرچه با خوبان بنشينند بجز خسارت براي ايشان چيزي نمي‏افزايد مي‏فرمايد و ننزّل من القرءان ماهو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الاّ خساراً پس قرآن شفا و رحمت است براي كساني كه ايمان آورده‏اند و براي ظالمين بجز خسارت چيزي ديگر نيست به جهت آنكه مي‏بيني اين ظالم قرآن مي‏خواند و شك بر شكش مي‏افزايد و كفر بر كفرش مي‏افزايد و مؤمن اين قرآن را مي‏خواند و ايمانش زياد مي‏شود ايّكم زادته هذه ايماناً و همچنين از ديدار آنهايي كه خدانمايند همه‏كس متذكر و منتفع نمي‏شود ولكن خداشناسان آنها را مي‏شناسند و آنها از ديدن آنها به ياد خدا مي‏افتند.

باري، چون شخص رسيد به مقام مني و از سر خودسري و خودرأيي گذشت و رسيد به زيارت خانه خدا و هفت شوط طواف كرد و در هر شوطي كه در هر مرتبه‏اي از مراتب خود مي‏كند، خودسري آن مرتبه را از سر انداخت تا در جميع مراتب پاك و

 

«* 36 موعظه صفحه 310 *»

پاكيزه شد پس در ظاهر، نور ظاهر خدا مي‏شود و از براي اهل ظاهر نمايش خدا مي‏شود و در باطن نور غيب خدا مي‏شود و از براي اهل باطن نمايش خدا مي‏شود و همچنين در هر مرتبه از مراتب خود. پس در اين هنگام در ظاهر قولش قول خدا مي‏شود و فعلش فعل خدا مي‏شود و همچنين در باطن در جميع مراتب منسوب به خدا مي‏شود. آيا نشنيده‏ايد كه جميع مردم بايد رو به خانه كعبه نماز كنند و كسي كه به بام خانه كعبه است بايد به پشت بخوابد و نماز كند رو به بالا و به طرفي از اطراف نماز نمي‏كند، رويش به بالا است. همچنين از آن خانه باطني آن‏كه دور است رو به خانه كعبه نماز مي‏كند و همه بايد توجه به آن كنند اما وقتي به آن مقام رسيد ديگر آن‏وقت به طرفي از اطراف نمي‏تواند توجه كند، پس خودش در مركز عالم مي‏نشيند و به سمت بالا نماز مي‏كند، از خداي خود مي‏گيرد و به خلق مي‏رساند. در اين هنگام واسطه مي‏شود ميان خدا و خلق و معني حج كامل بالغ اين است والاّ رفتن به اينجاها و ديدن اينجاها و بعمل آوردن اين مناسك تكليفي در ظاهر حيات دنيا از ايشان ساقط مي‏شود و آن حج باطني حقيقي بعمل نمي‏آيد مگر به اينكه مستطيع بشود و معني استطاعت را كه يافتيد و عرض كردم. پس نه هركس مستطيع چنين حجي است، استطاعت براي اين حج از براي پاكان و نيكان است و استطاعت اين حج از براي متّقيان است.

حاصل سخن همه اين شد كه اگر مي‏خواهيد استطاعت اين حج را پيدا كنيد اول بايد اصلاح ظاهر خود را بكنيد، والله بي‏انصافي مي‏كنيم، خدا مي‏داند بي‏انصافي مي‏كنيم، ماهايي كه ظاهر خود را در ميان مسلمين اين‏قدر معمور نكرده‏ايم كه داخل عدول مسلمين باشيم و مردم از شرّ ظاهر ما ايمن باشند و داخل عدول مؤمنين باشيم و شهادت ما در يك من جو قبول باشد اين‏قدر كار نكرده‏ايم و اين قابليت را نداريم كه كسي ما را امين يك من جو بكند، اگر يك من جو به ما بسپارند وقتي مي‏خواهند پس بگيرند سي سنگش كم نباشد، حالا ما امين يك من جو نيستيم چگونه امين اسرار رب العالمين مي‏شويم؟! چگونه امين تجليات و انوار خداي جليل مي‏شويم؟! و

 

«* 36 موعظه صفحه 311 *»

چگونه همنشين محمد و علي مي‏شويم، با آن قذارتهايي كه داريم، با آن كثافتهايي كه داريم؟! هنوز گند و تعفّن اخلاقمان همنشينانمان را آزار مي‏دهد، يعني آنهايي را كه مؤمنند. ما هنوز مردماني نشده‏ايم كه اگر مؤمني يك ساعت با ما بنشيند در اين يك ساعت از ما متأذّي نشود و گند اخلاقمان او را متأذّي نكند، يا از ما فحشي بروز نكند، لازم نكرده به خود او فحشي بدهيم، همين‏طور فحشي از ما بروز نكند، غيبتي از ما بروز نكند، سوء خلقي از ما بروز نكند، تهمتي از ما بروز نكند، يك ساعت با ما بنشيند و هيچ نبيند، اگر هيچ از اينها را نبيند غفلت در اين ساعت را از ما مي‏بيند در اين يك ساعت ما نام خدا را نبرديم يا از پرحرفي ما متأذّي مي‏شود. ما هنوز قابل اين نشده‏ايم كه يك ساعت با ما بنشينند. من كه قابل نيستم، شماها را نمي‏دانم كه بنشيند در يك ساعت پيش ما و از ما متأذّي نشود. حالا همچنين اشخاص چگونه قابل اسرار رب العالمين مي‏شوند؟ چگونه قابل اين مي‏شوند كه لازال با محمد و آل‏محمد:باشند و جليس ايشان شوند؟ حاشا! پس ماها را استطاعت اين مقام نيست و اصلاً ماها نبايد ادعاي اين حاجي‏بودن را بكنيم بلكه ما كه اين‏طورها هستيم نبايد ادعاي تشيع و ادعاي تولاّي ائمه طاهرين را بكنيم، بلكه همين‏قدر «احبّ الصالحين و لستُ منهم» همين‏قدر نيكان را دوست مي‏داريم آن هم وقتي متذكر باشيم و غافل نباشيم. باز چون غفلت مي‏كنيم به همان كثافتهاي معاصي و اخلاق ناپسند خود آلوده‏ايم. پس ماها اگر انصاف در ميان آريم ما كه هنوز در ظاهر اسلام داخل عدول مسلمين نشده‏ايم و نمي‏توان درباره يكي از ماها شهادت داد كه مارأينا منه الاّ خيراً يعني ما نديديم از او مگر نيكي بدون  تأويلي و معني كه براي اين كلام بكنند. كسي نمي‏تواند گوشه كفن ما بنويسد لانعلم منه الاّ خيراً يعني ما نمي‏دانيم از او مگر نيكي. مگر انسان تأويلات براي اين قصد كند، مثلاً قصد كند كه اسلامش را مي‏دانيم، بديهاي ديگرش ان شاءالله بدي نبوده و براي ما يقين حاصل نشده و همچنين از اين تأويلها بايد بسيار كرد و شهادت داد والاّ كيست از ما كه بتوان درباره او شهادت داد كه ما نمي‏دانيم از او مگر خير را. هنوز

 

«* 36 موعظه صفحه 312 *»

يك نماز درست بر مرده ما نمي‏توان كرد و اين فقره را در نماز بر مرده ما خواند. اگر چنين است كه نمي‏توان درباره ما شهادت داد چگونه ما قابل اينيم كه داخل ملكوت آسمان بشويم؟ چگونه قابل اينيم كه در حظيره قدس محمد و آل‏محمد: داخل شويم؟ و يا حج خانه خدا را در باطن بكنيم؟ و هنوز ظاهرمان پاك نشده، «پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز».

فكيف تري ليلي بعين تري بها سواها و ماطهّرتها بالمدامع

پس ما اگر اول از غير محبوب ديده‏هاي خود را پاك بكنيم آن‏وقت قابل ديدار مي‏شويم آن‏وقت حج ما مقبول و سعي ما مشكور مي‏شود. پس اول اسباب استطاعت بايد تحصيل كرد، زادي مي‏خواهد، راحله‏اي مي‏خواهد، رفيق مهرباني مي‏خواهد، حجه‏فروش مهرباني مي‏خواهد. حجه‏فروش مهربان آن هادي تو است، آن استاد تو است، همان است كه يكي شيخش مي‏گويد، يكي مرشدش مي‏گويد، يكي پيرش مي‏گويد. خلاصه كسي مي‏بايد كه راه را رفته باشد مكرر و از اول راه تا آخر راه را ديده باشد، او پاك شده باشد و حج خانه را كرده باشد، او را به حرم خدا و رسول راه داده باشند، او دليل است براي آنها كه نرفته‏اند. و همچنين رفيق براي تو بايد باشد الرفيق ثم الطريق آن هم الواحد شيطان و الاثنان شيطانان و الثلثة لمّة پس شما اگر رفقايي چند با هم جمع شديد و با هم اخوت كرديد و كمر بستيد به عزم سفر و راه با هم رفتيد و با هم در راه قدم زديد و به همت آن امير حاج و مرحمت او براه افتاديد و از پي او رفتيد، اگر زاد و راحله داشته باشيد متمكن مي‏شويد از اين سفر. زاد تو چه‏چيز است؟ و تزوّدوا فانّ خير الزاد التقوي توشه جمع كنيد كه بهترين توشه‏ها تقوي است. اگر تقوي داشته باشي مي‏تواني اين راه را بروي، اگر توشه نباشد متمكن از اين راه نمي‏شوي. اما راحله تو آن نصيبي است كه خدا به تو داده باشد، بنيه‏اي به تو داده باشد، آن طاقتي است كه به تو داده باشد. چه‏بسيار كسي كه در اول قدم لنگ مي‏شود، عليل مي‏شود، عاجز مي‏شود، مي‏ميرد و نمي‏تواند برود. بلكه راحله ره‏نوردي در اين راه ضرور است، بنيه

 

«* 36 موعظه صفحه 313 *»

معتدلي مي‏خواهد، حيوانيت صحيح و سالمي مي‏خواهد، حيوانيتي كه چموش نباشد، لنگ نباشد. باري، بدن سالمي مي‏خواهد. پس بدن سالم كه داشته باشي، توشه تقوي هم كه داشته باشي، حجه‏فروش مهربان، اميرحاجي داشته باشي مي‏تواني بروي. اگر اميرحاج نباشد، دو تا رفيق جاهل نادان در بيابان، در اين راه خوفناك پرخطر هلاك مي‏شوند. خلاصه بايد رفيق باشد و حجه‏فروش باشد و اگر همه اينها باشد و زاد نباشد نمي‏توان به اين سفر رفت. زاد هم باشد و راحله و نصيب هم باشد چه‏بسياري كه تقوي دارند ولكن بنيه عليلي دارند، نمي‏توانند تحصيل علمي كنند، بنيه ندارند، هر روز ناخوش مي‏شوند پس چنين كسي راحله ندارد اگرچه زاد دارد و حجه‏فروش دارد. و بسا كسي كه اينها همه را دارد و رفيق راه ندارد و اگر كسي را رفيق نيست ممكن نيست او را بسر رسيدن و هلاك مي‏شود به جهت آنكه اگر رفيق نباشد اميرحاج كه نمي‏شود خودش بيايد با يك يك اهل قافله رفاقت كند، بلكه اميرحاج دلالتي كلي مي‏كند و تو رفيق مي‏خواهي در سفر كه تو او را كمك كني او تو را كمك كند، تو بار او را بار كني او بار تو را بار كند، تو براي او آبي بياوري او براي تو طبخي كند، هر يكي كار همديگر را بكنيد، بهم كه شديد كار را رواج مي‏دهيد، تنها كه نمي‏شود. اميرحاج هم كه همي راه را نشان مي‏دهد و جلو جلو حاج مي‏رود و او امور كليه را متوجه مي‏شود، دعوايي بشود رفع كند، دزدي بيايد چاره بكند، اگر امري مشتبه بشود رجوع به او كنند و هكذا، كليات را نشان مي‏دهد ولكن جزئيات را تو و رفيقت بايد با هم بكنيد. بعد از آني‏كه زاد داري، راحله داري، رفيق داري، اميرحاج هم كه هست، در ظل حمايت اميرحاج شهر به شهر مي‏توان رفت و اين شهرهاي غريب را مي‏توان طي كرد و راه رفت و معرفت در حق بلاد بهم رسانيد تا آن‏وقت به عرفات معرفت نجبا رسيد. آنجا كه رسيدي مي‏فهمي گناهان خود را و تميز ميان حسن و قبح را آنجا مي‏دهي و خير و شر و حق و باطل را آنجا تميز مي‏دهي. و مردم در آن شهرهاي دور كه بودند طاعت و معصيت را نمي‏فهميدند، چه‏بسيار طاعت را كه معصيت مي‏دانستند، چه‏بسيار معصيت را كه طاعت

 

«* 36 موعظه صفحه 314 *»

مي‏پنداشتند به جهت آنكه بناها به خودرأيي بود و داخل مواضع عبادت نشده بودند. ولكن وقتي مسافت شهر به شهر را طي كردي و از آنها گذشتي و به عرفات رسيدي، چون به عرفات رسيدي معرفت نور و ظلمت و خير و شر و حق و باطل براي تو پيدا مي‏شود آن‏وقت نظر به احوال خود مي‏كني، سرتاپاي خود را از معاصي ظلماني مي‏بيني و به نجاسات معاصي خود را آلوده مي‏بيني و مي‏بيني آلوده و كثيف شده‏اي آن‏وقت التجا مي‏بري به مشعر نقبا و در مشعر نقبا مي‏ايستي و استغفار مي‏كني و خود را به آب استغفار مي‏شويي تا پاك و پاكيزه شوي. آن‏وقت تو را بر در سراي آن امير، بر در جلوخان راه مي‏دهند و در اينجا پيشكش ناقابل خود را مي‏گذراني و جان خود را قرباني مي‏كني و از سر خود مي‏گذري؛ و همه‏اش هم يك قدم بيش نيست. از جان كه گذشتي داخل عرصه جانان مي‏شوي، از خود كه گذشتي مي‏روي آنجا و مي‏رسي به خانه و مشرّف مي‏شوي به زيارت آن خانه.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 315 *»

موعظه پنجم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و مولينا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: انّ اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه ايات بيّنات مقام ابرهيم و من دخله كان امنا و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

در هفته‏هاي گذشته سخن به اين فقره رسيده بود كه للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فانّ اللّه غني عن العالمين كه معني فارسي اين فقره اين است كه از حق خدا بر ذمه بندگان خدا است كه حج كنند اين خانه را و قصد اين خانه را كنند و از ولايات خود و اطراف بسوي اين خانه بشتابند ولكن خدا تكليف مالايطاق به كسي نكرده، هركس استطاعت دارد كه به زيارت آن خانه برود بر او واجب است و از حق خدا است به گردن او كه حج آن خانه را بكند و هركس نكرد آن حج را و كافر شد به اينكه تهاون كند امر خدا را و اعتنا نكند كافر مي‏شود و همچنين هركس حج آن خانه را نكند و ترك بكند باز كافر مي‏شود. يكي از معنيهاي كفر، ترك است. كفر، ترك‏كردن واجبي از واجبات خدا يا مستحبي از مستحبات خدا است پس من كفر يعني كسي كه ترك آن حج را بكند، يا اينكه كافر شود به حكم خدا و خفيف بشمارد حكم خدا را فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند عالم از جميع عالمها بي‏نياز است، هيچ حاجت به شماها ندارد، شماها حاجت به او داريد. گر جمله كاينات كافر گردند بر دامن كبرياي

 

«* 36 موعظه صفحه 316 *»

خداوند عالم هيچ گردي نمي‏نشيند و هيچ خداوند متغير نخواهد شد و از جلال و عظمت و كبرياي خدا چيزي كم نخواهد شد. و سخن در اين كلمه بود كه من استطاع اليه سبيلاً هركس استطاعت رفتن بسوي اين خانه را دارد او بايد حج اين خانه را بكند. باز از براي معني مستطيع مطلبي ديگر بايد عرض كنم تا معلوم شود كه كي مستطيع باطن اين خانه است.

دانسته باشيد كه خداوند عالم جل‏شأنه يگانه‏اي است بي نظير و بي‏مثل و بي‏همتا از براي او مثلي و شريكي يافت نمي‏شود و اما آنچه را كه خلق كرده از ذات مقدس پيغمبر9 گرفته تا منتهاي خلق، هرچه آفريده مانند و همتا دارد و مثل و نظير و جفت دارد. هرچه غير خداوند عالم است لامحاله خداوند او را جفت آفريده اين است كه حضرت رضا صلوات‏الله عليه فرمود انّ اللّه سبحانه لم‏يخلق شيئاً فرداً قائماً بذاته للذي اراد من الدلالة عليه خداوند چيز يگانه نيافريده به جهت آنكه خواست به خلق اظهار كند كه يگانگي مخصوص ذات مقدس او است و در كتاب خود نازل فرموده و من كل شي‏ء خلقنا زوجين ما هر چيزي را جفت خلق كرديم. پس وجود مبارك محمد9را كه اول ماخلق الله است از براي او جفتي و مانندي قرار داد كه وجود مبارك علي بن ابي‏طالب صلوات‏الله و سلامه عليه باشد از اين جهت او را برادر خود گرفت در دنيا و آخرت در روز عيد غدير كه هردو نفر با هم عقد اخوت بستند و با يكديگر برادر شدند. حضرت پيغمبر9 اخوت كرد با حضرت امير زيراكه احدي از آحاد جفت او نمي‏توانست باشد.

و چون لفظ جفت در ميان آمد اين را عرض كنم شما اين را دانسته باشيد كه معني برادر نه همين است كه هردو مسلمان باشند، نه همين است كه هردو شيعه باشند، به اين برادر نمي‏شوند. بلكه نه همين است كه هردو مؤمن و عادل باشند، بلكه نه همين است كه هردو عالم باشند، چنين نيست. براي برادر مراتب بسيار است آن برادري كه مانند جان تو است آن برادر تو است، آن برادري كه ايمان تو است آن برادر تو است، آن

 

«* 36 موعظه صفحه 317 *»

برادري كه به هيچ وجه من الوجوه تو نبايد او را از خود جدا كني، نه به اين معني كه از پيش او در ظاهر جاي ديگر نروي بلكه دلتان هميشه پيش هم باشد، بلكه او را بر خود ترجيح بدهي و در جميع مراتب با آن برادر آنچه داري بايد مواسات كني، و نه مقصودم همين مال است بلكه مقصود جاه تو است، عزّت تو است، آبروي تو است، تا اينكه جان تو؛ و مال تو ادناي آنها است. خلاصه در جميع چيزها با برادرت بايد مواسات بكني، يعني آن برادري كه در قوت ايمان و در قوت يقين با تو مساوي است او را بايد مانند خود بگيري. آنچه صرف خود مي‏كني صرف او كني، آنچه تو از خود دفع مي‏كني از او دفع كني، آنچه براي خود اعتنا مي‏خواهي به او آن‏قدر اعتنا كني. برادر آن است كه شقيق تو باشد كه با او دو شق باشيد، نصفي تو باشي و نصفي او. آن حقوق عظيمه كه حضرت به جابر مي‏فرمايد مي‏ترسم بشنوي و بعمل نياوري و كافر شوي، براي آن برادري است كه با تو يكسان باشد. اما آن برادري كه از تو ضعيف‏تر است آن برادر كوچكتر تو است و تو نبايد در جميع امور با او مواسات كني بلكه خدا آنچه به تو داد و صرف خود كردي و فاضل از تو آمد، او را صرف آن برادر كوچكتر بايد بكني و از ظواهر علم خود به او بدهي و قدري به او اعتنا بكني زيراكه آن برادري كه در قوت ايمان از تو كوچكتر است در حقيقت او جاي فرزند تو را دارد و برادر آن است كه مساوي با تو باشد در قوت ايمان. و آني‏كه در قوت ايمان از تو بيشتر است اگرچه آن را برادر بزرگتر مي‏گوييم لكن حقيقتاً جاي پدر است خليفه پدر است براي تو. حالا چه معني جاي پدر تو را دارد؟ چون رسول خدا9 فرمود انت و مالك لابيك تو و مال تو مال پدرت هستيد خداوند در قرآن هبه كرده فرزند را به پدر خود يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذكور خدا هبه كرده به هركه خواسته فرزند ذكور و هبه كرده به هركه خواسته اناث. و چون خدا به او هبه كرده پس مالك است پدر از براي آن فرزند. پس اين است كه پيغمبر مطابق با قرآن فرموده انت و مالك لابيك تو و مال تو، مال پدرت هستيد و مملوك او هستيد، مملوك طاعتند نه مملوك خريد و فروش. پس از اين جهت آن برادر

 

«* 36 موعظه صفحه 318 *»

بزرگتر كه جاي پدر تو را دارد براي تو و خليفه پدر تو است، آن هم انت و مالك لابيك تو و مال تو مملوك او هستيد و نبايد با او مواسات كني و نبايد او را مساوي با خود قرار بدهي بلكه يؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصة ايثار مي‏كنند آنها را بر نفس خود اگرچه خود به آن مخصوص‏ترند. پس بايد در راه آن برادر بزرگتر خود ايثار كني و بر نفس خود او را ايثار كني و جميع آنچه داري اول بايد صرف او بشود، اگر چيزي زياد آمد آن‏وقت صرف خود كني. اول صبح كه از خواب برمي‏خيزي بايد اول كار او را بكني، ببيني كار او چيست و مشغول كار او شوي و اگر از اوقات چيزي زياد آمد آن را صرف خود كني. همچنين از آبرو، از عزت، از مال، از جاه، از خدم، از حشم، اول جميعاً را صرف او بايد بكني اگر چيزي زياد آمد براي تو باشد.

حالا كه خدا سخن را به اينجا كشانيد خوب است اين را عرض كنم، بدان ـ و مؤمن كسي است كه بداند ـ بدان كه جميع دنيا از خدا است، هركس اين اعتقاد را ندارد كافر مي‏شود و بدانيد كه جميع مالي كه در دنيا است مال خدا است حقيقتاً و از كيسه خدا بيرون نرفته هو المالك لماملّكهم و القادر علي مااقدرهم عليه مالك‏الملك خدا است و بايد مالك‏الرقاب را خدا بداني و چنان نداني كه همين كه حالا بدست تو آمده از كيسه خدا بيرون رفته، حاشا چنين نيست. اگر تو قبايي به غلام خود بدهي و او را بپوشد آيا آن قبا از كيسه تو بيرون رفته؟ حاشا بيرون نرفته بلكه قبا و خود غلام مال تو است و وقتي شب مي‏خواهد بخوابد قبا را مي‏كند و بالاي سر خود مي‏گذارد، از مال او نمي‏شود بلكه مال تو است و از كيسه تو بيرون نرفته نهايت آن قبا امانتي است در دست آن غلام. حال اگر چنين نداني خود را نزد خداي خود و مال خود را صرف در راه مولاي خود نكني مؤمن نيستي. پس وقتي مال را مال مولا دانستي بايد صرف مولا بكني، پس تو اگر مؤمني بايد جميع مال را مال مولاي خود بداني و خود را هم مال مولا بداني و آنچه داري صرف مولاي خود بكني و اگر چيزي از اين مال را هم صرف خودت مي‏كني براي اين باشد كه صرف خادم مولاي خودت كرده باشي، بايد براي اين باشد

 

«* 36 موعظه صفحه 319 *»

كه بگويي من بايد زنده باشم تا خدمت مولاي خود را خود بكنم، براي اين صرف خودت بكني. لكن اگر صرف خود مي‏كني نه از براي خدمت مولا بدان‏كه آن‏وقت آنچه صرف مي‏كني در غير راه خدا صرف كرده‏اي و هرچه غير خداوند عالم است بت است. پس اين كار كه مي‏كني بت‏پرستي است و راه شيطان است، مال خدا را دزديده‏اي و صرف شيطان كرده‏اي و در راه شيطان خرج كرده‏اي. مؤمن بايد خود را خادم مولاي خود بداند، آنچه براي خود صرف مي‏كند براي اين باشد كه صرف كند براي خود تا زنده باشد كه خدمت مولاي خود را كند. اگر چنين شد مال مولا براي مولا خرج شده و اگر چنين نشد مال مولا را در راه شيطان خرج كرده‏اي. بايد نگاه كرد هرجا به كيسه مولا بهتر مي‏رود و هرجا كه براي مولا مناسب‏تر است و بيشتر به كار مولا مي‏آيد، مال را آنجا صرف بايد كرد. ببين اگر مولا دو خدمت داشته باشد كه يكي از آن‏دو اعظم باشد، تو بايد اهتمام در خدمت اعظم بكني و سعي تو در آن باشد كه اول آن را از ميان برداري و بعد آن خدمت ديگر را بكني. پس ماها وجود خودمان را و آنچه بسته به ما است بايد مال مولا بدانيم و در راه مولا صرف كنيم، اگر هم صرف خود مي‏كنيم براي مولا باشد. پس صرف‏كردن در راه برادر بزرگتر صرف‏كردن در راه پدر تو است، اگر هم صرف خودت مي‏كني براي آن برادر بزرگتر بايد باشد و اگر چنين كردي آن‏وقت برادر بزرگتر را ايثار كرده‏اي و او را ترجيح داده‏اي و حق او را ادا كرده‏اي.

خلاصه مقصود اينها نبود، مقصود اين بود كه برادر كسي است كه در قوت ايمان با تو مساوي باشد، در ايمان با تو يك درجه و پايه داشته باشد والاّ  كوچكتران فرزندند و بزرگتران پدرند. پس چون چنين شد حضرت پيغمبر9 برادري بجز حضرت امير صلوات الله عليه براي او نيست. پس پيغمبر9 برادر بزرگتر نداشت تا پدر او باشد اما برادر مساوي پيغمبر حضرت اميرالمؤمنين است صلوات‏الله و سلامه عليه چنانكه فرمودند انا و علي من نور واحد من و علي از يك نور هستيم اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض پس آن دو تا برادري هستند

 

«* 36 موعظه صفحه 320 *»

كه جفتند و اما ساير مسلمين را هم به لحاظي برادر پيغمبر خوانده است چنانكه پيغمبران را در قرآن برادر قوم خود (ظ) خوانده و اذكر اخا عاد و امثال اينها ولكن سايرين برادر كوچكتر پيغمبرند. خلاصه جميع ما سواي ائمه از امت فرزندان پيغمبرند و برادر او واقع نمي‏توانند بشوند كه مساوي با پيغمبر9 بشوند و آن‏كه مي‏توانست مساوي با پيغمبر باشد او حضرت امير بود صلوات الله و سلامه عليه و آله. پس معلوم شد كه خداوند پيغمبر را جفت آفريده و طاق بودن و فرد بودن مخصوص خداوند عالم شد قل هو اللّه احد بگو اي محمد خدا يگانه است انما الهكم اله واحد پس يگانگي مخصوص خداوند عالم است جلّ‏شأنه. پس پيغمبر را خداوند عالم جفت آفريده و حالا كه جفت شدند خداوند پيغمبر را بالاتر آفريد و حضرت امير را پايين‏تر از پيغمبر آفريد ولكن هردو در قوت ايمان يكي بودند و حضرت امير فرمودند انا محمد و محمد انا من محمدم و محمد من است. همچنين خدا پيغمبران را جفت جفت آفريده و براي هر پيغمبري وصيي آفريد و آن وصي با آن پيغمبر جفت است و همتاي او است. براي نوح سام را آفريد، براي ابراهيم اسماعيل را آفريد، براي موسي يوشع را آفريد، براي عيسي شمعون را آفريد كه اينها با يكديگر برادر بودند و جفت آن پيغمبر بودند. هيچ‏يك از پيغمبران را خدا فرد نيافريده و آنها را بي‏برادر خدا قرار نداده و براي هر پيغمبري وصيّي است. و از جمله شرايط اين است كه وصي پيغمبر يا وصي هركس، نايب و خليفه پيغمبر يا نايب و خليفه هركس بايست از جنس آن منوبٌ‏عنه باشد والاّ نايب او نمي‏تواند باشد و خليفه او نمي‏تواند باشد. اگر نايب از جنس منوبٌ‏عنه ـ يعني آن‏كسي كه او را نايب كرده   نشد بسياري از امور آن‏كس معوّق مي‏ماند، بسياري از علوم او و مقامات او از ميان مي‏رود كه بعد نماينده براي او نيست و غير از اين‏طور خدا قرار نداده، خدا نايب را از جنس و طينت منوبٌ‏عنه قرار داده تا هر جايي را كه او پر كرده اين هم پر كند و هرچه را او اقامه مي‏كرده اين هم اقامه همان را كند و اگر چنين نباشد اخلال مي‏شود در جميع امور آن منوبٌ‏عنه چنانكه خليفه عالم اگر مساوي با

 

«* 36 موعظه صفحه 321 *»

عالم اول نشود، خليفه حكيم اگر مساوي با حكيم اول نشود و نايب او بعد از او از همان طينت نباشد حكمتش معوّق مي‏ماند علمش معوّق مي‏ماند و خليفه حقيقي او نيست. خليفه حقيقي آن كسي است كه هرچه او بيان مي‏كرده اين بيان كند، هرچه را او شرح مي‏كرده اين شرح كند، هر چيزي را او كفايت مي‏كرده اين هم از او كفايت بكند. اگر چنين شد آن‏وقت نايب او هست و خليفه حقيقي او مي‏تواند باشد والاّ به اينكه يك كلمه از علم او ياد گرفت يا دو كلمه ياد گرفت حالا نايب نمي‏تواند باشد. اين اصلي باشد در گوش شما و بدانيد كه نه هركس مي‏رسد مي تواند ادعاي نيابت بكند از امام خود يا غير امام خود بلكه نايب بايد از جنس آن كسي باشد كه او را نايب كرده. پس نايب امام همين نيست كه بداند موش كه توي چاه افتاد چند دلو آب بايد كشيد، يا خر كه فروختي تا سه روز اختيار فسخ داري بلكه نايب امام آن كسي است كه از جنس امام و نور امام باشد و آنچه را كه امام كفايت مي‏كرد او هم كفايت كند، آنچه را او شرح مي‏كرد اين هم شرح كند. مختصر آنكه نايب امام بايد از جنس امام باشد و نايب مطلق بايد باشد در هر چيزي. پس بگو من نايب مسأله موش هستم، مسأله موش و مسأله خرفروشي كه اين‏همه داد و بيداد نمي‏خواهد كه تو عالَم را پر كرده‏اي از كبر و نخوت. پس اگر راست بگويي و بداني، در همين مسأله تو نايبي، يا در ده مسأله، يا در پنجاه مسأله؛ ديگر نايب مطلق نيستي. اگر تو نايب مطلق و خليفه امام باشي و به اصطلاح عوام روي قاليچه پيغمبر نشسته‏اي پس كجا شد آن علوم عجيبه امام؟ كجا شد آن حكمتهاي امام؟ و آن اطلاعي كه امام بر حقايق عالم داشت چه شد؟ پس همچنين وصي پيغمبر9 بايست مثل پيغمبر باشد در جميع آنچه پيغمبر آن را داشت. پس نه هركه فقيه شد نايب امام مي‏تواند باشد ديدي يك‏كسي آمد صاحب علم سيميا و خواست در دين تصرف كند و به علم سيميا خواست شبهه در دين كند، حالا جناب آخوند مي‏آيد مي‏گويد اي ملعون موش كه توي چاه افتاد سه دلو آب بايد كشيد، آيا اين‏طور جواب او را مي‏شود داد؟ مردكه تسخير ارواح مي‏كند، تسخير كواكب و ماه و

 

«* 36 موعظه صفحه 322 *»

آفتاب مي‏كند چگونه به مسأله فقهي او را مي‏شود جواب داد؟ و همچنين كسي بيايد سحري بكند مولانا چه مي‏كند؟ همچنين اگر حكماي ملل بيايند و بخواهند تصرف در دين خدا كنند و شبهات در دين بيندازند جناب آخوند چكار مي‏كند؟ آيا جميع شبهات و ادله و براهين حكما را مي‏توان به همين جواب داد كه موش كه توي چاه مي‏افتد چند دلو آب بايد كشيد، يا اينكه اقل حيض سه روز است و اكثرش ده روز آيا جواب از شبهه در توحيد را به اين مي‏شود داد كه اصل اين است كه يكي بيشتر نباشد، يكي كه مجمعٌ‏عليه است، زيادتر كه هنوز ثابت نشده و اصل عدمش است ـ و چنين هم گفتند  به اين چيزها آيا مي‏توان جواب داد؟ حاشا! به اينها جواب داده نمي‏شود. اگر جميع روي زمين جمع شوند و تصرف در دين پيغمبر بخواهند بكنند، نايب پيغمبر آن است كه كافي و شافي از همه باشد. پس از همين دليل بدان‏كه نمي‏شود ابوبكر خليفه پيغمبر باشد و همچنين عمر خليفه پيغمبر نمي‏تواند باشد بلكه علي بن ابي‏طالب مي‏خواهد كه در هر جايي كه اين امّت درمانند و از هر جايي، هر مذهبي، هر ملّتي كه ايلچي بيايد او بتواند كفايت همه را بكند و جواب همه‏كس را بدهد. او است نايب پيغمبر9 . همچنين امروز كسي كه نيابت امام زمان صلوات‏الله عليه را مي‏كند بايد كفايت بكند از آنچه پيغمبران كفايت از آن مي‏كردند، بايد معالجه درد اين امت را بتواند بكند، در هر مسأله‏اي كه امت در بمانند شافي و كافي باشد نه همين موش توي چاه افتادن است و دو مسأله ديگر يا چهار تاي ديگر، يا نهايت ده مسأله، يا خير پنجاه مسأله، صد مسأله فقهي بداند. اين يك منصب از منصبها است كه امام به بعضي از نوكرهاي خود مي‏فرمايند. شخص راوي را مي‏فرستند به جايي كه برو فلان‏جا هرچه از تو بپرسند بگو امام چنين فرموده و به رأي و هواي خود هم مگو. اين يك منصب بسيار جزئي است از منصب نوكران ايشان و نه اين است كه اين مقام نيابت بوده باشد.

