حيوة النفس في حضرة القدس
در
اصول دين
تصنيف
شيخ اجل اوحد مرحوم شيخ احمد احسائي اعلي الله مقامه
ترجمه
سيد جليل مرحوم حاج سيد كاظم رشتي اعلي الله مقامه
تذكّر
كليهي لغات، پرسشها و تمرينهاي پايان فصلها و همچنين پانويسهاي صفحات، به منظور درسي شدن اين كتاب مبارك انجام گرفته و جزو متن اصلي كتاب نبوده و از مصنف و مترجم اعلي اللّه مقامهما نميباشد. البته در تصحيح متن نيز نسخهي خط مترجم اعلي اللّه مقامه به دست نيامد و از نسخههاي چاپي سابق استفاده گرديد.
حسينيهي باقري
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۰ *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اي مجيب دعوت مضطرّان٭ و چارهساز بيچارگانِ محرومان؛ تويي كه جمله موجودات را از فيافي لَيس٭ به قصور مشيده٭ مدينه طيبه اَيس٭ رسانيدي و همگي ذرات وجود را از اِشراف نور مُشرق٭ از صبح ازل٭ به تلألؤ و لمعان درآوردهاي پس جملگي به جملگي ناطق به وحدانيت و شاهد صدق بر الوهيت و قهاريتت.
يارب اهل مجاز را از نقل و ارتجال و اشتراك خلاصي ده٭ و از تصاريف صرفيين به ماضي و استقبال و حال به نحو احسن به سوي اصل واحد راهي ده؛ پس در سر منزل عموم، ابواب اطلاق بر ايشان مفتوح فرموده، در خلوتخانه تخصيص به مسندِ٭ و ما من عامّ الاّ و قدخُصّ٭ مأوايشان ده، به حق سيد و سرور كه كرسينشينِ بارگاهِ آستان، يكهتازِ ميدان مجاز راجح،٭ يعني مثَل اعلي٭ و مضمر فاعليت٭ فعل اول، در حجاب ابيض اعلي، در رتبه اصطفا و ناقلِ ولايت اوليه الهيه مارميت اذ رميت و لكنّ اللّه رمي([۱]) و حاملِ عرشِ فاتبعوني يحببكم اللّه،([۲]) من اطاع الرسول فقداطاع اللّه،([۳]) سيد الكونين٭ و فخر العالمين ابوالقاسم محمد بن عبداللّه، عليه و آله سلام الملك العلي.
اما بعـد ـ چنين گويد اين ذره بيمقدار، و خاكسار بياعتبار، غريق درياي آمال و اماني٭ و متشبّث٭ به رحمت خداوندي، محمد كاظم بن محمد قاسم الحسيني الموسوي الرشتي مولداً و الكربلائي مسكناً كه حق سبحانه و تعالي چون خلقت انسان و ساير اكوان از قبضه نور و قبضه ظلمت، از آب عَذْب فرات٭ و مالح٭ و اُجاج٭ آفريده پس مُعَسكر٭ دو عسكر متباين و دو دشمن متخالف گرديده جهتي به تسخير عقل و با هفتاد و دو گروه از ملائكه مسخر و جهتي ديگر به تصرف نفس اماره با هفتاد و دو گروه از شياطين و انسان حامل لواء اين دو عسكر و رئيس و صاحباختيار اين دو لشگر، عنانِ ميل به جانب هريك كه معطوف دارد آن لشگرِ ديگر تاب مقاومت نياورده فرار بر قرار اختيار نمايد
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۱ *»
پس معلوم شد كه هر حقي را باطل در مقابل و هر هادي را مضلّي مماثل.٭
و جمعي را كه ميل به جانب نفس اماره غالب آمده دنيا را محل قرار و رو از آخرت برتافته سراب بر آب اختيار نمودند به حسب اغراض باطله و شهوات زايله جهتي از باطل را شيوع دادند و ركني از اركان ضلالت را مستحكم ساختند خصوصاً در حق خلافت خلفاي جور و سلاطين باطل و اهل غرور و كبر و خفاي حق، به اختفاي اهل حق و انمحاء٭ نور شمس هادي مطلق كه اهل باطل مستظهَر٭ گشته بواطن خبيثه خود كه مخزن عناد و طغيان و كفر و جحود و عدوان به افكار ميشومه و انظار كاذبه آبگينه اظهار نمودند، چون باطل همان شجره خبيثه كه حقتعالي در قرآن از آن خبر داده و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار([۴]) بهاصل ثابت قويم مستند و مستحكم نيست لاجرم هر آني به جانبي مايل و تابع هوي و به هر سمت كه نسيم مخالفت وزيدن آغاز كند به آن جهت توجه مينمايد به اين جهت آراء باطله و اعتقادات فاسده و اقوال كاسده و اوهام كاذبه كمال شيوع و انتشار به هم رسانيده و اختلاف عظيم به آن سبب هويدا، جمعي صوفي٭ با اختلاف فرق و مذاهب و طايفهاي فلسفي و يوناني٭ و اعراضكننده از حكم قرآني و برخي به قياس و استحسان٭ گرفتار و گروهي مبتلا به متكلمين٭ كجرفتار و بالكليه علوم عقليه و نقليه و اصوليه و فروعيه را به حكم يريدون ليطفئوا نور اللّه بافواههم([۵]) مغشوش و مضطرب و آراء باطله خود را در هر مطلبي از مطالب داخل نموده تا سرّ آيه شريفه و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته([۶]) ظاهر و پديد شود فخذلهم اللّه و اصلاهم نار جهنم٭ و بئس المصير.
و گروهي ديگر كه خود را از راكبان سفينه نجات و صاحبان عزم و ثبات و متمسكان به حبلالمتين و متشبثان به ذيل٭ ولاي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين ميدانستند چون ضرس قاطع٭ كه حِبال و عِصِي٭ شكوك و اوهام شجره اهل باطل را از هم گسلند عادم،٭ و نور لامع كه ظلمات مدلهمّه اصحاب غرور و عدوان مضمحل و زايل فرمايند غير متحقق و ثابت، لاجرم به واسطه ظلمات بحر
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۲ *»
لجّي٭ متلاطم و متراكم به انواع شبهات سوفسطائيه٭ و خيالات شعريه،٭ مصدوقه ظلمات بعضها فوق بعض([۷]) نور جزئي عرضي كه به ولايت مستودعي در قلوب ايشان مستعار بود مغلوب گشته غواسق مدلهمه٭ بطلان و غرور، و اوهام باطله اصحاب مكر و زور، به اعتبار مناسبت ذاتيه استحكام يافته، آن اعتقادات باطله و اوهام فاسده كاسده٭ قبيحه را حق پنداشته، از طريقه انيقه٭ شرع شريف و مقتضاي اخبار اهلبيت عصمت و طهارت به حسب حقيقت اعراض نموده، هر چند به حسب ظاهر متمسك به بعضي اخبار متشابهه و احاديث موضوعه غيرمعتبره گردد كه آن به جهت اغواي جهال و اضلال ارباب جلال ميباشد و جمعي جهال اين فرقه محقه به مدلول هَمَج رَعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لميستضيئوا بنور العلم فلميلجئوا الي ركن وثيق([۸]) تابع گشته، پس اختلاف عظيم و تزلزل و اضطراب شديد در ذيل فرقه محقه پديدار شده.
و اين اختلاف هر چند مطلوب است به جهت حفظ آفات اين طايفه شريفه لكن چون خلاف بسيار شود و باطل شيوع يابد و ركون اين طايفه به سوي ظالمين و مخالفين معلوم گردد لاجرم واجب شود بر صاحب شريعت كه از جانب خود شخصي از مؤمنين ممتحنين، به اعتبار كمالِ مناسبت به حكمِ تابعيت به حكم نحن العلماء و شيعتنا المتعلّمون مؤيد فرمايند به فهم مطالب حقه و استنباط احكام و جميع مرادات الهيه از اصوليه و فروعيه، عقليه و نقليه از كتاب اللّه و سنت رسول اللّه۹كه در آن تفاصيل جميع اشياء علي اكمل ماينبغي ميباشد و او را بر ظواهر و بواطن شريعت نبويه علي الصادع٭ بها آلاف الثناء و التحيه مطلع ميفرمايند تا در دين خود راسخ و در طريقه ايشان سلام اللّه عليهم ثابت كالجبل الشامخ بحيث لاتحرّكه العواصف و لاتزيله القواصف تا اينكه رفع تمامي اوهام فاسده اهل كفر و ضلالت فرموده و قطع رفيع اساس باطل٭ ايشان به قوت ايمان نموده ضعفاي شيعه كه ايتام آلمحمد سلام اللّه عليهم اجمعين ميباشند به بركت ايشان از ظلمات جهل و شبهات مستخلص گشته به شاهراه نجات و جاده واضح عزم و ثبات رسانيده شوند چنانچه از اين معني خبر داده
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۳ *»
انّ لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين.
و لاشك در هر عصر و زمان حجتي در ميان خلق از جانب ايشان به جهت قطع اوهام اهل عدوان و طغيان بوده تا در اين زمان سعادتنشان و خيريتاقتران كه غلبه شكوك و شبهاتِ منافقان در تَزايد و تضاعف آمده تا اينكه منتحلين محبت آلمحمد سلام اللّه عليهم رُكون به اعداي ايشان نموده از كتب و زبر ضلالتاثر٭ ايشان جوياي حق ميباشند از ظلمت نور را طالب و از مرض شفاجويان و از زهر صحت و حيات را متوقع تا اينكه حقتعالي منت گذاشت مسلمين را به ظهور نور آفتاب عالمتاب بيت الشرف علم و معرفت و كرسي معارف اهلبيت عصمت و طهارت و محدِّد جهات٭ محبت و مكرمت آنكه طغراي٭ غرّاي٭ و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين([۹]) به اسم سامي٭ گرامي آن حضرت از مصدر عزّ و كرامت صادر و حكم واجب الاذعان فارضوا به حكماً فاني قدجعلته عليكم حاكماً تا نزد آن جناب مستطاب،٭ مهبطِ اسرار ربانيه و مخزن علوم معصوميه شايسته تشريف انّ حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ ملك مقرب او نبي مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان مخرّب مذاهب اشراقيين٭ مضيّع قواعد مشّائين٭ و رواقيين٭ و مخترعات صوفيه ملاحده اعداءِ دين؛ آنكه از نور علوم و معارفش كلمات جهل و شبهات وهميه مضمحل و زايل؛ و از ميزان صحيح المعيار مطالب حقهاش تمامي اوهام سوفسطائيه فلاسفه ملاحده باطل؛ و از كلمات حقهاش زلال معارف در جداول قلوب جاري؛ واز اشارات لطيفهاش بحار حقايق و حِكَم و علوم ظاهر و ساري؛ محيي شريعت بيضاي مصطفوي۹قيّم موضح طريقه غريه مرتضوي٭ آتش خرمن ارباب ضلالت صاعقه اوهام اصحاب جهالت مرگ ناگهان صوفيه خدانشناس سيف قاطع مكايد وسواس خناس٭ عماد الملة و الدين عزّ الاسلام و المسلمين ركن المؤمنين الممتحنين خاتم المجتهدين و ملاذ٭ المتأخرين و قدوة٭ المتقدمين آنكه شجره قلب شريفش به تمامي اثمار همچو اشجار جنت حامل؛ و حديقه صدر
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۴ *»
منورش انواع ازهار٭ و معارف و حقايق و علوم را شامل؛ چه گويم در وصفش كه زبان از آن قاصر و چند شتابم كه عقل در آن متحير؛ شاهباز بلندپرواز عقل هر چند در هواي وسيع الفضاي مقامات معرفتش و ادراك منقبتش طيران نمايد جز بر منزل واماندگي نتواند رسيد و هماي همايونبال فكر٭ هرگاه آغاز رسيدن به كنگره٭ مجد و رفعتش نمايد جز به اول درجه آن نتواند پريد؛ شيعه با اخلاص اميرالمؤمنين و محب صادق اهلبيت طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين اعني مولانا و مقتدانا و شيخنا و سيدنا الشيخ احمد بن الشيخ زينالدين اطال اللّه بقاه و امدّ ظلاله علي رءوس رعاياه٭ و جعل خير يوميه غداه و خير داريه عقباه٭ كه لواي نصرت شرع شريف برافراشته و جنود نامسعود خيلات شيطانيه را به سيوف قاطعه دلايل واضحه و براهين ساطعه٭ مأخوذه از مشكوة انوار آلمحمد۹ قلع و قمع٭ و به شهب حجج ظاهره و سهام٭ ادله قاطعه كه بينات و زُبُر٭ اين امت مرحومه است منع اوهام شياطين باطله و آراء فاسده اهل طغيان را كه به جهت استراق سمع٭ سماء حقيقت به اهل آسمان نزديك شده بودند فرمود جزاه اللّه عن الايمان و اهله خير الجزاء و خصّه بافضل العطاء و الحباء.٭
و چون آن جناب تمامي كمالات ظاهريه و باطنيه و محسَّنات صوريه٭ و معنويه را حاوي و كامل بود لاجرم٭ تشبه به كامل باحسن الوجوه براي ايشان حاصل در باطن چون به خِلعت٭ عربيت كه لباس اهل جنت است مُخَلَّع٭ بود همچو موالي و سادات خود صلي اللّه عليهم اجمعين در ظاهر به آن لباس متلبس و به آن صورت متصور و به آن ديار منتسب حسن باطن با حسن ظاهر موافق آمده كمال صوري با كمال معنوي مطابق افتاده بلي اين است ثمره صدق مع اللّه و انقطاع به سوي ائمة الهدي سلام اللّه عليهم لاجرم التفات به لسان عجمي نفرموده و كلام به آن لسان در معرض بيان نياورده چون منظور تبعيت كلام اللّه و ائمه هدي:بود ظاهراً و باطناً به اين جهت عوام عجم از استشمام روايح عنبرين ازهار معاني مسطوره در كتب٭ و مصنفات و رسائل و اجوبه مسائل محروم و مأيوس و به اين سبب بسياري از ايشان دست بر دست افسوس ميزدند
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۵ *»
تا اينكه بعضي از اهل صدق و صفا و سالك مسالك محبت و وفا نور حدقه معرفت و نَوْر حديقه عزت٭ و مكرمت اين معني را نزد اولوا الاحباب در معرض عرض و اظهار آورده و استدعا كردند كه هرگاه يكي از رسائل به لسان فارسي ترجمه شود نفعش عام و فيضش به خاص و عام خواهد رسيد لاجرم اين بنده نالايق را به اين خدمت مأمور و فقير را هر چند لايق اين معني كه كُمَيْت فهم٭ در ميدان مطالب آن بزرگوار دوانم نبود و اَشغال بسيار و موانع مانعه از استقامت حال از حد احصاء خارج لكن المأمور معذور و امتثال امر ايشان بهترين امور لاجرم بر سبيل اختصار و اقتصار به جهت ضيق وقت و قوّت اختلال٭ رسالهاي كه در توحيد و عدل و نبوت و امامت براي عوام به مقدار فهم ايشان تصنيف فرموده بودند، در ترجمه آن به مقدار فهم عوام حسبالامر مبادرت نمودم اميد كه حقتعالي نفعش را عام و قصد اين حقير را خالصاً لوجهه الكريم گرداند.
و الآن شروع ميشود در ترجمه كلمات شريفه و چون مقصود اصلي عوام است بنات ابكار معاني را به حُلي و حلل كنايات و استعارات و انواع تشبيهات و تلويحات متحلّي ننموده٭ زيرا كه ٭حسن خداداد را حاجت مشّاطه٭ نيست٭ و به عبارات نزديك به فهم مطالب ادا ميشود واللّه الموفق للصواب.٭ اين است ترجمه كلمات شريفهاش.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
مجيب دعوت مضطرّان: پاسخگوي نيايش بيچارگان.
فيافي لَيس: صحراهاي نيستي.
مشيَّده: برافراشته و بلند.
اَيْس: هستي.
مُشرِق: تابان و درخشان.
صبح ازل: تعبيري است از جلوهي هستي خداوند.
اهل مجاز را از نقل و ارتجال و اشتراك خلاصي ده: اصطلاحاتي است كه در علوم ادبي مطرح است. منظور اين است كه خدايا كساني را كه گرفتار امور ظاهري و سطحياند از بند آن مسائل رهايي بخش.
مَسنَد: تكيهگاه.
ما من عامّ الاّ و قدخُصَّ: هيچ مبهمي نيست مگر آنكه ممتاز و مشخص شده است.
مجاز راجح: از اصطلاحات ادبي است يعني شبيهترين چيزها به حقيقت و واقعيت.
مثل اعلي: بالاترين مثال.
مضمر فاعليّت: مرجع ضمير فاعل در فعل اول است.
سيد الكونين: آقاي دو جهان هستي.
آمال و اماني: آرزوها و اميدها.
متشبّث: چنگزننده.
عَذْب فرات: خوب و خوشگوار.
مالح: شور.
اُجاج: تلخ و شور.
مُعَسْكَر: لشگرگاه ـ پادگان.
مضلّي مُماثل: گمراهكنندهاي همانند.
انمحاء: محو شدن.
مُستَظْهَر: خودنما.
طايفه فلسفي و يوناني: كساني كه برهان عقلي عقل خود را راه رسيدن به حقايق چيزها ميدانند و در الهيات و طبيعيات به بحث ميپردازند. اصل اين طريقه در يونان ايجاد شد و سپس به وسيله بنيعباس وارد اسلام گشت.
كاسده: بيارزش ـ پست و فرومايه.
صوفي: به كسي ميگويند كه در طريقهي تصوف باشد و آن طريقهاي باطل است كه در اديان هندي، يهودي، مسيحي و مانوي بوده است و در اواخر قرن دوم هجري به دست بنيعباس وارد اسلام شد و همه چيز را تنزّلات ذات خدا ميدانند.
قياس و استحسان: استنباط حكم از راه تشابه چيزها به يكديگر و از راه پسندهاي شخصي.
متكلّمين: كساني كه در بين مسلمين با استدلالهاي جدلي به اثبات عقايد ديني پرداختند و در اهل سنت به دو دستهي اشاعره و معتزله تقسيم گشتند كه به ترتيب قائل به جبر و تفويض بودند.
اصلاهم نارَ جهنم: خداوند ايشان را در آتش جهنم جا دهد.
ذَيْل: دامان.
ضرس قاطع: دندان برّان.
حِبال و عِصِي: ريسمانها و عصاها.
عادم: نادار ـ فاقد.
بحر لُجّي: درياي ژرف و عميق.
سوفسطائيه: مكتب فلسفي كه در قرن پنجم قبل از ميلاد در يونان پيدا شد. معتقد بودند در واقع حقيقتي وجود ندارد و همه چيز نسبي است و در همه چيز شك ميكردند.
خيالات شعريه: افكار پوچ و بياساس.
غواسق مُدلَهِمَّه: شبهاي تيره و تار.
انيقه: زيبا و شگرف.
الصادع: آشكار سازنده.
قطع رفيع اساس باطل: پايههاي باطل را ريشهكن و بر باد دادند.
زُبُر ضلالت اثر: كتابهاي گمراهكننده.
محدّد جهات: عرش ـ نهايتبخش تمامي جهات.
طغراء: خطي كه بر صدر فرمانها به شكل قوس مينوشتهاند شامل نام و القاب سلطان وقت كه در حقيقت حكم امضاي پادشاه را داشته است.
غرّاء: روشن، زيبا و خوش.
سامي: بلند مرتبه.
مستطاب: برگزيده ـ پاكيزه.
