ذوالجناح، خیمهها، اهل حرم، اسارت، شهادت و غربت مفاهیمی است که شخص عزادار را درگیر میکند. مستمع به دنبال آن است که تصویرهایی از این مفاهیم را با چشم سِرّ دیده، در ذهن خود تصور کرده و در نتیجه ارتباط معنوی بیشتری برقرار کند. هنگامی که همین مفاهیم، ترسیم میشود و چشم سَر آن را میبیند، متأثر شده و آثار اندوه و حزن در چهره او آشکار میشود.
مقابل این فرایند نیز وجود دارد: وقتی Bob Ross منظرهای زیبا را میکشید (و وی یکی از رسّامهایی بود که بیشترین آثار او منظرههای طبیعی بودند و کمتر به سراغ چهره انسان رفت)، گاهی، روح انسان را به پرواز در میآورْد و انسان واقعاً «لذت نقاشی» را وجدان میکرد. این منظرههای زیبا، مقابل آن منظرههای حزنآور است: منظرههایی که گاهی روح انسان را به پرواز درآورده و انسان واقعاً غمگین میشود. نوشتن از ترسیم چهره انسان نوشتاری مستقل میطلبد؛ ولی آنچه در این نوشتار از پی آنم نقاشی آیینی است: منظرههایی که از اولیای خدا ترسیم میشود.
مدتی پیش صورت ائمه، علیهمالسلام، را ترسیم کرده و میان جامعه تشیع رواج دادند. تصاویری که هیچ مأخذ صحیحی نداشته و گاهی به انحرافهایی کشیده میشدند. دستور جمعآوری آن تصاویر را، چندی پیش، در منبعی خبری مطالعه کردم. تنها تصویری که از معصومان، علیهمالسلام، تا حدی، صحیح است تصویری است که راهب از نوجوانی رسولخدا، صلی الله علیه و آله، ترسیم کرده است. درباره تصویر مذکور است که استاد، حفظه الله، فرمودند: «عکسی که به آن حضرت، صلی الله علیه و آله، نسبت دارد، میبینید که چقدر ماه است؛ چقدر زیبا است. انسان از نگاهکردن دل نمیکَند. تازه، آن جوری که نسبت میدهند که راهب آنچه در ذهنش بوده از شمایل آن بزرگوار، روی تابلو کشیده است.» (جندق، شب پنجشنبه، بیست و یک جمادیالاولی هزار و چهارصد و سی و یک) هماکنون تصاویری از پیامبران گذشته در دست است که معمولاً پیروان ایشان با توجه به مشخصات مذکور در کتابهای آسمانی (کتابهای انحرافیافته) ترسیم کردهاند.
درباره واقعه عاشورا نیز تصاویری کشیدهاند. معروفترین تابلو، تابلو «عصر عاشورا»ی استاد مسلّم نقاشی، فرشچیان، است. نگارگر تابلو درباره دگردیسی این نقاشی چنین گفته است:
«سه سال پيش از انقلاب روز عاشورا مادرم مرا نصيحت کرد و گفت: به روضه گوش کن تا چند کلمه حرف حساب بشنوی. و من به ايشان گفتم: من اول در اتاقم کاری دارم بعد خواهم رفت. حال عجيبي به من دست داد. وارد اتاق شدم قلم را برداشتم و تابلوی عصر عاشورا را شروع کردم. قلم را که برداشتم تابلويی شد که الان هست بدون هيچ تغييری…
شايد جذابيت اين تابلو به علت غيبت شخصيت اصلی يعنی امام حسين، علیهالسلام، در آن میباشد و باعث میشود که انسان با ديدن اين تابلو به دنبال شخصيت اصلی که اين واقعه را شکل داده است، بگردد.»