باري، خدا برادري براي پيغمبران قرار داده كه وصي آنها باشد و اوست نايب آن پيغمبر و خليفه و جانشين آن پيغمبر. پس پيغمبران هم جفت شدند و آنها را هم خدا

 

«* 36 موعظه صفحه 323 *»

طاق نگذارده است. همچنين عرض مي‏كنم كه باز در ميان علما هم امر چنين است، باز نقباي كبار را طاق و فرد نگذارده است و آن قاعده را در اينجا هم جاري كرده و براي نقبا برادري قرار داده كه نجبا باشند و بجز نجبا كسي نمي‏تواند برادر نقبا باشد. پس نقيب مظهر نبوت است و برادر بزرگتر و خليفه پدر و نجيب نايب او و برادر او و خليفه او است در شرح و بيان و اظهار. چنانكه نقيب كفايت مي‏كند امر عالم را نجيب هم بايد كفايت بكند امر عالم را، چنانكه نقيب بايد بتواند از عهده هر چيزي برآيد نجيب هم بايد بتواند از عهده هر چيزي برآيد، چنانكه او هدايت مي‏كند همه را نجيب هم بايد بتواند هدايت كند همه را و در هر چيزي كه شبهه بر دين وارد آيد بايد بتواند از عهده برآيد. وقتي چنين شد آن‏وقت مي‏شود نجيب كلي، مي‏شود برادر و نايب و وصي نقيب. خلاصه نقبا را خداوند جفت قرار داده چنانكه پيغمبران را جفت قرار داده، چنانكه پيغمبر آخر الزمان را جفت قرار داده پس ممكن نيست رسيدن به مقام محمدي مگر از براي علي بن ابي‏طالب، او مي‏تواند به پيغمبر متصل بشود و او مي‏تواند قصد محمد9 را بكند، او مي‏تواند طواف خانه محمد را بكند از اين جهت فرمود اي علي نشناخت خدا را كسي بغير از من و تو، و مرا نشناخت كسي بغير از خدا و تو، و تو را نشناخت كسي بغير از خدا و من. پس وقتي كه چنين شد كه محمد را كسي نشناخته جز خدا و علي پس كه مي‏تواند حج خانه محمدي را بكند غير علي؟ و كه مي‏تواند قصد محمد را بكند به غير علي؟ پس همچنانكه حج خانه محمدي براي احدي ممكن نبود بجز علي بن ابي‏طالب همچنين خانه نبوت را احدي حج و قصد نمي‏تواند بكند بجز اوصياي ايشان و استفاضه از آن خانه نمي‏تواند بكند بجز اوصياء و حدّ احدي از امت نيست حج آن خانه، هيچ‏كس استطاعت حج آن خانه را ندارد مگر اوصيا و چنانچه بغير از اوصيا كسي ديگر قصد خانه نبوت را نمي‏تواند كرد، خانه نقبا را هم احدي از آحاد قصد نمي‏تواند بكند مگر نجبا. زيراكه هيچ‏كس به مقام ايشان نمي‏رسد كه حج آن خانه را بكند و استمداد از نقيب بكند مگر آن نجبا كه آنها استطاعت دارند و ممكنشان

 

«* 36 موعظه صفحه 324 *»

هست كه قصد خانه نقبا كنند و طواف بر گرد آن نمايند و استمداد و استفاضه از آن نمايند. و باز مپندار كه حجي كه عرض كردم معنيش رؤيت نقبا باشد، حاشا! بلكه ادناي كافران پيغمبر را مي‏ديدند و از پيغمبر بسا آنكه چيزي مي‏پرسيدند و پيغمبر شرح مي‏كرد و آنها مي‏شنيدند و ياد مي‏گرفتند و استمداد باز نتوانستند از پيغمبر بكنند. پس اين مقصود نيست و اين فيضيابي حقيقي نيست بلكه فيضيابي حقيقي نمي‏تواند بكند مگر كسي كه در طينت با هم شريك باشند و مثَلي براي اين گفته‏ام تصور كن كه از خارج ممكن است كه تو انگشت دست خود را بر روي پستان چپ خود بگذاري كه روي دلت باشد و حال آنكه فيض از دل به انگشت تو نرسيده و شك نيست كه انگشتي كه بر روي دل گذاردي تا پيش دل در ظاهر مسافتش كمتر است از اينكه بيايي به سينه و از سينه به شانه و از شانه به بازو و از بازو به ساعد، از آن به كف دست، از آن به انگشت لكن فيض حيات به همين‏طور مي‏آيد تا به انگشت. پس تو ببين انگشت را بر روي دل مي‏گذاري باوجود اين حيات اگر به سر انگشت تو بيايد اول از دل مي‏آيد به سينه تو و از سينه به شانه و به بازو و به ساعد و از آن مي‏آيد به كف دست تو، از آنجا به سر انگشت تو؛ و كف دست تو به دل نزديك‏تر است از سر انگشت تو و فيض حيات از او به سرانگشت مي‏رسد. آنچه با سر انگشت از دل مي‏فهمي يك گرمي مي‏فهمي اين هم به كار او نمي‏آيد و باعث حيات او نمي‏شود. پس چنين است حالت كساني كه پيش پيغمبر مي‏نشستند و با پيغمبر صحبت مي‏داشتند و مي‏شنيدند و به هيچ‏وجه نفعي به ايشان نمي‏داد مگر به ولايت علي بن ابي‏طالب و آنها كه دوست علي‏بن ابي‏طالب بودند اول مددها از پيش پيغمبر مي‏آمد پيش علي و از ايشان مي‏آمد پيش مثل سلمان و ابي‏ذر و بعد به او مي‏رسيد و صحبت پيغمبر براي او نفع مي‏داد، ولكن از آن راه نه از اين راه ظاهري،

هركه را روي به بهبود نبود ديدن روي نبي سود نبود

نمي‏بينيد اگر حضرت امير در جاي دوري بود و پيغمبر گبري را مي‏فرستاد پيش

 

«* 36 موعظه صفحه 325 *»

او كه برو به علي بگو كه چنين و چنان كن، حالا نه اين بود كه فيض اول به گبر مي‏رسيد و بعد از او به حضرت امير مي‏رسيد. آيا مي‏شود اين را گفت كه آن گبر واسطه فيض است ميان پيغمبر و علي؟ حاشا! بلكه اين معاشرتهاي دنيايي و اين امر و نهيهاي دنيايي كه همين به كسي بگويد برو و به كسي بگويد بيا، به كسي بگويد نماز كن روزه بگير، آن هم بكند مطلقاً و اصلاً ثمر نمي‏دهد مگر به ولايت علي بن ابي‏طالب، مگر به اتصال به علي بن ابي‏طالب صلوات‏الله و سلامه عليه. زيرا كه هركه ولايت ندارد حيات باطني ندارد و هركه حيات باطني ندارد ميّت است و اگر ميت شد چه ثمر مي‏كند آن عمل او و آن طاعت او انما يتقبّل اللّه من المتقين خداوند مي‏فرمايد و أتوا البيوت من ابوابها هر چيزي را بايد از راهش رفت و از طوري كه خداوند عالم قرار داده بايد از آن راه رفت و اگر از غير راه بخواهد برود ابداً به مطلب نمي‏رسد. بشارت باد شما را كه عمل شما اگرچه بسيار بسيار كم باشد با ولايت علي بن ابي‏طالب7 مقبول است و هرگاه بقدر عرش و آنچه در عرش است عمل نيك داشته باشيد و ولايت علي در سينه شما نباشد همه آنها يك پر كاه براي شما خاصيت ندارد. يك نخود الماس باشد الماس است كه قابل مجلس هر سلطاني است و هرگاه الماس نباشد هي خاك بر روي هم كوه كوه بريز، حاصلش چه‏چيز است؟ چه ثمر مي‏كند؟ قابل چه‏چيز است؟ لكن همان يك نخود الماس مبالغي قيمت دارد. همچنين عمل خير شما اگرچه بسيار كم باشد، اگرچه در تمام عمرتان يك عمل خير كرده باشيد، يك توبه كرده باشيد و ولايت علي را داشته باشيد اين يك توبه شما بس است، كفايت كار را مي‏كند و هرگاه كوه كوه اعمال داشته باشيد و ولايت علي را نداشته باشيد اعمال شما ثمر نمي‏كند. پس شنيدن سخنان نبي و جمع‏كردن فرمايشات نبي براي شخص چه ثمر مي‏كند اگر ولايت علي بن ابي‏طالب را نداشته باشد و از راهش داخل نشود ابداً به جايي نخواهد رسيد كه بشنود سخنان پيغمبران را و وا زند اوصياي ايشان را، بشنود سخن موسي را و وا زند يوشع را، براي او چه ثمر دارد؟ بشنود سخن عيسي را و شمعون را وا زند چه ثمر

 

«* 36 موعظه صفحه 326 *»

مي‏كند؟ همچنين عرض مي‏كنم چه ثمر مي‏كند براي كسي كه تصديق نقبا را بكند و ايشان را ببيند و تسليم ايشان را بكند ولكن از راه ولايت نجبا نرفته باشد، از آن طريقي كه خدا قرار داده نرود براي او ثمر نمي‏كند مگر وقتي كه خود او نجيب باشد و اما اگر نجيب نيست مي‏بايست اول تمكين نجبا را بكند تا ولايت نقبا براي او ثمر داشته باشد. نجبا راهند براي ساير مردم بسوي نقبا و از آنها بايد به نقبا رسيد.

مجمل آنكه حج خانه نقبا ممكن نيست مگر از براي نجبا، آنها متصلند به نقبا و آنها ممكنشان است از نقبا مدد بگيرند و فيضيابي كنند. پس آن كسي كه طواف مي‏كند بر گرد خانه نقبا بدون مانع، نجبا هستند. بيرون مسجد كه نيستند، در ولايات بعيده كه نيستند كه خانه را نبينند و بايد رو به ديوار خانه خودشان كنند بلكه مانعي برايشان نيست و آنها ديوار خانه را مي‏بينند و ساير مردم از بيرون مسجد رو به جانب كعبه مي‏كنند و از دور طواف براي خانه ممكن نيست. اما حاجي آن كسي است كه از ولايات دور آمده تا مكه، از عرفات آمده تا مشعر و مني و داخل مسجدالحرام مي‏شود و خانه را مي‏بيند و طواف مي‏كند بر گرد خانه و نماز مي‏كند در آنجا و حقيقتاً همان نماز است كه بسوي قبله حقيقي كرده مي‏شود و بس والاّ در ساير نمازها تو چه مي‏داني كه رو به كعبه ايستاده‏اي؟ اگر اينجا بقدر يك سر مويي كج بايستي بسا آنكه از كعبه صد فرسخ راه و بيشتر منحرف شده باشي ولكن آن‏كسي كه در آنجا رفت و خانه را به چشم خود ديد و نماز كرد نماز به سمت قبله حقيقي مي‏كند كه هيچ اعوجاج در او نيست و چشمش غير را نمي‏بيند آن‏وقت هرچه نگاه مي‏كند خانه مي‏بيند و بسوي خانه توجه مي‏كند. اما ماها كه دور از خانه هستيم يك مو كه چشممان كج مي‏شود اينجا يك مو كج شده آنجا گاه هست صد فرسخ كج شده باشد. چشم ما اينجا اين طرف آن طرف مي‏رود و كج مي‏شود از قبله ولكن چشم آن حاجيان به خانه است و به جاي ديگر نمي‏رود. پس چون نجبا معرفت تام كامل به نقبا دارند و متصلند به نقبا و در نزد نقبا مضمحل كرده‏اند خود را، خود را پنهان كرده‏اند و ايشان را آشكار كرده‏اند، خود را

 

«* 36 موعظه صفحه 327 *»

نيست كرده‏اند و ايشان را هست، كه،

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

نجبا نيست بر لوح دلشان جز الف قامت نقيب از اين جهت هرچه چشم مي‏گشايند غير او كسي را نمي‏بينند و بر در و ديوار او را مي‏بينند، پس هرچه مي‏بينند نقيب مي‏بينند،

بس كه در جسم فكار و چشم خونبارم تويي هرچه بينم بر در و ديوار پندارم تويي

وقتي كه نقيب پر كرد او را و چنان وجود او را از خود پر كرد كه چشم او را گرفت، گوش او را گرفت، دست او و پاي او و اعضا و جوارح او را گرفت، آنچه مي‏گويد براي او مي‏گويد و از او مي گويد، آنچه مي‏بيند او را مي بيند، آنچه تدبّر مي‏كند در او تدبر مي‏كند، فكر مي‏كند فكر او را مي‏كند، در آن‏وقت چشم او از كعبه او منحرف نمي‏شود، به هر سمت كه نگاه مي‏كند انوار او را مي بيند. باري، آن است كسي كه مي‏تواند بسوي آن كعبه نماز كند و متوجه آن خانه باشد و ما نمي‏توانيم بسوي آن كعبه نماز كنيم و هميشه متوجه آن خانه باشيم. ماها اين دورها هستيم و كعبه را نمي‏بينيم، گاهي اگر خدا مي‏پرستيم گاهي ديگر بت مي‏پرستيم، در نماز خود ملتفت اين طرف و آن طرف مي‏شويم. مي‏فرمايد الذي يلتفت في صلوته امايخاف ان‏يقلّبه اللّه حماراً و قد فعل پس ما ملتفت مي‏شويم در نماز به اين طرف و آن طرف نماز مي‏كنيم توش كوفته مي‏پزيم و بازار مي‏رويم و چيز مي‏خريم، انسان كه همچو كاري نمي‏كند كه در حضور سلطان مقتدري ايستاده باشد و معلّق بزند و چيزي بخورد و جماع بكند و امثال اينها و همه اينها به جهت اين است كه توحيد در جميع بدن ما سرايت نكرده و معرفت توحيد پيدا نكرده‏ايم و محبت پيدا نكرده‏ايم به خداي خود والاّ اگر محبت پيدا شد قطع نظر از ماسواي محبوب مي‏كند، چشم از همه مي‏پوشد. سئل الصادق7 عن العشق قال7نار موقدة تطّلع علي الافئدة فتحرق ماسوي المحبوب پس ما محبت نداريم اگر مي‏داشتيم غير محبوب در ما سوخته بود و اگر غير محبوب سوخته بود، تمام سوخته و

 

«* 36 موعظه صفحه 328 *»

دودي نداشت بر سر آتش ٭ تو كز جفا بخروشي خموش باش كه خامي ٭ هرچه غير خدا است بت است و توجه به آن بت‏پرستي است. پس ماها گاهي بت‏پرستيم گاهي خداپرست اما مؤمنان كامل آنها خداپرستند، آنها مشرك نمي‏شوند.

پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه حج آن خانه بطور حقيقت ميسر نيست مگر از براي نجبا و ايشانند مستطيع براي اين حج و خداوند عالم از راه رأفت و عطوفت براي ما تكليف اين حج را نكرده، ماها مستطيع نيستيم و نمي‏توانيم حج آن خانه كنيم. براي ماها همين‏قدر كافي است والاّ مؤمنين اينما تولّوا فثمّ وجه اللّه هر طرف كه رو مي‏كنند به آن وجه‏الله را مي‏بينند لكن ما را اين استطاعت نيست و نمي‏توانيم چنين كنيم كه دائم نظرمان به رخساره خدا باشد همين‏قدر براي ما بس است.

از ايشان نيستي ميگو از ايشان پريشان نيستي ميگو پريشان

چه‏كاره‏اي؟ ان شاءالله دوست علي بن ابي‏طالب.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 329 *»

موعظه ششم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

مدتهاي مديد است كه در اين آيه شريفه در اين معني كه در دست داشتيم تكلم مي‏كرديم و از براي هر كلمه‏اي از كلمات اين آيه شريفه شرحي كرديم و در هر كلمه‏اي مدتها سخن مي‏گفتيم ولكن آن مطلبي كه در دست بود آن مقصود معلوم نشد، آن معني باطني را كه مي‏خواستيم بيان كنيم اصل حقيقت او عرض نشد و حال كلمه كلمه اين آيه به انتها رسيد و شرح كلمه كلمه آن در اين مدت شد ولكن حالا اين كلمه كلمه را بهم انداختن و مطلب از او فهميدن كار مشكلي است به جهت آنكه در اين مدتهاي مديد هرچه شنيده‏ايد فراموش كرده‏ايد. پس چگونه ملتفت مي‏توانيد شويد كه آن مطلبي كه مقصود بود چه چيز است؟

پس از براي اينكه كلمه‏هاش را بهم بيندازيم و كلمات اين آيه را به طوري كه عرض شده با هم جفت كنيم مقدمه‏اي ضرور است و آن مقدمه اين است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه اول، محمّد بن عبد اللّه را9 آفريد و هيچ مخلوقي با آن بزرگوار همدوش و برابر نبود. او را آفريد و هيچ پيغمبر مرسلي آفريده نشده بود و هيچ مؤمن

 

«* 36 موعظه صفحه 330 *»

ممتحني آفريده نشده بود، نه عرشي و نه كرسيي و نه لوحي و نه قلمي نبود و دنيايي و آخرتي و هزار هزار عالم نبود و خداوند ذات مقدس اين بزرگوار را و اهل بيت طاهرين او را آفريد و هيچ مخلوقي پيدا نبود و موجود نبود و اين بزرگواران مبعوث به قومي نبودند و در آن وقت پيغامبر و پيغام‏آور به سوي قومي نبودند. كسي نبود كه پيغام براي او ببرند يا بياورند نه ملك مقرّبي بود نه مؤمن ممتحني. بلي مگر به اين كيفيت بگويي كه رسالت براي پيغمبر ثابت بود ولي از براي علي پيغمبر بود و ائمه طاهرين، آن وقت پيغمبر پيغمبر بود و امّتش آن سيزده نفس مقدس بودند سلام اللّه عليهم و بس و آنچه داشت از خداوند عالم جلّ‏شأنه از علم و حكمت و كتاب، تعليم اين بزرگواران مي‏كرد و ديگر غيري نبود از اين جهت به او وحي رسيد كه لاتكلَّف الاّ نفسك تو مكلّف نيستي به هيچ چيز مگر به نفس خودت و نفس پيغمبر به اجماع شيعه و سني حضرت امير است و ائمه طاهرينند نفس او و ايشان نفس پيغمبرند به اجماع شيعه و سنّي. پس در آن عالم بجز ايشان امتي براي آن بزرگوار نبود و در آنجا خدا به او فرمود و انذر عشيرتك الاقربين انذار كن خويشان نزديكتر خود را. نزديكتر خلق به او آنانيند كه از نور اويند و از طينت او و روح اويند و پيغمبر مأمور شد كه آنها را انذار كند و مطلع كند آنها را بر اسرار ربوبيت خداوند عالم و اسرار رسالت خود و حقايق علم الهي را به ايشان تعليم كند و پيغمبر هم كرد و در آن عالم پيغمبر قرآن را براي حضرت امير و براي ائمه خواند. مپنداريد كه قرآن را در اين دنيا بر پيغمبر شما نازل كرده‏اند مثل يك پاره جهّال، مگر شما نشنيده‏ايد كه حضرت امير به دنيا آمد با وجودي كه پيغمبر هنوز مبعوث نشده بود، جميع قرآن را خواند در وقت تولد. پس معلوم مي‏شود كه اين قرآن پيشتر در سينه آنها بوده كه مي‏خواندند. اين است كه فرمودند كنت نبيّاً و آدم بين الماء و الطين من پيغمبر بودم و آدم در ميان آب و گِل بود. يعني آب بود و گِل، و هنوز آدم نبود.

پس در آن عالم حضرت پيغمبر قرآن را تعليم به حضرت امير المؤمنين كرد و در

 

«* 36 موعظه صفحه 331 *»

سينه آل محمّد: قرآن را قرار داد و از اين جهت خدا نازل كرد كه بل هو آيات بيّنات في صدور الذين اوتوا العلم اين قرآن آيات بيّناتي است در سينه آناني كه مخزن علم الهيند آنها حامل قرآنند و قرآن در سينه آنها است. و در آن وقت نه عرشي بود نه كرسيي، نه آسمانها نه زمينها، نه آفتابي نه ماهي، نه جنّي نه انسي، نه خلقي، نه لوحي و نه قلمي. حالا در آن عالم از براي اين قرآن معني بود البته كلام كه بي‏معني نبود و اين آسمان و زمين و اين اوضاع هم كه نبود ولكن خداوند در قرآن آنچه نازل كرده بود مناسب آن عالم بود. پس اگر گفته در آن عالم حج بكنيد معلوم است در آن عالم اين خاكها كه نبوده است مسلّماً و اين خانه خاكي نبوده مسلّماً. پس در زمين آن عالم بايست بروند، و به مكّه آن عالم بروند، و كعبه آن عالم را زيارت كنند، و طواف خانه آن عالم را كنند و جميع آنچه در قرآن است از ذكر آسمان و زمين و عرش و كرسي و احكام و نماز و روزه، جميعاً مناسب آن عالم است و از آن عالم.

پس اگر عالمي از علماي شيعه قرآن را در آن عالم معني كند به اوضاع آن عالم معني مي‏كند. آسمانش آسمان آن عالم است و زمينش زمين آن عالم و حجّش حج آن عالم. نمازش نماز آن عالم است، روزه‏اش روزه آن عالم است. حالا وقتي كه عالِم به طور آن عالَم معني مي‏كند، آن كسي كه اهل علم نيست مي‏گويد فلاني اينها را از پيش خودش مي‏گويد، اينها كه در ظاهر قرآن نيست. يعني چه؟ اين قرآن در اين دنيا كه نازل شد اين ظاهر را در اين دنيا دارد و پيش از آني‏كه اين دنيا را خلق كند پيغمبر را خلق كرده بود و پيش از اين عالم اين قرآن بود و قرآن را تعليم پيغمبر كرده بود و آن وقت هم قرآن بي‏معني نبود كلام خدا بود و معني داشت. پس در آن عالم وقتي پيغمبر براي ائمه مي‏خواند اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة اين‏طور نماز نبود و اين‏طور زكات نبود، پس در آن عالم زكاتي است مناسب آن عالم، نمازي است مناسب آن عالم روزه‏اي است مناسب آن عالم در آن عالم هيچ اينها نبود.

باز خيال مكنيد آن عالم را بياباني، و پيغمبر را آنجا خلق كرد و هيچ چيز نبود.

 

«* 36 موعظه صفحه 332 *»

اينكه خيال مي‏كنيد بيابان، اين دنيا است كه بيابان دارد آسمان و زمين اين دنيا دارد و حال آنكه احاديث بسيار هست كه خداوند ما را خلق كرد پيش از آنكه نه آسماني بود نه زميني، نه عرشي نه كرسيي و هكذا فرمايش كردند كه خداوند ما را قبل از ساير موجودات آفريده به هزار هزار دهر كه در آن مدت بودند ايشان و هيچ مخلوقي نبود و مكرر عرض كرده‏ام كه هر دهري صد هزار سال است كه هر ساليش صد هزار ماهست و هر ماهي صد هزار هفته و هر هفته‏اي صد هزار روز و هر روزي صد هزار سال اين دنيا است و ان يوماً عند ربك كالف سنة مما تعدّون پس آن بزرگوار در آن عالم بود هزار هزار دهر به همين‏طور كه عرض شد و هيچ مخلوقي نبود و در آن هزار هزار دهر قرآن بي‏معني نبود بلكه معني داشت و براي ائمه مي‏خواند و ائمه به آن عمل مي‏كردند و شخص عالِم قرآن را مي‏تواند كه در آن عالَم معني كند كه از باي بسم اللّه تا سين الناس را همه را درباره ائمه معني كند. بعد از رتبه ائمه طاهرين، خداوند پيغمبران را آفريد و در ميان پيغمبران چهارده لباس برگزيد و در آن چهارده لباس، آن چهارده نور مقدس را فرود آورد و آن لباسها را به آنان پوشانيد و در ميان پيغمبران راه رفتند و گويا شدند انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد ما هم از جنس شما هستيم، اين سر اين دست اين پا اين اعضا اين جوارح، ما هم جفت شما هستيم و شما را عذري در بندگي نماند و نمي‏توانيد بگوييد ما خداي خود را نديده‏ايم و خداوند عالم كسي را به رسالت بسوي ما نفرستاده است. اينك انوار ما را مشاهده مي‏كنيد و مي‏بينيد و مأموريد به طاعت ما و اطاعت ما. اگر مي‏گوييد زبان ما را نمي‏فهميد، ما زبان خود را مانند زبان شما كرديم و به زبان شما حرف مي‏زنيم. آيا نمي‏بينيد به بدن خود شما ظاهر شده‏ايم؟ اگر مي‏گوييد وحشت داريم از شما، ما آمديم ظاهر شديم به بهتر صورتي از صورتهاي شما، به بهتر خلقي از خلقهاي شما. پس ديگر عذري براي شما باقي نمانده.

پس بعد از آني كه به آن چهارده لباس ظاهر شدند براي انبياء در آن عالم هم باز به طور الفاظ آن عالم قرآن بر زبان پيغمبر جاري شد و به قِسْم الفاظ پيغمبران تكلم با آنها

 

«* 36 موعظه صفحه 333 *»

كرد و اما در آن عالم بالا قرآن به لغت پيغمبران نبود و اگر آن لغت بالا براي پيغمبران جلوه مي‏كرد، جميع آنها فُجأه مي‏كردند و طاقت شنيدن آن آواز را نداشتند.

اين را عرض كنم، مپنداريد كه قرآن شما همين كاغذهايي است كه از پنبه ساخته‏اند يا قرآن شما همين مركبي است كه با زاج و مازو و دوده ساخته‏اند، يا همين است كه در ميان دو جلد گذارده‏اند حاشا. مگر نشنيده‏ايد كه قرآن در روز قيامت مي‏آيد مي‏گذرد بر صف پيغمبران، پيغمبران مي‏گويند اين كدام نبي مرسلي است كه ما او را نمي‏شناسيم؟ پس معلوم است كه قرآن به صورت پيغمبري بروز مي‏كند، مردي مي‏شود در نهايت حسن و جمال كه انوار از او ساطع است و مي‏آيد به صحراي محشر و عبور مي‏كند بر پيغمبران مي‏گويند اين كدام نبي مرسل است، مي‏گذرد بر صف ملائكه ملائكه مي‏گويند اين كدام ملك مقرّب است كه ما او را نمي‏شناسيم معلوم است كه قرآن به صورت ملائكه هم مي‏شود. مي‏گذرد بر صف شهدا، شهدا مي‏گويند اين كدام شهيد است كه ما او را نمي‏شناسيم. پس قرآن شخصي مي‏شود، مي‏آيد در روز قيامت به احسن صورتي مي‏ايستد و مي‏دانيد صورت او چقدر فضيلت دارد؟ هرقدر كه خدا بر بندگان فضيلت دارد، كلام خدا هم بر كلام خلق فضيلت دارد. كلام الملوك ملوك الكلام اين قرآن دليل خدا است، خزانه علم خدا است، جميع علم خدا در اين قرآنست، هيچ تر و خشكي نيست مگر آنكه در اين قرآن هست. و اين قرآن در روز قيامت مي‏آيد به صورت مردي كه اعلم از كل اهل قيامت و افضل از كل اهل قيامت است و عبور مي‏كند بر هر صفي و همه به جمال او متحيّر و به انوار او واله و حيران مي‏شوند و مي‏ايستد در محشر و هركس در اين دنيا متمسّك به او شده شفاعت او را مي‏كند و بعضي را لعنت مي‏كند. اين است كه گفته‏اند رُبّ تال للقرآن و القرآن يلعنه بسا كسي كه قرآن مي‏خواند و همان خواننده را قرآن دارد لعنت مي‏كند و بسا آنكه وعده به او مي‏دهد كه در روز قيامت چنان كار تو را خراب كنم و خواهم كرد و تو را به عذاب خواهم انداخت. تو در اينجا به من ملتجي نمي‏شوي، پناه به من نمي‏آوري،

 

«* 36 موعظه صفحه 334 *»

باشد تا كار تو را در روز قيامت خراب كنم. و بسا كسي كه اين قرآن را مي‏خواند و قرآن وعده شفاعت به او مي‏دهد و مي‏گويد چنانكه تو در اينجا مرا حرمت داشتي من هم در قيامت تو را شفاعت مي‏كنم و مؤمن مي‏خواند در قيامت قرآن را و به هرآيه يك درجه به او مي‏دهند.

باري مقصود اين است كه قرآن نه همين زاج و مازو است و قرآن نه همين حروفي است كه هوا را به حركت درمي‏آورند و حروف از آن مي‏سازند. پس عرض مي‏كنم كه قرآن نه همين صورتي است كه در اينجا شما مي‏بينيد بلكه در آن عالم بالا به صورتهاي ديگر بود و در عرصه پيغمبران كه آمد به طور پيغمبران ظاهر شد و به طوري بود كه گوش پيغمبران طاقت شنيدن آن را داشت و چشم پيغمبران طاقت ديدن او را داشت و قلب پيغمبران او را مي‏فهميد. باري در عالم پيغمبران كه آمد باز در آن عالم هم كه آمد نه عرشي بود نه كرسيي نه افلاكي نه عناصري و اين اوضاع هيچ در آن عالم نبود. خداوند پيغمبران را آفريد پيش از اين عرش و اين كرسي و اين افلاك و اين عناصر و پيش از اين ملائكه مقرب. اين ملائكه جميعاً خدامند براي پيغمبران. پس پيغمبران را آفريد و هيچ موجودي نبود و هيچ آسمان و زميني نبود. پس اين قرآن در عالم پيغمبران معني ديگري دارد. پس در آن عالم اگر در قرآن نقل آسمان است آسمان آن عالم است، اگر نقل زمين است زمين آن عالم است، اگر نماز است نماز آن عالم، اگر روزه است روزه آن عالم است. حالا اگر حكيمي معني كند به مناسبت آن عالم، آن جاهل نادان قشري ظاهري مي‏گويد فلاني تأويل مي‏كند و از پيش خود مي‏گويد، اينها در ظاهر قرآن نيست. اي جاهل قرآن وقتي آمد اينجا، اين ظاهرش شد و اين ظاهر قرآن، اينجا ظاهر قرآن است اما در آنجا ظاهر قرآن مناسب آنجا است، باطن قرآن مناسب آنجا است و در رتبه انبياء اين قرآن ظاهري دارد باطني دارد باطن باطني دارد، همچنين هفتاد بطن دارد و در هر عالمي اين‏طور است امر قرآن اعظم است از اين خيالها كه مي‏كنند كه قرآن عربي است و هر عرب بوّال علي عقبيه بايد بفهمد.

 

«* 36 موعظه صفحه 335 *»

خلاصه بعد از آني‏كه انبياء خلق شدند، بني‏آدم را خلق كرد از شعاع انبياء. عالمي خلق كرد كه عالم اناسي باشد بدني هم در اين عالم آفريد و آن را برگزيد. چهارده بدن خلق كرده بود و چهارده بدن مقدس براي آن چهارده نفس مقدس در عالم اناسي خلق كرد و آنها را توي آن بدنها جا داد. پس آن چهارده نفس مقدس آن چهارده بدن را پوشيدند و در ميان آنها آمدند و چه بسيار آسان است كه اين‏طور بدن براي خود بگيرند. حضرت امير بدن گرفت براي خود و آمد برابر جنازه خود و به حسنين فرمود جنازه را به من دهيد گفتند تو كيستي؟ روي خود را بالا كرد ديدند حضرت امير است. چه بسيار اتفاق افتاده كه مردم در اين بيابانها ديده‏اند كه ائمه براي خود بدن گرفته‏اند و ظاهر شده‏اند، اگر امر مهمي بوده كفايت كرده‏اند مصيبتي بوده رفع كرده‏اند و باز غايب شده‏اند. پس اينكه براي خود بدني بگيرند، براي ايشان بسيار سهل بود و الآن هم بسيار سهل است. آيا حكايت سلمان و دشت ارژن را نشنيده‏اي كه حضرت امير7آمد قبل از تولدش و سلمان را از دست شير نجات داد؟ از براي فرعون در عصر موسي ظاهر شد و رختهاي طلا پوشيده بود و فرعون لباس طلا پيش او عظم داشت حتي آنكه عيبجويي موسي مي‏كرد كه لولا القي عليه اَسْوِرَة من ذهب به اسلحه طلا براي فرعون جلوه كرد و امر كرد او را به ايمان به موسي. همچنين ائمه طاهرين، اين چهارده نفس از رتبه بني‏آدم از براي خود بدن گرفتند و از براي بني‏آدم ظاهر شدند و فرمودند انا بشر مثلكم اين دست اين پا اين اعضا اين جوارح. مي‏بينيد پنجه دارم غذا مي‏خورم در بازار مي‏روم نكاح مي‏كنم، مثل شما شده‏ام ديگر اگر مخالفت كنيد جواب خدا را چه مي‏گوييد؟ ما را كه مي‏بينيد آمديم ميان شما مثل شما سخن مي‏گوييم، مي‏خوريم مي‏خوابيم، ما هم همين لباس شما را پوشيديم لكن در اين لباس چيزي چند براي شما ابراز مي‏دهيم كه شما از آن چيزها عاجزيد مثل اينكه شما عبا بر دوش داريد، عبا به‏دوشي را ببينيد كه آمد در ميان شما بنا گذارد سخن علمي گفتن مي‏گويد من هم عبا به‏دوش هستم مثل شما، لكن در اين عباي من عالِمي است كه علوم ما كان و ما

 

«* 36 موعظه صفحه 336 *»

يكون را مي‏داند. دستي در آستين است و آن دست با آستينش يك كار غريب خوبي ابراز مي‏دهد معنيش اين است كه بدان كه در اندرون اين آستين دستي قوي هست. آيا نمي‏بيني كه اگر مشت بر كلّه فيل بزند او را نرم مي‏كند؟ همچنين ائمه كه در لباس بني‏آدم ظاهر شدند اين لباس چيزي كه از ائمه حكايت مي‏كند اين است كه معجزي ابراز بدهد از اين بدن كه معلوم است در اندرون اين بدن عاجزي مثل ما نيست و در اين بدن آدم بسيار بزرگي است، در اين بدن نوري از انوار خدا است و ظهوري از ظهورات خداوند عالم است نهايت به اين لباس براي ما ظاهر شده. پس از اين جهت پيغمبر ما و ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين و پيغمبراني كه حجت رب العالمين بودند، جميع آنها ابراز علم و حكمت و معجز در ميان قوم خود كردند تا قوم بدانند كه اينها از جانب خدا آمده‏اند و آنها عالمند.