اشراقيين: تابعان نظريات افلاطون و حكمت نو افلاطوني اسكندريه كه مروج آن در اسلام شيخ سهروردي است (قرن ۶ هـ ق) كه مدعيند از راه كشف و شهود به حقايق ميرسند.
مشّائين: پيروان عقايد ارسطو كه از راه استدلال و برهان ادعاي رسيدن به حقايق اشياء را داشتهاند و مروجين آن در اسلام فارابي و ابوعلي سينا بودهاند.
رواقيين: منسوب به رواق زيرا حوزهي درسشان در يكي از رواقهاي شهر آتن بوده است. نام مؤسس اين مكتب زِنون يوناني (قرن چهارم قبل از ميلاد) ميباشد.
قيّم موضح طريقه غريه مرتضوي: برپادارنده و واضحكنندهي راه و روش نوراني و نيكوي علوي.
مكائد وسواس خنّاس: حيلههاي شيطان وسوسهگر.
ملاذ: پناهگاه.
قدوه: پيشوا.
ازهار: شكوفهها.
هماي همايونبال فكر: عقاب تيزپرواز انديشه.
كنگره: لبه دندانهدار بالاي كاخها.
امدّ ظلاله علي رءوس رعاياه: سايهاش را بر سر رعيتش مستدام دارد.
و جعل خير يوميه غداه و خير داريه عقباه: خداوند بهترين دو روزش را فرداي او قرار دهد و بهترين دو خانهاش را آخرت او قرار دهد.
ساطعه: درخشان.
قلع و قمع فرمود: ريشهكن نمود.
سهام: نيزهها.
بيّنات و زُبُر: دلايل واضح و آشكار.
استراق سمع: دزدي گوش.
الحباء: بخشش.
محسَّنات صوريه: زيباييهاي ظاهري.
لاجرم: ناچار.
خِلعت: جامهي بخشيده شده.
مُخَلَّع: خلعت پوشيده شده.
استشمام روايح عنبرينازهار معاني مسطوره در كتب: بوييدن عطرهاي شكوفههاي خوشبوي معاني نوشته شده در كتابها.
نَوْر حديقه عزّت: شكوفهي باغ عزت ـ گرانبها.
كُمَيْت فهم: اسب تندرو انديشه.
قوّت اختلال: بياندازه پريشاني.
بنات ابكار معاني را به حُلِي و حلل كنايات و استعارات و انواع تشبيهات و تلويحات متحلّي ننموده: مضمونهاي نو را با زيباييهاي لفظي و نگارشي همراه ننموده.
مشّاطه: آرايشگر.
صواب: درستي.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
اما بعد ـ چنين گويد بنده مسكين احمد بن زين الدين احسائي كه بعضي از برادران ايماني كه برآوردن حاجت او را بر خود لازم گردانيده بودم به من التماس نمود كه بنويسم براي ايشان رسالهاي در بعض آنچه واجب است بر مكلفين از معرفت اصول دين كه عبارت از توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد و آنچه ملحق به اينها است از احكام قيامت صغري٭ و رجعت و بيان شفاعت و امثال آنها از روي دليل معتبر هر چند اجمالي باشد نه از جهت تقليد صرف و بيان اعتقاد محض بلكه به دليلي از آن ادله كه ظاهر است از آنچه كه عقول عوام
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۶ *»
الناس ادراك بتوانند نمود پس اجابت نمودم سؤال او را با وجود كمال اختلال حواس از كثرت اشغال و توفّر اعراض٭ و زيادتي و دوام امراض لكن ميسور به معسور ساقط نگردد٭ و ناميدم اين رساله را حيوة النفس در حضرت قدس٭ و ترتيب دادم آن را بر يك مقدمه و پنج باب و خاتمه و هر بابي مشتمل است بر چند فصل.
مقدمه
بدانكه حقتعالي خلايق را بر عبث نيافريده زيرا كه حكيم است و حكيم كار بيفايده و عبث مرتكب نشود و چونكه حقتعالي غني مطلق است و فقر و احتياج را به ساحت جلالش به وجهي راه نيست زيرا كه محتاج، مخلوق است نه قديم پس واجب شد كه فايده خلقِ عالم راجع شود به سوي خلق تا برساند ايشان را به سعادت ابديه و آن موقوف است بر اينكه تكليف كند ايشان را به آنچه سبب استحقاق ايشان براي سعادت ابديه گردد زيرا كه اگر تكليف نكند ايشان را مستحق امري نميشدند و هرگاه عطا ميكرد به ايشان ثوابها و عطايا را بدون عمل و بدون طلب عبث و بيهوده بود و ثابت شده است كه حقتعالي حكيم است و عبث او را نشايد و خود در كلام شريف از اين معني خبر داده و خود را از اين منزه فرموده أفحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون.([۱۰])
پس چونكه حقتعالي خواست كه خلق كند خلق را پس انعام كرد به ايشان محض فضل و كرم خود نعمت وجود و حيات و رزق و خلق و موت را چون ممكن در هيچ حالي مستغني از اين نيست بلكه هيچ چيزي نيست الاّ به نعمت و فضل حقتعالي.
پس چون انعام كرده به ايشان واجب شد بر ايشان شكر نعمت حقتعالي به آن قوت و قدرت كه به ايشان عطا فرموده و شكر نعمت ممكن نباشد الاّ بعد از شناختن مُنعِم تا در حقش نگويند آنچه را كه لايق و سزاوار جلال عظمتش نباشد پس شكر نعمت موقوف است بر معرفت حقتعالي و معرفت حقتعالي موقوف است بر نظر كردن و تفكر نمودن در آثار و صنع (او خل) و نظر و تفكر موقوف است بر صَمْت٭ يعني اِعْراض به دل از تمامي خلق پس اول واجبات بر مكلفين سكوت و صمت است چنانكه از حضرت
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۷ *»
اميرالمؤمنين۷مروي است.
پس چون اعراض كرد به قلب از خلق، قادر ميشود بر نظر كردن و تفكر نمودن كه آن واجب دوم است و به نظر و فكر قدرت بر معرفت حقتعالي كه واجب است حاصل ميكند پس هريك از مكلفين كه واجب اول را ترك نمايد پس واجب دوم را ترك نموده است و هركه ترك واجب دوم كند ترك معرفة اللّه و توحيد و عدل و نبوت انبيا و امامت خلفاي انبيا و معرفت معاد و رجوع ارواح به سوي اجساد خواهد نمود و هركه ترك اين معرفت مذكوره نمايد پس مؤمن نباشد بلكه مسلم نيست و محشور با زمره كافران و مستحق عذاب اليم و دايم مقيم خواهد بود.
و مراد به معرفة اللّه كه اسلام بدون آن ثابت نميشود اعتقاد به وجود صانعي است كه مخلوق نباشد و الاّ محتاج به صانع ديگر خواهد بود و معرفت صفات كماليه كه ثابت براي ذات حقتعالي است و اعتقاد آنكه اين صفات عين ذات او است بدون تعدد و الاّ تعدد قدما٭ لازم آيد و معرفت صفاتي كه براي افعالش ثابت است و معرفت صفاتي كه توصيف آن لايق جناب حقتعالي نباشد چه آنها صفات مخلوقات او است پس فرق ميانه خالق و مخلوق متصور نميشود و معرفت صفاتي كه آنها لايق افعال حق نباشد زيرا كه صفاتِ افعالِ مخلوقات است و معرفت عدالت حقسبحانه زيرا كه غني مطلق است پس محتاج به سوي چيزي نيست و عالم مطلق است و چيزي بر او پوشيده نيست تا خلاف عدل اتفاق افتد و معرفت نبوت پيغمبر ما محمد۹و نبوت جميع پيغمبران زيرا كه ايشان وسايطاند در تبليغ احكام الهيه ميانه حقتعالي و ميانه مكلفين و معرفت خلفاي پيغمبران زيرا كه ايشان حافظان شريعت پيغمبران و ايشان حجتهاي خداوند عالميان در ميان خلق بعد از پيغمبران:ميباشند و معرفت زندهشدن مكلفين و محشور شدن ايشان به سوي مالك يوم الدين.
و بايد معرفت اين مجموع به آن نهج٭ كه ذكر ميكنم در اين اوراق، از تعليم حقتعالي باشد ما را، بر زبان حجج و خلفاي خود چه حق را جز او نشناسد و معرفت اين امور همگي از روي دليل قطعي بايد باشد هر چند بر نهج اجمال نه تقليد محض
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۸ *»
چنانكه ذكر ميشود ان شاء اللّه تعالي.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
قيامت صغري: رجعت.
توفّر اعراض: بسياري ناملايمات.
ميسور به معسور ساقط نگردد: آن اندازه از كار كه به راحتي انجام ميپذيرد به خاطر آن مقداري كه به سختي انجام ميشود نبايد ترك گردد.
حيوة النفس در حضرت قدس: زندگاني نفس در پيشگاه كردگار ـ عالم پاكي و پاكيزگي مقام قرب.
صَمْت: سكوت ـ لببستن از ناشايست گفتن دربارهي خدا.
تعدّد قدما: خدايان بسيار.
نَهج: طريقه ـ طور و طرز.
باب اول
در توحيد
فصل
بدانكه واجب است بر هر مكلف كه بشناسد كه حقتعالي موجود است به علت اينكه ايجاد عالم نموده است و هرگاه معدوم باشد چگونه قدرت بر ايجاد غير خود خواهد داشت.
و بايد بداند كه حقتعالي باقي است ابد الابدين٭ به علت استمرار تجدد آثارش و بيشك اثر بنفسه حادث نميشود بلكه محتاج است به مؤثري كه او را موجود نمايد پس اثر دلالت بر مؤثر ميكند و آن حقتعالي است.
و جايز نيست كه حقتعالي متغير باشد بلكه بايد پيوسته موجود و باقي و مؤثر در غير خود باشد و الاّ مثل ساير مخلوقات خواهد بود كه متغير و فاني ميشوند پس وجودش به ايجاد خواهد بود نه بذاته پس حادث خواهد بود.
و ما چون نظر به آثار نموديم دانستيم به علم قطعي كه اين آثار محتاج به سوي مؤثر ميباشند و آن مؤثر خالق عالميان است و مثال استدلال، به آن است كه چون نظر كرديم به اشعه سراج ديديم كه مادامي كه موجود است دلالت ميكند بر وجود موجِد خود كه سراج است و هرگاه سراج موجود نبود هيچيك از اشعه موجود نميشدند و دليل بر اينكه سراج احداث اشعه ميكند و اشعه در جميع احوال محتاج به سوي سراج ميباشند و لحظهاي از او مستغني نشوند اين است كه اشعه بدون سراج موجود نشوند و در نزد وجود سراج مفقود نگردند پس سراج مؤثر و مقوّم٭ اشعه باشد همچنين است جميع خلق، آثار حقتعالي ميباشند بالنسبه به سوي فعل اللّه تعالي و حقتعالي منزّه است از ضرب امثال٭ و للّه المثل الاعلي.([۱۱])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
ابدالابدين: جاويدان.
مقوّم: قوامبخش و مايهي هستي.
ضرب امثال: مثال زدن از همشكلي يا نحوهاي خلقي.
فصل
بدانكه واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حقتعالي قديم است بذاته، عدم بر او روا نيست بوجهي من الوجوه و در حالي از احوال و وجودِ غير بر او سبقت نگرفته زيرا كه اگر قديم نباشد حادث خواهد بود چه واسطه ميان حدوث و قديم نيست و به درستي و تحقيق ثابت شده كه حقتعالي حادث نيست زيرا كه حادث مستلزم وجودِ مُحدِث است.
و ايضاً هرگاه قِدم هستي او دائمي نباشد عدم و نيستي بر او در بعض احوال جاري شود پس
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۶۹ *»
احوالش مختلف گردد و هركه احوالش مختلف است پس او حادث است و محتاج به سوي كسي كه او را ايجاد كند.
و ايضاً هرگاه قديم نباشد پس غيرش بر او پيشي گرفته باشد در وجود پس او موجِد و مُحدث او خواهد بود تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.([۱۲])
و ايضاً هرگاه قديم نباشد وجودش مستفاد٭ (مستعار٭ خل) از غير او خواهد بود پس محتاج به آن غير باشد و احتياج مستلزم٭ حدوث است و آن مستلزم محدث هرگاه او نيز قديم نباشد بعينه همين كلام در او نيز وارد است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
مستلزم: لازم دارنده ـ همراه.
مستفاد: بخشش ـ برآمده.
مستعار: عاريتي ـ از آن او نيست.
فصل
واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حقتعالي دائمي و ابدي است به علت اينكه واجب الوجود لذاته است به اين معني كه وجودش عين ذات او است بدون مغايرت و اختلاف پس وجوبِ وجودِ بالذات، لازم دارد دوامِ ابد را، پس هرگاه عدم شود، وجود عين ذاتش نخواهد بود و خلاف آن ثابت است الآن.
و بدانكه قدم و ازل و دوام و ابد و اوليت بلااول٭ و آخريت بلاآخر٭ يك چيز است هيچ مغايرت ميانه اين معاني نيست به وجهي نه در ذات و نه در واقع و نه در مفهوم٭ و الاّ لازم ميآيد كه حقتعالي در رتبه ذات متعدد و مختلف باشد پس حادث خواهد بود.
و اما اختلافِ اينها به حسب مفهوم لفظي، پس آن مفهومِ ظاهر است كه استعمال شده به جهت تفهيم و تعريف از براي عوام مكلفين و مقصود از اين الفاظِ مختلفه متعدده نيست مگر مفهوم واحد و مقصود از آن نيست مگر معني واحد و الاّ لازم ميآيد كه حقتعالي معروف باشد به كثرت چه به مدلول اين الفاظ در مقام، به غير معروف شود و هركه به كثرت و اختلاف معروف است حادث است.
و آنچه گفتيم سابقاً وجوبِ وجود، مستلزم دوام ابد است عبارت لفظيهاي به جهت تفهيم است و الاّ در مقام ازل لازم و ملزوم٭ و تلازم٭ نيست و مقصود از وجوبِ وجود همان عين دوام ابد است بدون فرض مغايرت و الاّ لازم ميآيد كه موصوف شود به صفات متخالفه و هركه چنين است حادث است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
اوليّت بلااوّل: آغاز نداشتن.
آخريت بلاآخر: پايان نداشتن.
مفهوم: معناي ذهني.
لازم و ملزوم: صفت پايدار شيء لازم ناميده ميشود و خود شيء ملزوم مانند گرما براي آتش. هر ذاتي ملزوم و هر صفتي كه غير آن و همراه آن است لازم ناميده ميشود مانند آتش و گرما.
تلازم: نسبت وابستگي ميان ملزوم و لازم.
فصل
و واجب است كه اعتقاد كند كه حقتعالي حي است به علت اينكه حيات در مخلوقات آفريد و زندگان را ايجاد نمود و در نزد عقل و جملگي
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۰ *»
عقلا محال است كه خلق كند حيات را كسي كه ميّت باشد پس چون از بعض مصنوعات حق جلّ و علا زندگاني و زندگان را مشاهده نموديم دانستيم كه صانع اينها حي است و زنده.
پس از اينجا ثابت شد كه حياتش قديم است زيرا كه اگر حادث باشد پس قبل از حدوث ميت بوده در اين صورت محتاج باشد به سوي كسي كه به او عطا كند پس حياتش مستفاد از غير خواهد بود و اين حال مخلوق است نه خالق.
و بدانكه حياتش عين ذات او است بدون مغايرت و هرگاه حياتش مغاير ذاتش باشد هر چند بالفرض و الاعتبار،٭ تعدد قدما لازم آيد و آن باطل است چنانكه در دليل توحيد ذكر خواهد شد ان شاء اللّه و واسطه، ميانه عين ذات و غير ذات نيست.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
بالفرض و الاعتبار: به لحاظهاي ذهني و يا قراردادي.
فصل
و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حق عزوجل عالم است به دليل اينكه خلق كرده است علم را در بعض مخلوقات خود و عالم متصف به علم است و هركس كه عالم نباشد محال است كه ايجاد كند كسي را كه عالم است به سبب آنكه خود، او را آفريده.
و ايضاً ايجاد كرده افعال محكمه متقنهاي كه جاري است بر مقتضاي حكمت و نهايت استقامت و هركس عالم نباشد چنين صفتي را محال است كه ايجاد تواند كرد.
و بدانكه علم حقتعالي بر دو قسم است يكي علم قديم و آن ذات واجب است جلجلاله و دوم علم حادث و آن الواح مخلوقات است مثل لوح و قلم و ذوات موجودات و نفوس خلايق و مكوّنات.
اما علم قديم پس آن ذات حقتعالي است بدون مغايرت نه حقيقي نه مجازي٭ نه فرضي نه اعتباري چه اگر اين علم حادث باشد لازم ميآيد كه حقتعالي قبل از حدوثش خالي از علم باشد و اين اعظم نقايص است پس واجب است كه قديم باشد و چون قديم شد خالي از اين نيست يا عين ذات حقتعالي است بدون مغايرت بوجهي من الوجوه يا نه بلكه غير او است پس هرگاه همان عينِ ذات باشد عين مطلوب ما است و هرگاه غير ذات باشد تعدد قدما لازم ميآيد و آن باطل است.
و اما علم حادث پس آن حادث است به حدوث معلوم پس هرگاه قبل از معلوم باشد علم نباشد چه شرط تحقق علم حادث و
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۱ *»
تعلقش آن است كه مطابق معلوم باشد پس هرگاه معلوم موجود نباشد مطابقت محال خواهد بود با آنكه شرط او است و همچنين شرط ديگر اقتران علم است به معلوم و قبل از وجودِ معلوم، اقتران محال است و شرط سوم آنكه واقع باشد بر معلوم و قبل از معلوم، وقوع متحقق نباشد و اين علمِ حادث فعلِ حقتعالي و ناشي از فعل او است و آن يكي از جمله مخلوقات او است و ما او را به حسب اصطلاح علم ناميديم به جهت متابعت ائمه ما سلام اللّه عليهم و اقتدا به كلام اللّه چنانكه فرموده علمها في كتاب لايضل ربي و لاينسي.([۱۳]) يعني علم حقتعالي به قرون اولي٭ مسطور٭ است در كتاب كه عبارت از لوح محفوظ٭ است و در مقام ديگر فرموده و لقد علمنا ماتنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ([۱۴]) يعني دانستيم ما آنچه را كه زمين از مردگان كم ميكند و در نزد ما كتابي است محفوظ از تغيير و تبديل كه علم ما در آنها منقّش٭ است پس برميگردانيم چنانچه اول مرتبه، او را خلق كرده بوديم.
و مترجم گويد كه اين دو آيه صريح الدلاله بر مراد ما ميباشند. و اما اخبار و كلمات ائمه اطهار و استعمال اين علم حادث بيش از حد شمار است. و از آن جمله فقره دعاي سحر است كه فرموده اللهم اني اسألك من علمك بانفذه و كل علمك نافذ اللهم اني اسألك بعلمك كله هرگاه گويي كه اين عين ذات واجب است لازم ميآيد تشكيك٭ در رتبه ذات حقتعالي و اختلاف، علامتِ حدوث است چنانچه دانستي و واسطه ميانه حدوث و قديم نيست و مدعي آن مكابر٭ است و چون باطل شد قدم آن علم، پس ثابت شد حدوثش و امثال اين در اخبار بسيار است و ذكر آن به جهت دفع استبعاد بعضي از جهال است كه به امثال اين كلمات به جهت فريب عوام، خبث باطني خود را بروز داده گويند كه صاحب اين قول جهل براي خدا ثابت ميكند و السلام علي من اتبع الهدي و خشي عواقب الردي.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
مجازي: تأويلي.
