جستجو کردن
Close this search box.

ظلم؛ از دريچه اي تازه و كهنه

آثار طلايه دار نثر ساده نويسي از جهت ادبي قابل توجه است. نيازي به معرفي او نمي بينم. (براي جلوگيري از تبليغ)!. پرداختن وي به داستان نويسي نوين – به ويژه قالب داستان كوتاه – و مهم تر از آن داشتن جسارت در سبك و نثر و وارد كردن زبان عامه به فرهنگ مكتوب فارسي – به گونه اي كه نقطه عطفي در تاريخ ادبيات داستاني معاصر به وجود آورد – سبب شده است كه او را پايه گذار داستان نويسي رآليستي در ايران قلمداد كنند. صرف نظر از جايگاه عقيدتي وي، خواندن نوشته هاي او سبب مي شود تا شخص با اين نوع از نگارش نيز آشنا گردد. اين هفته به خواندن “برگزيده آثار” وي پرداختم. اگرچه پايه گذار داستان نويسي رآليستي، داستان ها، مقالات، ترجمه ها، خاطرات، نامه ها و نمايشنامه هاي فراواني نگاشته است ولي با خواندن كتاب “برگزيده آثار”، با قلم و انديشه اي كه در ديگر نوشته هاي او جاري است آشنا مي شويم. از اين جهت خواندن اين كتاب (برگزيده آثار) را بر خواندن نوشته هاي متفرقه و كتاب هاي منسجم او ترجيح دادم. از جهت هاي گوناگوني مي توان آثار وي را نقد كرد اما من با توجه به ديد مكتبي به خواندن اين مجموعه پرداختم. اينك به بررسي چند عبارت از اين كتاب (برگزيده آثار) مي پردازم.
۱-
در ضمن داستان “دو آتشه” كه جريان يك وطن پرست افراطي است، مي نويسد:
…… هر چند اشخاص بزرگوار و عالي مقام معدودي مانند ملا صدرا و شيخ بهائي و مير فندرسكي و علامه حلي و حاجي كلباسي و سيد كاظم رشتي و ميرزاي شيرازي و غيرهم و در اين دوره خودمان ميرزاي جلوه و فرصت و اديب پيشاوري و قزويني و غيرهم مايه افتخار و مباهات ما هستند و از صميم دل و جان وقتي نام آن ها به ميان مي آيد، كثر الله امثالهم مي گوييم (انتهاي صفحه ۱۴۱)
همان گونه كه خوانديد، از علمايي نام برده است و اين ميان به عالم رباني، سيد مرحوم، “سيد كاظم رشتي” – اعلي الله مقامه – نيز اشاره كرده است. متاسفانه اين نيز از جهت هاي مظلوميت مشايخ عظام است. مي دانيم؛ مظلوميت مشايخ جهت ها دارد (در اين فكرم مقاله اي را كه در اين باره شروع كرده ام به طور مفصل كامل كنم). از جمله ي آن جهت ها، يادآور شدن نويسندگان از آن بزرگواران است. به گونه اي كه برخي نوشته هاي كتاب هاي ادبي (!!) غير مستقيم طعنه ي خود را عنوان كرده و رد شده اند. و از اينهاست نمونه‌اي كه ذكر كردم.
جهت ديگري كه باز هم از مظلوميت ايشان بوده و در همين حوزه (كتاب هاي داستان و ادبي) وجود دارد، ذكر كردن و رديف كردن نام آن بزرگواران در كنار نام اشخاصي كه شايد كاملاً مشايخ ما از عقايد آن اشخاص دور بوده و حتي بيزاري جسته‌اند. عبارتي كه ذكر كردم، نمونه‌اي براي اين موضوع هم هست. در كنار ملا صدرا نام سيد كاظم رشتي را آورده است. (شما بخوانيد: شيخ احمد احسائي؛ چرا كه شيخ و سيد در عقيده يكي بودند). البته ديگران به دليل پي نبردن به جايگاه كامل دين، اين گونه سخن ها برايشان تعجب آور – و شايد خنده‌آور – باشد. 