خلاصه وقتي آمدند در ميان بني‏آدم و لباس بني‏آدم پوشيدند قرآن را براي بني‏آدم خواندند به زبان بني‏آدم به لغتي كه قدرت شنيدن آن را داشتند و ممكنشان بود آن را بفهمند به آن‏طور قرآن را براي بني‏آدم خواندند ولكن اين را هم بدانيد كه بني‏آدم را خداوند خلق كرده پيش از آسمان و زمين و عرش و كرسي و افلاك و عناصر به چهار هزار سال قبل از اين عالم. آنها را در عالم ذرّ آفريد و چهار هزار سال عالم ذرّ قبل از اين دنيا بود، بني‏آدم را در آنجا خلق كرد و پيغمبران را در آنجا به سوي ايشان فرستاد و هركس ايمان آورد، آنجا ايمان آورد و هركس كافر شد، آنجا كافر شد. پس پيغمبران در آن عالم مبعوث بر بني‏آدم شدند و بعضي از بني‏آدم مؤمن شدند و بعضي كافر شدند و هنوز نه اين عرش بود و نه اين كرسي و نه اين افلاك و نه اين عناصر. اينها را داشت لكن به طور همان عالم. پس اگر در قرآن ذكر عرشي هست براي بني آدم، عرش آن عالم است اگر ذكر كرسي است كرسي آن عالم است، اگر ذكر آسمانست آسمان آن عالم است، اگر ذكر زمين است زمين آن عالم است، ذكر برّي بحري كوهي دريايي هرچيزي هست همه مال آن عالم است مال اين عالم نيست و شخص عالِم كه در عالَم بني‏آدم

 

«* 36 موعظه صفحه 337 *»

قرآن را معني مي‏كند، به آن‏طور مي‏كند. پس اين شخص جاهل كه اينها را مي‏شنود مي‏گويد فلاني تأويل مي‏كند. اين نفهميده كه اين قرآن از كجا آمده، از چه عالمها فرود آمده و در هر عالمي چه معني داشته است. به خيالش مي‏رسد كه قرآن همين است كه در اين دنيا مي‏خواند بلكه قرآن پيش از آنكه اين دنيا خلق بشود بود و اگر پيش از اين، اين قرآن نبود حضرت امير وقتي تولد مي‏كرد آن را نمي‏خواند و حال آنكه هنوز قرآن نازل نشده بود. پس قرآن هميشه با پيغمبر بود و هميشه با ائمه طاهرين بوده و هست. اين است كه حضرت رسول فرمود من از ميان شما مي‏روم و دو چيز بزرگ در ميان شما مي‏گذارم كتاب خدا و عترت من ـ اهل بيت من ـ اين دو از هم جدا نمي‏شوند تا بر سر حوض بر من وارد شوند. مقصود اين است كه اين قرآن از عترت جدا نمي‏شود و عترت از قرآن جدا نمي‏شوند اين قرآن روحي است در تن پيغمبر. نمي‏بيني خدا مي‏فرمايد اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ما الكتاب و لا الايمان ما وحي كرديم به سوي تو روحي را كه از امر ما بود و تو نمي‏دانستي نه كتاب را و نه ايمان را. پس قرآن مانند روح است در تن پيغمبر و در چندين هزار دهر پيغمبر بيجان نبود، در اين چندين هزار دهر پيغمبر بي‏علم نبود كه بايد بيايد در اين دنيا و مدتها جاهل بشود تا بعد از آني كه قرآن بر او نازل شد آن وقت عالم بشود، هرگز پيغمبر بي‏كتاب نبوده.

پس در عالم اناسي قرآن معني داشت ولكن مناسب همان عالم، پس اگر در قرآن است كه اقيموا الصلوة اين امر به بني‏آدم است و بايد نمازي مناسب آن عالم بكنند، اگر در قرآن است زكات بدهيد بايد زكات مناسب آن عالم بدهند، اگر فرمايشي كرده حج كنيد حج آن عالم است و آن مثل حج اين عالم نيست. حج اين عالم تا زميني نباشد و راهي نباشد و خانه خاكي و اين اوضاع خاكي نباشد و اين رفتن دنيايي نباشد، نمي‏شود و خداوند انسان را قبل از همه اينها خلق كرده به چهار هزار سال و اگر مكلّف بودند به اين‏طور حج كنند آن وقت كه اينها نبود چه مي‏كردند؟ و اگر بگويي آن وقت مكلّف نبودند خلاف قرآن گفته‏اي. مي‏فرمايد ماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا من قبل ايمان

 

«* 36 موعظه صفحه 338 *»

نمي‏آورند به آنچه در عالم ذرّ ايمان نياوردند، آنچه را اين مردم در عالم ذرّ تكذيب كرده‏اند به آن ايمان نمي‏آورند در اينجا. پس معلوم است آنجا هم مكلّف بوده‏اند اما نه مثل اينجا تكليف آن عالم مناسب آن عالم است. مي‏فرمايد و اذ اخذ ربّك من بني‏آدم من ظهورهم ذرّيّتهم و اشهدهم علي انفسهم ا لست بربّكم آن عالم عالم اَلَست است، آن عالم عالم ذرّ است و در آن عالم خداوند مردم را مكلّف كرده از اين جهت در آن عالم پيغمبر به سوي ايشان فرستاده و تكليف به ايشان كرده عبادات را. حالا از جمله تكاليف كه در آن عالم بر بني‏آدم شده حج آن عالم است كه بايد بروند و حج كعبه آن عالم را كنند. و مقصود ما در اين چند سال در اين مدتهاي مديد كه شرح اين آيه را مي‏كرديم و در آن حرف مي‏زديم همه مقصود حج آن عالم بود و مقصود شرح احوال كعبه آن عالم بود و شرح صفات كعبه آن عالم بود و شرح اين بود كه مردم چگونه بايد در آن عالم حج كنند و انّ اوّل بيت وضع للناس در آن عالم يعني چه؟ آن خانه كدام خانه است و چيست للّذي ببَكّة؟ و آن خانه كه در زمين بكّه آن عالم بنياد شده كدام خانه است؟ و بكّه آن عالم يعني چه؟ و چگونه آن خانه مبارك است و هدي است براي اهل عالمها؟ و در آن عالم چگونه خدا آيات بيّناتي قرار داده بود؟ و چگونه حرم امن خود قرار داده بود و مقام ابراهيم را در او قرار داده بود؟ و چگونه بر ذمّه مردم بود كه حج آن خانه كنند؟

حالا مي‏بايد خانه را در آنجا پيدا كنيم و بشناسيم و اينها را بفهميم و معني حج آن را بفهميم و خيال مكن كه حج آن عالم به چه كار امروز من مي‏آيد، بلكه چنين نيست. اگر در اين دنيا آن حج را فهميدي و آن كعبه را شناختي و حج آن خانه را كردي، تو از مردماني هستي كه در آن عالم حج آن كعبه را كرده‏اي و به زيارت آن خانه مشرّف شده‏اي. آيا نمي‏بيني تو اگر در اين دنيا ولايت علي بن ابي‏طالب را نداشته باشي كاشف از اين است كه در عالم ذرّ ولايت علي بن ابي‏طالب را نداشته‏اي؟ اگر در اينجا ولايت علي را به عمل آوردي در آنجا هم به عمل آورده‏اي. مگو چه حاصل دارد براي من نماز

 

«* 36 موعظه صفحه 339 *»

آن عالم را بفهمم. تو اگر نماز آن عالم را نفهمي و نماز در اين دنيا بجا نياوري كافر مي‏شوي اگر اينجا بجا نياوردي معلوم مي‏شود آنجا بجا نياورده‏اي و اگر در اينجا نماز كردي و ظاهرش را به عمل آوردي و باطنش را به عمل آوردي دليل اين است كه در آن عالم نماز كرده‏اي. و همچنين است حج آن عالم. و حالا ما مي‏خواهيم بفهميم معني آن حج را و به عمل بياوريم و وقتي بجا آورديم كاشف از اين مي‏شود كه در آن عالم بجا آورده‏ايم.

پس در اين مدت مديد كه در اين آيه سخن مي‏گفتيم شرح كعبه آن عالم را مي‏كرديم كه چگونه اول خانه است و چگونه براي منفعت مردم وضع شده و مدتهاي مديد در معني آن سخن گفتيم. هركس يادش هست ملتفت مي‏شود و چگونه در اين خانه است آيات بيّنات و مقام ابراهيم و كلمه كلمه را عرض كرده‏ام و مقصود اين بود كه آن كلمه‏ها را جفت كنيم و بهم بيندازيم و امروز آنها را جفت نمي‏توان كرد و مجلس به طول انجاميده. پس همان كلامي كه در دست بود كه براي مقدمه گفتيم، همان را تمام مي‏كنيم.

بعد از آني‏كه عالم انسان و بني‏آدم را آفريد خداوند عالم جن را آفريد و باز پيغمبر را به سوي ايشان فرستاد و پيغمبر لباسي از جنس ايشان در بر كرد و به شكل ايشان شد و در ميان ايشان راه رفت و تكاليف الهي را به آنها رسانيد و باز جن هم قبل از اوضاع اين عالم بود و هنوز اين اوضاع نبود. بعد از آني كه خلقت عالم جن تمام شد خداوند بنياد كرد عالم حيوانات را و بعد از او عالم نباتات را و بعد از او جمادات را آفريد و آسمان و زميني خلق كرد و اين اوضاعي كه مي‏بينيد و بعد از آني‏كه اين عالم را خلق كرد پيغمبر را نازل كرد به اين عالم. عالم به عالم آمد تا به اينجا نازل شد. انا انزلنا اليكم ذكراً رسولاً رسول را خداوند عالم از آن مقام قرب، از آن درجات عاليه به اين دنيا فرود آورد. اول او را فرود آورد به درجه پيغمبران، بعد از آن پيغمبران را فرود آورد تا به عالم بني آدم، بعد از آن بني‏آدم را فرود آورد به همان‏طوري كه عرض كردم تا به اين عالم. بعد از آن زبان

 

«* 36 موعظه صفحه 340 *»

پيغمبران را و زبان پيغمبر و ائمه سلام اللّه عليهم را گشود به علم خود و حكمت خود. بعد از آن نازل كرد اينجا اين قرآن را به زبان همين خاكيان و آيه آيه پيغمبر براي مردم مي‏خواند و اين قرآني است كه آنجا روان بود در تن پيغمبر و در هر عالمي هم چنين شد تا در اين عالم آيه آيه براي مردم خواند.

مثلي براي اين عرض كنم، شما قصيده‏اي از بر مي‏كنيد بعد از آني كه از بر شديد مي‏رويد پي كار خود، پس از ده روز در مجلس نشسته‏ايد صحبتي اتفاق مي‏افتد يك شعري از شعرهاي آن قصيده را مي‏خوانيد. باز مجلسي ديگر صحبتي ديگر مي‏شود شعري ديگر از شعرهاي آن قصيده را مي‏خوانيد از آن مجلس برمي‏خيزي و باز مشغول مي‏شوي به كار خود، مي‏روي مجلسي ديگر صحبتي ديگر اتفاق مي‏افتد، شعري ديگر از قصيده مي‏خواني و هكذا. همچنين پيغمبر اين قرآن را مي‏دانست قبل از آني‏كه پا به دايره اين عالم گذارد و در ظاهر مبعوث شود لكن هر واقعه‏اي هر قضيه‏اي كه اتفاق مي‏افتاد خداوند مثلي از براي آن حالت به خاطر پيغمبر مي‏آورد و پيغمبر آنچه به خاطرش مي‏رسيد مي‏خواند و گفت خدا بر من چنين نازل كرده و راست هم مي‏گفت خدا نازل كرد قرآن را بر پيغمبر قل نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ. نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين. تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً مبارك است آن خدايي كه قرآن را نازل كرد بر بنده خود محمّد9 تا اينكه از براي اهل هزار هزار عالم پيغمبر بوده باشد و اين قرآن را خدا بر او نازل كرده بود كه بخواند و در هر عالمي به طور آن عالم خواند بعد از آني‏كه به اين عالم آمد همان قرآن به طور صداهاي اين عالم جاري شد و به طور حروف و كلمات اين عالم بر قلم كاتبان و بر قلم حضرت امير جاري شد. پس چون چنين شد حالا معني دارد مناسب اين دنيا حالا اگر در اين قرآن آسمان مي‏شنويد آسمان اين عالم است، زمين مي‏شنويد زمين اين عالم است، نماز كنيد همين نماز است، اگر شنيده‏ايد كه روزه بگيريد همين روزه است، اگر گفته حج كنيد حج اين عالم را بايد كرد. بايد به عرفات اين عالم رفت و

 

«* 36 موعظه صفحه 341 *»

از آنجا آمد به مشعر اين عالم و از آنجا به مني و از آنجا به مكه وقتي طواف خانه اين عالم را كرد، اين مي‏شود حج البيت. پس در هر عالمي حجي است و همه مطلب و تمام مقصود ما آن بود كه آن حجي كه در عالم بني‏آدم است بيان كنيم چطور است. و شايد اين را هم ملتفت شده باشيد كه چون خداوند، هزار هزار عالم آفريده است چنانكه مي‏فرمايد خداوند عالم خلق كرد هزار هزار عالم و هزار هزار آدم كه اين عالم آخري آن عالمها است و اين آدم آخري آن آدمها است. پس چون دانستيد كه خدا هزار هزار عالم آفريده و دانستيد كه پيغمبر پيغمبر است بر جميع ما سوي اللّه و در هر عالمي قرآن را دانسته و خوانده و به طور آن عالم معني كرده، پس هر كلمه از كلمات قرآن هزار هزار معني در هزار هزار عالم دارد و تفاضل علماي شيعه بلكه تفاضل علماي بني‏آدم و تفاضل شيعه آل محمّد: در اين است كه هرچه از معنيهاي اين قرآن بيشتر بدانند آن‏قدر علمشان بيشتر است، آن‏قدر شرفشان بيشتر است و آنهايي كه تمام علمشان به اين ضرب ضربوا است و علم قرآن را همين مي‏دانند بلكه از اين كمتر و مي‏گويند كه پانصد آيه است كه براي احكام در قرآن است و باقي ديگر همه قصص و حكايات و چيزهاي ديگر است همين‏قدر را از قرآن گرفته‏اند و آن را هم به رأي خود گرفته‏اند نه به تفسير آل محمّد:. يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 342 *»

موعظه هفتم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

در هفته‏هاي گذشته تفسيري از تفسيرهاي اين آيه شريفه در دست بود و آن تفسير باطن اين آيه بود و كلمه كلمه اين آيه را به طور آن باطن معني كرديم تا آنكه به انجام رسيد. بعد از آن خواستيم كلمه كلمه آن را بهم بيندازيم و ببينيم نتيجه چه داد و آن معني باطني كه مقصود بود چه بود و آن كيست و چيست. و براي اين معني مقدمه‏اي عرض كردم و عرض كردم كه بعد از آني‏كه خداوند عالم بني‏آدم را آفريد در عالم ذرّ كه چهار هزار سال قبل از اين عالم باشد، و بني‏آدم را خداوند چهار هزار سال قبل از اين عالم خلق كرد و پيغمبر را به سوي ايشان به رسالت فرستاد و اين قرآن را به آن پيغمبر انعام كرد و امر كرد كه بني‏آدم را به اين قرآن هدايت كند و اين قرآن را براي ايشان بخواند و از براي اين قرآن در آن عالم معنيها بود و نه اين است كه معني قرآن همين است كه مردم در اين دنيا مي‏فهمند و آسماني كه در اين قرآن ذكر شده است، آسمان همين عالم باشد و زميني كه در اين قرآن ذكر شده است زمين همين عالم باشد، درياش درياي اين عالم باشد، صحراي او صحراي اين عالم باشد بلكه قرآن در هزار

 

«* 36 موعظه صفحه 343 *»

هزار عالم بوده در هر عالمي از براي او معني بوده كه مناسب آن عالم بوده و اهل آن عالم معني آن را مي‏فهمند و بنابراين در عالمي كه بني‏آدم را آفريد كه عالم ذرّ باشد و چهار هزار سال قبل از اين عالم بوده قرآن در آن عالم معني داشته و پيغمبر قرآن را در عالم آنها براي آنها به طور آنها خواند و حالا كه به طور آن عالم خواند اين آيه شريفه را هم براي اهل آن عالم خواند و در اين چند مدت درصدد شرح آن بوديم و چون اين آيه شريفه در صفت خانه كعبه است و فضل خانه كعبه در آن معلوم شده و فريضه بودن حج را بيان فرموده لهذا در آن عالم هم خواستيم خانه خدا را بفهميم و فضائل آن خانه را بشناسيم در آن عالم و حج آن خانه را ان شاء اللّه به عمل آوريم.

پس عرض مي‏كنم كه در آن وقتي كه خداوند بني‏آدم را خلق كرد و هنوز نه عرش بود نه كرسي نه افلاكي نه عناصري و در آن عالم براي خدا خانه بود ولكن خانه خدا در عالم بني‏آدم نه مثل خانه خداست در اين عالم خاكي. در اينجا چون عالم عالمي است خاكي پس خانه خدا هم در اينجا خانه خاكي بايد باشد، خانه خدا در اين عالم از جنس اين خاك بايد باشد. نمي‏بينيد خانه‏اي كه خدا دارد در آسمان هفتم كه بيت المعمور به او مي‏گويند، ضُراحش هم مي‏گويند، ديگر آن خانه را كه از سنگهاي كوهها و گچهاي اين دنيا نيافريده بلكه آن خانه را از طينت آسمان و از جنس آسمان آفريده. همچنين در عرش خداوند عالم خدا را خانه‏اي است و آن هم خانه خداست و آن خانه را از جنس عرش و از طينت عرش آفريده نه از طينت اين سنگ و گِل اين دنيا و نه از طينت آسمانها بلكه آن خانه را از نور عرش و از جنس عرش آفريده. حالا خانه‏اي كه در عالم بني‏آدم آفريده از جنس خاك و گِل  اين دنيا نبايد باشد و از جنس آسمانها نبايد باشد و از جنس اين عرش و طينت اين عرش نبايد باشد بلكه بايد از جنس خاك بني‏آدم و از طينت بني‏آدم باشد و خاك بني‏آدم به چندين مرتبه از عرش لطيفتر است به جهت آنكه خدا انسان را چهار هزار سال پيش از اين عالم آفريده و وقتي انسان را آفريد نه عرشي بود نه كرسيي نه افلاكي نه عناصري. پس خانه خدا در آن عالم بايد از جنس آن عالم باشد و از

 

«* 36 موعظه صفحه 344 *»

مصالح آن عالم بايد باشد و از اين عجب مكنيد. نه هر خانه‏اي بايد به شكل خانه‏هاي خاكي باشد بلكه هر خانه‏اي در هر عالمي كه هست به طوري كه مناسب آن عالم است بايد باشد. آيا نمي‏بينيد كه خانه‏اي كه براي شمشير مي‏سازند غلاف شمشير است و آن را به شكل شمشير مي‏سازند؟ كج مي‏سازند تا مناسب شمشير باشد. خانه‏اي كه براي كارد مي‏سازند به شكل آن مي‏سازند، پياله نعلبكي خانه‏اي دارد و آن جعبه كه براي آنها درست مي‏كنند خانه آن است و بايد به شكل او باشد. پس معلوم شد كه خانه هر چيزي بايد مناسب با او باشد. پس در اين عالم خاكدان خانه را مناسب اين عالم ساخته و مناسب آنچه در اين عالم ظاهر است ساخته و اما آن خانه‏اي كه در رتبه بني‏آدم ساخته از مصالح انساني ساخته و از خشت و گِل انسانيت آن خانه را ساخته نه از خشت و گِل جمادي. پس معلوم شد كه خانه‏اي كه در عالم انسان ساخته شده از خشت و گِل انسانيت ساخته شده و خشت و گِل انسانيت همه صاحب شعور است و همه صاحب ادراكست. آيا نشنيده‏اي كه در و ديوار و زمين و قصر و نهر و جميع آنچه در بهشت است همه زنده است و تكلم مي‏كند؟ درخت با مؤمن سخن مي‏گويد، مرغ بهشت سخن مي‏گويد، در كنار نهرها از زمين خيرات حسان مي‏رويد و آن حوريه‏هايي هستند كه از لب نهرهاي بهشت سبز مي‏شوند و حوريند و اينكه مي‏گويند جزاك اللّه خيرا ـ خدا خير به تو بدهد ـ يعني يكي از آن حوريه‏هايي كه در بهشت است به تو دهد و آنها خيراتي هستند كه از زمين مي‏رويند و سبز مي‏شوند و زنده‏اند.

باري مقصود اين بود كه در و ديوار بهشت چون زنده‏اند، جاي انساني است و همه صاحب شعور و عقل و حيات هستند. همچنين خانه‏اي كه در عالم بني‏آدم ساخته از خشت و گِل انساني بايد باشد. پس در آن عالم خانه خداوند صاحب عقل است صاحب روح و حيات است، صاحب چشم و گوش و زبان و دهان است. حركتهاي از روي اراده مي‏كند مثل ساير بني‏آدم و مي‏گردد و چون اين عالم عالم جماداتست خانه‏اش حركت نمي‏كند لكن نمي‏بيني بيت المعمور چگونه حركت مي‏كند آسمانها

 

«* 36 موعظه صفحه 345 *»

جاي حياتست پس از اين جهت خانه‏اي كه خدا دارد در آسمان آن هم مي‏گردد و حيات دارد. همچنين خانه‏اي كه خدا در عرش دارد چون از جنس عرش است و عرش حيات دارد و مي‏گردد، آن خانه هم مي‏گردد و در هر شبانه‏روزي يك دوره آن خانه مي‏گردد. همچنين خدا را خانه‏اي است در بالاي عرش كه آن را قلعه بسم اللّه الرحمن الرحيم مي‏گويند. يك ديوار او «بسم» است و يك ديوار او «اللّه» است و يك ديوار او «الرحمن» است و يك ديوار او «الرحيم» است و چهار نهر از اطراف او جاري مي‏شود يك نهر از حلقه ميم بسم بيرون مي‏آيد و يك نهر از حلقه هاي اللّه بيرون مي‏آيد و يك نهر از حلقه ميم الرحمن بيرون مي‏آيد و يك نهر از حلقه ميم الرحيم بيرون مي‏آيد و آن را قلعه بسم اللّه الرحمن الرحيم مي‏گويند و در بالاي عرش است و حركت مي‏كند و دائم آن قلعه در گردش است. وقتي خانه جمادي شد از جاي خود حركت نمي‏كند لكن وقتي بنياد خانه از خشت و گِل حيات شد گردش مي‏كند و حركت مي‏كند. همچنين خانه خدا كه در عالم انسانيت ساخته مي‏شود خانه‏اي است كه صاحب تدبير مي‏شود، صاحب علم مي‏شود، صاحب حكمت مي‏شود، صاحب صنعت مي‏شود و همه كارها از او برمي‏آيد. وقتي كه صاحب شعور شد راه هم مي‏رود و شكل آن خانه تمام مناسب آنچه در آن عالم است بايد بروز كند. چون از اين خانه، خدا نمي‏خواست سخني ابراز بدهد پس اين خانه دهاني و دنداني و زباني ضرور نداشت. از اين خانه نمي‏خواست صنايع عجيبه غريبه ابراز بدهد دست و پايي در كار نداشت، انگشتان و بندهايي ضرور نداشت از اين خانه علمي نمي‏خواست ابراز بدهد پس اين خانه سري و فكري و خيالي و تدبيري ضرور نداشت لكن در آن عالم كه خانه خدا از خشت و گل انسانيت ساخته شده، از آن خانه خيلي عجايب مي‏خواهد ابراز دهد چون مي‏خواهد از آن خانه سخنهاي خود را ابراز بدهد جايي مثل دهان براي آن خانه قرار داده. چون از آن خانه مي‏خواهد نظر رحمت به سوي بندگان كند دو چشم براي آن خانه قرار داده. چون از آن خانه براي شنيدن اصوات دعاكنندگان و خوانندگان او را گوشي ضرور بود، در آن خانه

 

«* 36 موعظه صفحه 346 *»

دو گوش قرار داده. چون از آن خانه مي‏خواهد عطاها به بندگان كند و انعامها به خلق خود نمايد، براي آن خانه دستي ضرور است. و همچنين براي او اعضائي و جوارحي و سري و فكري و خيالي و شعوري ضرور است. پس از اين جهت خدا در آن عالم خانه‏اي كه خواست بنا كند از خشت و گل انسانيت بنياد كرد. خشتهاي اخلاق حميده و صفات پسنديده مشتمل بر انوار قدس و جلال و عظمت و كبرياي خداوند عالم خلاصه خانه‏اي عجيب خداوند عالم در آن عالم بنياد كرده كه هركس آن خانه را ببيند و به طوري كه بايست بشناسد از انوار قدس و جلال و عظمت و صفات كمال او هرآينه مدهوش خواهد شد و به طوري محبت آن خانه را پيدا كند كه به حد عشق برسد كه از هرجايي او را ببيند. ولكن مردم آن خانه را نديده‏اند و طاقت ديدار آن خانه را ندارند.

باري خداوند عالم در رتبه بني‏آدم براي خود خانه‏اي معظم بنياد كرده كه بنياد او از خشت و گِل انسانيت است و مقصود ما در اين مدتهاي بسيار همه همين بود كه شرح آن خانه را بيان كنم و بشناسانم اگرچه آن خانه را بشخصه خدا قرار نداده كه كسي بشناسد ولكن صفات او را اين روزها مي‏توان بيان كرد، نوع اين خانه را مي‏توان بيان كرد زيرا كه مردم تسلطي بر سر نوع ندارند، به نوع كاري نمي‏توانند بكنند. آبهاي دنيا را كه نمي‏توانند تمام كنند و آن حوض معيّن را هم كه نشان نمي‏دهند، همين تعريف آب را مي‏كنند. پس نشان نمي‏دهد خدا آن حوض معيّن را ولكن تعريف آب را فرموده و رخصت تعريف داده به جهت آنكه بر اين نوع خوفي و حرجي نيست ان شاء اللّه ولكن شخص را نمي‏توان بيان كرد.

پس براي معرفت نوع آن خانه مي‏گويم كه از خشت و گِل انسانيت است و باني او ابراهيم اوّلست و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبّل منا انك انت السميع العليم مي‏فرمايد و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل صلوات اللّه و سلامه عليهما و آلهما آيا اين ابراهيم و اسمعيل را مي‏شناسي؟ ابراهيم اول محمّد است9. «بَرَّ» و «هيمَ» بَرَّ، يعني نيكي كرده است در طاعت خداوند عالم و هيمَ يعني

 

«* 36 موعظه صفحه 347 *»

تشنه شده است در محبّت خدا و چنان در محبت خدا تشنه است كه از جميع ماسوي بريده و متحيّر و حيران در خداوند شده و گفته ربّ زدني فيك تحيراً پس آن حضرت ابراهيم اول است9 و از اين جهت ابراهيم، ابراهيم شد كه نماينده ابراهيمي او بود و اسمعيل اول، حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه و حضرت اسمعيل ذبيح است و حضرت امير هم در راه خدا ذبح شد به طور حقيقت. و اما اين اسمعيل به طور حقيقت ذبح نشد اگر آن ابراهيم اسمعيل را خوابانيد و خواست او را ذبح كند، اين اسمعيل را هم كه حضرت امير باشد حضرت پيغمبر آن بزرگوار را بر جاي خود براي ذبح خوابانيد آن شب كه از مكه مي‏گريخت حضرت امير را در جاي خود خوابانيد وقتي كه كفار عزم كرده بودند آن شب بريزند در خانه پيغمبر و او را بكشند پيغمبر9علي بن ابي‏طالب را طلبيد و گفت چنين خيالي دارند كه بريزند در خانه و مرا بكشند، آيا تو در جاي من مي‏خوابي و جان خود را فداي من مي‏كني؟ حضرت امير راضي شد و تمكين كرد كه به عوض پيغمبر كشته شود، عرض كرد تو بگريز و جان خود را به سلامت ببر، من به جاي تو مي‏خوابم و رفت در جاي پيغمبر خوابيد و دعاي ليلة المبيت را خواند كه امسيت اللّهم معتصماً بذمامك باشد كه صبح بايد سه مرتبه و شب بايد سه مرتبه خواند و شرّ آن كفار رفع شد و جان خود را فدا كرد نهايت خداوند عالم مشيّتش قرار گرفت كه حضرت امير را نجات بدهد و كفار وقتي آمدند ديدند حضرت امير است برگشتند.

غرض ابراهيم اول پيغمبر است9 و اسمعيل اول حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه و اين دو بزرگوار خانه‏اي بنياد كرده‏اند به دست مبارك خود و آن خانه را مصلّي قرار داده‏اند و آن خانه را مرجع خلق قرار داده‏اند و آن خانه را قبله انام قرار داده‏اند و آن خانه اول خانه‏اي است كه براي منفعت مردم آن خانه را در زمين بني‏آدم قرار داده‏اند و او اول انساني است كه در عرصه بني‏آدم پيدا شده و آن خانه به دسترنج محمّد و علي صلوات اللّه و سلامه عليهما و آلهما پيدا شده. قال سلمان عَلِمَ علم

 

«* 36 موعظه صفحه 348 *»

الاول و الاخر قيل علم علم الاول و الاخر؟ قال بل عَلِمَ علم محمّد و علي فرمودند سلمان دانست علم اولين و آخرين را. راوي پرسيد علم اولين و آخرين را؟ فرمودند بلكه دانست علم محمّد و علي را، داراي علم محمّد و علي شده. پس محمّد علم خود را به سلمان آموخته و علي علم خود را به سلمان آموخته. فرمودند نحن خزّان اللّه في الدنيا و الاخرة و شيعتنا خزّان علومنا ماييم خزانه‏داران علم خدا و شيعيان مايند خزانه‏داران علم ما. پس اگر شيعه علم ايشان را داشته باشد او خزانه‏دار علم ايشانست و صندوقدار ايشانست و هرگاه داشته باشد از علم بغنوي و آمدي و ترمذي و ابوحنيفه و شافعي و مالكي و حنبلي، هرآينه صندوقدار مالكي و شافعي و حنفي و حنبلي است. صندوقدار امام كسي است كه جواهرهاي علم امام را در خزانه دل داشته باشد نه آن پشكلها و پهنهاي ابوحنيفه و مالكي را در خانه داشته باشد.

تا كي باشي چون خرمگسان لرزي به سر فضلات كسان

كسي كه علم ايشان را در سينه خود جا داده، پس او صندوقدار و طويله‏دار پهنها و پشكلها و خرمهره‏هاي ابوحنيفه و شافعي و مالكي است نه خزانه‏دار علم امام.

باري محمّد و علي علم خود را به سلمان آموختند و هريك علوم خود را در سلمان گذاردند. و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت يعني اين سلمان را محمّد رفيع‏الشأن و جليل‏القدر كرده يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات خداوند مؤمنان را و علما را رفيع‏الشأن و رفيع‏الدرجات كرده و رفعت به ايشان داده پس و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت يعني محمّد علوم خود را به سلمان آموخت و قواعد او را رفيع كرد و او را رفيع‏الشأن قرار داده و اسمعيل همچنين اسمعيل اول كه حضرت امير باشد صلوات اللّه و سلامه عليه قواعد او را رفيع كرد. قواعد يعني پِيها حضرت امير هم پيهاي خانه را بلند كرد. پس پِيهاي خانه وجود سلمان به دسترنج محمّد و علي رفيع‏الشأن شد. پس ببينيد آيا خانه بدن او مقصود است؟ اما بدن او كه مقصود نيست بلكه خانه ايمان او مقصود است و اينكه پِي وجود سلمان از چيست و

 

«* 36 موعظه صفحه 349 *»

خانه علم و عقل سلمان مقصود است. پس قاعده‏هاي عقلي و علمي و ايمان سلمان به دسترنج محمّد رفيع‏الشأن شده و چون به دسترنج محمّد است رفيع است و مرفوع و اگر به دسترنج اعدا ساخته شده بود منكوس بود. ا فمن يمشي مكبّاً علي وجهه اهدي امّن يمشي سويّاً علي صراط مستقيم پس سلمان به راستي در راه راست راه مي‏رفت ولكن اعدا منكوس هستند و سرازير و دَمَرو هستند و روشان به پايين است و پشتشان به بالا است چنانكه بود آن دويمي لعنه اللّه. پس آن‏كس كه به دسترنج اعدا ساخته شده منكوس شده و مانند حيوانات پشتش به مبدء و روش به زمين است و رفيع‏الشأن نيست و سرنگون است اما آن‏كسي كه به راستي در راه راست به استقامت و درستي(راستي ) مي‏رود آن رفيع‏الشأن و جليل‏القدر است.