قرون اولي: دورههاي پيشين.
مسطور: نوشته شده.
لوح محفوظ: كتابي است كه خداوند به دست قدرتش تمام گذشتهها و آيندهها و همه چيز را در آن نوشته است و تغييرپذير نيست.
مُنَقَّش: نقش پذيرفته.
تشكيك: مراتب داشتن يك حقيقت.
مكابر: منكر بديهي.
فصل
و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حق عزوجل قادر مختار است اما اينكه قادر است به جهت اينكه حقتعالي غني مطلق است و هرچه غير
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۲ *»
او است محتاج است به سوي او در هر حالي از احوال چه جميع ماسوي اللّه وجود ايشان موقوف است به فعل اللّه تعالي چه وجودي براي ايشان مِن ذاتها نيست و الاّ مستغني بودند از حقتعالي ابداً دائماً و احتياج در بعضي احوال دليل است بر احتياج در كل احوال و چونكه قادر است بر هر چيزي عطا كرد هر چيزي را آنچه كه لسانِ استعداد او طالب آن بود اين است معني احتياج كل به سوي او پس اگر قادر مطلق نبود هرآينه عاجز بود از اعطاء هر چيزي را، آنچه كه لازم قابليت آن بود و هر عاجزي محتاج است به سوي قادر و هر محتاجي حادث است پس لازم آيد حدوث حقتعالي. تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.
و اما اينكه مختار است به جهت آنكه خلق فرمود اختيار و مختار را پس هرگاه مختار نبودي خلق مختار و اختيار از او محال بودي و ايضاً حقتعالي مؤخر كرد مصنوعات خود را بعضي از بعضي ديگر با آنكه قادر بود بر تقديم آنكه مؤخر نموده و تأخير آنكه مقدم داشته چه نسبت فعل حقتعالي بر تمامي موجودات علي السوا است و هرگاه فاعل موجب بود تخلف نميكرد چيزي از آثارش از اوقات خود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حقتعالي عالم به هر معلومي و قادر بر هر مقدوري است يعني چيزي نباشد كه علم حقتعالي به آن تعلق نگرفته باشد يا در تحت قدرت او نباشد به علت اينكه نسبت جميع معلومات و مقدورات در احتياج به سوي حقتعالي مساوي است و غناي ذات پاكش از كل موجودات علي السوا است پس نخواهد بود كه چيزي اولي باشد به تعلق علم و قدرت از ديگري و هرگاه عالم باشد به بعضي دون بعضي و قادر باشد به اين طريق پس نسبتش به موجودات مختلف باشد و هركه احوالش مختلف است حادث است و متغير تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حقتعالي سميع است بدون آلت سمع، بصير است بدون جارحهاي،٭ اما اينكه سميع است به جهت اينكه جميع ماسوي اللّه متقومند به امر او و صادرند از صنع او يا بالذات يا به تقدير و قضا و از جمله مصنوعات مسموعات است پس همه مسموعات حاضرند در
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۳ *»
نزد حقتعالي در ملكش نه در ذاتش و اقامه كرده است موجودات را در مقامات خود به قيوميت امر و فعلش چنانچه فرموده و اسرّوا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور. الا يعلم من خلق([۱۵]) يعني خواه پنهان كنيد اقوالتان را در سينههاي خود يا آشكار كنيد كه حقتعالي عالم است به آنچه در سينهها مكنون٭ و مكمون٭ است عجيب (عجب خل) است آيا آنكه خلق كرده است اسرار و آشكار شما را نميداند و مطلع نيست بر خلق خود.
پس سمع حقتعالي مسموعات را عبارت است از حضور مسموعات نزد حقتعالي و علمش به آن علي ما هي عليه٭ و اين علم و اطلاع برايش به واسطه آلتي حاصل نيست چنانكه براي ما حاصل است و الاّ محتاج خواهد بود و ثابت شد كه حقتعالي غني مطلق است و حصول اشياء براي او عبارت از حضور آنها است در نزد او در حالتي كه متقوّم٭ باشند بامر اللّه و هيچ حالتي از براي موجود جز تقوم بامر اللّه نيست و الاّ در آن حالت متقوم به نفس خواهد بود و آن باطل است چنانچه مذكور شد و اين حضور عبارت است از علم حضوري و سمع حضوري.
و اما علم و سمع قديم ذاتي پس آن عين ذات او است محيط است به اشياء در اماكن وجودات ايشان نه در ذات حقتعالي و الاّ لازم آيد كه محل حوادث باشد.
چون دانستي معني سميع را پس همين كلام بعينه در بصير جاري است در جميع احوال و سمع و بصري كه هر دو قديمند عين ذات حقتعالي ميباشند بدون تعدد و تغير و اعتبار مگر در تعدد لفظي چنانچه در علم مذكور شد زيرا كه سمع و بصر و علم يك چيزند و متعلقات ايشان متعدد زيرا كه مسموع، اصوات و مبصَر، الوان و اعراض است و معلوم، همان موجود است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
جارحه: عضو.
مكنون: پوشيده ـ پنهان.
مكمون: پنهان ـ نهان ـ پوشيده.
علي ماهي عليه: بر همانگونه كه هستند.
متقوّم: مستند و برپاي.
فصل
و واجب است كه اعتقاد كند كه حقتعالي واحد است شريكي برايش نباشد زيرا كه كامل مطلق و غني مطلق است و كل ماسوي اللّه به او محتاجند پس متفرد به الوهيت خواهد بود و هرگاه فرض شود با او خداي ديگر، واجب است كه مستغني از حقتعالي باشد و الاّ خدا نباشد و بيشك هرگاه كسي فرض كند شريكي كه محتاج باشد به سوي حقتعالي هرآينه اكمل و
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۴ *»
اولي باشد براي كمالِ مطلقِ واجب الوجود از اينكه آن شريك مستغني باشد از حقتعالي و اتمّ است از براي غناي مطلق پس فرض شريكي كه بالكليه مستغني باشد از حقتعالي نقص از براي كمال و غناي مطلق است و نقص، مستلزم فقر است و فقر مستلزم حدوث پس شريك از براي حقتعالي نباشد چه آن مستلزم تعدد است كه مستلزم حصول نقص در كمال است كه مستلزم حدوث است.
و ايضاً هرگاه شريكي براي حقتعالي در ازليتش باشد پس واجب است اينكه بوده باشد در ميان آنها فُرجه قديميه وجوديه٭ تا اينكه اثنينيت٭ محقق بشود پس سه تا ميشوند و لازم ميآيد فرجههاي قديمه در ميان آنها پس پنج تا ميشوند و همچنين الي غيرالنهايه.
و ايضاً هرگاه شريكي از براي او بوده باشد در ازليت هرآينه شريك ميشوند در ازليت و مخصوص ميشود هر يكي به آنچه او را تميز بدهد از ديگري چه در وجود و قدم (وجوب قدم خل) هر دو شريك ميباشند پس محتاج به تميز باشند به جهت تحقق يعني در بودنِ اثنينيت پس مركب ميشوند هريك از ايشان از امر مشترك و امر مُميّز و بعبارة اخري مركب ميباشند از مابه الاشتراك٭ و مابه الامتياز٭ و هر مركب حادث است به جهت احتياج به سوي اجزاء.
و ايضاً هرگاه با حقتعالي شريكي باشد هرآينه جدا ميشد خلقِ هريك، از خلق ديگري و الاّ شركت (شريك خل) ثابت نميشود و هرآينه اقتضا ميكرد ذات هريك استيلا و استعلاء بر آن ديگري و الاّ اِله نباشد چه مقتضايش قهاريت است و وجودِ شريكِ غيرمقهور، دليل عجز است قطعاً و حقتعالي از اين دليل در قرآن خبر داده ما اتخذ اللّه من ولد و ما كان معه من اله اذاً لذهب كل اله بماخلق و لعلا بعضهم علي بعض.([۱۶])
و بدانكه حقتعالي واحد است در چهار مرتبه و شريكي برايش در هيچ مرتبهاي از مراتب نباشد اول واحد است در ذات و شريكي برايش در رتبه ذات نيست چنانكه حقتعالي فرموده لاتتخذوا الهين اثنين انما هو اله واحد.([۱۷]) و دوم شريك برايش در صفات نيست چنانكه فرموده و ليس كمثله شيء.([۱۸]) سوم شريك در افعال و ايجاد برايش نيست چنانكه فرموده هذا خلق اللّه فاروني ماذا خلق الذين من دونه.([۱۹]) چهارم شريك در
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۵ *»
عبادت او نيست چنانكه فرموده فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربه احداً.([۲۰])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
فُرجه قديميه وجوديه: مرز جداكننده كه واقعيت داشته باشد و خود قديم باشد.
اثنينيت: دوتا بودن، دوگانگي.
مابه الاشتراك: مايهي يگانگي آن دو.
مابه الامتياز: مايهي جدايي آن دو.
فصل
و واجب است كه اعتقاد كند كه حقتعالي مُدرِك است يعني محيط است به هر چيزي و مسلط است به هر چيزي و آن عبارت از علم و قدرت است زيرا كه حقتعالي وصف فرموده خود را به آن چنانكه فرموده و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير([۲۱]) يعني حقتعالي ادراك ميكند ديدههاي ظاهر و باطن كل خلق را و ديدهها ادراك او نميكنند و او است لطيف الصنع٭ و خبير و مطلع بر احوال كل موجودات و لطيف اشاره به قدرت است و خبير اشاره به علم است.
پس ادراك قديم همان ذات ازلي است جلجلاله به آن نهج كه در علم مذكور شد و ادراك مقارن به حوادث از صفات افعال است پس بدانكه حقتعالي چنانكه در ازل عالم است و لامعلوم همچنين او در ازل مُدرِك٭ است و لا مُدرَك٭ يعني عالم است بدون معلوم و مدرِك است (به كسر راء) بدون وجود مدرَك (به فتح راء) و اين حكم صفات ذات است چه آن صفات عين ذات ميباشند بدون مغايرت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
لطيف الصنع: نيكو و نغز در آفرينش.
مُدرِك: ادراككننده.
مُدرَك: ادراك شده.
فصل
و واجب است ايمان و اعتقاد به آنكه حقتعالي مريد است به علت اينكه خود را به آن وصف فرموده چون ديديم كه اراده بدون مراد تحققپذير نيست دانستيم كه حقتعالي خود را وصف فرموده به اراده به واسطه فعلش نه از جهت ذات و اين دلالت ميكند كه اراده از صفات افعال باشد نه از صفات ذات چه هرگاه از صفات ذات باشد عين ذات خواهد بود به جهت عدم تعدد در مقام ذات و هرگاه چنين بود نفي اراده محال بودي همچو نفي علم و قدرت چه نفي آن هرگاه عين ذات باشد مستلزم نفي ذات است با اينكه حقتعالي نفي آن صفت فرموده از خود در مواضع چند چنانكه فرموده اولئك الذين لميرد اللّه انيطهّر قلوبهم.([۲۲]) پس هرگاه اراده عين ذات بودي پس از نفي آن، نفي ذات لازم آمدي و از نفي ذات، كان و يكون منفي و عدم شدي.
و ايضاً صفت هرگاه اثبات شود براي ذات و نفي شود از آن پس آن از صفات افعال است چه
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۶ *»
افعال را اضداد ميباشد و به نفي و اثبات، موصوف شود و هرگاه اثبات شود و نفي آن محال باشد پس آن از صفات ذات است چه اضداد و نفي و اثبات در رتبه ذات جمع نشوند. قسم اول مثل اراده و كراهت چه گويند مريد و كاره٭ پس از صفات افعال خواهد بود و قسم دوم مثل علم و قدرت چه نتوان گفت عالم جاهل و قادر عاجز پس از صفات ذات خواهد بود.
پس قول به حدوث اراده همان مذهب اهلبيت ميباشد و بر اين قول اجماع و اتفاق ايشان سلام اللّه عليهم و همين قول حق است و شكي در آن نيست پس اراده فعل اللّه تعالي خواهد بود و همچنين كراهت چه آن صفت فعل است چنانكه حقتعالي فرموده و لكن كره اللّه انبعاثهم.([۲۳])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
كاره: ناخشنود ـ بيزار.
فصل
و واجب است ايمان و اعتقاد به اينكه حقتعالي متكلم است به علت اينكه وصف فرموده خود را به كلام چنانكه فرموده كلّم اللّه موسي تكليماً.([۲۴])
و چون ديديم كه حكيم خطاب نميكند مخاطب را مگر به آنچه كه ميفهمد و ما نميفهميم از كلام مگر اينكه آن، حروف و اصواتِ مسموعه منتظمه مركبه٭ است و اجماع كردهاند اهل لغت به اينكه همين معني كلام است كه عبارت است از اصوات و حروف مؤلفه متجدده متفرقه و حال اينكه حقتعالي وصف فرموده خود را به آن پس قطع كرديم (مينماييم خل) كه حقتعالي اسناد داده است كلام را به سوي خود به واسطه فعل نه من حيث الذات پس خلق ميكند كلام را در هرچه كه ميخواهد از ساير مخلوقات خود از حيوان و نبات و جماد و آن كلام، حادث است زيرا كه مركب است و مؤلف و هرچه مركب است حادث است و به دليل قوله تعالي مايأتيهم من ذكر من ربهم محدث([۲۵]) الايه يعني نميآيد كفار را هيچ آيهاي از قرآن، محدثي و جديدي مگر اينكه اعراض ميكنند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه براي حقتعالي مثلي و شبيهي و مانندي نيست چنانكه حقتعالي فرموده ليس كمثله شيء يعني مثل حقتعالي هيچ چيزي نيست از ساير مخلوقات پس نه جسم است و نه عرض٭ است و نه جوهر٭ است و نه مركب است و نه مختلف است و نه در حيّز٭
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۷ *»
مكان است و نه در جهت است به علت اينكه اين صفات جمله صفات خلق است و صحيح نيست اتصاف خالق به آن.
اما اينكه شبيهي از براي حقتعالي نيست به علت اينكه وجود مشابه مستلزم شريك خواهد بود در صفات ذاتيه و آن مقتضي نقص است در ذات واجب سبحانه چه بينظير بودن اشرف و اكمل است پس وجودِ نظير، نقص خواهد بود و هركه بر او نقص جايز باشد جايز است بر او زياده و هركه زياده و نقصان در او راه يابد متغير ميشود هرگاه بالفعل باشد يا ممكن التغير است هرگاه زياده و نقصان بالقوه باشد پس حادث خواهد بود و بطلانش معلوم شد.
و اما اينكه جسم نيست پس به اين جهت است كه جسم مركب است و محتاج به اجزايش و به محلي كه در آن جا بگيرد و هر محتاجي حادث و مصنوع است.
و اما اينكه عرض نيست به علت اينكه عرض محتاج است در تحقق و قيام خود به سوي جوهر يا جسم و هر محتاج حادث است.
و اما اينكه جوهر نيست به علت اينكه جوهر، خواه جوهر فرد باشد بنا بر مذهب كسي كه او را جايز ميداند و اثبات وجود او نموده و آن جوهري است كه قبول قسمت به وجهي نكند نه طولاً و نه عرضاً و نه عمقاً يا اينكه جوهر خط باشد و آن جوهري است كه قبول قسمت كند طولاً نه عرضاً و عمقاً يا اينكه جوهر سطح باشد و او آن است كه قبول قسمت كند در طول و عرض نه در عمق يا اينكه جوهر جسم باشد و او آن است كه قبول قسمت در طول و عرض و عمق كند مجموع اين چهار قسم محتاج باشند به مكان و لازم افتاده هريك از اينها را حركت به انتقال از مكان و سكون به لَبْث٭ و قرار گرفتن در مكان و همگي حوادثي است كه حلول نميكنند الاّ در حوادث.
و اما اينكه مركب نيست به علت اينكه مركب محتاج به سوي اجزاي خود است و محتاج حادث است.
و اما اينكه مختلف نيست به علت اينكه علت اختلاف تباين اجزاء٭ يا تباين احوال ذاتيه٭ است و هر دو امر موجب تركيب است كه مستلزم حدوث است.
و اما اينكه در حيّز نيست به علت اينكه آنچه در حيّز است مشابه است با حيّز خود پس او از جنس حيّز خواهد بود پس حادث است و ايضاً متحيز٭ يا اينكه مستقر است در حيز خود يا منتقل
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۸ *»
است از آن پس از اول، سكون لازم آيد و از دوم، حركت لازم آيد و هر دو علامت حدوث است به علت استلزام هريك مسبوقيت به ديگري٭ را.
و اما اينكه در جهت نيست به علت آنكه در جهت لازم افتاده است او را حركت و سكون و لازم افتاده است او را كه محاط٭ شود و محدود و محصور٭ گردد در بعضي دون بعض و خلوّ او از جهات٭ ديگر و هر چيزي كه يكي از اين صفات در او موجود باشد پس آن حادث خواهد بود.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
اصوات مسموعه منتظمه مركبه: صداهاي شنيدني به رشته درآمده و جمعآوري شده.
عرض: هرچه به غير خود به گونهاي بستگي داشته باشد.
جوهر: آنچه قائم به ذات باشد ـ مقابل عرض.
حيّز: مكان.
متحيّز: جايگرفته در مكان.
لَبْث: درنگ ـ قرار گرفتن در مكان.
تباين اجزاء ذاتيه: مختلف بودن جزءهاي ذاتي.
تباين احوال ذاتيه: مختلف بودن حالتهاي ذاتي.
متحيّز: جايگير.
مسبوقيت به ديگري: بعد از ديگري بودن (سكون قبل از حركت است و حركت بعد از سكون).
محاط: دربرگرفته شده.
محصور: فراگرفته شده.
خُلُوّ از جهات ديگر: در جهات ديگر نبودن.
فصل
و واجب است كه اعتقاد كند به اينكه حقتعالي را چيزي احاطه نكرده است و همچنين از چيزي صادر و متولد نشده و چيزي از او متولد نشده و مستقر بر چيزي نيست و چيزي ديگر بر او قرار نگرفته است و بالاي چيزي نيست و چيزي بالاي او نيست و نسبت به چيزي از مخلوقات خود ندارد و چيزي از مخلوقات نسبتي با ذاتش ندارد به علت اينكه اين صفات جملگي صفات خلق ميباشد.
اما اينكه چيزي ظرف از براي وجودش نيست به علت اينكه هرگاه چنين باشد لازم آيد كه محصور باشد به آن ظرف و هر محصوري حادث است و ايضاً همان، يا ماكث٭ است در آن جزء يا منتقل است از آن. در صورت اول لازم ميآيد سكون و در صورت ثاني حركت و هر دو علامت حدوث ميباشند.
اما اينكه خود ظرف چيزي نيست به علت اينكه هرگاه چنين باشد لازم ميآيد كه محل حوادث باشد اعم از اينكه آن غير، قديم باشد يا حادث به علت اينكه غير، او را مشغول كرده است و مشغولِ به غير، حادث است.
و اما اينكه متولد از چيزي نيست به علت اينكه هرگاه چنين باشد لازم ميآيد كه حقتعالي جزء آن شيء باشد پس مولود حادث خواهد بود.
و اما اينكه چيزي از او متولد نشده به علت اينكه هرگاه چنين باشد آن شيء جزء حقتعالي خواهد بود پس والد خواهد بود و تجزيه و تفريق علامت حدوث است.
و اما اينكه قرار بر چيزي ندارد به علت اينكه هرگاه چنين باشد آن شيء حامل خواهد بود پس اقوي باشد و عجز خداي را نشايد.
و اما اينكه چيزي بر او قرار نگرفته به علت اينكه هرگاه چنين باشد هرآينه اعلي از او خواهد بود.