تيتر اين جستار را “ظلم؛ از دريچه اي تازه و كهنه” نوشته ام. چرا؟ زيرا اين ظلم است اما از نگاهي تازه. به دليل آن كه چندان به اين موضوع توجه نشده است. و كهنه؛ چرا كه ظلمي نيست جديد بلكه نويسنده هاي مختلف در حوزه هاي طنز، ادبيات و…. اين ستم را روا داشته اند.
به نمونه اي ديگر اشاره مي كنم:
چندي پيش يك نمونه از اين گونه “رديف كردن هاي بي مورد”! يادداشت كرده بودم و منتظر كه به مناسبتي به عزيزان معرفي كنم. در نوشته اي به زبان لاتين كه به بررسي صوفيه و افرادي صوفي و تابعين سردمداران صوفيه پرداخته است، به نام “حاج محمد كريم كرماني” برخورد كردم. وقتي نفمهميده اند “حاج محمد كريم كرماني” نويسنده كتاب “ارشاد العوام” چه گفت و چه مي گويد، در نتيجه پيش داوري ها شروع مي شود و هرچه كه خواستند به وي نسبت مي دهند و هر كجا كه خواستند و رديف نام هر كه خواستند نام او را مي برند. نام اين بزرگوار را در جايگاه ها و در كنار افرادي ذكر كرده اند كه خود آن فقيه عاليقدر از آنها مشمئز و بيزار بوده است. اين نمونه، مشتي از خروار است. در اين زمانه كه تفسيرهاي به رأي از عقيده هاي اشخاص مُد شده است، بايد متوجه بود و مسير ميان حق و باطل را تشخيص داد.
از آن بزرگوار در كنار صوفيه ي ملعونه نام برده اند و در رديف آنها شمرده اند. عبارت هاي زير، از نوشتاري طولاني درباره‌ي صوفيه انتخاب شده است:
در اين نوشتار از آن جناب در زمره  attributed to mysticism نام مي برد. و البته مشخص است كه منظور نگارنده آن سطور، عرفان صوفيه است.
پس از نوشتن درباره ي يكي از مراشد صوفيه مي نويسد:
Contemporaries of His Holiness from Jurisprudents and Theosophists
۱) Sheikh Morteza Ansari
۲) Hajj Mirza Hassan Shirazi
۳) Sheikh Hamdi Shams-ol-Olama
۴) Molla Agha Darbandi
۵) Hajj Molla Hadi Sabzewari
۶) Mirza Abolhassan Jelveh
Those attributed to mysticism:
۱) Hajj Agha Mohammad Monavar Ali Shah
۲) Mr. Mohammad Hassan Naqash Zargar Samet Ali
۳) Mr. Mirza Hadi Paqalehei
۴) Hajj Mirza Hassan Safi Ali Shah
۵) Hajj Gholam Reza Sheeshehgar
۶) Hajj Mohammad Karim Khan Kermani
From Kings and rulers
Nasser-e-Din Shah Qajar and Hajj Mirza Hussain Khan Sepahsalar
From Poets
۱) Mirza Ahmad Vaqar Shirazi
۲) Mr. Mohammad Hassan Farabi
۳) Reza Gholi Homay Shirazi
۴) Hajj Mehdi Hejab Shirazi
۵) Mr. Mohammad Taghi Sahab Shirazi
۶) Mirza Mohammad Ali Souroush Isfahani
اين مبحث، موضوعي مهم است كه شايد در آينده در جستاري مفصل و مستقل – و ضميمه كردن اكثر اكثر نمونه ها -، به آن بپردازم.
۲- 
در جايي از كتاب “گزيده آثار” كه به بررسي فرقه‌هاي ديني و كشمكش آنها با هم مي پردازد، نوشته است:
….. مگر “حميدي و نعمتي” كه ايرانيان را به جان يكيدگر مي انداخت و آن همه خونريزي را سبب شد كاملا جنبه مذهبي نداشت؟ (خط آخر صفحه ۷۰۵)
او از اين دو گروه با نام “حميدي” و نعمتي ياد كرده است. و حال آن كه صحيح آن “حيدري و نعمتي” است. ممكن است سهو از ناشر باشد و ممكن است نويسنده خود اين تحقيق را انجام داده است. در هر صورت اگر عزيزي به اين مسئله برخورد كرد (حميدي و نعمتي؛ و نَه: حيدري و نعمتي) مرا هم آگاه سازد.