پس قواعد علم و عقل سلمان به دسترنج محمّد و علي رفيع‏الشأن و جليل‏القدر شده است نمي‏بيني خدا مي‏فرمايد في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه آن خانه‏هاي رفيع‏الشأن رجالي هستد كه به هيچ وجه از ذكر خدا غافل نمي‏شوند. پس آن خانه‏اي كه در عرصه انساني بنياد شده، آن خانه را ابراهيم و اسمعيل ساخته‏اند. يعني آن شيعه را، آن مؤمن كامل را، آن عالِم را خليفه خود كرده‏اند و او آني است كه فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه يعني آن حادثه‏هايي و واقعه‏هايي كه روز به روز در ميان شما شيعيان پيدا مي‏شود و آن حاجتهايي كه روز به روز بهم مي‏رسانيد برويد پيش راويان حديث ما كه آن راويان حجت مايند بر شما و من حجت خدايم. مي‏فرمايد آنها حجت مايند بر شما كه روز قيامت به اين راويان بر شما احتجاج مي‏كنيم و مي‏گوييم كه مابه واسطه اين جماعت دين خدا را به شما رسانيديم و آن جماعت هم شهادت مي‏دهند كه شما دين خدا را به ما بار كرديد و ما هم آنها را به دوش كشيديم و برديم پيش ضعفاي شيعيان شما لكن بعضي پذيرفتند و بعضي نپذيرفتند و چون راويان حديث چنانكه عرض كردم

 

«* 36 موعظه صفحه 350 *»

حجتهاي امامند فرمودند لا عذر لاحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عنا ثقاتنا و قد عرفوا انّا نفاوضهم سرّنا و نحملّهم ايّاه اليهم يعني هيچ شيعه‏اي عذر ندارد كه كلام راويان ثقه و عدل را رد كند و حال آنكه دانسته‏اند كه آل محمّد علم خود را به آنها سپرده‏اند و آنها را حامل اين امر كرده‏اند كه بياورند به سوي ضعيفان. پس حالا ضعيفان اگر رد كنند كلام راويان عدل و ثقه را، ديگر چه از دين خدا باقي مي‏ماند؟

باري، خداوند عالم اسرار خود را و علم خود را، تمام علم خود را به محمّد آموخت9 نه به غير او و محمد9 تمام علم خود را به علي بن ابي‏طالب آموخت نه به غير او و همچنين علي بن ابي‏طالب تمام علم خود را به امام حسن آموخت نه به غير او و امام حسن تمام علم خود را به امام حسين آموخت و همچنين امامي پس از امامي. غرض، علم خدا در سينه‏هاي مقدس ايشان بود و هيچ‏كس شريك ايشان نبود و ايشان علم خدا را در سينه راويان قرار دادند و به آنها سپردند و راويان را فرمودند كه شما به ضعيفان شيعه برسانيد و ضعفا بايد از راويان تصديق كنند و اگر بنا باشد كه كسي راويان را تصديق نكند ديني براشان باقي نمي‏ماند به جهت آنكه نه محمدند نه علي و نه خود مي‏توانند از خدا بگيرند، نه ولي و نه قبول‏كننده از ولي هستند. پس ديگر چه ديني براشان باقي مي‏ماند؟ پس ولي علم خود را بار كرده بر شيعيان و آن علم را در سينه‏هاي راويان ثقه گذارده و آنها را فرستاده به سوي ضعيفان شيعه. پس فرمود لا عذر لاحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عنا ثقاتنا و قد علموا انّا نفاوضهم سرّنا و نحمّلهم ايّاه معذور نيستند احدي از مواليان ما كه شك كنند در آنچه راويان ثقه از ما روايت كنند و حال آنكه دانسته‏اند كه اسرار ما اهل‏بيت پيش راويان حديث ما است. اگر پيش آنها نيست اسرار ما، پس پيش كيست؟ اگر از آنها نپذيري از كه مي‏پذيري؟ و از كجا به خدا مي‏رسي؟ و از كجا به رسول مي‏رسي؟ و از كجا به امام مي‏رسي؟ پس چون حتم شد كه مابين ضعفاي شيعه و امام، راويان باشند فرمود اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه يعني آنچه از براي شما رو مي‏دهد،

 

«* 36 موعظه صفحه 351 *»

احتياجي به شما دست مي‏دهد در امر دين، رجوع كنيد به راويان حديث كه آن راويان را من حجت خود قرار داده‏ام بر شما و من حجت خدايم آنها حجت منند كذلك چنانكه خدا محمّد را قرار داد و او را حجت بر خلق كرد، محمّد هم9 آل خود را قرار داد و آنها را حجت كرد بر خلق، آل او هم علماء را قرار دادند و آنها را حجت كردند بر خلق از اين جهت فرمودند انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا و لم‏يقبل منه فكأنما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرادّ علينا كالرادّ علي رسول اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه يعني نظر كنيد اي شيعيان به سوي آن شيعه كه احاديث ما را روايت مي‏كند و در آن احاديث تفكر مي‏كند و احكام ما را از آن احاديث بيرون مي‏آورد و راضي باشيد كه او حاكم بر شما باشد به جهت آنكه من كه امامم و از جانب خدا هستم او را حاكم بر شما كردم اگر شما تمكين و تصديق اهل بيت را داريد پس راضي باشيد كه او حاكم بر شما باشد پس بعد از آني‏كه دانستيد كه او از جانب ما حاكم است پس اگر حكمي بكند براي شما و از او قبول نكنيد بدانيد چنانست كه به حكم ما استخفاف كرده‏ايد و بر ما ردّ كرده‏ايد و ردّ بر ما ردّ بر رسول خداست و آن در حد شرك به خداست حدّش حدّ شركست. پس هركس حكم آن حاكم را رد كرد بدانيد كه حكم خدا را رد كرده است و چقدر مردم در اين امر سستند و چقدر از اين امر غافلند. آيا تعجب نمي‏كني كه اگر كسي حكم وكيل الملك را در كرمان رد كند رد بر ناصر الدين شاه كرده و حكم او را وازده است؟ آيا گمان مي‏كنند كه حكمراني محمّد و آل محمّد سلام اللّه عليهم از ناصر الدين شاه كمتر است و راويان از وكيل الملك كمترند و طاعتشان فريضه نيست؟ حاشا اگر كسي همچو چيزي بگويد كه شيعه نيست بلكه حكم محمّد و آل محمّد از اين شاه محكمتر و ايشان حكمران‏ترند و اطاعت ايشان فريضه‏تر است و ايشان راويان را حاكم كرده‏اند و چقدر مردم در اين تهاون مي‏كنند و اين امر را سست مي‏انگارند و نمي‏دانند كه به حد كفر مي‏رسد و غافلند. مگر نمي‏داني

 

«* 36 موعظه صفحه 352 *»

كه اگر فقيه عادل حكمي بكند و بگويد حكم اللّه اين است و تو بگويي نه، في الفور كافر مي‏شوي؟ خير، اصلاً هيچ فكرش نيستند چكار به اين كارها دارند همين‏قدر بازار و دكان بگردد يا اينكه زن و بچه‏اش نميرد ديگر ايمانش هرطور مي‏خواهد بشود. پس رد مي‏كنند احكام خدا را و نمي‏دانند چه بر اين مترتّب مي‏شود و چطور خواهد شد و به اين رد كردن چقدر از ولايت محمّد و آل محمّد دور مي‏شوند و آيا كسي كه كافر شد گمان مي‏كني بعد از كفرش ديگر از شيعه آل محمّد مي‏تواند باشد يا دوستي او به كار بيايد؟ حاشا. آيا گمان مي‏كني اين سنّيان هيچ دوست محمّد نيستند؟ دوست محمدند در راه دين جان داده‏اند، در راه دين جهاد كرده‏اند نماز مي‏كنند، روزه مي‏گيرند، گريه مي‏كنند، سر شب تا صبح عبادت مي‏كنند، آداب را بجا مي‏آورند، جان مي‏دهند درباره اسلام لكن وقتي خليفه او را وازدند ديگر اينها به كار نخورد حالا ديگر هرچه مي‏خواهد جان بدهد. پس نه اين است كه احساس محبتي به محمّد نمي‏كنند و مطلقا محمّد را دوست نمي‏دارند، خير دوست مي‏دارند و احساس محبت محمّد را در دل خود مي‏كنند ولكن براشان ثمري ندارد. آيا گمان مي‏كنيد كه يهود و نصاري خدا را دوست نمي‏دارند و خدا را نمي‏پرستند؟ خير، خدا را مي‏پرستند رهبان هم توشان هست كه نان جو و سركه مي‏خورد و واقعاً طالب خدا هستند ولكن محمّد را كه وا زدند خسر الدنيا و الاخره شده‏اند. سنيان عبادتها مي‏كنند، نمازها مي‏كنند، قرآن مي‏خوانند، گريه مي‏كنند. شبها بيدارند تا صبح چنان زهدي دارند كه كمي از شما آن‏قدر زهد دارند و چنان از حرام اجتناب مي‏كنند كه شما نمي‏كنيد و پيغمبر را هم دوست مي‏دارند ولكن وصي او را وازدند و اين محبت ثمري براشان ندارد. همچنين وقتي حكم حاكمي را كه از جانب خدا باشد وازدي، آيا مي‏خواهي احساس محبت اميرالمؤمنين نكني و در دل تو هيچ محبت اميرالمؤمنين نباشد؟ خير هست لكن براي تو ثمري ندارد آن محبت.

اين قاعده اهل تصوف است كه مي‏گويند علي را دوست مي‏داريم و فضائلي مي‏خواند و آهي مي‏كشد و يا مولائي مي‏گويد و واقعاً هم محبت دارد ولكن

 

«* 36 موعظه صفحه 353 *»

مباحي‏مذهب است حالا هرچه مي‏خواهد محبت داشته باشد و دوست بدارد نماز هم نمي‏كند شريعت را وامي‏زند حالا اين مشركست به خدا هرچه مي‏خواهد مولا مولا بگويد و فضائل بخواند. مولا مولا گفتن به چه كار تو مي‏آيد؟ وقتي شخص مولا را دوست مي‏دارد كه مطيع مولا باشد در آنچه مولا گفته و مخالف هواي خود باشد، وقتي چنين شد آن‏وقت معلوم است مولا اين عالم ربّاني را نصب كرده و او را حجت خدا بر خلق قرار داده حكم اين را حكم خود قرار داده، ردّ بر اين را ردّ بر خود قرار داده، كسي كه ردّ قول اين را بكند ديگر آن محبت به چه كارش مي‏آيد؟ دينش فاسد مي‏شود و مي‏رود از پي كار خود. لكن اين مردم كاري كه مي‏كنند معصيتي كه مي‏كنند و ديدند در اعضا و جوارحشان طوري نشد يا خانه‏اش خراب نشد يا زنش نمرد يا بچه‏اش نمرد يا مصيبتي به او نرسيد يا يك‏پاره بلاها بر سرش نيامد خيال مي‏كند كه حالا كه طوري نشد و بيچاره نمي‏داند كه دينش خراب شد و از دستش رفت و هي هرچه معصيت مي‏كند مي‏بيند طوري نشد و خدا هم مهلت مي‏دهد. و اگر بنا بود كه كسي كه دروغ مي‏گويد خدا او را گنگ كند در دنيا همان دروغگوي اوّلي گنگ مي‏شد و دويمي هم براي تجربه و ديگر كسي دروغ نمي‏گفت. پس خدا مهلت مي‏دهد. اين وضع عالم طوريست كه سيد الشهداء را كشتند و باز آفتاب درآمد و آسمان مي‏گردد و اوضاع عالم برقرار است حالا خيالش مي‏رسد كه دستش كه شل نشد يا چشمش كه كور نشد يا گنگ نشد يا جاييش عيب نكرد به انكار عالم ربّاني و ردّ بر او و همان آقا حسني كه بود هست و طور ديگر نشد و همان آقا جعفري كه بود هست، همان آقا باقري كه بود هست حالا طوري نشده. ديگر خبر ندارد كه دين او چطور فاسد شده خيالش مي‏رسد انكارش براي احكام الهي عيب ندارد. چنين نيست، خداوند عصاة را مهلت مي‏دهد به جهت آنكه آنچه در اندرون دارند ابراز بدهند.

خلاصه، امام معصوم آن شخص عالم ربّاني شيعه را حجت قرار داده در روي زمين بر شما و حكم او حكم امام شما است و ردّ بر او ردّ بر امام شما است. امام شما او

 

«* 36 موعظه صفحه 354 *»

را خزانه علم خود قرار داده و او را رفيع‏الشأن كرده يعني قواعد علم و عقل او را بلند كرده و در هر مرتبه، علمي پس از علمي به او عطا كرده، علم بلندتري پس از علمي به او عطا كرده، حكمتي پس از حكمتي به او عطا كرده. پس ديوار علم او را بلند كرده و پِيهاي عقل او را محكم و بلند كرده پس مي‏فرمايد و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل كه محمّد و علي صلوات اللّه عليهما باشند. بعد دعا كردند آن ابراهيم و آن اسمعيل بعد از بلندكردن پِيهاي آن خانه كه خداوندا ما خانه تو را ساختيم و قطع عذر بندگان تو را كرديم و براي آنها مصلايي قرار داديم و كوتاهي در دين تو نكرديم. ربّنا تقبّل منّا خداوندا سعي ما را از ما قبول كن انك انت السميع العليم تو شنوايي كه ما حكم خود را در سينه شيعيان گذارديم و دانايي كه در مسأله‏اي كوتاهي نكرديم از اين جهت در زيارت مي‏خواني بيّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرايع احكامه و سننتم سنته و صرتم في ذلك منه الي الرضا يعني شما آل محمّد آن‏قدر بيان كرديد دين خدا را و برپا داشتيد حدود خدا را و شرايع و احكام او را نشر كرديد و سنت او را در ميان آورديد كه خدا از شما راضي شد و چنان راضي شد كه فرمود اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً اي پيغمبر راضي شدم كه اسلام دين شما باشد امروز خوب ظاهر كردي دين را آن‏طور كه بايست در رسالت دين را به حد كمال رسانيدي. همچنين آل محمّد: معصومند و مطهّر و از جانب خداوند عالم مأمورند اين خانه را بلند كنند و رفيع‏الشأن كنند و كردند. پس حالا كه اين خانه را بلند كردند او را خليفه خود در روي زمين قرار دادند. ابوبصير عرض كرد خدمت حضرت صادق7 كه اگر كسي اين حديث را بر من ردّ كند ردّ بر شما كرده است؟ فرمود الرادّ عليك هذا الامر كالرادّ علي رسول اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه ردكننده بر تو اين امر را ردكننده بر رسول خداست و آن در حد شرك به خدا است و حال آنكه ابوبصير يكي از شيعيان ايشان بود. مي‏فرمايد هركه بر شيعه ما ردّ كند قول او را، در نطفه او شرك شيطانست و ليس من اللّه في شي‏ء خدا هيچ كاري به دست او ندارد

 

«* 36 موعظه صفحه 355 *»

يعني هيچ اعتنائي به او نمي‏كند.

پس معلوم شد از آنچه عرض كردم كه اين خانه كه ابراهيم اول و اسماعيل اول ساخته‏اند و به دسترنج آنها بنياد شده اين خانه حجت خدا است بر خلق و اين خانه خليفه خدا است و حاكمي است از جانب خداوند عالم بر خلق. خشت و گِلش از انسانيت است، خشت و گلش از مسائل دينيه حقه است، خشت و گِلش از علوم آل محمّد است:. پس ببينيد چه خانه‏اي خواهد شد و چقدر مبارك خواهد بود و چقدر بركت در آن خانه خواهد بود. كلامكم نور و امركم رشد و وصيّتكم التقوي و فعلكم الخير پس اين خانه‏اي است كه از خشت و گِل انسانيت ساخته شده پس همه نور خداست اين خانه و سراپا هدايت و رشاد است و آن خانه را خلق كرده هدي للعالمين اين خانه هدي است براي اهل عالمها فيه آيات بيّنات در او آيات بيّنات خدا قرار داده علامتهاي واضحي در آن خانه قرار داده است. اگر مي‏خواهي به تفسير ظاهر ظاهر بخوان كه فيه آيات بينات قرآن همه مشروح است در سينه او بل هو آيات بيّنات في صدور الذين اوتوا العلم جميع آيات قرآن و آيات خداوند عالم در او مشروح است. در او است مقام ابراهيم، آيا نمي‏بيني كه چگونه آن خانه مقام ابراهيم است و چگونه جانشين ابراهيم است و جايگاه ابراهيم و موضع ابراهيم اولست؟ آيا نمي‏بيني وقتي علي‏بن‏ابي‏طالب جايگاه علم شد براي او خواندي كه السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و موضع الرسالة و موضع رسالت شد و موضع رسالت با مقام ابراهيم يكي است. بعد از آني‏كه پيغمبر علوم خود را گذارد در سينه سلمان و علي علوم خود را گذارد در سينه سلمان، پس موضع رسالت شد و مقام ابراهيم شد و من دخله كان آمناً و چون چنين شد خدا او را حرم امن خود قرار داد و فرمود سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين آيا مي‏داني كي بشارت داد خلق را به امنيّت اين خانه؟ آن وقت كه فرمود اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون ديگر مترسيد كه دين شما عيب نمي‏كند، دين شما محكم شد، حالا ديگر كفار از دين شما مأيوس شدند و دانستند كه

 

«* 36 موعظه صفحه 356 *»

ديگر نمي‏توانند بر شما تاخت و تاز كنند و دين شما را خراب كنند.

خلاصه مقام ابراهيم در اين آيه، مقام شيعيانست. اگر باورت نمي‏شود برو اين حديث را بخوان انّ لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين چون چنين مردماني هستند كفار مأيوس شدند زيرا كه اين قائم‏مقامان برطرف مي‏كنند هر فسادي را از دين. چون چنين‏اند كفار مأيوسند. پس از اين جهت خداوند آن را حرم امن خود قرار داده، چون چنين شد للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً حالا مردم از اطراف بايد به زيارت اين خانه بيايند و مالهاي خود را بايد خرج كنند تا خود را به اين خانه برسانند و قصد اين خانه را بايد بكنند. چنانكه در آيه ديگر تحريص به اين كرده و فرموده فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون چرا نمي‏روند از اطراف به نزد آن عالم ربّاني تا تفقّه در دين خدا كنند؟ البته بروند و تفقه كنند تا چون برگردند به سوي قوم خود آنها را از خدا بترسانند. پس للّه علي الناس حجّ البيت بر ذمّه مردم است كه به سوي آن خانه بروند من استطاع هركس كه مي‏تواند به سوي ايشان برود و هركس مي‏تواند منتفع از ايشان شود بايد به سوي ايشان برود، و من كفر و هركس كافر شود به اين احكام و كافر به اين فضائل بشود و اقرار به اين فضائل نكند فانّ اللّه غني عن العالمين خداوند از جميع اهل عالم بي‏نياز است. اين مختصري بود ان شاء اللّه ديگر باقيش عرض مي‏شود.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 357 *»

موعظه هشتم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

ديروز عرض كردم كه خداوند عالم جلّ‏شأنه خانه‏اي بنياد كرده در ميان انسانها در ميان بني‏آدم كه آن خانه را به واسطه محمّد و علي صلوات اللّه عليهما بنا فرموده. چنانچه در ظاهر اين خانه را به واسطه ابراهيم و اسمعيل بنا كرد در باطن آن خانه را به واسطه ابراهيم اول و اسمعيل اول بنا كرد و قواعد و پِيهاي آن خانه را ابراهيم و اسمعيل بلند كردند به فرمان خداي عزّوجلّ و عرض كردم آن خانه از خشت و گِل انسانيت و از خشت و گِل علم و حكمت و شعور ساخته شده پس آن خانه، انساني است سخنگو، زنده و دانا و سخن‏سنج و صاحب علم و حكمت. و آن انسان را شرح نكردم كيست و در چه رتبه افتاده ولي براي سياق كلام ديروز، تتمه آن را خوش دارم عرض كنم اگرچه از تفسير آيه دور مي‏افتم ولكن تتمّه كلام ديروز است و بد نيست عرض كنم و لزومي دارد. خوب هوش و گوش خود را جمع كنيد و ملتفت باشيد كه هم به كار عالِم شما مي‏آيد هم به كار عوام، هم مبناي علمتان بر اين بايد باشد.

عرض مي‏كنم اين عالم ملك خداوند عالم است جلّ‏شأنه و از يَدِ او و از تملّك او

 

«* 36 موعظه صفحه 358 *»

بيرون نرفته و بعد از اين هم اين عالم باز در دست او است و هميشه مملوك او و ملك او است. نه چنين است كه بني‏آدم را كه خلق كرد و به آنها اذن تصرف در بعضي چيزها داده، حال از دست خدا بيرون رفته باشد، حاشا. چنانكه تو اگر خانه را به برادري بفروشي حالا خانه مال او مي‏شود و از ملكيت تو بيرون مي‏رود و تو بي‏اذن او نمي‏تواني در خانه تصرف بكني و چنين نيست اين ملك نسبت به خداوند عالم، به هركس اذن تصرف داده از ملكيت خدا بيرون نرفته. اين است كه مي‏فرمايد هو المالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه خداوند عالم الآن و بالفعل مالك است از براي هرچه به بندگان خود انعام فرموده. آيا خانه تو ملك تو است اين رخت و لباس تو ملك تو است، اين باغ و صحرا و ملك تو ملك تو است و اين عالم ملك خدا نيست؟ و چگونه نه و حال آنكه خود تو ملك خدا هستي خود تو بنده او هستي و چگونه بنده تو، اگر پول به كسي مي‏دهي و بنده‏اي را مي‏خري و مي‏گويي اين بنده من است، آيا خدا كه تو را از عدم به وجود آورده و تو را ابتداءً آفريده چگونه مالك تو نيست؟ پس خود تو و اولاد تو و عيال تو، دِه تو باغ تو ملك تو، جميع مايملك تو مملوك خداوند عالم است جلّ‏شأنه. هركس چه ملا و چه غير ملا غير از اين گمان كند مشرك شده به خداوند عالم. للّه ما في السموات و ما في الارض مخصوص خداست لا شريك له جميع آنچه در آسمان و زمين است. پس خداي شما مالك ملك است پس مپنداريد كه حالا شما مالي داريد در جنب خدا؛ نداريد. پس خدا است وحده لا شريك له مالك الملك و خدا به هيچ وجه شركت با كسي ندارد و كسي با او شركت ندارد بلكه شما و اموال شما در نزد خدا مثل غلام شما و قباي او است در نزد شما. به هيچ وجه مالك نيست آن غلام از براي آنچه دارد، پس جميع اين عالم مال خداست وحده لا شريك له چون مال او شد تصرف كردن در مال غير وانگهي مال خداي عظيم جايز نيست از براي احدي از آحاد. هيچ‏كس يك ذره از ملك او را جايز نيست بردارد يا بگذارد مطلقاً روا نيست مگر به اذني كه صاحب مال بدهد و بگويد كه اين ذره را مأذوني كه تصرف كني. حتي آنكه

 

«* 36 موعظه صفحه 359 *»

دست تو پاي تو چشم تو گوش تو اعضا و جوارح تو خيال و فكر تو، جميع آنچه داري از ظاهر و باطن تو جايز نيست براي تو يك ذره را حركت بدهي مگر به اذن خداوند. اگر بخواهي انگشت خود را حركت بدهي بي‏اذن خداوند، روز قيامت سر پل صراط از تو مي‏پرسد آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون آيا خدا به شما اذن داده بود كه اين انگشت را حركت بدهي يا اينكه افترا بر خدا مي‏بندي؟ جواب چه مي‏دهي؟ پس انسان اگر انگشت خود را حركت مي‏دهد، چشم خود را حركت مي‏دهد، مي‏گرداند، بايد به اذن خدا باشد. مي‏فرمايد لاتَقْفُ ما ليس لك به علم انّ السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولاً پيروي مكن آنچه را كه علم نداري كه خداوند رخصت داده بكني يا نكني به جهت آنكه مال غير است و تو نمي‏داني آيا رضاي مالك در آن هست يا نيست از پي آن كار مرو به جهت آنكه چشم و گوش و دل، همه سؤال كرده مي‏شوند. به چشم مي‏گويند تو را كه گفت به اين ديوار نگاه كني، به اذن كه نگاه كردي؟ به گوش تو مي‏گويند تو را كه گفت كه فلان حرف را بشنوي، به دل تو مي‏گويند تو را كه گفت فلان خيال را بكني؟ از اين جهت روا نيست بر كسي كه بي‏اذن خدا كاري كند يا چيزي بگويد يا بشنود يا ببيند. اين سخني كه عرض مي‏كنم بسيار سخت است هم براي ملاها كه با اصل براءت كه دارند، مي‏خواهند عمل كنند و هم براي كساني كه ياغي هستند اين حرف براشان بسيار شاق خواهد بود و هم براي كساني كه مي‏خواهند اطاعت كنند كه هيچ ذره از آنچه دارد از خانه و باغ و ملك و اموال و اعضا و جوارح هيچ‏يك از منسوبات خود را كسي نمي‏تواند در اين ملك حركت بدهد مگر به اذن صاحب ملك كه خداوند عالم است لا شريك له في الملك و همه مملوك خدا هستند. ضرب اللّه مثلاً رجلاً مملوكاً لايقدر علي شي‏ء و هو كلّ علي مولاه  پس شماها قدرت بر تصرف نداريد، قدرت بر تغيير چيزي نداريد مگر به اذن خدا. پس معلوم شد كه حرامست بر هر بنده كه يك مويي از اين عالم را بخواهد حركت بدهد مگر به اذن خداوند عالم. اين كه اصل اول بود كه عرض كردم.

 

«* 36 موعظه صفحه 360 *»

بعد از اين عرض مي‏كنم كه خداوند پيغمبري آفريد و آن پيغمبر را به رسالت فرستاد به سوي مردم كه آن مردم را رخصت بدهد در بعضي تقلّبات و تصرفات. تقلّبات كه مي‏گويم نه معنيش نادرستي است يعني از اين طرف به آن طرف حركت كردن، فرستاد پيغمبر را كه تعليم بكند به خلق رضاي خدا را و غضب خدا را و اذن بدهد به خلق كه بعضي حركات در اين ملك بكنند و بعضي انتفاعات از اين ملك حاصل كنند. انبيا آمدند و گفتند مالك شما فلان چيز را مرخص كرده گفته فلان چيز را بخوريد، فلان چيز را نخوريد. گفته است سركه بخوريد، شراب مخوريد. گوسفند را بخوريد، خوك را مخوريد. چشمتان را به نامحرم مدوزيد، گوشتان را به غيبت مدهيد، زبانتان را به دروغ و فحش مگشاييد، به ذكر و سخن خير و صلاح زبان بگشاييد و هكذا. اين پيغمبران آمدند از براي اينكه اين بندگان را مرخص كنند كه در روي اين زمين بعضي تصرفات بكنند. اما اين را هم بدانيد نه به خاطرتان برسد كه حالا كه مرخص كردند، حالا ديگر خلق صاحب اين كار يا اين چيز شدند. در آن، آن كه اذن دادند در آن دويم اگر پيغمبر بگويد تو اذن نداري ديگر اذن نخواهي داشت. زن تو را نبي گفته بر تو حلال است اما اگر همان نبي بگويد از اين به بعد بر تو حرام است، حرام مي‏شود. اگر بگويد براي غير حلال است، براي غير حلال مي‏شود. تو حالا پول دادي ملك خريدي براي خود مپندار مالك اين شدي بلكه ملك ملك خدا است و مالك الملك او است. ملك ملك تو نيست و تو نمي‏تواني بي‏اذن او تصرف در آن ملك بكني. چشم خودت را گمان مكن مال تو است، مال ديگري است كه اگر او حكم كند ناخن بكن و چشم خودت را بيرون آور، بايد ناخن كني و بيرون آوري نمي‏تواني بي‏اذن صاحبش به هرجايي نگاه كني، اگر حكم كند كه دستت را بگذار روي كنده و ساطور بزن قطع كن، تو بايد اطاعت كني به جهت آنكه تو مالك دست نيستي، مالك چشم و گوش نيستي. خداوند عالم جلّ‏شأنه او مالك است و اين نبي از جانب او آمده كه اذن بدهد براي تصرف و اگر اين را بر خود بگذاري آن‏وقت در موقف بندگي مي‏تواني بايستي. اما اين

 

«* 36 موعظه صفحه 361 *»

مردم همه آزادگانند و خط بندگي به كسي نمي‏دهند مي‏خواهند آزاد باشند و بندگي خدا نكنند. آخر ببين خدا گفته ده يك گندم و جو را زكات بده، آن را نمي‏دهي خداوند گفته غنائمي كه به شما مي‏رسد پنج‏يك او را بده به من، حرف نمي‏شنوي و نمي‏دهي. مي‏گويد تصرف در فلان مال مكن، مي‏كني. مي‏گويد مهر زنت را بده، نمي‏دهي. مي‏گويد دروغ مگو، مي‏گويي و هكذا جميع تصرفاتي كه ما مي‏كنيم موافق دل خودمان مي‏خواهيم باشد. اگر بگويند كه خدا چنين گفته مي‏گوييم ها خدا گفته باشد مگر هرچه خدا گفته بايد بشنوند؟ فارسي كارهاي ما اين است.

پس خدا پيغمبر فرستاده تا مرخص كند شما را در آنچه به شما داده كه چگونه تصرف كنيد در آن و باز همان چيزي كه به شما داده مرخص نيستيد بي‏اذن او در آن تصرف كنيد و براي اغلب مردم اين امر مشتبه است. خيالشان مي‏رسد كه اين مالي كه دارند هر تصرفي در آن بخواهند بكنند مي‏توانند وانگهي كه ملاهاشان هم مي‏خوانند كه الناس مسلّطون علي اموالهم و انفسهم. حاشا كه چنين باشد، كه گفته مردم مسلّطند بر مالهاي خود؟ بلكه جايز نيست براي او هرتصرفي كه خودش بخواهد در مال بكند. پنجاه تومان از مال خدا را برمي‏داري جُبّه مي‏كني دوش مي‏گيري براي تو جايز نيست، شال صد توماني از مال خدا مي‏خري كمرت مي‏بندي براي تو روا نيست، تو را اذن نداده‏اند اين‏طور تصرف كني. اگر مي‏گويي از مال خودم مي‏خرم، مي‏گويم تو مالك مالت نيستي، مال از كسي ديگر است. اگر تو بخواهي مالت را رودخانه بريزي جايز نيست، بخواهي اموالت را آتش بزني جايز نيست. و همچنين چه بسيار بخششها جايز نيست و آن بخشش را نگفته‏اند بكني و مرخص نيستي. و همچنين چه بسيار منعها را كه مرخص نيستي بكني و آنها را مي‏كني. پس اين مالها را به قدري كه رخصت داده‏اند شما مي‏توانيد در آن تصرف كنيد و حرام است براي شما تصرف كردن در آنچه اذن به شما نداده‏اند. لايحلّ مال الاّ من وجه احلّه اللّه.