و اما منسوب و منسوبٌاليه٭ نيست به علت
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۷۹ *»
اينكه مستلزم اقتران است و آن علامت حدوث است به علت احتياج به سوي طرفين منسوب و منسوبٌاليه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
منسوب و منسوبٌاليه: هرچه با غير خود نسبتي و ربطي داشته باشد منسوب است و هرچه غير او با او نسبتي و ربطي داشته باشد منسوبٌاليه است.
ماكث: درنگ كننده.
فصل
و واجب است كه اعتقاد كند اينكه حقتعالي حلول نميكند در چيزي و متحد نميشود به غير خود.
اما اينكه حقتعالي حلول نميكند در چيزي به علت اينكه حلول عبارت است از قيام موجودي به موجود ديگر بر سبيل تبعيت مثل قيام اعراض به اجسام يا بر سبيل ظهور مثل قيام ارواح به اجسام پس هرگاه فرض شود كه حقتعالي حلول كرده در چيزي لازم ميآيد كه محتاج باشد پس حادث خواهد بود.
و اما اينكه متحد نميشود به غيرش به علت اينكه اتحاد را هرگاه معني كنند به چيزي كه عقل او را محال ميداند و آن اين است كه دو چيز موجود يك چيز شوند بدون زياده و نقصان و انفعال يكي از ديگري و اين بلااشكال، حصولش، محال است چگونه قديم را به اين وصف توان نمود و هرگاه تفسير كنند اتحاد را به انقلاب چيزي از حقيقتي به حقيقت ديگر پس آن انقلاب و استحاله باشد نه اتحاد و اين هر چند در ممكن جايز است لكن در قديم سبحانه و تعالي محال است به علت اينكه آن تغيّرِ از حالت به سوي حالت ديگر است و حقتعالي متحول نميشود و احوال مختلفه برايش ثابت نباشد چه آن از علامات حدوث است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و واجب است كه اعتقاد كند بر اينكه رؤيت بر حقتعالي ممتنع و محال است و ديده نشود نه در دنيا و نه در آخرت.
به علت اينكه هرگاه رؤيت به دل باشد و از مرئي ذات حقتعالي را قصد كند پس آن بلاشك باطل است به علت اينكه ذات حق را ديدههاي ظاهر و باطن ادراك نميتواند كرد چه قلوب را تاب مشاهده حجاب عظمت و حجاب قهاريت نيست پس چگونه ذات را ادراك توانند كرد و ادراك ذات حق سبحانه و تعالي جز براي خود او براي احدي ممكن نيست و هرگاه از مرئي آيات و آثار افعال حقتعالي اراده كنند اين نوع از رؤيت را قلوب ادراك ميكنند زيرا كه حقتعالي تجلي كرده براي قلوب به نور عظمت خود و ايشان را مشاهده جلال و عظمت ممكن باشد به اين
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۰ *»
جهت حضرت اميرالمؤمنين۷فرمودند كه و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان.
و اما رؤيت به بصر حسي پس ادراك آن محال و ممتنع باشد چنانكه حقتعالي فرموده لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار.([۲۶]) يعني ذات حق جلّ و علا را ديدههاي ظاهري و باطني هيچ يك ادراك نميكند هر چند آثار عظمت او را قلوب ادراك كنند به جهت اينكه شرط ادراك بصر اشياء را، اين است كه مرئي مقابل باشد يا در حكم مقابل باشد همچو رؤيت به آينه و شرط ديگر اينكه بسيار دور نباشد و بسيار نزديك نباشد و اينكه مستنير باشد و در تاريكي نباشد و اينكه در جهتي باشد از جهات و حق سبحانه و تعالي منزه است از جميع اين صفات چه حقتعالي قريب و بعيد نيست بلكه او ابعد از هر چيز و اقرب از هر چيزي است و بُعد و قربش غيرمتناهي است پس از حد افراط٭ گذشته پس يكي از شروط مفقود شده و همچنين حقتعالي مستنير از غيرش نيست تا بصر را طاقت نظر باشد و همچنين در غير خود نيست تا اينكه ذاتش بذاته مدرك شود بلكه ظهورش محو ميكند ماسوي را پس اگر تجلي فرمود٭ به ظهور خود محو و فاني نمود غير ظهور خود را و هرگاه تجلي نفرمود احدي را قدرت مشاهده ظهورش نيست فضلاً از٭ ذاتش.
مترجم گويد و اين تجلي خلقي است مثل آنچه حقتعالي فرموده و تجلّي ربّه للجبل([۲۷]) و معنيش اينكه ظهورش محو ميكند ماسوا را و در كلام اميرالمؤمنين۷است جذب الاحدية لصفة التوحيد و هتك الستر لغلبة السرّ اطفئ السراج فقد طلع الصبح مراد به سراج قوي و مشاعر است كه در ظلمات جسد به نور آنها نشان، با ستاره مينمايند و مراد به سرّ و صبح همان ظهور حق است سبحانه و تعالي و آن خلقي است حادث و آيت معرفت حقتعالي تأمل كن تا ظن سوء به اصحاب حقيقت نبرده باشي كه ممكن هرگز به مرتبه ازل نميرسد و از لفظ تجلي وحشت مكن كه مراد از آن ظهور حق است به اثر و فعل خود نه بالذات مثل تجلي حق براي موسي و امثال اينها باز عود كنيم به ترجمه.
و همچنين حقتعالي در جهتي نيست تا بصر تواند او را ادراك كند زيرا كه بصر محدود است و
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۱ *»
ممكن نيست ادراكش الاّ در محدود پس هرگاه حقتعالي در جهتي از جهات باشد پس خالي از جهات ديگر باشد پس محصور باشد در آن جهت و آن علامت حدوث است پس رؤيت به بصر محال است به علت اينكه شروط رؤيت بر حقتعالي جاري نشود و هرگاه يكي از شروط مفقود شود مشروط٭ موجود نگردد فضلاً از اينكه تمامي شروط مفقود باشد.
و ايضاً جملگي ماسوي اللّه در عالم امكان ميباشد خواه در دنيا و خواه در عقبي و آنكه در امكان است ممتنع است برايش ادراك آنكه در ازل است به جهت عدم اتصال و عدم مناسبتِ مشروط، در ادراك پس ثابت شد كه حقتعالي مرئي نميشود بذاته نه در دنيا و نه در آخرت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
حدّ افراط: از بسيار دوري و از بسيار نزديكي.
تجلّي فرمود: پديدار گشت.
فضلاً از: تا چه رسد به . . . .
مشروط: آنچه داراي شرايط است.
فصل
و واجب است بر مكلف كه اعتقاد كند كه حقتعالي را ادراك نتوان كرد به هيچ حاسهاي از حواس ظاهره همچو سمع و بصر و ذوق و شمّ و لمس و باطنه مثل حس مشترك و آن قوهاي است كه ادراك امور باطنه را به معونت حس ظاهر ميكند همچو استداره شعله جوّاله٭ و خيال و آن قوهاي است كه ادراك صور حسّيه ملايمه ميكند و واهمه و آن قوهاي است كه ادراك صور موحشه منافره مخوفه و مهوله٭ نمايد و متصرفه و آن قوهاي است كه ارتباط و افتراق بين اين دو قوه نمايد و حافظه و آن خزانه اين مدارك است.
و بالجمله حقتعالي را به چيزي از اين قوي ادراك نتوان كرد زيرا كه حقتعالي مشابه چيزي نيست و چيزي مانند او نيست و ادراك يكديگر را نتوانند نمود الاّ دو چيز كه از جنس يكديگر باشند يا مشابه هم باشند چنانكه اميرالمؤمنين۷فرمود انما تحدّ الادوات انفسها و تشير الالات الي نظائرها يعني آلات و ادوات تعيين و تشخيص درك نميكند الاّ مثل و مانند خود را و حقتعالي فرموده لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار يعني ديدههاي ظاهره و باطنه كه عبارت از حواس ظاهره و باطنه باشد ادراك ذات حقتعالي نتوان كرد و حقتعالي ادراك ميكند ذوات و قوا و مشاعر موجودات و آنچه را كه به آن ادراك ميكنند.
و ايضاً فرمود و لايحيطون به علماً([۲۸]) يعني به علم و ادراك، احاطه به ذات و صفات حقتعالي نتوانند
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۲ *»
نمود و آن در وُسع هيچ موجودي از موجودات نباشد و اين وجهش اين است كه حواس ظاهره و باطنه ادراك نميكند مگر محدود و مصوّر و مكَيَّف٭ را و حق عزوجل را حدي و تركيبي نيست و كيفيتي و صورتي در حقش متصور نِي پس چگونه مدرَك شود به حواس ظاهره و باطنه تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
استداره شعله جوّاله: گرديدن شعلهي آتشگردان.
صور موحشه منافره مخوفه و مهوله: پديدههاي وحشتآور نفرتانگيز ترسناك و دهشتناك.
مُكَيَّف: كيفيتدار ـ آنچه داراي چگونگي است.
باب دوم
در اصل دوم است و آن عدل است و عدل عبارت است از حكم اموري كه راجع شود به افعال عامه حقتعالي بالنسبه به مكلفين در دار تكليف از اوامر و نواهي و در دار جزا از ثواب و عقاب. و عدل در لغت ضد جور و ظلم است و آن عبارت است از تساوي پس افعال حقتعالي تعلق ميگيرد به مكلفين در دنيا به جهت عدل. به اين معني كه: تكليف نميكند ايشان را مگر به آنچه طاقت دارند از اعمال و افعالي كه در آن صلاح ايشان است، به اين طريق كه جزاي ايشان بر آن عمل زايد بر قدر تكليف باشد در طاعات و جزاي ايشان زايد بر قدر فعل مكلف باشد در معاصي. يعني آنچه مترتب ميشود بالفعل از ثواب و عقاب، اعظم و ازيد از نفسِ فعلِ مكلفٌبه يا منهيعنه باشد؛ تا حاصل شود فايده تكليف كه عين منفعت به خلق است زيرا كه حقتعالي غني است و بينياز است از كل ماسوي پس فايده تكليف راجع به سوي مكلفين خواهد بود يقيناً.
و چونكه جاري نميشود بر حقتعالي احوال ناقصه ضعيفه مخلوقات پس رضاي حقتعالي از خلقش عبارت از تفضل و احسان او است بالنسبه به سوي بنده و زايد بر جزاي اعمال و استحقاق او، از تزايد٭ درجات و اِعطاي مثوبات٭ و رفع عقوبات و امثال اينها و غضب حقتعالي عبارت است از عدل بالنسبه به سوي مكلفين زيرا كه حقتعالي غضب نميكند بر عاصي به علت اينكه معصيت كرده او را تا اينكه از عذاب و عقاب آن بنده استراحت قلبي برايش حاصل شود تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً بلكه غضب حقتعالي في الحقيقه عبارت است از ايجاد مسببات در نزد وجود اسباب آنها.
پس معصيت علت تامه است از براي ايجاد عقوبت مخصوصه به آن معصيت، پس ايجاد ميكند حقتعالي آن عقوبت را به مقتضاي آن معصيت مگر اينكه هرگاه بخواهد عفو كند پس عفوش مانع آن
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۳ *»
مقتضي است پس حاجب و حايل ميشود ميانه آن معصيت و ميانه عقوبتي كه متفرع و مترتب بر آن بود و هرگاه مانع عفو الهي حاصل نشود آن عقوبت لازم ميشود به علت وجود مقتضي و رفع مانع و غضب حقتعالي عبارت است از همين، نه اينكه غضبش همچنان غضب مخلوقين از هيجان حرارت غريزيه واقعه در قلب باشد و از آن منبعث شود براي انتقام تا اينكه آن هيجان ساكن گردد و حقتعالي اجل و اكرم است از اينكه صفات مخلوقين بر او وارد شود.
اما حكم افعال اختياريه مكلفين در اصل ايجاد و آن افعالي است كه ممكن است در حق ايشان و قدرت بر فعل و ترك آن دارند پس بدانكه همه موجودات از ذوات و صفات و افعال، موجود و متحققند به امر حق سبحانه و تعالي و متقومند به مدد الهي و هيچ يك از اينها مستقل بنفسه در ذات و صفات و افعال خود نيستند چه اگر آني مستغني باشند، در جميع احوال خواهند بود پس فقير نباشند و حال اينكه امكان و ممكن عين فقر و احتياج است و چونكه حقتعالي بندگان را فرمود به طاعت و امتثالِ اوامر و اجتناب از نواهي واجب است كه ايشان را قادر و متمكن از اداي تكاليف سازد و الاّ تكليف محال خواهد بود و تمكن مطيع از فعلِ طاعت٭ وقتي صورت بندد كه قدرت بر ترك آن داشته باشد پس اختيارِ فعل را به جهت امتثال امرِ حقتعالي به اختيار خود كند لاجرم خلق كرده حقتعالي تمامي مكلفين را از نور و ظلمت و به آن قادر گردانيد ايشان را از فعلِ طاعت و معصيت پس قوام وجود عبد و افعالش به امر حقتعالي و مدد و حفظ او است چه اگر مدد ندهد و حفظ وجود ايشان نكند موجود نخواهد بود لكن بنده، خود، فاعلِ فعل خويشتن است بدون مشاركت احدي در فعل او و حقتعالي حافظ فعل او است و امداد ميكند او را از معونتِ در طاعت و خذلان در معصيت.
پس هركس كه قائل شود كه فاعلِ فعلي كه از بنده صادر ميشود از خيرات و شرور، حقتعالي است و بنده را در هيچ فعلي از افعالِ خود مدخليتي٭ نيست بلكه حق سبحانه و تعالي فاعلِ فعل بندگان و سبب آن افعال است چنانكه او خالق ذوات بندگان است همچنين خالق افعال ايشان است چنانكه اشاعره٭ بر اين معتقدند پس به تحقيق كه
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۴ *»
نسبت داده به سوي خداي تعالي ظلم و قبح را چه لازم قول ايشان افتاده است كه حقتعالي جبر كرده خلايق را بر معاصي پس عقاب و عذاب كرده ايشان را به جهت آن افعال كه خود، مستقل در ايجادش بود و بندگان را در آن مدخليتي بوجهي من الوجوه نبود.
و هركس كه قائل شود به اينكه بنده خود، فاعلِ فعلِ خود است بدون مدخليتِ غير، بوجهي من الوجوه بلكه خود مستقل است به فعلش مانعي از آن فعل برايش نيست پس معزول كرده حق سبحانه و تعالي را از ملك و سلطانش چنانكه طايفه معتزله٭ و مفوضه٭ را اعتقاد اين است و هر دو فرقه خارج از طريقه حق و بيرون از جاده صواب ميباشند چه فرقه اولي افراط نمودند و آن يكي تفريط.٭
و حق در اين است كه قائل به حكم اوسط بشويم چنانكه حضرت جعفر بن محمد۸از آن معني خبر دادهاند لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين يعني جبري نيست به اينكه گفته شود كه حقتعالي جبر كرده بندگان را بر طاعات و معاصي چه هرگاه چنين باشد هرآينه جايز نبود كه عقابِ ايشان نمايد به جهت معاصي ايشان و الاّ ظالم خواهد بود و ما ربّك بظلاّم للعبيد([۲۹]) و تفويض نيست به اينكه گفته شود كه حقتعالي تفويض كرده امر را به سوي عباد و از براي حقتعالي امري و حكمي در افعال ايشان نيست، پس اگر چنين باشد پس در ملك حقتعالي وارد و واقع خواهد شد چيزي كه تقدير نكرده پس معزول٭ از حكم و سلطنت خواهد بود بلكه امري بين اين دو امر است به اين معني كه عبد خود فاعل فعل خود است بر وجه اختيار بدون اكراه و اجبار ليكن به تقدير حق سبحانه و تعالي كه ساري و جاري است در فعل عبد پس بدون قدر تمام نميشود فعل عبد و امضا نميشود.
و معني اين كلام آن است كه حق سبحانه حافظ بنده خود و آنچه صادر ميشود از او از افعال ميباشد زيرا كه بدون حفظ و حمايت حقتعالي وجود و تحققي براي عبد و فعلش نخواهد بود پس مادام كه محفوظ است بامر اللّه پس موجود و متحقق است پس بنده محفوظ به فعل اللّه و مدد و عنايت او فاعل است مر افعال خود را بالاستقلال بلكه عبد فاعل است و حقتعالي حافظ.
و معني قول ما كه عبد فاعل
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۵ *»
است مر افعال خود را به مدد خداوند نه با خداوند و نه بيخدا همان است كه اشاره كرديم به سوي او و لكن طريق ادراكش مظلم و تاريك است بدون چراغ مشتعل از نور ولايت آلمحمد۹سيرِ اين طريقِ مظلم، محال و بحر عميقي است كه تا غوّاص كامل الصفه نباشد البته در اين گرداب غرق خواهد شد پس غنيمت شمار آنچه را كه براي تو ذكر كرديم از معني امر بين امرين كه ديگران اين كلام را به لفظ ميگويند و چون بيان كنند يا مُجَبِّرِهاند يا مفوّضه واللّه الموفِّق و المعين و اين است عدل در افعال عباد.
پس اگر عصيان ورزند پس به اختيار خودشان و به موافقت قدر است پس هرگاه ميخواستند كه طاعت كنند متمكن از آن بودند پس چون اختيار كردند معصيت را، جاري كرد حقتعالي بر ايشان لازم عصيان را كه عقاب است و ظلم نكرد ايشان را به علت اقدام ايشان بر معصيت بدون اجبار و اكراه و اضطرار و هرگاه اطاعت كنند پس آن نيز به اختيار خود ايشان و موافقت قدر است و هرگاه خواسته باشند معصيت را متمكن از آن بودند پس چون اختيار كردند طاعت را جاري كرد بر ايشان لازمه طاعت را كه ادراك ثواب است و مستحق ثواب شدند به علت اقدام ايشان بر طاعت بدون اضطرار.
و بودن افعال عباد، موافقِ تقدير، سببِ اجبار نميشود به علت تمكن ايشان در اين صورت از مخالفت، به موافقت قَدَر پس اختيار ايشان هر فعلي را كه بخواهند و اراده كنند مفارقت از تقدير الهي نخواهد كرد زيرا كه فعل تمام نميشود بدون قدر پس تمامي بندگان مستقلند به فعل خيرات و شرور كه از ايشان صادر ميشود با تقدير الهي هر فعلي را كه اختيار ميكنند و هيچ فعل را بدون تقدير نميكنند و اين تقدير، تقديرِ لزوم و حتم نيست بلكه تقدير اختيار است بفهم اين مطلب را و نيكو تأمل كن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
تزايد: بيش از اندازه.
مثوبات: جمع مثوبه: پاداش و ثواب.
فعل طاعت: فرمانبرداري.
مدخليّتي: دخالتي.
اشاعره: پيروان ابوالحسن اشعري كه معتقد به جبر و ديده شدن خداوند و قديم بودن قرآنند.
معتزله: پيروان واصل بن عطا از شاگردان حسن بصري و واردكنندگان فلسفه در دين.
مفوّضه: طرفداران تفويض.
تفريط: كوتاهي كردن.
معزول: بركنار.
باب سوم
در نبوت است بدانكه حق سبحانه و تعالي چون غني مطلق است او را حاجتي به سوي هيچ چيز نباشد پس خلق كرد خلق را به مقتضاي كرم و فضل و احسان و دوست داشت كه برساند ايشان را به سوي آنچه خواسته است براي ايشان از نعمتهاي غيرمتناهي و چون حقتعالي حكيم است واجب است كه
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۶ *»
آنچه را كه تفضل نمود بر بندگان خود جاري باشد بر مقتضاي كمالِ حكمت و صنع ربوبيت٭ پس تكليف كرد خلق را به آن اموري كه به سبب ارتكاب آنها ميشود رسيدن آن كرامات و مثوبات را بر وجهي كه تفضل او سبحانه از عبث خارج شود٭ .