برخی معتقدند که این نقاشی برای متأثرکردن و یادآوری واقعه کربلا خوب است و شاید ضروری بنماید. به ویژه که این نقاشی استانداردهای بینالمللی را داراست و ممکن است شخص کافِر با دیدن این نقاشی متأثر شود. فرصت خوبی برای تبلیغ آرمانهای کربلایی است. امسال، یکی از نقاشان چینیِ مسلمان تابلویی شبیه تابلو عصر عاشورا ترسیم کرد؛ اگرچه از دید ارزش هنری به تابلو عصر عاشورا نمیرسد ولی چینیهای
کمونیست با دیدن این تابلو بغض کردند.
این، بُعدی از قضیه است و نمیتوان تأثیر هنر دوم، نقاشی، را منکِر شد. آنچه مهمتر مینماید، نقاشیِ چهره اهلبیت، علیهمالسلام، است که در تابلو عصر عاشورا، زینب کبری و اطفال و دخترکان سیدالشهدا، علیهمالسلام، به گونهای خاص به جهانیان معرفی شدهاند. در تابلو مشاهده میکنیم که اندام آن معظمات نقاشی شده است و در معرض دید قرار گرفته است. شنیدم در نسخهای از تابلو، موهای ایشان هم دیده میشود؛ اگرچه خود، آن نسخه را ندیدهام. یعنی این نقاشی میگوید: زینب، سلام الله علیها و دخترکان و زنان سیدالشهدا این اندام را داشتهاند. این کار اگر تتمه جنایات کربلا نباشد، کاری نیست که مُصاب باشد. نکته دیگر اینکه آیا ذوالجناح فقط چند زخم جزئی در بدنش بود؟ یا نه؛ سراسر بدنش خونآلود بود. شاید برای زیباشدن صحنه، به رسم چند زخم اکتفا شده است. امیدوارم ذوالجناح، فردا، از این عمل شکایت نکند.
گذشته از آنکه وقتی در تاریخ کربلا دقیق میشویم، مییابیم که چنین صحنهای (حضور ذوالجناح و تجمع اهلبیت اطراف او) واقع نشده است؛ چراکه تا اهل حرم صدای شیهه ذوالجناح را شنیدند، از خیمهها بیرون زدند و به سوی میدان جنگ حرکت کردند. چنان بیخود شدند که حضور ناخودیها یعنی دشمنان و نامحرمان را به خود نگرفتند و به سمت آقای خود حرکت کردند. درباره ذوالجناح هم هست که در پشت خیمهها جان سپرد و عملاً این صحنه (صحنه تابلو عصر عاشورا) ثبت نشده است.
ممکن است که احتمال دهیم این صحنه تابلو عصر عاشورا، تمثیلی است و مرادف «زبان حال» در شعر است؛ یعنی همانگونه که زبان حال حتماً نباید منقول باشد، این تصویر هم تصویری تاریخی نیست؛ بلکه تمثیل است. در این صورت تنها میتوان بخشی از قضیه یعنی مستندنبودن تصویر را توجیه کرد؛ ولی نمیتوان نفْس نقاشی اندام آن مطهرات را توجیه نمود.
ممکن است با دیدن این تابلو، اشکها سرازیر شود؛ ولی آیا میتوان مطمئن بود که این اشک بجاست و ثوابی بر آن مترتب است؟! در حدیث است که: لایعبد الله من حیث یعصی (خدا از راه معصیت عبادت نمیشود.) یعنی آن عبادتی که از راه معصیت باشد، عبادت نیست. دراینباره فتوا نمیدهم؛ بلکه سکوت میکنم.
تابلو عصر عاشورا یکی از شاهکارهای نقاشی در سطح جهانی است و در آن ریزهکاریهای عجیب نگارگری مشاهده میکنیم. گذشته از رنگبندی بجای نقاشی و غائببودن صاحب نقاشی؛ یعنی امامحسین علیهالسلام، نگارندگانِ به سوی آن را وادار به تحسین میکند.
آنچه نوشتم، پایینآوردنِ موقعیتِ ارزشی تابلو عصر عاشورا نیست؛ بلکه درنگی اندک است: برای اینکه بدانیم نباید سیل اندیشههای اجتماع، ما را بدون بصیرت به همراهی خود به ناکجاآبادها ببرد.
معتقد