بعد از آني‏كه اين مقدمه را دانستيد برويم بر سر مطلب. مطلبم اين است كه بعد از

 

«* 36 موعظه صفحه 362 *»

آني‏كه بنده خود را چنين يافت در نزد خدا، حالا بنشيند گوشه‏اي و فكر كند كه حالا كه من بنده‏ام و همه مال، مال خدا است و من بي‏اذن او نمي‏توانم تصرف در آن كنم، من آن اذنهاي خدا را مي‏دانم يا نمي‏دانم؟ اگر مي‏گويد من آن اذنهاي خدا را مي‏دانم كه چه چيز را اذن داده و چه چيز را نداده اين ادعاي نبوت كرده و خودش مي‏داند دروغ مي‏گويد و مردم هم مي‏دانند دروغ مي‏گويد و از اين جهت است كه مي‏گويد من محتاجم به پيغمبر كه آنچه بر من وارد مي‏آيد از او ياد بگيرم. حال پيغمبر هم يا بايد او را ببينند و در كلي و جزئي طلب رضاي او را بكنند و در هر امري كه باشد از او بپرسند كه چه بايد كرد و به آن عمل كنند، مطلقا احدي مرخص نيست كه هيچ كاري بكند، از جاي خود حركتي بكند، يك برگ را از درختي بكند مگر آنكه آن نبي اذن بدهد به او در آن اگر نبي را مي‏بيند، و اگر دسترس به نبي نيست خدا باز زمين را خالي از حجت خود نگذارده ائمه طاهرين را آفريده و آنها خلفاي پيغمبرند و در جميع جزئي و كلي بايد اطاعت امام را كرد و از او استفتا كرد و مسأله كرد آنچه را او اذن داد حلال است، آنچه را اذن نداد حلال نيست اگرچه امام پيش اذن داده باشد همين كه اين اذن نداد حرام است اگرچه پيغمبر اذن داده باشد، اين امام حالا بايد اذن بدهد. ما نوكر امام زمان هستيم آنچه پيغمبر حلال كرده در زمان خودش آن حلال است و آن روز همان ضرور بوده و سپرده به وصي خود احكام حلال و حرام زمانهاي بعد را تا روز قيامت و به او گفته در آن زمان صلاح چنين است، چنين بگو، چه چيز را حلال كن چه چيز را حرام كن و دين من در آن زمان چنين است و چنين بگو و هنوز موسمش نشده كه من بگويم و امروز مردم مكلّف به اين نيستند كه من بگويم. بيابيد چه عرض مي‏كنم كه مسأله بزرگي است. و اگر مي‏گويي گفته‏اند دين پيغمبر از اين قرار بايد نسخ بشود، مي‏گويم نه چنين است اين حرفي كه گفته‏اند كه دين نبي نسخ نمي‏شود و مسأله‏اي نسخ نمي‏شود راست گفته‏اند و نفهميده‏اند. اما اينكه راست گفته‏اند كه ديني ديگر نمي‏آيد به جهت آنكه حلال محمّد حلال است تا روز قيامت حرام محمّد حرام است تا روز قيامت نه بعد از

 

«* 36 موعظه صفحه 363 *»

او پيغمبري مي‏آيد نه بعد از دين او ديني، نه بعد از كتاب او كتابي مي‏آيد اما فرقي كه در ميان شيعه و سنّي هست اين است كه سنّي مي‏گويد جميع آنچه پيغمبر بر او مبعوث بود آن را تعليم مردم كرد به جهت آنكه امامي كه ندارند پس پيغمبر هم كه كوتاهي نكرد، پس جميع شريعت را به امت خود رسانيد و از دنيا رفت. سنّيها اين‏طور مي‏گويند و هركس هم از روي غفلت اطاعت سنّي مي‏كند چنين مي‏گويد. اما مذهب آل محمّد: اين است كه پيغمبر بعد از خود وصي قرار داد عالِم و حافظ دين خدا و به او سپرد دين خدا را و آنچه را كه خدا تعليم او كرده بود به وصي خود آموخت و فرمود به وصي خود كه من در زمان حيات خود آنچه تكليف آنها است به آنها مي‏گويم ولكن من از دنيا مي‏روم و دين من تا قيامت بايد باقي باشد، احكام مردم را به تو تعليم مي‏كنم. مسأله هزار سال بعد را چرا به ابن عباس ياد بدهم، چرا به ديگري ياد بدهم؟ تو وصي مني، اين دين من و اين علم من براي هر زماني و هر روزي در پيش تو وديعه باشد تا چون آن سال بيايد آن ماه بيايد، آن روز بيايد تو به آنها برسان و بگو دين پيغمبر امروز چنين است. پس تا زمان حضرت امير هرچه پيش مي‏آمد از دين پيغمبر، حضرت امير آن‏قدري كه صلاحشان است به مردم مي‏گويد و هرچه از دين باقي مانده به امام حسن مي‏گويد كه از اين دين اين‏قدر پيش من مانده و زمان اظهار آن نيامده اين تكليف فلان روز اين تكليف فلان روز در پيش تو باشد. هر مسأله‏اي كه وقتش رسيد بگو و مردم را به آن تكليف كن. و همچنين امام حسن به امام حسين مي‏گويد كه اين‏قدر از دين مانده و زمان اظهارش نشده، امت هم نمي‏فهمند كه وقت اين مسأله شده يا نشده اين را هم امام معصوم مطلع مي‏داند من به تو مي‏سپرم كه تو هم در زمان عمر خودت آنچه صلاح مي‏داني آن را بيان كن. و همچنين امامي پس از امامي اين دين را به يكديگر مي‏سپردند تا امام حسن عسكري آن را سپرد به امام زمان جميع حلال و حرام دين را تا روز قيامت و آن حضرت هم روز به روز هرچه تكليف مردم است بيان مي‏كند و به مردم مي‏رساند و همه وحي است كه براي پيغمبر آمده و همه ديني است كه پيغمبر آورده و

 

«* 36 موعظه صفحه 364 *»

بعد از فوت پيغمبر هيچ ديني از آسمان نيامده و نمي‏آيد ولكن دين پيغمبر براي اينكه تا روز قيامت بايد باقي باشد تفاوت مي‏كند. آيا نمي‏بيني اين دين در زمان بيست و سه سال بعثت او در همين مدت قليل نسخ شد و تغيير كرد؟ چگونه مي‏شود اين دين تا صد هزار سال باقي و بر يك قرار است و تغيير نمي‏كند؟ و حال آنكه تغييراتش بيشتر مي‏شود روز به روز و صلاح مردم تفاوت مي‏كند و بجز امام زمان كسي نمي‏داند كه هر روزي صلاح خلق در چه چيز است و همين است معني انّ الحديث ينسخ بعضه بعضاً احاديث بعضيش بعضي را نسخ مي‏كند و هر حديثي را در هر زماني نمي‏توان در پيش خود عمل كرد و امام مي‏داند كه در هر زماني كدام حديث را كه اظهار مي‏كند صلاح خلق در آنست، آن را اظهار مي‏كند. نمي‏بيني چند سال علماء همه از يك راه فتوي بدهند صلاح مردم در همان است بعد علماء طور ديگر فتوي مي‏دهند معلوم مي‏شود صلاح مردم تغيير كرده كه امام اين‏طور به قلب او انداخته. آيا عبرت نمي‏گيري كه علماء همه در صدر اول مي‏گفتند و فتوي مي‏دادند كه به محضي كه نجاست به چاه مي‏رسد، نجس مي‏شود؟ چندي كه گذشت اخبار همان اخبار بود علماء در آنها هي نگاه كردند و گفتند نجس نمي‏شود. معلوم است دلهاي اين مردم، عقل مردم، علم مردم به دست امام است و هرطوري كه صلاح مردم را مي‏داند دل علماء و عقل علماء و علم علماء را به آن مي‏دارد كه به آن فتوي دهند. آن روز آن طور صلاح مردم را مي‏دانسته است، امروز صلاح را اين‏طور مي‏داند. در صدر اول مردم جديدالاسلام بودند و انس به مجوسيت داشتند مجوس در امر چاه دقت زيادي دارد و مردم انس داشتند، در دل علماء آن‏طور انداخت به جهت آنكه مردم هنوز رگ مجوسي در تنشان باقي بود. چون چندي گذشت مسأله را گرداند، دلشان را گرداند اين‏طور گفتند. احكام فرق مي‏كند به جهت مصلحت و امام مي‏داند فرقش چه چيز است در دلشان همان را مي‏اندازد. دلهاي علماء در دست امام زمانست و زير و رو مي‏كند آن را به هرطوري كه صلاح مي‏داند در عصر هر امامي بايد جميع تقلّبات را آن امام در دل علماء بيندازد و هر

 

«* 36 موعظه صفحه 365 *»

حكمي كه مي‏كنند بايد به اذن امام باشد. مپنداريد كه بسيار چيزها مباح است و پرسيدن نمي‏خواهد، بلكه مباح به اذن امام مباحست. چون امام مباح كرده مباح شده و الاّ مباح است يعني چه؟ پس تا نپرسي از امام و امام نگويد اين مباح است بر تو مباح نيست. چگونه مباح است؟ آيا تو خودت مباح كرده‏اي؟ و مردم از اين معني غافلند.

باري چون امام7 مردم را ديد كه بسيار شدند و شيعيان بسيار شدند و صلاح عالم در غيبت است، رخساره خود را پنهان كرد و در ميان امت علمائي چند قرار داد و آنها را جانشين خود و حجت خود قرار داد و علوم خود را در سينه ايشان قرار داد و همان رخصت طلبيدني كه از امام بود، آن را رخصت‏طلبيدن از ايشان قرار داد در جميع چيزها بايد از ايشان رخصت گرفت ولكن اين مردم از اين غافلند. اول كه تقليد را قبول ندارند يا اينكه همين در نماز چنين مي‏دانند كه بايد مسائلش را از آن علماء بپرسند و رخصت طلبند، بلكه در جميع اموالتان بايد به اذن فقيه عمل كنيد، در جميع امورتان بايد به اذن فقيه عمل كنيد. بلكه در تصرف كردن در جزء جزء از اعضاي تو و بدن تو به رخصت فقيه و اذن فقيه بايد عمل كني. سرِ خود كه نيستي، خدا كه نيستي، پيغمبر هم كه نيستي، امام هم كه نيستي. خانه خانه ديگري است ملك ملك ديگري است، تو چكاره‏اي كه بي‏اذن صاحبش در آن تصرف كني؟ تو مي‏روي در خانه زيد مي‏بيني خانه زيد هرچيزي جايي گذاشته، خانه او است تو نمي‏تواني يك كوزه را برداري جاي كاسه بگذاري، يك چيز را جاي ديگر بگذاري يا تصرفي بكني بدون اذن او. خانه مردم است تو چكاره‏اي كه دخل و تصرفي در آن بكني نمي‏تواني مگر به قدري كه صاحب‏خانه اذن داده. واللّه كه امر همين‏طور است و اگر غير از اين بكند مشرك مي‏شود. پس مؤمن بايد در جميع اعمال، هر كاري كه مي‏كند به اذن فقهاء باشد. اگر واجب است بايد به اذن فقهاي شيعه باشد، اگر مستحب است بايد به اذن فقهاي شيعه باشد، اگر مباح است به اذن فقهاي شيعه باشد. فقيه، وكيل امام است و امام، وكيل پيغمبر است و پيغمبر، وكيل صاحب‏خانه است.

 

«* 36 موعظه صفحه 366 *»

اين را كه مي‏گويم انديشه مكن، آن فقيهي كه از پيش خود مي‏گويد، آن هم دزدي است. فقيه كامل آن است كه آنچه مي‏گويد به نصّي از جانب خدا و رسول بوده باشد، به آيه‏اي از كتاب خدا يا به حديثي از سنّت رسول بايد باشد. اگر چنين مي‏كند وكيل از جانب امام و پيغمبر و خدا است و الاّ اگر به رأي خود مي‏گويد اين هم عمرو عاصي است و الاّ فقيه آن است كه از جانب خدا و رسول بگويد جميع معاملات شما تقليد مي‏خواهد. برمي‏داري چيت را گز مي‏كني و پاره مي‏كني، كه گفت چيت خدا را گز كني و پاره كني، به اذن كه كردي به اين كيفيت؟ اگر مي‏گويي به اذن خودم، مشرك مي‏شوي. اگر مي‏گويي به اذن خدا، بيا ثابت كن و برسان كه كجا خدا گفته است، از زبان كه گفته؟

خلاصه در جميع سخن‏گفتنها، در جميع حركتها مي‏بايد به اذن خاصي باشد. پس ببين فقهاء تا كجا حجت خدايند. پس بايد در جميع احوال از ايشان استفتا كرد يا در چيزهايي كه ضروري اسلام بوده باشد كه رخصتش معلوم است و هرچه بديهي و ضروري نيست بايد بپرسي كه به تو بگويند. اين است معني تقليد كردن و دين خدا را تحصيل‏كردن و نه اين است كه تقليد منحصر به نماز و روزه و عبادات ظاهري باشد اگرچه اين مردم اينها را هم تقليد نمي‏كنند. مي‏بيني بيست سال آدم مي‏آيد در مسجد و در عرض اين مدت يك مسأله نمي‏پرسد حيران مي‏شوم! خدا مي‏داند من خودم به خيال خودم فقيهم هرچند روز يك مرتبه مسأله برايم ضرور مي‏شود و بايد رجوع بكنم و ببينم. مردكه سي سال است نماز مي‏كند يك مسأله ضرورش نمي‏شود! يك دفعه يك مسأله نمي‏پرسد. اينها همه از بي‏اعتنائي است به دين. چرا ساير كسب و كارشان را اين‏قدر دقت مي‏كنند مي‏بيني صد هزار پول بيجا خرج مي‏كنند، مهمانيها مي‏كنند، عروسيها، خرجهاي بيجا دو قروشش را در راه خدا نمي‏دهند. صد هزار سخن بيجا مي‏گويند دو كلمه مسأله نماز تعليم زن و بچه‏هاشان نمي‏كنند با وجودي كه خدا فرموده قوا انفسكم و اهليكم ناراً يعني خودهاتان را و اهل‏بيت خودتان را از آتش نگاه داريد. من چه مي‏گويم، مي‏خواهم مردم متدين باشند. اين مردم هيچ آداب راه نمي‏برند. هنوز

 

«* 36 موعظه صفحه 367 *»

نمي‏دانند چطور بنشينند چطور راه بروند، چطور حرف بزنند و از كسي هم قبول نمي‏كنند و براي همين است كه عرض مي‏كنم ادعاي آزادي داريم. همه خودسري و خودپسندي است لكن تدبير خدا محكم است خلق را درست خلق كرده اسبابش را هم خلق كرده مردم چون از پِيَش نمي‏روند جاهل مانده‏اند. خدايي كه مالك‏الملك بود براي خود خليفگاني قرار داد كه آنها پيغمبران باشند و آنها خليفگاني قرار دادند كه اوصياي ايشان باشند تا اينكه امر به فقها رسيد و آنها را حجت خود قرار داد و در قيامت بر خلق به آنها احتجاج مي‏كند. اگر پرسيدي و مخالفت كردي فقيه حجت خدا شد بر تو و خدا به همان احتجاج بر تو مي‏كند كه چرا مخالفت كردي و اگر نپرسيدي خدا در قيامت باز به همان احتجاج مي‏كند كه فلان عالم در ميان شما بود و مي‏گفت من احكام خدا را براي شما مي‏گويم، چرا نرفتيد بپرسيد و ياد بگيريد و عمل كنيد؟ و اللّه دل پردردي از اين دارم كه مي‏بينم مردماني كه مي‏خواهند داخل عدول باشند مطلقا اعتنائي به شرع نمي‏كنند و چه كارها كه مي‏كنند آخر اگر حلال و حرام نمي‏داني بپرس، اگر مي‏داني چرا اعتنا نمي‏كني؟

اين را بدانيد كه آن كسي كه مديون شما است اگر خانه‏اي دارد و چيزي ديگر ندارد مرخص نيستي به او بگويي خانه‏ات را بفروش و پول مرا بده. خير، اصلاً اعتنا به دين ندارند، گريبان بنده خدا را مي‏گيرند و رها نمي‏كنند تا او را مُلجأ مي‏كنند كه خانه‏اش را بفروشد و طلب تو را بدهد. كي گفته تو طلب داري مال كي را طلب داري؟ مال مال خداست نمي‏تواني مردكه را از خانه‏اش بيرون كني كه بيا طلب مرا بده، نمي‏تواني رختهاش را بكني، نبايد خجالتش بدهي، نبايد اذيتش بكني، جميع اينها بر تو حرام است. اغلب حركات مردم بر حرام واقع مي‏شود به جهت آنكه نمي‏دانند حلال و حرام خدا را و نه از كسي مي‏پرسند. و چون مسأله خيلي سنگين بود به همين اكتفا مي‏كنيم.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 368 *»

موعظه نهـم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

در اين مدتهاي مديد كلمه كلمه اين آيه را از براي شماها شرح كردم به طور باطني از باطنهاي آيه ولكن اصل مطلب معلوم نشد براي مردم كه آيا نتيجه اين معاني چه شد و حال تفسير آيه چه شد. كلمه كلمه را معني كرديم ولكن تفسير آن حالا در شأن كه شد و مراد از آنچه در اين مدت مديد گفته‏ايم چه چيز شد؟

در هفته‏هاي گذشته عرض كردم كه از براي قرآن مرتبه‏هاي بسيار است. يك مرتبه قرآن در مقام انسان نازل شده. يعني وقتي كه حضرت پيغمبر9 به سوي انسان مبعوث شد، قرآن هم بر او نازل شد و مأمور شد كه بر آن انسانها بخواند آن قرآن را و نه همچو بپنداريد كه اين عالم عالم انسانست، حاشا اين عالم عالم سنگ و كلوخ است و آن انسانها از آن عالم به امر خداوند عالم به تماشاي اين عالم آمده‏اند و چندي كه در اينجا ماندند و تماشاي اين عالم را كردند مي‏روند از پي كار خود به عالم خود و اين بدنها همه خاك است و از اين خاك و آن انساني كه آمده به تماشاي اين عالم، او دخلي به اوضاع اين عالم ندارد و از عالم بالا آمده و چندي اينجا مانده و تماشاي اين عالم را

 

«* 36 موعظه صفحه 369 *»

كه كرد، باز بالا خواهد رفت. و وقتي پيغمبر به سوي انسان مبعوث شد، در همان عالم بالا بود كه آن عالم را به زباني ديگر عالم ذرّ مي‏گويند. آيا نشنيده‏اي كه خداوند جميع انسانها را در عالم ذرّ آفريد و آنجا تكليفشان كرد و آنجا مؤمن و كافر شدند و آنجا از هم جدا شدند. بعد از آني‏كه آنها را به اين عالم آورد هركس در آنجا مؤمن بوده در اينجا هم مؤمن است، هركس در آنجا كافر بوده در اينجا هم كافر است. اينجا به تماشاي اين عالم ايشان را آورده‏اند. هركس بيرون باغ، گبر است توي باغ هم گبر است هركس بيرون باغ مسلمانست، توي باغ هم مسلمانست. هركس كه در عالم ذر گبر بوده اينجا هم كه به تماشا آمده گبر است، هركس در عالم ذر يهودي بوده اينجا هم كه به تماشا آمده يهودي است، هركس در عالم ذر مؤمن بوده اينجا هم كه به تماشا مي‏آيد مؤمن است. و همچنين ساير كمالات مؤمن همه همين‏طور است، هركس در آنجا عالم بوده در اينجا عالم است، هركس در آنجا باتقوي و تدين بوده در اينجا باتقوي و تدين مي‏شود و هكذا. و در اينجا چندي مي‏ماند تا به منتهاي اجلي كه خداوند قرار داده براي اين بدنها مي‏رسد آن‏وقت مي‏روند به عالم خود، اين بدنها مثل سنگ و كلوخ مي‏افتد در اينجا و آن روحي كه از عالم بالا آمده باز مي‏رود به عالم بالا. پس عالم انسان دخلي به اين عالم ندارد، همه آن عالم انساني است. آسمانش آسمان انساني است، زمينش زمين انساني است، برّ و بحر و كوه آن عالم برّ و بحر و كوه انساني است. آيا نمي‏بيني اين عالم در اينجا همه‏اش جسم است؟ زمين جسم است، آسمان جسم است، آفتاب جسم است، ماه جسم است، همه در و ديوار و كوه و صحرا و دريا همه جسم است؟ در آن عالم هم در و ديوار و آسمان و زمين و كوه و بيابان، جميعش انسانست. پس در آنجا انساني به جاي عرش آن عالم است، در آنجا انساني به جاي كرسي آن عالم است، انساني به جاي آفتاب و ماه آن عالم است، انساني به جاي آتش و باد و آب و خاك آن عالم است. و همچنين به جاي هريك از اينها بايد در آنجا انساني باشد. آيا نشنيده‏اي كه قلب المؤمن عرش الرحمن دل مؤمن عرش خدا است اگرچه راه مي‏رود در ميان مردم ولي

 

«* 36 موعظه صفحه 370 *»

عرش خداوند عالم است. و همچنين انساني كرسي خداوند عالم است كرسي است و در روي زمين دارد راه مي‏رود و همچنين بعضي هستند كه نجوم و ستاره‏هاي آن عالمند و آفتاب و ماه آن عالمند و همچنين بعضي هستند زمين آن عالمند و عناصر آن عالمند. غرض جميع آن عالم از خشت و گِل انسانيت و علم و شعور بنا شده. پس در آن عالم خداوند عالم كعبه‏اي آفريده يعني در آن عالم كه عالم انساني است انساني آفريده كه آن انسان كعبه آن عالم است و هيچ‏طوري هم نمي‏شود، هيچ ضرري هم به هيچ‏جا ندارد. چنانكه كسي هست كه عرش است و كسي هست كه كرسي است و كساني هستند كه افلاكند، همچنين كسي هم هست كه كعبه است در آن عالم و خانه خدا است در آن عالم و مرجع اهل زمين آن عالم است. و از اينها كه عرض مي‏كنم تعجب مكنيد، آيا نشنيده‏ايد كه سيد الشهداء صلوات اللّه عليه سه روز بيشتر در قبر خود نمانده و بعد از سه روز رفته است در عرش و در عرش معلقاً نظر مي‏كند به معسكر خود، نظر مي‏كند به زوّار خود، نظر مي‏كند به موضع قبر خود و بشارت مي‏دهد آنها را و استغفار مي‏كند براي آنها؟ مقصود اين بود كه سيد الشهداء صلوات اللّه عليه در عرش قرار گرفته چنانكه حديث است. و در حديثي ديگر است كه اگر نه اين بود كه روح و نفس او از آنجا بود به آنجا نمي‏رسيد چون روح و نفس او از آنجا بود به آنجا رسيد. خدا در قرآن مي‏فرمايد كما بدأكم تعودون چنانكه خدا ابتداي وجود شما را كرده، بازگشت شما هم به آنجا است، به همانجا كه ابتداي وجود شما از آنجا شده.

مَثَلي عرض كنم تا مطلب خوب معلوم شود. اگر شما قدري از باد را بگيريد توي خيكي كنيد و خيك را ته دريا ببريد، همين كه او را رها كرديد همه‏جا مي‏آيد به نهايت سرعت تا مي‏آيد روي آب و در كره هوا مي‏ايستد به جهت آنكه اصل بنياد خلقت او از روي آبست و از هواست از اين جهت همين كه رهاشد، آمد آمد تا به مركز خود و به سرمنزل خود رسيد. همچنانكه اگر آب را بخواهند ببرند به زير خاك و رها كنند آن را، آب بالاي خاك مي‏ايستد به جهت آنكه جاي او و مبدء او بالاي خاكست و خاك در آب فرو مي‏رود و آب

 

«* 36 موعظه صفحه 371 *»

بالا مي‏ايستد به جهت آنكه مبدء خاك پايين است. همچنين اگر آتش را به يك تدبيري تو ببري به ته دريا رها كني، آتش آب را مي‏شكافد و مي‏آيد بالا تا به عرصه هوا و همچنين هوا را مي‏شكافد تا به كره نار برسد همچنين قدري از آسمان را بياوري فرضاً ته دريا همين كه او را رها كني آب را مي‏شكافد و مي‏آيد بالا و همچنين هوا را مي‏شكافد و مي‏رود بالا، آتش را مي‏شكافد و مي‏رود بالا تا به سرمنزل اصلي خود مي‏رسد زيرا كه جاي او آنجا است در اينجا ماندنش تعجب است. در اينجا به زور او را بايد نگاه داشت و از اينجا مسأله معراج را به طور پاكيزگي بفهم. حضرت پيغمبر9كسي است كه خداوند عالم عرش را از نور مقدس بدن او آفريده، عرش را از نور جسد مبارك او آفريده و به حكم خداوند عالم آمده در زمين و چندي در زمين خود را بند كرده. اگر او را به خود واگذارند و حكمي از خداوند نباشد كه اينجا بماند في‏الفور صعود خواهد كرد مثل آن بادي كه توي خيك در ته دريا بود تا رهاش كردي آمد بالا. همچنين وجود مبارك پيغمبر9 همين كه خداوند او را رخصت بازگشت به ملأ اعلا داد، به نهايت سرعت آن بزرگوار به سوي مركز خود بالا رفت بدنش از هوا لطيفتر است، از هوا گذشت. از كره آتش لطيفتر است، از آن هم گذشت. از هفت آسمان لطيفتر است، از آنها هم گذشت. از كرسي هم لطيفتر است، از آن هم گذشت تابه عرش خدا رسيد و بالاتر از عرش رفت و بر عرش خداوند مستوي شد به جهت آنكه بدنش از آنجا است عودش هم به همانجا خواهد بود.

حالا ببينيد مسأله چقدر آسان شد براي آن كه اهلش است و براي آن كسي كه اهلش نيست چقدر مشكل است. پيغمبر حيّزش آنجا بود همين كه رخصت انصراف و بازگشت به او دادند رفت به آنجا؛ و به قوت طبيعت خود رفت يعني به قوت خدا، يعني خدا چنين خلقش كرده بود و چنين است پيغمبر و چنين است امام و چنين امام و پيغمبري كه عرض كردم همين كه مي‏ميرند، حالا ديگر آن حكمتي كه براي آن حكمت به زمين آمده بود تمام شد. براي هدايت آمده بودند حالا كه ديگر هدايت نمي‏كنند پس ماندن او در زمين باعثي ندارد. پس چون مرد، به محضي كه مرد آن بزرگوار سه روز در

 

«* 36 موعظه صفحه 372 *»

قبر مي‏ماند به جهت آن گرد و غباري كه از اين عالم بر دامان او نشسته از خود آن را مي‏ريزد و مي‏رود به حيّز خود و بر عرش خدا قرار مي‏گيرد و محيط بر اين عالم مي‏شود و از همه جاي اين عالم به اين عالم نظر مي‏كند. پس نظر مي‏كند به معسكر خود، نظر مي‏كند به خيمه‏هاي خود نظر مي‏كند به قتلگاه خود و نظر مي‏كند به زوّار خود و نظر مي‏كند به گريه‏كنندگان خود و معلوم است مسرور مي‏شود از آنها و دعا براي آنها مي‏كند و منحصر نيست كه سيد الشهداء همين نظر كند به معسكر خود و موضع قبر خود چون در عرش رفته محيط به اين دنيا است و جميع اين دنيا مثل يك نقطه پيش او مي‏ماند. آيا نشنيده‏ايد شما كه جميع اين هفت زمين در پيش آسمان اول با آنچه در اوست مثل يك حلقه زرهي است كه در بيابان وسيعي افتاده باشد و آسمان اول با آنچه در او است در پيش آسمان دويم مثل حلقه‏ايست كه در بيابان وسيعي افتاده باشد و همچنين آسمان دويم با هرچه در او است در پيش سيّم و همچنين آسمان سيّم با هرچه در او است در پيش چهارم و آسمان چهارم با هرچه در او است در پيش پنجم و آسمان پنجم با هرچه در او است در پيش ششم و آسمان ششم با هرچه در او است در پيش هفتم و آسمان هفتم با هرچه در او است در پيش كرسي به منزله حلقه‏اي است كه در بيابان واسعي افتاده باشد و كرسي با هرچه در او است در پيش ركني از اركان عرش به همين‏طور است. پس كسي كه بر عرش نشسته آيا اين نقطه را نمي‏بيند؟ البته مي‏بيند. پس الآن شما نشسته‏ايد در حضور امامتان و او شما را مي‏بيند. در زيارتش مي‏خواني السلام عليك يا صاحب المرئي و المسمع سلام بر تو اي كسي كه بينايي به من و مرا مي‏بيني به بينايي خود من و شنوايي به من و از من مي‏شنوي به شنوايي خود من. پس تو در حضور ايشاني.

پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه مي‏شود كسي در روي زمين راه رود و عرش باشد چنانكه پيغمبر9 راه مي‏رفت و عرش خدا بود و خداوند بر عرش خود مستوي بود و خداوند از چشم او نظركننده بود، از گوش او شنونده، از زبان او گوينده از

 

«* 36 موعظه صفحه 373 *»

دست او كننده، از دل او اراده‏كننده، از علم او آگاه، از قدرت او توانا. غرض او را ظاهر خود قرار داد در ميان مردم، عرش خدا است و اين عرش خدا داشت در روي زمين راه مي‏رفت و هيچ ضرري هم به هيچ جا ندارد. حالا همچنانكه يافتي پيغمبر9 عرش خدا است و قلب المؤمن عرش الرحمن در آن عالم انساني هم خداوند انساني آفريده كه عرش خدا است در آن عالم و انساني آفريده كه كرسي خداست در آن عالم همچنانكه در عالم اول كه عالم لاهوت باشد خدا وجود مبارك پيغمبر را9 عرش آن عالم قرار داد و وجود مبارك امير المؤمنين7 را كرسي آن عالم قرار داد و وجود مبارك امام حسن را آفتاب آن عالم قرار داد و وجود مبارك امام حسين را ماه آن عالم قرار داد و وجود مبارك امام تو را مريخ آن عالم قرار داد و ساير ائمه را آسمانهاي آن عالم قرار داد و وجود مبارك فاطمه3 را زمين آن عالم قرار داد. پس عالمي بود كه چهارده نفس در آن عالم بودند و چهارده كره، چهارده نفس بودند و ديگر آنجا آسمان و زمينش را از خشت و گِل اين عالم و از اجسام اين عالم و طبايع اين عالم  بنياد نكرده بودند همچنين در عالم انسان انساني است كه عرش آن عالم است، انساني است كه كرسي آن عالم است، انساني چند هستند كه آسمانهاي آن عالمند، همچنين انساني چند هستند كه زمين آن عالمند.

باري در آن عالم خداوند عالم كعبه‏اي خلق كرده كه آن انسانهايي كه دسترس به آسمان ندارند و از اهل زمينند و در زمين آن عالم سكنا دارند رجوع به آن كعبه كنند و زيارت خدا را در آن كعبه كنند و حج و قصد آن خانه را بر آنها واجب كرده. آيا نشنيده‏اي كه در هفت آسمان اين ملائكه‏اي كه هستند جميع آنها به زيارت بيت‏المعمور مي‏روند و بيت‏المعمور هم خانه خدا است در آسمان و كعبه آسماني است و در آسمان چهارم خدا او را خلق كرده به روايتي و در آسمان هفتم به روايتي و در اين دو حديث اختلافي نيست. در آسمان چهارم است به جهت آنكه آسمان چهارم دل آسمانها است تو اگر نظر كني به اندازه بدن خودت، دل در ميان افتاده است و سرت بالا است ولكن اگر به شرافت نظر كني و به اينكه دل، اول ما خلق اللّه بدن تو است، دل

 

«* 36 موعظه صفحه 374 *»

از سر تو اشرف است، از پاي تو اشرف است، از همه اعضاي تو اشرف است و همه زير پاي دل تو افتاده‏اند. پس اگر آفتاب را منزل و مأواش را نگاه مي‏كني آسمان چهارم است ولكن اگر شرافتش را نگاه مي‏كني مي‏داني او بالاتر از شش آسمان همه است و جميع شش آسمان از او فيضيابي مي‏كنند بنابر اينكه آفتاب از همه ستارگان بهتر است در آسمان هفتم است و بنابر منزل و مأواي او اگر بپرسند كجا سكنا دارد، بلي در آسمان چهارم سكنا دارد ولكن قلب است. پس آن خانه خدا را اگر بگويي در آسمان هفتم است حق است، اگر بگويي در آسمان چهارم است حق است.

باري خداوند خانه‏اي در آسمان چهارم يا هفتم خلق كرده است كه آن خانه را بيت‏المعمور مي‏گويند و اسم آن خانه ضراح است و حجگاه و مطافست براي ملائكه آسمانهاي بالا و ملائكه آسمانهاي پايين و همه به طواف او مي‏آيند. اما در عرش حجگاه و مطاف براي حاملين عرش است و ديگر آنجا مطاف ملائكه نيست ملائكه را راه به آنجا نيست، كدام ملك را قابليت است كه از سدرة المنتهي بتواند بگذرد و در شب معراج جبرئيل آنجا ايستاد و عرض كرد به حضرت كه  لقد وطئت موطئاً لم‏يطأه احد بعدك و لا احد قبلك به‏تحقيق كه قدم زدي به جايي كه هيچ‏كس از پيشينيان پا به اينجا نگذارده و هيچ‏كس از پسينيان پا به اينجا نخواهد گذارد. حضرت فرمود در همچو جايي مرا وامي‏گذاري؟ عرض كرد كه اگر يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت. كسي نمي‏تواند از آنجا بگذرد بجز حاملان عرش، از ملائكه كسي نمي‏تواند از سدرة المنتهي بگذرد و آنها مي‏گذرند و آنها حج در دور كعبه عرش مي‏كنند و ديگر احدي از آحاد آنجا نمي‏تواند طواف كند. شايد حاملان عرش خدا را نشناخته باشي چهار نفرند حاملان عرش خدا كه آنها اشرفند و اعظمند از باقي ديگر و چهار نفر ديگر زير پاي ايشانند كه هشت نفر مي‏شوند. خداوند مي‏فرمايد و يحمل عرش ربّك فوقهم يومئذ ثمانية عرش خدا را مي‏بيني كه هشت نفر بر دوش گرفته‏اند. اما اين هشت نفر كه عرش را بر دوش گرفته‏اند نه اين است كه قطار ايستاده باشند بلكه پايه‏هاي عرش خدا

 

«* 36 موعظه صفحه 375 *»

دراز است چهار نفر آن بالا را گرفته‏اند و چهار نفر ديگر آن پايين را گرفته‏اند. آن چهار نفر بالايي محمّد است و علي و حسن و حسين صلوات اللّه عليهم اجمعين و آن چهار نفر پاييني نوح است و ابراهيم و موسي و عيسي. پس معلوم شد كه طواف برگرد عرش نمي‏كند مگر كسي كه از سدرة المنتهي بگذرد و كسي باشد كه بتواند طاقت بياورد در نزد نور عرش و از نور عرش نسوزد و نه هركس را اين طاقت است. يك ساعت پيش آفتاب نمي‏توان ايستاد و از اينجا تا پيش آفتاب چهار هزار سال راه است پس چگونه مي‏توان پيش عرش رفت. اين آفتاب يك رسد از هفتاد رسد نور كرسي را دارد و كرسي يك رسد از هفتاد رسد نور عرش را دارد. پس هيچ ملك مقرّبي را طاقت طواف بر گرد عرش خدا نيست و تعجب مي‏كنم از آن چشمهايي كه طاقت ديدار آفتاب را ندارند و فحص و بحث از نور عرش مي‏كنند و طالب عرشند. پس تو پيش آفتاب بتوان زندگي كن و از اين نور مسوز تا ببينم بعد از اين ديگر كجا خواهي رفت.