۳- 
در ادامه قسمت قبل (بررسي فرقه هاي ديني و كشمكش آنها با هم) درباره ي بابيه اطلاعات جالبي مطرح كرده است. متاسفانه به طور ناقص چند جمله اي نوشته است و گويا مأخذ او، كتابي درباره‌ي اين فرقه ضاله است:
…. بعدها مي رسيم به ظهور باب كه مي گفت دنيا پر از ظلم شده است و حضرت قائم بايد ظهور فرمايد و عدالت بياورد و با دولت قاجار جنگ ها و ستيزه ها داشتند….مگر كشمكش شيخيه و بابيگري در همين زمان هاي اخير و خون ريزي هاي يزد و قلعه طبرس و زنجان و نقاط ديگر ايران براي موضوعي كاملا ديني نبود؟ من اتفاقا صفحات نسبتاً زيادي درباره زد و خوردهاي بابي هايي كه در قلعه طبرسي اجتماع كرده و به جاي توپ، تنه درخت هاي جنگلي مازندران را سوراخ كرده و به صورت توپ درآوردند و زد و خوردهاي آنها (دامنه دار) با قشون هايي كه از تهران (در اواخر سلطنت محمد شاه قاجار و آغاز كار ناصر الدين شاه) بدانجا اعزام مي شد، خوانده ام و گاهي پاره اي مطالب مرا سخت متعجب ساخته است (صفحه ۷۰۶)
به نام كتاب، رساله، مقاله و يادداشتي كه از آن خبر مي دهد پي نبردم. آيا شما مي دانيد در چه كتابي يا رساله اي اين احوال را نگاشته باشد؟.
آنچه نوشتم، مختصري از يادداشت برداري هاي من بود از يك كتاب. يادداشت‌هايي كه هر كدام موضوعي مستقل براي پژوهش است. 
————————————————
نقد من بر نوشته خودم!
متأسفانه چون بازار نقد و بررسی و تبادل دیدگاه‌ها کساد است ناچار خود بر نوشته خود نقدی می‌نویسم. البته می‌دانیم منظور از نقد بررسی است. با خود می‌گویم که شاید این نویسنده و امثال او بدون هیچ قصدی این‌گونه نوشته‌اند و شاید این ذهن من است که از نوشته‌های آنها این‌گونه برداشت می‌کند. شاید او ارادت خود را نشان داده است؛ اگرچه به شکلی متشابه. به گونه‌ای که ممکن است ذهنی گمان کند که عبارات او کژتابی دارد و قصدی در کار بوده است.
البته باز جواب خود را این‌گونه دادم که باید قرینه‌ها را در نظر گرفت.
باز به خود گفتم: اگر قرار بر قرینه است باید گفت همین نویسنده که گزیده آثار او را معرفی کردم کتابی دارد با نام “قصه قصه‌ها” که در آن از شیخ مرحوم، شیخ احمد احسائی، نام برده و در همانجا درباره لفظ “هورقلیا” توضیح‌هایی ارائه می‌دهد. وی همچنین در سال ۱۳۴۰ شمسی، در مجله “یغما” مجموعه مقالاتی را با عنوان “شیوخ سلسله شیخیه” به چاپ رسانید (مجله یغما، ۱۴: ۱۳۴۰، ۴۰۲ – ۴۰۹، ۴۴۰ – ۴۴۸، ۴۸۷ – ۴۹۳، ۵۳۸ – ۵۴۳). در میان این مقاله‌ها ندیدم که توهینی نوشته باشد. پس شاید این جمله‌ها نیز بدون قصد باشد.
باز در جواب گفتم: المعنی فی بطن الشاعر! (معنا در نزد شاعر است) و خواننده البته باید با توجه به جهت‌های مختلف عبارت را “معنا” کند.
در ادامه رو به خود گفتم: البته منظور من از این نوشتار حصر طعنه زدن به مشایخ شیخیه توسط این نویسنده نبوده است بلکه به طور کلی نوشتم (یعنی ممکن است نویسنده یا نویسندگانی باشند که این کار را انجام دهند؛ مانند نویسنده‌ای که متن لاتین او را نقل کردم). در این میان البته به یک-دو نمونه اکتفا کردم.