و چون ساير مخلوقات به علت جهل و عجز ذاتي خود نميدانند آنچه را كه در او صلاح ايشان است چه علمش از مكنونات علوم الهيه است كه غير را در آن مقام راهي نيست و چون حق سبحانه و تعالي مُدرَك نميشود و محسوس نگردد و خلق را قدرت بر اخذ معالمِ دينِ خود بلاواسطه از حقتعالي به علت كمال تقدس و تنزه او نميباشد پس واجب شد در حكمت كه اختيار فرمايد از خلق خود قويي را كه قادر باشد به معونت حقتعالي از تلقّي وحي٭ از جناب حق تا اينكه به خلق برساند از جانب حق عزوجل معاني امور و تكاليفي كه از بندگان خواسته از آنچه در او صلاح دنيا و آخرت ايشان است به علت اينكه اين تكليف لطفي است بر ايشان كه متوقف است بر آن صلاح و نظام نشأتين دنيا و عقبي پس واجب باشد آن لطف در حكمت و آن واسطه پيغمبر است.
و چونكه مقتضاي حكمت در ايجاد آن بود كه خلايق را در اوقات متعدده و متعاقبه و با احوال مختلفه آفرينش فرمايد و جملگي مشترك بودند در علت غائيه كه ايصال نفع به ايشان باشد پس واجب شد در حكمت كه مبعوث كند حقتعالي در هر امتي رسولي از جنس ايشان تا مناسب ايشان بوده تا برساند از جانب الهي به ايشان آنچه صلاح نظام دنيا و آخرت ايشان است چه بندگان نميدانند مگر آنچه حقتعالي به ايشان تعليم فرموده به فضل و كرم خود تا اينكه منتهي شد نبوت به سوي پيغمبر ما محمد بن عبداللّه۹.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
صنع ربوبيت: كار پرورندگي.
از عبث خارج شود: يعني تفضلش بيهوده و بيسبب و بيعلت نباشد.
تلقّي وحي: دريافت وحي.
فصل
بدانكه چون نبوت از مقتضيات عدل است واجب است اينكه بر اكمل وجه باشد تا فايده بعثت بر او مترتب شود بر كمال ماينبغي٭ و آن وجه كامل آن است كه حقتعالي ظاهر فرمايد بر دست آن پيغمبر كه براي هدايت مكلفين مبعوث فرموده امر معجزي كه از ابناي جنس٭ او مثلش حاصل نشود و
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۷ *»
خارق عادت باشد و مطابق دعواي نبوتش باشد كه حقتعالي به جهت تصديق نبوتش آن امر را ظاهر كرده باشد.
و بايست كه صحيح النسب طاهر المولد٭ باشد و منزه از شبهه حرام و حيض و امثال اينها و مستقيم الخلقه باشد مشتمل بر زيادتي و نقصان نباشد مطهر باشد از جميع احوالي كه دلها از آن نفرت دارند از جهت خَلق به حيثيتي كه اهل زمانش را مقام طعن بر او به وجهي نباشد.
و بايست كه صادق القول باشد و هرگز از او كذبي و خيانتي و و طلب رياستي و ميل زخارف دنيا مشاهده نشده باشد و بايست كه اعلم اهل زمان خود باشد و زاهدترين آنها باشد و عاملترين آنها به آنچه امر و نهي ميكند و بايست كه مطهر باشد از جميع زوايد و نقايص ظاهره و باطنه به حيثيتي كه اهل زمانش كه مبعوث بر ايشان شده است بدانند كه برايش نظيري نيست در هر صفتِ كمالي.
و بايست كه معصوم باشد از تمامي گناهان صغيره و كبيره قبل از بعثت و بعد از بعثت از اول عمرش تا آخر عمرش و بايست كه معصوم باشد از سهو و نسيان و از هر چيزي كه رعيت آن را نقص ميدانند و عذري به جهت عدم متابعت بياورند يا اينكه شكي براي ايشان حاصل شود در نبوتش يا توقف كنند در آن زيرا كه حجة اللّه واجب است كه بالغه باشد و قاطع عذر هر معتذر٭ باشد و هرگاه جايز باشد كه احد مكلفين بيايد و خدشه در نبوت پيغمبر كند پس حجة اللّه تام و بالغ نبوده باشد و آن باطل است چه اصل بعثت براي قطع حجت است پس چگونه با بعثت، حجت([۳۰]) باقي ميماند؟
و بايست كه مسدّد باشد از جانب حقتعالي و موفق باشد براي صواب در اعتقاد و علم و قول و عمل زيرا كه حقتعالي مدد ميدهد او را به الطاف و الهام خود و وحي ميكند به سوي او به الهامات به مقدار مقامش و قرار ميدهد برايش ملكي از ملائكه كه تأييد كند او را به نور حق و تسديد نمايد او را و از خطا و لغزش حفظ كند.
و حقتعالي كل اينها را قرار داده و خواسته تا اينكه بعد از بعثت پيغمبران براي مردمان حجتي در ترك متابعت او نباشد به علت اينكه پيغمبر عبارت از انساني است كه خبردهنده باشد از جانب حقتعالي بدون واسطه انسان ديگر و اين انسان حجة اللّه بر مكلف نباشد مگر
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۸ *»
وقتي كه ثابت شود نزد مكلف كه قول او قول خدا و امر و نهي او امر و نهي خدا است و حقتعالي قادر است بر ايجاد امور و اسبابي كه حجتش تمام شود بر خلقش و احدي را قدرت دفع در آن نباشد و به اقامه حجت بر خلق، متحقق ميشود لطفش بر خلقش از رسانيدن ايشان را به كمالات دنيا و آخرت و آن به اعمال است و اعمال موقوف است بر اثبات مُبَلِّغ و پيغمبر. پس واجب است بر حقتعالي كه موصوف كند آن پيغمبر را به صفاتي كه ثابت شود بر مكلفين نبوتش و اينكه قول او عين قول خدا است جل و علا و حقتعالي واجبي را ترك نميكند چه آن قبيح است و او متعالي است از فعل قبيح به علت غناي ذاتي و عدم افتقار به وجهي من الوجوه.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
بر كمال ماينبغي: به بهترين صورتها.
ابناي جنس: همنوعان.
طاهر المولد: پاكزاد و حلالزاده.
معتذر: بهانهجو.
فصل
چون دانستي اين مذكورات را پس بدانكه پيغمبر اين امت مرحومه محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قُصَي بن كِلاب بن مُرّة بن كعب بن لُؤَي بن غالب بن فِهْر بن مالك بن نَضْر بن كِنانة بن خُزَيْمَة بن مُدْرَكَة بن الياس بن مُضَر بن نِزار بن مَعَدّ بن عدنان صلي اللّه عليه و آله الطاهرين است كه ادعاي نبوت كرده و معجزه بر دست شريفش ظاهر گشته و هركس ادعاي نبوت كند و مطابق ادعاي خود معجزه ظاهر كند پس آن پيغمبر است بيشبهه.
و به تحقيق كه متواتر٭ شد ميانه مسلمين و غير ايشان از تمامي اهل دنيا كه ظاهر شد مردي در مكه مشرفه، اسمِ او محمد بن عبداللّه۹و ادعاي نبوت نمود و حقتعالي بر دست مبارك او معجزه ظاهر فرمود كه مطابق دعوايش و مقرون به تحدّي٭ كه سعي كردند مثل آن بياورند ولي از آن متمكن نشدند پس پيغمبر به حق و ناطق به صدق مطلق باشد۹ و اين تواتر موجب قطع است مگر براي كسي كه مسبوق باشد به شبهه٭ و بلااشكال اين امر متواتر است ميان جميع اهل الارض به علت اينكه آن حضرت۹خاتمالنبيين است پس بعد از او پيغمبر نباشد پس واجب است كه رسول باشد بر كافه خلق به علت اينكه ايشان مكلف ميباشند و صحيح نيست تكليف ايشان بدون حجت و ثابت نميشود حجت بر خلق الاّ به آن
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۸۹ *»
نهج كه مذكور شد پس ثابت شد نبوت آن حضرت به تواتر نزد جميع مكلفين.
و اما آن كس كه مسبوق به شبهه باشد بر او نيز ثابت شده است هر چند طبيعت او عادت به انكار نموده است و ايضاً حقتعالي ميفرمايد و ما كان اللّه ليضلّ قوماً بعد اذ هديهم حتي يبيّن لهم مايتقون.([۳۱])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
متواتر: خبري كه يقينآور است يا به واسطهي بسياري نقلكنندگان آن و يا به سبب ضميمه شدن قرائن.
تحدّي: به مبارزه و مقابله خواندن.
مسبوق باشد به شبهه: به شبههاي پيش از اين برخورده باشد.
فصل
و اما معجزات آن حضرت كه حقتعالي به آن تصديق نبوت آن بزرگوار۹را فرموده بسيار است و علماء امت هزار معجزه را احصا كردهاند از آن جمله انشقاق قمر است و ظاهر شدن (جريان خل) چشمه آب از ميان انگشتان مباركش و سير كردن خلق بسيار از طعام اندك و شكايت شتر به آن حضرت و كلام پاچه گوسفند كه او را به زهر آميخته بودند و آواز به واقعه و تنطق بيزبانان از انحاء شتّي٭ و ناله جذع نخل٭ و تسبيح سنگريزه در كف مبارك آن حضرت و مهر كردن بر سنگ به مهر شريف مطهر خود۹و غيرذلك از معجزات كه تعداد آن موجب تطويل كلام است و معروف ميانه خواص و عوام.
و از جمله معجزات عجيبه غريبه (آن حضرت خل) قرآن عزيز است كه ناسخي برايش هرگز نخواهد بود و تحدي كرد به آن قرآن عربها را حتي راضي شد كه يك سورهاي بياورند مثل قرآن به اَقصر سورهاي كه در قرآن است پس عاجز شدند و نتوانستند كه مثل آن بياورند و چون قبول نكردند اسلام را به علت حميت جاهليت پس صبر كردند به انواع ايذا و اذيت از قتل رجال ايشان و اسيري اطفال و زنان ايشان و متحمل شدن لُبس عار٭ و وقوع قلع و قمع از مساكن و ديار و نتوانستند كه دفع كنند آنچه بر ايشان وارد شد به آوردن سورهاي مثل قرآن و قرآن باقي است تا فناء عالم كون و مكان و عجز عرب از اتيان به مثل اين سهل است كه كل خلق عالم از ماسوي اللّه را طاقت تعبير به عبارتي مثل قرآن نيست و احدي را از اول آفرينش تا فناء عالم، طاقت معارضه با قرآن نيست.
و از براي هيچ پيغمبري از پيغمبران بعد از ايشان معجزهاي باقي نمانده به علت انقطاع نبوت ايشان الاّ معجز پيغمبر ما۹كه او باقي است تا تكليف باقي است زيرا كه نبوت آن حضرت باقي است به بقاء تكليف تا معجزه باهرهاش
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۰ *»
قاطع حجج معترضين باشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
انحاء شتّي: به شكلهاي گوناگون.
جذع نخل: تنهي درخت خرما.
لُبْس عار: پوشيدن ننگ.
فصل
بدانكه آن حضرت۹خاتم النبيين است و بعد از او پيغمبري نيست به علت اينكه حقتعالي از آن در كتاب عزيز خبر داده كه ماكان محمد ابااحد من رجالكم و لكن رسول اللّه و خاتم النبيين([۳۲]) و حق سبحانه و تعالي از او كذب واقع نميشود زيرا كه كذب قبيح است و غني مطلق فاعل قبيح نباشد و ايضاً در كتاب خود فرموده ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا([۳۳]) و خبر داد ما را آن حضرت۹كه پيغمبري بعد از خود نيست پس اخذ ميكنيم قول او را چه آن حق است از جانب خدا.
و بدانكه آن حضرت۹افضل و اعلم از ساير پيغمبران و از تمامي خلق ميباشد زيرا كه فرموده انا سيد ولد آدم يعني من بهترين فرزندان آدم هستم و ايضاً فرموده است به فاطمه صلوات اللّه عليها كه ابوك خير الانبياء و بعلك خير الاوصياء و آن حضرت معصوم است دروغ از او صادر نميشود چنانچه ارشاد فرموده حق است از جانب خدا، قال اللّه تعالي لاينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي([۳۴]) و ايضاً فرموده در قرآن مجيد و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين.([۳۵]) پس قول شريفش صدق خواهد بود پس افضل خلق بودنش حق باشد و همچنين اجماع علماء اسلام است كه آن حضرت سيد كاينات است و از كلام اللّه در حديث قدسي خطاب به آن بزرگوار است لولاك لماخلقت الافلاك. و دنيا و ما فيها به طفيل وجود او موجود شدهاند صلي اللّه عليه و آله الطاهرين المعصومين.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
باب چهارم
در امامت است چون ثابت شد كه وجود نبي لطف است كه تمام نميشود نظام عالم در دنيا و آخرت مگر به او تا روز قيامت به علت اينكه آن حضرت مبلّغ است از جانب حقتعالي و اداكننده است آنچه بر او وارد ميشود از احوال خلق از اموري كه به آن بقاي ايشان است مادام تكليف و اموري كه به آن سعادت ابديه است بر ايشان. و لاشك احوال مكلفين آناً فآناً متجدد ميشود تا روز قيامت و احكام ايشان تابع احوال ايشان است پس احكام
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۱ *»
نيز به مقتضاي احوال متجدد ميشود و پيغمبر باقي نميماند تا آخر تكليف و فناي عالم بلكه جاري ميشود بر آن حضرت به علت امكانش تغيير و موت به علت اينكه عبدي است مخلوق و جايز نيست در حكمت كه به موتش رفع حكم نبوت او شود چه آن لطفي است واجب مادام بقاء تكليف پس واجب باشد در حكمت نصب خليفهاي كه قائم بشود مقام پيغمبر و ادا بكند از پيغمبر احكام خلق مكلفين را به ايشان و حافظ باشد شريعت آن پيغمبر را و قائم باشد به سنت و طريقه او تا باطل نشود حجة اللّه بالغه بر خلقِ مكلفين.
و لابد است كه آن خليفه جامع باشد جميع آنچه مذكور شد در حق نبي۹از اينكه اعلم اهل زمان خود باشد و ازهد و اتقي و اعبد و انجب ايشان باشد و افضل ايشان در جميع صفات و كمالات و مزايا و فواضل و معصوم باشد از گناهان صغيره و كبيره از اول عمر خود تا آخر عمر خود و معصوم باشد از كذب و خطا و نسيان و امثال اينها از تمامي آنچه معتبر بود در حق نبي مگر نبوت به علت اينكه ثابت شد كه نبوت منقطع شده با پيغمبر۹.
اما اينكه شرط شده وجود كل صفات نبي۹در وصي به علت اينكه وصي قائم است مقام نبي را در جميع آنچه محتاجند مكلفين از احكام و شريعت (به آن خل) زيرا كه وصي حافظ شريعت نبي است و اين حفظ شريعت لطفي است از جانب حق جل و علا و واجب است در حكمت همچنانكه واجب است در نبوت پس واجب شد كه وصي متصف به صفات نبي خود باشد۹به حيثيتي كه براي مكلفين قطع حاصل شود كه آن حضرت حجة اللّه است بر آن كسان كه نبي حجت بود و بايست كه قاطع باشد كه قول او قول خدا و حكم او حكم خدا و رسول او است و طاعتش واجب است و انقياد امر او و رجوع در شدايد احوال به سوي او لازم است و واجب است كه مطهر و منزه باشد از هرچه كه مستلزم نفرت نفوس و طبايع و عدم اطمينان است در كل احوال.
و هركس كه به اين صفات، موصوف است مطلع نميشود بر حقيقت احوالش مگر كسي كه مطلع بر سراير٭ و ضماير٭ است و او است خداوند
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۲ *»
عالم جلشأنه و نيست اين حكم منصب احدي از خلق و دانسته نميشود مگر به نص خاص از جانب خداوند عزوجل بر شخصي و آن لطف است به مقتضاي عدل و لطف واجب است در حكمت و قادرِ حكيمِ عزوجل، اِخلال به واجب نميكند زيرا كه قبيح است پس واجب شد كه امامت به نص خاص از جانب خدا باشد.
و بدانكه در ميان امت پيغمبر۹كسي كه جامع باشد جميع شرايط نبوت را غير از نفس نبوت نبود مگر مولانا و سيدنا علي بن ابيطالب بن عبدالمطلب تا آخر اجداد رسول اللّه۹به علت اينكه آن بزرگوار معصوم بود از هر بدي و زشتي كه طبع سليم را ناگوار باشد از اموري كه پيغمبر۹از آن معصوم بود و شريك آن حضرت است در هر فضيلت مگر نبوت.
و حقتعالي در قرآن عزيز به آن تصريح فرموده در آيه انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون([۳۶]) يعني ولي و صاحب اختيار و متولي امور شما منحصر است در سه و آن حقتعالي و رسول او و گروهي كه (آنانكه خل) ايمان آوردهاند به خدا و بپاميدارند نماز را و ميدهند زكات را در حالت ركوع و متواتر شد روايات و كلام مفسرين از فريقَيْن٭ كه اين آيه نازل شد در حق اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب۷در وقتي كه تصدق به خاتم خود در حال ركوع نمود و انكار نميكند مگر معاند و منكر حق بعد از معرفت پس ثابت كرد حقتعالي براي علي بن ابيطالب۷ به نص كلام عزيز خود آنچه را كه ثابت كرد از براي خود و رسولش از ولايت عامه و رياست مطلقه و معني در اين آيه شريفه نيست مگر اولويت به خلق از نفسهاي ايشان در تمامي احوال از امور دنياي ايشان و دين ايشان و آخرت ايشان چه ولايت همان ولايت است كه براي حقتعالي ثابت است و براي رسولش.
و از اين جهت است كه رسول۹در روز غدير خم تنبيه فرموده به اين معني چنانچه فريقان روايت غدير خم را از طرق متعدده كه بر حد تواتر رسيده به اعتراف خصم مخالف، روايت نمودهاند چه آن حضرت در آن روز فرموده است الست اولي
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۳ *»
بكم من انفسكم آيا من اولي نيستم از شما به تصرف در جانهاي شما و مالهاي شما؟ همگي به يكبار گفتند بلي يا رسول اللّه پس فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله پس تصريح فرمود رسول اللّه كه مراد از ولي در اين مقام اولي به تصرف است و حقتعالي در حق آن حضرت فرمود ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا پس ما را واجب شد امتثال به امر او و عمل به قول او و در حق او حقتعالي فرموده فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم([۳۷]) و در حق آن حضرت فرموده و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.
و روايت كردهاند فريقان كه حضرت پيغمبر۹ فرموده اقضاكم علي يعني عالمترين امت به احكام فتوي و احوال متعلقه به خلق علي۷است و فرموده به اقرار فريقين علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيث ما دار يعني علي با حق است و حق با علي است دور ميزند حق با او به هر نهج كه او دور ميزند.