باري مقصود اين بود كه در روي زمين هم در عالم انسانيت كعبه‏اي آفريده و آن كعبه خشت و گِلش از خشت و گِل انسانيت است، از خشت و گِل شعور است، از خشت و گِل ادراك است و آن خانه را طوافگاه ساير مردم قرار داده و به ساير انسانها فريضه كرده كه بيايند به سوي اين كعبه و به سوي اين حجگاه اگرچه مسافت مابين ايشان و مابين آن كعبه از اينجا تا چين باشد. فرمودند اطلبوا العلم و لو بالصين طلب علم كنيد اگرچه بايد به چين برويد. بيابيد چه عرض مي‏كنم، علم كه انبار نكرده‏اند در چين يا در ولايتي ديگر بلكه علم در صندوق سينه است و آن سينه سينه عالم است. پس علم در هرجا كه هست پنهان است در صندوق خودش و تو بايد طلب علم بكني. پس بايد طلب آن صندوق را بكني و ببيني آن صندوق كجا است. پس بايد از اطراف عالَم رو به شخص عالِم كنند و طلب علم كنند. تعجب نكنند قومي از اين سخنان اگرچه آنها را به الفاظي مي‏گويم كه شايد آنها نشنيده باشند ولكن همان حرفي است كه بر مناره‏ها گفته مي‏شود، بر منبرها گفته مي شود، در مسجدها گفته مي‏شود. چهار كلمه

 

«* 36 موعظه صفحه 376 *»

ياد مي‏گيرند و آن وقت خود را مجتهد مي‏نامند و اصل اين حرف كه الآن من فقيهم و مستنبط احكام و حدود الهي هستم همين است كه من عرض مي‏كنم برو از ايشان مسأله كن كه اگر جميع علماي روي زمين بميرند و باقي نماند مگر تو، آيا بر مردم لازم است كه بيايند پيش تو و از تو علم بياموزند و به فتواي دو پولي تو عمل كنند؟ مي‏گويد بلي، بر مردم واجب است كه بيايند پيش من و از من علم بياموزند. آيا نه اين است كه الآن كه خودت دو پوليي، فتوايت هم دو پولي است و مي‏گويي براي جميع مردم كه در ربع مسكون هستند واجب است بيايند به سوي من و طلب علم از من كنند؟ مي‏گويد مردم بعد از رسول خدا9 دو قسم مي‏باشند يا مجتهدند يا مقلّد و مردم هم كه همه مقلّدند، همين منم عاليجناب مجتهد من كه نبايد بروم پيش مردم تعليم بگيرم بلكه مردم بايد از اطراف بيايند پيش من و از من تعليم بگيرند و به همين حرف ادعا كرده است كه منم آن كعبه‏اي كه جميع مردم بايد بيايند و قصد او كنند چنانكه مي‏بيني مي‏گويد منم آن انساني كه جميع انسانها بايد از اطراف بيايند پيش من و همين دو پول مسأله مرا ياد بگيرند همه كه مرده‏اند و نمانده است مگر من، پس بايد بيايند پيش من. يا نمرده‏اند حالا كه ديگران هم هستند بايد پيش كسي كه اعلم باشد رفت و مي‏گويد اعلم منم و اگر فتواش اين باشد كه با وجود اعلم و اوثق جايز است پيش ديگري رفت، باز پيش اعلم آمدن را بهتر مي‏داند و همين‏طور هم هست به جهت آنكه آن اعلم مناسبتر به وجود مبارك آل محمّد است سلام اللّه عليهم پس با وجود اعلم به سوي غير اعلم نبايد رفت. پس نه اين است كه مي‏گويد بر روي زمين جميعاً واجب است بيايند پيش من و از من تعليم بگيرند؟ حرف من هم همين است. و اگر گويي يك‏پاره مردم خبر ندارند كه بيايند، مي‏گويم اگر امام خودش هم بود يا همه خبر نداشتند كه بروند پيش امام يا خبر داشتند بعضي لكن عُسر و حرج براشان داشت آنها مكلّف نبودند بلكه هركس بتواند و استطاعت داشته باشد بايد اين كار را بكند آنها هم تكليفي دارند آنهايي كه نمي‏توانند خود بيايند جمع شوند كسي را بفرستند پيش عالِم كه او

 

«* 36 موعظه صفحه 377 *»

تعليم بگيرد و بيايد براي آنها بگويد. همين‏طور است فتواي فقهائي كه هستند و بوده‏اند مي‏گويند بر جميع اهل ولايت واجب است كه بروند به سوي فقيهي از فقهاء و تحصيل دين كنند و اگر نروند جميع آنها گناهكارند و جميعاً صبح تا شام در گناهند و مشغول به گناهند پس بايد بروند و اگر ممكنشان نباشد واجب است كه در ميان خود كسي صاحب هوش را پيدا كنند كه ذهن خوبي، فهم خوبي داشته باشد و به او اخراجات بدهند و او را به ولايتي كه آن عالِم است بفرستند تا احكام را تعليم بگيرد و بيايد براي آنها بگويد. همه فقهاء همين را مي‏گويند آنها كه نمي‏توانند حج كنند براي خود نايب مي‏گيرند و مي‏فرستند پس آنها كه به خدمت عالِم نمي‏توانند بروند واجب است كسي را اختيار كنند، اخراجات به او بدهند و او را روانه كنند پيش آن عالم. تو از اين عجب مكن اگر گندم در كرمان تمام شود آيا نه اين است كه همه شما از پي تحصيل گندم برمي‏آييد جميعاً از پي تحصيل خوردني برمي‏آييد و مي‏رويد به جايي كه خوردني هست از آنجا مي‏آوريد؟ يا اينكه جمع مي‏شويد و پولي سرشكن مي‏كنيد در ميانه خود و به جمعي مي‏دهيد تا آنها بروند گندم يا خوردني ديگر از براي شما از اطراف بار كنند بياورند چطور شد كه ارواح شما پيش شما عظمش از ابدان شما كمتر شده؟ غذاي روح شما علوم است اين علم آل محمّد غذاي روح است. در تأويل آيه شريفه يحلّ لكم الطيّبات است كه خدا بر شما حلال كرده طيبات را كه علوم طيبين باشد و يحرّم عليكم الخبائث و بر شما حرام كرده خبائث را كه علوم خبيثه باشد كه آنها مال خبيثين است فرموده الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات علوم طيبه مال ذاتهاي طيبه است و ذاتهاي طيبه براي علوم طيبه است  و الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات علوم خبيثه مال ذاتهاي خبيثه است و ذاتهاي خبيثه مال علوم خبيثه است. امام مي‏فرمايد فلينظر الانسان الي طعامه يعني الي علمه هذا عمن يأخذونه فانّ فينا اهل‏البيت في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين يعني خدا فرموده انسان بايد فكر در طعام خود كند، امام در معني اين مي‏فرمايد يعني

 

«* 36 موعظه صفحه 378 *»

نظر در علم خود كند. ببينم كه از كه ياد مي‏گيرم از ابوحنيفه است اين علم كه ياد مي‏گيرم يا از آل محمّد است. پس وقتي دانستيد كه علم غذاي ارواح شما است چنانكه اگر قحطي غذا شد براي بدنها از پي آن واجب است كه بروند به اطراف و غذا از براي آن تحصيل كنند، همچنين است براي ارواح، بايد ارواح كه قحطي علم در ميانشان شد بروند و تحصيل علم كنند و اگر خودشان نتوانند، كسي را پيدا كنند و پول و خرجي به او بدهند و به اطراف بفرستند آنها را در جايي كه علم هست كه آنها بخرند آن علم را و بياورند. اين است كه مي‏فرمايد فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون چرا تجار علم از منزلهاي خود بيرون نمي‏روند براي تحصيل علم تا علم تحصيل كنند و برگردند و بازماندگان خود را از آن علم تعليم كنند و آنها را از خدا بترسانند. پس هرگاه در ولايت علم نيست بايد رفت به سوي آن عالم رباني و حكيم صمداني و شارح علم خدا و رسول و از او تعليم گرفت و علم خدا و رسول را به خيال خود و فكر خود درست نمي‏توان كرد و ما ايمن نيستيم از اينكه خيالهاي ما خيال شيطاني باشد. نمي‏دانيم خيال شيطاني است يا خيال رحماني، معصوم خاطرجمع است كه آنچه به خيالش آمد از جانب خداست و غير معصوم ايمن نيست كه بگويد آنچه به خاطر من آمده از جانب خدا است بلكه از جانب شيطان باشد. پس نه اين است كه هركس هرچه به خيالش رسيد حالا عالم رباني شده، خير بلكه عالم شيطاني باشد. علماي سنّي هم همينها كه تو مي‏گويي مي‏گويند فرقش اين است كه آنها از پيش خود مي‏گويند، تو از جانب امام مي‏گويي. عالم رباني آن است كه بگويد قال اللّه كذا، قال الرسول كذا، قال الامام كذا، عالم رباني آنست كه از ربّ خود روايت كند، حكيم صمداني آن است كه از خداي صمد خود روايت كند آن هم نه هرچه به خيالش برسد كه خدا چنين گفته است بلكه هرچه از پيغمبر و امام رسيده باشد كه خدا چنين گفته. كه را ياراي اين است كه آنچه به خاطرش برسد بگويد قال اللّه كذا بجز نبي كه او هرچه به خاطرش رسيد مي‏تواند بگويد خدا گفته و مي‏گويد و حديث قدسي مي‏شود

 

«* 36 موعظه صفحه 379 *»

به جهت آنكه خاطرجمع است اما ساير مردم و اللّه متردّدند حيران و متفكّرند و نمي‏دانند كه ايني كه به خاطرشان رسيده شيطان چنين گفته يا خدا چنين گفته. من چه مي‏دانم آيا منم مظهر خدا در اين هنگام تا مظهر قولي از او بشوم؟ حاشا من آن نيستم حالا اينكه نشد حالا ديگر هرچه از جانب خدا در خارج روايت شده و هرچه از محمّد و آل محمّد: كه ربانيون اين امّتند فرمايش كنند، ديگر حالا از جانب خداست و خاطرجمع است. پس هركس از كتاب خدا و سنت رسول مي‏گويد اين رباني است و از جانب خدا مي‏گويد و بايد اطاعت كرد و هركس مي‏گويد من همچو مي‏فهمم، مي‏گويم تو بفهم من كه امّت تو نيستم كه از تو بگيرم من امّت محمدم9. تو هم يكي هستي مثل من. خدا قرار نداده كه تو خداي خود را هواي خود بگيري و به دليل عقلت حكم كني امّت عقلت نيستي تو امت پيغمبر بايد باشي. پس هيچ‏كس نمي‏تواند حكمي به رأي خود و هواي خود بگويد پس آن عالِمي كه مرجع جميع روي زمين بايد باشد نه آن كسي است كه مي‏گويد عقل من همچو مي‏رسد ولكن آن كسي كه عالمي است كه آنچه مي‏گويد مي‏گويد قال رسول اللّه9 كذا و كذا، قال علي7 كذا و كذا، قال سبحانه كذا و كذا، آن كعبه است كه از بيت‏المعمور به او مددها مي‏رسد و از او به ساير مردم مددها منتشر مي‏شود اگر در زير بيت‏المعمور است جميع مددهايي كه از بيت‏المعمور مي‏آيد اول به او مي‏رسد و از او به ساير مردم و جميع مددهايي كه به بيت‏المعمور مي‏رسد از عرش بايد بيايد و جميع مددهايي كه به كعبه مي‏رسد بايد از بيت‏المعمور بيايد. پس اگر آن عالِم در زير بيت‏المعمور است كعبه است و قبله خلق است و قبله‏گاهي است و از اطراف بايد رو به او كنند و اگر در زير بيت‏المعمور نيست گاهي از مشرق حكايت مي‏كند گاهي از مغرب گاهي از چاهي كه در خانه خود كنده حكايت مي‏كند مي‏گويد به خيال من همچو آمده است خيال تو چه چيز است؟ تو خشت و گِلي، اگر در زير بيت‏المعموري كه بايد روايت تو جميعاً از آنجا باشد. كساني كه بيرون از كعبه‏اند آنها رو به كعبه مي‏كنند و كعبه رو به بيت‏المعمور مي‏كند جميع آن مردمي كه سواي آن عالم

 

«* 36 موعظه صفحه 380 *»

ربانيند مي‏گويند عالم رباني چنين گفته و به عالم رباني اگر بگويي تو چرا چنين گفتي، مي‏گويد قال اللّه كذا، قال رسول‏اللّه كذا. همچنين كه شد نظم عالم برقرار مي‏شود و مردم راه به خدا مي‏توانند پيدا كنند لكن اگر از من پرسيدند كه تو چرا چنين گفتي، گفتم فلان عالم در كتابش چنين گفته، فلان عالم هم بگويد فلان‏جا چنين نوشته اين نمي‏شود. پس تو نيستي مركز عالم به جهت آنكه تو متوسل به اين و آن مي‏شوي كه فلان چه گفته و فلان چه گفته. ابوحنيفه چنين گفته، شافعي چنين گفته، بغنوي چنين گفته، ترمذي چنين گفته، آمُدي چنين گفته. پس تو كعبه نيستي و تو قبله‏گاه اين خلق نيستي قبله‏گاه كسي است كه جميع مردم از اطراف رو به او كنند و او رو به كسي نكند و از جانب خدا بگويد. فقهاء گفته‏اند هركه به بام كعبه رود و بخواهد نماز كند بايد به پشت بخوابد و رو به بيت المعمور نماز كند ولكن ساير مردم بايد رو به كعبه نماز كنند. پس خداوند عالم در روي زمين خانه‏اي آفريده و آن خانه خانه انساني است و خانه‏اي است كه خشت و گل آن خانه فضل است و علم، خشت و گلش از عدالت است و تقوي و اطراف و جهات او جميعاً از شعور و ادراك است. جامه‏اي كه بر او پوشانيده‏اند، آن جامه لباس التقوي است و لباس التقوي ذلك خير و چنانكه خانه نبايد به زيارت حاجيان برود و از جاي خود حركت كند بلكه خانه بر سر جاي خود ساكن است و مستقرّ است و بر مردم واجب است كه به زيارت آن خانه از اطراف بروند هركس استطاعت دارد پس آن عالم رباني هرجا كه هست او در جاي خود مستقر و ثابت است و مردم از اطراف بايد رو به او و قصد او كنند و حج او كنند. و اگر بخواهيد بشناسيد آن خانه را آزمايش كنيد او را، آزمايش او اين است كه بگويد قال رسول اللّه9 كذا و كذا، قال اللّه كذا، قال الامام كذا، قال الائمة كذا، آن عالم رباني آزمايشش اين است كه سرابالا نماز مي‏كند نه سرازيري نماز مي كند و نه به اطراف عالم نماز مي كند.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 381 *»

موعظه دهـم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

در هفته‏هاي گذشته سخن در اينجا بود و به اين مقام رسيد كه چگونه كلمات اين آيه شريفه را جمع كنيم و آن معني كه مدتهاي مديد است كه در نظر داريم چه بود و چگونه بفهميم كه حالا باطن اين چه شد و حالا چگونه شد تا اينكه سخن به اينجا رسيد كه خداوند در رتبه انسان و در ميان انسانها كعبه‏اي آفريده كه خشت و گِل آن كعبه خشت و گل انساني است و خشت و گل انساني از حيات و عقل و شعور و ادراك است. اين كعبه ظاهر خشت و گلش از جمادات است به جهت آنكه اين كعبه را در زمين جمادي و از براي بدنهاي جمادي ساخته‏اند نه از براي ارواح انساني و عقل انساني اين را ساخته‏اند اين كعبه كعبه جمادي است و اين بدن تو كه جمادي است رو به اين كعبه جمادي بايد بكند. كدام بدن؟ اين بدني كه بعد از آني‏كه روح از او مفارقت كرد انسان اين بدن را مي‏اندازد اين بدن كه مي‏افتد شعوري از خود ندارد0 حياتي از خود ندارد و اين بدن مثل كلوخي مي‏ماند در اين دنيا داخل جماداتست و نموّي از براي او مثل ساير درختان نيست و مثل ساير گياههاي ديگر سبز نمي‏شود و قد و پهنا

 

«* 36 موعظه صفحه 382 *»

زياد نمي‏كند و حياتي هم ندارد به جهت آنكه آن روح از اين بدن بيرون رفت. اين كعبه كعبه است براي اين بدنِ جمادي و بدن جمادي انسان بايد رو به اين كعبه كند و در هنگام عبادت اگر بدن جمادي خود را رو به كعبه كني، تو در اين وقت رو كرده‏اي به رخساره خداوند عالم.

مَثَلي براي فهم اين مطلب عرض كنم و اگر گوش بدهي كه چه مي‏گويم و شعور تو زياد باشد ملتفت مي‏شوي. عرض مي‏كنم از براي تو روحي است و بدني. اين آسمان بالاي سر تو و بالاي بدن تو است و اين آسمان زير پاي روح تو است. اگر بدن تو بخواهد به آسمان نگاه كند بايد سر را بالا كند و اگر روح تو بخواهد به آسمان نگاه كند بايد سرازيري نگاه كند. نمي‏دانم مي‏فهميد يا نه ان شاء اللّه اگر شعور وافري كسي داشته باشد مي‏فهمد چه عرض مي‏كنم. اين آسمان زير پاي روح تو و عقل تو است و بالاي بدن تو است اگر بدن تو بخواهد به آسمان نگاه كند بايد سرابالا نگاه كند و اگر روح تو و عقل تو بخواهد به آسمان نگاه كند بايد سرازير نگاه كند. اين را مَثَل آوردم تا بداني كه اين كعبه كعبه عقل تو نيست، كعبه روح تو نيست بلكه كعبه و قبله اين بدن تو است. بدن تو بايد رو به اين كعبه كند. پس اگر بدن تو رو به اين كعبه كرد رو به رخساره خداوند عالم كرده و اما اگر عقل تو رو به اين كعبه كرد و روح تو رو به اين كعبه كرد، هرآينه سرنگون شده تا رو به اين كعبه كرده. نمي‏بيني اگر كسي از كسي بپرسد كه تو چرا رو به اين طرف مي‏كني و نماز مي‏كني و او در جواب بگويد نيّت من و قصد من اين خانه است و براي سنگها و كلوخها و گلهاي خانه كرنش بكند اين كس براي خدا عبادت نكرده و مشرك شده به خداي عزّوجلّ اما اگر بدن او رو به كعبه كند و روح او ديگر اين سنگها را ملتفت نباشد روح او قصد خدا را كرده و تن او قصد كعبه را كرده و اين عبادتي است درست و بجا و روح تو سرنگون نشده اما اگر روح رو به كعبه كرد و متوجه كعبه شد رو به منتهي كرده و پشتش را به خدا كرده و مشرك شده است به خدا اما بدنش مشرك نشده از روكردن به كعبه زيرا كه كعبه اول جزئي است كه آفريده شده از

 

«* 36 موعظه صفحه 383 *»

زمين و كعبه دل عالم است و ساير شهرهاي ديگر مثل اعضا و جوارح او هستند و اين بدن تو هم از خاك آفريده شده و چون خاكست عضوي از اعضاي كعبه است و كعبه دل او است بدن تو كه رو به قلب خود بكند عيب ندارد، سرابالا است، آن رو به خداي خود كرده اما اگر روح تو رو به كعبه كند سرازير شده آن وقت پشت به خدا كرده و رو به غير خدا كرده از خدا فراموش كرده به ياد غير خدا افتاده. پس اين كعبه، كعبه عقل شما نيست، اين كعبه، كعبه روح شما نيست. اگر كسي همين‏قدر صاحب شعور بود و دل داد فهميد چه عرض كردم.

پس هر مرتبه‏اي از مراتب انسان را كعبه‏اي است، اين كعبه ظاهر كعبه بدنهاي شما است. خداوند براي ارواح هم كعبه‏اي خلق كرده، براي نفوس هم كعبه‏اي خلق كرده، براي عقلهاي شما هم كعبه‏اي خلق كرده و دقايق بسيار در اين مسأله هست و چون سؤال بسيار از اين مسأله شده بايد آن را شرح كرد تا واضح شود.

اين را دانسته باشيد كه خداوند عالم از براي انسان يك دل آفريده اين است كه در كتاب خود فرموده ماجعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه از براي هركسي يك دل آفريده و اين يك دل يك توجه دارد، دو توجه نمي‏تواند بكند لامحاله اين به يك چيز و به يك جا توجه مي كند و چون به آن يك چيز توجه كرد از هرچه غير از آن يك چيز است توجه خود را برمي‏دارد. آيا تجربه نكرده‏ايد كه اگر خيالتان پرزور بشود و دلتان مشغول به فكرتان باشد از بيرون غافل مي‏شويد و اگر صداي نزديكي باشد نمي‏شنويد. سهل است چشمتان نمي‏بيند اگر غرق خيال شده باشي بسا آنكه در نزديكي تو كسي چند دفعه تو را صدا مي‏زند و تو نمي‏شنوي به جهت آنكه تو يك دل داري و آن يك دل متوجه خيال است و از بيرون غافل است. همچنين دل وقتي متوجه بيرون است از اندرون غافل است از خيال و فكر و عقل و روح غافل است و اگر دل تو متوجه شكلها و رنگها و صداها و مزه‏ها و بوها و گرمي و سردي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني و چيزهاي بيروني باشد از اندرون غافل مي‏شود، از خيال و فكر و عقل غافل مي‏شود. از

 

«* 36 موعظه صفحه 384 *»

اين است كه در مسأله اخلاق گفته‏ام و نوشته‏ام كه هركس هميشه قلبش متوجه هرچه ببيند و بشنود باشد و متوجه بيرون باشد ذاكر نمي‏تواند باشد. چگونه چنين نباشد همين كه مشغول زرد و سرخ و ترش و شيرين و صداي خوش و ناخوش و بوهاي خوب و بد كه شود از اندرون غافل مي‏شود. اين يكي را كه خوب تجربه كرده‏اي كه هركس متوجه بيرون باشد هميشه از آن عقلها و علمها و حكمتها بي‏بهره است. پس اصل مسأله اين است كه توقع نكند از براي فهم اسرار باطني هركس كه اغلب اوقات قلبش متوجه چيزهاي بيرونست و متوجه زرد و سرخ دنيا است، متوجه اين است كه آمد، كه رفت، كي چه خورد، كي چه كرد و هكذا. پس اگر كسي دائم الاوقات يا اغلب اوقات چنين باشد البته از ذكر و فكر و علم و حكمت محروم مي‏ماند و ذكر و فكر و علم و حكمت نصيب كسي است كه اين پنج در را بسته باشد و آنجا متوجه آن عالم باشد. نمي‏بيني شب در رختخواب كه مي‏خوابي و اين پنج در را مي‏بندي بر روي روح كه يكي در چشم باشد كه به جانب رنگها و شكلها باز است و يكي در گوش باشد كه به جانب صداها باز است و يكي درِ ذائقه باشد كه به جانب طعمها و مزه‏ها باز است و يكي درِ شامّه باشد كه به جانب بوها باز است و يكي درِ لامسه تو باشد كه به جانب زبري و نرمي و سبكي و سنگيني و درشتي و امثال اينها باز است. وقتي كه اين پنج در را مي‏بندي و زير لحاف مي‏روي مي‏بيني عالمي ديگر براي تو روشن شد. آسماني ديگر، زميني ديگر، مردماني ديگر، حركات و سكناتي ديگر و اوضاعي ديگر. آيا هيچ نمي‏گويي اينها از كجا مي‏آيد؟ وقتي اين پنج در را بر روي دنيا بستي درهاي آخرت و درهاي برزخ بر روي تو باز مي‏شود و همچنين وقتي كه مردم مي‏ميرند و پنج در دنيا را مي‏بندند درهاي آن عالم به روشان باز مي‏شود از اين جهت است كه آخرت براي آنها واضح مي‏شود. جنت را مي‏بينند، نار را مي‏بينند، ملائكه را مي‏بينند، مُلكي ديگر اشخاصي ديگر مي‏بينند و الآن بالفعل آن عالم سرجاش است و هست و برپا است ولكن تو پشت به آن طرف كرده‏اي و از اين پنج روزنه دنياوي متوجه بيرون شده‏اي از

 

«* 36 موعظه صفحه 385 *»

اين جهت اين طرفِ روزنه‏ها را مي‏بيني و آن طرف را نمي‏بيني در روزنه‏ها را از اين طرف ببند و از آن طرف نگاه كن ببين واضح و روشن همه را مي‏بيني و آنهايي كه صاحب رياضات مي‏شوند و براي آنها چيزها كشف مي‏شود علتش اين است كه اختيار دل خود را دارند مي‏بيني نشسته‏اند و با وجودي كه درها باز است نگاه بيرون نمي‏كنند و از آن عالم براي او چيزها منكشف مي‏شود كه تو نمي‏بيني به جهت آنكه تو ضعيفي و چشم تو ضعيف است. اين پنج در كه باز است روشني دنيا به چشم تو مي‏افتد نمي‏گذارد متوجه بشوي به آن عالم و نگاه كني مشق اين را اگر كسي طوري بكند كه قوت بدهد آن جانب را طوري مي‏شود كه روز روشن در ميان مردم نشسته است حالتي براش پيدا مي‏شود كه نه چشمش مي‏بيند نه گوشش مي‏شنود نه زبانش مزه چيزي مي‏فهمد نه شامه‏اش بوي چيزها را مي‏فهمد نه لامسه‏اش چيزي درك مي‏كند و به كلي روحش متوجه آن عالم است و خواب هم نيست سهل است كه اين حالت براي يك‏پاره كه مرض سوداء دارند پيدا مي شود. نشسته‏اند خواب هم نيستند خيال مي‏كنند و از شدت خيال بنا مي‏كند حرف زدن و در خيال خود دستكِ حساب را مي‏آورد و حساب مي‏كند و دستش را حركت مي‏دهد و متوجه آن عالم است و خواب هم نيست. همچنين است اگر آن عالم غلبه كرد انسان آن عالم را مي‏بيند و ديگر ملتفت اين عالم نيست و همچنين‏اند اهل علوم كه مرتاض به علم هستند در مجلس نشسته‏اند و صحبت مي‏دارند و دلشان پيش كار خودشان است مي‏بيني كه توي خانه نشسته است و مشغول كاريست ولكن توي دلشان همين‏طور دارند مسأله مي‏فهمند. مردم ديگر چشمشان به بيرون است و اتاق بيرون را مي‏بينند و آنها چشمشان به اندرون باز است و اتاق بيرون را نمي‏بينند.

شما يك دل داريد اگر يك دل را به دنيا داديد، ديگر متوجه به آخرت نيستيد مسلماً و اگر يك دل را به آخرت داديد متوجه به دنيا نيستيد مسلماً، اگر دل به علم داديد مسلماً متوجه به دنيا نيستيد و اگر دل به دنيا داديد متوجه علم نيستيد مسلماً.

 

«* 36 موعظه صفحه 386 *»

اهل علم و طلاب از زبان علم چيزي گفته‏اند مي‏گويند علم گفته اگر تمام خود را به من بدهي من بعضي از خود را به تو مي‏دهم و اگر تمام خود را به من ندهي من هيچ از خود را به تو نمي‏دهم. آنهايي كه طالب آخرتند حواس خود را و دل خود را به آخرت داده‏اند و چنداني متوجه دنيا نيستند، هرجايي مي‏خواهد آباد شود، هرجايي مي‏خواهد خراب شود. به دنيا دلي اصلاً نبسته‏اند ولكن جمعي ديگر پشت اين پنج در نشسته‏اند نظرشان به اين اتاق بيرون است و از اتاق اندرون غافل هستند از اين جهت هر عيبي كه در اتاق بيروني است درك مي‏كنند و هر عيبي كه در اتاق اندروني است درك نمي‏كنند و آن جماعت اولي هر عيبي كه در اتاق اندروني است درك مي‏كنند و هر عيبي كه در اتاق بيروني است درك نمي‏كنند. چون حكايت عيب اتاق بيروني را گفتم خاطرم آمد مَثَلي، آن را عرض كنم بي‏فايده نخواهد بود. يك دفعه به جهت شيخ مرحوم قبايي دوخته بودند خياط اشتباه كرده بود و در آستين آن قبا تكمه‏ها را به طرف بالا دوخته بود و مادگيها را به طرف پايين. شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه مدتهاي مديد اين قبا را مي‏پوشيدند و تكمه‏هاي دست خود را مي‏انداختند و ملتفت نمي‏شدند يك وقتي آقا سيد علي مرحوم ديده بود عرض كرد شيخنا اينها را چرا اين‏طور دوخته‏اند؟ شيخ مرحوم نگاه به آستين كرده بودند و بنا كرده بودند به خنديدن. فرمودند كه مدتهاي مديد است كه اين قبا را پوشيده‏ام و ملتفت نشده‏ام كه اين را اين‏طور دوخته‏اند.

باري مقصود اين بود كه دل كه به فكر جاي ديگر است اين‏طور مي‏شود دل مشغول جاي ديگر كه مي‏شود عيوب جاهاي ديگر را نمي‏فهمد و همچنين ديگران هم كه نظرشان به اتاق بيرونست بگويد پنجاه سال است نماز كردم و نفهميدم نمازم اينجاش عيب دارد و بخندند. انسان يك دل دارد يا اين طرف است يا آن طرف. حالا ديگر ان شاء اللّه يافتيد چه عرض مي‏كنم. مي‏خواهم عرض كنم كه اگر شما در هنگام نماز و هنگام عبادت، دل خود را متوجه به كعبه كني و از اين حواس ظاهر خود به اتاق بيروني نظر كني خانه اندروني خراب مي‏شود و بكلي از آن طرف غافل مي‏شوي، از

 

«* 36 موعظه صفحه 387 *»

خداي خود غافل مي‏شوي، از اسماء و صفات خدا غافل مي‏شوي، به جهت آنكه متوجه بيرون شده‏اي و اين كه خداي تو نيست. اما اين بدن تو براي او نقص نيست زيرا كه بدن تو از اين عالم آفريده شده و از خاكست بدن تو متوجه كعبه مي‏شود و براي او منقصت نيست و اگر متوجه كعبه شود سرابالا نگاه كرده از اين گذشته بدن تو اهل اينجا است و كعبه هم اينجا اما روح تو از اهل اينجا نيست روح تو چكار به اين اوضاع دارد، چكار به كعبه دارد؟ روح تو از غيب است و از ملكوت است، بايد به خانه ملكوتي توجه كند پس واجب است بر روح تو كه اول متوجه اين خانه بشود و بدن تو را رو به كعبه بدارد بدن كه رو به كعبه ايستاد آن وقت برود پي كار خود. اين بدن مثل سنگ و كلوخ مي‏ماند اگر انساني سنگي را به يك تركيبي گذاشت و رفت هزار سال هم بگذرد همان‏طور مي‏ماند. اگر مي‏گويي بدن حافظي ضرور دارد كه متوجه او بشود كه نگردد، خير خاطرت جمع باشد نمي‏گردد. ببين به هند و سند و فرنگ هم مي‏رود و بدن حركت نمي‏كند و همان‏طوري كه روح او را واداشته هست.