پس ثابت شد كه آن بزرگوار۷هادي به سوي حق است و دليلي دلالت نكرد كه غير از آن حضرت احدي از صحابه به اين مرتبه و جلالت باشند و ادعا نكرد احدي از امت عصمت را از براي احدي از صحابه چنانچه ادعا شد براي آن حضرت پس آن كس كه هادي است به سوي حق او احق و سزاوارتر است كه مردم اطاعت او كنند و او را امام واجب الاقتدا دانسته اقتدا به آن حضرت نمايند از كلي و جزئي امور و احوال خود زيرا كه آن حضرت هرگز به نص پيغمبر به اقرار فريقين مفارقت نميكند حق را و حق نيز از آن حضرت مفارقت نميكند و احدي انكار اين معني نميكند كه اميرالمؤمنين۷هرگز در حالي از احوال با باطل نبوده است و مقصود از عصمت نيست مگر اين معني.
پس ثابت شد نزد هر منصف طالب حقي بر جهت قطع و يقين از مثل اين حديث و اين آيه شريفه كه علي بن ابيطالب۷خليفه رسول اللّه است بلافصل به علت اينكه او هادي است به سوي حق زيرا كه هركه مفارقت از حق نميكند و حق از او مفارقت نمينمايد پس آن بزرگوار احق و اليق است
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۴ *»
كه اطاعت كرده شود به حكم اللّه تعالي چنانكه در كتاب خود فرموده أفمن يهدي الي الحق احق انيتّبع امّن لايهدّي الاّ انيهدي فما لكم كيف تحكمون([۳۸]) پس هركس كه مخالفت حكم خدا نمايد داخل خواهد شد در قوله تعالي و من لميحكم بماانزل اللّه فاولئك هم الكافرون،([۳۹]) و من لميحكم بماانزل اللّه فاولئك هم الظالمون،([۴۰]) و من لميحكم بماانزل اللّه فاولئك هم الفاسقون.([۴۱])
پس ثابت شد كه آن حضرت۷ از اشخاصي است كه حقتعالي او را منزه و مطهر فرموده از انواع رجس پس معصوم باشد به نص كتاب اللّه و قول رسول اللّه۹و او منصوصِ به خصوص از جانب خدا و رسول او۹است و ادعا نكرد احدي از مسلمين اين معني را از براي احدي از اصحاب و الحمدللّه رب العالمين.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
سراير: جمع سريره: نيّتها.
ضماير: جمع ضمير: خاطرهها ـ انديشهها.
فريقين: دو گروه شيعه و سني.
فصل
و سببي كه باعث نصب علي بن ابيطالب۷ شد از براي خلافت همان بعينها سبب نصب فرزند ارجمندش حسن است۷پس حضرت اباعبد اللّه الحسين۷و بعد از آن حضرت علي بن الحسين و بعد از آن حضرت امام محمدباقر و بعد از آن، حضرت صادق و بعد از آن حضرت امام موسي كاظم و بعد از آن حضرت امام رضا و بعد از آن حضرت امام محمد تقي و بعد از آن حضرت امام علي نقي و بعد از آن حضرت امام حسن عسكري و بعد از آن خلف صالح حجة القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان و مظهر الايمان و خليفة الرحمن صلي اللّه عليهم اجمعين و جميع آنچه معتبر بود در خلافت اميرالمؤمنين و قيامش مقام رسول اللّه و بودن او حجة اللّه بر خلق و غيرذلك از آنچه به كليات آن سابقاً اشاره شده از كمالات و فضائل و مناقب معتبره در واسطه ميانه خدا و خلق، معتبر است در هريك از ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين.
و همچنين خصوص نص به هريك از ايشان از جانب خداوند عالميان چنانچه صريح حديث لوح است كه جابر بن عبداللّه انصاري روايت كرده و غيرش از قرآن و احاديث قدسيه و نص از جابر روايت ميكند در باب هريك از ايشان به اسامي ايشان و نص هر سابقي بر لاحقي و كل
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۵ *»
اين نصوص و اخبار به تواتر ثابت شده مگر آن كس كه مسبوق به شبهه باشد به علت اينكه بيان و اثبات حجت بر حقتعالي در حكمت واجب است و حق سبحانه و تعالي اخلالي به واجب نميكند از (به جهت خل) عموم علمش و غناي مطلق و قدرت عامه شامله.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه قائم آلمحمد محمد بن الحسن العسكري عليه و علي آبائه الكرام السلام حي و موجود است اما نزد ما معاشر شيعه اثناعشريه به جهت اجماع فرقه محقه بر وجود آن حضرت و اينكه ظاهر خواهد شد و پر خواهد كرد زمين را از عدل و قسط بعد از آنكه پر شده باشد از ظلم و جور و او فرزند ارجمند حضرت امام حسن عسكري۷غائب مفتقَد٭ منتظَر مترقَّب است و اجماع فرقه محقه تابع اجماع ائمه ايشان است سلام اللّه عليهم اجمعين و اجماع اهلبيت حجت است به علت اينكه حقتعالي پاك و مطهر فرموده ايشان را از رجس و دَنَس پس قول ايشان حجت است زيرا كه نميگويند الاّ حق و اما اجماع شيعه پس آن نيز حجت است به جهت كشفش از قول امام ايشان كه معصوم است.
و اما نزد عامه پس بسيار از ايشان متفقند با ما و قائلند به قول ما و بعضي از ايشان را زعم آن است كه الآن موجود نيست بعد از اين موجود خواهد شد و بعضي از ايشان را گمان اين است كه آن عيسي بن مريم۷است لكن حديث مروي متفقٌعليه فريقين قول پيغمبر۹من مات و لميعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية اين دو قول را باطل مينمايد چه اين كلام عام است و صادق است بر زمان ما الآن، كه هرگاه كسي بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده او مرده جاهليت و شرك است و اين قول در صورت عدم وجود امام لغو و عبث خواهد بود با اينكه سابق گفتيم كه وجود امام لطف است از جانب حقتعالي بر بندگان و لطف، مادام تكليف، واجب است به حسب حكمت پس صحيح نخواهد بود تكليف بدون لطفي موجود چه آن شرط تكليف است و مشروط در نزد انتفاء شرط منتفي ميشود و هركس كه قائل باشد به اينكه آن
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۶ *»
حضرت متولد شده است قائل به وجودش الآن ميباشد زيرا كه احدي قائل نشده است كه آن حضرت متولد شده است و از عالم ارتحال نموده است.
و آن كس كه استبعاد وجودش و طول عمرش ميكند به حقيقت حكمت در اين باب برنخورده با آنكه حقتعالي به جهت استبعاد اين امر دليل واضحي خلق فرموده كه رد آن ممكن نيست و آن خضر۷است كه جدش هود پيغمبر بوده است و متولد شد در زمان ابراهيم۷بنا بر دو قول مشهور و او الي الآن باقي است بلكه تا نفخ صور حي است و او اعظم آيتي است بر وجود قائم۷و ابليس عدو اللّه باقي است تا يوم وقت معلوم پس هرگاه جايز باشد بقاء عدو اللّه و بقاء خضر كه دليل بر مصلحت جزئي است بالنسبه به سوي مصلحت بقاء غوث عالم كه محل نظر حقتعالي و قطب وجود است پس چگونه جايز نباشد بقاء كسي كه موقوف است جميع مصالح نظام دنيا و دين و آخرت بر بقاء او با اينكه متفق شده به روايات امت و اقوال ايشان بر اينكه لابد است از قيام قائم۷و بيان كرد او را (آن را خل) رسول۹كه هرگاه در دنيا باقي نماند مگر يك روز حقتعالي آن روز را بلند خواهد نمود تا اينكه ظاهر شود از اهلبيت ما از ذريه من كسي كه اسم او اسم من باشد و كنيه او مثل كنيه من خواهد بود پر كند زمين را از قسط و عدل چنانكه پر شده باشد از ظلم و جور.
و آن جماعت از عامه كه قائل شدهاند عيسي بن مريم است اين حديث تكذيب ايشان مينمايد كه اتفاق بر صحتش دارند زيرا كه عيسي از اهلبيت و ذريه حضرت پيغمبر نيست و اسمش نيز مخالف و همچنين كنيتش. و همچنين اين حديث تكذيب ميكند قول آنكه گفته كه آن قائم، مهدي عباسي است چه آن از اولاد و ذريتش نيست پس باقي نماند از براي منصف طالب حق مگر قول به اينكه آن امام دوازدهم از ائمه:است و نهم از ذريه مولانا الحسين۷عجل اللّه فرجهم و سهل مخرجهم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
مفتقَد: از دست داده شده.
فصل
و واجب است كه اعتقاد كند به وصايت اوصياء پيغمبران و ايمان به
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۷ *»
ايشان و اينكه ايشان و انبياء ايشان حق بودهاند و به صدق تنطق نمودهاند و از جانب خدا بودند زيرا كه حقتعالي مدح كرده ايشان را و ثنا بر ايشان فرستاده است به جهت طاعت و اجابت امر خداي تعالي و عبادت و دوام ذكر و شكر او سبحانه و تعالي و هركه را حقتعالي ثنا گويد پس قول او حق است و علمش و فعلش جمله حق است.
و واجب است بر مكلف كه ايمان بياورد به جميع آنچه حقتعالي نازل كرده بر انبيا و اوصياء ايشان از كتب و وحي و به آنچه كه ملائكه به ايشان رسانيده زيرا كه حقتعالي به آن خبر داده پيغمبر خود را و خبر داده به آن پيغمبران و اوصيا و حجج صادق القول صلوات اللّه عليهم اجمعين را و هرچه كه ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين خبر دهند حق است و صدق و من گواهي ميدهم براي ايشان كه ايشان اداي امانت به بندگان و تبليغ حجت بر عامه مكلفان نمودند و هل علي الرسول الاّ البلاغ المبين.([۴۲])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
باب پنجم
در معاد است واجب است كه اعتقاد كند مكلف وجوب معاد را يعني عود ارواح به سوي اجساد ايشان (در خل) روز قيامت و كيفيت آن آن است كه چون مردمان ميميرند ارواح بر سهگونه ميباشند:
يكي از ايشان ماحض الايمانند و اين طايفه بعد از مرگ ارواح ايشان به جنت دنيا روند و در آنجا در نعيم ميباشند و چون روز جمعه شود و روز عيد در نزد طلوع صبح صادق ملائكه براي ايشان ناقههايي از نور كه بر هر ناقهاي قبهاي از ياقوت و زمرد و زبرجد ميباشد حاضر كنند پس سوار آن ناقهها ميشوند پس پرواز دهند آن ناقهها ايشان را ميان آسمان و زمين تا به وادي السلام آيند به پشت كوفه ميباشند تا زوال شمس پس اذن ميگيرند از ملائكه براي زيارت قبور و اهالي خود تا اينكه ظل هر چيزي مثل خودش ميشود پس ملك ندا كند و ايشان جمع شوند و سوار ناقهها ميشوند ايشان را پرواز داده تا به غرفات جنان رسند و در آنجا تنعم ميكنند به همين طريق تا رجعت آلمحمد صلي اللّه عليهم پس برميگردند به سوي دنيا پس هركه كشته شده باشد در دنيا زندگاني ميكند در رجعت به دو مقابل دنيا پس ميميرد و هركه مرده باشد در دنيا برميگردد تا اينكه كشته
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۸ *»
گردد پس چون حقتعالي محمد و آل طاهرين آن حضرت را از زمين بالا برد باقي ميمانند مردمان چهل روز پس اسرافيل نفخ ميكند نفخه صَعِق٭ را پس باطل ميشود ارواح و ساير حركات پس نه حس است و نه محسوس تا چهارصد سال. و اما اجساد آنها پس روح و ريحان ميرسد به آنها از جنان دنيا و اجساد اجزايش متفرق ميباشند و باقي ميماند در قبور خود مستديره٭ مثل سحاله٭ طلا در دكان صايغ.٭
و اما قسم دوم ماحض الكفرند و اين طايفه چون بميرند محشور شوند ارواح ايشان در نزد مطلع شمس و در آنجا ايشان را عذاب ميكنند به حرارت آفتاب پس چون غروب نزديك شود محشور شوند به سوي برهوت به وادي حضرموت عذاب ميشوند در آنجا تا صباح پس ملائكه عذاب ميرانند ايشان را به سوي مطلع الشمس و به همين طريق تا نفخه صعق پس باطل ميشوند ارواح ايشان. و اجساد ايشان در قبور خود ميباشند و دخاني و شرارهاي از آتش جهنم كه در مشرق است به اجساد آنها ميرسد و به همين حالت باقيند تا نفخه صور.
و اما قسم سوم كسانيند كه مستضعفند نه ماحض الايمانند و نه ماحض الكفر و اين جماعت ارواح ايشان باقي ميماند با اجساد ايشان تا روز قيامت.
پس چون چهارصد سال بين نفختين بگذرد باراني ميبارد حقتعالي از زير عرش كه چشمه صاد است و او آبي است كه رايحهاش رايحه مني است تا اينكه جملگي دريا شود پس مواج گردد بر روي زمين تا اينكه مجتمع شوند اجزاي هر جسدي در قبر خودش پس گوشتها برويد در مقدار چهل روز پس مبعوث ميكند حقتعالي اسرافيل را پس امر ميكند او را به نفخه صور نفخه نشور و بعث پس پرواز كنند ارواح پس داخل ميشود هر روحي در جسد خود در قبر پس بيرون ميآيند از قبر و خاك از سر ايشان ميريزد پس در آن وقت قيامت برپا ميشود اين است معني معاد يعني عود ارواح به سوي اجساد خود چنانكه در دنيا است.
و واجب است ايمان به اين معاد چه ممكن است و حقتعالي به هر ممكني قادر است و حال اينكه خدا و رسول و ائمه صادقين سلام اللّه عليهم اجمعين از آن خبر دادهاند پس حق ميباشد و ايضاً اين معاد، وقتِ ثمره عدل و
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۹۹ *»
فضل است و روزِ جزاء اعمال است و عدم وجودِ آن، منافي فضل در اعطاء ثواب و عدل در وقوعِ عقاب ميباشد و ايضاً معاد لطفي است براي مكلفين كه اعانت ميكند ايشان را به طاعت و بازميدارد ايشان را از معصيت پس واجب باشد در حكمت و ايضاً تمامي مسلمانان اجماع و اتفاق بر وقوع آن نمودهاند و بر اينكه اصلي است از اصول اسلام پس متحقق نميشود اسلام بدون اعتقاد به وقوع آن و اينكه منكر معاد كافر است پس وقوعش حق باشد و ايضاً حقتعالي تكليف كرده بندگان خود را پس امر كرد ايشان را به طاعت و وعده داد ايشان را بر وفاي به عهدش و امتثال امرش حسن ثواب را و نهي كرد ايشان را از معصيت خود و وعده كرد ايشان را از نقض عهد و مخالفت نهي به عقاب و تكليف واقع شد و واقع شد از بعض بندگان طاعت و از بعض ديگر معصيت و جزا و مكافات واقع نشد و حق سبحانه و تعالي خبر داد كه تأخير كرده آنان را تا روز قيامت پس فرمود انما يؤخّرهم ليوم تشخص فيه الابصار([۴۳]) و ايضاً فرمود و يستعجلونك بالعذاب و لنيخلف اللّه وعده و انّ يوماً عند ربك كألف سنة مماتعدّون([۴۴]) و آيات در اين معني بسيار است پس وقوعش حق و ثابت خواهد بود چه از آن خبر داده صادقي كه قادر است بر آن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
نفخه صعق: دميدن مرگ، صور اسرافيل براي ميراندن تمام زندگان.
مستديره: متوجه به سوي مبدأ خود و فيضيابنده.
سُحاله: بُراده.
صايغ: ريختهگر.
فصل
في وجوب اعادة كل ذيروح
چون حشر براي اين است كه تمام شود مقتضاي عدل حق واجب است اعاده هر صاحب روحي را براي اينكه جزا داده شود به عمل خود از خير و شر و اخذ حق مظلوم از ظالم و اين احوال ثلثه يعني مجازات مكلف به عمل خود از خير و شر و اخذ حقِ او از ظالمش و اخذ حق از او از براي كسي كه ظلمش كرده شامل هر صاحب روحي ميباشد از جميع حيوانات از انس و جن و ساير شياطين و حيوانات به جميع انواع آن (آنها خل) الاّ اينكه در هر چيز به حسب خود از مقدار قابليت و استعداد او بلكه در نوع واحد اين حكمِ اختلاف مرعي٭ است قال اللّه سبحانه و لكل درجات مماعملوا.([۴۵])
و دليل بر اينكه حساب و حشر عام است بر كل حيوانات ناطقه و صامته٭ قوله تعالي و ما من دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الاّ امم امثالكم مافرّطنا في الكتاب من شيء ثم الي ربهم
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۰ *»
يحشرون([۴۶]) يعني هيچ جنبندهاي نيست در زمين و هيچ پرندهاي نيست كه پرواز كند به دو بال خود مگر اينكه اينها امتهايي هستند مثل شما اي بنينوع انسان و ما كم نكرديم در كتاب ذكر چيزي را از احوالات موجودات پس اين امم متخالفه محشور ميشوند در قيامت به سوي پروردگار خود و قول امام۷ليقتصّنّ للجمّاء من القرناء يعني هرگاه شاخداري بر بيشاخي تعدي نمايد قصاص ميكند ظالم را.
و قوله تعالي و مايظلم ربك احداً([۴۷]) دلالت ميكند بر تأويل كه حقتعالي ميگيرد حق را از براي صاحب حق هر چند از ناطقين براي صامتان و از صامتان براي ناطقين بلكه محشور ميشود بعض جمادات مثل احجار معبوده به ناحق و اشجار و غير آنها و قصاص گرفته ميشود از ايشان به جهت رضاي ايشان به معبوديت قال اللّه تعالي انكم و ماتعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها واردون.([۴۸])
پس اگر بحث كني چگونه راضي ميشوند اشجار و احجار و حال اينكه عقول و شعوري براي ايشان نميباشد؟ جواب گوييم كه براي ايشان عقول و شعوري است به نسبت مقام ايشان در وجود چنانكه حقتعالي فرمود لو كان هؤلاء الهة ماوردوها([۴۹]) يعني هرگاه اين بتها خدا ميبودند وارد جهنم نميشدند و معذب نميگشتند و استشهاد در صيغه وردوها كه به جمع مذكر عاقل ادا فرموده هرگاه شعور نميداشتند، مناسب، «ماوَرَدَتْها» بود نه ماوَرَدُوها و مثل اين، در ظهورِ دلالت بر شعور جمادات قوله تعالي فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتينا طائعين([۵۰]) و نگفت «طائعات».
مترجم گويد كه شعور نباتات و جمادات قريب به ضرورت مذهب رسيده بلكه در اين اوقات هرگاه كسي ادعاي ضرورت كند تواند چه عرض ولايت آل محمد۹ بر اشجار و احجار و انهار و بحار و جبال و اعراض و جواهر بر حد تواتر معنوي رسيده و منكر آن مكابر و مباهِت٭ و حمل كل اينها را بر مجاز٭ دور از طريقه عاقلان است بلكه مواضعي هست در اخبار كه حمل مجاز باطل ميكند مدعا را و مستلزم كذب است العياذ باللّه و در ساير رسائل و اجوبه مسائل شرح اين مطلب دادهام و در اين مقام اختصار منظور دارم و
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۱ *»
السلام.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
مرعي: در نظر گرفته ميشود.
حيوانات ناطقه و صامته: حيوانات زباندار و بيزبان.
مباهِت: مفتري.
مجاز: معناي تأويلي.
فصل
اما قصاص از جمادات و اشجار در دنيا ميباشد چنانچه اخبار بسيار به اين وارد شده مثل اينكه آب زمزم فخر كرد به آب فرات حقتعالي چشمهاي از صبر تلخ در آن جاري فرمود و مثل قول امام۷ كه هرگاه كوهي بر كوهي طغيان ورزد حقتعالي او را منهدم سازد و امثال اين از اخبار بسيار است.
و اما وجه اينكه عقوبت جمادات و نباتات در دنيا است آن است كه براي آنها اختيار كلي قوي نيست كه انتظار كشيده شود تا آخرت بلكه اختيار اينها جزئي است كه محسوس نشود و ادراك جزئي را رتبهاي از نوع آخرت نيست و اما عقوبات اصنام را در آخرت قرار داده هر چند جزئي بود به جهت خذلان و افتضاح آنان كه ايشان را پرستيدند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
از اموري كه اعتقاد آن واجب است به نطق آمدن جوارح است تا شهادت دهند براي صاحبان خود از مكلفين به آنچه كردهاند به جهت قوله تعالي يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بماكانوا يعملون.([۵۱]) و روايات بسيار وارد شده در باب اينكه بقاع زمين شهادت ميدهند به آنچه عمل شده است در آن و محشور ميشود ايام و ليالي و ساعات و شهور و سالها پس شهادت ميدهند به آنچه عمل شده در آنها و عقل صحيح مؤيد اين مدعا است پس هرگاه تطابق كند عقل و نقل بر ثبوت امري واجب باشد اعتقاد به ثبوت آن.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و از آنچه واجب است اعتقاد او تطاير كتب است و كيفيت آن آن است كه چون انسان بميرد و در قبرش گذاشتند و خشت بر او چيدند ملكي كه اسمش رومان است داخل ميشود بر او پيش از منكر و نكير پس مينشاند و ميگويد كه بنويس عمل خود را پس ميت ميگويد كه فراموش كردهام اعمال خود را پس ملك ميگويد كه من به خاطرت خواهم آورد پس گويد كه كاغذ ندارم كه به آن بنويسم ملك گويد بعض كفن تو پس ميگويد كه دوات ندارم ميگويد آب دهن تو پس ميگويد كه قلم ندارم ملك گويد كه انگشت تو پس ملك املا كند جميع آنچه كرده بود از اعمال صغيره و كبيره پس ميگيرد ملك
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۲ *»
آن قطعه كفن را و همچو قلاده در گردنش ميآويزد پس اثقل از كوه احد برايش خواهد بود و اين است معني قوله تعالي و كل انسان الزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيمة كتاباً يلقيه منشوراً([۵۲]) پس چون روز قيامت شود كتب پرواز كند پس هركس كه نيكوكار است كتاب او از پيش روي او به دست راستش آيد و هركس بدكار و معصيتپناه باشد كتاب از طرف پشت آمده پشت او را سوراخ كرده از سينه او خارج ميشود به دست چپ او ميآيد پس ميايستند صفوف جميع خلايق در مقابل و پيش روي كتاب اللّه ناطق صلوات اللّه عليه و آن كتاب كسي است كه عرض ميشود بر او اعمال و ميخواند كه حرفي زياده و كم ندارد و هركس نظر كند به كتاب خود و مخالفت به وجهي متحقق نيست و آن قول واحد است چنانكه حقتعالي ميفرمايد و تري كل امة جاثية كل امة تدعي الي كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون.([۵۳])
مترجم گويد كه مراد از اين كتاب اميرالمؤمنين۷است و اعمال خلايق در دنيا هر روز بر آن جناب بعد از رسول اللّه۹القا ميشود. پس تنطق ميكند آن بزرگوار به كلام واحد به اذن رسول اللّه۹.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
از آن امور كه اعتقاد آن واجب است اعتقاد به ميزان است براي اعمال خلايق و در حقيقتِ آن اختلاف است بر حسب اختلافات روايات و اقوال علما. در بعضي روايات مروي است كه آن ميزان صاحب دو كفه است همچو ميزان معروف در اين دنيا و در بعض روايات نفي معني اول و اثبات آنكه آن ولايت آل محمد است سلام اللّه عليهم اجمعين و بعضي گفتهاند كه آن عدل حقتعالي است چه حقتعالي عالم است به مقادير اعمال و استحقاقات راجحه و مرجوحه.
و حق اين است كه تنافي ميان اين اقوال ثلثه نيست چه ميزان صاحب دو كفه است كفه حسنات و كفه سيئات و همان بعينه ولايت ائمه (استخل) و همان عدل حقتعالي است و وجه جمع و دليلش در اين رساله محلش نيست.
و آنچه واجب است اين است كه اعتقاد كند كه در قيامت نصب ميشود موازين، به جهت امتياز اعمال
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۳ *»
خلايق و اما تعين(تعيين خل) آن واجب نيست و آن راجع است به سوي كمال معرفت و دليل بر وجود ميزان قول حقتعالي است و نضع الموازين القسط ليوم القيمة([۵۴]) و الوزن يومئذ الحق([۵۵]) فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفّت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم في جهنم خالدون.([۵۶])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و از اموري كه اعتقاد آن واجب است صراط است و آن جسري است كه كشيده شده بر جهنم. اول عقبه٭ از محشر است صعود ميكند و بالا ميرود از آن به سوي بهشت. در اول مقام صعود ميكند هزارسال و هزار سال ديگر نزول ميكند و ميانه اين صعود و نزول هزار سال مكان هموار است و در آن همواري پنجاه عقبه است و هر عقبهاي ميايستند در آن خلايق هزارسال و آن تيزتر از شمشير و باريكتر از مو است متسع ميشود از براي مطيع و تنگ ميشود از براي عاصي.
و خلايق بر صراط به مقدار اعمال خود متفاوت المراتب ميباشند پس بعضي از ايشان ميگذرند بر او مثل برق خاطف٭ و بعضي از ايشان ميگذرند بر او مثل اسب بسيار تيزرو و بعضي ميگذرند همچو پيادگان و بعضي از ايشان ميگذرند به زانو درآمده كشان كشان خود را ميكشند و بعضي از ايشان معلقند و آتش بعضي از او را گرفته و بعضي را ترك كرده.
و آنچه واجب است اعتقاد به وجود صراط است در روز قيامت و اينكه آن از شمشير تيزتر است و از مو باريكتر و اينكه جسري است ممدود بر جهنم و اينكه تمامي خلق مكلف ميباشند از روي آن عبور كنند و دليل آنچه مذكور شد اخبار متواتره است به حسب معني از فريقين و اجماع مسلمين بر آن منعقد است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
عقبه: گردنه.
برق خاطف: برق جهنده، زودگذر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
از آن امور كه واجب است اعتقاد آن، حوض است و آن را حوض كوثر ميگويند به علت اينكه آب ريخته ميشود در آن حوض از نهر كوثر و حوض در عرصه قيامت خواهد بود و ساقي آن اميرالمؤمنين است۷تشنگان مؤمنين را در روز قيامت.
و بدانكه از آن اموري كه واجب است اعتقاد آن شفاعت است و آن شفاعت پيغمبر۹است از براي اهل گناهان كبيره از امت خود چنانكه فرموده كه من شفاعت خود را ذخيره
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۴ *»
كردهام براي اهل كباير از امت خود و اخبار در اين معني متواتر و متظافر٭ و متكاثر٭ است به اينكه آن حضرت شفاعت ميكند براي اهلبيت خود و براي انبيا:پس شفاعت ميكنند انبيا بر كسي كه حقتعالي دينش را پسنديده و قبول كرده باشد از امتهاي خودشان و شفاعت ميكنند شيعيان براي هركه ميخواهند از محبين و واجب است اعتقاد به ثبوت شفاعت محمد۹براي عاصيان از امت خود و اما تفصيل و ترتيب پس بنابر نهجي كه دليل بر آن قائم شده زيرا كه اقامه دليل از متممات ايمان است و مكملات معرفت.
لغات
متظافر: به رواياتي ميگويند كه از طرق مختلف روايت شده ولي به حدّ تواتر نرسيده است. در اينجا نظر به اينكه روايت متواتر آمده معناي لغوي اراده شده كه متعاون باشد و اگر تنها به كار رود به معني نزديك به متواتر است.
متكاثر: زياد.
فصل
و از اموري كه واجب است اعتقاد آن وجوب بهشت است و آنچه در او است از نعيم مقيم و آن جنان خلد هشتگانه است چنانكه دلالت كرد بر او (دارد بر آن خل) اخبار و ناطق شد (است خل) بر آن قرآن مجيد.
و جنان دنيا نيز موجود است و آن همان بهشت است كه ارواح مؤمنين بعد از مفارقت از ابدان در آنجا قرار دارند تا نفخ صور و حق سبحانه و تعالي ذكر هر دو بهشت را در كلام مجيد فرموده جنات عدن التي وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده مأتيّاً لايسمعون فيها لغواً الاّ سلاماً و لهم رزقهم فيها بكرةً و عشياً([۵۷]) و حاصل مفهومش اين است كه حقتعالي بهشتي كه وعده كرده است بندگان خود را در غيب، به راستي و درستي كه خواهد شد وعده حقتعالي و ايشان را در بهشت جاي خواهد داد كه در آنجا نشنوند كلماتي ناملايم و لغو و نبينند در آنجا مگر سلامتي از جميع مكاره و آلام و شدايد و اسقام و رزق ايشان نعمتهاي الوان است كه خداوند منّان به جهت ايشان قرار داده هر صبح و شام به ايشان ميرسد و اين بهشت بهشت دنيا است زيرا كه در بهشت آخرت صبح و شام نميباشد.
پس از اين آيه شريفه ذكر بهشت آخرت است تلك الجنة التي نورث من عبادنا من كان تقيا و از براي بهشت هشت طبقه است اول جنة الفردوس دوم جنة عاليه سوم جنة نعيم چهارم جنة عدن پنجم جنة دارالسلام ششم جنة دارالخلد هفتم جنة المأوي هشتم جنة دارالمقام و هر بهشتي حظيرهاي دارد يعني هر بهشت از اين هشت بهشتِ اصلي ظلّي دارد مثل آفتاب كه نور
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۵ *»
دارد و نسبتش به بهشت اصلي مثل اشعه او است به سراج يا به آفتاب و نعيم هر حظيرهاي از بهشت اصل منسوب به سوي او است و حظاير بهشت هفت است زيرا كه جنة عدن ظلّ ندارد به علت منتهاي صفا و لطافت. نميبيني كه آفتاب چون به آيينه ميتابد نور از آنجا متشعشع و منعكس ميگردد اما هرگاه جسمي باشد از آينه لطيفتر در آنجا نور ظاهر نميشود.
پس در آخرت پانزده طبقه بهشت است هشت تا همان بهشتهاي معروف است كه هر آسماني بالايش بهشتي است و بهشت اصل بر فراز كرسي قرار دارد و هفت تا بهشتهاي حظاير است كه در تحت هشت بهشت است و نعيم او (آن خل) كمتر است از نعيم بهشت اصل و در حديث است كه حظاير جنان را سه طايفه ساكن ميباشند از خلايق يكي مؤمنين جن و دوم اولاد زنا كه عمل صالح كرده باشند و ايمان خالص آورده باشند و اولاد اولاد ايشان تا هفت بطن. سوم ديوانگاني كه در دنيا بر ايشان تكليف جاري نشده و از اقاربش نباشد كسي كه شفاعت كند براي او تا ملحق شود به ايشان و اسماء حظاير بعينه مثل اسماء بهشت اصل است مثل آفتابي كه در آسمان چهارم باشد اسمش شمس است و نورش كه در زمين است ايضاً اسمش شمس است.
و آنچه واجب است بر مكلف اعتقاد به وجود بهشت و نعيم او است (آن است خل) الآن و اما مثل اين تفصيل پس واجب نيست و دليل بر وجود جنت قرآن و اخبار متواتره و اجماع مسلمين است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و از آنچه اعتقادش واجب است بر مكلفين وجود جهنم است و آنچه آماده كرده است حقتعالي در آنجا از عذاب اليم و آن هفت طبقه است در آخرت و هفت طبقه است در دنيا و جهنم دنيا نزد مطلع شمس است و قرآن به آن در مواضع عديده ناطق است چنانكه فرموده و حاق بآلفرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدواً و عشياً يعني وارد شد بر آل فرعون عذابهاي بسيار بد و هر صبح و شام تجديد ميكند عذاب آتش را بر ايشان و شكي نيست كه اين جهنم و اين آتش در دنيا است زيرا كه در آخرت صبح و شام نميباشد بعد از اين آيه فرموده و يوم تقوم الساعة يعني ايشان معذب ميباشند در آتش . . .([۵۸]) و معلوم شد كه عذاب روز قيامت غير از عذاب دنيا است.
و احاديث
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۶ *»
اهلبيت:و اجماع مسلمين متفقند بر وجود جهنم به قول مطلق و اختلاف كردهاند در كيفيت وجودش كه آيا موجود است بالفعل يا بالقوه يا اينكه كليات عذاب و جهنم موجود شده و اما جزئياتش بالفعل موجود نيست و به تدريج موجود ميشود.
و حق اين است كه اين اختلافات باطل است و اعتقاد صحيح آن است كه آتش دنيا و آخرت الآن و بالفعل موجود ميباشند چنانچه قرآن و اخبار خصوصاً احاديث معراج به آن دلالت صريحه دارد و پيغمبر داخل شد در آن دو و آنان كه در آنجا معذب بودند مشاهده فرمود و واجب است اعتقاد وجود جهنم و عذاب اينها.
و بدانكه واجب است كه اعتقاد كني كه عذاب جهنمِ آخرت ابدي و دائمي است هرگز انقطاع و فنا و انتها برايش نيست بوجهي من الوجوه بلكه هرچه زمان مكث ايشان به طول انجامد عذاب ايشان زياد (زيادتر خل) ميگردد و تألم ايشان شديدتر گردد چنانكه صريح قرآن و اخبار اهلبيت عصمت: است و دليل عقل بر آن حاكم است چنانچه در محلش مذكور است.
و بدانكه جهنم آخرت چهارده طبقه است هفت طبقه نيران اصل است اول جحيم است و آن اعلي مراتب است و دوم لظي است و سوم سقر و چهارم حطمه و پنجم هاويه و ششم سعير و هفتم جهنم و جهنم سه طبقه دارد اول فلق است و آن چاهي است كه در آن چاه تابوتها است و دوم صَعُود است و آن كوهي است از سقر از آتش در وسط جهنم و سوم اَثام است و آن وادي است از آهن گداخته كه جاري ميباشد در اطراف كوه. و اما جهنمِ حظاير پس آن ظل نيران اصل است به ضد بهشت حظاير و اسامي ايشان همان اسامي اصل است و در آنجا عذاب ميشوند آنان كه مرتكب شدهاند گناهان كبيره را از شيعه از اشخاصي كه شفاعت ايشان را درك نكرده مستحق جهنم شدهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و واجب است اعتقاد اينكه اهل بهشت هميشه مخلد در بهشت ميباشند و هميشه متنعم ميباشند و حقتعالي كرامت فرموده به ايشان عطائي و كرامتي كه مقطوع نيست و دائم است نعمتهاي بهشت به دوام امر اللّه سبحانه و غايتي و نهايتي برايش نيست و اهل جنت از بهشت اخراج نميشوند و ابد
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۷ *»
الابدين در نعمت و سرور و راحت و عزت و كرامت، شاهد هستند بر اين معني كتاب و سنت و اجماع مسلمين و شاكّ در اين كافر است.
و واجب است اعتقاد به اينكه اهل جهنم هميشه مخلدند در آتش و دائماً معذب ميباشند و هرگز عذاب از ايشان مخفف نميشود و در آنجا نميميرند تا استراحت كنند چنانچه حقتعالي فرموده خالدين فيها لايخفّف عنهم العذاب([۵۹]) و فرمود لايقضي عليهم فيموتوا و لايخفّف عنهم من عذابها([۶۰]) يعني اهل جهنم هميشه مخلدند در آتش و هرگز عذاب ايشان تخفيف نمييابد و نميميرند و عذاب ايشان مخفف نميشود و ايضاً فرموده كلما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب([۶۱]) و شاهد است بر اين معني كلام اللّه و سنت رسول اللّه۹و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و اجماع مسلمين.
و مخالفت بعضي از صوفيه و بعضي از اصحاب آراء منحرفه را اعتباري نيست و التفات به اقوال باطله ايشان نبايد نمود بعد از آنكه كتاباللّه و سنت مجمعٌعليها نص صريح بر آن داشته باشند و ما ادله قطعيه عقليه بر اين مدعا اقامه نمودهايم در بعض اجوبه مسائل.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فصل
و واجب است اعتقاد آنكه جميع آنچه قرآن به آن ناطق است و آنچه را كه خاتمالنبيين و سيدالمرسلين محمد بن عبداللّه۹براي خلق آورده است از علم قيامت و سؤال منكر و نكير از كسي كه ماحض الايمان و ماحض الكفر باشد در قبر و حشر و نشر و مرصاد و آن قنطرهاي٭ است بر صراط كه مظالم عباد در آنجا ادا ميشود و همچنين مهر زدن بر دهنها و گويا شدن جوارح و بهشت و احوال آنچه در بهشت است از خوردن و آشاميدن و نكاح كردن و اقسام نعيم و از احوال جهنم و عذاب و غلهاي گران و زنجيرها و سرابيل٭ و مقامع حديد٭ و حميم٭ از زقوم٭ و غسلين٭ و غيرذلك و اينكه قيامت يقين خواهد آمد و هيچ شكي در آن نيست و حقتعالي زنده ميكند آنان كه در قبور است (آنهايي را كه در قبرها قرار دارند خل).
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
سرابيل: جامههاي آتشين.
مقامع حديد:عمودهاي آهنين.
حميم و غسلين: دو نوع آشاميدني دوزخيان كه از چرك پوستهايشان و چركهاي فرجهاي زناكاران در جهنم جمع ميشود.
زقوم: درختي گنديده و متعفن كه از آن به جهنميان ميخورانند و نوباوهاش به مانند سر شياطين است.
قنطره: پل بزرگ.
مقامع حديد: گرزهاي آهنين.
فصل
و از اموري كه مؤمن متدين بايد اعتقاد كند رجعت محمد و اهلبيت طاهرين آن بزرگوار است۹به آن نهج كه ما در جواب
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۸ *»
سؤال از رجعت بيان نموديم و مختصرش اين است كه چون آن سال آيد كه حضرت قائم۷در آن سال ظاهر ميشود و خروج ميكند عجل اللّه فرجه قحطي شديد واقع خواهد شد و چون بيستم جمادي الاولي شود باران شديدي ببارد كه هرگز مثل آن باران از روزي كه آدم۷به زمين آمده ديده نشده باشد و آن باران متصل ميباشد از بيستم جمادي الاولي تا اول ماه رجب پس گوشتهاي كساني كه حقتعالي خواهد ايشان را به دنيا برگرداند از مردگان، جمع شوند و با هم متصل گردد و بدن تمام شود و در دهه اول از ماه رجب دجال خروج ميكند از اصفهان و سفياني عثمان بن عنبسه كه پدرش از ذريه عتبة بن ابيسفيان و مادرش از ذريه يزيد بن معاويه عليه الهاويه است، خروج ميكند از رمله از وادي يابس٭ . و در ماه رجب ظاهر ميشود در قرص آفتاب جسد اميرالمؤمنين۷همگي خلايق او را ميشناسند و منادي ندا ميكند در آسمان به اسم مبارك مطهر آن حضرت۷و در اواخر ماه رمضان ماه منخسف شود و در نيمهاش آفتاب منكسف گردد و در اول صبح از روز بيست و سوم ماه رمضان ندا ميكند جبرئيل در آسمان الا ان الحق مع علي و شيعته و در آخر روز ندا ميكند ابليس در زمين كه الا ان الحق مع عثمان الشهيد و شيعته و هر دو صوت را كل خلايق ميشنوند هركس به لغت خود پس در اين وقت شبهه اهل باطل قوت ميگيرد و چون بيست و پنجم ذيالحجه شود كشته ميشود نفس زكي محمد بن الحسن ميانه ركن و مقام از روي ظلم و جور و در روز جمعه دهم محرم ظاهر ميشود نور اللّه الاكبر صاحب الزمان عجل اللّه فرجه و داخل ميشود در مسجد الحرام و از پيش روي مباركش هشت بز ميباشند كه حضرت ايشان را ميراند و داخل مسجد الحرام ميكند و خطيب را ميكشد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
رمله از وادي يابس: شهري است در سرزميني كه خاك تيرهاي دارد و تقريباً مابين فلسطين و اردن و سوريهي امروزي واقع گشته است.