پس بدن بايد بايستد اينجا و دل برود پي كار خود. حالا ببينيم آيا دل تو بايد متوجه خيال تو باشد يا بايد بالاتر برود همچنانكه عرض كردم كه اگر روح تو از اين روزنه‏هاي حواس متوجه بيرون باشد اندرون خراب مي‏شود، باز همچنين اگر روح تو از روزنه خيال تو و از روزنه فكر تو متوجه بيرون باشد باز اندرون تو خراب خواهد شد. و از براي تو نفسي است، از براي تو روحي است ملكوتي، از براي تو عقلي است، از براي تو بالاتر از همه مراتب تو فؤاد است و آن فؤاد مرتبه نور خداست كه در تو قرار داده‏اند و هر بالايي كه متوجه پايين بشود همان عيبهايي كه عرض كردم پيدا مي‏شود. بايست دل تو خيال تو را بدارد به طرفي و او را به همان حال بگذارد و برود پي كار خود و اگر در هنگام عبادت، دل خود را به خيال كسي واداري تو مشرك به خدا شده‏اي به‏جهت آنكه خداوند عالم سرخ و زرد و سياه و سفيد و ترش و تلخ و شيرين و سبك و سنگين و آهسته و بلند و گرم و سرد و نرم و زبر نيست كه تو خيال اينها را بكني. خداوند

 

«* 36 موعظه صفحه 388 *»

به خيال درنمي‏آيد آنچه به خيال تو درمي‏آيد صورتهاي خيالي بود و خيال تو هم عالمي است مثل اين عالم چون اين را يافتيد حالا اگر دل تو هم متوجه خيال تو باشد در نماز نعوذ باللّه مثل اين مي‏ماند كه متوجه چشم تو باشد و چنانكه اگر متوجه اتاق بيروني بود مشرك بود به خدا همچنين اگر دل تو متوجه خيالهاي تو باشد مشرك خواهي شد به خداي عزّوجلّ. پس بايد از سرِ خيالات خود هم بگذري و از ياد خيالات خود هم بيرون روي. باز همچنين اگر در هنگام عبادت متوجه علم خود بشوي و دل خود را متوجه علم خود كني، مشرك به خدا شده‏اي و علم تو خداي تو نيست، باز نشد بلكه بايد در هنگام عبادت علم را ترك كني و باز به اندرون‏تر بروي. همچنين اندرون‏تر هم كه رفتي باز اگر دل را متوجه معنيها كني عرصه معني را مي‏بيني و از صورت بيرون مي‏روي و به عرصه معني دل را متوجه مي‏كني باز اگر دل به معنيها دادي و به ياد معنيها افتادي كافر و مشرك مي‏شوي اگر سوره حمد بخواني و متوجه معني الحمد باشي از خدا غافل مي‏شوي يا متوجه معني كعبه بشوي بكلي از خدا غافل مي‏شوي اينها خدا نيست، نه معني الحمد خداست نه معني للّه خداست نه معني ربّ العالمين به اين طورِ ظاهر خداست. خدا معني چيزها واقع نمي‏شود خداوند عالم نه لفظ است نه معني بايد از جميع معنيها هم دل ببري و دل تو به معنيها نباشد، از جميع چيزها كه دل بريدي آن وقت متوجه خانه توحيد شده‏اي و اگر متوجه خانه توحيد شدي آن وقت درِ جميع مخلوقات را بسته و از ياد جميع مخلوقات بيرون رفته‏اي اگر از ياد جميع مخلوقات بيرون رفتي آن وقت به ياد خدايي و اگر به فكر يك مخلوق باشي و او يادت بيايد اگرچه به فكر محمّد بن عبد اللّه باشي، اگرچه به فكر حضرت امير باشي شركست. هرچه غير از خدا باشد و تو در فكرت بيايد شرك به خدا است. به فكر لوح و قلم باشي، به فكر فؤاد و حقيقت خود باشي، به فكر عظمت و جلال خدا باشي، به فكر هرچه غير خدا است اگر باشي ياد خدا نكرده و متوجه خلق خدا شده‏اي و كسي متوجه خدا شده كه از غير خدا بِبُرد و درِ جميع آنچه غير خدا است بر روي خود

 

«* 36 موعظه صفحه 389 *»

ببندد و از هيچ حاسه‏اي از حواس خود متوجه به خلق خدا نشود آن وقت اين شخص به ياد خدا است.

تعجب از اين مكن، الآن كه شما به من نگاه مي‏كرديد مرا مي‏ديديد و مطلقاً و اصلاً متوجه اين نبوديد كه پدر من كه بوده كه نبوده، من كجايي هستم يا كجا نشسته‏ام يا حرف مي‏زنم متوجه هيچ‏يك از اينها نبوديد مگر اينكه متوجه من بوديد و به خود من نگاه مي‏كرديد و بس و ملتفت من بوديد و بس. حالا ديگر خدا از من هم كمتر نخواهد بود و نيست بلكه همين‏طور كه به زيد و عمرو توجه مي‏كني و از ماسوي غافل مي‏شوي همين‏طور در حال عبادت بايد به ياد خدا باشيد و از ماسوي غافل باشيد فرضاً اگر شما نشسته باشيد و پادشاهي عظيم‏الشأن بر شما وارد شود، تا چشم شما بر پادشاه مي‏افتد به ياد او مي‏افتيد و متوجه او مي‏شويد و في‏الفور از جا برمي‏خيزيد و رسم بندگي را چنانكه بايست بجا مي‏آوريد و اگر پادشاه برود و از شما بپرسند پادشاه ريشش حنا بسته بود يا نه، مي‏گويي متوجه نشدم. بپرسند قدش بلند بود يا نه، مي‏گويي ملتفت نشدم، قباش چه رنگ بود ملتفت نشدم بسا آنكه با او حرف زده‏اي ولكن متوجه ذات پادشاه شده‏اي و ديگر متوجه هيچ عضوي از اعضاي او نبوده‏اي و ديگر متوجه لباس پادشاه نبوده‏اي، متوجه حسب و نسب پادشاه نبوده‏اي بلكه خود او را ديده‏اي و با خود او حرف زده‏اي. و همچنين است در همه‏جا به هركس كه سخن مي‏گويي همين‏طور سخن مي‏گويي توي بازار با هركس معامله مي‏كنيد متوجه به خود او هستيد. در هنگام توجه به او ياد قباش نيستيد، ياد كلاهش نيستيد، ياد هيچ چيز نيستيد مگر متوجه ذات او هستيد.

چون اين را يافتيد عرض مي‏كنم كه خداوند در قرآن فرموده است و في الارض آيات للموقنين و في انفسكم أ فلاتبصرون يعني در زمين نشانه‏ها است براي ارباب يقين و در نفس خود شما است، آيا نمي‏بينيد؟ اين آيه را خدا در نفس شما خلق كرده و اين علامت را در وجود شما گذارده. پس در هنگام عبادت خدا شما بايد متوجه خدا

 

«* 36 موعظه صفحه 390 *»

باشيد ديگر نه متوجه ملك خدا باشيد، نه متوجه زمين خدا باشيد، نه متوجه آسمان خدا باشيد، نه متوجه كعبه باشيد، نه متوجه الفاظ باشيد، نه متوجه معني اين الفاظ باشيد، بلكه متوجه خود خداوند باشيد خدا و بس همان‏طور كه زيد را مي‏ديدي و توجه مي‏كردي، به خدا هم همان‏طور توجه كن. نهايت ملاهاي شما اينجا بحث مي‏كنند كه ما زيد را ديده‏ايم و متوجه او شده‏ايم و مي‏توانيم توجه به او بكنيم هروقت بخواهيم و خدا را نديده‏ايم كه بتوانيم توجه به او بكنيم، مي‏گويم راست مي‏گويي ولكن علمتَ شيئاً و غابت عنكَ اشياء يك چيز را دانسته‏اي و چيزهاي ديگر را ندانسته‏اي. وقتي تو متوجه زيد مي‏شوي مگر تو متوجه زيد هستي كه به چشم خود ديده‏اي؟ حاشا آنچه به چشم ديده‏اي از زيد سرخي روي زيد است، سياهي موي زيد است و گردي سر او است و قامت و اندازه و اندام زيد است به چشم ديدي و دانستي كه اينها را در اول قدم بايد بگذاري و بروي و هيچ متوجه اينها نشوي. پس زيد ناديده است آنچه ديده‏اي بايد اول قدم پا بر سر او بگذاري و از سر او بگذري و اگر مي‏گويي او را به خيال خود مي‏فهمي مي‏گويم حاشا زيد را به خيال نمي‏تواني بفهمي، زيد را به عقل خود نمي‏تواني بفهمي بلكه از سر جميع اينها بايد بگذري تا متوجه زيد بتواني بشوي و خود زيد را بتواني ببيني. خود زيد هم دخلي به اينكه پسر كيست ندارد، خود زيد دخلي به اينكه برادر كيست ندارد. پس تو زيد را هم نديده‏اي و متوجهي به او. نهايت شكل بدنش را ديده‏اي ديده باش خدا هم همين‏طور است ديده نمي‏شود و او را نديده‏اي بلكه ملكش را ديده‏اي، آسمان و زمينش را ديده‏اي، آفتاب و ماهش را ديده‏اي و جميع اينها كه ديده‏اي آيات خداست  سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انه الحقّ همان‏طور كه زيد بدن خود را نشان تو داده و از بدن او پي به ذات او برده‏اي همان‏طور خدا آيات خود را نشان تو داده وقتي اين اوضاع را مي‏بيني از اين اوضاع دل بكن و خالق اين اوضاع را عبادت كن. پس چه فرق كرد توجه به خدا با توجه به زيد؟ خدا را نمي‏بيني، زيد را هم نمي‏بيني ذاتش را، آنچه از زيد مي‏بيني بدن

 

«* 36 موعظه صفحه 391 *»

او است و آنچه از خدا مي‏بيني ملك خدا است كه مي‏بيني. و اگر مي‏گويي بدن زيد است و روح او در بدن او است و از اين قرار نعوذ باللّه خدا بايد مثل روح در تن ملكش باشد، مي‏گويم كه آيا در هنگام توجه تو به زيد هيچ ملتفت اين هستي كه روح توي بدن زيد است و تو با روح او تكلم مي‏كني؟ و عوام اين مسأله را كه روح چگونه در بدن است و تكلم كه مي‏كنند با روح تكلم مي‏كنند نمي‏دانند، طفل با پدر تكلم مي‏كند و رو به پدر خود مي‏كند و حرف مي‏زند و هيچ اين حرفهايي را هم كه تو مي‏گويي و اين مسأله‏ها را كه تو مي‏گويي نمي‏داند. پس در هنگام عبادت تو متوجه خداوند عالم باش و از غير خدا منقطع باش، اين ناخوشيها از جاي ديگر پيدا شده و مردم غافلند كه از كجا پيدا شده.

بعد از زمان ادريس، وقتي كه ادريس از دنيا رفت و شاگردان او هم از دنيا رفتند تابعانش چون بسيار مشتاق ادريس و آن شاگردان بودند و پس از مرگ آنها جزع مي‏كردند از براي آنها شيطان ملعون آمد پيش اين تابعان و مريدان و گفت شما جزع مي‏كنيد براي اينكه بزرگان شما از دنيا رفته‏اند، من ياد شما مي‏دهم چيزي كه باعث تسلي شما بشود. بياييد بسازيد صورتي چند بر شكل آن مشايختان و بر هيكل آن بزرگان دينتان و آن را در اتاق خود قرار بدهيد هروقت مشتاق آنها مي‏شويد نظر به آن شكلها كنيد تا تسلي براي شما حاصل شود. آنها هم آوردند از چوب و سنگ و طلا و هركس هرچه داشت آوردند و به شكل آن مشايخشان ساختند و در جاي عبادت خود گذاشتند و هروقت مشتاق مي‏شدند به لقاي استادشان نظر به آنها مي‏كردند دلشان به آن تسلي مي‏گرفت. مدتي آن قوم در اين حالت بودند و اينها كه غافل از اين بودند كه شيطان اين را مقدمه چه كار قرار داده و بت‏پرست هم نشدند زيرا كه نپرستيدند آنها را نهايت به آنها نظر مي‏كردند. ديگر آيا جايز بود در شريعتشان صورت‏كشيدن يا حرام بود، آن را نمي‏دانم همين‏قدر مسلم است كه آنها بت‏پرست نشدند. اين طبقه هم مردند آن وقت ابليس ملعون آمد پيش اولاد اينها و تابعان آنها و گفت اين صورتها را مي‏بينيد

 

«* 36 موعظه صفحه 392 *»

در جايهاي نماز بزرگان شما است. بزرگان شما اينها را مي‏پرستيدند و براي اينها عبادت مي‏كردند و مي‏پرستيدند آنها را و براي آنجا سجده مي‏كردند، شما هم اگر مي‏خواهيد كه خوب شويد و به درجه بزرگانتان برسيد پيش آنها سجده كنيد و آنها را بپرستيد. اينها هم جهال و نادان بنا كردند آنها را پرستيدن و منشأ بت‏پرستي از آنجا پيدا شد و هي خورده خورده در عالم زياد شد و شد تا اين روزها كل روي زمين كه اين هفت اقليم است چهار اقليمش بت‏پرست هستند بتهاي بزرگ درست مي‏كنند و از بس بزرگست حمل و نقل آنها مشكل است آنها را مي‏گذارند روي ارّاده‏ها و مي‏كشند و آن بت‏پرستاني كه هستند دخترها و پسرها نذر مي‏كنند براي بت و لباسهاي فاخر مي‏پوشند و خود را دم راه آن ارّاده‏ها مي‏اندازند كه فداي بت شوند و آن ارّاده‏ها را مي‏كشند بر روي آنها و مي‏گذرانند تا آنها به دَرَك واصل مي‏شوند. خلاصه بتها مي‏سازند و براي آنها سجده مي‏كنند و آنها را خداي خود مي‏دانند و منشأ اين بت‏پرستي از آنجا شد كه عرض كردم.

همچنين شيطان آمد پيش قومي ديگر كه شما بايد يك چيزي را بپرستيد چون به بركت اسلام مردم قباحت اين معني را فهميده بودند كه بت نمي‏توان از چوب ساخت و آن را خداي خود گرفت چگونه مي‏شود اين چوب خدا باشد؟ تراشه‏هاي او را زير ديگ مي‏سوزانند مي‏برند توي تون‏حمام مي‏سوزانند، يا اگر از سنگ بت درست كنند آن تكه ديگرش را سرِ خلا مي‏كنند. چون فهميدند مسلمين كه اين كار، كار قبيحي است و شيطان مأيوس شد كه مسلمين اين‏گونه بت‏پرستي نمي‏كنند، لكن چشمش روشن است به بت‏پرستي مطلق كه همه‏چيز را خداي خود مي‏گيرند. قومي از مردم را واداشت به اينكه درخت بپرستند مي‏بيني توي راهها اين درختها را ريسمان مي‏بندند و نذر مي‏كنند آنجا مي‏برند اين عمل از اصحاب رسّ مانده است كه درخت مي‏پرستيدند. در لب رود اَرَس دوازده قبيله بودند كه اسمهاشان فروردين و ارديبهشت و اسمهاي اين دوازده ماه بود و در كنار آن رود اَرَس درخت بسيار بود و يكي از آنها درخت صنوبر بود

 

«* 36 موعظه صفحه 393 *»

كه آنها او را مي‏پرستيدند نذرها مي‏كردند آنجا مي‏آوردند. شيطان مي‏رفت توي درخت با آنها حرف مي‏زد هركس زيارتش قبول شده بود شيطان با او حرف مي‏زد. صدا كه مي‏شنيدند بنا مي‏كردند شراب خوردن و دف زدن و هرزگي كردن كه زيارت ما قبول شده است. همچنين اين درختهايي كه توي راهها و كنار رودخانه‏ها است مي‏آيند آنها را مي‏بوسند و مي‏ليسند و ريسمان و كهنه به آن مي‏بندند، آنها را چرب و چيلي مي‏كنند از آنها مانده است يا اينكه برمي‏دارند نذر براي طاق مي‏برند هر قبر كهنه‏اي را براش نذر مي‏برند و چرب و چيليش مي‏كنند و اين از طريقه گبرهايي است كه اين كار را مي‏كرده‏اند اينها هم مي‏روند و روغن چراغ نذر مي‏كنند و مي‏برند آنجاها در و ديوارها را چرب و چيلي مي‏كنند. اما مؤمنين صالحين متقين شب بي‏چراغ زندگي مي‏كنند و اين ده تا بيست تا شمع برمي‏دارد به آن طاقها و سر كوچه‏ها مي‏گذارد.

باري مقصود شيطان بت‏پرستي مردم است و مأيوس شده است كه آن‏جوره بت‏پرستي نمي‏كنند اين‏جوره را پيش آورده كلكها زده يك‏پاره بت‏پرستيهاي ظاهري را كه همه‏اش را نمي‏خواهم عرض كنم و خوش ندارم. لكن يك پاره بت‏پرستيهاي باطني را قرار داده است عرض كنم. به اينها گفته است كه شما بايد بتي بتراشيد از فكر خود و خيال خود و به فكر خود آن را درست بكنيد و آن را مسجود و معبود خود قرار بدهيد تا اينكه كار را به اينجا رسانيده‏اند كه شاعرشان گفته است صريح

كافران از بت بيجان چه تمنّا دارند باري آن بت بپرستيد كه جاني دارد

كه مرشد باشد. شيطان راضيشان كرده كه بت جاندار بپرستند. در اندرون دل خود بتي مي‏تراشند و آن را مي‏پرستند و شاهد بر اينكه آن صورت بت است اين است كه اختيار تراشيدنش در دست خودشان است نمي‏بيني هرطور بخواهد مي‏تواند خيالش كند؟ سرخ خيالش مي‏كند، زرد خيالش مي‏كند، در خيال سياهش مي‏كند سفيدش مي‏كند، چاقش مي‏كند، لاغرش مي‏كند. بسا آنكه در خيال بيني مرشدش را هم مي‏برد بسا آنكه چشم مرشدش را هم مي‏كند بسا آنكه اگر بخواهد سرش را هم مي‏بُرد و اين همان بت

 

«* 36 موعظه صفحه 394 *»

خارجي است كه مي‏پرستد. نمي‏بيني اگر دلش بخواهد بينيش را مي‏بُرد در خيال خود يا بينيش را كج خيال مي‏كند هرطوري بخواهد خودش مي‏سازد و حالا كه خودش ساخت اين بت است بعد از آني كه اين بت را ساخت، شيطان اغوا مي‏كند او را و به زبان مرشد مي‏گويد تو به خدا نمي‏رسي مسلّماً و به پيغمبر نمي‏رسي مسلّماً پس بايد مرشد را بپرستي و مرشد را معبود و مسجود خود قرار بدهي و همين‏طور صريح مي‏گويند پيرِ تو، خداي تو، پيغمبر تو، امام تو، همه‏چيز تو پير است مرشد است اگرچه توي شكمش دو من فلان چيز باشد. همان لفظ خودش را بگويم، توي شكمش دو من گُه باشد اين را خداي خود مي‏داند و حيا نمي‏كند شيطان يادشان داده كه همين كه مي‏گويي لا اله الاّ اللّه بايد توي دلت ذكر قلبي كني و فكر كني كه يعني مرشد توي دلت و خيالت آن مرشدت را به نظر بياوري و بگويي. چنانكه قوم ادريس را به بت‏پرستي واداشت و آن‏طور فريب داد آنها را اين قوم را هم به صورت استادان فريب داد پس ايني كه در خيال درست كرده‏اند اين از آثار آن قوم ادريس است كه در ميان آنها آن بت‏پرستي را شيطان القا كرد و بر اين امت كه نتوانست بت خارجي براشان درست كند، بت باطني درست كرد و امر كرد براي او سجده كنند. گفت صورت مرشد را وادار پيش نماز خود و ركوع و سجود به جانب او كن اگر اين‏طور شد آن‏وقت درست شده هرچه غير آنست از دلش بيرون رفت و خيال مرشد را از بس كرده و كرده تا كارش به جايي رسيده كه شاعرشان گفته

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

و استادش شيطان است. حتي اينكه كار را از شدت خيال به جايي رسانده‏اند كه از شدت خيال نگاه مي‏كند به هر در و ديوار، صورت مرشد را مي‏بيند، بر زمين نگاه مي‏كند صورت مرشد را مي‏بيند، بر آسمان نگاه مي‏كند صورت مرشد مي‏بيند براي اين گفته در هرچه نظر كردم سيماي تو مي‏بينم و غش مي‏كنم براي مرشد اين حالت كه برايش پيدا مي‏شود خيالش مي‏رسد كه مرشد همچو مرشدي است كه احاطه دارد بر

 

«* 36 موعظه صفحه 395 *»

جميع آنچه هست كه به هرچه نگاه كند او را مي‏بيند و غافل از اين است كه اگر در هر چيزي خيال كند اين‏قدر اگرچه گربه‏اي باشد بر در و ديوار كه نگاه مي‏كند گربه مي‏بيند اين از كمال مرشد نيست، اين از قوت خيال تو است. پس عبادت كردن اين خيالها و ملازمت اين خيالها هم اوضاع بت‏پرستي است كه در ميان مردم مانده و شيطان اينها را در ميان انداخته و عرض كردم كه بت‏پرستي است هرصورتي كه مي‏خواهد باشد. و اللّه اگر كسي نسبت به پيغمبر اين كار را بكند بت‏پرست مي‏شود و اگر كسي پيغمبر را در حال عبادت خيال كند و او را به نظر بياورد و براي او سجده كند كافر مي‏شود و بت‏پرست مي‏شود. آيا اين مرشد را چگونه مي‏توان عبادت كرد؟ كسي كه توي شكمش دو من گُه باشد چطور خدا مي‏شود، چطور معبود و مسجود مي‏شود، چطور به او مي‏توان گفت يا سبّوح يا قدّوس و اسماء خدا را بر او گفت؟ و تسبيح براي چنين كسي چگونه مي‏توان كرد كه زير پوست بدن او همه‏اش چرك و خون و كثافت است و در معده او دو من نجاست است و قادر نيست از براي دفع يك پشه، اين چطور خدا مي‏شود؟ كسي كه عالم نيست به يك ذره از اين موجودات چگونه خدا مي‏شود؟ حالا ديگر ان شاء اللّه اين شبهه كه در ميان افتاده بود رفع شد. مردم و اللّه غافلند، يك چيزي عرض كنم، اين شترهايي كه مي‏روند يك قطار دو قطار دارند مي‏روند يك بچه افسار آنها را مي‏گيرد و همين‏طور اينها را مي‏برد مثلاً تا مشهد و اين شتر هم مي‏رود و هيچ سروانمي‏زند و هيچ خيال نمي‏كند اين شتر كه مي‏شود سروازد يا نه، مي‏توانم يا نمي‏توانم. ابداً به خيالش خطور نمي‏كند همين‏طور دارد مي‏رود و از ضعف عقلي كه دارد مطلقاً به خيالش خطور نمي‏كند كه اينها مرا مسخّر خود كرده‏اند و چرا من بايد باركش اينها باشم و تا كي باشم حالا سروازنم و اگر اين‏قدر خيال مي‏توانست بكند سروامي‏زد و يك طفل نمي‏توانست اينها را بكشد و ببرد ولكن چون ندارد آن عقل را همين‏طور دارد مي‏رود. و همچنين‏اند اين گوسفندان يك بچه شبان برمي‏دارد اينها را مي‏برد به صحرا و كوه و بيابان آنها را مي‏گرداند و اينها خيال نمي‏كنند كه ما سروازنيم و

 

«* 36 موعظه صفحه 396 *»

اين بچه شبان به يك شوتي آنها را مي‏گرداند به هرجا كه بخواهد و اگر به خيال اينها برسد كه سروازنند هزار سوار نمي‏تواند آنها را بگيرد سوار از عقب يكي برود باقي ديگر متفرق مي‏شوند پس اينها از بي‏شعوري است كه منقاد يك طفل شده‏اند، منقاد يك شبان شده‏اند. همچنين اغلب مردم بي‏شعورند و از باب بي‏شعوري منقاد مردم شده‏اند خود را منقاد كرده‏اند براي طفلي و اصلاً هيچ فكر نمي‏كنند كه ما چرا بايد مسخّر مردم باشيم ايني كه با من عداوت مي‏كنند سببش اين است كه من حيله‏هاي آنها را بروزش مي‏دهم آنها مي‏گويند چرا بروز مي‏دهي بگذار تا ماها اين مردم را مثل اين شترها بار بارشان كنيم تا كارمان بگذرد و به هر راهي كه مي‏خواهيم آنها را ببريم تا بار ما بار شده باشد. من مي‏گويم خير چنين نيست شما چشم باز كنيد و ببينيد.

ما شيخ نادان كمتر شناسيم يا علم بايد يا قصه كوتاه

اول خداست و بس و بعد از خدا رسولست و بعد از رسول ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم و بعد هركس كلام ايشان را مي‏گويد بايد اطاعت كرد. آن را هم بايد براي خاطر آل محمّد كه از آنها روايت مي‏كنند چنانكه اطاعت آل محمّد را براي خاطر پيغمبر بايد كرد و اطاعت پيغمبر را براي خاطر خدا بايد كرد. هيچ‏كس هيچ‏كاره نيست همه بنده ذليل خدا هستند. ما اينها را مي‏گوييم حالا كه ما مردم را متنبّه مي‏كنيم با ما عداوت مي‏كنند اينست كه اهل ظاهر و اهل باطن عَلَم عداوت مرا افراخته‏اند مي‏گويند چرا مردم را خبر مي‏كني بارهاي ما زمين مي‏ماند، بگذار اين شتران را بار كنيم و به هرجا مي‏خواهيم ببريم.

پس عرض مي‏كنم كه اينها از باب بي‏شعوري مردم است كه خيال خود را مي‏پرستند. آخر چطور شده كه اين خدا شده؟ كسي كه هرّ از برّ تميز نمي‏دهد نمازش را هنوز نمي‏داند اين چگونه خداست؟ البته بايد خود را عاجزترين مخلوقات بداند در نزد خداوند عالم و بنده ذليل خداوند عالم است كه قادر بر دفع يك پشه از خود نيست مي‏بيني شعور ندارد، مي‏بيني حلال و حرام خدا را نمي‏داند، اين چه خدايي شد؟ حالا

 

«* 36 موعظه صفحه 397 *»

ديگر شكل اين را توي خيالش به نظر بياورد و عبادت اين كند و سجده براي اين بكند و خطابها به او بكند و او را مظهر خدا بداند، اين شد بت‏پرستي زيرا كه خودش او را تراشيده و در خيال خودش او را درست كرده است و اين اعتقاد اعتقاد صوفيه است و آنها در اين خصوص بيانها كرده‏اند و مردم چون اين بيانها را ياد گرفته‏اند و آن حرفها را شنيده‏اند و حالا مي‏خواهند آن قاعده را در اينجا به طور خوشي درست كنند مثلاً مي‏گويند آنها حق گفته‏اند جايش را گم كرده‏اند. يعني بت بد، خوب نيست بت خوبي را بايد خيال كرد مي‏خواهند با اينجا درست بياورند و درست نمي‏آيد بلكه آنها بر باطل بوده‏اند و باطل گفته‏اند نه والله جميع بتها بدند اگر مثال خاتم پيغمبران را بسازي در خيال خودت در هنگام عبادت شرك است به خدا پس در وقت عبادت بايد از جميع ماسوي غافل شد و خداي وحده لاشريك له را عبادت كرد.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

 

«* 36 موعظه صفحه 398 *»

موعظه يازدهم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلي اللّه علي سيّدنا و مولانا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً و للّه علي الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

در شرح اين آيه شريفه سخن به اينجا رسيد كه از براي انسان مرتبه‏هاست و هر مرتبه از مراتب انسان بايد خداي خود را بپرستد و هر مرتبه از مراتب انسان بطوري كه مي‏تواند خدا را مي‏پرستد و بطوري كه از او برمي‏آيد بايد سلوك كند و آن طوري كه از او برنمي‏آيد مكلف نيست مثلاً زبان تو بايد خدا را بپرستد و پرستش زبان اين است كه ثناي خدا را بگويد ذكر خدا بكند سخنهاي علم و حكمت بگويد قرآن بخواند دعا بخواند غرض همه از باب گفتن است و زبان را مكلف نكرده‏اند كه نظر به قرآن كند نظر به آسمان و زمين كند و زبان تكليف چشم را ندارد ولكن چشم را مكلف كرده‏اند نظر به قرآن كند نظر به آسمان و زمين كند آيات خدا را در آسمان و زمين مشاهده كند نظر به خانه كعبه كند نظر به علما و صلحا كند نظر به والدين كند نظر به امام كند خلاصه عبادت چشم نظر كردن است كار ديگر از او برنمي‏آيد از اين جهت به چشم تكليف خواندن قرآن نكرده‏اند همچنين گوش را مكلف كرده‏اند گفته‏اند گوش به قرآن بدهد گوش به اخبار آل‏محمد: بدهد گوش به نصايح و مواعظ بدهد اين كار از او برمي‏آيد

 

«* 36 موعظه صفحه 399 *»

به گوش نگفته‏اند نظر كن نگفته‏اند بگو چراكه از او برنمي‏آيد به هر يك از اعضاي تو تكليفي كه از او برنمي‏آيد نكرده‏اند پس بدن تو را تكليف نكرده‏اند كه توجه كند به عالَمي كه از عرصه او نباشد مثلاً توجه به آن خانه‏اي كه در عالم عقول است به بدن تكليف نكرده‏اند بلكه بدن را تكليف كرده‏اند كه متوجه شود بسوي خانه كعبه جسماني به جهت آنكه از او اين كار برمي‏آيد و او را به اين جهت مكلف به اين كرده‏اند اما خيال تو دخلي به اين عالم ندارد و از عالم بالاست او را مكلف نكرده‏اند متوجه اين كعبه جسماني بشود بلكه او را مكلف كرده‏اند كه متوجه آن كعبه‏اي كه در عالم خودش است بشود و اگر متوجه اين عالم بشود سرنگون شده و پشت به خدا كرده و رو به منتها كرده و عبادت او مقبول نيست زيرا كه خيال است و توجه به كعبه جسماني كرده بعينه حكايت چشم و گوش است گوش نمي‏تواند كار چشم را بكند و چشم نمي‏تواند كار گوش را بكند همچنين خيال كار بدن را نمي‏كند و بدن كار خيال را نمي‏كند. پس بدن مي‏بايد عبادت خدا به قاعده بدن و در عالم بدن بكند و خيال مي‏بايد عبادت خدا را به قاعده خيال و در عالم خيال بكند ولكن در اينجا مسأله‏ايست كه ديروز قدري از آن را عرض كردم ولكن درست به انجام نرسيد و آن اينست كه تو مرتبه‏هاي بسيار داري بالاي يكديگر هر مرتبه پائيني تو زنده و برپاست به آن مرتبه‏اي كه تو در عالم بالا داري مثلاً بدن تو در اين پائين برپاست و زنده است بواسطه آن روحي كه در آن بالا داري اگر روح عنايت خود از اين بدن بردارد بدن مي‏افتد و مي‏ميرد. همچنين عقل تو بالاي روح تو است اگر عقل تو كه بالاترين مراتب تو است نظر عنايت خود را از روح تو بردارد روح تو مي‏ميرد و اگر روح تو نظر عنايت خود را از نفس تو بردارد نفس تو مي‏ميرد همچنين اگر نفس تو از مثال تو نظر عنايت بردارد مثال تو مي‏ميرد همچنين خيال تو اگر نظر عنايت خود را از بدن بردارد و از بدن بيرون رود بدن تو مي‏ميرد و از اين است كه براي صوراسرافيل شش خانه است و بعد از آنيكه اسرافيل صور را بالا مي‏كشد ارواح كه عنايت خود را از ابدان برداشته بودند ابدان مي‏ميرند به همان طور ماده از مثال

 

«* 36 موعظه صفحه 400 *»

بيرون مي‏آيد طبيعت از ماده بيرون مي‏آيد نفس از طبيعت بيرون مي‏آيد روح او از نفس او بيرون مي‏آيد و عقل او از روح او بيرون مي‏آيد آن وقت جميع مرتبه‏هاي انسان مي‏ميرد آن وقت بدنش مرده مثالش مرده ماده‏اش مرده طبيعتش مرده نفسش و روحش مرده بعد از آني‏كه همه مراتبش مي‏ميرد و از هم مي‏پاشد بعد از آن دومرتبه امر مي‏شود به اسرافيل كه صور بدمد دومرتبه كه مي‏دمد بدن درست مي‏شود بدن كه درست شد مثال مي‏آيد در او، مثال كه درست شد ماده مي‏آيد در او، او كه درست شد طبيعت مي‏آيد و هكذا تا عقل انسان سوار مي‏شود و جميع مرتبه هاي او زنده مي‏شود و بر مي‏خيزد در صحراي محشر و زنده مي‏شود. مقصود اين است كه اگر عقل عنايت را از روح بردارد روح ديگر شعوري ندارد اگر روح عنايت از نفس بردارد نفس ديگر شعوري ندارد نفس اگر عنايت از بدن بردارد بدن شعوري ندارد و وقتي اينها شعور دارند كه آن بالائي متوجه پائيني باشد و از اين جهت است كه اگر روح تو در بدن تو باشد و از چشم تو نگاه كند و از گوش تو بشنود و از اعضا و جوارح تو كارها بكند بدن تو زنده است و اگر رفت و عنايت خود را برداشت ديگر بدن تو زنده نيست. چون اين مقدمه را دانستي و يافتي عرض مي‏كنم كه اگر فؤاد شما و حقيقت شما متوجه به خداي خود باشد و توجه به خداي خود كرده باشد عقل شما از كار مي‏افتد روح شما از كار مي‏افتد نفس شما از كار مي‏افتد ماده شما طبيعت شما مثال شما از كار مي‏افتد و جسد شما از كار مي‏افتد اگر آن فؤاد شما و حقيقت شما متوجه خداي خود بشود چنانكه بايد و شايد بدن مي‏افتد اين بود كه حضرت امير7 روزي هفتاد مرتبه مي‏افتادند مانند ميت بطوري كه هيچ حركت ديگر براي ايشان نمي‏ماند اگر فؤاد انسان متوجه خدا بشود آن‏طور كه بايست همه مراتب انسان از كار مي‏افتد اگر توجه حقيقي بكند ديگر عقلش نمي‏تواند معني‏ها بفهمد نمي‏تواند نفسش علم به چيزها پيدا كند. اگر كسي در اثناي نماز اينهايي كه مي‏خواند در فكر معنيهاي اينها باشد بخواهد معنيهاي اينها را بطور علم بفهمد متوجه خدا نشده وقتي متوجه خداست كه از ياد علم برود از ياد اين معنيها

 

«* 36 موعظه صفحه 401 *»

برود. درست متوجه باشيد چه عرض مي‏كنم نه معني توجه در نماز اين است كه وقتي حمد و سوره را مي‏خوانيد معني حمد و سوره يادتان باشد و به فكر معني اينها باشيد اگر متوجه اينها باشيد متوجه خدا نشده‏ايد همه اينها غير خداست و دخلي به خدا ندارد لكن اگر متوجه خدا شديد بكلي از اين الفاظ و از اين معاني غافل مي‏شويد و اينها از يادتان مي‏رود. بعد از آني‏كه اين مقدمه را يافتيد مقدمه ديگر عرض كنم.

توجه روح به چيزي دو گونه است توجه كامل و توجه ناقص پس توجه روح اگر توجه ناقص باشد اين بدن كه پائيني باشد نمي‏ميرد و اگر توجه كامل باشد از اين بدن غافل مي‏شود و مي‏ميرد اگر روح انساني توجه كلي بكند به عالم ارواح و غافل از بدن شود بكلي بدن فاسد مي‏شود و خواهد افتاد ولكن اگر روح اندك عنايتي داشته باشد به بدن اين بدن نخواهد مرد. آيا نمي‏بيني در خواب كه مي‏رويد بدن از حركت مي‏افتد و روح توجه مي‏كند به عالم ارواح لكن روح عنايت را بكلي برنداشته است باز نفس مي‏كشد باز هاضمه بدنش سرجاست باز جاذبه دارد و دافعه و ماسكه بدنش سرجاش است هنوز خونش گداخته و ذائب است و منجمد نشده و اگر عنايت را بكلي بردارد اين بدن خواهد افتاد و خواهد مرد و خون او خواهد منجمد شد و نفس او منقطع خواهد شد اين است فرق ميان توجه كامل و توجه ناقص. توجه كامل اينست كه من كه حالا رو به شما كرده‏ام و پشت خود را به آن سمت كرده‏ام و هيچ طرف پشت را نمي‏بينم و از همه طرف غافلم و اما توجه ناقص اين است كه نظر به يك نفر شما مي‏كنم لكن آن كسي كه اين طرف شما نشسته كنار شما اين را درست نمي‏بينم اگر بخواهم درست او را ببينم بايد به خود او نگاه كنم وقتي به زيد نگاه مي‏كنيد و عمرو در پهلوي او نشسته است و عمرو را هم مي‏بينيد اين توجه ناقص است حالا روح اگر توجه به عالم ارواح بكند بطور ناقص عنايت في الجمله به بدن دارد و بدن به همان توجه ناقص زنده و باقي است و نمي‏ميرد و هرگاه روح توجه تام به عالم بالا كرد بكلي بدن مي‏افتد و مي‏ميرد و خونش منجمد و نفسش منقطع مي‏شود.

 

«* 36 موعظه صفحه 402 *»

چون اين مقدمه را يافتيد ان شاءالله عرض مي‏كنم كه در هنگام نماز فريضه مانند رسول خدا و مانند ائمه طاهرين و مانند پيغمبران و مانند بزرگان شيعه و امثال آنها مأمورند كه اگر توجهي به عالم غيب مي‏كنند در هنگام فريضه توجهي ناقص بكنند تا بدن باقي باشد و كار خود را بتواند بكند و اگر توجه كامل بكنند ديگر زبانشان حركت ندارد براي خواندن حمد و سوره، حركتي ندارند كه ركوع و سجود كنند. پس نبايد اين بزرگواران توجه را چنان به عالم غيب بكنند كه بكلي اين بدن از حركت بيفتد اگر توجه كامل كنند بدن مي‏افتد و ديگر ركوع و سجود نمي‏تواند بكند و نمازش باطل مي‏شود و عبادت نيست. از اين جهت مأمورند كه توجه ناقصي در حال فريضه به اين بدن بكنند و اما اگر توجه درستي بكنند نمي‏شود. اما در هنگام نافله‏شان توجهات ديگر براي ايشان است بسا آنكه حالتي براي ايشان دست مي‏داد كه زبان از گفتار و چشم از ديدن و گوش از شنيدن مي‏افتاد و بكلي بدنشان مثل بدن مرده مي‏افتاد كه حركت نداشت حتي آنكه مردم در حال خواب توجه به عالم بالا ندارند از اين جهت بدن در وقت خواب گرم است و نفس مي‏آيد و مي‏رود.

چون اين را يافتيد عرض مي‏كنم كه امثال ماها در فريضه بايد توجه ناقصي به اين بدن داشته باشيم بجهت آنكه مأموريم حمد و سوره بخوانيم مأموريم كه ركوع و سجود بكنيم مأموريم شماره ركعاتمان را بدانيم و تا توجه ناقصي نكنيم اينها را نمي‏توانيم بجا آوريم. چون اين مسأله معلوم شد عرض مي‏كنم كه به همين طور فؤاد شما توجه ناقصي به عقل شما دارد و بايد داشته باشد و همچنين روح شما به نفس شما و نفس شما به بدن شما توجه ناقصي بايد داشته باشد تا اينكه اين مراتب زنده بمانند و به خدمات خود متوجه باشند پس از اين جهت اگر در اثناي نماز توجه ناقصي به بدن بكنيد ضرر ندارد نه به آن سرحد كه ديگر توجه به خدا ناقص بشود بلكه چنان توجه به پائين نكند كه خدا را فراموش كند و توجه به خدا بايد داشته باشد و توجه ناقصي به بدن هم بايد داشته باشد همين قدري كه بدن از قبله نگردد و بتواند ركوع كند و سجود كند و برخيزد

 

«* 36 موعظه صفحه 403 *»

و بنشيند. همچنين خيال شما بايد معاني اين الفاظي كه مي‏گويد تصور كند مثلاً اگر ياعظيم مي‏گويد يا سبحان ربي العظيم مي‏گويد خيال عظمت خدا را بايد داشته باشد اگر سبحان ربي الاعلي مي‏گويد تصور اعلي بودن خدا را بايد بكند بفهمد خطاب به كه مي‏كند و به آن عبادت كند خداي خود را پس به خيال هم متوجه اين معاني بايد باشد لكن به توجه ناقص زيراكه اگر به كلي به فكر آنها بيفتد بي حضور مي‏شود و آن‏وقت پشت به خدا كرده و متوجه آنها شده بايد توجه كامل به خدا كند و توجه ناقص به اينها داشته باشد اگر وزير برود پيش پادشاه بايد توجه او به پادشاه باشد در حضور او كرنش مي‏كند در پيش او عرض حاجت مي‏كند و به پادشاه توجه او به طور كامل است لكن توجه ناقص به سخنان خود دارد به اعضا و جوارح خود دارد كه بطور ادب آنها را بدارد نمي‏بيني اگر از پادشاه وحشتي عظيم در دل او راه بيابد سخنش را فرامو ش مي‏كند طوري مي‏شود كه زبانش از گفتار مي‏ماند پايش از رفتار، اعضاء و جوارحش از حركت مي‏افتد ديگر اختيار از دستش بيرون مي‏رود و نمي‏تواند مراعات ادب كند لكن اگر حواسش جمع باشد بطور ادب سخن مي‏گويد حساب خودش را كه بايد پس بدهد مي‏دهد پس خدمت او اين است كه توجه به سخن خود هم داشته باشد و اين دليل كم‏توجهي به پادشاه نيست و مأمور به همين هست روحش متوجه پادشاه است به اين بدن هم بايد توجهي داشته باشد متوجه به حساب پس دادن است پس به امر پادشاه متوجه بدن است و چون به امر پادشاه است توجه به پادشاه است و توجه بدن همين است پس از اين جهت گفتيم متوجه به پادشاه حقيقي كه مي‏شوي معني سبحان ربي العظيم و معني سبحان ربي الاعلي را هم بايد متوجه بشوي و معني اين عبارات را تصور كني. مثلاً در حال ركوع فرموده‏اند اين قصد را بكن كه من عبادت تو را مي‏كنم اگرچه گردن مرا بزني در حال سجود اين قصد را بكن كه منها خلقتني يعني خدايا مرا از خاك خلق كردي در سجده دويم اين قصد را بكن كه و فيها تعيدني مرا دو مرتبه به خاك بر مي‏گرداني دو مرتبه كه سر برمي‏داري بگو منها تخرجني تارة اخري مرتبه

 

«* 36 موعظه صفحه 404 *»

ديگر مرا از خاك بيرون مي‏آوري. چون اينها را فرمودند قصد كنيم معلوم است كه من اگر اين چيزها را متوجه بشوم در نماز ضرر ندارد پاي راست را بر روي پاي چپ مي‏گذاري اين قصد را بكن كه اللهم اقم الحقّ و امت الباطل خدايا حق را بلند كن و باطل را بميران كلمه خودت را بلند كن و كلمه باطل را پست كن. پس بايد در هنگام نماز ما اينگونه خيالات را داشته باشيم و توجه خيال ما به اين چيزها باشد پس عبادت خيال ما اين است كه اسرار اين كلمات و معاني اين كلمات و حروفي كه مي‏خوانيم بفهميم لكن به توجه ناقص بايد روي ما به خدا باشد و به توجه ناقصي اين حرفها را بايد بزنيم و اگر توجه كامل به معاني ظاهره اين حروف و كلمات داشته باشيم بايد از ياد خدا برويم مثل آنكه آن مستوفي اگر توجه كامل به حساب بكند ديگر متوجه پادشاه نيست بلكه بايد متوجه پادشاه باشد و رسوم ادب را بايد ملاحظه بكند و به توجه ناقص متوجه حساب باشد ما هم بايد توجهمان به خدا باشد و به توجه ناقصي خيال را بتصور معاني اين الفاظ بداريم همچنين عقل تو بايد معني اين عبارات را بفهمد و ديگر چون عوام فرقي ميان عقل و خيال نمي‏توانند بگذارند عرض نمي‏كنم پس به عقل هم بايد توجه داشته باشد لكن باز نه به توجه تمام بلكه به توجه ناقص كه او هم كار خود را بكند اما فؤاد تو و حقيقت تو و آن نوري كه خدا در تو گذارده است به آن بايد متوجه خدا بشوي و غير خدا را فراموش كني و از يادت برود و او بايد در هنگام توجه به خدا با زنده بودن بدن تو و ساير مراتب تو توجه به خدا بكند مثل حالت خواب كه بدن تو زنده است و روح تو در عالم ارواح سير مي‏كند همچنين در حال عبادت بدن تو بايد زنده باشد و ساير مراتب تو بايد زنده باشند و فؤاد تو در عالم توحيد توجه به خدا داشته باشد و غير خدا را فراموش كند اگر اين طور كرد كسي عبادت او قبول مي‏شود و توجه به خدا كرده است. لكن بدعتهاي ديگر كه گذارده‏اند كه صورت مرشد را در نظر بايد گرفت، ضريح امام حسين را در نظر بايد گرفت، اينها نامربوط است و از دين خدا نيست. حتي اينكه بخود من مي‏گفتند اين ضعفائي كه تازه مريد مي‏شوند اينها چون

 

«* 36 موعظه صفحه 405 *»

اسرار را متحمل نيستند مي‏گويمشان ضريح امام حسين را در وقت نماز در نظر بگيريد. معلوم شد كه چنانكه اهل ظاهر گفتند اختيار شرع اندر دست ماست هر حكمي كه بخواهند بكنند اينها هم هر طوري دل خودشان مي‏خواهد دين را آن طور قرار مي‏دهند اينها همه اختراعاتي است كه در دين خدا مي‏كنند و اينها بدعتي است كه در دين خدا گذارده‏اند ضريح امام حسين را در نظر بگير يعني چه؟ مي‏خواهد از باب تقدس كه اين مردكه عامي‏را گول كند مي‏گويد قربان امام حسين بروم وقت نماز ضريحش را در نظر مي‏گيرم اين نامربوطها يعني چه؟ اينها همه بدعت است و ضلالت است. خود فكر كنيد اين صورت مرشد را به نظر گرفتن چه چيز است خود من اين صورت را در خيال خود مي‏سازم و خود من در خيال بزرگش مي‏توانم بكنم كوچكش مي‏كنم چاق و لاغرش مي‏كنم هر كاري كه بخواهم مي‏كنم. پس اين بتي است كه خود من تراشيده‏ام اختيارش كه دست خودش است هر وقت بخواهد در خيال كله‏اش را هم مي‏برد دماغش را ببرد مي‏برد خيال است و اختيارش دست خودش است. صورت خيالي كه تو بسازي و اختيارش دست تو باشد خدائي مي‏شود كه مصنوع تو باشد تو خودت خلقش كرده‏اي خودت بزرگ و كوچكش كرده‏اي خودت دور و نزديكش مي‏كني چاق و لاغرش مي‏كني فرقي با آن بت‏پرست ندارد و اگر مي‏تواني خيال را بالاتر ببري و گول نخوري كه ضريح امام حسين در وقت نماز در نظر گرفتن بت‏پرستي است شيطان به آن مرشد راه بت‏پرستي ياد داده به آن مريد مي‏گويد تو ناقصي به خدا نمي‏رسي و فناي في الله نشده‏اي و مرشد كامل است و فناي في الله شده است و مرشد چنان در ذات خدا فرورفته و چنان واصل به خدا شده است كه همان خداست و چيزي ديگر غير از خدا نيست و در درياي احديت غرق شده مثل قطره‏اي كه همين كه به دريا واصل شد به دريا مي‏پيوندد و چيز ديگر غير از دريا نيست مرشد هم در بحر احديت غوطه خورده و خدا شده چيز ديگر براش باقي نمانده البحر بحر علي ما كان في القدم و اين مرشد خداست حالا تو نمي‏تواني به خدا برسي نمي‏تواني فناي في الله بشوي از اين

 

«* 36 موعظه صفحه 406 *»

جهت فناي في الشيخ فناي في الله است و هركس موحد در مرشد شد موحد در خدا شده بگوش خودم از ايشان شنيدم مي‏گفت فناي در مرشد بايد شد و توحيد مرشد را بايد كرد چون اين ديگر به جز فكر مرشد چيزي در خيالش نيست و چون ديگر بجز الف قامت مرشدش بر لوح دلش چيزي نيست به مرتبه توحيد رسيده است. پس ياد مي‏دهد به مريدين كه تو بخدا نمي‏رسي و فناي در خدا نمي‏تواني بشوي من به خدا رسيده‏ام اگر فناي در من بشوي چون فناي در من فناي در خداست فاني در خدا شده‏اي و اگر توحيد مرا كردي من چون خدا را توحيد كرده‏ام توحيد خدا كرده‏اي اين ادعاي الوهيت است و اين كافر كردن اين مريد بيچاره است همين طور صريح مي‏گويند اينها را بگوش خودم شنيده‏ام كه مي‏گويم مي‏گويد پير تو خداي تو پيغمبر تو امام تو، بي پير مرو تو در خرابات. همه اينها مزخرفات است چيزي شنيده‏اند و از انبياء و اولياء سخناني چند ياد گرفته‏اند ولكن معني آن را نفهميده‏اند و ضايعش كرده‏اند و سبب اين شده كه بعد ازآني كه سنيان از علي‏بن‏ابي‏طالب منصرف شدند امامي بعد از پيغمبر نداشتند و پيشوائي نداشتند آمدند براي خود ائمه تراشيدند و امام قرار دادند و به اسم امام ناميدند گفتند امام حنفي امام حنبلي امام شافعي همچنين مرشد براي خود تراشيدند و اسم امام بر مرشد خود گذاردند امام غزالي امام فلان همان اسمي كه شيعه براي بزرگان خود مي‏گفتند كه امام باشد بر بزرگان خود گذاردند جمعيشان كه از اهل ظاهر بودند امام ظاهري براي خود تراشيدند و از عقب او افتادند و هرچه گفت از او شنيدند و قبول كردند و اطاعت او را كردند امام ظاهريشان ديد كه آل‏محمد: در چيزي حكم مي‏دهند و فتوي مي‏دهند امام ظاهري آنها كه چيزي نمي‏دانست بنا كرد فكر كردن و به عقل خود حكم كردن همه نامربوط همه فاسد يك چيز از ائمه مي‏شنيدند هزار چيز زياد مي‏كردند هر چه نمي‏شنيد به رأي خود و فكر خود در آن حكم مي‏كرد و مردم هم از آنها قبول مي‏كردند. همچنين امامهاي باطنيشان هم كه چيزي نمي‏دانستند احمق بودند مي‏شنيدند از اسرار آل‏محمد از فضائل و مقامات

 

«* 36 موعظه صفحه 407 *»

ايشان از گوشه و كنار و از براي خود آن مقامات را ادعا مي‏كردند و مردم را بسوي خود دعوت مي‏كردند از اين جهت اين مزخرفات را سنيان به‏هم بافتند و گفتند پير تو خداي تو پيغمبر تو امام تو و صوفي لامحاله سني هم بايد باشد حتي آنكه در كتاب خودشان نوشته‏اند عبدالكريم جيلاني در كتابش نوشته شرط تصوف اين است كه انسان سني هم باشد و اگر سني نباشد هنوز درست صوفي نيست.

باري مقصود اين بود كه آن سنيان كه از اهل باطن خود را قرار داده‏اند آنها ادعاها مي‏كردند در مقابل ائمه و اهل ظاهرشان هم ادعاها مي‏كردند بعضي از ضعفاي شيعه پيش اهل ظاهر آنها درس خواندند و به طمع وظايف و مواجب پيش آنها مي‏رفتند و جمعي ديگر از ضعفا به طمع رياستي پيش اهل باطن آنها مي‏رفتند و درس مي‏خواندند به طمع اينكه موقوفاتي را كه براي اين تكيه‏ها قرار داده‏اند متولي بشوند و چيزي به انها بدهند به هم مي‏رسيدند به اصطلاح خودشان عشقي مي‏رساندند و هوئي مي‏زدند يك دمي مي‏كشيدند و نفسي مي‏كردند به طمع اينكه اين حلوا به ايشان برسد كم‏كم شبهه‏هاي آنها در گوش بعضي از شيعه رفت و در دلهاي بعضي شيعه نشست و جمعي هم پيش اهل ظاهرشان درس خواندند شبهه‏هاي اهل ظاهر هم در گوش آنها رفت و در ميان شيعه هم ادعاهاي اهل ظاهر سني و هم ادعاهاي اهل باطن سني پيدا شد تا كم‏كم كشيد كار به اينجا دست به دست آمده تا اين روزها اينجا آمده. اما آل‏محمد سلام الله عليهم هم اهل ظاهر بودند هم اهل باطن بودند ظاهرشان آنچه مي‏گفتند به اذن خدا بود باطنشان آنچه مي‏گفتند به اذن خدا بود و ايشان بودند ظاهر خداوند عالم و بودند رخساره خداوند عالم در زمين و اظهار مي‏كردند آنچه را كه خداوند عالم مي‏خواست اظهار فرمايد و هر سرّي را كه خدا مي‏خواست ابراز بدهد ايشان ابراز مي‏دادند پس آن بزرگواران در ظاهر و در باطن بطور حق راه رفته‏اند و خواص شيعه‏شان، هم در ظاهر هم در باطن بطور ايشان راه رفته‏اند و از ايشان تعليم گرفته‏اند و دست به دست به‏هم آموخته‏اند تا امروز و در هر عصري هميشه شيعيان در ظاهر تابع ظاهر ائمه خود

 

«* 36 موعظه صفحه 408 *»

بوده‏اند و در باطن تابع باطن ائمه خود بوده‏اند و اين دو طايفه هميشه با هم نزاع دارند بعضي اهل ظاهرند و بعضي اهل باطنند. نمي‏بيني طايفه‏اي را از صوفيه كه صلح كل دارند مي‏گويد بابا همه حقند همه خوبند همه طالب مولا هستند اين خرافات چه چيز است اگر همه حقند پس پيغمبر چرا جهاد كرد با كفار و آنها را كشت و اسير كرد اگر همه حق است همه خوب است اين جهاد را چرا از فرايض دين قرار دادند يهودي را چرا گفتند نجس است گبر را چرا گفتند نجس است نصراني را چرا گفتند نجس است كفار را چرا نجس خواندند پس بدان كه اين مذهبها همان مذهبهاي سنيان است و مذهب ائمه طاهرين نيست مردكه مي‏گفت هركس كه هست همه طالب مولي‏المواليند آن كه مي‏گويد عمر آن كه مي‏گويد علي، همه طالب حقند آن اسمش را علي مي‏گذارد اين اسمش را عمر مي‏گذارد همه يك وجودند جميع اين مزخرفات كه به هم مي‏بافند اينها همه از مذهبهاي تسنن است و دليلي هم ندارند نهايت دليلشان همين آه كشيدن و زبانشان را كج كردن و هندي حرف زدن «بابا همه حقند» گفتن و نگاه به سقف كردن است و اينها از دين نيست و حق نيست آنچه آل‏محمد سلام الله عليهم فرموده‏اند و در كتاب خدا و سنت پيغمبر است آن حق است.

برخي ديگر باز نزاع و دعوا دارند و در ظاهر ادعاي كمال مي‏كنند اصل اين مسأله اين است كه اين استاد شالباف كه خليفه براي شاگرد شالبافها تعيين مي‏كند خليفه بايد بافتن راه ببرد و نگاه به دست بچه‏ها بكند و تعليم آنها بكند بايد امر و نهيي كه استاد مي‏كرد بداند تا به آنها بياموزد اينها را آيا بايد بداند يا بايد كه آن خليفه  مطلقا از امر و نهي استاد و علم استاد هيچ نداند و شاگردها گوش بكنند؟ همچنين ملاي مكتبي كه خليفه ميان شاگردها مي‏گذارد آن خليفه كه توي شاگردها مي‏گذارد آيا غلط شاگردها را بايد بتواند بگويد، امر و نهي ملا را بايد بداند يا نتواند و نداند؟ آيا حاكم كه به سفر مي‏رود و نايب الحكومه در ولايت مي‏گذارد بايد حساب ولايت سرش بشود نظم و نسق ولايت را بداند امر و نهي رعيت را بداند يا هيچ سرش نشود؟ اگر هيچ سرش نشود

 

«* 36 موعظه صفحه 409 *»

كه امر ولايت معوق مي‏ماند استاد كفشدوز همين طور خليفه‏اش بايد كفشدوزي بداند وهكذا هر صنفي و هر كسبي. پس چطور شد كه در جميع چيزها حتي ملامكتبي و كفشدوزي خليفه‏اش مي‏بايد علم داشته باشد به آن كار و اطلاع داشته باشد و آل‏محمد: كه از خلق غايب شدند چطور شد خليفه خود را جاهلي قرار دادند و جاهلي را در ميان خلق گذاردند. مردكه هنوز نمازش را ياد نگرفته گفت تا نستخينش را پيش مادرم يادگرفته‏ام هنوز هرّ را از برّ تميز نمي‏دهد هنوز وضو نمي‏سازد نماز راه نمي‏برد اوقات نماز نمي‏شناسد قرآن را هنوز غلط مي‏خواند الاّ ابليس اَبي مي‏خواند چطور مي‏شود خليفه خدا باشد چطور مي‏شود اين نائب پيغمبر باشد چطور نائب امام زمان مي‏تواند باشد هنوز يك مسئله ياد نگرفته و نمي‏داند و بدبختي مي‏گويد بابا ما خالقيم ما رازقيم ما جان مي‏دهيم ما جان مي‏گيريم. مرا برده بود كه هدايت كند نماز عشا مي‏كرد و نمازش را آهسته مي‏كرد گفتم چرا نمازت را آهسته مي‏كني گفت بابا ما پيش حق خجالت مي‏كشيم حيا مي‏كنيم كه بلند نماز كنيم. گفتم كه حياي رسول خدا بيش از شما بود و نماز عشا را بلند مي‏كرد عاجز ماند مريدي داشت آنجا نشسته بود گفت بلكه آقا بلند كرده‏اند ما نمي‏شنويم گفتم ما ديگر اين‏قدر نافهم نيستيم كه بلند و آهسته را نفهميم خودش هم كه اول مباحثه مي‏كرد كه ما حيا مي‏كنيم آهسته نماز مي‏كنيم آخر كه عاجز ماند حاشا كرد گفت كي يواش كردم؟ خلاصه اين طورها هستند وقتي مسئله جهر و اخفاتش را نداند اين چطور خليفه مي‏شود براي امام زمان و چرا امام زمان روي خود را پنهان كرده و اين را جانشين خود كرده و در ميان مردم گذارده است اگر خليفه امام نيست كه خليفه شيطان است و اگر خليفه امام است بايد كفايت امر رعيت را بكند فرمود اگر نباشند علماي شيعه كه دلهاي مردم را نگاه دارند چنانكه سكاني كشتي را نگاه مي‏دارد هرآينه مرتد مي‏شدند همه آنها پس كسي خليفه امام زمان است كه دلهاي مردم را نگاه دارد و رفع شكوك و شبهات از دين نمايد حلال و حرام خدا را بداند آن كسي كه حلال و حرام خدا را نمي‏داند و زمين را از آسمان نفهميده

 

«* 36 موعظه صفحه 410 *»

چطور خبر دارد و نظم ملك و ملكوت را مي‏تواند بدهد؟ شلغم زياد خورده بود شكمش قرقر مي‏كرد مي‏گفت اين خَطْره‏هاي وجوديه است پرسيدم از او كه وجود چيست دست مي‏گذاشت روي بدنش بر روي شكم و دست و پايش مي‏گفت ها اينها وجودند هنوز نمي‏داند وجود چه چيز است ادعاي اينكه جان مي‏بخشد و جان مي‏گيرد مي‏كند چهار نفر احمق هم دور او را گرفته‏اند چنانكه از آن‏طرف ظاهر هم جهالي چند ادعاي خلافت پيغمبر را مي‏كنند كه هرّ را از برّ تميز نمي‏دهند فهم اخبار آل‏محمد را ندارند نه صلاح دارند نه تقوي نه علم نه عمل طالب دنيا هستند رشوه مي‏گيرند احكام بغير ماانزل‏اللّه مي‏كنند مع ذلك خود را خليفه پيغمبر و نائب امام مي‏دانند حق مسئله اين است كه اين ديگ اين چغندر را مي‏خواهد اين ظاهر اين باطن را مي‏خواهد.

ولكن طريقه آل‏محمد: چنين نيست بلكه در ميان رعيت گذارده‏اند عبّادي چند زهّادي چند علمائي چند كه در شأن آنها فرمودند كه فضل عالم بر جاهل مثل فضل من كه رسول خدايم بر ادناي خلق است پس چنانكه رسول خدا فضيلت و شرافت دارد بر جميع خلق همان‏طور عالم شيعه هم بر جهال شرافت دارد و آن شرف بي سبب نيست آيا مي‏داني اسباب آن شرافت چيست علمست و عمل و تقوي است و حكمت ظاهر است و باطن اگر اينها همه را با هم دارد و ادعاي خلافت پيغمبر و امام را دارد راست مي‏گويد و اگر نه علم دارد و نه عمل نه تقوي اين آن نيست بجهت آنكه معني ندارد كسي اهل ظاهر باشد و باطن نداشته باشد يا كسي اهل باطن باشد و ظاهر نداشته باشد قومي بگويند ما اهل باطنيم و صلح كل داشته باشند و زبانشان را كج كنند و بابا ما(يا خ) فلان بگويند و اصلاً مسائل حلال و حرام ندانند احكام شريعت سرشان نشود قومي ديگر بگويند ما مجتهديم و اهل ظاهر و اصلاً توجهات ندارند حِكَم و معارف ندانند خدا و رسول و امام نشناسند و هي حلال و حرام بگويند حلال و حرام براي كه مي‏گوئي برو خداي خود را بشناس پيغمبر خود را بشناس‏پس بدانيد كه خلفاي

 

«* 36 موعظه صفحه 411 *»

خدا و رسول كسانيند كه داراي علم ظاهر و داراي علم باطن باشند ظاهر و باطن را جمع كرده باشند يكيشان نمي‏گويد من قشري ظاهريم كاري به باطن ندارم يكيشان نمي‏گويد ما اهل باطنيم كاري به ظاهر نداريم لاظاهر الاّ بالباطن و لاباطن الاّ بالظاهر پس خلفاي خدا و رسول چنانكه آقاي ايشان علم ظاهر و باطن را مجتمع داشت آنها هم علم ظاهر و باطن را مجتمع دارند. پس ان شاءالله بحول و قوه خدا ماها ديگر نبايد گول كسي را بخوريم بعد از آني‏كه خدا چشم ما را باز كرد و به ما فهمانيد گول مردم را چرا بخوريم ما نبايد گول بخوريم اگر چند نفر رندي كه پيدا مي‏شوند كه جمعي عوام ضعيف را مثل آن شترهائي كه عرض كردم كه يك بچه مهارش را مي‏گيرد و مي‏برد و اين شتر اصلاً شعور نمي‏تواند بكند كه من چرا بايد باركشي اين را بكنم سروابزنم همين‏طور اين عامي بيچاره را مهار كرده ريسمان بگردنش انداخته و مي‏برد

رشته‏اي بر گردنم افكنده دوست مي‏كشد هرجا كه خواهشهاي اوست

اين شعر را هم بخوانيم و عشق (غـش خ‏ل) كنيم و حال تحويل بدهيم و آن رند توي دلش حظ مي‏كند و مي‏گويد خوب گيرت آوردم نامرد و مي‏كشد و مي‏برد.

پس عرض مي‏كنم كه چرا بايد ماها اين‏قدر بي‏شعور باشيم؟ چشم باز كنيد، خداوند عالم براي هر حقي حقيقتي قرار داده و براي هر صوابي نوريست پس نه هر جاهلي مي‏تواند قائم‏مقام آل محمّد: بشود نه هر فاسقي فاجري مي‏تواند خليفه آنها باشد. اينها را مي‏گويم و حالي شماها كرده‏ام و تكليف را از گردن خود ساقط مي‏كنم ولكن فتنه‏اي بر شما برخيزد كه در ميان شما پيدا شوند احمقاني چند و رشته به گردن شماها كنند و هرچند نفري دنبال يكي بيفتيد و برويد و بكلي فراموش كنيد اين سخنها را و فراموش كنيد رسم مشايخ و طور و طرز آنها را چنانكه در زمان مشايخ بودند و فضائل و طريقه مشايخ را مي‏ديدند، و مي‏ديدند علم و فضل ايشان را بعد از آني‏كه چشم برهم گذاردند و رفتند، قومي بكلي آن سيرت و صورت را فراموش كردند و افتادند از پي جهالي كه هرّ از برّ تميز نمي‏دادند و بكلي يادشان رفت طريقه مشايخ و

 

«* 36 موعظه صفحه 412 *»

علامت حق و باطل همه را فراموش كردند. همين‏طور خلق را آزمايش مي‏كنند امام مي‏فرمايد مثَل اين خلق مثل گندمي است كه آنها را در انبار كرده‏اند بعد از چندي صاحب انبار گندم را بيرون مي‏آورد بعضي از آنها را صوله خورده و كرم‏زده آن وقت آنها را پاك مي‏كند صوله‏خورده‏ها را دور مي‏اندازد و آنهايي كه بي‏عيب است آنها را باز مي‏برد در انبار بعد از چندي ديگر باز بيرون مي‏آورد و پاك مي‏كند آنها را و صوله‏خورده‏ها را دور مي‏ريزد و بي‏عيبها را باز مي‏برد در انبار. باز چندي كه ماندند آنها را بيرون مي‏آورد و صوله‏خورده‏ها را دور مي‏ريزد و هكذا همين‏طور مي‏كند تا به جايي برسد و به آن گندم سختي برسد كه ديگر صوله آن را نمي‏تواند بخورد. همچنين خداوند عالم اين خلق را آزمايش مي‏كند و آنها را انبار مي‏كند  و بعد از چندي باز آزمايش مي‏كند آنها را و صوله‏خورده‏ها را بيرون مي‏كشد و آن باقي كه هستند باز چندي به آنها مهلت مي‏دهد يعني به آنهايي كه منافق بودند و اهل غرض بودند و در ميان اينها بودند باز فتنه‏اي برپا مي‏كند و آنها را از ميان بيرون مي‏كشد و باقي مي‏مانند قليلي. باز باز چندي كه گذشت باز آزمايش مي‏كند و منافقين و اهل غرض را بيرون مي‏آورد و همچنين آزمايش مي‏كند تا مؤمن خالص ممتحن باقي مي‏ماند و آن كسي است كه اگرچه در آخر كار بيايد لكن سنّت پيشينيان را از دست نمي‏دهد سنّت رسول خدا و ائمه هدي را از دست نمي‏دهد، سنت مشايخ را از دست نمي‏دهد و به قاعده ظاهر و باطن درست راه مي‏رود.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

([1]) وسـط.

([2]) بستـه.

([3]) يعني چنانكه هر كس هر كس تن به جهاد نمي‏دهد، بجز يك يا دو نفري هم متحمل اين امر نمي‏شود. ناشر

([4]) در تتمه نسخه خطي اين عبارت نوشته شده بود كه چون شامل تاريخ تحرير بود در اينجا ذكر مي‏شود: «تمام شد اين مواعظ شافيه كافيه كه رحمت بود بر دوستان آل‏محمد و عذاب و نقمت بود بر دشمنان ايشان روحي و روح العالمين لواعظه الفداء اميد كه خداوند به عصمت اولياء خودش توفيق عمل كردن به آن را به اين روسياه و به جميع برادران نگرندگان در اين اجزاء عطا فرمايد و الحمد للّه رب العالمين كماهو اهله و كماينبغي لكرم وجهه و عز جلاله كه بر دست اين ناكس ناچيز بي‏مقدار تمام فرمود و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي الناصبين الي يوم الدين التماس دعا از نگرندگان دارم الّفه العبد الاحقر محمد جعفر في لنگر صانها الله من كل عدو ابتر و تم تأليفه في 12 جمادي الثانية 1280 ».