فصل
پس چون خطيب را بكشد غايب شود از مردم و داخل كعبه شود چون برآيد بالاي بام كعبه ندا كند سيصد و سيزده نفر اصحاب خود را پس همگي جمع ميشوند در نزدش از مشرق و مغرب زمين پس چون صبح روز
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۰۹ *»
شنبه شود مردم را به بيعت خود خواند پس اول كسي كه با او بيعت كند طاير ابيض جبرئيل۷خواهد بود و باقي ميماند در مكه تا اينكه ده هزار نفر به خيل لشگر آن جناب جمع شوند.
و سفياني دو لشگر ميفرستد يكي به جانب كوفه و لشگر ديگري به جانب مدينه پس عساكر مشئومش٭ داخل مدينه شوند و قبر شريف مطهر را خراب ميكنند (كنند خل) و چهارپايان ايشان در مسجد رسول۹پشكل اندازند و عسكر ديگر به جانب مكه فرستد تا مكه را خراب كنند چون به بيداء كه قريب به مدينه است رسند زمين ايشان را فروگيرد و كلاًّ هلاك شوند و نجات نمييابد از ايشان مگر دو نفر يكي به جانب سفياني رود تا او را خبر كند و دومي به جانب قائم۷شتابد تا بشارت دهد آن بزرگوار را از واقعه عسكر.
پس آن حضرت به جانب مدينه روان شود و جبت و طاغوت اين امت را از قبر نحس ايشان بيرون آورد و ايشان را به دار كشد پس عنان عزيمت به جانب بلدان ديگر معطوف دارد٭ و دجال را بكشد و با سفياني ملاقات كند پس سفياني آمده با آن بزرگوار بيعت نمايد پس اقوامش به او گويند كه چه كردي گويد كه بيعت كردم و اسلام آوردم پس قومش گويند كه ما هرگز موافقت با تو نخواهيم كرد پس هميشه اغوا ميكنند او را تا اينكه بر حضرت قائم خروج كند پس آن حضرت آن ملعون را به جهنم واصل كند پس عساكر به اقطار٭ و اطراف زمين فرستد تا اينكه پر كنند زمين را از عدل و داد و قسط چنانكه پر شده بود از ظلم و جور.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
مشئوم: ناخجسته، نحس.
معطوف دارد: متوجه سازد.
اقطار: همه سوي زمين.
فصل
پس مستقر ميشود در كوفه و مسكن عيال و اهلش مسجد سهله خواهد بود و محل حكم و قضا و فتوايش مسجد كوفه خواهد بود مدت ملكش هفت سال باشد لكن حقتعالي بلند كند روز و شب را تا اينكه يك سال به قدر دهسال شود زيرا كه حقتعالي امر ميكند فلك را كه سرعت نكند و بطيء ميشود حركت فلك در آن سالها تا اينكه مدت ملكش هفتاد سال از سالهاي معروف در زمان ما شود.
پس چون پنجاه و نه سال از حكومت حضرت قائم۷بگذرد خروج ميكند سيدنا و مولانا الحسين۷با هفتاد و دو نفر
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۱۰ *»
از شهداي كربلا و با ملائكه نصر شعث و غبر كه در نزد قبر مطهر آن حضرت ميباشند.
پس چون هفتاد سال بگذرد شهيد ميكند حضرت قائم۷را زني از بنيتميم كه اسم او سعيده است و براي آن خبيثه ريش است مثل ريش مردان به هاون از سنگ بر بالاي بام ميايستد و چون آن بزرگوار از آن كوچه عبور ميكند آن ملعونه سنگ را فروميآورد.
پس چون آن بزرگوار از عالم فنا ارتحال فرمايد حضرت امام حسين۷او را تجهيز فرموده پس قائم به امر شود و يزيد بن معاويه و عبيداللّه بن زياد و عمر بن سعد و شمر بن ذيالجوشن و كساني كه با ايشان در صحراي كربلا بودند و كساني كه به افعال قبيحه ايشان راضي شدند از اولين و آخرين لعنة اللّه عليهم اجمعين پس همگي ايشان را حضرت امام حسين۷به قتل رساند و از جملگي قصاص كند و بسيار ميكند كشتن را در ميان مخالفين و دوستان ايشان تا اينكه مجتمع شوند بر آن حضرت جماعت اشرار و بقيه كفار تا اينكه غالب ميشوند و آن بزرگوار را محاصره ميكنند در بيت اللّه الحرام.
پس چون امر به آن حضرت شديد شود خروج ميكند سَفّاح٭ اميرالمؤمنين۷با ملائكه براي نصرت فرزند گرامي خود پس ميكشند اعداء دين و رؤساي منافقين را و مكث ميكند آن بزرگوار با فرزند عاليمقدار خود مدت سيصد و نه سال چنانكه اصحاب كهف مكث نمودند پس آن حضرت را شهيد نمايند لعن اللّه قاتليه و باقي ميماند حضرت امام حسين۷ قائم به دين اللّه و مدت ملك آن حضرت پنجاه هزار سال است تا اينكه ميبندد ابروي خود را به دستمالي از شدت كبر سن.
و باقي ميماند حضرت اميرالمؤمنين۷بعد از موت چهار هزار سال يا شش هزار سال يا ده هزار سال بنابر اختلاف روايات پس برميگردد به دنيا حضرت اميرالمؤمنين۷با جميع شيعه زيرا كه آن حضرت دوبار كشته شود و باز زنده گردد چنانكه فرموده انا الذي اقتل مرّتين و احيي مرتين و لي الكرة بعد الكرة و الرجعة بعد الرجعة و ائمه:جملگي به دار دنيا رجوع ميكنند حتي حضرت قائم۷به جهت اينكه براي هر
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۱۱ *»
مؤمني يك كشتهشدن است و يك مردن و آن حضرت چون در دنيا شهيد شد پس لابد بايست كه رجوع كند تا اينكه حكم مردن جاري شود.
و مجتمع ميشود ابليس و اتباع آن نزد رَوْحاء نزديك فرات پس مؤمنين از اصحاب اميرالمؤمنين عقب مينشينند تا اينكه مردم بسيار در فرات غرق شوند پس در اين وقت ظاهر ميشود تأويل قوله تعالي هل ينظرون الاّ ان يأتيهم اللّه في ظلل من الغمام و الملائكة و قضي الامر([۶۲]) پس فرود آيد رسول اللّه۹در پارچه ابري و به دست مباركش حربهاي است از نور پس ابليس چون آن بزرگوار را ببيند فرار كند پس انصارش گويند كه كجا ميروي و حال اينكه نصرت ما نزديك شده پس ميگويد من ميبينم آنچه را كه شما نميبينيد و من ميترسم از خداوند عالميان پس رسول اللّه۹ به آن ملحق شده پس آن حربه را بر پشتش زده از سينهاش درآمده به جهنم واصل شود پس تمامي اصحابش را به قتل آورند.
پس در آن وقت در روي زمين حقتعالي را عبادت ميكنند و هيچ شريكي برايش احدي قرار نميدهد و مؤمن زندگاني ميكند و نميميرد تا اينكه هزار پسر برايش متولد شود پس چون جامه به ولدش بپوشد در اوان طفوليت آن جامه با آن طفل نمو ميكند هر قدر كه آن طفل بزرگ ميشود آن جامه نيز بلند ميشود و رنگ آن جامه به هر رنگ كه ميخواهد در آن ساعت ميشود و بركات زمين ظاهر ميشود و ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان ميخورند و هرگاه ميوه از درخت بر زمين افتد همان دم در محلش درختي ميرويد و در آن وقت ظاهر ميشود جنتان مدهامتان در نزد مسجد كوفه و حول او (آن خل) بماشاء اللّه.
پس حقتعالي ميخواهد كه حكم خود را نافذ فرمايد در خرابي عالم، بالا ميبرد رسول اللّه۹را با اولاد طاهرين آن بزرگوار و خلايق بعد از رفع ايشان سلام اللّه عليهم چهل روز باقي ميمانند در هرج و مرج تا اينكه اسرافيل نفخه در صور دمد.
و آنچه ما در اينجا ذكر كرديم از احوال رجعت جمله را از احاديث ايشان استفاده نمودهايم و مؤمن را لابد است اعتقاد كند رجعت ايشان را سلام اللّه عليهم اجمعين به سوي
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۱۲ *»
دنيا و آن نظر به احاديث ايشان واجب است شك نميكنند كساني كه ايمان به آن اخبار آوردهاند.
و اما وجه اينكه نگفتيم واجب است به جهت خلاف بعضي از علما كه حكم كردهاند كه مراد از رجعت رجوع دولت و قيام قائم۷ است نه رجوع اشخاص بعد از موت ايشان و حق واقع آن است كه رجعت ايشان حق است به نص اخبار متكثره و قول به اينكه اين اخبار، اخبارِ آحاد٭ ميباشد التفات نبايد كرد بعد از حكم ظاهر قرآن و نص مقدار پانصد حديث مروي از ايشان سلام اللّه عليهم و هرگاه دليلي در اين مقام نبود غير از انكار مخالفين هرآينه همين انكار ايشان به تنهايي كفايت ميكرد در حقيقت مراد زيرا كه رشد و هدايت در مخالفت ايشان است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
سفّاح: خونريز.
اخبار آحاد: در اصطلاح حديثشناسي احاديثي هستند كه صدور آنها يقيني نيست يعني متواتر نبوده و قرايني هم كه صدور آنها را يقينيتر كند در دست نيست.
خاتمه
و آنچه ملحق ميشود به باب اصول دين، كلام در آجال و ارزاق و اسعار٭ است اما اجل بدانكه آن عبارت از وقت حدوث شيء است و اجل موت عبارت است از انتهاء مدت بقايش در دنيا و انتهاء آنچه حقتعالي برايش قرار داده از رزق و حيات و ساير تقديرات و اين اجل حاصل ميشود به موت و به قتل.
اما موت پس آن بر دو قسم است موت طبيعي و غيرطبيعي اما موت طبيعي پس آن صد سال است يا هشتاد سال يا صد و بيست سال بنابر اختلاف و اختلال در فصول انسانيه چه احتمال دارد كه فصل ربيع در انسان بيست سال باشد يا بيست و پنج سال يا سي سال و هر كدام قائل دارد همچنين است ساير فصول پس اجل ظاهر شود نزد انتهاء آنچه قلم اعلي به آن در لوح محفوظ جاري شده از مدت بقايش در اين دنيا و از مدت ارزاق و امدادات دنياويه بالنسبه به شخص از انواع رزق مختلف به حسب قابليات مثل اكل و شرب و لُبس و علم و فهم و غيرذلك پس هرگاه شخص از ماحض الايمان است يا ماحض الكفر باقي ميماند از آنچه مقدر شده بود برايش در دنيا در لوح محفوظ به قدر آنچه مقدر شده است از براي بقايش در نزد قيام قائم۷يا رجعت پيغمبر و اهلبيت طاهرين سلام اللّه عليهم و آن اجل كه حاصل ميشود به موت غيرطبيعي بنابر حسب
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۱۳ *»
سببي است كه مقتضي موتش گشته زيرا كه معصيت گاه هست محو ميكند آنچه را كه مكتوب شده است از براي انسان از رزق و اجل پس ميميرد و باقي نميماند از آن امور كه برايش تقدير شده بود مگر آنچه كه مقدر شده است بقاء برايش نزد قيام قائم۷هرگاه ماحض الايمان يا ماحض الكفر باشد.
و اما آن اجل كه به اعتبار قتل حاصل ميشود خلاف كردهاند در آن بعضي بر آنند كه به اجلش ميميرد و قتل مطابق افتاده با اجلش. و بعضي گفتهاند پيش از اجل خود ميميرد و اين طايفه اختلاف كردهاند پس بعضي بر آن رفتهاند كه قبل از اجل خود به چهل روز ميميرد كه هرگاه قتل نبود هرآينه چهل روز زندگاني مينمود و بعضي گفتهاند كه امر بر ما مجهول است نميدانيم كه زندگاني ميكرد يا نه و بعضي كلمات ديگر نيز گفتهاند و آنچه فهميدم از احاديث ائمه:كه كشته ميشود پيش از اجل خود و هرگاه كشته نميشد زندگاني ميكرد در دنيا مقدار دو سال و نيم كه عبارت از سيماه باشد.
و اما رزق پس آن عبارت از چيزي است كه منتفع شود از او صاحب حيات در حال حيات خود و از براي غير خدا و رسول۹ نيست كه منع كند رزق را از شخص صاحب حيات پس بنابراين ظاهر ميشود كه حرام رزق نيست و دليل بر اينكه حرام رزق نيست اخبار ائمه: است و قرآن نيز بر آن دلالت دارد چه ميفرمايد و مما رزقناهم ينفقون([۶۳]) پس مدح كرد حقتعالي ايشان را بر انفاق ارزاق و هرگاه حرام رزق ميبود هرآينه مذمت ميكرد ايشان را بر انفاق او زيرا كه او تصرف در مال غير است بدون اذنش.
و اما اسعار پس ارزاني عبارت است از پايين آمدن قيمت شيء از آنچه عادت به آن جاري شده بود در وقت مخصوص و مكان مخصوص و اما گراني عبارت است از بالا رفتن قيمت شيء از آنچه عادت به آن جاري شده بود به همان طور.([۶۴]) بعضي گفتهاند كه اين گراني و ارزاني گاهي از جانب حقتعالي ميشود به اين طريق كه كم ميكند امتعه را و بسيار ميكند رغبت مردمان را به سوي آن پس گران ميشود قيمتها و گاهي به عكس رفتار ميكند پس ارزان ميشود و گاهي از غير جانب حقتعالي است به اينكه منع ميكند سلطان مردمان را از آوردن امتعه پس گران ميشود و
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۱۴ *»
منع ميكند ايشان را از خريدن آن پس ارزان ميشود و جزاي آنچه وارد ميشود بر مردمان از آلام و هموم بر ظالم است.
و حق در اين مسأله اين است كه گراني و ارزاني به تقدير حق سبحانه و تعالي است و اعمال مردمان و بيانش آن است كه حق سبحانه گاهي كم ميكند امتعه را با اسباب وجودش مثل قلت امطار و سبب اين تقليل يكي از سه امر است. اول اينكه عقوبت است براي بعضي از اهل معاصي به آنچه كرده بودند پس ميرسد آن عقوبت به ايشان و به كساني كه با ايشان بودند هر چند خود عاصي نباشند پس به ايشان عقوبت ميرسد به جهت اينكه با ايشان بودند چنانچه حقتعالي ميفرمايد فلاتقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديث غيره انكم اذاً مثلهم([۶۵]) يعني منشينيد با عاصيان و منافقان در حال معصيت ايشان تا اينكه از آن حال به حال ديگر انتقال نمايند و الاّ شما نيز مثل آنها خواهيد بود و دوم اختبار و امتحان عباد است چنانچه فرمود حكايت از سليمان ليبلوني ءاشكر ام اكفر([۶۶]) تا بچشاند به ايشان حلاوت فرح را چنانكه فرمود و لنبلونّكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرين([۶۷]) يعني ما ميآزماييم مردمان را به اينكه مبتلا ميكنيم ايشان را به خوف و گرسنگي و كمي مال و اولاد و خشكي مزارع و بساتين پس بشارت باد صبركنندگان را به انواع ثواب. سوم آنكه رفع كند درجه شاكرين را بر
«* جوامع الکلم جلد ۵ صفحه ۱۱۵ *»
رخا و ارزاني و درجه صابران را بر بلا و گراني زيرا كه دنيا براي مؤمن همچو زندان است.
و آنچه گفتيم سابقاً كم ميكند اسباب وجود متاع را مراد من اسباب قابليت وجود او است مثل بسياري طالب و ايجاد كساني كه متاع را ميخرند و نگاه ميدارند تا گران شود كه بفروشند و منع امطار و خوف راهها و زيادتي قطاع الطريق و امثال اينها از اموري كه حقتعالي واميگذارد آنكه (آنكه را كه خل) مخالفت ميكند محبة اللّه را به نفس خود تا صادر ميشود از آن اسباب منع از معاصي و از ظلم بندگان و غيرذلك چه هرچه كه سبب گراني شود آن به علت تقصير است در حق معبود زيرا كه مقتضاي كرم رخا و ارزاني و خلاف مقتضي به علت وجود موانع است از تقصيرات قوابل مكلفين و هرگاه ادا كني كلام را به اين طريق كه گراني و ارزاني از جانب حقتعالي است به اين معني كه تقدير كرده اسباب آن را به تقصيرات مكلفين در گراني و به اعمال عباد در ارزاني به اين معني كه معامله كرده به ايشان به عدل خود در گراني و تفضل كرده و تجاوز كرده از تقصيرات ايشان در ارزاني پس حق گفته باشي و طريق صواب اختيار نموده باشي.
و واجب است بر بندگان شكر حقتعالي بر نعمتهايش و حمدش بر كرم و آلايش و رضا در هر جايي به قدرش و قضايش پس به درستي كه او تعالي ولي هر چيزي است و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و فارغ شد از نوشتن و سياه كردن اين اوراق عبد مسكين احمد بن زين الدين الاحسائي.
تا اينجا تمام شد ترجمه كلام شريف ايشان و حقير نظر به وفور اشغال در دو روز ترجمهاش به انجام رسانيده لكن فرصت مراجعت و تأمل در بسط بعضي مقامات و تأديه كلام بوجه احسن (وزين خل) نشده و الميسور لايسقط بالمعسور و الي اللّه ترجع الامور و السلام علي من اتبع الهدي.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لغات
اسعار: جمع سِعْر، نرخ و بهاء.
([۸]) نهج البلاغه: احمقاني پست و فرومايهاند كه پيرو هر آوازكنندهاي هستند با هر بادي همراه ميشوند به نور علم نوراني نشدهاند پس به پايهاي استوار پناهنده نگشتهاند.
([۱۲]) اقتباس از آيهي ۴۳ اسراء: سبحانه و تعالي عمايقولون علواً كبيراً.
([۱۳]) طه: ۵۲ علمها عند ربي في كتاب.
([۲۵]) انبياء: ۲ (ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث الاّ استمعوه و هم يلعبون).
([۳۰]) برهان و بهانه براي اهل باطل.
([۵۸]) به علت افتادگي در متن، از كتاب «حيوة النفس» به اينگونه ترجمه شد: «روزي كه قيامت برپا شود و اين آتش، آتش آخرت است زيرا آتش دنيا در قيامت يافت نميشود. و آنكه عرضه ميشود بر آتش در روز قيامت، غير آنكه عرضه ميشود بر آتش در هر صبح و شام، نيست. و علماي تفسير و قرائت اتفاق دارند بر وقف بر الساعة و ابتدا به ادخلوا آل فرعون. پس خداوند خبر داده به وجود آتش آخرت و آتش دنيا.» گروه تصحيح و مقابله
([۶۴]) ترجمه از متن جوامع الكلم.